خرافاتی که درباره پیامبر خاتم ساخته بودند چه بود؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خرافاتی که درباره پیامبر خاتم ساخته بودند چه بود؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ سیره اجتماعی معصومان
مدخل اصلیخرافه
تعداد پاسخ۱ پاسخ

خرافاتی که درباره پیامبر خاتم ساخته بودند چه بود؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث سیره اجتماعی معصومان است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی سیره اجتماعی معصومان مراجعه شود.

پاسخ نخست

فتحیه فتاحی‌زاده

خانم دکتر فتحیه فتاحی‌زاده در کتاب «پیامبر اعظم و خرافه‌زدایی» در این‌باره گفته‌ است:

«متأسفانه خرافات در زمان پیامبر اکرم (ص) به گونه‌ای گسترش یافته بود که در قالب روایت، درباره پیامبر نیز خرافاتی ساخته و پرداخته بودند. گاه به این هم بسنده نشده است و پیامبر را مبلّغ خرافه معرفی کرده‌اند. در این بخش، به موردهایی، اشاره و آنها را نقد می‌کنیم.

  • شکافته شدن سینه پیامبر: در صحیح مسلم از قول انس بن مالک چنین روایت شده است: محمد با هم‌سالان خود مشغول بازی بود. جبرئیل نزد او آمد و او را بر زمین خوابانید و سینه‌اش را شکافت. قلب او را بیرون آورد و از درون آن لخته‌ای خون جدا کرد و گفت: این لخته خون بهره شیطان در تو بود. سپس قلب را در ظرف طلا با آب زمزم شست‌وشو داد و در جای خود نهاد. بچه‌ها به طرف دایه آمدند و گفتند: محمد کشته شد. آنان به سوی او آمدند و او را رنگ پریده یافتند. (انس می‌گوید:) من همیشه اثر آن التیام را در سینه پیامبر می‌دیدم[۱].

ابن هشام همین حادثه را عامل بازگشت آن حضرت نزد مادرش آمنه می‌داند و از قول دایه می‌گوید: پس از این جریان، شوهرم به من گفت: می‌ترسم به این کودک آسیبی برسد. تا پیشامد ناگواری رخ نداده است، او را نزد کسانش بازگردان[۲].

تاریخ‌نگار معاصر، جعفر مرتضی، این افسانه را در راستای تأیید باورهای خرافی جاهلیت دانسته است و می‌نویسد: حقیقت این است که این روایت از فرهنگ جاهلیت نشئت گرفته است. در کتاب اغانی، افسانه‌ای با این مضمون آورده شده است: از امیة بن ابی صلت نقل شده که نزد خواهرش در گوشه‌ای از بیت الحرام رفت و بر تختی خوابید. در این حال، قسمتی از سقف بیت شکافته شد، دو پرنده آمدند. یکی در جایی از خانه نشست و دیگری بر سینه‌اش نشست و قلب امیه را شکافت و دلش را بیرون آورد. پرنده دیگر سؤال کرد: آیا فهمید؟ گفت: آری. گفت: آیا پذیرفت؟ جواب داد: خیر، قبول نکرد. سپس دلش را به جایش گذاشت[۳].

از این‌رو، روایت یادشده، دروغ بوده و برای تأیید برخی باورهای باطل و خرافی و طعن بر عصمت پیامبر، ساخته و پرداخته شده است. این نویسنده، افزون بر این دلیل، دلایل دیگری برای جعلی بودن این افسانه شمرده است و از جمله تعارض مضمون حدیث با مفاهیم قرآنی را یادآور می‌شود؛ زیرا به صراحت آیات، شیطان نمی‌تواند بر بندگان مخلص خداوند چیره شود: ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[۴].

شیخ محمد عبده با استناد به این آیه‌ها که سلطه شیطان را بر بندگان مخلص الهی نفی کرده است، در نقد حدیث شکافته شدن سینه پیامبر می‌نویسد: آنچه در نظر ما ثابت است، این است که شیطان سلطه‌ای بر بندگان مخلص الهی که مهم‌ترین آنها انبیا و رسولان الهی هستند، ندارد و اما آنچه در مورد زایل کردن بهره شیطان از قلب نبی اکرم (ص) آمده است، از اخبار ظنی است و از آنجایی که موضوع آن مربوط به عالم غیب است و ایمان به غیب، زیرمجموعه اعتقادات است، ظن و گمان در آن راهی ندارد و خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا[۵]. بر طبق این دستور الهی، موظف به قبول مضمون چنین احادیثی در حوزه عقاید نیستیم[۶].

ابوریه می‌نویسد: این روایات تصریح می‌کند که سینه آن حضرت شکافته شد و لخته خون سیاهی از آن خارج شد که بنا به قول خودشان همان بهره شیطان بوده است! اما گویی این عمل جراحی اول موفق نبوده است و شکافته شدن سینه پیامبر تا چهار یا پنج مرتبه تکرار شده است. بنا به نقل آنها در سه و نیز ده سالگی و به هنگام بعثت و نیز معراج این کار مکرر انجام گرفته است و تکرار این عمل را به جهت فزونی فضل نبی اکرم (ص) دانسته‌اند[۷].

جانشین پیامبر اعظم (ص) در توصیف آن حضرت می‌فرماید: هر آینه خداوند از همان دوران کودکی‌اش یکی از بزرگ‌ترین فرشتگان را مأمور وی کرد که شبانه روز به وی مکارم اخلاق و محاسن آن را تلقین می‌کرد[۸].

آنچه دیگران درباره پیامبر گفته‌اند و آنچه امام علی (ع) درباره پیامبر اعظم (ص) گفته است، با هم بسیار فرق دارد. ابن ابی الحدید از امام باقر (ع) روایت می‌کند: اصحاب آن حضرت درباره قول خداوند ﴿إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا[۹] سؤال کردند. آن حضرت در پاسخ فرمود: خداوند، فرشته‌ای را موکل انبیایش قرار می‌دهد که از اعمال آنها محافظت می‌کنند و تبلیغ رسالت را به آنها می‌آموزند و خداوند، از وقتی نبی اکرم (ص) از شیر گرفته شد، فرشته عظیمی را موکل وی کرد که او را به خیرات و مکارم اخلاق راهنمایی می‌کرد و از شر اخلاق مکروه باز می‌داشت[۱۰].

روایت دیگری را نیز ابن اسحاق بیان کرده است: رسول خدا (ص) در مورد آنچه خداوند در محافظت از وی در ایام کودکی و جاهلیت مبذول می‌داشت، سخن می‌گفت و می‌فرمود: در میان کودکان قریش بودم و برای بازی سنگ‌هایی را حمل می‌کردم. هر کدام از ما برای حمل سنگ، دامن خود را بالا می‌گرفتیم تا در آن سنگی بگذاریم و در نتیجه، کشف عورت می‌شدیم. وقتی که خواستم دامنم را بالا بگیرم، شخصی به من ضربه‌ای زد و با نهیب گفت: دامنت را پایین بینداز! من، او را ندیدم، ولی به سرعت خودم را پوشاندم و بعد از آن سنگ‌ها را بر شانه‌ام حمل کردم و تنها من بودم که با دامنم سنگ‌ها را حمل نمی‌کردم[۱۱].

این روایت و روایات مشابه دیگر، به محدث بودن پیامبر اکرم (ص) اشاره دارد. در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: محدث کسی است که کلام فرشته را می‌شنود، ولی او را نمی‌بیند و نه اینکه در خواب به سراغش بیاید[۱۲].

شیخ صدوق با سندی از عباس بن عبدالمطلب از ابوطالب چنین نقل می‌کند: بحیرای ترسا به نبی اکرم (ص) گفت: ای پسرک! تو را به لات و عزی قسم....آن حضرت فرمود: به خدا سوگند که اینها مبغوض‌ترین اشیا در نظر من هستند[۱۳].

در کتاب‌های شیعی، این افسانه بررسی شده و بطلان آن به اثبات رسیده است. علامه عسکری، به مجعول بودن خبر و ناسازگاری آن با جایگاه پیامبر اشاره کرده است: تحقق ملاقات زید بن عمرو بن نفیل با پیامبر غیرممکن است؛ زیرا زید پسر عموی خلیفه دوم قبل از بعثت درگذشت.

تاریخ‌نگاران نیز نوشته‌اند: زید پس از سفر شام برای جست‌وجوی دین صحیح، موفق نشد به دیار خود بازگردد و همان جا یا بین راه کشته یا مسموم شد[۱۵].

حضرت علی (ع) درباره پیامبر چنین می‌فرماید: «لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ (ص) مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ»[۱۶].

خداوند از هنگام کودکی (بعد از شیرخوارگی) بزرگ‌ترین فرشته‌اش را به همراهی پیامبر اکرم (ص) مأمور کرد تا او را در تمام شب و روزش به راه‌های مکارم و بهترین آداب اخلاقی جهان رهنمون سازد.

با بررسی روایت‌های معتبر درمی‌یابیم که نیاکان آن حضرت نیز خداپرست بودند و از پرستش بت و خوردن گوشت قربانی بت‌ها پرهیز می‌کردند. پیامبر گرامی اسلام در وصیت خویش به حضرت علی (ع) می‌فرماید: «يَا عَلِيُّ إِنَّ عَبْدَ الْمُطَّلِبِ كَانَ لَا يَسْتَقْسِمُ بِالْأَزْلَامِ وَ لَا يَعْبُدُ الْأَصْنَامَ وَ لَا يَأْكُلُ مَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ يَقُولُ أَنَا عَلَى دِينِ أَبِي إِبْرَاهِيمَ»[۱۷].

یا علی! عبدالمطلب با تیرهای موسوم به ازلام که از آنِ بت‌ها بودند، هیچ وقت کسب تکلیف یا قمار نمی‌کرد. در برابر بت‌ها به عبادت نمی‌پرداخت و از گوشت حیواناتی که برای بت‌ها کشته می‌شدند، نمی‌خورد و می‌گفت من بر آیین پدرم ابراهیم هستم.

  • افسانه آغاز وحی: بخاری، مسلم و ابن هشام به نقل از عایشه، داستان آغاز وحی بر پیامبر و حالت‌های آن حضرت را در آن زمان، چنین بیان کرده‌اند: پیامبر می‌فرماید: «جبرئیل در غار حرا نزد من آمد و گفت: بخوان. جواب دادم: نمی‌توانم. او هم مرا آنچنان فشرد که توانم تمام شد و سه بار این عمل تکرار شد، آن گاه گفت: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ.»... پیامبر هراسان بر خدیجه وارد می‌شود و می‌گوید: مرا بپوشانید! و بعد قضیه را بر حضرت خدیجه بازگو می‌کند و ترس خود را اظهار می‌دارد. خدیجه، حضرت را نزد پسر عموی خود ورقه بن نوفل می‌برد که مردی عالم و در جاهلیت نصرانی بود. بعد از شنیدن داستان، ورقه می‌گوید: این همان ناموسی است که خداوند بر موسی نازل کرد[۱۸].

این داستان در روایت‌های بسیاری با مضمون‌های متناقض نقل شده است. در برخی از این داستان‌ها، پیامبر هنگام نزول وحی، خود را شاعر و مجنون معرفی می‌کند یا در آن هنگام چنان دچار اضطراب و تشویش می‌شود که دست به خودکشی می‌زند[۱۹]. آیت الله محمد هادی معرفت در نقد این داستان نوشته است: مسئله ترس پیامبر به این صورت فجیع، افسانه‌ای خرافی است که تنها ساده‌اندیشان و جاهلان نسبت به مقام شامخ پیامبران آن را می‌پذیرند. سپس دلایل خرافی بودن داستان را برمی‌شمارد[۲۰].

علامه جعفر مرتضی نیز در تحلیل این حکایت می‌نویسد: چگونه ممکن است خداوند پیامبری را مبعوث کند که نسبت به نبوتش ناآگاه است و برای فهم حقیقت موضوع به یک زن یا یک نصرانی مراجعه می‌کند. آیا آن دو، از این مرد مردد و ترسو، به مقام نبوت سزاوارتر نبودند؟

به هر حال، این روایت‌ها با تاریخ زندگانی پیامبر ناسازگار است؛ زیرا بر اساس سندهای تاریخی، خداوند نسبت به رشد و تربیت پیامبر عنایت ویژه داشت و آن حضرت نیز عنایات الهی را درک کرده بود. افزون بر آن، این افسانه، با آیه‌های صریح قرآن که نزول وحی را عامل اطمینان قلب پیامبر[۲۱] می‌داند، سازگار نیست[۲۲].

بدین ترتیب، مشرکان شاد گشتند و به زندگی مسالمت‌آمیز امیدوار شدند، ولی شبانگاه، جبرئیل، رسول خدا (ص) را از مکر شیطان آگاه کرد[۲۳].

این افسانه در آثار مختلف شیعی رد و نقد شده است. یکی از نویسندگان معاصر، این افسانه را از زاویه‌های گوناگون نقد کرده است. تعارض مفاد حدیث با آیات قرآن کریم و نیز تنافی آن با مقام عصمت پیامبر اکرم (ص) از آن جمله است. نکته قابل توجه اینکه بر اساس این افسانه، پیامبر اول کسی است که جملات تِلْكَ الْغَرانِيقُ الْعُلى فَإِنَّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرْتَجى را بر زبان آورده است، ولی به گزارش مورخ نامی، ابن کلبی که از شاگردان امام صادق (ع) است، واقعیت قصه از این قرار است که مشرکان به هنگام طواف کعبه می‌گفتند: وَ اللّاتِ وَ الْعُزّى وَ مَناةِ الثّالِثَةِ الْأُخْرى فَإِنَّهُنَّ الْغَرانِيقُ الْعُلى مِنْهَا الشَّفاعَةُ تُرْتَجى آنان بر این عقیده بودند که این بت‌ها، دختران خدا هستند و نزد او شفاعت می‌کنند. سوره نجم برای رد این باور نازل شده است[۲۴].

«فاطمه بنت قیس، خواهر ضحاک بن قیس می‌گوید: صدای منادی که به نماز جماعت فرا می‌خواند، به گوش رسید. من وارد مسجد شدم و با پیامبر نماز خواندم. من در صف جلو زنان نشسته بودم. پیامبر پس از نماز در حالی که خندان بود، به منبر نشست و فرمود: هرکس بر جای خود بماند. سپس فرمود: آیا می‌دانید چرا شما را به این اجتماع فرا خواندم؟ مردم پاسخ دادند: خدا و رسولش بهتر می‌دانند. فرمود: برای این شما را فرا خواندم که مرد نصرانی به نام تمیم داری نزد من آمده و بیعت کرده و اسلام آورده است و حدیثی برای من نقل کرده که با آنچه در مورد مسیح دجّال به شما خبر دادم، موافقت دارد.

او برای من چنین نقل کرده است: من با سی تن از قبایل لخم و جذام بر کشتی سوار شدیم. دریا توفانی شد و ما یک ماه گرفتار امواج بودیم تا اینکه به جزیره‌ای هدایت و در ساحل آن پیاده شدیم و حیوانی شگفت‌انگیز مشاهده کردیم، بسیار پرمو که پس و پیش حیوان شناخته نمی‌شد. از حیوان پرسیدیم: تو چه هستی؟ گفت: جسّاسه هستم. گفتیم: جسّاسه چیست؟ گفت: به سوی مردی که در آن دیر است، بروید؛ زیرا او می‌خواهد از اخبار شما اطلاع یابد! ما از این سخنان تصور کردیم آن مرد، شیطانی است که به این صورت درآمده است. به سرعت به سوی دیر روانه شدیم. در آنجا مردی را دیدیم که از او بزرگ‌تر ندیده بودیم، ولی دست و پایش غل و زنجیر شده بود. سؤال کردیم: که هستی؟ گفت: به شما خواهم گفت. شما بگویید که هستید؟ جواب دادیم: عرب هستیم و قصه کشتی و سرنوشتمان را بازگو کردیم. سپس سؤالاتی مطرح کرد: دریاچه طبریه آب دارد یا نه؟ چشمه زُغر چگونه است؟ از پیامبر امین خبر دهید. گفتیم: در مکه ظهور کرده و در یثرب اقامت گزیده است. گفت: آیا عرب با او جنگید؟ گفتیم: بله. گفت: جنگ‌ها به چه شکل بوده است؟ گفتیم: گاهی او پیروز می‌شود و گاهی آنان. گفت: اما مصلحت آنان این است که از او پیروی کنند. سپس گفت: اینک من خودم را معرفی می‌کنم. من مسیح (دجال) هستم و به زودی اجازه خروج می‌یابم. من در زمین راه می‌افتم و همه جا را در چهل روز می‌پیمایم، جز مکه و طیبه (مدینه) که این دو شهر بر من حرام هستند و بر سر هر راهی که بدان می‌رسد، فرشته‌ای با شمشیر است که مانع ورود من می‌شود. بعد پیامبر در حالی که با عصای خویش بر منبر می‌زد، سه بار فرمود: اینجا طیبه است. بعد اضافه کرد آیا این مطلب را برای شما بازگو نکردم؟ مردم گفتند: آری. بعد فرمود: حدیث تمیم از این جهت برای من شگفت‌آور بود که با آنچه من برای شما گفته‌ام، مطابقت داشت»[۲۵].

روشن است که این روایت شامل مطالب خرافی و جعلی است. در اینجا جزئیات را بیان نمی‌کنیم و به نکته‌های کلی می‌پردازیم: «جزیره‌ای که تمیم داری آن را گزارش کرده، در کدام نقطه از کره زمین واقع شده است؟ طبیعی است با اطلاعات دقیقی که جغرافی‌دانان نسبت به نقاط مختلف کره زمین ارائه کرده‌اند، باور چنین جزیره ناشناخته‌ای غیرممکن است و نیز مسلمانان فهیم، با شناختی که از مقام پیامبر اسلام دارند و بر اساس توصیف پروردگار که فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا[۲۶]، آن حضرت را آگاه‌ترین امت می‌دانند. با این وصف، پیامبر چه نیازی به تأیید تمیم داری دارد؟ آیا این‌گونه داوری درباره آن حضرت، تنزل مقام آن بزرگوار نیست؟»[۲۷].

علامه عسکری در نقد روایت می‌نویسد: ما در این بحث نمی‌کنیم که یک دریا چطور می‌تواند یک ماه به طور پیوسته گرفتار توفان باشد؟ اصولاً این دریاچه به جز مدیترانه بوده است؟ و آیا این دریا که هزاران سال است که بشر در آن رفت و آمد کرده، چه جزیره ناشناخته‌ای داشته که دجّال در آن محبوس بوده و جسّاسه در آن به کسب اخبار مشغول بوده؟ اگر آن روز ممکن بود کسانی باور کنند که چنین جزیره ناشناخته‌ای وجود دارد، در قرون اخیر چطور؟ آیا امروز هم این سخن غیرمعقول پذیرفته است؟ و نیز حیوانی که سر و دم آن از هم قابل تشخیص نباشد و به زبان عربی فصیح صحبت و استدلال نماید، با نام جسّاسه کجا پیدا می‌شود؟ آیا اصولاً چنین چیزی معقول است یا خیر و نیز دجال که به زنجیر در بند بوده و اجازه خروج گرفته بود، در طول این هزار و چهارصد سال چرا به این کار دست نزده است؟

در آن روز کسی مثل جاعل این خبر که از آینده آگاهی ندارد، ممکن است بگوید که دجّال اجازه خروج گرفته، اما امروزه با قرن‌ها فاصله می‌دانیم این مطلب تا چه اندازه دروغ است؟

این روایت که گفته می‌شود پیامبر اکرم (ص) آن را از تمیم داری با سمع قبول می‌شنود و بعد با شادمانی در یک اجتماع بزرگ و رسمی مسلمانان بازگو می‌کند، چه آشوبی و بدفهمی در اسلام می‌تواند به وجود آورد؟

یک مسلمان آگاه و فهیم و درس خوانده چه نظری به پیامبرش پیدا خواهد کرد؟ بیگانگانی که درباره اسلام مطالعه می‌کنند، چه خواهند گفت؟ و به پیامبری که این خرافات و دروغ را نقل می‌کند، چگونه ممکن است معتقد شوند؟[۲۸]»[۲۹].

منبع‌شناسی جامع سیره اجتماعی معصومان

پانویس

  1. محمد بن اسماعیل بخاری، الجامع الصحیح، ج۱، ص۱۰۱ و ۱۰۲.
  2. سیره ابن هشام، ج۱، ص۱۷۴ و ۱۷۵.
  3. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)، ج۲، ص۸۹ و ۹۰؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۳، ص۱۸۸ - ۱۹۰.
  4. «گفت: پروردگارا! برای آنکه مرا بیراه نهادی، در زمین (بدی‌ها را) در دید آنها خواهم آراست و همگان را از راه به در خواهم برد * بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره حجر، آیه ۳۹-۴۰.
  5. «به راستی گمان برای (شناخت) حقیقت، هیچ بسنده نیست» سوره یونس، آیه ۳۶.
  6. محمد رشید رضا، تفسیر المنار، ج۳، ص۲۹۱ و۲۹۲.
  7. محمود ابوریه، الاضواء علی السنة المحمدیة، ص۱۸۷.
  8. نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
  9. «جز فرستاده‌ای را که بپسندد که پیش رو و پشت سرش، نگهبانانی می‌گمارد» سوره جن، آیه ۲۷.
  10. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۰۷؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۵، ص۳۶۱.
  11. محمدهادی یوسفی، تاریخ تحقیقی اسلام، ترجمه: حسین علی عربی، ج۱، ص۱۹۴.
  12. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، تصحیح: علی اکبر غفاری، ج۱، ص۱۷۶، ۲۷۰.
  13. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، تصحیح: علی اکبر غفاری، ص۱۷۸ و ۱۸۵.
  14. احمد بن حنبل، المسند، ج۱، ص۱۸۹؛ صحیح بخاری، ج۵، ص۵۰؛ ج۷، ص۱۱۸، باب ما ذبح علی النصب و الاصنام.
  15. مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیای دین، ج۵، ص۲۰-۳۰.
  16. نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
  17. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ص۱۰۴؛ من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۶۵.
  18. صحیح بخاری، ج۱، ص۵ و ۶؛ ج۹، ص۳۸؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، الجامع الصحیح، ج۱، ص۹۷.
  19. نک: سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۵۵.
  20. محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج۱، ص۸۰ - ۸۵.
  21. نک: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا «و کافران گفتند: چرا قرآن بر او یکجا فرو فرستاده نشده است؟ این چنین (فرو فرستاده‌ایم) تا دلت را بدان استوار داریم و آن را (بر تو) بسیار آرام خواندیم» سوره فرقان، آیه ۳۲؛ ﴿قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ «بگو: آن را روح القدس از نزد پروردگارت، راستین فرو فرستاده است تا مؤمنان را استوار بدارد و برای مسلمانان رهنمود و مژده‌ای باشد» سوره نحل، آیه ۱۰۲؛ ﴿قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَكَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ «بگو: بی‌گمان من از پروردگارم برهانی (روشن) دارم و شما آن را دروغ شمرده‌اید؛ آنچه آن را شتابناک می‌جویید نزد من نیست؛ داوری جز با خداوند نیست (که) حق را پی می‌گیرد و او بهترین جداکنندگان (حق از باطل) است» سوره انعام، آیه ۵۷.
  22. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)، ج۲، ص۲۹۹.
  23. محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج۱، ص۱۰۱ - ۱۰۹.
  24. هشام بن محمد بن کلبی، الاصنام، محقق: احمد زکی پاشا ص۱۹؛ محمدهادی معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج۱، ص۱۱۹- ۱۲۴.
  25. صحیح مسلم، ج۸، ص۲۰۳ - ۲۰۵.
  26. «و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی و بخشش خداوند بر تو سترگ است» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  27. جعفر سبحانی، الحدیث النبوی بین الروایة و الدرایة، ص۱۹۱ و۱۹۲.
  28. مرتضی عسکری، نقش ائمه در احیای دین، ج۶، ص۸۹ - ۹۵.
  29. فتاحی‌زاده، فتحیه، پیامبر اعظم و خرافه‌زدایی ص ۶۱-۷۲.