مصادیق ممنوعیت شیعیان از همکاری با حکومتها از سوی معصومان چیست؟ (پرسش)
مصادیق ممنوعیت شیعیان از همکاری با حکومتها از سوی معصومان چیست؟ | |
---|---|
موضوع اصلی | بانک جامع پرسش و پاسخ سیره سیاسی معصومان |
مدخل اصلی | ؟ |
تعداد پاسخ | ۱ پاسخ |
مصادیق ممنوعیت شیعیان از همکاری با حکومتها از سوی معصومان چیست؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث سیره سیاسی معصومان است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی سیره سیاسی معصومان مراجعه شود.
پاسخ نخست
حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر ذاکری در کتاب «سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه» در اینباره گفته است:
«نمونههای متعددی نقل شده که معصومان یاران خود را از ورود به تشکیلات حکومتی باز میداشتند و به درخواستهای مکرر آنان دراینباره پاسخ منفی میدادند و احکام خاصی را برای افرادی که از این راه ثروتی جمعی کرده بودند، صادر میکردند. نگاهی به این موارد برای روشنشدن سیره سیاسی معصومان مفید مینماید.
به نظر میرسد این موضوع با توجه به حاکمان وقت متفاوت بوده است؛ همچنین این موضعگیریها درباره حضور افراد در زمانهای مختلف در دستگاه حکومت و اشخاصی که در حکومتها بودند و بعد به تشیع گرایش پیدا میکردند، یکسان نبوده است. امامان برای حفظ موقعیت و جایگاه گروه اخیر در دستگاه خلافت، دستوری برای جدایی از حکومت به آنها نمیدادند؛ به همین جهت برخی خاندانهای شیعه در حکومتها از موقعیت بالایی برخوردار بودند.
- حرمت همکاری با حکام بنیامیه: ممنوعیت همکاری با ستمگران و حکام بنیامیه مورد توجه امام باقر (ع) بوده است. در زمان آن حضرت حکومت در اختیار بنیامیه بود. ابوبصیر گوید: از امام باقر (ع) از همکاری با ستمگران پرسیدم؛ به من فرمود: ای ابومحمد، نه و نه حتی به اندازه قراردادن یک بار قلم در دوات. هیچکس از دنیای آنان چیزی نصیبش نمیشود، جز اینکه به همان اندازه از دینش کاسته میشود یا فرمود: همان اندازه آنان از دین او بهره میبرند[۱]. کلینی مینویسد: این تغییر عبارت از وهم و تصور ابنابیعمیر است.
بخشی از دوران امامت امام صادق (ع) در زمان حکومت بنیامیه بوده و آن حضرت یارانش را از ورود به دستگاه این حکومت فاسد نهی میکرده است؛ همچنین این توصیه را به کسانی داشتند که دنبال حقیقت بودند؛ نمونه روشن آن خبر ذیل است: علی بن ابیحمزه گوید: من دوستی داشتم که از کاتبان بنیامیه بود؛ به من گفت: برای من از امام صادق (ع) اجازه دیدار بگیر. برای وی برای دیدار با حضرت، اجازه گرفتم و اجازه داده شد. وقتی بر حضرت وارد شد، سلام کرد و نشست؛ سپس گفت: فدایت شوم، من در دیوان اینان (بنیامیه) بودم، از دنیای آنان مال زیادی به دست آوردم و از توجه به حلال و حرامبودن آن چشمپوشی کردم. حضرت امام صادق (ع) فرمود: "اگر بنیامیه افرادی را نداشتند که برای آنان کتابت کند و خراج گردآوری نماید و از جانب آنان بجنگد و توان آنان را تقویت کند، حق ما را نمیگرفتند و اگر مردم آنان را رها میکردند، جز آنچه در دست داشتند، چیزی نمییافتند"[۲].
مرد جوان گفت: آیا راه برونرفتی برای من وجود دارد؟ حضرت فرمود: اگر برایت بگویم، عمل میکنی؟ پاسخ داد: انجام میدهم. حضرت فرمود: از عهده تمام آنچه در این دوره کار در دیوان آنان به دست آوردهای، خارج شو. هر کس را شناختی، مالش را به او برگردان و هر کس را نشناختی، مالش را صدقه بده. در این صورت من برای تو بهشت را تضمین میکنم. جوان سرش را مدتی طولانی به زیر انداخت، آنگاه گفت: فدایت شوم، این کار را انجام میدهم.
ابنابیحمزه گوید: این جوان با ما به کوفه بازگشت؛ هیچ چیزی را در روی زمین نداشت، جز اینکه از خود دور کرد؛ حتی لباسهایی را که به تن داشت. مخارج وی را (ما شیعیان بین خود) تقسیم کردیم و لباس برای او خریدیم و مخارجش را برایش فرستادیم تا کمتر از ماهی نگذشت که مریض شد و ما به عیادت او میرفتیم. روزی بر او وارد شدم و او در حال جانکندن بود. دو چشمش را گشود و گفت: ای علی، به خدا سوگند صاحبت به قولی که داده بود، وفا کرد؛ سپس مرد. ما تکفین وی را بر عهده گرفتیم. بیرون رفتم تا بر امام صادق (ع) وارد شدم. وقتی حضرت چشمش به من افتاد، فرمود: ای علی، به خدا سوگند به آنچه به همراهت قول دادیم، وفا کردیم. گفتم: راست میگویید فدایت شوم؛ به خدا سوگند اینگونه هنگام مرگش به من گفت[۳]. این برخورد امام صادق (ع) هشداری جدی است برای کسانی که بهآسانی با قدرتهای استکباریِ مخالفِ اسلام و نوکران آنان همکاری میکنند و با تبلیغات نادرست گسترده، علیه اسلام و تشیع گام برمیدارند و در راه تقویت دشمن میکوشند تا زندگانی خود را تأمین کنند و موقعیت اجتماعی به دست آورند.
- چهارده سال در انتظار اجازه برای کار در حکومت: حسن بن حسین انباری گوید: چهارده سال به امام رضا (ع) نامه مینوشتم و از ایشان اجازه ورود در کار حکومتی درخواست میکردم. حضرت پاسخ منفی میداد تا اینکه در آخرین نامه به حضرت نوشتم: من از کشتهشدنم میترسم؛ میترسم حاکم به من بگوید تو رافضی هستی و تردیدی ندارم که بگوید کار با ما را به جهت تشیعت نپذیرفتی. ابوالحسن به من نوشت: "من مضمون نامهات را و ترسی را که بر جانت داری، دریافتم. اگر میدانی و مطمئن هستی که اگر وقتی به کار حکومتی بپردازی در کارت به آنچه پیامبر (ص) گفته عمل میکنی و همکاران و کاتبانت را از افراد همعقیده خود قرار میدهی و زمانی که چیزی به تو ارجاع داده شود، با فقرا مواسات میکنی، گویا کسی مانند آنان (فقرا) هستی، این (خدمت) در برابر آن (همکاری مجاز است)؛ در غیر این صورت وارد حکومت مشو"[۴].
این خبر نشان میدهد که کار در دستگاه خلافت عباسی بهشدت مورد نهی معصومان بوده است؛ به گونهای که این فرد چهارده سال در پی گرفتن اجازه برای همکاری بوده است. در این خبر توصیههایی به وی میشود که در عین حال که برای کار در دستگاه طاغوت است، کسانی که در کارهای اداری هستند، لازم است به این چند نکته مهم توجه کنند:
- در کار خود تلاش کنند به آنچه پیامبر (ص) دستور داده و حکم الهی است عمل کنند و از مخالفت با دستورهای نبی گرامی اسلام (ص) اجتناب نمایند.
- همکاران مطمئنی برگزینند که برای دیگران مشکلساز نباشند؛ حتی کاتبان و مسئولان دفتر آنان، افرادی از این دست باشند.
- افرادی که در رأس قدرت قرار میگیرند، لازم است به مردم توجه کنند و خودشان را مانند فقیران و نیازمندانی فرض کنند که به آنان مراجعه میکنند و در صدد حل مشکل آنان برآیند.
- رد همکاری با بنیعباس در آغاز حکومتشان: ازآنجاکه بنیعباس جزو بنیهاشم بودند، در آغاز حکومت خود از امام صادق (ع) دعوت کردند که به حیره برود؛ جایی که مرکز خلافت اولیه بنیعباس بود. برخی شیعیان تصور میکردند که این حکومت، مورد تأیید امام صادق (ع) است و درنتیجه میتوان وارد آن شد و درخواستکردن مقام از مسئولان حکومتی آنان، امر ناپسندی نیست و امام صادق (ع) میتواند بهخوبی از این فرصت برای کسب موقعیت برای شیعیان و بهکارگماشتن آنان استفاده کند. به دو نمونه درباره درخواست همکاری با دستگاه خلافت بنیعباس اشاره میشود:
- رد درخواست کار فردی توسط امام صادق (ع): در سفر اولیه حضرت صادق (ع) به حیره که در آن زمان، داود بن علی حاکم کوفه بوده است، یکی از شیعیان از حضرت میخواهد برای وی از داود تقاضای کار در دستگاه حکومتی کند ولی حضرت نمیپذیرد. داود زربی یکی از موالی امام سجاد (ع) گوید: من در کوفه بودم. هنگامی که امام صادق (ع) به حیره آمد، خدمت حضرت رفتم و گفتم: فدایت شوم تقاضا میکنم با داود بن علی یا برخی از این مسئولان بنیعباس گفتگو کنی تا مرا به یکی از این مسئولیتها بگمارند. حضرت فرمود: من این کار را نمیکنم. به منزلم رفتم و فکر کردم که علت مخالفت حضرت این است که میترسد من به مردم ستم کنم. با خود گفتم، به خدا سوگند نزد حضرت میروم و قول به طلاق و آزادی بردگانم میدهم و سوگند محکم میخورم که به هیچکس ستم نکنم و از شرع تجاوز ننمایم و به عدل رفتار کنم؛ پس با این تفکر نزد حضرت آمدم و گفتم: فدایت شوم، من درباره علت امتناع شما از عملِ به درخواستم فکر کردم و اندیشیدم که ازآنرو مرا منع کردید و این کار را دوست ندارید که میترسید من ستم کنم یا از قوانین شرع خارج گردم. زنی که دارم مطلقه باشد و هر بردهای که دارم آزاد باشد، اگر به شخصی ستم کنم یا حقوق کسی را پایمال نمایم و اگر عادلانه رفتار نکنم. حضرت فرمود: چه گفتی؟ سخنان و سوگندهایم را تکرار نمودم. فرمود: دستیابی به آسمان برای تو آسانتر است از آنچه میگویی و میخواهی[۵]. حضرت درخواست این مرد را که مصرّ بر برعهده گرفتن شغل در دستگاه حکومت بنیعباس بود، نپذیرفت. شاید همین خوشباوریها باعث شده بود که افرادی مانند معلی بن خنیس تصور کنند بنیعباس در خدمت معصومان (ع) هستند و برخی نکاتی را که نباید میگفتند، به آنان اظهار میکردند و باعث دستگیری و شهادت خود میشدند[۶].
- توبیخ عذافر به سبب همکاری با حکومت بنیعباس: امام صادق (ع) عذافر را به جهت همکاری با بنیعباس توبیخ میکند. محمد بن عذافر از قول پدرش نقل کرده که امام صادق (ع) به او گفت: ای عذافر، تو با ابوایوب و ربیع همکاری میکنی؛ چه حالی خواهی داشت وقتی که نامت را بهعنوان همکار ستمگران ببرند؟ پدرم از نگرانی ساکت شد. وقتی امام صادق (ع) نگرانی او را دید، فرمود: ای عذافر، من تو را از چیزی ترساندم که خداوند مرا از آن ترسانده است. محمد بن عذافر گوید: پدرم به خانه آمد و همیشه غمگین و نگران بود تا اینکه از دنیا رفت[۷]. منظور از ابوایوب، سلیمان بن ابیسلیمان موریانی، کاتب منصور است که منصور بر او غضب کرد و او را زندانی نمود[۸] و کار وی را به ربیع بن یونس حاجب سپرد[۹]. ربیع بعد از مرگ منصور برای مهدی بیعت گرفت[۱۰] و پسرش فضل بن ربیع از وزیران هارون بود[۱۱]. در روایات ما هرگونه همکاری با ستمگران شدیداً مورد نهی قرار گرفته و گفته شد که همکاری با آنان باعث میشود شخص جزو همکاران ستمگران قرار گیرد و در ردیف آنان به اعمالش رسیدگی شود. در خبری دیگر چنین میخوانیم: ابنابییعفور گوید: نزد امام صادق (ع) بودم؛ مردی از شیعیان وارد شد و گفت: خداوند تو را موفق گرداند[۱۲]؛ چهبسا مردی از ما دچار تنگی و نیاز شدید مالی شده، در این موقع او را برای ساختمانسازی یا ایجاد نهر یا اصلاح خاکریز به کار دعوت میکنند. نظر شما دراینباره چیست؟ امام فرمود: دوست ندارم گرهی از گرههای آنان بگشایم یا برای آنان چیزی را گره بزنم و برای من همه چیز باشد (از این طرف شهر مدینه تا آن طرف آن). نه چنین باد و نه هم با قلمی آنان را یاری کنم (قلم آنان را در دوات قرار دهم یا بتراشم). همانا همکاران ستمگران روز قیامت در سراپردهای از آتش هستند تا اینکه خداوند بین بندگانش داوری نماید[۱۳]. مرحوم شعرانی در توضیح این خبر مینویسد: "تردیدی نیست که مانند این مواردی که ذکر شده، از موارد غالبی است که تصرف در زمینهای غصبی و ازبینبردن زراعت و تجاوز به حقوق مردم است و کمککردن به ظالم در ظلمش قبیح است، گرچه ولایت نداشته باشد"[۱۴]؛ به تعبیر دیگر این کار نه برای کمک به مردم و خدمترسانی به آنان توسط حاکم ظالم است؛ بلکه آنان زمین و مزارع دیگران را غصب میکنند و افرادی این زمینهای غصبی را برای ایجاد بنا و مزرعه برای کسب درآمد آنان، آماده میکنند.
- تأکید بر نهی از ورود به کارهای حکومتی بنیعباس: به نظر میرسد شیعیان تصور میکردند حکومت جدید بنیعباس با اهلبیت (ع) مخالفتی ندارد و با امام صادق (ع) نیز همراه است. برخی از شیعیان بدون توجه به اخطارهای آن حضرت و با بیاطلاعی از این فرمانها، وارد دستگاه خلافت بنیعباس میشدند و چون تصور میکردند اینها طرفدار اهلبیت (ع) هستند، آزادانه طبق عقاید شیعه عمل میکردند و بعد از مدتی گرفتار میشدند. نمونه آن خبر ذیل است. ابن مهاجر گوید: به امام صادق (ع) گفتم: فلان آقا به شما سلام میرساند و فلانی و فلانی. حضرت فرمود: و بر آنان سلام. گفتم: آنان از شما درخواست دعا دارند. پرسید: آنها را چه شده است؟ گفتم: ابوجعفر منصور آنان را زندانی کرده است. حضرت پرسید: چه ارتباطی بین آنان و او بوده است؟ گفتم: آنها را به کار گرفته، سپس زندانی کرده است. حضرت فرمود: "چه ارتباطی بین آنان و او بوده است؟ مگر من آنها را نهی نکردم؟ مگر من آنها را نهی نکردم؟ مگر من آنها را نهی نکردم؟ آنان (ستمگران)[۱۵] قرین آتشاند؛ آنان قرین آتشاند؛ آنان قرین آتشاند»[۱۶]؛ سپس چنین دعا فرمودند: بارالها، نظر سلطانشان را از آنان پنهان بدار. او میگوید: از مکه بازگشتم، از وضعیت آنان پرسیدم متوجه شدم که سه روز پس از دعای حضرت، از زندان آزاد شدهاند"[۱۷].
این خبر نشان میدهد آنان به کارهای حکومتی پرداختهاند و بعداً معلوم شده طرفدار امام صادق (ع) هستند و به همین جهت زندانی شدهاند. حمیدنامی گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم من کار حکومتی بر عهده گرفتهام؛ آیا راهی برای خروج از این مشکل وجود دارد؟ چه بسیارند افرادی که دنبال خروج از این مشکل هستند؛ ولی برایشان سخت است (زیرا اموالی را دریافت کردهاند). نظر شما چیست؟ فرمود: "نظر من این است که تقوای الهی پیشه کنی و به این کار برنگردی"[۱۸].
- بازداشتن یاران از همکاری با دستگاه خلافت در امور خیر: معصومان نهتنها خود با دستگاه خلافت همکاری نمیکردند، بلکه شیعیان را هم از هرگونه همکاری با آنان باز میداشتند. اگر شخصی با دستگاه خلافت همکاری رسمی داشت و سمتی را بر عهده میگرفت، از امام معصوم اجازه میگرفت، همانگونه که ذکر شد. همکاری علی بن یقطین با دستگاه خلافت با هماهنگی امام کاظم (ع) و با شرایط خاص بوده[۱۹] تا به شیعیان کمک کند[۲۰]. حضرت در سخنی به ابنیقطین فرمود: خداوند تعالی اولیایی در میان اولیای ظالم دارد که با آنها از اولیای خودش دفاع میکند و تو از آنها هستی، ای علی[۲۱]. حتی زمانی که او میخواست از مسئولیتش کنارهگیری کند، امام کاظم (ع) به وی اجازه نداد[۲۲].
در نهی از همکاری نمونههای متعددی نقل شده که در گذشته بیان شد. کمک به ستمگران نهتنها در کارهای بد و معمول آنان، بلکه در انجام کارهای خیر نیز روا نیست. امام صادق (ع) در روایتی معتبر میفرماید: "آنان را در ساختن مسجد هم کمک نکنید"[۲۳]. با اینکه موسی بن جعفر (ع) تأکید داشت علی بن یقطین در کار حکومتی باشد و آنجا را ترک نکند، به برخی یاران خود دستور میداد از هرگونه همکاری با دستگاه خلافت هارون خودداری نمایند؛ از جمله به صفوان جمال که شترانش را در اختیار هارون قرار میداد که با آنها به حج برود. حضرت وی را از این کار نهی کرد و دستور داد به او شتری کرایه ندهد.
صفوان گفت: در راه خیر و حج به او شترانم را کرایه میدهم. حضرت پرسید: آیا راضی هستی که باقی باشد و سالم برگردد تا کرایه آن را دریافت کنی؟ جواب وی مثبت بود. حضرت فرمود: هر کس بقای آنان را بخواهد، از آنان است و هر کس از آنان باشد، وارد آتش میشود. صفوان تمام شتران خود را فروخت. وقتی هارون مطلع شد، او را خواست. صفوان گفت: من پیر شدهام و نمیتوانم از عهده آنها برآیم. هارون جواب وی را قانعکننده ندانست و گفت: میدانم موسی بن جعفر (ع) به تو دستور داده است؛ ولی صفوان منکر شد. هارون گفت: اگر سابقه همکاری تو نبود، دستور قتل تو را صادر میکردم[۲۴]»[۲۵]
منبعشناسی جامع
پانویس
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۰۷.
- ↑ «لَوْ لَا أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ وَجَدُوا مَنْ يَكْتُبُ لَهُمْ وَ يَجْبِي لَهُمُ الْفَيْءَ وَ يُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَ يَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا وَ لَوْ تَرَكَهُمُ النَّاسُ وَ مَا فِي أَيْدِيهِمْ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۰۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۳۱.
- ↑ «قَدْ فَهِمْتُ كِتَابَكَ وَ مَا ذَكَرْتَ مِنَ الْخَوْفِ عَلَى نَفْسِكَ فَإِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ إِذَا وُلِّيتَ عَمِلْتَ فِي عَمَلِكَ بِمَا أَمَرَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ (ص) ثُمَّ تُصَيِّرُ أَعْوَانَكَ وَ كُتَّابَكَ أَهْلَ مِلَّتِكَ فَإِذَا صَارَ إِلَيْكَ شَيْءٌ وَاسَيْتَ بِهِ فُقَرَاءَ الْمُؤْمِنِينَ حَتَّى تَكُونَ وَاحِداً مِنْهُمْ كَانَ ذَا بِذَا وَ إِلَّا فَلَا»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۱۱؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۳۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۰۷-۱۰۸.
- ↑ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۳۷۷؛ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۱۴، ص۲۷۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۰۵.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۴، ص۳۲۵.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۴، ص۳۵۰.
- ↑ شمسالدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۱۰، ص۴۳۶.
- ↑ شمسالدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۱۰، ص۱۸۶.
- ↑ تعبیر «أَصْلَحَكَ اللَّهُ» در روایات مختلف آمده و جنبه دعایی دارد؛ یعنی تو را بر آنچه به صلاح دینت میباشد و عمل به واجبات دینی و حقوق دینی موفق بدارد (فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۲، ص۳۸۸).
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۰۷؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۳۱.
- ↑ و لا ريب انّ أمثال تلك في معرض الظلم و لا يخلوا من يرتكب ذلك غالبا عن التصرّف في أرض مغصوبة و افساد الزرع و الإجحاف بحقوق الناس و إعانة الظالم في الظلم قبيحة و إن لم تستلزم ولاية؛ محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۱۷، ص۱۵۵، حاشیه.
- ↑ احمد اردبیلی، مجمع الفائدة و البرهان فی شرح إرشاد الأذهان، ج۸، ص۶۷.
- ↑ «وَ مَا لَهُمْ، وَ مَا لَهُ؟ أَ لَمْ أَنْهَهُمْ، أَ لَمْ أَنْهَهُمْ، أَ لَمْ أَنْهَهُمْ؟ هُمُ النَّارُ، هُمُ النَّارُ، هُمُ النَّارُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۰۷.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۰۷.
- ↑ «أَرَى أَنْ تَتَّقِيَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا تَعُدْهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۰۹.
- ↑ «فَقَالَ: تَضْمَنُ أَنْ لَا يَأْتِيَكَ وَلِيٌّ أَبَداً إِلَّا أَكْرَمْتَهُ»؛ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۴۳۳.
- ↑ «عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ (ع): مَا تَقُولُ فِي أَعْمَالِ هَؤُلَاءِ- قَالَ: إِنْ كُنْتَ لَا بُدَّ فَاعِلًا فَاتَّقِ أَمْوَالَ الشِّيعَةِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۱۰.
- ↑ «يَا عَلِيُّ! إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَى أَوْلِيَاءَ مَعَ أَوْلِيَاءِ الظَّلَمَةِ لِيَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ أَوْلِيَائِهِ، وَ أَنْتَ مِنْهُمْ يَا عَلِيُّ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۱۱۲؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۱۷۶؛ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۴۳۳، متن کشی.
- ↑ «فَرَجَعَ الْجَوَابُ: لَا آذَنُ لَكَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عَمَلِهِمْ، وَ اتَّقِ اللَّهَ»؛ ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۳۰۵.
- ↑ «لَا تُعِنْهُمْ عَلَى بِنَاءِ مَسْجِدٍ»؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۳۸.
- ↑ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۴۴۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۷۳-۸۴.