نفاق در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

جریان نفاق از پدیده‌هایی بود که در دوران حضور پیامبر خاتم(ص) در مدینه شکل گرفت و اینان کسانی بودند که در ظاهر اظهار اسلام می‌کردند، اما در باطن، دل در گرو کفر داشتند. موضوع نفاق در آیات و روایات فراوانی مطرح و مورد نقد قرار گرفته است. این گروه اقدامات زیانبار فراوانی را در دوران پیامبر داشتند مانند رفتار آنها در جنگ بدر، جنگ احد و.... حضرت نیز بیشتر مواقع با آنها مدارا می‌کرد و البته گاهی هم دستور به تخریب اماکن اجتماع آنها می‌داد مانند خراب کردن مسجد ضرار و یا بیرون کردن آنها از مسجد.

مقدمه

یکی از پدیده‌های اجتماعی عصر رسول خدا(ص) پدید آمدن جریان نفاق بود. منافقان افراد دو چهره‌ای بودند که در ظاهر اظهار اسلام می‌کردند، اما در باطن، دل در گرو کفر داشتند.

بر موضوع نفاق در سوره‌های مدنی توجه گسترده‌ای شده و به گونه‌ای برجسته بدان پرداخته شده است. ریشه «نفق» و مشتقات آن بیش از ۳۵ بار در سوره‌های قرآن تکرار شده و قرآن خود به عنوان مهم‌ترین منبع برای شناخت جریان نفاق و ویژگی‌های آن در عصر رسول خدا به شمار می‌رود[۱].

در مکه شرایط بروز و ظهور جریان نفاق به گونه گسترده وجود نداشت؛ زیرا شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مسلمانان در مکه چنان نبود که با رشک و حسادت دیگران همراه باشد یا امیدی به رسیدن منفعتی از ناحیه ایشان، موجب رفتارهای منافقانه شود، اما در مدینه با قدرت گرفتن پیامبر و مسلمانان و پدید آمدن دولت اسلامی، شرایط تغییر کردند و زمینه شکل‌گیری جریان نفاق پدید آمد و کفر چهره خود را در زیر پرده نفاق پوشاند. گرایش به نفاق دارای علل و زمینه‌هایی چند و از جمله طمع، ترس و انتقام است.

نفاق گاه به صورت فردی و گاه سازمانی است. آنچه قرآن با آن به شدت برخورد کرده، نفاق سازمانی (منافقون ـ منافقات) است که چهره خود را آشکارا در مدینه نشان داد[۲].

عبدالله بن اُبی بن سلول سرکرده و بزرگ منافقان در مدینه بود که سازماندهی این جریان را در دست داشت. کتاب‌های سیره بارها از نقش مخرب او در حوادث مربوط به عصر نبوی یاد کرده‌اند. پیش از آمدن رسول خدا(ص) به مدینه و با توجه به اختلاف‌های عمیق میان دو قبیله اوس و خزرج، قرار بود که ریاست مدینه به وی واگذار شود، اما با حضور پیامبر(ص) در این شهر همه نقشه‌ها و معادلات او به هم ریختند و نقش بر آب شدند[۳]. رفتارهای بعدی او، همه ریشه در این مسئله داشتند[۴].

ریشه نفاق

اوس و خزرج قبل از اینکه با پیامبر خاتم(ص) پیمان ببندند، مصمم بودند "عبدالله بن ابی‌سلول" را به عنوان فرمانروای مطلق خود در مدینه برگزینند؛ اما به سبب روابطی که اوس و خزرج با پیامبر(ص) پیدا کردند، این تصمیم خود به خود از میان رفت؛ از این‌رو دشمنی با رهبر عالی‌قدر اسلام، در دل ابن ابی جای گرفت[۵].

بعد از جنگ بدر، بسیاری از مردم مدینه، اسلام را پذیرفتند. عبدالله بن ابی و جماعتی از همفکران و دوستان او هم از جمله آنها بودند که از روی مصلحت و به دلیل ترس از افکار عمومی و برای حفظ جان و مال خود، مسلمان شده بودند؛ ولی در باطن، ایمانی به خدا و رسول گرامی‌اش نداشتند[۶]. آنها در خفا یهودیان را در کارشکنی و عداوتشان با رسول خدا(ص) یاری می‌کردند. مؤرخان افرادی چون زویّ بن حارث، جلاس بن سوید، حارث بن سوید، زید بن مالک، نبتل بن حارث، ابوحبیبة بن الأزعر و دیگران[۷] را از همین منافقان برشمرده‌اند.

بعضی از بزرگان یهودی هم بودند که در ظاهر و برای مقاصدی که داشتند به پیامبر خدا(ص) ایمان آورده بودند؛ ولی در باطن، هیچ ایمانی به حضرت نداشتند؛ مثل سعد بن حنیف، زید بن صلیت، نعمان بن عثمان، پسران ابی اوفی، رفاعة بن زید و...[۸].[۹]

اقدامات منافقان

منافقان جریانی چالش ساز علیه دولت نبوی در مدینه بودند و نقش‌ها و اقدامات منافقان در چندین حادثه سیره نبوی به صورت برجسته مطرح شده‌اند از جمله:

جنگ اُحُد

نفوذ سیاسی و اجتماعی عبدالله بن ابی و منافقان در آغازین سال‌های حضور پیامبر(ص) در مدینه به اندازه‌ای بود که در سال سوم هجری توانستند در جنگ احد، نزدیک به یک سوم سربازان سپاه اسلام را از میانه راه بازگردانند. بهانه ایشان این بود که رسول خدا(ص) در مشورت‌خواهی، نظر جوانان را بر بزرگان و خبرگان ترجیح داده است، ضمن آنکه تعهدی به حمایت از پیامبر در خارج مدینه نداده‌اند[۱۰].

منافقان که شرکت در این جنگ را به مهلکه انداختن خویش قلمداد می‌کردند، در ظاهر چنین اظهار می‌داشتند که اگر احتمال جنگ می‌دادند مسلمانان را همراهی می‌کردند[۱۱]. قرآن کریم، رفتار ایشان را چنین سرزنش می‌کند: «چون به منافقان گفته شد که بیایید در راه خداوند پیکار یا دفاع کنید گفتند: اگر می‌دانستیم پیکاری در کار است از شما پیروی می‌کردیم! اینان در همین روز به کفر نزدیک‌تر بودند تا به ایمان؛ چیزی به زبان می‌آورند که در دل ندارند و خداوند به آنچه پنهان می‌دارند آگاه‌تر است»[۱۲].[۱۳]

بعد از احد نیز منافقان بنای سرزنش و شماتت مسلمانان را گذاردند و از اینکه چنان مصیبتی بر مسلمانان وارد آمده بود، ابراز خرسندی می‌کردند و حرف‌های ناخوشایندی می‌زدند. آنها به رسول خدا(ص) و اصحابش خرده می‌گرفتند و می‌گفتند: "اگر آنهایی که کشته شدند با ما می‌ماندند کشته نمی‌شدند"[۱۴].

از کارهای زشت عبدالله بن ابی، این بود که هر جمعه قبل از پیامبر(ص) به پا می‌خاست و سخنانی به زبان می‌راند، سپس می‌نشست و پیامبر(ص) برای خواندن خطبه بلند می‌شد. او حتی در جمعه بعد از روز احد هم با بی‌شرمی تمام بلند شد تا همچون جمعه‌های پیشین سخن بگوید. مسلمانان از هر سو لباسش را می‌کشیدند بنشین و می‌گفتند: "ای دشمن خدا! بنشین، تو شایسته این مقام نیستی. چه کارهایی که نکردی". او در حالی که از مسجد بیرون می‌رفت، گفت: "انگار کار بدی می‌کنم، اگر بلند شوم و کار محمد(ص) را مستحکم گردانم". سپس در جواب مردی از انصار که به او توصیه کرده بود نزد پیامبر(ص) باز گردد تا برایش طلب آمرزش کند، گفت: "به خدا قسم نمی‌خواهم برایم آمرزش طلب کند"[۱۵].[۱۶]

منافقان و جنگ احزاب

منافقان در جریان جنگ احزاب نیز بیکار ننشستند. آنها پیوسته در صفوف مسلمانان، آشفتگی و در دل‌های مؤمنان، بیم و هراس می‌افکندند. نزول آیات متعدد قرآن در این باره، گویای این امر است.

آنان، زمانی که مسلمانان با شور و علاقه دست به کار حفر خندق زده بودند، تن به کار نمی‌دادند و به بهانه‌های مختلف و گاهی بدون اجازه رسول خدا(ص) دست از کار می‌کشیدند و به داخل شهر، نزد زن و بچه خود می‌رفتند؛ از این‌رو خداوند آیاتی را در مذمّتشان نازل فرمود[۱۷]. "معتب بن قشیر هم از منافقان بود، در گرماگرم نبرد احزاب، به مسلمانان می‌گفت: "محمد(ص) به ما وعده می‌دهد که گنج‌های کسرا و قیصر را خواهیم خورد و حال آنکه اکنون به قضای حاجت هم نمی‌توانیم برویم"[۱۸].[۱۹]

منافقان و یهودیان

منافقان در کار بنی‌قینقاع نیز دخالت کردند. حضرت، به علت اصرار عبدالله بن ابی، از سخت‌گیری به بنی‌قینقاع منصرف شد[۲۰]. منافقان با یهودیان بنی‌نضیر نیز پیوند واثق داشتند و با هم بر ضد مسلمانان توطئه می‌کردند. منافقان در قضیه بنی‌نضیر به آنها پیغام داده بودند که "ما در مرگ و زندگی با شماییم. اگر جنگ کنید شما را یاری می‌دهیم و اگر از اینجا بیرونتان کنند، ما هم از پی شما خواهیم آمد"[۲۱]. وعده‌های منافقان سبب شد بنی‌نضیر، مغرور و با رسول خدا(ص) وارد جنگ شوند[۲۲].

جنگ بنی‌مصطلق

نبرد بنی‌مصطلق نیز میدان فتنه‌جویی منافقان شده بود. عده زیادی از آنها که هرگز در جنگ‌های دیگر، رسول خدا(ص) را همراهی نکرده بودند، فقط به دلیل نزدیکی محل درگیری و برای رسیدن به مال دنیا وارد جنگ شدند[۲۳]. بعد از خاتمه جنگ، مسلمانان، دسته دسته، برای نوشیدن آب در سرچشمه مریسیع، رفته بودند. در این هنگام یکی از مهاجران به نام "جهجاه غفاری" با مردی از انصار به نام "سنان بن وبرجهنی خزرجی" بر سر آب درگیر شد. هر یک از آنان مهاجران و انصار را به یاری‌ طلبیدند. خبر به حضرت رسید و ایشان، قضیه را به خوبی پایان داد[۲۴]. این جریان، دستمایه عبدالله بن ابی در ایجاد فتنه‌ای جدید شد. او از این پیشامد به شدت برافروخت و در جمع نزدیکانش سخنان تندی را بر زبان آورد و افزود: "به خدا هنگامی که به مدینه رسیدیم، عزیزان، خوارشدگان را بیرون خواهند کرد و..."[۲۵]. زید بن ارقم که جوانی کم سن و سال بود و در آنجا حاضر بود، این خبر را به عمویش رساند، او نیز به پیامبر(ص) خبر داد[۲۶].

رسول خدا(ص) برای آنکه آتش این فتنه را خاموش کند و فکرش را از ذهن مردم پاک کند، دستور حرکت ناگهانی و بی‌موقع سپاه را صادر کرد. سپاه اسلام بی‌درنگ به راه افتاد و تا فردای آن روز، بی‌وقفه به حرکت خود ادامه داد و فقط برای اقامه نماز توقف می‌کرد. همین که حضرت، فرمان ایست را صادر کرد، همه یارانش از فرط خستگی به خواب رفتند[۲۷]. بدین ترتیب سر و صدا و کشمکش‌ها فروکش کرد.

عایشه در بازگشت از بنی‌مصطلق به دلیلی از لشکر مسلمانان جا مانده بود. او با همراهی یکی از مسلمانان به نام "صفوان بن معطل" به سپاه اسلام ملحق شد. این موضوع، بهانه‌ای شد تا منافقان با سخنان کذبشان رسول خدا(ص) را برنجانند. آنها ـ به ویژه عبدالله بن ابی ـ به عایشه تهمتی ناروا زده، آن را در مدینه منتشر کردند[۲۸]. طولی نکشید که با نزول آیات ۱۱-۲۰ سوره نور، کید و نفاق منافقان بر همگان روشن، و عایشه از این تهمت تبرئه شد[۲۹].

جنگ تبوک

در جریان غزوه تبوک در سال نهم هجری، بسیاری از منافقان نه تنها خودشان از همراهی حضرت خودداری کردند[۳۰]؛ بلکه دیگران را هم از این کار باز می‌داشتند. منافقان مدینه به دلیل کارشکنی و از روی بی‌رغبتی به جهاد، پیوسته به مردم می‌گفتند: "در این گرما سفر نکنید"[۳۱]. عده‌ای نیز همچون "جدّ بن قیس"، ترس فریفته شدن به زنان رومی را بهانه قرار داده، از حضرت اجازه می‌خواستند که در مدینه بمانند[۳۲].

در این میان به رسول خدا(ص) خبر دادند که گروهی از منافقان در خانه سویلم، اجتماع کرده‌اند و قصد دارند مردم را از آمدن با شما باز دارند. حضرت، طلحة بن عبیدالله را با چند نفر از اصحاب مأمور کرد تا به آنجا بروند و آن خانه را به آتش بکشند[۳۳].

در زمان حرکت، عبدالله بن ابی با جمعی از منافقان و هم‌پیمانان یهودی‌اش، که پایین‌تر از لشکرگاه پیامبر(ص)، در ثنیة‌الوداع، اردو زده بود از حرکت به سوی تبوک خودداری کرده[۳۴]، به مدینه بازگشت. او می‌گفت: "محمد(ص) می‌خواهد با رومیان بجنگد؛ آن هم با این همه سختی و گرمای هوا و در مقابل سپاهی که یارای جنگ با آن را ندارد؛ مثل اینکه محمد(ص) جنگ با رومیان را شوخی پنداشته است"[۳۵]. او برای ایجاد وحشت و ترس از سپاه رومیان می‌گفت: "گویی از هم‌اکنون می‌بینم که فردا، اصحاب محمد(ص) همگی اسیر و به طناب‌ها پیچیده‌اند"[۳۶].

هنگام حرکت، مدینه، ملتهب و بحرانی بود. ماندن عده زیادی منافق در شهر و دوری مسافت تبوک، اوضاع نگران کننده‌ای را پدید آورده بود؛ از این‌رو رسول خدا(ص) تصمیم گرفت فرد لایقی را به عنوان جانشین خود در مدینه قرار دهد. این فرد جز امیرمؤمنان، فرد دیگری نمی‌توانست باشد. منافقان که دیدند با وجود علی(ع) نقشه‌های آنان عملی نخواهد شد، برای بیرون کردن ایشان به شایعه‌پراکنی پرداختند و جانشینی علی(ع) را در مدینه، ناشی از بی‌رغبتی[۳۷] حضرت به ایشان دانستند. ایشان، مسلح، نزد پیامبر آمد و جریان را به عرض پیامبر(ص) رساند. حضرت، سخنان منافقان را کذب خواند و به ایشان، دستور بازگشت داد[۳۸].

با وجود این، عده‌ای از منافقان به امید به دست آوردن غنیمت در غزوه تبوک شرکت کردند. آنان در راه تبوک پیوسته با سخنان خود شایعه‌ پراکنی کرده، در دل‌های مؤمنان هراس ایجاد می‌کردند[۳۹]. منافقان در اندک مناسبتی که پیش می‌آمد به شبهه‌افکنی و ایجاد تردید در عقاید مسلمانان و زخم‌زبان به رسول خدا(ص) مبادرت می‌ورزیدند. سخنان زید بن صلیت درباره گم شدن شتر حضرت در راه، از جمله این شبهه‌افکنی‌هاست[۴۰]. در سوره توبه به بعضی از نفاق‌پراکنی‌های آنان اشاره شده است.

در مسیر بازگشت از تبوک، گروهی از منافقان تصمیم گرفتند حضرت را شبانه به شهادت برسانند. پیامبر(ص) از تصمیمشان باخبر شد و عمار و حذیفه بن یمان را برای دستگیری آنها فرستاد، منافقان فرار کردند در میان لشکر مخفی شدند[۴۱].

حضرت در بازگشت از تبوک به گروهی از مسلمانان دستور تخریب مسجد ضرار را دادند. این مسجد را ۱۵ نفر از منافقان از جمله "عبدالله بن نبتل" و "ابو حبیبة بن ازعر"، تأسیس کرده بودند. مسجد ضرار در حالی که منافقان در آن اجتماع کرده بودند، به آتش کشیده شد. منافقان با دیدن آتش، فرار کردند و متفرق شدند[۴۲].

بعد از تبوک، عبدالله بن ابی درگذشت. پیامبر(ص) بزرگوارانه بر جنازه‌اش حاضر شد و بر او نماز خواند و برایش آمرزش‌ طلبید[۴۳].

پس از جنگ تبوک، منافقان و دیگر مشرکان مدینه، چاره‌ای جز سر فرود آوردن در برابر حقایق اسلام ندیدند و ناچار مجبور به قبول واقعیت شدند[۴۴].

ساختن مسجد ضرار

منافقان پس از چندین سال فعالیت و کارشکنی علیه مسلمانان و زمانی که شهره به نفاق شدند در سال نهم هجری برای عوام فریبی و به قصد ایجاد تفرقه میان مسلمانان، تصمیم به ساختن مسجدی جداگانه گرفتند تا در پناه آن بتوانند دور از چشم پیامبر(ص) و مسلمانان به فعالیت‌های منافقانه و اسلام ستیزانه خود ادامه دهند. آنها از پیامبر(ص) تقاضا کردند برای افتتاح آن مسجد حاضر شود و در آن نماز گزارد. اما رسول خدا(ص) چون از سوء نیت ایشان آگاه شد، کسانی را فرستاد تا آن مکان را ویران سازند[۴۵] که آیات ۱۰۷ تا ۱۱۰ سوره توبه در این باره نازل شده‌اند[۴۶].[۴۷]

شگردهای منافقان

منافقان مدینه در عرصه‌های گوناگونی به مقابله با پیامبر خدا(ص) و دولت وی برخاستند و شگردهای گوناگونی به کار بستند تا از موقعیت و منزلت مسلمانان بکاهند. برخی شگردهای آنان علیه رسول خدا(ص) و منافقان به شرح ذیل است:

  1. تخریب شخصیت رسول خدا(ص): شکستن قداست رسول خدا(ص) و ایجاد تردید در دل مؤمنان از جمله اهداف فعالیت‌های منافقان بود. آنچه منافقان در ماجرای افک و اتهام زدن به یکی از همسران پیامبر انجام دادند، به منظور تخریب شخصیت رسول خدا(ص) بود که آیات دهم تا بیست و سوم سوره نور به همین موضوع می‌پردازند[۴۸]. چنان که رفتارها و سخنان منافقان در رابطه با ازدواج پیامبر(ص) با زینب، همسر مطلقه زید بن حارثه و فرزند خوانده خود در همین راستا قابل تحلیل است که آیه شصتم سوره احزاب بدان پرداخته است[۴۹].
  2. بزرگ نشان دادن شمار افراد و تجهیزات دشمن: منافقان با این کار زمینه ترس را در سپاهیان اسلام فراهم می‌آوردند. آنها، مؤمنان و مسلمانانی را که با وجود محدودیت امکانات، ایثار کرده و صدقه می‌دادند را به سخره می‌گرفتند[۵۰]، گاه نیز آنان را به خودنمایی متهم می‌کردند[۵۱]. برخی منافقان برای اجتناب از شرکت در جهاد، شیفتگی به زنان سرخ‌موی رومی! و ترس از به فتنه افتادن را بهانه می‌آورند که آیات ۴۸ و ۴۹ سوره توبه به این رفتار آنان اشاره می‌کند و خود این رفتار را سقوط در فتنه معرفی کرده است[۵۲].
  3. تفرقه‌افکنی و فتنه‌انگیزی: منافقان، می‌کوشیدند تا روابط میان مهاجران و انصار را تخریب کنند که نمونه آن اقدام ایشان در غزوه بنی مصطلق است؛
  4. تحریک هم پیمانان و مخالفان دولت مدینه: منافقان برای پیشبرد کار خود، یهودیان مدینه را تحریک و تشویق به مقابله با رسول خدا(ص) کرده و به آنان وعده پشتیبانی می‌دادند. پس از پیروزی مسلمانان در جنگ بدر که از نظر منافقان و یهودیان بسیار غیرمنتظره بود، پیوند این دو گروه با یکدیگر استوراتر شد. وعده پشتیبانی نظامی منافقان از یهود، دامنه این گستاخی را به جایی کشاند که پیمان‌هایی را که با پیامبر(ص) و مسلمانان داشتند فراموش کرده و به رویارویی با دولت نبوی پرداختند[۵۳]. فتنه انگیزی منافقان در تحریک یهودیان در غزوه بنی قینقاع، بنی نضیر و بنی قریظه آشکار است[۵۴].

رفتار رسول خدا(ص) با منافقان

پیامبر، نفاق را به عنوان معضلی اجتماعی و فرهنگی به شمار می‌آورد، از این رو، سیاست وی برای حل این معضل، مدارا همراه با بیان حقیقت و در صورت ضرورت برخورد لازم بود. پیگیری این سیاست از سوی رسول خدا(ص) به مرور زمان به انزوای اجتماعی منافقان و مصونیت جامعه از تاثیر منفی آنان انجامید.

سیره رسول خدا(ص) در برابر منافقان نرمش و مدارا بود. مدارای آن حضرت در برابر سخنان ایشان به اندازه‌ای بود که منافقان می‌گفتند: پیامبر، «گوش» است و هر چه درباره ما به او گفته شود، چون آن را تکذیب کنیم، می‌پذیرد. خداوند در این باره می‌فرماید: «بعضی از آنها پیامبر را آزار می‌دهند و می‌گویند: او گوش است، بگو: برای شما گوشی است نکو که خدا را تصدیق می‌کند و مؤمنان را تصدیق می‌کند، و برای مؤمنان شما، رحمتی است و کسانی که پیامبر را آزار می‌دهند، عذابی دردناک دارند»[۵۵].

اقدامات و رفتارهایی که منافقان درباره شخص رسول خدا(ص) انجام می‌دادند، همه مشمول بی‌اعتنانی و یا رأفت و گذشت آن حضرت بود. پیامبر به جنگ با آنان اقدام نکرد و سخنان ناروای ایشان را نادیده می‌گرفت، بهانه‌جویی آنان را می‌پذیرفت و با تحریکات آنان برای حفظ امنیت روانی جامعه با تدبیر مقابله می‌کرد و تا هنگامی که به صورت سازمان یافته وارد عمل نمی‌شدند، پیامبر به مقابله علنی با ایشان دست نمی‌زد.

در عین حال، فتنه‌انگیزی‌های آنان درباره مسلمانان و جامعه اسلامی بدون پاسخ نمی‌ماند چنان که در ماجرای مسجد ضرار، حکم به تخریب آن شد[۵۶]. همچنین پیش از رفتن به سوی تبوک، خانه سویلم یهودی که پایگاهی برای منافقان شده بود تا مردم را از همراهی با آن حضرت در جنگ تبوک بازدارند، به دستور رسول خدا(ص) به آتش کشیده شد[۵۷]. نمونه دیگر از برخورد پیامبر(ص) با فتنه‌گری سازمان یافته منافقان، دستور بیرون انداختن آنان از مسجد نبوی به وضع تحقیرآمیز بود؛ چراکه به صورت گروهی مشغول به استهزاء و مسخره کردن مسلمانان شده بودند[۵۸]. گاهی از باب الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ[۵۹] پیامبر(ص) با منافقانی که کارهای آنان، جامعه مسلمین را تهدید می‌کرد برخوردهای سخت‌تری نیز انجام داده که در کتب سیره نقل شده است[۶۰].

خداوند متعال در سوره توبه، به رسول خدا(ص) به جهاد و سخت‌گیری علیه منافقان و کفار دستور می‌دهد[۶۱]، اما با توجه به سیره عملی رسول خدا(ص) در رفتار با منافقان، می‌توان منظور از جهاد را تدبیر و اقدامات لازم و مناسب رسول خدا(ص) در برابر منافقان و سخت‌گیری بیشتر با ایشان دانست که نمونه سخت‌گیری پیامبر(ص) نماز گزاردن بر مردگان منافقان بود: «و هرگز بر هیچ مرده‌ای از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نایست»[۶۲].

برخی نمونه‌های رفتاری رسول خدا(ص) با منافقان بدین شرح‌اند:

  1. هنگام حرکت لشکر مسلمان برای جنگ تبوک، گروهی از منافقان که ودیعة بن ثابت از آن جمله بود، مسلمانان را بیم داده و می‌گفتند: آیا جنگ با رومیان، همانند جنگ با اعراب است؟ سوگند به خدا، رومیان به زودی شما را به بند خواهند کشید. چون این سخن به رسول خدا(ص) رسید، عمار بن یاسر را برای پیگیری موضوع به سوی آنان فرستاد، منافقان که جدیت پیامبر در پیگیری موضوع را ملاحظه کردند، عذرخواهی کرده و اظهار داشتند این سخن را جدی نگفته و به شوخی مطرح کرده‌اند[۶۳].
  2. در جنگ تبوک، هنگامی که شتر پیامبر گم شد، یکی از منافقان به نام زید بن لصیت، پیامبری آن حضرت را زیر سؤال برد و گفت: محمد(ص) گمان می‌کند که پیام آور الهی است و از آسمان خبر می‌دهد، در حالی که نمی‌داند شترش کجاست؟» اندکی بعد رسول خدا(ص) به اذن خداوند محل شتر خویش را اعلام کرد و فرمود: آنچه خدا به من آموزد، می‌دانم[۶۴].
  3. عبدالله بن ابی که سرکرده منافقان بود، چون در بستر بیماری افتاد، پیامبر به عیادت او رفت. او از پیامبر خواست در تشیع جنازه‌اش حاضر شود و پیراهنش را برای استفاده در دفن، به او دهد که پیامبر خدا(ص) چنین کرد[۶۵]. رفتارهای پیامبر با جنازه ابن ابی برای گرامی داشت فرزند او عبدالله بود که از مؤمنان راستین به رسول خدا به شمار می‌رفت[۶۶]. همچنین نماز خواندن پیامبر بر ابن ابی، پیش از نزول آیه ۸۴ سوره توبه بود که پیامبر را از نماز خواندن بر منافقان نهی می‌کند[۶۷].
  4. متعّب بن قشیر نیز از منافقانی بود که مشمول مدارای پیامبر(ص) بود. او در شرایط سخت جنگ خندق، برای متزلزل کردن روحیه مسلمانان می‌گفت: «محمد ما را نوید می‌داد که گنج‌های کسرا و قیصر را به دست می‌آوریم، اما امروز جرأت نمی‌کنیم که برای قضای حاجت بیرون رویم!»[۶۸] پیامبر در این شرایط سخت، این‌گونه سخنان را می‌شنید، اما برخوردی با منافقان نمی‌کرد زیرا این‌گونه سخنان را فردی می‌دانست و سازماندهی شده قلمداد نمی‌کرد. مُعتب بن قشیر کسی بود که روز حُنین در اعتراض به نحوه تقسیم غنائم از سوی رسول خدا(ص)، گفت: تقسیم غنائم میان تازه مسلمانان برای رضای خدا و در راه او نیست! چون سخن او به رسول خدا(ص) رسید، بسیار اندوهگین شد و فرمود: خداوند برادرم موسی را رحمت کند که بیشتر از این آزار دید و شکیبایی ورزید[۶۹].[۷۰]

طرد منافقان از مسجد

مدت‌ها بود که منافقان هنگام اجتماع مسلمانان در مسجد حاضر می‌شدند و گفتگوی مسلمانان را می‌شنیدند و گاهی آنان را مسخره می‌کردند. پیامبر، سکوت می‌کرد و در برابر اذیت‌هایشان صبر می‌فرمود تا اینکه روزی رسول خدا(ص) آنها را در مسجد دید، در حالی که نزدیک هم نشسته بودند و آهسته با هم سخن می‌گفتند. حضرت دستور داد تا آنها را از مسجد بیرون کنند. اصحاب، بی‌درنگ به پا خاسته، آنان را از مسجد بیرون انداختند[۷۱].[۷۲]

منابع

پانویس

  1. سه نمونه از آیات بدین شرح‌اند: الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ «مردان و زنان منافق، همگون یکدیگرند که به کار ناپسند فرمان می‌دهند و از کار شایسته باز می‌دارند! و (در بخشش) ناخن خشکی می‌ورزند» سوره توبه، آیه ۶۷؛ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا «اگر منافقان و بیماردلان و شایعه‌افکنان مدینه دست (از کارهایشان) برندارند، تو را بر آنان برمی‌انگیزیم سپس در آن شهر جز زمانی اندک در کنار تو نخواهند بود» سوره احزاب، آیه ۶۰؛ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا «و چون به آنان گفته شود که به سوی آنچه خداوند فرو فرستاده است و به سوی این پیامبر آیید دورویان را خواهی دید که یکسره روی از تو باز می‌گردانند» سوره نساء، آیه ۶۱.
  2. قاضی‌زاده، کاظم، جریان‌شناسی نفاق و بررسی انگیزه‌های آن در انقلاب نبوی، ص۱۳۹.
  3. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۳۴.
  4. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۶۲؛ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، منافقان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۲۸-۳۲۹.
  5. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۸۴-۵۸۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۰۸؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۵۷۷.
  6. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۵۷۸؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و امتاع، ج۱، ص۱۱۷.
  7. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۱۹-۵۲۲؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۶۷-۴۷۰.
  8. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۲۷.
  9. سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر، منافقان (مقاله)|منافقان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۱.
  10. طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۰۴.
  11. طبری، جامع البیان، ج۴، ص۱۱۱؛ طوسی، التبیان، ج۳، ص۴۳.
  12. وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ «و تا آنان را (نیز) که دورویی کردند معلوم بدارد و (چون) به آنان گفته شد که بیایید در راه خداوند پیکار یا دفاع کنید گفتند: اگر می‌دانستیم پیکاری در کار است از شما پیروی می‌کردیم! اینان (در) همین روز به کفر نزدیک‌تر بودند تا به ایمان؛ چیزی به زبان می‌آورند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۷.
  13. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۶۳.
  14. تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و امتاع، ج۱، ص۱۷۷.
  15. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۰۵.
  16. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، منافقان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۲-۳۳۳.
  17. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۱۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۶۶
  18. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۷۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۵۹.
  19. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، منافقان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۳-۳۳۴.
  20. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۴۸۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۱۷۴.
  21. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۱۸۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۹.
  22. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، منافقان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۲-۳۳۳.
  23. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۴۰۵.
  24. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۵۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۹۰-۲۹۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۱۵.
  25. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۹۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۱۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۰۵-۶۰۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۵۲-۵۳.
  26. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۱۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۰۵.
  27. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۲۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۹۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۰۷.
  28. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۲۶-۴۳۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۹۷ -۳۰۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۶۳-۶۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۱۱-۶۱۴؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۳.
  29. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، منافقان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۴-۳۳۵؛ محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۶۴.
  30. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۹۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۰۱؛
  31. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۰۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۱۷؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۵، ص۲۱۴.
  32. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۵، ص۲۱۳-۲۱۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۱۶.
  33. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۱۷.
  34. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۱۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۵.
  35. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۹۵.
  36. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۹۵-۹۹۶.
  37. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۵، ص۲۲۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۱۹ به بعد.
  38. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۵، ص۲۲۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۱۹.
  39. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۰۰-۱۰۱۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۰۸.
  40. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۰۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه ج۵، ص۲۳۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۲۴ به بعد.
  41. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۵ ص۲۵۶-۲۶۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۲؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۴۶.
  42. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۱۰-۱۱۱؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۷-۱۰۴۹.
  43. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۰۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۵۷.
  44. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، منافقان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۵-۳۳۷؛ محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام، ص۱۶۴.
  45. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲۹.
  46. وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ... «و کسانی هستند که مسجدی را برگزیده‌اند برای زیان رساندن (به مردم) و کفر و اختلاف افکندن میان مؤمنان.».. سوره توبه، آیه ۱۰۷.
  47. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۶۴.
  48. إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ... «کسانی که [به یکی از همسران پیامبر] آن دروغ را (وارد) آوردند دسته‌ای از شمایند؛ آن را شرّی برای خود مپندارید بلکه آن برای شما خیر است.».. سوره نور، آیه ۱۱.
  49. لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ... «اگر منافقان و بیماردلان و شایعه‌افکنان مدینه دست (از کارهایشان) برندارند، تو را بر آنان برمی‌انگیزیم.».. سوره احزاب، آیه ۶۰.
  50. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۱۹۶.
  51. الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لَا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «آنان که به مؤمنان داوطلب دادن صدقه‌ها و به کسانی که جز توان (اندک) خود چیزی (برای دادن صدقه) نمی‌یابند طعنه می‌زنند و آنان را به ریشخند می‌گیرند، خداوند به ریشخندشان می‌گیرد و عذابی دردناک خواهند داشت» سوره توبه، آیه ۷۹.
  52. وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا... «و از ایشان، کسی است که می‌گوید: به من اجازه (کناره‌گیری از جهاد) بده و مرا در آشوب میفکن! آگاه باش که آنان در آشوب افتاده‌اند.».. سوره توبه، آیه ۴۹.
  53. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۹.
  54. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۶۵.
  55. وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «و برخی از ایشان کسانی هستند که پیغمبر را آزار می‌کنند و می‌گویند او خوش‌باور است؛ بگو سخن نیوش خوبی برای شماست که به خداوند ایمان و مؤمنان را باور دارد و برای آن دسته از شما که ایمان آورده‌اند رحمت است و برای آن کسان که به فرستاده خداوند آزار می‌رسانند» سوره توبه، آیه ۶۱.
  56. مهدوی دامغانی، پیامبر اسلام و جریان نفاق، ص۱۳۴.
  57. ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۵۱۷.
  58. ابن هشام، السیره النبویه، ج۲، ص۵۲۸.
  59. سوره بقره، آیه ۱۹۱.
  60. ر.ک: ابن هشام، السیرة النوبیه، ج۲، ص۶۳۵-۶۳۸.
  61. يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ «ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر و جایگاهشان دوزخ است و (این) پایانه، بد است» سوره توبه، آیه ۷۳.
  62. وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ «و هیچ‌گاه بر هیچ‌یک از ایشان چون مرد نماز مگزار و بر گور او حاضر مشو؛ اینان به خداوند و پیامبرش کفر ورزیده‌اند و نافرمان مرده‌اند» سوره توبه، آیه ۸۴.
  63. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲۵.
  64. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲۳.
  65. ابن شبه، تاریخ المدینة المنورة، ج۱، ص۳۶۹.
  66. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج۲۶، ص۱۰۹.
  67. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج۲۶، ص۱۰۷.
  68. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۲.
  69. واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۴۹.
  70. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۶۶.
  71. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۲۸؛ عبدالرحمن سهیلی، الروض الأنف فی شرح السیرة النبویه، ج۴، ص۳۲۲-۳۲۳.
  72. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، منافقان، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۳۱-۳۳۲.