مبارزه با حاکم جائر در معارف و سیره امام صادق
مقدمه
کشی در روایتی با سند معتبر از اسماعیل بن جابر چنین نقل میکند: ابواسحاق (امام صادق (ع)) که از مکه آمد، خبر شهادت معلی بن خنیس را بیان کردند. حضرت درحالیکه عبایش را میکشاند، غضبناک حرکت کرد. اسماعیل فرزند حضرت گفت: ای پدر، به کجا میروی؟ فرمود: اگر عذاب هم ببارد، به سوی او میروم. حرکت کرد تا خود را به داود رساند و فرمود: ای داود، مرتکب گناهی شدی که خداوند آن را از تو نمیبخشد. داود گفت: آن گناه چیست؟ فرمود: مردی بهشتی را کشتی؛ سپس درنگی کرد و فرمود: اگر خدا بخواهد. داود که میخواست کم نیاورد گفت: تو هم مرتکب گناهی شدی که خداوند آن را نمیبخشد؛ حضرت پرسید: آن چیست؟ داود پاسخ داد: دخترت را به ازدواج فلان مرد از بنیامیه درآوردی. امام صادق (ع) پاسخ داد: اگر من به فلان مرد اموی زن دادم، رسول خدا (ص) هم به عثمان (که از بنیامیه بود) زن داد و من در این مورد به رسول خدا (ص) اقتدا کردم. در ادامه داود گفت: من او را نکشتم. حضرت پرسید: چه کسی او را کشته است؟ گفت سیرافی؛ وی مسئول نیروی انتظامی داود بود. روز بعد سیرافی دستگیر شد تا کشته شود. سیرافی فریاد میزد: ای بندگان خدا، به من دستور میدهند که مردم را به خاطر آنان بکشم و اکنون مرا میکشند؛ پس سیرافی کشته شد[۱].[۲].
نفرین امام صادق (ع)
امام صادق (ع) پس از تهدید داود و کشتهشدن قاتل مستقیم معلی، به نفرین حاکم مدینه پرداخت. بدیهی است که بدون دستور داود، مسئول نیروی انتظامی او جرئت چنین جسارتی را نداشته است. مفید چنین نقل میکند: امام صادق (ع) خطاب به داود فرمود: خادم مرا کشتی و اموالم را گرفتی؛ آیا نمیدانی که مرد در هنگام مرگ نزدیکان میخوابد، اما در هنگام جنگ نمیخوابد؛ یعنی کار تو آغاز جنگ با من است و افزود: به خدا سوگند خداوند را علیه تو میخوانم و در حقت نفرین میکنم. داود به استهزاء گفت: آیا ما را به دعایت تهدید میکنی؟ امام صادق (ع) به منزل بازگشت و آن شب ایستاده و نشسته او را نفرین میکرد و نفرین حضرت در هنگام سحر شنیده میشد[۳]. کلینی تهدید به نفرین حضرت و دعایی را که علیه داود خوانده، نقل کرده[۴]؛ چند متن با تفاوت اندکی برای این نفرین و دعا نقل شده است:
- «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِقُوَّتِكَ الْقَوِيَّةِ وَ بِجَلَالِكَ الشَّدِيدِ الَّذِي كُلُّ خَلْقِكَ لَهُ ذَلِيلٌ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ أَنْ تَأْخُذَهُ السَّاعَةَ السَّاعَةَ». هنوز حضرت سرش را بلند نکرده بود که خبر مرگ داود رسید[۵].
- «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِنُورِكَ الَّذِي لَا يُطْفَى وَ بِعَزَائِمِكَ الَّتِي لَا تُخْفَى وَ بِعِزِّكَ الَّذِي لَا يَنْقَضِي وَ بِنِعْمَتِكَ الَّتِي لَا تُحْصَى وَ بِسُلْطَانِكَ الَّذِي كَفَفْتَ بِهِ فِرْعَوْنَ عَنْ مُوسَى (ع)»[۶].
- «يَا ذَا الْقُوَّةِ الْقَوِيَّةِ وَ يَا ذَا الْمِحَالِ الشَّدِيدِ وَ يَا ذَا الْعِزَّةِ الَّتِي كُلُّ خَلْقِكَ لَهَا ذَلِيلٌ اكْفِنِي هَذَا الطَّاغِيَةَ وَ انْتَقِمْ لِي مِنْهُ»[۷].
دعای حضرت چنان مؤثر بود که نقل شده در همان شب خبر مگر داود شنیده شد. حضرت خود چنین فرمود: نفرینی در حق وی کردم که خداوند ملَکی را به سوی وی فرستاد که چنان با عصای آهنین بر سرش زد که بر اثر آن، مثانهاش پاره شد[۸].[۹]
جلب امام و مرگ داود
از خبری استفاده میشود که بعد از اعتراض امام صادق (ع) به داود و ترک دربار وی تا هنگام مرگ داود، یک ماه طول کشید؛ درنتیجه میتوان گفت حساسیت شیعیان به دعاهای حضرت و گزارش آن، از زمانی بوده که خبر نفرینهای حضرت به آنها رسیده است. چهار تن از یاران حضرت ابوبصیر، داود رقی، معاویة بن عمار و عبدالله بن سنان گویند: بعد از شهادت معلی، امام صادق (ع) به دیدن داود نرفت و این مسئله یک ماه طول کشید. داود کسی را نزد حضرت فرستاد و ایشان را احضار کرد. حضرت نپذیرفت. داود ده نفر از محافظان خود را به دنبال حضرت فرستاد و به آنها گفت: او را بیاورید و اگر نیامد سرش را بیاورید. آنان وقتی بر حضرت وارد شدند که در حال نماز بود و ما هم با ایشان نماز ظهر را میخواندیم. گفتند: پاسخ امیر داود بن علی را بده و به خدمت او برو. حضرت نپذیرفت. گفتند: اگر قبول نکنی، تو را میکشیم. حضرت فرمود: تصور نمیکنم فرزند رسول خدا (ص) را بکشید. گفتند: ما نمیفهمیم چه میگویی و ما جز پیروی از دستور را نمیشناسیم. حضرت فرمود: برگردید برای شما بهتر است. گفتند: بر نمیگردیم، جز به آنچه به ما فرمان داده است. وقتی حضرت دانست آن گروه بر نمیگردند جز با اجرای دستوری که به آنها داده شده است، دیدیم دو دستش را به آسمان بلند کرد، سپس بر زانوان خود نهاد و باز کرد و با سبابه اشاره نمود و میفرمود: اکنون اکنون تا اینکه صدای بلندی شنیدیم. فرمود: صاحب شما مرده است و این صدای خبر مرگ اوست؛ بازگردید، درحالیکه مردم در کنار وی هستند. گفتند: مثانهاش ترکیده است. حضرت فرمودند: خداوند را با اسم اعظمش خواندم[۱۰].
ممکن است دعایی که حضرت خوانده و یارانش گزارش کردهاند، نفرین حضرت در چنین زمانی بوده باشد؛ به هر حال مرگ داود بن علی را ربیعالاول سال ۱۳۳ دانستهاند. وی تنها سه ماه بر مکه و مدینه حکومت کرد[۱۱].[۱۲]
قیام بر حاکم جائر
بنیهاشم و معتزله تصمیم گرفته بودند با محمد بن عبدالله بیعت کنند؛ ولی خبری از خروج و قیام محمد نشد و اخبار ابومسلم خراسانی در صدر اخبار و حوادث جهان اسلام قرار گرفت. گویا عبدالله و پسرش اول تصور میکردند قیام ابومسلم و بعد حرکت ابوسلمۀ خلال در کوفه حرکتی ارتجالی و بدون عقبه است و این دو نفر برای رساندن فردی از آلمحمد (ع) به حکومت، قیام کردهاند و شخص یا گروه خاصی در نظر آنان مطرح نیست؛ درحالیکه این دو از داعیان بنیعباس بودند و برای فریب افکار عمومی نام شخص مورد نظر خود را در هنگام قیام بیان نمیکردند.
ابوبکر حضرمی گوید: من و ابان بر امام صادق (ع) وارد شدیم وقتی که پرچمهای سیاه در خراسان ظاهر شد. گفتیم: چه نظری دارید؟ فرمود: «در خانههایتان بنشینید؛ وقتی ما را دیدید که بر یک شخص اجتماع کردیم، همراه با سلاح به سوی ما بیایید»[۱۳]. حضرت نهتنها حمایتی از حرکت ابومسلم نمیکند، بلکه از یاران خود میخواهد که با آنان همراه نشوند و در خانه بنشینند و هیچگونه تحرکی نداشته باشند. روایتی در کافی دراینباره نقل شده است که امام صادق (ع) هرگونه همکاری با این جمع را رد میکند. این خبر را در بخشهای پیش از رجال کشی نقل کردیم. معلی بن خنیس گوید: من نامۀ عبدالسلام بن نعیم، سدیر و جمعی دیگر را برای امام صادق (ع) بردم وقتی که سیاهجامگان ظهور کردند ولی هنوز فرزندان عباس ظهور و بروزی نداشتند. در آن نامه آمده بود که ما توان این کار را داریم که امر حکومت را به سوی شما بکشانیم، نظرتان چیست؟ امام صادق (ع) تمام نامههای رسیده را به زمین کوبید، آنگاه فرمود: «وای! وای! من امام و رهبر اینان نیستم آیا نمیدانند که او (مهدی) سفیانی را میکشد»[۱۴].
امام صادق (ع) اطلاع داشته جمعی که در کوفه هستند و دست به قیام زدهاند، دستپروردگان بنیعباس هستند؛ همانگونه که این مطلب از منابع تاریخی در شرح حال ابومسلم[۱۵] و ابوسلمه[۱۶] بهخوبی استفاده میشود و هر دو با ابراهیم امام ارتباط داشتند و دستپروده وی بودند. این روایت موضع امام صادق (ع) را در برابر قیام سیاهجامگان یا دارندگان پرچمهای سیاه به رهبری ابومسلم و ابوسلمه خلال بهخوبی روشن میکند. حضرت حرکت آنان را متفاوت با تفکر خود ارزیابی میکند.
در مناقب آل ابیطالب خبری ذکر شده که ابوسلمه خلال، وزیر آلمحمد، قبل از رسیدن سپاه خراسان به کوفه، نامهای به حضرت نوشت و خلافت را بر حضرت عرضه کرد؛ ولی امام نپذیرفت[۱۷].
در این صورت میتوان گفت ابوسلمه افزون بر اینکه خودش به امام صادق (ع) نامه نوشته، از یاران حضرت و شیعیان خواسته آنان هم به امام نامه بنویسند. وی بعد از رسیدن هفتادهزار نیرو به کوفه، بار دیگر نامهای به حضرت نوشت و برای خلافت امام صادق (ع) اعلام آمادگی کرد که حضرت همان پاسخ قبلی را داد[۱۸]. شاید نگرانی بنیعباس از ابوسلمه بهخاطر این نامه دوم، بوده است که بعد از رسیدن به قدرت بهسرعت ابوسلمه را کشتند[۱۹]. بعید نیست کشتهشدن معلی بن خنیس توسط داود بن علی که پیشتر ذکر شد، مرتبط با این نامه بوده و از وی خواسته شده باشد اسامی نویسندگان آن نامهها را افشا کند که معلی با این درخواست مخالفت میکند و توسط داود، اولین حاکم عباسی در مدینه، کشته میشود[۲۰].[۲۱]
ابومسلم خراسانی و امام صادق (ع)
ممکن است آنچه از کافی نقل شد ابهام داشته باشد. برای روشنشدن موضوع لازم است اندکی درباره زمان نگارش این نامهها تأمل کنیم و به دیگر گزارشها دراینباره توجه نماییم. ابومسلم جزو بنیانگذاران اصلی خلافت بنیعباس بود. امام صادق (ع) او را در جوانیاش دیده و وی را صاحب پرچمهای سیاه معرفی کرده است[۲۲]. ابومسلم به دستور بنیعباس دست به قیام زد. وی مردم را به مردی از بنیهاشم دعوت میکرد و منظور وی ابراهیم امام بود. وقتی مروان آخرین خلیفه اموی متوجه این موضوع شد، ابراهیم را دستگیر و زندانی کرد. وی در زندان جانشین خود را سفاح معرفی کرد و در صفر سال ۱۳۲ در زندان کشته شد[۲۳]. پس از مرگ وی، دو برادرش ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور به کوفه فرار کردند و نزد ابوسلمه خلال پنهان شدند. ابومسلم هم از خراسان برای عرض تسلیت نزد آنها آمد و با سفاح، رهبر جدید خود، بیعت کرد و به طرف مکه حرکت نمود[۲۴]. در چنین زمانی بعد از کشتهشدن ابراهیم امام، چند نامه برای علویان به مدینه فرستاد و از آنان خواست حکومت و خلافت را بپذیرند. در مناقب آل ابیطالب چنین آمده است: وقتی خبر مرگ ابراهیم امام به ابومسلم رسید، وی نامههایی به حجاز برای جعفر بن محمد، عبدالله بن حسن و محمد بن علی بن الحسین فرستاد و هر یک از آنان را به خلافت دعوت کرد. اول نامه امام صادق (ع) را دادند؛ حضرت نامه را سوزاند[۲۵] و فرمود: این پاسخ نامه است. بعد نامه عبدالله بن حسن را رساندند. وقتی نامه را خواند، گفت: من پیرم؛ ولی پسرم محمد مهدی این امت است؛ سپس سوار بر مرکب شد و به نزد امام صادق (ع) آمد. حضرت پرسید: چه شده که در این ساعت روز آمدهای؟ عبدالله جریان نامه را به اطلاع حضرت رساند. امام فرمود: اینگونه نیست؛ زیرا هنوز زمان حکومت شما نرسیده است. عبدالله ناراحت شد و گفت: من علم بر خلاف گفتۀ تو دارم؛ ولی حسد بر پسرم تو را به چنین اظهار نظری واداشته است. حضرت فرمود: نه به خدا سوگند این مسئله مرا وانداشته؛ ولی این و برادرانش و فرزندانش به جز تو، به قدرت میرسند و دست بر پشت سفاح زد؛ سپس حرکت کرد[۲۶].
از این خبر بهخوبی پیداست که در آن زمان سفاح و منصور به کوفه آمده بودند. از ذیل خبر استفاده میشود که در جمع نامهرسانان افرادی از بنیعباس، از جمله سفاح، نیز حضور داشتند؛ البته امکان دارد خبر شامل دو گزارش باشد: ماجرای بیعت در ابواء و ارسال نامه از کوفه برای حضرت. عمدة الطالب در شرح حال عبدالله بن حسن ماجرا را به صورت دیگری نقل میکند؛ مینویسد: وقتی سفاح و برادرش با خانوادههایشان به ابوسلمه در کوفه پناه بردند، ابوسلمه پیشنهاد کرد خلافت بین اولاد علی (ع) و عباس به صورت شورا باشد تا یکی از آنان انتخاب شوند و به همین جهت نامههایی به این سه نفر در مدینه نوشت. در این نقل، نفر سوم عمر بن علی بن الحسین ذکر شده است که دقیقتر به نظر میرسد؛ زیرا محمد بن علی به امام باقر (ع) گفته میشد. امام صادق (ع) نامه وی را سوزاند و جواب را همین آتشزدن دانست و به عبدالله بن حسن که مدعی شد محبان ما از خراسان میآیند، فرمود: آیا آنان را میشناسی؟ آیا تو به آنان دستور دادی که لباس سیاه بپوشند؟ چگونه شیعه تو هستند درحالیکه نام آنان را به اسم و نسب نمیدانی؟ و افزود: این دولت نه برای این قوم کامل میشود و نه برای آل ابیطالب و مشابه آن نامه برای من آمده است[۲۷].
در این خبر نویسنده نامه ابوسلمه ذکر شده است و زمان آن دقیقاً مشخص شده که مشابه خبر کافی است؛ بنابراین امام صادق (ع) میدانسته که ابومسلم یا ابوسلمه در ادعای خود راستگو نیستند و اهداف خاصی را از نگارش نامه مورد توجه دارند. یکی از این هدفها مشخصشدن میزان علاقهمندی امام صادق (ع) به حکومت به عنوان رقیب آینده بنیعباس و امکان ارتباط با این گروههای مبارز بوده است و هدف دیگرشان تأیید یا رد اظهارات گذشته حضرت درباره بهقدرترسیدن بنیعباس و امیدوارشدن آنان به حکومت بوده است، در زمانی که سران بنیعباس مخفیانه در کوفه زندگی میکردند؛ اما عبدالله بن حسن بسیار خوشباور و خوشبین بوده است.
از این گزارشها نکته مهم دیگری استفاده میشود و آن اینکه علت شهرت امام ششم به صادق (ع) این بوده که سخنان و پیشبینیهای وی درباره حوادث و وقایع و به قدرترسیدن افرادی و کشتهشدن جمعی دیگر بهدرستی تحقق یافته است. در نتیجه ردکردن پیشنهاد ابومسلم و ابوسلمه از سوی امام صادق (ع) بدان جهت بوده که میدانسته آن دو از داعیان بنیعباس هستند و امکان ندارد بنیعباس که دارای تشکل سازمانی قویای بودند که از ابوهاشم به ارث برده بودند و اینان دستپروده آن تشکیلات بودند، اجازه دهند قدرت و حکومت به دیگران برسد. مطرحنکردن فرد مورد نظرشان از بنیهاشم هم برای فریب افکار عمومی بوده است. پس حضرت با تشکیل حکومت دینی مخالف نبوده است؛ زیرا قیامی که بر اساس امر به معروف و نهی از منکر باشد، مورد حمایت حضرت قرار میگرفت[۲۸].
منابع
پانویس
- ↑ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۳۷۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۷۵.
- ↑ شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۱۸۴.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۵۱۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۵۱۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۵۵۷.
- ↑ شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۱۸۵.
- ↑ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۳۷۸؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۵۱۳.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۷۶.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری صغیر، دلائل الإمامه، ص۲۵۱.
- ↑ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۷، ص۱۶۵-۱۶۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۷۷.
- ↑ «اجْلِسُوا فِي بُيُوتِكُمْ فَإِذَا رَأَيْتُمُونَا قَدِ اجْتَمَعْنَا عَلَى رَجُلٍ فَانْهَدُوا إِلَيْنَا بِالسِّلَاحِ»؛ ابنابیزینب نعمانی، الغیبه، ص۱۹۷؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۵۲، ص۱۳۸؛ میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۶.
- ↑ «أُفٍّ أُفٍّ مَا أَنَا لِهَؤُلَاءِ بِإِمَامٍ أَ مَا يَعْلَمُونَ أَنَّهُ إِنَّمَا يَقْتُلُ السُّفْيَانِيَّ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۱.
- ↑ احمد بن داوود دینوری، الأخبار الطوال، ص۳۳۷؛ خیرالدین زرکلی، الأعلام، ج۳، ص۳۳۷؛ أخبار الدولة العباسیه، ص۲۵۸.
- ↑ خیرالدین زرکلی، الأعلام، ج۲، ص۲۶۳؛ أخبار الدولة العباسیه، ص۲۵۸.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب (ع)، ج۴، ص۲۲۹.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب (ع)، ج۴، ص۲۲۹. البته در این نقل ابومسلم خلال ذکر شده که صحیح آن ابوسلمه است.
- ↑ شمسالدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۸، ص۳۴۱.
- ↑ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۳۷۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۰۰.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری صغیر، دلائل الإمامه، ص۲۹۴.
- ↑ ابنخلکان، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان، ج۳، ص۱۴۷.
- ↑ احمد بن داوود دینوری، الأخبار الطوال، ص۳۵۸.
- ↑ ابنشهرآشوب گزارش دیگری در سوزاندن نامه ابومسلم ذکر کرده است.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل أبیطالب (ع)، ج۴، ص۲۲۹.
- ↑ ابنعنبه، عمدة الطالب، ص۹۱-۹۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۳۰۲.