عاتکه دختر عبدالمطلب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

عاتکه دختر عبدالمطلب بن هاشم قرشی هاشمی عمه رسول خدا (ص) می‌باشد. در این که آیا اسلام آورده یا نه اختلاف نظر وجود دارد. ابن اسحاق و جماعتی از علماء می‌گویند: از عمه‌های پیامبر (ص) فقط صفیة ایمان آورده است. از عاتکه، ام کلثوم دختر عقبة بن أبی معیط روایت نقل کرده است [۱]. عده‌ای به اسلام او به اشعاری که در رثای پیامبر (ص) سروده و ایشان را به نبوت و صف کرده، استدلال کرده‌اند و دارقطنی در کتاب الاخوة می‌گوید: به دلیل اشعارش او مسلمان است[۲]. ابن سعد می‌گوید: مادرش فاطمة دختر عمرو بن عائذ بن مخزوم است و در زمان جاهلیت با ابو امیه مخزومی ازدواج کرد سپس در مکه اسلام آورده و به مدینه مهاجرت کرد[۳].[۴]

عاتکه و پیشنهاد قرعه

حسن بن علی بن فضال می‌گوید: از حضرت رضا (ع) درباره حدیث من فرزند دو قربانی هستم سؤال کردم، حضرت فرمودند: منظور پیامبر (ص) و اسماعیل فرزند ابراهیم خلیل و عبدالله فرزند عبد المطلب بوده است. اسماعیل همان فرزند بردباری است که خداوند مژده او را به ابراهیم داد و آنگاه که به سنی رسید که پا به پای ابراهیم کار و فعالیت می‌کرد؛ ابراهیم به او گفت: فرزندم! در خواب چنین دیدم که مشغول ذبح تو هستم، نظرت چیست؟ فرزند گفت: پدر، آن چه را دستور داری انجام بده و نگفت: آن چه را دیدی انجام بده، مرا صابر و بردبار خواهی یافت ان شاء الله. آنگاه که تصمیم به ذبح او گرفت، خداوند ذبحی عظیم را که گوسفندی بود سفید و سیاه و فربه، جایگزین او کرد. این گوسفند در سرزمین سبز و خرم نشو و نما کرده بود و قبل از آن، چهل سال در باغ‌های بهشت می‌چرید، و دارای مادری هم نبود، بلکه خداوند به او گفته بود: ایجاد شو، او نیز موجود شده بود، تا به این وسیله فداء و جایگزین اسماعیل شود، و تا روز قیامت، هر آنچه در منی ذبح شود، فدیه و فداء اسماعیل می‌باشد. این یکی از دو قربانی، اما دیگری: عبد المطلب حلقه درب کعبه را گرفت و از خدا خواست که ده پسر به او بدهد، و نذر کرد که اگر دعایش مستجاب شود، یکی از آنان را ذبح کند. وقتی تعداد آنان به ده رسید، همگی را به داخل کعبه برد و بین آنان قرعه کشی کرد، قرعه بنام عبدالله پدر رسول خدا که از همه بیشتر دوستش میداشت افتاد. دوباره قرعه کشی کرد، باز به نام عبدالله افتاد، برای بار سوم قرعه کشید، این بار نیز نام عبدالله در آمد، عبد المطلب او را گرفت و زندانی کرد و تصمیم گرفت او را قربانی کند. قریش همگی جمع شدند و او را از این کار باز داشتند، زنان عبد المطلب نیز همه گریه و شیون‌کنان، گرد آمدند، عاتکه دختر عبد المطلب گفت: بین خود و خداوند عزوجل در مورد قتل فرزندت، عذر بخواه و خود را معذور بدار. عبد المطلب گفت: چگونه؟ تو که عاقل و کامل هستی! عاتکه گفت: بین پسرت و شترانت که در محدوده حرم هستند، قرعه بیانداز، و آنقدر بر تعداد آنها بیفزا تا پروردگارت راضی شود و قرعه به نام آن شتران بیفتد، عبد المطلب به دنبال شتران فرستاد، آنها را حاضر کردند، ده شتر را از میان آنان جدا کرد بین آنها و عبدالله قرعه انداخت، قرعه بنام عبدالله افتاد، و همین طور ده شتر، ده شتر اضافه می‌کرد ولی قرعه به نام عبدالله می‌افتاد، تا این که تعداد شتران به صد رسید که این بار قرعه به نام شتران افتاد، قریش از شدت فرح و سرور صدا به تکبیر بلند کردند، به گونه‌ای که کوه‌های تهامه لرزید، عبد المطلب گفت: نه، سه بار دیگر باید قرعه بکشم، سه بار دیگر قرعه کشی کرد و هر بار قرعه به نام شتران درآمد و در بار سوم، زبیر و ابو طالب و برادرانشان عبدالله را از زیر پاهای عبد المطلب کشیدند و بردند، بگونه ای که درست آن قسمت از صورت عبدالله که روی زمین بود، کنده شد، عبدالله را بلند کرده می‌بوسیدند و خاک‌های بدن او را پاک می‌کردند، عبد المطلب دستور داد تمامی صد شتر در حزوره که مکانی است در حرم ذبح شوند و هیچ کس را از گوشت آنان محروم نکنند[۵].[۶]

عاتکه در سوگ پدر

نقل شده وقتی عبدالمطلب از دنیا رفت هریک از دختران وی در رثای او شعری گفتند که عاتکه نیز ابیات زیر را سرود و این ابیات و ابیاتی که در رثای رسول خدا (ص) سرود نشانه قدرت شاعری او می‌باشد:

وای بر تو چشم من تا هستی مرا بر گریه خود کمک کن و بسیار و پی در پی بریز.

برمردی که اصالتا بزرگترین مردم بود و کسی که دارای مقام بلند و آشکارست.

مردی بخشنده و درنهایت زیبایی که سفیدیش به سفیدی ماه درخشنده است.

و گریه می‌کنم برای هاشم و پسرانش بدرستی که صاحب کرم و خیر از دنیا رفت.

او باران برای همه زمین بود هنگامی که ثروتمند بر فقیر بخل می‌ورزید.

از قریش در خوبی‌ها فقط ما ابر رحمت برای مردم در سال‌های سخت بودیم[۷].[۸]

رؤیای صادق

در ماه رمضان سال دوم هجری به رسول خدا (ص) اطلاع رسید که کاروان مهمی از قریش به سرپرستی ابو سفیان و همراهی سی یا چهل نفر از قریش مانند؛ مخرمة بن نوفل و عمرو بن عاص از شام به سوی مکه باز می‌گردد، رسول خدا (ص) مسلمانان را برای تصرف اموال کاروانیان و جنگ با آنان به خروج از مدینه دعوت کرد و به آنها فرمود: این کاروان قریش است که به سوی مکه می‌رود، به سوی آنها کوچ کنید شاید خداوند اموال آنان را نصیب شما کند؟! مردم دو دسته شدند برخی از همان ابتداء به دعوت رسول خدا (ص) پاسخ مثبت داده آماده حرکت شدند و برخی دیگر که گمان نمی‌کردند در این سفر جنگی پیش بیاید در رفتن کندی ورزیدند. از آن طرف هنگامی که ابو سفیان به نزدیکی حجاز (منطقه مرکزی عربستان که شامل مدینه و مکه است) رسید از ترس این که مبادا ناگهان مورد حمله قرار گیرد مرتباً از مسافرینی که به او برخورد می‌کردند وضع راه و رفت و آمد مردم را می‌پرسید، تا این که یکی از مسافرین به او گفت: محمد به پیروان خود دستور حمله به کاروان قریش را صادر کرده است. این خبر که به گوش ابو سفیان رسید احتیاط کرد و فوراً ضمضم بن عمرو غفاری را اجیر کرده به او دستور داد به سرعت خود را به مکه برساند و قریش را آگاه کند که محمد قصد حمله به کاروان و اموال ایشان را دارد و آنان را برای محافظت اموالشان به سوی کاروان کوچ دهد. ضمضم نیز به دنبال مأموریت به سرعت به طرف مکه حرکت کرد. سه شب پیش از آنکه ضمضم به مکه برسد عاتکه دختر عبد المطلب خواب هولناکی دید که آن را برای برادرش عباس بن عبد المطلب چنین تعریف کرد: سواری را در خواب دیدم که به مکه آمد و در أبطح ایستاد و با صدای بلند فریاد زد: ای مردم مکه تا سه روز دیگر به سوی قتلگاه و جای کشته شدنتان کوچ کنید! مردم را دیدم اطراف او را گرفتند و او با مردمی که اطرافش بودند وارد شهر مکه شده تا مسجد الحرام آمد، در آنجا گویا شترش او را به پشت کعبه برد و در آنجا نیز فریادی دیگر کشید و همان سخن را تکرار کرد، از آنجا به بالای کوه ابو قبیس آمد و فریاد دیگری به همان صورت کشید سپس سنگی را برداشته از کوه سرازیر کرد، سنگ مزبور هم چنان تا پائین کوه غلطید و چون به پائین کوه رسید شکست و در هر یک از خانه‌های مکه قطعه‌ای از آن سنگ افتاد! آن گاه به عباس گفت: من با دیدن این خواب چون ترسیدم که به قبیله تو مصیبت و بلائی برسد از این رو تنها آن را برای تو نقل کردم ولی تو برای دیگری نقل مکن.

عباس گفت: خواب عجیبی است تو هم آن را برای دیگری بازگو مکن ولی هنگامی که عباس از خانه عاتکه بیرون آمد آن خواب را برای ولید بن عتبه که از رفقای نزدیک عباس بود نقل کرده و به او گفت: برای دیگری نگوید. ولید هم برای پدرش عتبه گفت و چیزی نگذشت که این خواب در شهر مکه منتشر شد و در مجالس قریش مورد بحث قرار گرفت. عباس گوید: پس از آن به مسجد الحرام رفتم که طواف انجام دهم ابو جهل را با جمعی از قریش مشاهده کردم که دور هم نشسته‌اند و درباره خواب عاتکه بحث می‌کنند، چشمش که به من افتاد؛ من را صدا زده گفت: طوافت که تمام شد به نزد ما بیا! چون طواف من به پایان رسید به نزد ایشان رفته نشستم. ابو جهل رو به من کرده گفت: از چه زمانی این زن در میان شما پیامبر شده؟ من خود را به بی اطلاعی زده پرسیدم: کدام زن؟

گفت: عاتکه! پرسیدم: چه خوابی دیده؟

گفت: ای فرزندان عبدالمطلب مردانتان ادعای پیامبری کردند کافی نبود که زنانتان نیز دست به این کار زدند! این عاتکه است که ادعا دارد در خواب دیده کسی به سوی قریش آمده و گفته است: تا سه روز دیگر به جای کشته شدنتان کوچ کنید! ای عباس ما تا سه روز دیگر صبر می‌کنیم اگر این مطلب واقع نشد نامه میان خود می‌نویسیم و همگی امضاء می‌کنیم که شما فرزندان عبدالمطلب دروغگوترین مردم در میان عرب هستید![۹] عباس می‌‌گوید: به خدا این سخنان برای من چیز مهمی نبود لکن با این حال منکر شده گفتم: عاتکه چنین خوابی ندیده، و این مطلب دروغ است. این را گفته و از او جدا شدم و چون شب شد زنان قبیله بنی عبدالمطلب همگی به خانه ما ریخته گفتند: این فاسق خبیث درباره مردانتان هر چه خواست گفت و شما دم نزدید، اینک پا را فراتر نهاده درباره زنانتان هم یاوه‌گویی می‌کند و تو گوش کردی و پاسخش را ندادی مگر غیرت نداشتی که پاسخش را بگویی؟! گفتم: من پاسخش را دادم، ولی چیز مهمی نبود، و به خدا اگر از این پس سخنی گفت او را تنبیه خواهم کرد. چون روز بعد شد یعنی روز سومی که عاتکه آن خواب را دیده بود من خشمگین از خانه بیرون رفتم و قصد داشتم به مسجد الحرام بروم و ابو جهل را در هر کجا هست پیدا کنم و او را دشنام گفته سخنان آن روزش را تلافی کنم، همین که به مسجد الحرام آمدم او را دیدم که با سرعت از مسجد خارج می‌شود، من پیش خود فکر کردم لابد این مرد- که خدایش از رحمت خود دور کند. دانسته که من قصد دشنام‌گویی به او را دارم که این چنین فرار می‌کند، ولی معلوم شد که صدای ضمضم بن عمرو را شنیده و می‌رود تا سخنان او را بشنود. من هم بیرون رفته ضمضم را دیدم که بینی شترش را بریده و پالانش را وارونه کرده و جامه خود را دریده و فریاد می‌زند: ای گروه قریش! مال التجارة خود را دریابید! دریابید! که همه آنها به خطر افتاده؛ و یارانش متعرض ابوسفیان و کاروان شما شده‌اند! هر چه زودتر خود را به کاروان برسانید که اگر دیر بجنبید همه را می‌برند[۱۰]. با این جریان فکر انتقام گرفتن از ابو جهل از سر من بیرون رفت و هر کس به فکر افتاد تا به هر وسیله می‌تواند خود را به کاروان قریش برساند، مردم با سرعت عجیبی آماده رفتن شدند، و اگر کسی هم نمی‌توانست برود دیگری را به جای خود می‌فرستاد، تمام بزرگان قریش آماده حرکت شدند، تنها در این میان ابولهب، عاصی بن هشام را که چهار هزار درهم به او مدیون بود به جای خویش فرستاد و او را با همان مبلغ برای رفتن باین راه به جای خویش اجیر کرد. امیة بن خلف نیز که پیرمردی فرتوت بود و به سختی راه می‌رفت و به دشواری سوار و پیاده می‌شد خواست همراه قریش نرود ولی عقبة بن أبی معیط به نزد او آمده منقلی که معمولا در آن عود روشن می‌کردند با قدری آتش و عود پیش او نهاده گفت: ای ابو علی! این عود را در این منقل بریز و مانند زنان به خود بخور بده زیرا تو با این تصمیمی که گرفته‌ای در ردیف زنان هستی. امیه از این سخن برآشفت و از جای برخاست و مانند دیگران آماده رفتن شد[۱۱].[۱۲]

عاتکه در سوک پیامبر (ص)

هنگامی که پیامبر (ص) از دنیا رفت عاتکه دختر عبد المطلب مرثیه زیر را سرود که عده‌ای به دلیل مضامین این شعر او را مسلمان و پیرو پیامبر (ص) می‌دانند:

ای دو چشم من، در طول روزگار بگریید و اشک بسیار و فراوان، بی عذر و بهانه فرو بارید.

ای چشم من، تا هنگام مرگ جویبار اشک روانه کن و بر این کار پایدار باش و فراوان اشک بریز.

ای چشم من، تلاش کن و اشک بریز بر مصطفی که از میان همه خلق خدا نور و پرتو به او مخصوص بود.

با اشک ریزان سیل آسا، که من گرفتار در مصیبت پیامبر سراپا عدل و خیر شده‌ام.

آری، از مرگ آن کسی که با سرنوشت در خاک مدفون شد، می‌ترسیدم و بر حذر بودم.

در مورد از دست دادن سفید چهره خوش خلق پر افتخاری که از هر عیب و ننگ و دروغ پاک بود.

همچنان ستوده باش و مغفرت خدای در قیامت و هنگام نفخ صور، پاداشت باد[۱۳].

هم‌چنین این ابیات را نیز سرود:

ای چشم من، تا زنده‌ای با درد و فراوانی بر احمد بهترین خلق خدا، گریه کن.

ای چشم، بر این کار قیام کن و پیوسته و فراوان بر محمد که پرتو همه سرزمین‌ها بود گریه کن.

وای و وای بر تو، دیگر در گرفتاری‌ها و پیش آمدها (جنگ‌ها) کجا کسی مثل محمد خواهد بود.

پس گریه کن بر آن فرخنده پیروزگار پرهیزگار که پشتیبان حقیقت و دارای هدایت و مرشد بود.

از پس این بزرگوار که در گور پنهان شد، چه کسی از آنان که در غل و زنجیرند، زنجیر را بر می‌دارد.

با چه کسی نیاز نیازمند را برمی آورد یا زنجیر بسته به تنگ آمده را آزاد می‌کند.

دیگر چه کسی شایستگی دریافت وحی الهی را دارد که هر شام و بام فرا می‌رسید؟

سلام و رحمت خدای ما بر تو باد ای صاحب فضیلت‌ها و سروری و بخشندگی.

ای کاش نکوهندگان زشت‌خوی فرومایه فدای تو می‌شدند[۱۴].

هم‌چنین این ابیات نیز از عاتکه است:

ای دو چشم من، اشکهای ریزان خود را بر مصطفی فرو بارید که از میان خاندان هاشم از بهر نور و هدایت برگزیده شده بود.

بر کسی که پس از گرفتاریهای بزرگ، از بهر حق و نور و هدایت و ارشاد برگزیده شده بود.

فراوان بر او بگریید و آن چه می‌توانید اشک فرو بارید بر آن کس که برای آیات محکم برگزیده شده بود.

بر کسی که پس از ستم‌ها و تاریکی‌ها از بهر داد و پرهیزگاری و دین و اسلام گزیده شده بود.

بر پاکیزه فرخنده بردبار بخشنده و با فضیلت و آن کس که به مهربانی کردن فرا می‌خواند.

ای دو چشم من، از پس این مصیبت که بر شما رسید در همه روزگار دیگر بر کدام آدمی‌زاده می‌گریید؟

پس بگریید در هر سپیده دم بر آن بهار یتیمان، در سال‌های سختی[۱۵].[۱۶]

فرزندان عاتکه

عبدالله و زهیر و قریبه را به عنوان فرزندان عاتکه نقل کرده‌اند[۱۷]. عبدالله بن ابی امیه ابتدا از دشمنان سر سخت رسول خدا (ص) بود سپس اسلام آورد[۱۸]. زهیر بن ابی امیه در شمار کسانی بود که پیامبر (ص) را علناً تکذیب و طعن می‌کرد و آنچه نازل شده بود رد می‌‌نمود. درباره مرگ او اختلاف است، بعضی می‌گویند در جنگ بدر بود ولی بیمار شد و مرد. جمعی معتقدند که او گرفتار شد و پیامبر (ص) او را آزاد فرمود و چون به مکه برگشت، در گذشت. برخی قائلند که او در جنگ احد با زخم تیر هلاک شد و باز گفته شده که او به یمن رفته و در حالی‌که کافر بوده هلاک شد[۱۹].

مهمترین اتفاقی که در زندگی او رخ داده پاره کردن تعهد نامه ننگینی است که قریش برای به زانو در آوردن رسول خدا و خسته کردن ابوطالب و سایر بنی هاشم در دفاع از آن حضرت تعهد نامه امضاء کرده و بدیوار کعبه آویختند که از آن پس معامله و داد و ستد را با بنی هاشم قطع کنند، نه به آنان زن بدهند و نه از آنها زن بگیرند، نه به آنان چیزی بفروشند و نه از آنها چیزی بخرند. ابن هشام این موضوع را جنین روایت می‌کند: دو یا سه سال بر این منوال گذشت و مواد تعهد نامه به شدت اجرا می‌شد تا این که چند تن از قریش به حال بنی هاشم که در این مدت به سخت‌ترین بلاها دچار شده بودند رقت کرده تصمیم گرفتند آن ورق پاره شوم را از بین ببرند و این لکه ننگ را از چهره خود دور سازند. کسی که در این باره بیش از دیگران کوشش کرد و زحمت کشید هشام بن عمرو بن ربیعة بود و این بدان خاطر بود که از طرف مادر نسبش به هاشم بن عبد مناف می‌رسید و در میان قریش دارای شخصیت و مقامی بود و کسی بود که در مدت توقف بنی هاشم در شعب شب‌ها در خفا و پنهانی می‌آمد و خوار و بار و روغن و غذا بار شتر کرده و به دهانه دره می‌آورد و در آنجا مهار شتر را به گردنش می‌انداخت و به میان دره رها می‌کرد و بدین ترتیب به کسانی که در شعب بودند غذا می‌رساند. روزی هشام بن عمرو به نزد زهیر بن ابی امیه که مادرش عاتکه دختر عبد المطلب بود آمده گفت: ای زهیر تا به کی تو شاهد این منظره رقت‌بار هستی! تو با آسودگی غذا می‌خوری، لباس می‌پوشی، با زنان از دواج می‌کنی! ولی فامیل نزدیک تو بنی هاشم که دانی تو هستند بدان حال رقت باری هستند که خود می‌دانی، نه چیزی به آنان فروخته می‌شود و نه چیزی از آنان خریداری می‌‌شود، نه زن به آنها می‌دهند و نه دختر از ایشان می‌گیرند (آیا تو بدین وضع راضی هستی؟!) به خدا اگر اینان فامیل ابوجهل بودند و تو او را دعوت می‌کردی تا چنین عهد نامه ای را بر علیه آنها امضاء کند به خدا او هرگز نمی‌پذیرفت! زهیر گفت: ای هشام من یک نفر بیش نیستم آیا یک تنه چه کاری از من ساخته است؟ به خدا اگر مرد دیگری با من همراه بود اقدام به نقض آن عهد نامه ننگین می‌کردم! هشام گفت: آن یک نفر من هستم که با تو در این کار همراهم! زهیر گفت: شخص سومی را نیز با ما همراه کن! هشام به نزد مطعم بن عدی آمده گفت: ای مطعم آیا تو راضی هستی که یک تیره از بنی هاشم نابود گردند و تو نگاه کنی، و با سایر قریش موافقت در این کار داشته باشی؟ گفت: از من یک نفر کاری ساخته نیست! من چه کاری می‌توانم انجام دهم؟

هشام گفت: دیگران هم با تو همراه هستند، مطعم گفت: کیست؟ گفت: من، مطعم گفت: شخص سومی هم پیدا کن، هشام گفت: پیدا کرده‌ام، گفت: کیست؟

هشام گفت: زهیر بن ابن امیه، مطعم گفت: یک نفر دیگر را هم با ما همراه کن تا چهار نفر شویم. هشام به نزد ابو البختری برادر ابوجهل رفته و او را نیز با خود همراه کرد و آمادگی زهیر و مطعم را نیز به اطلاع او رسانید، ابو البختری گفت: شخص دیگری هم پیدا کن تا پنج نفر شویم. هشام به نزد زمعة بن اسود آمد و او را نیز با خود موافق کرد، زمعة پرسید: آیا دیگری هم در این کار با ما موافق است؟ هشام گفت: آری و نام آن چند تن را برد. این چند نفر برای تصمیم نهائی وعده گذاردند که شب در دماغه کوه "حجون" در این بالای که مکه در آن اجتماع مکان کنند اجتماع تا در کردند آنجا قرار بر انجام این کار تصمیم قطعی بگیرند و بالاخره پس از شد که فردا صبح در مسجد الحرام جمع شوند و زهیر بن أبی أمیة عهده‌دار شد که آغاز به کار کند و درباره شکستن پیمان و پاره کردن تعهد نامه ابتدا او صحبت کند. چون صبح شد زهیر بردی بر تن کرد و به کنار خانه کعبه آمده هفت شوط طواف کرد آنگاه رو به مردم کرده گفت: ای مردم مکه آیا ما آزادانه غذا بخوریم و لباس بپوشیم ولی بنی هاشم از بی‌غذایی و بی‌لباسی نابود گردند؟! به خدا من از پای ننشینم تا این ورق پاره ننگین را که متضمن قرار دادی متجاوزانه و ستمگرانه است از هم بدرم. ابو جهل که در گوشه‌ای از مسجد ایستاده بود فریاد زد: به خدا دروغ گفتی و کسی نمی‌تواند آن را بدرد، زمعة بن اسود گفت: تو دروغ می‌گوئی به خدا سوگند ما از همان روز اول حاضر به امضای آن نبودیم، ابوالبختری از گوشه دیگر صدا زد: زمعة راست می‌گوید ما از ابتداء راضی به نوشتن آن نبودیم، مطعم بن عدی گفت: هر دوی شما راست می‌گوئید و هر که جز این بگوید دروغگو است، ما از مضمون این قرارداد و آنچه در آن نوشته است بیزاریم، هشام بن عمرو نیز نظیر این سخنان را گفت، ابو جهل گفت: این سخنان با مشورت قبلی از دهان شما خارج می‌شود، و شما شبانه روی این کار تصمیم گرفته اید. در تمام این احوال ابو طالب که در گوشه مسجد نشسته بود شاهد این جریانات بود، و به هر حال مطعم بن عدی از دیوار کعبه بالا رفت و تعهد نامه را به زیر آورد که پاره کند دید تمامی آن را موریانه خورده است جز آن قسمتی که در آن نوشته بود: "بسمك اللهم" که فقط آن قسمت سالم مانده بود. و این جریان را قبل از آن رسول خدا خبر داده و به عمویش ابو طالب فرموده بود: همانا پروردگار من موریانه را مامور ساخته تا تعهد نامه قریش را به استثنای قسمتهایی که نام خدا در آن است بخورد! ابوطالب که این سخن را از رسول خدا شنید به نزد قریش آمده گفت: برادرزاده من چنین خبری داده است اکنون آن تعهد نامه را بیاورید اگر راست گفته است دست از ستمگری و قطع معامله با ما بردارید و اگر دروغ گفته است من او را به شما تحویل می‌دهم، قریش بدین پیشنهاد حاضر شدند و چون تعهد نامه را آوردند دیدند همانطور است که آن حضرت خبر داده ولی با این حال دست از ستمگری خویش برنداشته و بر طغیانشان افزودند[۲۰].

قریبة دختر ابی امیة مغیره بن عبد الله بن عمر بن مخزوم قرشی مخزومی و مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب است[۲۱]. ابن اثیر در جای دیگری می‌گوید: وقتی خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ[۲۲]. عمر بن خطاب دو زن خود را طلاق داد که یکی از ایشان قریبة دختر ابی امیه بود[۲۳].[۲۴]

سرانجام عاتکه

از سرانجام عاتکه اطلاع دقیقی در دست نیست.[۲۵]

منابع

پانویس

  1. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۸۵.
  2. الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۲۹.
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد، ص۳۶۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۱۲۲.
  4. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عاتکه دختر عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۵۹.
  5. عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۵۷-۵۵.
  6. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عاتکه دختر عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۵۹-۵۶۱.
  7. ألا یا عین ویحک أسعدینی وابکی هاشما وبنی أبیه فقد فارقت ذا کرم وخیر و غیثا للقری فی کل ارض إذا ضن الغنی علی الفقیر فقدنا من قریش فی البرایا سحاب الناس فی السنة النرور؛ الفضائل، شاذان بن جبرئیل قمی، ص۴۶.
  8. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عاتکه دختر عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۶۱-۵۶۲.
  9. مغازی در این جا نقل می‌کند: عباس گفت: تو به دروغ و پستی شایسته‌تر از مایی. ابو جهل گفت: ما و شما در مجد و بزرگی هماورد بودیم. شما گفتید: سقایت و آبرسانی حاجیان از ما باشد، گفتیم: مهم نیست، شما حاجیان را آب بدهید. سپس گفتید: پرده داری کعبه باشد، گفتیم: مسأله‌ای نیست، شما عهده دار پرده داری و دربانی کعبه باشید. بعد گفتید: ریاست تدوه با ما باشد، گفتیم: مهم نیست، شما غذا تهیه کنید و مردم را اطعام کنید. باز گفتید: رفاده و مواظبت از ضعیفان با ما باشد، گفتیم: اهمیتی نمی‌دهیم، شما هر چه که به آن وسیله ضعفا را می‌توانید کمک کنید جمع کنید. در این هنگام مسابقه به اوج خود رسیده بود و ما چون دو اسب مسابقه بودیم و در بزرگی پیشی می‌گرفتیم. ناگاه گفتید: پیامبری میان ماست! و حالا مدعی شده‌اید که پیامبر زن هم دارید! نه! سوگند به لات و عزی این دیگر هیچگاه ممکن نیست. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۰.
  10. واقدی در ادامه مطلب می‌نویسد: ضمضم در میان دره مکه فریاد می‌کشید، در حالی که گوشه‌ای شترش را بریده بود و جهاز آن را واژگون ساخته بود و جلو و پشت پیراهن خود را دریده بود. ضمضم می‌گفت: پیش از این که به مکه وارد شوم، در حالی که سوار بر شترم بودم، در خواب دیدم که گویی در دره مکه، از بالا به پایین آن سیل خون جاری است و من ترسان و بیمناک از خواب بیدار شدم و آن خواب را برای قریش خوش نمی‌داشتم و گمان کردم که مصیبتی جان‌های ایشان را تهدید می‌کند. و نقل شده: کسی که آن روز صدا میزد شیطان بود که به صورت سراقة بن جعشم در آمده و پیش از ضمضم بانگ برداشته و ایشان را به خروج به سوی کاروان واداشته بود و ضمضم پس از او آمده بود. عمیر بن وهب می‌گوید: هرگز چیزی عجیب‌تر از موضوع ضمضم ندیده ام! حتما شیطان از زبان او بانگ برداشته بود، گویی که اختیار هیچ چیز در دست ما نبود. تا اینکه سوار بر مرکوبهای رام و سرکش، ما را روانه کرد. حکیم بن حزام هم می‌گفت: کسی که آمد و ما را وادار به خروج به سوی کاروان نمود انسان نبود، حتما شیطان بود. به او گفتند مگر چگونه بود؟ گفت: من از آن تعجب می‌کنم! اصلا اختیار هیچ کاری در دست ما نبود. گویند: مردم آماده می‌شدند و از یک دیگر غافل شده بودند. مردم دو دسته بودند، گروهی خود بیرون رفتند، و گروهی دیگر به جای خود کسی را فرستادند. قریش از خواب عاتکه ترسیده بودند. بنی هاشم خوشحال بودند و سخنگوی ایشان می‌گفت: چطور؟ شما که می‌گفتید ما دروغ می‌گوییم؟ و عاتکه هم دروغ می‌گفت!؟ قریش دو یا سه روز خود را آماده می‌ساخت. هم اسلحه خود را بیرون آوردند و هم اسلحه خریدند. اشخاص قوی به ضعیفان کمک کردند. (المغازی واقدی، ص۳۲۱-۳۳۱).
  11. السیره النبویه، این هشام، ج۱، ص۶۰۶-۶۱۰. عاتکه بعد از جنگ بدر در مورد صدق و درستی رویایش و تکذیب قریش این اشعار را سرود: الم تکن الرویا یحق ویاتکم یاویلها فی من القوم هارب فقتلتم ولم اکذب کذبت وانما یکذبنی بالصدق من هو کاذب رای فاتاکم بالیقین الذی رای بعیته ما یفری السیوف القواضب افر صباح القوم عزم قلوبهم فهن هواء والحلوم عوازب مروا بالسیوف المرهفات دماءکم کفاحا کما یمری السحایب جانب فکیف رأی یوم اللقاء محمدا بنو عمه والحرب فیه التجارب ألم یغشهم ضربا یحار لوقعه الجبان وتبدو بالنهار الکواکب ألا بأبی یوم اللقاء محمد إذا عض مرعون الحروب الغوارب کما برزت أسیافه من ملیکتی زعازع ورد بعد إذ هی صالب حلفت لئن عدتم لیصطلینک بجأواء یردی حافتیها المقانب کأن ضیاء الشمس لمع بروقها‌ها دریا و لها جانبا نور شعاع و ثاقب رواه؛ ۱- آیا رویا به حق نبود و تأویلش به شما نرسید که شکست خوردید و فرار کردید. ۲- به شما گفتم و دروغ نگفتم و شما حرف راست مرا دروغ پنداشتید حال چه کسی دروغگوست؟ ٣- ببینید رسیدید به آن یقینی که با چشمان خود دیدید که شمشیرها دروغ را پاره کرد. ۴- با شمشیر‌های برنده این قوم صبح کردند و عزمشان را جزم کردند اینها همه هوی بود و خواب‌ها دور کردنی است. ۵- به شمشیرهای تیزی عبور کردید که خون بر سرشان بود گویی ابرها از شما عبور می‌کنند. ۸- به پدرم قسم روز ملاقات با محمد شما در جنگ با او دچار حیرت شدید. ۹- شمشیرهایی از سرزمینش بر شما آشکار شد تکان خوردید وقتی او را سخت و محکم یافتید. ۱۰- قسم می‌خورم اگر با شما دشمنی کند مانند شیر قبیله‌های شما را نابود می‌کند. ۱۱ - گویی خورشید تور خود را از درخشندگی او دارد او نور درخشان و نگاه نافذی دارد. مجمع الزوائد، هیثمی، ج۹، ص۲۵۵-۲۵۶).
  12. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عاتکه دختر عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۶۲-۵۶۶.
  13. عینی جودا طوال الدهر و انهمرا سکبا و سخا بدمع غیر تعذیر یا عین فاسحنفری بالدمع و احتفلی حتی الممات بسجل غیر منزور یا عین فانهملی بالدمع و اجتهدی للمصطفی دون خلق الله بالتور بمستهل من الشؤبوب ذی سیل فقد رزئت نیئ العدل و الخیر و کنت من حذر للموت مشفقة و للذی خط من تلک المقادیر من فقد أزهر ضافی الخلق ذی فخر صاف من العیب و العاهات و الزور فاذهب حمیدا جزاک الله مغفر یوم القیامة عند التفخ فی الصور؛الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۸؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱۴، ص۵۹۸؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۲، ص۲۷۹.
  14. یا عین جودی ما بقیت بعبرة سا علی خیر البریة أحمد یا عین فاحتفلی و سی و اسجمی و ابکی علی نور البلاد محمد أتی لک الویلات مثل محمد فی کل نائبة تنوب و مشهد فابکی المبارک و الموفق ذا التقی حامی الحقیقة ذا الرشاد المرشد من ذا یفک عن المغلل غله بعد المغیب فی الضریح الملحد أم من لکل مدقع ذی حاجة و مسلسل یشکو الحدید مقید أم من لوحی الله یترک بیننا فی کل ممسی لیلة أو فی غد فعلیک رحمة ربنا و سلامه یا ذا الفواصل و الثدی و الودد هلا فداک الموت کل ملعن شکس خلائقه لئیم المحتد؛الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۸؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۴، ص۵۹۸؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی ج۱۲، ص۲۸۳.
  15. أعینی جودا بالدموع الواجم علی المصطفی بالور من آل هاشم علی المصطفی بالحق و النور و الهدی و بالرشد بعد المندیات العظائم و سا علیه و ایکیا ما بکیتما علی المرتضی للمحکمات العزائم علی المرتضی للبر و العدل و التقی و للدین و الإسلام بعد المظالم علی الظاهر المیمون ذی الحلم و الثدی و ذی الفضل و الداعی لخیر التراحم أعینی ماذا بعد ما قد فجعتما به تبکیان الدهر من ولد آدم فجودا بسجل و اندبا کل شارق ربیع الیتامی فی السنین البوازم؛سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۲، ص۲۴۸.
  16. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عاتکه دختر عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۶۷-۵۶۹.
  17. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۱۸۵.
  18. ر. ک: همین مجلد، شماره ۱۸۸، عبد الله بن ابی امیه.
  19. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۷۴.
  20. السیره النبویه، این هشام، ج۱، ص۳۷۵-۳۷۷.
  21. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۲۴۲.
  22. "ای مؤمنان! چون زنان مؤمن هجرت‌کنان نزد شما بیایند، (ایمان) آنان را بیازمایید، خداوند به ایمان آنان داناتر است پس اگر آنان را مؤمن دانستید به سوی کافران بازنگردانید که ایشان برای آنان و آنان برای ایشان حلال نیستند و آنچه (آن کافران) هزینه کرده‌اند به آنه" سوره ممتحنه، آیه ۱۰.
  23. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۰۶. اما کل آیه این است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُمْ مَا أَنْفَقُوا وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنْفَقْتُمْ وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنْفَقُوا ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ، "ای مؤمنان! چون زنان مؤمن هجرت‌کنان نزد شما بیایند، (ایمان) آنان را بیازمایید، خداوند به ایمان آنان داناتر است پس اگر آنان را مؤمن دانستید به سوی کافران بازنگردانید که ایشان برای آنان و آنان برای ایشان حلال نیستند و آنچه (آن کافران) هزینه کرده‌اند به آنه". مرحوم طبرسی نام دختر ابی امیه را فاطمه ذکر کرده و در ذیل این آیه می‌نویسد: "و زهری گوید: پس تمام زنانی که ملحق به مشرکین شدند از زنان مؤمنه‌ای که هجرت کرده بودند و بعد مرتد از اسلام شدند شش زن بودند. ۱- ام الحکم دختر ابو سفیان که عیال عیاض بن شداد فهری بود. ۲- فاطمه دختر ابی امیة بن مغیره خواهر ام سلمه که زن عمر بن خطاب بود و چون عمر خواست که مهاجرت کند وی امتناع کرد و مرتد شد. ۳- بروع دختر عقبه که عیال شماس بن عثمان بود. ۴- عبده دختر عبد العزی بن فضله و شوهرش عمرو بن عبد ود بود. ۵- هند دختر ابی جهل بن هشام که زن هشام بن عاصم بن وائل بود. ۶- کلثوم دختر جرول که زن عمر بود پس رسول خدا مهر زنانشان را از غنائم جنگی به ایشان پرداخت". مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۴۱۳.
  24. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عاتکه دختر عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۷۰-۵۷۳.
  25. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عاتکه دختر عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۵۷۳.