سهل بن حنیف انصاری در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

آشنایی اجمالی

سهل بن حنیف بن واهب بن عکیم بن ثعلبه اوسی، عوفی، انصاری، مردی جلیل‌القدر از برگزیدگان صحابه و بدری بود. کنیه او را شیخ طوسی «ابو محمد» گفته است[۱]. «ابو ثابت»، «ابو سعید»، «ابو سعد»، «ابو عبدالله»، «ابو ولید»[۲] نیز برای وی ذکر شده است. مادرش «هند» دختر رافع بن عمیس و فرزندانش را ابو امامه که نامش «اسعد» بود، «عثمان»، «سعد»[۳] و «عبدالله»[۴] و یا «عبدالرحمان» دانسته‌اند[۵].

او در تمام جنگ‌های پیامبر شرکت داشت و در جنگ احد در آن شرایط سخت فرار نکرد و پیامبر(ص) درباره وی می‌فرمود: به سهل تیر بدهید.[۶]

سهل هم آن تیرها را به طرف دشمن پرتاب می‌کرد[۷]. سهل بن حنیف بعد از تمیم بن عمرو، فرماندار مدینه شد؛ زمانی که حضرت علی(ع) در آخر ربیع الاول سال سی و ششم هجری برای جنگ با ناکثین عازم بصره گردید[۸].[۹]

فضایل سهل بن حنیف

برقی او را با برادرش، عثمان بن حنیف، از اعضای شرطة الخمیس برشمرده است و در این مورد روایتی است که دلالت می‌کند اعضای شرطة الخمیس جزو بهشتیان می‌باشند[۱۰]. همچنین سهل جزو دوازده نفری است که به غصب خلافت به وسیله ابوبکر اعتراض کردند و امام علی(ع) را صاحب حق می‌دانستند. شیخ صدوق در کتاب خصال، اسم این دوازده نفر را ذکر کرده، می‌نویسد: آن‎ها در مقابل غصب خلافت اعتراض کردند و هر کدام به گونه‌ای از علی(ع) و حقش دفاع نمودند، سهل چنین گفت: من گواهی می‌دهم که از پیامبر(ص) شنیدم که در بالای منبر می‌فرمود: امام و رهبر شما بعد از من، علی بن ابی طالب است و او جزو خیرخواه‌ترین افراد نسبت به امتم می‌باشد[۱۱].

از این رو، فضل بن شاذان او را جزو افرادی معرفی کرده است که از قبل، ولایت علی(ع) را پذیرفته‌اند.

ذریح محاربی گوید: امام صادق(ع) فرمود: سهل بن حنیف جزو نقباست.

من گفتم: از نقبای دوازده‌گانه پیامبر خدا(ص)؟ فرمود: آری! هیچ یک از قریش بر او سبقت نگرفته و به فضیلت و منقبتی بر مردم منت ننهاده است و حضرت او را تمجید و تعریف کرد.

در تاریخ طبری و سیره ابن هشام آمده است وقتی که پیامبر در هنگام هجرت در محله قبا فرود آمد، به منزل کلثوم بن هِدم رفت و در منزل سعد بن خیثمه که مجرد بود با مردم دیدار می‌کرد و ابوبکر به منزل حبیب بن اساف در سُنح رفت. امیرالمؤمنین(ع) پس از سه شب توقف در مکه به رسول خدا(ص) پیوست و بر حضرت در خانه کلثوم بن هدم وارد شد. امام علی(ع) گوید: به مدت دو یا سه شب در منزل زنی مسلمان که شوهر نداشت به سر بردم می‌‌دیدم که نیمه‌های شب، کسی در می‌زند و این زن مسلمان چیزی از او می‌گیرد. حضرت از او سؤال کرد؟ زن گفت: این مرد، سهل بن حنیف است و می‌داند که من کسی را ندارم. او شبانه به بت‌های قومش حمله می‌کند و آنها را می‌شکند و چوب‌هایش را برای من می‌آورد و می‌گوید از چوب آن برای آتش استفاده کن. از آن زمان، حضرت امیر(ع) به سهل بن حنیف احترام می‌گذاشت[۱۲].

ابن سعد گوید: سهل در جنگ بدر شرکت داشت و در جنگ احد، همراه رسول خدا(ص) ثابت قدم ماند و پیمان بست که تا لحظه مرگ بر بیعت پیامبر باقی بماند. او از پیامبر با تیر حمایت می‌کرد و حضرت از اموال بنی نضیر به هیچ کس نداد، جز به سهل و ابودجانه که فقیر بودند[۱۳].

در هنگامه جنگ احد که عده زیادی از یاران پیامبر(ص) فرار کردند، بهترین حامیان آن حضرت در این حالت، علی(ع)، ابودجانه و سهل بودند که همراه با پیامبر، صحنه نبرد را ترک نکردند و از آن حضرت دفاع نمودند[۱۴].

برابر نقل صدوق، امام صادق(ع) در روایتی که مشخصات اسلام را ذکر می‌کند، یکی از آنها را حب و دوستی اولیای الهی دانسته و این که دوستی آنها واجب و برائت از دشمنان نیز واجب است، بعد می‌فرماید: دوستی مؤمنان، آنان که بعد از رحلت پیامبر تغییر نکرده و دین خود را تغییر و تبدیل ننموده‌اند، واجب است.[۱۵]

مانند: ۱. سلمان فارسی ۲. ابوذر غفاری ۳. مقداد بن اسود کندی ۴. عمار بن یاسر ۵. جابر بن عبدالله انصاری ۶. حذیفة بن یمان ۷. ابو هیثم بن تیّهان ۸. سهل بن حنیف ٩. ابوایوب انصاری ۱۰. عبدالله بن صامت ۱۱. عبادة بن صامت ۱۲. خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین ۱۳. ابوسعید خدری و ولایت کسانی که همانند آنها عمل کرده‌اند و راه آن‎ها را رفته‌اند و ولایت پیروان و اقتداکنندگان به آنها و به راه هدایت آنها واجب است[۱۶].

در این جا امام صادق(ع) دوستی دوستان خدا و امامان را جزو ایمان دانسته که در میان این عده، نام سهل بن حنیف نیز آمده است.[۱۷]

سهل بن حنیف در سمت فرمانداری مدینه

برابر نقل تاریخ نگاران، علی(ع) در صفر سال سی و ششم، کارگزاران خود را به شهرستان‌ها اعزام فرمود: عثمان بن حنیف را به بصره، عمارة بن شهاب را به کوفه، عبیدالله بن عباس را به یمن، قیس بن سعد را به مصر و سهل بن حنیف را به شام فرستاد. سهل بن حنیف از مدینه بیرون آمد و چون به تبوک رسید، گروهی اسب سوار جلو او را گرفتند و گفتند: کیستی؟ گفت: امیرم. گفتند: بر چه چیزی؟ گفت: بر شام. گفتند: اگر تو را عثمان فرستاده است، خوش آمدی و شایسته این کار هستی و اگر دیگری غیر از عثمان تو را فرستاده است، برگرد. گفت: مگر شما نشنیده‌اید که چه اتفاقی افتاده است؟ گفتند: چرا. سهل بن حنیف نیز به ناچار نزد علی(ع) بازگشت. عمارة بن شهاب هم چون به منزل زُباله رسید، طلیحة بن خویلد که به خون‌خواهی عثمان بیرون آمده بود، به او برخورد کرد و گفت: برگرد که مردم نمی‌خواهند امیر ایشان عوض شود و اگر برنگردی، گردنت را خواهم زد و او هم برگشت و بقیه به منطقه مأموریت خود رفتند[۱۸].

اگر به این نکته توجه داشته باشیم که عبدالله بن عباس حاضر نشد پیشنهاد حضرت را برای امارت شام بپذیرد، درمی‌یابیم که سهل چگونه در مقابل خواست و فرمان امیرالمؤمنین(ع) مطیع و فرمانبر بوده است.

زمانی که حضرت علی(ع) عازم بصره شد، سهل بن حنیف را در بیست و ششم ربیع الاول به فرمانداری مدینه گمارد. سهل تا جنگ صفین در این سمت باقی ماند.[۱۹]

سهل و طرفداران ناکثین

وقتی که حضرت برای جنگ جمل به جانب بصره رفت به ذی قار که رسید، عایشه در نامه‌ای از بصره برای حفصه، دختر عمر - که در مدینه بود - نوشت: اما بعد، به من خبر رسیده که علی(ع) به ذی قار آمده است، در حالی که مرعوب و ترسیده است؛ چراکه عده ما زیاد است. او مثل شتر زخم خورده است که اگر جلو بیاید، کشته می‌شود و اگر عقب نشینی کند، قربانی می‌گردد. حفصه از این خبر، خیلی خوشحال شد و کنیزان خود را خواست که آواز بخوانند و به دایره بکوبند و در هنگام آواز خواندن بگویند:

مَا الخبر مَا الخبر عليٌ كالأشقر بذي قارإن تقدّمَ نَحَر و إن تأخرَّ عَقَر
چه خبر؟ چه خبر؟! علی رفته سفر به مانند - فرد زخم خورده‌ای در ذی قار، اگر جلو رود، کشته می‌شود و اگر عقب‌نشینی کند قربانی می‌گردد.

زنان طُلَقاء (آزاد شدگان) بر حفصه وارد می‌شدند و این آواز را می‌شنیدند و اظهار خوشحالی می‌کردند. این خبر به گوش ام کلثوم، دختر علی(ع) رسید. بلادرنگ جلباب خود را پوشید و به صورت ناشناس، بر آنها وارد شد و در جمع آنها جامه را از صورت خود برداشت. همین که حفصه او را دید، با شرمندگی صورت خود را برگرداند، اما ام کلثوم به او گفت: اگر امروز تو و عایشه، بر ضد پدرم، علی توطئه می‌کنید، در قبل هم بر ضد برادرش، پیامبر(ص) توطئه کردید و این از شما دو نفر تازگی ندارد تا این که خداوند درباره شما نازل کرد، آن چه نازل کرد[۲۰]. حفصه گفت: کافی است. رحمت خدا بر تو باد و دستور داد نامه عایشه را از بین بردند و استغفار کرد.

سهل بن حنیف که در آن زمان والی مدینه بود، در این باره اشعاری سرود و گفت: مردها در جنگ با مردها عذر دارند اما چه کاری به زنها، و دشنام دارد. آیا کافی است ما را آنچه به ما خبر رسیده است؟ آیا برای تو (حفصه) خیر است در هتک حجاب زنان پیامبر(ص)؟! کسی که او را از خانه‌اش بیرون کرد و به گناه خود متوجه می‌شود، زمانی که سگها بر او پارس زنند، حالا نامه‌ای از او به ما رسیده؛ نامه‌ای شوم. زشت باد این نامه![۲۱]

سهل در این اشعار اشاره می‌کند به آنچه پیامبر(ص) به زنان خود فرمود: زمانی سگ‌های حوأب در برابر یکی از زنان من پارس خواهند کرد و تو ای عایشه از آنها نباشی.

زمانی که طلحه و زبیر، عثمان بن حنیف، حاکم بصره را پیش عایشه بردند، عایشه به فرزند عثمان بن عفان به نام ابان گفت: گردن او را بزن؛ زیرا انصار پدرت را کشتند. عثمان بن حنیف گفت: ای عایشه ای طلحه و زبیر! برادر من، خلیفه علی(ع) در مدینه است. به خدا قسم می‌خورم که اگر مرا بکشید، برادرم شمشیر خود را در میان خانواده و گروه شما خواهد نهاد و تمام آنها را خواهد کشت! اینجا بود که عایشه از کشتن عثمان منصرف شد و از ترس جان خویشاوندانشان، عثمان را با صورت و مژه‌های تراشیده به جانب علی(ع) روانه کردند[۲۲].[۲۳]

فرار طرفداران معاویه از مدینه

سهل در مدینه بود تا این که جنگ جمل به پایان رسید و مردم کوفه و شام برای جنگ صفین آماده می‌شدند. از آنجا که جنگ صفین با اهمیت بود، طرفداران معاویه از مدینه فرار کرده، به وی پیوستند؛ چون افزون بر جنگ، نکته مهم سخن در حقانیت این جنگ بود که چه گروهی بر حق است. از این رو حضور اصحاب پیامبر(ص) همراه با هر گروه، یک پیروزی سیاسی محسوب می‌‌شد و بدین جهت بود که پیامبر گرامی(ص) فرمودند:

ای عمار! تو را گروهی باغی و طغیانگر خواهد کشت شهادت عمار، دلیل بر حقانیت علی(ع) و بطلان خط سیاسی معاویه بود. از این رو معاویه گفت: ما او را نکشته‌ایم، بلکه علی او را کشته است؛ چون اگر علی او را به جنگ نمی‌آورد، او کشته نمی‌شد[۲۴]. امام پاسخ داد در این صورت حمزه را هم رسول خدا(ص) کشته است[۲۵].

زمانی که علی(ع) متوجه شد سهل از فرار طرفداران معاویه ناراحت است، نامه‌ای به او نوشت. در آغاز این نامه سید رضی در نهج البلاغه آورده است: از نامه‌های آن حضرت به سهل بن حنیف انصاری است که از جانب آن بزرگوار حاکم مدینه بود درباره گروهی از اهل آن سامان که به معاویه پیوسته بودند.

به من خبر رسید مردمی که نزد تو هستند، مخفیانه به معاویه میپیوندند. پس با از دست رفتن ایشان و کاستن کمک آنها از تو، افسردگی به خود راه مده. کافی است برای ایشان گمراهی و برای تو بدل از آنها شفا، گریز ایشان از هدایت و رستگاری است و وقوعشان در گمراهی و نادانی است. و آنان دوستداران دنیا هستند که به آن با شتاب رو آورده‌اند و عدل و درستی را شناخته، دیدند و شنیدند و در گوش دارند و دانستند مردمی که نزد ما هستند، در حق برابرند. پس گریختند تا این که سودی را به خود اختصاص داده، دیگران را بی‌بهره نمایند. پس هلاکت و نابودی بر آنان باد!

سوگند به خدا ایشان از جور و ستم نگریختند و به عدل و داد نپیوستند و ما امیدواریم در این امر خلافت، خدا دشواری آن را برای ما آسان و ناهمواریش را هموار سازد. إن شاء الله و درود بر تو باد![۲۶]

آری آنها تنها از آن جهت برای حمایت و پیوستن به معاویه از مدینه فرار می‌کردند که می‌‌دیدند عدالت علی(ع) جلو ثروت اندوزی و عیاشی‌های آنها را گرفته است و از تساوی - در تقسیم بیت المال - در جامعه اسلامی ناراحت بودند[۲۷].[۲۸]

نامه‌ای دیگر از امام علی(ع) به سهل

گویا سهل بن حنیف در نامه‌ای که به حضرت نوشته بود، اوضاع مدینه را برای ایشان تشریح کرده و یادآوری نموده بود که گروهی از مدینه فرار کرده، به معاویه می‌پیوندند و از آن حضرت خواسته بود که به او اجازه بدهد در جنگ با معاویه شرکت نماید. حضرت، در نامه‌ای در جواب سهل نوشت:

به من خبر رسیده که مردانی از ساکنان مدینه به جانب معاویه رفته‌اند. پس هر کس را یافتی، او را از این (عمل زشت) منع نما و هر کس که رفت و به او دست نیافتی، بر رفتن او تأسف مخور. دوری باد بر آنان! به زودی نتیجه گمراهی خود را خواهند دید. زمانی که مردم از قبرها برانگیخته می‌شوند و دشمن‌ها جمع گردند، به تحقیق برای آنها از جانب خدا آشکار می‌شود، چیزهایی که آنها را مورد محاسبه خود قرار نمی‌دادند (اعمالی که آنها را به حساب نمی‌آورده، کوچک می‌شمرند).

و فرستاده تو نزد من آمد و از من اجازه میخواست (برای تو که در جنگ شرکت کنی). پس بیا، خداوند ما و تو را مورد بخشایش قرار دهد و چیزی (از وظایف خود) را ترک منما. إن شاء الله.[۲۹]

تفاوتی که این نامه با نامه قبلی دارد این است که در این نامه حضرت دستور می‌دهد به مقدار ممکن از فرار افراد به جانب معاویه جلوگیری نماید.

در امالی شیخ صدوق[۳۰] نامه دیگری نقل شده که حضرت به سهل بن حنیف نوشته است و از آنجا که مضمون آن با آنچه در ذیل نامه چهل و پنجم نهج البلاغه[۳۱] - که حضرت برای عثمان بن حنیف نوشته است - یکسان است، استفاده می‌شود که راویان مرتکب اشتباه شده و به جای عثمان بن حنیف، سهل بن حنیف نوشته‌اند. از این روی ما از ذکر آن خودداری می‌کنیم.[۳۲]

حضور فعال سهل در جنگ صفین

سهل بن حنیف کارگزار مدینه بود، تا این که امیرالمؤمنین(ع) برای جنگ با معاویه آماده می‌‌شد از این روی، حضرت به کارگزاران خود در تمام سرزمین اسلامی نامه نوشت و آنان را به کوفه فراخواند. از جمله آنها سهل بن حنیف بود. او همراه قیس بن سعد که از مصر برگشته بود، به جانب کوفه رهسپار شد[۳۳].

حضرت علی(ع) بنا به نقل ابن عبد البر در استیعاب، تمام بن عباس را به جانشینی او انتخاب کرد[۳۴] و برابر نقل بلاذری، حضرت قثم بن عباس را مسئول کنترل و نظارت بر مدینه قرار داد؛ یعنی، افزون بر حکومت مکه، مسئولیت شهر مدینه به او واگذار گردید[۳۵]. اما آنچه به نظر صحیح می‌رسد این که فرماندار مدینه، تمّام بن عباس بوده است و این احتمال دور از ذهن نیست که قثم بن عباس او را به این سمت برگزیده باشد و بدین صورت تفاوت و اختلاف بین دو قول برطرف می‌گردد.

سهل بن حنیف با قیس بن سعد از مدینه به کوفه رفتند و خدمت امیرالمؤمنین(ع) رسیدند. حضرت یاران و اصحاب خود را فراخوانده، درباره جنگ با معاویه نظرخواهی می‌کرد و از آنان می‌خواست که نظر خود را اعلام نمایند. بعد از این که هاشم بن عتبه و عمار بن یاسر نظر موافق خود را اعلام کردند، قیس بن سعد نیز موافقت خود را اعلام نمود. در پی این امر بزرگان انصار از جمله خزیمة بن ثابت، ابو ایوب انصاری و دیگران گفتند: چرا بر بزرگان قومت پیشی گرفتی؟ قیس گفت: از فضل شما آگاهم، اما هرگاه سخن از احزاب به میان می‌آید، در دلم چون دل شما، شراره کین زبانه می‌کشد.

گروهی از انصار گفتند: فردی از میان شما جواب امیرالمؤمنین(ع) را بدهد، در این جا سهل بن حنیف پاسخ مثبت خود را به نمایندگی از انصار، بعد از حمد و ثنای الهی چنین ابراز کرد:

ای امیرالمؤمنین! ما با کسانی که با تو صلح و آشتی کنند، از سر آشتی بیرون می‌آییم و با ستیزگران با تو، جنگ می‌نماییم. رأی ما رأی توست و ما به عنوان بازوی راست تو می‌باشیم. دیدهایم که تو در میان کوفیان برخاسته و آنان را به جنگ با تبهکاران فراخوانده‌ای و فضیلت این نبرد را برای آنها بازگو می‌‌نمایی، آنها اهل این دیار و از توده مردم می‌باشند. اگر آن‎ها مطیع امر تو شوند، مقصودت برآورده خواهد شد، ولی ما (انصار) کسانی هستیم که هیچ مخالفتی با تو نداریم. هرگاه ما را فراخوانی، تو را اجابت کنیم و زمانی که ما را فرمان دهی، اطاعت نماییم[۳۶].

در این جا سهل تصریح می‌کند که انصار همیشه مطیع فرمان و دستورهای حضرت می‌باشند؛ چه در جنگ و چه در صلح. سهل در صفین فرمانده سواران نیروهای بصری بود[۳۷].

زمانی که در هنگام نوشتن صلح نامه بین امام علی(ع) و معاویه، عده‌ای به عنوان اعتراض آمده، گفتند: ای امیرالمؤمنین! ما آماده جنگ هستیم. سهل بن حنیف به آنها گفت: شما نظر خود را مخدوش بدانید. ما در صلح حُدَیبیه همراه پیامبر بودیم؛ اگر بنا بر جنگ باشد، ما با آن‎ها جنگ کرده بودیم[۳۸]. و حالا که بنا بر صلح است این سخنان بیهوده می‌نماید.

این سخن نشان تسلیم سهل در مقابل خواست حضرت می‌باشد. سهل جزو افرادی بود که صلحنامه را امضا کرد. البته این موضوع بعد از اتمام مذاکرات و تصمیم بر صلح بود.[۳۹]

درگذشت سهل بن حنیف

سهل در جنگ صفین، شرکت فعال داشت. وی همراه امیرالمؤمنین(ع) به کوفه برگشت و بعد از بازگشت به کوفه، این یار دیرینه و فداکار حضرت بنا به نقل برخی منابع از سوی حضرت به فارس اعزام شد. اما اهل فارس او را نپذیرفتند و به کوفه برگشت و حضرت زیاد بن ابیه را به فارس فرستاد وی توانست خراج را گرد آورد و رضایت مردم را جلب کند[۴۰]. اما برخی بر این باورند که وی پس از جنگ صفین از دنیا رفته است.

سید رضی گوید: هنگامی که سهل بن حنیف انصاری با آن حضرت از صفین برگشت و در کوفه وفات نمود - حضرت او را که از دیگران بیشتر دوست می‌داشت - فرمود: اگر کوهی مرا دوست داشته باشد، (تکه تکه شده) فرو ریزد.[۴۱]

سید رضی در معنای این جمله علی(ع) گوید: معنای سخن حضرت این است که آزمایش با گرفتاری و بیچارگی، بر او سخت می‌گیرد. پس اندوه‌ها به سوی او می‌شتابد و این قابل تحمل نیست، مگر برای پرهیزکاران نیکو کار و برگزیدگان بزرگوار و این گفتار مانند فرمایش آن حضرت است که فرمود: هر که خاندان ما را دوست بدارد، باید برای پوشیدن پیراهن فقر و پریشانی آماده شود.[۴۲]

فرمایش آن حضرت بر معنای دیگری نیز تأویل شده است که اینجا، جای بیان آن نیست[۴۳].

ابن ابی الحدید گوید: شاید سخن سید رضی به دو نکته اشاره دارد که در تأویلحدیث، ممکن است به آن استشهاد کرد:

  1. دوستان علی(ع) همیشه مؤمن هستند، نه منافق؛ زیرا نقل این روایت از پیامبر(ع) ثابت است که فرمود: ای علی تنها تو را مؤمن دوست دارد و دشمن تو نیست، جز منافق.[۴۴]
  2. مؤمن همیشه گر فتار و دچار مصیبت‌هاست. در این زمینه از پیامبر روایاتی نقل شده است که فرمود: بلا و مصیبت سریع‌تر به مؤمن می‌رسد از فرود آمدن آب از منطقه سرازیری.[۴۵]

البته بَلوی به معنای امتحان نیز آمده است و نیز فرمود: مؤمن مشکل پذیر است (او به سراغ آن می‌رود) و کافر (خود را) از مشکل حفظ می‌نماید.[۴۶]

و فرمود:بهترین شما نزد خدا، کسی است که مصائب بیشتری نسبت به خود، مال و فرزندانش دیده باشد[۴۷].

امام جعفر صادق(ع) می‌‎فرماید: وقتی که سهل از دنیا رفت، حضرت علی(ع) او را با برد اَحمَر یَمنی که منسوب به حِبره بود، کفن کرد[۴۸].

در حدیث صحیح از آن حضرت نقل شده است که امیرالمؤمنین(ع) بر سهل - که بدری بود - پنج تکبیر گفت. سپس جنازه او را حرکت دادند و به زمین گذاشتند. دو مرتبه پنج تکبیر بر او خواند و همین گونه عمل کردند، تا این تکبیرات به بیست و پنج تا رسید[۴۹].

از امام باقر(ع) نقل شده است که فرمود: رسول خدا(ص) بر جنازه حمزه هفتاد تکبیر گفت و حضرت علی(ع) بر جنازه سهل بیست و پنج تکبیر گفت و اینها را به صورت پنج تا، پنج تا بر جنازه او خواند؛ زیرا بعد از هر نماز، گروهی می‌آمدند و می‌‌گفتند: ای امیرالمؤمنین ما به نماز نرسیدیم و حضرت دستور می‌داد جنازه را به زمین گذاشته، بر او نماز می‌خواند، تا این که پنج مرتبه جنازه را بر زمین گذاشتند[۵۰]. درگذشت وی در سال ۳۸ هجری در کوفه بود[۵۱].

رحمت خدا بر سهل باد که با افتخار زندگی کرد و در حالی از دنیا رفت که علی(ع) از او راضی بود.[۵۲]

منابع

پانویس

  1. طوسی، رجال، ص۴۳.
  2. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۳۲۵؛ تهذیب الکمال، ج۱۲، ص۱۸۴؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۴- ۳ ص۲۴۷؛ الإستیعاب، ج۱، ص۳۹۸.
  3. ابن سعد، طبقات الکبری، ج۴-۳، ص۲۴۷.
  4. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۳۲۵.
  5. الإصابه، ج۳، ص۱۶۵.
  6. «نَبِّلُوا سَهْلاً»
  7. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۸؛ الإستیعاب، ج۱، ص۳۹۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۵۱.
  8. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۲۶.
  9. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۱۳۷ - ۱۳۸.
  10. مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۷۴؛ أعیان الشیعه، ج۷، ص۳۲۱: رجال برقی، ص۴؛ مفید، اختصاص، ص۳.
  11. «إِمَامُكُمْ مِنْ بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع) وَ هُوَ أَنْصَحُ النَّاسِ لِأُمَّتِي»؛خصال، ص۴۶۵.
  12. شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۹؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۱۰۶؛ ابن هشام، سیرة النبویه، ج۲، ص۱۸۹؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۸۵؛ قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۷۶، در منبع اخیر، ام کلثوم دختر هدم ذکر شده که درست نیست. نام وی کلثوم بن هدم بن عمرو بن عوف بود و کنیه‌اش ابو القیس (ر.ک: الإستیعاب، ج۲، ص۱۸۴، شماره ۲۲۲۲ و سیرة النبویه).
  13. ابن سعد، طبقات الکبری، ج۳، جزو ۲، ص۴۰.
  14. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۱۲.
  15. «وَ الْوَلَايَةُ لِلْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ لَمْ يُغَيِّرُوا وَ لَمْ يُبَدِّلُوا بَعْدَ نَبِيِّهِمْ(ص) وَاجِبَةٌ»
  16. صدوق، خصال، ص۶۰۸؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۲۷، ص۵۲.
  17. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۱۳۸ - ۱۴۱.
  18. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۰۱؛ تاریخ طبری (ده جلدی)، ج۴، ص۴۴۲ و (هشت جلدی) ج۳، ص۴۶۲؛ أعیان الشیعه، ج۱، ص۴۴۶؛ أخبار الطوال، ص۱۴۱.
  19. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۱۴۱ - ۱۴۲.
  20. ام کلثوم به آیات سوره تحریم که درباره حفصه نازل گردیده، اشاره کرده است؛ آنگاه که حفصه راز پیامبر را فاش ساخت. وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثًا و آنگاه که پیامبر به یکی از همسرانش سخنی را، نهانی گفت سوره تحریم، آیه ۳.
  21. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۳؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۹۰؛ مفید، الجمل، ص۱۴۹.
  22. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.
  23. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۱۴۲ - ۱۴۳.
  24. منقری، وقعة صفین، ص۳۴۱ و ۳۴۳.
  25. اربلی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۵۹؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۱۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۳۴؛ طاهر قمی، الاربعین، ص۶۲۸؛ ابن حزم، الاحکام فی اصول الدین، ج۷، ص۱۰۰۲؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۴۵.
  26. «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالًا مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَلَا تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ فَكَفَى لَهُمْ غَيّاً وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَى وَ الْحَقِّ وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى الْعَمَى وَ الْجَهْلِ فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا قَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ وَ عَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ فَهَرَبُوا إِلَى الْأَثَرَةِ فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً! إِنَّهُمْ وَ اللَّهِ لَمْ [يَفِرُّوا] يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا الْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ السَّلَامُ [عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ]»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۷۰، ص۴۶۱؛ فیض الاسلام، نامه ۷۰، ص۱۰۷۱.
  27. همانگونه که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ ش. افراد و گروه‌هایی کشور را ترک کرده و به خارج رفتند.
  28. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۱۴۴ - ۱۴۵.
  29. «أَمَّا بَعدُ؛ فَقَدْ بَلَغَنِي أنَّ رِجَالًا مِن أهْلِ المَدِينَةِ خَرجُوا إلى مُعاوِيَةَ، فَمَنْ أدرَكْتَهُ فامنَعْهُ، ومَن فاتَكَ فَلَا تَأْسَ عَليْهِ، فبُعْداً لَهُمْ، فَسَوْفَ يَلْقَوْن غَيّاً. أمَّا لو بُعْثِرَتِ القُبورُ، واجتَمَعَتِ الخُصومُ، لَقدْ بَدا لَهُم مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكونُوا يَحتَسِبونَ. وَقَدْ جَاءَنِي رَسُولُكَ يَسْأَلُنِي الْإذْنَ فَأَقْبِلْ، عَفَا اللَّهُ عَنَّا وَعَنْكَ، وَلَا تَذَرْ خَلَلًا، إن شاءَ اللَّهُ تعالَى»محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۷.
  30. محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۲۱؛ صدوق، امالی، مجلس ۷۷، حدیث ۱۰، ص۴۱۵.
  31. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۴۵، ص۹۷۱؛ بحارالأنوار، ج۴۰، ص۳۱۸.
  32. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۱۴۵ - ۱۴۷.
  33. امینی، الغدیر، ج۲، ص۷۳؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۳۰۰.
  34. الإستیعاب، ج۱، ص۱۹۶ و چاپ دیگر، ج۲، ص۱۲۲، شماره ۲۴۳، شرح حال تمّام.
  35. أنساب الاشراف، ج۲، ص۳۰۰.
  36. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۷۳؛ منقری، وقعة صفین، ص۹۳؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۶۴.
  37. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۹.
  38. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۳۳.
  39. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۱۴۷ - ۱۴۹.
  40. الإستیعاب، ج۱، ص۳۹۸، تاریخ طبری، ج۴، ص۹۴ و ۱۰۵؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۴؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۵۱.
  41. «لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ»
  42. «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً»
  43. نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت ۱۰۸، ص۱۱۳۸.
  44. «یَا عَلِیُّ لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِقٌ»
  45. «إِنَّ الْبَلْوَى أَسْرَعُ إِلَى الْمُؤْمِنِ مِنَ الْمَاءِ إِلَى الْحَدُورِ»
  46. «المُؤْمِنُ مُلَقَىّ وَ الْكَافِرُ مُوَقىّ»
  47. «خَيْرُكُم عِنْدَ اللهِ أَعْظَمُكُمْ مَصَائِبَ فِي نَفْسِهِ وَ مَالِهِ وَ وَلَدِهِ»؛ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۲۷۵؛ بحارالأنوار، ج۶۴، ص۲۴۸.
  48. رجال کشی (اختیار معرفة الرجال)، ص۳۶؛ وسائل الشیعه، ج۲، ص۷۴۳.
  49. رجال کشی، ص۳۷؛ أعیان الشیعه، ج۷، ص۳۲۱؛ کافی، ج۳، ص۱۸۶؛ وسائل الشیعه، ج۲، ص۷۷۷.
  50. بحارالأنوار، ج۴۲، ص۱۵۹.
  51. ابن حجر، الإصابه، ج۳، ص۱۶۵.
  52. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص ۱۴۹ - ۱۵۱.