پیش‌گویی شهادت امام حسین در حدیث

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

روایت «رأس الجالوت»

در تاریخ طبری، انساب الأشراف بلاذری، معجم طبرانی و طبقات ابن سعد از «راس الجالوت» و او از پدرش روایت می‌کند که گفت: «هیچ‌گاه از «کربلا» عبور نکردم مگر آنکه بر مرکبم رکاب زدم و تاختم تا آن مکان را پشت‌سر گذاشتم. گوید گفتم: چرا؟ گفت: ما روایت می‌کردیم در این محل فرزند پیامبری کشته می‌شود و من بیم آن داشتم که نکند آن مقتول، من باشم؛ و هنگامی که «حسین» کشته شد گفتیم: این همان بود که روایت می‌کردیم. پس از آن، هرگاه بدان مکان می‌رسم عبور می‌کنم و رکاب نمی‌زنم!»[۱].[۲].

روایت «کعب»

ذهبی، هیثمی، عسقلانی، ابن کثیر و دیگران که همگی از دانشمندان مکتب خلفایند، از «عمار دهنی» روایت کنند که گفت: «علی(ع) از برابر کعب عبور کرد و او گفت: مردی از فرزندان این، در یک گروهی کشته می‌شود که پیش از خشک شدن عرق اسب‌هاشان، بر محمد(ص) وارد می‌شوند! حسن(ع) که عبور کرد، گفتند: این است؟ گفت: نه، حسین(ع) که عبور کرد، گفتند: این است؟ گفت: آری!»[۳].[۴].

حدیث «اسماء بنت عمیس»

از امام سجاد علی بن الحسین زین العابدین(ع) روایت کنند که فرمود: «اسماء بنت عمیس» مرا خبر داد و گفت: «در هنگام ولادت حسن و حسین مامائی جده‌ات فاطمه را من انجام دادم. حسین(ع) که زاده شد، رسول خدا(ص) نزد من آمد و فرمود: اسماء! پسرم را بیاور. من او را در پارچه سفیدی تقدیمش کردم. در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و سپس بر دامنش نهاد و گریست. اسماء گوید گفتم: پدر و مادرم فدای شما باد بر چه می‌گریید؟! فرمود: بر این پسرم! گفتم: اینکه تازه به‌دنیا آمده! فرمود: ای اسماء! آن گروه سرکش او را می‌کشند، خداوند شفاعت مرا به آنان نرساند. سپس فرمود: ای اسماء! فاطمه را از آنچه گذشت آگاه مکن که او تازه بدنیایش آورده[۵].[۶].

حدیث «ام الفضل»

در مستدرک صحیحین، تاریخ ابن عساکر، مقتل خوارزمی و دیگر کتب از «ام الفضل» دخت حارث، روایت کنند که گفته است: بر رسول خدا(ص) وارد شدم و گفتم: «یا رسول الله! من دیشب رؤیای منکری دیدم! فرمود: چه بود؟ گفتم: بسیار دهشتناک! فرمود: چه بود؟ گفتم: دیدم که گویا پاره‌ای از بدن شما جدا و در دامان من قرار گرفت! رسول خدا(ص) فرمود: چیز خوبی دیدی، ان‌شاءالله فاطمه پسری به دنیا می‌آورد و در دامان تو جای می‌گیرد. پس از آن -همان‌گونه که پیامبر فرموده بود- فاطمه حسین(ع) را در دامان من به‌دنیا آورد. روزی بر رسول خدا(ص) وارد شدم و حسین را در دامانش نهادم. اندکی بعد دیدم هر دو چشم پیامبر(ص) -بدون توجه به من- اشک‌ریزان است. گفتم: یا نبی الله! پدر و مادرم به فدایت، شما را چه می‌شود؟! فرمود: جبرئیل(ع) نزد من آمد و خبر داد که امتم بزودی این پسر را می‌کشند! گفتم: این را؟ فرمود: آری، او تربت خون‌آلودش را هم برای من آورد».

حاکم نیشابوری صاحب مستدرک گوید: «این حدیث با شرائطی که شیخین (بخاری و مسلم) برای صحت احادیث دارند، صحیح است ولی آنها آن را در کتاب‌های خود نیاورده‌اند[۷].[۸].

حدیث مقتل خوارزمی

«هنگامی‌که حسین(ع) یک ساله شد، دوازده نفر از فرشتگان با چهره‌های سرخ‌فام و بال‌های پراکنده بر رسول خدا(ص) فرود آمدند و گفتند: «ای محمد! بزودی آنچه بر هابیل رفت بر فرزندت حسین(ع) نیز نازل شود، و پس از آن، او را پاداشی همانند هابیل باشد، و قاتلش را گناهی همانند قابیل» گوید: و هیچ فرشته‌ای در آسمان نماند مگر آنکه بر پیامبر(ص) فرود آمد و او را در عزای حسین(ع) تعزیت گفت و از پاداش او آگاهش کرد و تربتش را بر او عرضه داشت و پیامبر(ص) نیز فرمود: خدایا هرکه او را یاری نکرد خوارش کن، و هرکه او را کشت وی را بکش و از آنچه می‌جوید بهره‌مندش مگردان. هنگامی‌که حسین(ع) دو سالش به اتمام رسید، پیامبر(ص) روانه یک سفر شد و در بخشی از مسیر بناگاه ایستاد و استرجاع (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) گفت و اشک دیدگانش جاری شد. پرسیدند چه شده؟ فرمود: این جبرئیل است؛ مرا از سرزمینی آگاه می‌کند که کربلایش گویند، در کنار نهر فرات، فرزندم حسین پسر فاطمه در آنجا کشته می‌شود. گفته شد: یا رسول الله! چه کسی او را می‌کشد؟ فرمود: فردی که او را یزید گویند و خداوند برکت را از جانش بردارد! چنان است که گویا منزلگاه و مدفن او را نظاره می‌کنم. سر او را هدیه می‌برند. به خدا سوگند هیچ‌کس بر سر فرزندم حسین(ع) شادمانه نظر نکند مگر آنکه خداوند قلب و زبانش را دوگانه گرداند (یعنی آنچه با زبان بدان گواهی دهد در جانش نباشد). راوی گوید: پیامبر با حالتی اندوهگین از این سفر بازآمد و بر فراز منبر شد و در حالی‌که حسین(ع) و حسن(ع) فرارویش بودند، خطابه خواند و موعظه فرمود و پس از آن دست راستش را بر سر حسین نهاد و سر به آسمان برداشت و عرضه داشت: خداوندا! من محمد بنده و نبی تو هستم و این دو پاکان عترت و برتران ذریت و ریشه‌های نبوت‌اند، کسانی که پس از خود بر جایشان می‌گذارم[۹].

پروردگارا! جبرئیل به من خبر داد که این فرزندم کشته و بی‌یاور می‌گردد. خداوندا! قتلش را بر من مبارک و خودش را از سادات شهدا بگردان که تو بر هر کاری توانایی. پروردگارا! قاتل و خاذل و واگذارنده‌اش را از برکت محروم دار. گوید: مردم در مسجد به یک‌باره صدای ضجه و شیون سر دادند. پیامبر فرمود: می‌گریید و او را یاری نمی‌کنید؟! پروردگارا! خودت یار و یاور و ناصر او باش»[۱۰].[۱۱].

روایت «زینب بنت جحش»

در تاریخ ابن عساکر، ابن کثیر. مجمع الزوائد و دیگران از «زینب بنت جحش» روایت کنند که گفت: «روزی رسول خدا(ص) در خانه بود و حسین(ع) نزد من. لحظه‌ای از او که تازه به راه افتاده بود، غافل شدم که به سوی رسول خدا(ص) رفت. پیامبر(ص) فرمود: او را به حال خود بگذار - تا آنجا که گفت- پیامبر(ص) برخاست و به نماز ایستاد و حسین(ع) را در آغوش گرفت و گاه رکوع و نشستن او را بر زمین می‌نهاد. سپس نشست و گریست، پس از آن، دست‌ها را بالا برد. نماز را که به پایان برد عرض کردم: یا رسول الله! امروز شما را در حالتی دیدم که تا به‌حال ندیده بودم؟! فرمود: جبرئیل نزد من آمد و خبرم داد که امتم این را می‌کشند! گفتم: تربتش را به من بنما، و او تربت سرخ‌فامی نزد من آورد»[۱۲].[۱۳].

حدیث «أنس بن مالک»

در مسند احمد، معجم کبیر طبرانی، تاریخ ابن عساکر و دیگران از «انس بن مالک» روایت کنند که گفت: «فرشته قطر (باران) از پروردگارش اجازه خواست تا رسول الله(ص) را زیارت کند. خداوند اجازه‌اش داد و او در روز مخصوص «ام سلمه» فرود آمد. پیامبر به ام سلمه فرمود: مواظب در باش کسی داخل نشود. گوید: بر در خانه بودم که حسین بن علی(ع) سر رسید و بی‌توجه به من در را گشود و داخل شد. پیامبر او را در آغوش کشید و بوسیدن آغازید. آن فرشته گفت: آیا دوستش داری؟ فرمود: آری. گفت: امتت بزودی او را می‌کشند! اگر بخواهی مکانی را که در آن کشته می‌شود به تو بنمایم. فرمود: آری. گوید: مشتی از مکان قتلگاه بر گرفت و نشان داد و قدری ماسه یا خاک سرخ برآورد که «ام سلمه» آن را گرفت و در جامه‌اش نهاد. ثابت (راوی خبر) گوید: ما می‌گفتیم این کربلاست!»[۱۴].[۱۵].

حدیث «ابو امامة»

در تاریخ ابن عساکر، ذهبی، مجمع الزوائد و دیگران از «ابی امامة» روایت کنند که گفت: «رسول خدا(ص) به بانوانش می‌فرمود: «این کودک - یعنی حسین - را نگریانید». گوید: روزی که رسول خدا(ص) در خانه «ام سلمه» بود، جبرئیل فرود آمد و داخل شد. پیامبر به ام سلمه فرمود: «مگذار کسی وارد شود» حسین(ع) آمد و چون پیامبر را در خانه دید قصد ورود نمود که ام سلمه او را گرفت و در آغوش کشید و به سرگرمی و آرام کردنش پرداخت ولی چون بر شدت گریه‌اش افزود. آزادش گذارد تا وارد شد و در دامان پیامبر نشست. جبرئیل به پیامبر گفت: امتت بزودی این پسر را می‌کشند. پیامبر فرمود: «در حالی که به من ایمان دارند او را می‌کشند؟!» گفت: آری او را می‌کشند. جبرئیل تربتی را برگرفت و گفت: در مکانی چنین و چنان. رسول خدا(ص) در حالی‌که حسین(ع) را در آغوش داشت سراسیمه و اندوهگین بیرون آمد. ام سلمه که پنداشت پیامبر از ورود کودک به داخل بر او خشمگین است، گفت: ای رسول خدا جانم به فدات، شما خود فرمودید: «این کودک را نگریانید» و دستور دادید اجازه ورود به کسی ندهم. او آمد و من آزادش گذاردم. پیامبر پاسخش را نداد و به‌سوی اصحابش روانه شد و فرمود: «امت من این را می‌کشند» در آن جمع ابوبکر و عمر نیز بودند و در آخر حدیث است که: تربت او را به آنان نمایاند[۱۶].[۱۷].

روایات «ام سلمه»

نخست - از قول «عبدالله بن وهب بن زمعة»: در مستدرک صحیحین، طبقات ابن سعد، تاریخ ابن عساکر و دیگر کتب گوید: «ام سلمه - رضی الله عنها - مرا خبر داد که رسول خدا(ص) شبی برای خواب در بستر شد و با اضطراب بیدار گردید. بار دوم خوابید و در خواب شد و باز هم با نگرانی - کمتر از آنچه اول بار دیده بودم - بیدار شد. سپس خوابید و در حالی‌که تربت سرخ‌فامی در دست داشت و آن را می‌بوسید بیدار شد. گفتم: یا رسول الله! این خاک چیست؟ فرمود: جبرئیل(ع) مرا خبر داد که این (حسین) در سرزمین عراق کشته می‌شود. به جبرئیل گفتم: تربت سرزمینی را که در آن کشته می‌شود به من بنما! و این تربت آنجاست». حاکم گوید: این حدیث با شرائط شیخین (بخاری و مسلم) حدیث صحیحی است ولی آنها آن را در کتاب‌هایشان نیاورده‌اند[۱۸].

دوم - از قول «صالح بن أربد»: طبرانی، ابن ابی شیبه، خوارزمی و دیگران از او روایت کنند که گفت: «ام سلمه - رضی الله عنها - گفت: رسول خدا(ص) فرمود: «بر در این اطاق بنشین و هیچ کس را اجازه ورود مده» پس، بر در ایستاده بودم که حسین رضی الله عنه آمد، تا خواستم او را بگیرم این کودک بر من پیشی گرفت و بر جدش وارد شد. گفتم: یا نبی الله! خدایم فدایت کند، مرا فرمودی هیچ‌کس را اجازه ورود ندهم. پسر شما آمد و تا رفتم او را بگیرم بر من پیشی گرفت، و چون طول کشید و از در نظاره کردم، شما را دیدم که این کودک را در آغوش دارید و چیزی را در دستانتان می‌گردانید و سرشک دیده می‌بارید؟! فرمود: آری، جبرئیل نزد من آمد و مرا خبر داد که امتم او را می‌کشند، و آن تربتی را که بر آن کشته می‌شود نیز، برایم آورد، و این همان است که در دست می‌گردانم»[۱۹].

سوم - از قول «مطلب بن عبدالله بن حنطب»: در معجم طبرانی، ذخائر العقبی، مجمع الزوائد و دیگر کتب از او روایت کنند که گفت: «ام سلمه گفت: روزی رسول خدا(ص) در خانه من نشسته بود که فرمود: «هیچ‌کس نباید بر من وارد شود» من منتظر بودم که حسین وارد شد، پس از آن صدای گریه پیامبر را شنیدم، نظاره کردم و دیدم حسین در دامن اوست و پیامبر صورتش را می‌ساید و می‌گرید. گفتم: به خدا سوگند ندانستم چه‌وقت داخل شد. فرمود: «جبرئیل با ما در خانه است و می‌پرسد: دوستش داری؟ می‌گویم: آری، بیش از همه دنیا. می‌گوید: امتت بزودی این را در زمینی که کربلایش گویند خواهند کشت». جبرئیل(ع) قدری از تربت آنجا را برگرفت و به پیامبر(ص) نمایاند، و حسین(ع) که به‌هنگام شهادت محاصره شد، پرسید: نام این زمین چیست؟ گفتند: کربلا! فرمود: خدا و پیامبر خدا، راست گفتند سرزمین کرب و بلاست»[۲۰].

چهارم - از قول «شقیق بن سلمة»: در معجم طبرانی، تاریخ ابن عساکر، مجمع الزوائد و دیگر کتب از «ابی وائل شقیق بن سلمة» روایت کنند که گفت: «ام سلمه گفت: حسن و حسین در خانه من فراروی پیامبر(ص) بازی می‌کردند که جبرئیل فرود آمد و گفت: یا محمد! امتت بعد از تو این پسر را می‌کشند - با دست به حسین اشاره کرد - رسول خدا(ص) گریست و او را در آغوش کشید. بعد فرمود: این تربت نزد تو امانت باشد. سپس آن را بوئید و فرمود: وای از کرب و بلا. گوید: رسول خدا(ص) فرمود: ای ام سلمه! هرگاه این تربت خون شد بدان‌که پسرم کشته شده. گوید: ام سلمه آن را در شیشه‌ای نهاد و هر روز آن را نظاره می‌کرد و می‌گفت: براستی که آن روزی که تو در آن خون می‌شوی، روز بسیار بزرگی است!».

پنجم - از قول «سعید بن ابی هند»: در تاریخ ابن عساکر، ذخائر العقبی، تذکرة خواص الامة و دیگر کتب از «عبدالله بن سعید بن ابی هند» از پدرش سعید، روایت کنند که گفت: «ام سلمه - رضی الله عنها - گفت: رسول خدا(ص) در خانه من خوابیده بود که حسین وارد شد. بر در نشستم و او را نگه داشتم تا مبادا داخل شده و پیامبر را بیدار نماید. سپس متوجه چیزی شدم و غفلت کردم که او خیزید و داخل شد و روی شکم پیامبر نشست. بعد از آن صدای نالۀ پیامبر(ص) را شنیدم. فوری آمدم و گفتم: یا رسول الله! به خدا سوگند من ندانستم چگونه آمد. فرمود: جبرئیل نزد من آمد - و در حالی‌که او روی شکمم نشسته بود - به من گفت: آیا دوستش داری؟ گفتم: آری، گفت: این امت تو به‌زودی او را می‌کشند! آیا تربتی را که بر آن کشته می‌شود به تو نشان ندهم؟ گفتم: چرا. او بال خود را بر زمین زد و این تربت را آورد. ام سلمه گفت: به‌ناگاه دیدم در دست او تربتی سرخ‌فام است و می‌گرید و می‌فرماید: ای کاش می‌دانستم چه کسی بعد از من تو را می‌کشد»[۲۱].

ششم - از قول «شهر بن حوشب»: در فضائل احمد بن حنبل، تاریخ ابن عساکر، ذخائر العقبی و دیگر کتب از او روایت کنند که گفت: «ام سلمه گفت: جبرئیل نزد رسول خدا(ص) بود و حسین با من، او گریه کرد و من آزادش گذاردم تا نزد رسول خدا(ص) برود. جبرئیل گفت: ای محمد! آیا دوستش داری؟ فرمود: آری، گفت: امتت بزودی او را می‌کشند! و اگر بخواهی بخشی از تربت سرزمینی را که در آن کشته می‌شود به تو بنمایم. بعد آن را به پیامبر نشان داد و معلوم شد که آن سرزمین را کربلا گویند»[۲۲].

هفتم - از قول «داوود»: در تاریخ ابن عساکر و دیگران از داوود روایت کنند که گفت: «ام سلمه گفت: حسین(ع) بر رسول خدا(ص) وارد و پیامبر هراسان شد. پرسیدم: یا رسول الله! شما را چه می‌شود؟ فرمود: جبرئیل مرا خبر داد که این پسرم کشته می‌شود، و خشم خدا بر قاتل او بسیار شدید است»[۲۳].[۲۴].

روایات «عایشه»

نخست - از قول «ابی سلمة»: در تاریخ ابن عساکر، مقتل خوارزمی، مجمع الزوائد و دیگر کتب از «ابی سلمة بن عبدالرحمان» از عایشه روایت کنند که گفت: «رسول خدا(ص) حسین را بر ران خود نشانید که جبرئیل آمد و گفت: این پسر توست؟ فرمود: آری. گفت: بدان که امتت بعد از تو او را می‌کشند! دیدگان رسول خدا اشکبار شد و جبرئیل گفت: اگر بخواهی سرزمینی را که در آن کشته می‌شود به تو بنمایم. فرمود: آری. جبرئیل ترابی از سرزمین طف را به او نشان داد». در عبارت دیگری گوید: جبرئیل به سرزمین طف در عراق اشاره کرد و تربتی سرخ‌فام برگرفت و آن را به آن حضرت نمایاند و گفت: این از تربت شهادتگاه اوست[۲۵].

دوم - از قول «عروة بن زبیر»: در مجمع طبرانی و دیگر کتب از «عروه» از «عایشه» روایت کنند که گفت: «حسین بن علی بر رسول خدا(ص) وارد شد و بر پشت آن حضرت - که خمیده و در حال دریافت وحی بود - پرید و به بازی پرداخت. جبرئیل به پیامبر گفت: آیا دوستش داری؟ فرمود: جبرئیل! چرا پسرم را دوست نداشته باشم؟ گفت: امتت بعد از تو او را می‌کشند! آنگاه جبرئیل دستش را دراز کرد و تربتی سفید آورد و گفت: این پسرت در این سرزمین که نامش طف باشد کشته می‌شود. جبرئیل که از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالی‌که تربت را در کف داشت و می‌گریست فرمود: عایشه! جبرئیل مرا خبر داد که پسرم حسین در سرزمین طف کشته می‌شود، و امتم پس از من در فتنه می‌افتند. سپس در حالی‌که می‌گریست به سوی اصحاب خود که علی و ابوبکر و عمر و حذیفه و عمار و ابوذر - رضی الله عنهم - در بین آنان بودند بیرون رفت. آنان گفتند: چه چیز شما را می‌گریاند ای رسول خدا؟! فرمود: جبرئیل مرا خبر داد که پسرم حسین بعد از من در سرزمین طف کشته می‌شود، و این تربت را برایم آورد، و خبرم داد که آنجا شهادتگاه اوست»[۲۶].

سوم - از قول «مقبری»: در طبقات ابن سعد و تاریخ ابن عساکر از «عثمان بن مقسم» از «مقبری» از «عایشه» روایت کنند که گفت: «رسول خدا(ص) در خواب بود که حسین آمد و به‌سوی ایشان رفت، او را دور ساختم و به کار دیگری پرداختم. او دوباره خود را به آن حضرت نزدیک کرد تا پیامبر(ص) بیدار شد و گریستن آغازید. گفتم: چه شما را می‌گریاند؟ فرمود: جبرئیل تربتی را که حسین بر آن کشته می‌شود به من نشان داد. غضب خدا بر کسی که خونش را بریزد بسیار شدید است. بعد دستش را که در آن مشتی خاک و ماسه بود گشود و فرمود: عایشه! قسم به آن‌که جانم به‌دست اوست، این، مرا غمگین می‌کند! این کدامین امت منند که حسین را بعد از من می‌کشند؟»[۲۷].

چهارم - از قول «عبدالله بن سعید»: در طبقات ابن سعد، معجم طبرانی و دیگر کتب از «عبدالله» از پدرش از عایشه روایت کنند که گفت: «حسین بن علی بر رسول خدا(ص) وارد شد و پیامبر فرمود: عایشه! آیا در شگفت نیایی؟! اکنون فرشته‌ای بر من وارد شد که تا به حال نیامده بود. او گفت: این پسرم کشته می‌شود. و گفت: اگر بخواهی تربتی را که در آنجا کشته می‌شود به تو بنمایم. آن فرشته دست یازید و تربتی سرخ‌فام را نشانم داد»[۲۸].

پنجم -حدیث «ام سلمة» یا «عایشه»: در مسند و فضائل احمد بن حنبل، طبقات ابن سعد، تاریخ الاسلام و سیر النبلاء ذهبی و مجمع الزوائد از (عبدالله بن سعید) از پدرش از «عایشه» یا «ام سلمه» - تردید از عبدالله است - روایت کنند که: «پیامبر(ص) به یکی از آن دو فرمود: فرشته‌ای در خانه بر من نازل شد که پیش از آن بر من وارد نشده بود. او به من گفت: این پسرت حسین کشته می‌شود، و اگر بخواهی تربت سرزمینی را که در آن کشته می‌شود به تو بنمایم. فرمود: سپس تربتی سرخ‌فام بیرون آورد»[۲۹].[۳۰].

روایت «معاذ بن جبل»

در معجم طبرانی، مقتل خوارزمی و کنز العمال از «عبدالله بن عمرو بن عاص» روایت کنند که «معاذ بن جبل» به او خبر داده که: «رسول خدا(ص) با چهره‌ای برافروخته بر ما وارد شد و فرمود: من محمد هستم. آغاز و انجام کلام را ارزانی‌ام داده‌اند. پس، تا آن‌گاه که در میان شمایم مرا پیروی کنید، و هرگاه از دنیا رفتم بر شما باد به کتاب خدای عزوجل، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانید تا مرگ موعود فرا رسد، و روح و راحت شما را دریابد. این حکم حتمی خداوند است که فتنه‌هایی چون پاره‌های شب تار شما را فراگیرد. هرگاه پیامبرانی رفتند پیامبران دیگری آمدند (تا آنگاه که) نبوت نسخ گردد و به حکومت تبدیل شود. رحمت خدا بر کسی که حق آن را ادا کند و به گونه‌ای که داخل آن شده از آن برون رود! ای معاذ! بگیر و بشمار! معاذ گوید: چون به پنج رسیدم، فرمود: «یزید! خدا یزید را مبارک نگرداند!» پس چشمان آن حضرت(ص) گریان شد و فرمود: «خبر مرگ حسین را دریافت کردم. تربتش را برایم آوردند و قاتلش را به من شناساندند. سوگند به آنکه جانم به دست اوست. حسین فراروی قومی که یاری‌اش نکنند کشته نمی‌شود مگر آنکه خداوند دل و جانشان را دگرگون سازد و شرورانشان را بر آنها چیره گرداند و لباس پراکندگی بر آنان بپوشاند! سپس فرمود: «دریغ و حسرت بر جوجه‌های آل محمد از خلیفه‌ای سرکش که (به ناحق) جانشین (من) می‌شود و جانشین جانشینم را به قتل می‌رساند.»..[۳۱].[۳۲].

روایت «سعید بن جمهان»

ابن عساکر، ذهبی و ابن کثیر در تواریخ خود از «سعید بن جمهان» روایت کنند که گفت: «جبرئیل با تربتی از شهادتگاه حسین(ع) نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: نام آنجا کربلاست؛ و رسول خدا(ص) فرمود: کرب و بلا[۳۳].[۳۴].

روایت «ابن عباس»

نخست - از قول «ابوالضحی»: خوارزمی در مقتل از او از «ابن عباس» روایت کند که گفت: «ما اهل البیت، همگی تردید نداشتیم که حسین بن علی در سرزمین «طف» کشته خواهد شد»[۳۵].

دوم - از قول «سعید بن جبیر»: ابن عساکر در تاریخ از او از «ابن عباس» روایت کند که گفت: «خداوند متعال وحی فرستاد که، ای محمد! من به خاطر «یحیی بن زکریا» هفتاد هزار را هلاک کردم، و من به خاطر پسر دختر تو، هفتاد هزار و هفتاد هزار را هلاک خواهم کرد»[۳۶]. بقیه این روایت را - به یاری خدا - در باب «شهادت امام حسین(ع)» می‌آوریم. در کتب پیروان مکتب اهل البیت نیز، ابن قولویه در «کامل الزیارات» هفت روایت را از رسول خدا(ص) آورده است[۳۷].[۳۸].

روایات «امام علی(ع)»

نخست - از قول «ابی حبرة»: طبرانی در معجم در شرح حال امام حسین(ع) از «ابی حبره» روایت کند که گفت: «علی - رض - را تا کوفه همراهی کردم. او بر فراز منبر شد و حمد و سپاس الهی به جای آورد و فرمود: اگر ذریه و نسل پیامبرتان فراروی شما در بلا گرفتار آیند چگونه باشید؟ گفتند: اگر چنین شود، این امتحان الهی را به نیکوترین وجه درباره آنان پاسخ گوییم. فرمود: سوگند به آنکه جانم به دست اوست، حتم است که آنان فراروی شما قرار می‌گیرند و شما به سوی ایشان خروج می‌کنید و مسلّماً آنان را می‌کشید! سپس فرمود: «هُمُ أَوْرَدُوهُمْ بِالْغُرُورِ وَ عَرَّدُوا... أَحَبُّوا نَجَاةً لَا نَجَاةَ وَ لَا عُذْرَا»[۳۹]؛ آنها با فریب به معرکه‌شان آوردند و خود عافیت‌طلبیدند و گریختند، حال آنکه این معرکه را نه عافیتی باشد و نه عذری!

دوم - از قول «هانی بن هانی»: در معجم طبرانی، تاریخ ابن عساکر، تاریخ الاسلام ذهبی و دیگر کتب از «هانی بن هانی» از «امام علی(ع)» روایت کنند که فرمود «مسلّماً حسین به شدیدترین وجه کشته می‌شود، و من تربت سرزمینی را که در آنجا کشته می‌شود، می‌شناسم. او در منطقه‌ای نزدیک دو نهر به قتل می‌رسد»[۴۰].

سوم - در «مقتل خوارزمی»: «امیر مؤمنان علی(ع) در مسیر حرکت به سوی «صفین»، در کربلا فرود آمد و به ابن عباس فرمود: آیا این منطقه را می‌شناسی؟ گفت: نه، فرمود: اگر آن را می‌شناختی همانند من می‌گریستی! سپس شدیدا گریست و فرمود: مرا با آل ابی سفیان چه کار؟! بعد متوجه حسین شد و فرمود: «فرزندم شکیبا باش که بابای تو هم از آنان همان را که پس از او می‌بینی، بارها دیده است»[۴۱].

چهارم - از قول «حسن بن کثیر» در صفین: وی از پدرش روایت کند که: «علی(ع) به «کربلا» آمد و توقف کرد. گفته شد: یا امیر المؤمنین! این «کربلا»ست؟ فرمود: صاحب کرب و بلا! سپس با دست خود به آن مکان اشاره کرد و فرمود: اینجا بارانداز و منزلگاه آنان است. بعد به‌جای دیگر اشاره کرد و فرمود: اینجا قتلگاه ایشان است»[۴۲].

پنجم - از قول «اصبغ بن نباته»: در ذخائر العقبی و دیگر کتب از «اصبغ» روایت کنند که گفت: «با علی(ع) آمدیم تا به محل قبر حسین(ع) رسیدیم. علی(ع) فرمود: اینجا منزلگاه آنان! اینجا بارانداز و اینجا قتلگاهشان است! جوانمردان آل محمد(ص) در این وادی کشته می‌شوند و آسمان و زمین بر آنان می‌گریند»[۴۳].

ششم - از قول «غرفه ازدی»: در اسد الغابه از وی روایت کند که گفت: «درباره علی(ع) دچار نوعی تردید شدم؛ زیرا در ساحل فرات با او هم‌سفر بودم که از مسیر راه منحرف شد و ایستاد. ما هم بر گرد او ایستادیم. آنگاه با دست خود اشاره کرد و گفت: اینجا محل بارانداز و منزلگاه و قتلگاه ایشان است! پدرم فدای آنکه جز خدا، هیچ یار و یاوری در زمین و آسمان ندارد! پس از آن، هنگامی‌که حسین کشته شد، بیرون آمدم تا به مکانی که در آن کشته شده بودند رسیدم که دیدم عینا همان است که گفته بود، دقیق و بی‌خطا! گوید: بدین خاطر، از خدای خود درباره آن شک و تردید آمرزش خواستم و دانستم که علی - رضی الله عنه - هیچ اقدامی جز آنچه بدان مأمور بود، انجام نمی‌داد»[۴۴].

هفتم - از قول «ابی جحیفه»: نصر بن مزاحم در کتاب «صفین» از وی روایت کند که گفت: «عروۀ بارقی نزد سعید بن وهب آمد و در حالی‌که من می‌شنیدم از او پرسید: داستانی را که از علی بن ابی طالب برایم گفتی (به یاد داری؟) گفت: آری، «مخنف بن سلیم» مرا به‌سوی «علی» فرستاد. در «کربلا» نزد او رفتم. دیدمش که با دست خود اشاره می‌کند و می‌گوید: اینجا! اینجا! مردی به او گفت: اینجا چه باشد یا امیر المؤمنین؟ فرمود: گران‌مایگانی از آل محمد در اینجا فرود می‌آیند، و وای بر آنان از شما، و وای بر شما از آنان! آن مرد گفت: معنای این کلام چه باشد یا امیر المؤمنین؟ فرمود: وای بر آنان از شما برای اینکه آنها را می‌کشید! و وای بر شما از آنان برای اینکه خداوند بدین خاطر شما را در آتش می‌برد!».

این کلام به‌گونه دیگری نیز روایت شده که آن حضرت فرمود: «وای بر شما از آنان، و وای بر شما از آنچه بر آنان می‌رود! آن مرد گفت: وای بر ما از آنان را دانستم، ولی وای بر ما از آنچه بر آنان می‌رود، چیست؟ فرمود: کشته شدنشان را می‌بینید و نمی‌توانید یاری‌شان کنید!».

هشتم - از قول «عون بن ابی جحیفه»: ابن عساکر در تاریخ خود از وی روایت کند که گفت: «ما در مقابل خانه «ابی عبدالله جدلی» نشسته بودیم که «ملک بن صحار همدانی» نزد ما آمد و گفت: مرا به منزل فلانی هدایت کنید. گوید به او گفتیم: نمی‌فرستی دنبالش تا بیاید؟ هنگامی‌که آمد بدو گفت: به یاد داری که «ابو مخنف» ما را نزد امیر المؤمنین فرستاد و او که در ساحل فرات بود فرمود: حتم است که در اینجا سوارانی از آل رسول الله(ص) فرود آیند و بر آن بگذرند و آنان را بکشند. پس، وای بر شما از آنان، و وای بر آنان از شما؟!».

نهم - روایت «تاریخ ابن کثیر»: محمد بن سعد و غیر او گویند: «امام علی(ع) هنگامی‌که به «صفین» می‌رفت به «کربلا» و منطقه «اشجار الحنظل» رسید و نام آنجا را پرسید. گفته شد: کربلا. فرمود: کرب و بلاء! پس فرود آمد و در کنار یکی از درختان آنجا نماز گزارد و - با اشاره به مکانی - فرمود: در اینجا شهدایی کشته می‌شوند که - جز صحابه - بهترین شهیدانند و بدون حساب داخل بهشت گردند. آن مکان را با چیزی نشانه گذاردند و بعدها حسین در آنجا کشته شد»[۴۵].

دهم - روایت «مسند احمد»: در مسند احمد، طبرانی، تاریخ ابن عساکر و دیگر کتب از «عبدالله بن نجی» از پدرش روایت کنند که گفت: «با علی - رضی الله عنه - به سوی «صفین» می‌رفتم که به «نینوا» رسیدیم. ناگهان علی(ع) فریاد زد: یا ابا عبدالله نزد فرات صبوری کن! یا ابا عبدالله نزد فرات صبوری کن! گفتم: برای چه؟ فرمود: روزی خدمت رسول خدا(ص) رسیدم و چشمانش را اشکبار دیدم. عرض کردم: یا نبی الله! آیا کسی شما را خشمگین کرده است؟ چه شده که چشمان شما چنین اشکبار است؟ فرمود: (خیر) بلکه هم‌اکنون جبرئیل نزد من بود و مرا خبر داد که حسین در کنار شط فرات کشته می‌شود، و گفت: می‌خواهی شامه‌ات را با بوی تربتش بنوازم؟ گفتم: آری. او دست یازید و کفی از خاک به من داد و چشمان من بی‌اختیار فوران کرد»[۴۶].

و در روایتی دیگر چنین است که: «به صفین می‌رفتیم، به موازی «نینوا» که رسیدیم علی(ع) فریاد زد: یا ابا عبدالله نزد فرات صبوری کن! یا ابا عبدالله نزد فرات صبوری کن! گفتم: ابو عبدالله کیست؟ - تا آنجا که فرمود: - می‌خواهی شامه‌ات را با بوی تربتش بنوازم؟.»..[۴۷].

یازدهم - از قول «عامر شعبی»: در طبقات ابن سعد، تاریخ ابن عساکر، تاریخ الاسلام ذهبی و تذکره خواص الامه از «عامر شعبی» روایت کنند که گفت: «علی در حالی‌که بر شریعه فرات بود گفت: ابا عبدالله صبوری کن! سپس گفت: بر رسول خدا(ص) وارد شدم و چشمانش را اشکبار دیدم. عرض کردم: حادثه ناگواری رخ داده؟ فرمود: جبرئیل مرا خبر داد که حسین بر شریعه فرات کشته می‌شود. بعد از آن گفت: دوست داری تربتش را به تو بنمایم؟ گفتم: آری. او کفی از تربتش برگرفت و در کف من نهاد و چشمان من بی‌اختیار فوران کرد»[۴۸].

دوازدهم - از قول «کدیر ضبی»: ابن عساکر از «کدیر ضبی» روایت کند که گفت: «هنگامی‌که با علی در «کربلا» و در میان بوته‌های اسپند بودیم، ناگهان پشکلی برگرفت و سائید و بوئید و گفت: خداوند از این مکان قومی را برمی‌گزیند که بدون حساب وارد بهشت شوند»[۴۹].

سیزدهم - از قول «هرثمه»: گوید: «با علی در حاشیه «نهر کربلا» بودیم؛ به بوته‌ای رسید که زیرش پشکل آهوان بود. مشتی از آن برگرفت و بوئید و گفت: از این پشته هفتاد هزار نفر محشور گردند که بدون حساب وارد بهشت شوند». روایت «هرثمه» و همراهی‌اش با امام علی(ع) در کربلا و حواشی آن را افراد مختلفی روایت کرده‌اند که هر راوی گفته دیگری را - چنان‌که می‌آید - تأیید می‌کنند:

الف - روایت «نشیط» خادم هرثمه: گوید: «مولایم هرثمه از صفین باز آمد و ما به دیدارش رفتیم و سلامش گفتیم که گوسفندی عبور کرد و پشکل انداخت. او گفت: این گوسفند مرا به یاد داستانی انداخت: با علی از صفین بازمی‌گشتیم که به کربلا رسیدیم. او نماز صبح را با ما در بوته‌زارها اقامه کرد و پس از آن قدری از پشکل آهوان را برگرفت و با دست خرد کرد و بوئید و رو به سوی ما کرد و گفت: در این مکان قومی کشته می‌شوند که بدون حساب وارد بهشت گردند!»[۵۰].

ب - روایت «ابوعبدالله ضبی»: گوید: «هنگامی‌که «هرثمه ضبی» همراه علی از صفین بازآمد، به دیدارش رفتیم. او بر درب دکان خویش نشسته بود که گوسفندش سر رسید و پشکل انداخت و او خطاب به زوجه‌اش «جرداء» - که از دوستداران و تصدیق‌کنندگان بسیار شدید علی بود، گفت: پشکل این گوسفند مرا به یاد داستانی از علی انداخت! گفتند: چه داستانی؟ گفت: از صفین بازمی‌گشتیم که به کربلا رسیدیم. علی در میان بوته‌های انبوه اسپند نماز صبح را با ما اقامه کرد و سپس کفی از پشکل آهوان برگرفت و بوئید و گفت: آه آه! در این بیابان قومی کشته می‌شوند که بدون حساب وارد بهشت گردند! راوی گوید: زوجه‌اش «جرداء» از اندرون خانه فریاد زد: چه چیز این را انکار می‌کنی؟ او به آنچه فرموده از تو داناتر است!»[۵۱].

ج - از قول «ابوعبیده»: گوید: «هرثمه گفت: در جنگ «صفین» همراه علی بن ابی طالب جنگیدیم. به کربلا که رسیدیم با ما نمازی اقامه کرد و چون سلام داد، کفی از تربت آنجا برگرفت و بوئید و گفت: گوارایت باد ای خاک که قومی از تو محشور گردند و بی‌حساب وارد بهشت شوند! گوید: «هرثمه» که از جنگ بازگشت به نزد زوجه‌اش «جرداء بنت سمیر» که شیعه علی بود رفت و به او گفت: آیا از مولایت ابی الحسین در شگفتت نیاورم؟ به کربلا که فرود آمدیم کفی از تربتش برگرفت و بوئید و گفت: گوارایت باد ای خاک که قومی از تو محشور گردند و بی‌حساب وارد بهشت شوند! او از غیب چه می‌داند؟ زوجه‌اش گفت: ای مرد ما را به حال خود بگذار که امیر المؤمنین جز حق نفرموده است!». گوید: «هنگامی‌که «عبیدالله بن زیاد» سپاهش را به سوی حسین و اصحاب او روانه کرد، من نیز در میانشان بودم، و چون به محل فرود حسین و یارانش رسیدم، جایگاهی را که با علی در آنجا پیاده شدیم. و بقعه‌ای را که از خاکش برگرفت و سخنی را که گفت، همه را به یاد آوردم و حرکت خود را ناپسند شمردم. پس با اسبم به سوی حسین رفتم و سلامش گفتم و آنچه از پدرش در این مکان شنیده بودم برایش بازگو کردم. حسین گفت: تو با مایی یا بر ضد ما؟ گفتم: ای پسر رسول خدا! نه با تو هستم و نه بر ضد تو. زن و فرزندانم را تنها گذارده‌ام و از ابن زیاد بر آنها می‌ترسم. حسین گفت: برگرد تا کشته شدن ما را نبینی که سوگند به آنکه جان محمد در اختیار اوست، هرکس امروز کشته شدن ما را نظاره کند و ما را یاری ننماید خداوند او را به جهنم درآورد. گوید: و من به سوی بیابان فرار کردم تا کشته شدن آنان بر من مستور ماند!»[۵۲].

د - از قول «جرداء بنت سمیر»: گوید: شوهرم «هرثمه» گفت: «همراه علی به سوی یکی از جنگ‌های او حرکت کردیم. رفت و رفت تا به کربلا رسید. در پای درختی پیاده شد و نماز گزارد. سپس تربتی از زمین برگرفت و آن را بوئید و گفت: گوارایت باد ای خاک! بر روی تو قومی کشته می‌شوند که بدون حساب وارد بهشت گردند! او گفت: از این جنگ بازگشتیم و علی کشته شد و من آن داستان را فراموش کردم، گوید: من در میان سپاهی بودم که به‌سوی حسین می‌رفت. به نزدیک آنجا که رسیدم نظرم به آن درخت افتاد و داستان گذشته را به یاد آوردم. با اسبم به سوی حسین رفتم و گفتم: بشارتی دهمت ای سلیل بنت رسول! و داستان را برایش باز گفتم. فرمود: با مایی یا بر ضد ما؟ گفتم: نه با تو و نه بر ضد تو! خانواده و چه و چه را تنها گذارده‌ام. فرمود: اگر با ما نیستی بازگرد که سوگند به آنکه جان حسین در اختیار اوست، هیچ‌کس کشته شدن ما را نبیند. مگر آنکه داخل جهنم گردد! پس، در حال فرار بازگشتم تا کشته شدن او بر من مستور ماند[۵۳].

چهاردهم - روایت «شیبان بن مخرم»: او که هوادار عثمان و دشمن علی بود، گوید: «همراه علی به سوی «صفین» رفتیم تا به موضعی رسیدیم. پرسید: اینجا چه نام دارد؟ گفتیم: کربلا. گفت: کرب و بلا! گوید: سپس بر مرکبش نشست و گفت: در اینجا قومی کشته می‌شوند که برترین شهدای روی زمین‌اند، شهدای رسول خدا(ص) نیستند! گوید گفتم: به خدای کعبه سوگند که این بخشی از دروغ‌های اوست. سپس، به غلامم گفتم پای الاغ مرده‌ای را که در آنجا افتاده بود بیاورد و آن را در همان جایی که نشسته بود، فرو کوبیدم. هنگامی‌که حسین کشته شد به یارانمان گفتم: بیایید برویم و بررسی کنیم. رفتیم تا به آن مکان رسیدیم و دیدیم بدن حسین بن علی در کنار همان استخوانی است که بر زمین کوبیده بودیم و بدن اصحابش همگی پیرامون او»[۵۴]. ابن قولویه نیز، در باب «قول امیر المؤمنین فی قتل الحسین(ع)» کتاب «کامل الزیارات» چهار حدیث آورده است[۵۵].[۵۶].

روایت «أنس بن حارث» و شهادت او

«أنس بن حارث» که در جمع یاران امام حسین(ع) به شهادت رسید گوید: «از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: این پسرم حسین در زمینی که نامش کربلاست کشته می‌شود. پس، هرکس آن واقعه را درک کرد باید او را یاری نماید». بدین خاطر «أنس» به کربلا رفت و به شهادت رسید[۵۷]. در کتاب «مثیر الأحزان» گوید: «انس بن حارث کاهلی» در حالی‌که این رجز را می‌خواند به میدان جنگ رفت: «قبائل کاهل و ذودان و خندفی‌ها و قیس عیلان دانسته‌اند که قوم من هماوردان خود را نابود می‌کنند! ای قوم! اکنون همانند شیران تیزچنگ به سوی دشمن روی آورید که: آل علی پیروان خدای رحمن و آل حرب پیروان شیطان‌اند»[۵۸].[۵۹].

روایت «مردی از بنی اسد»

«عریان بن هیثم» گوید: پدرم بادیه‌نشینی می‌کرد و منزلگاه خود را در همان جایی قرار داده بود که بعدها قتلگاه حسین گردید، و ما هرگاه به آن وادی می‌رفتیم «مردی از بنی اسد» در آنجا بود. پدرم به او گفت: تو را همیشه ملازم این مکان می‌بینم؟ گفت: به من خبر رسیده که حسین در اینجا کشته می‌شود؛ من به اینجا می‌آیم تا شاید به او برسم و با او کشته شوم. هنگامی‌که حسین کشته شد، پدرم گفت: بروید و بنگرید که آیا آن «مرد اسدی» هم در میان کشته‌شدگان هست؟ ما به میدان جنگ آمدیم و جستجو کردیم و دیدیم که آن «مرد اسدی» کشته شده بود»[۶۰]. آنچه گذشت، روایات پیش‌گویی شهادت «امام حسین(ع)» در کتب مکتب خلفا و مکتب اهل البیت و یا تنها از کتب مکتب خلفا بود. ما از آوردن روایاتی که تنها در کتب مکتب اهل البیت بود خودداری کردیم[۶۱]. چنانکه لفظ روایات مشترکه را نیز لفظ کتب مکتب خلفا قرار دادیم. در بحث آینده - به یاری خدا - سبب شهادت امام حسین(ع) را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهیم و روایات آن را از کتب هردو مکتب - بدون گزینش یکی بر دیگری - یادآور می‌شویم.[۶۲].

منابع

پانویس

  1. تاریخ طبری، چاپ اروپا، ج۲، ص۲۸۷؛ معجم کبیر طبرانی، حدیث ۶۱، ص۱۲۸، در شرح‌حال امام حسین(ع). این شرح‌حال در مجموعه‌ای به نام «الحسین و السنة» با گزینش و تنظیم دانشمند محقق مرحوم سید عزیز طباطبائی همراه با بخش «فضائل الحسین» کتاب فضائل امام احمد حنبل در قم - چاپخانه مهر - به چاپ رسیده است. و نیز، ابن عساکر حدیث ۶۴۱، که در عبارت آن چنین است: «و هنگامی‌که حسین کشته شد به روش معمول خودم عبور می‌کنم».
  2. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۲۹۹.
  3. معجم کبیر طبرانی، حدیث ۸۵؛ طبقات ابن سعد، شرح‌حال امام حسین(ع)، حدیث ۲۷۷؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۳۹ و ۶۴۰؛ تاریخ الاسلام ذهبی، جلد ۳، ص۱۱۱؛ سیر النبلاء، جلد ۳، ص۱۹۵؛ مجمع الزوائد، جلد ۹، ص۱۳۹؛ مقتل خوارزمی، جلد ۱، ص۱۶۵؛ تهذیب التهذیب، جلد ۲، ص۳۴۷؛ و الروض النضیر، شرح مجموع الفقه الکبیر. ما با آن‌که به «کعب» اعتماد نداریم، این خبر را از آن‌رو آوردیم که روایات رسیده از رسول خدا(ص) درباره شهادت حسین(ع) متواتر است، و شاید کعب آن را از کسانی‌که از رسول خدا(ص) شنیده بودند شنیده باشد، و نیز، می‌تواند از مطالعات او در کتاب‌های اهل کتاب باشد.
  4. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۳۰.
  5. مقتل خوارزمی، جلد ۱، ص۸۷ - ۸۸؛ ذخائر العقبی، ص۱۱۹. توضیح آنکه: این روایت با واقعیت تاریخی نمی‌سازد؛ زیرا، «اسماء بنت عمیس» با شوهرش جعفر طیار پس از فتح خیبر از حبشه بازگشتند، و امام حسن و امام حسین پیش از آن به‌دنیا آمده بودند! شاید صحیح آن «سلمی بنت عمیس» زوجه حمزه سید الشهدا باشد که شرح حال او در کتاب «اسد الغابه»، جلد ۵، ص۴۷۹، آمده است.
  6. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۳۰.
  7. مستدرک صحیحین، جلد ۳، ص۱۷۶. فشرده آن در، ص۱۷۹ نیز، آمده است؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۳۱. مشابه آن در حدیث ۶۳۰؛ مجمع الزوائد، جلد ۹، ص۱۷۹؛ مقتل خوارزمی، جلد ۱، ص۱۵۹ و در، ص۱۶۲ با عبارت دیگر؛ تاریخ ابن کثیر، جلد ۶، ص۲۳۰. در جلد ۸، ص۱۹۹ نیز بدان اشاره کرده است؛ امالی شجری، ص۱۸۸؛ و نیز مراجعه کنید: الفصول المهمة، ابن صباغ المالکی، ص۱۴۵؛ الروض النضیر، جلد ۱، ص۸۹؛ الصواعق، ص۱۱۵ و در چاپ دیگر، ص۱۹۰؛ کنز العمال، چاپ قدیم، جلد ۳، ص۲۲۳؛ الخصائص الکبری، جلد ۲، ص۱۵۲. در کتاب‌های مکتب اهل البیت نیز، در مثیر الأحزان، ص۸؛ اللهوف، ابن طاووس، ص۶ و ۷، آمده است.
  8. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۳۱.
  9. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۶۳ - ۱۶۴ که ما فشرده آن را آوردیم.
  10. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۶۳ - ۱۶۴ که ما فشرده آن را آوردیم.
  11. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۳۲.
  12. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۲۹؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۸؛ کنز العمال، جلد ۱۳، ص۱۱۲؛ ابن کثیر نیز در تاریخ خود جلد ۸، ص۱۹۹ بدان اشاره کرده است. در کتب پیروان مکتب اهل البیت نیز، در امالی شیخ طوسی، جلد ۱، ص۳۲۳؛ مثیر الأحزان، ص۷ - ۱۰؛ لهوف، ص۷ - ۹، آمده است.
  13. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۳۳.
  14. مسند احمد، ج۱، ص۲۴۲ و ۲۶۵. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۱۵ و ۶۱۷. و تهذیب آن، ج۴، ص۳۲۵ که عبارت متن را از آن آوردیم. معجم کبیر طبرانی، حدیث ۴۷ در شرح حال امام حسین(ع)؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۶۰ - ۱۶۲؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۱۰؛ سیر النبلاء، ج۳، ص۱۹۴؛ ذخائر العقبی، ص۱۴۶-۱۴۷؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۷، و در، ص۱۹۰ با سند دیگر که گوید: اسناد این روایت «حسن و خوب» است. در تاریخ ابن کثیر ج۶، ص۲۲۹ باب اخبار به کشته شدن حسین، گوید: «ما می‌شنیدیم که او در کربلا کشته می‌شود». و نیز در ج۸، ص۱۹۹؛ کنز العمال، ج۱۶، ص۲۲۶؛ الصواعق، ص۱۱۵. و نیز مراجعه کنید: الدلائل، حافظ ابو نعیم، ج۳، ص۲۰۲. موارد الظمأن بزوائد صحیح ابن حبان، ابوبکر هیثمی، ص۵۵۴. در کتب پیروان مکتب اهل البیت نیز، امالی شیخ طوسی (ت ۴۶۰ ه‍) ج۱، ص۲۲۱ که در عبارت آن آمده است: «أَنَّ عَظِيماً مِنْ عُظَمَاءِ الْمَلَائِكَةِ» همانا بزرگی از بزرگان ملائک.
  15. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۳۴.
  16. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۱۸؛ همو، تهذیب، ج۴، ص۳۲۵؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۳، ص۱۰؛ سیر النبلاء ذهبی، ج۳، ص۱۰؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۹؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۹۹؛ امالی شجری، ص۱۸۶؛ روض النضیر، ج۱، ص۹۳ - ۹۴ گوید: اسناد آن حسن و نیکوست. و ابو امامه در اینجا مقصود «صدی بن عجلان» است.
  17. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۳۵.
  18. مستدرک صحیحین، جلد ۴، ص۳۹۸؛ معجم کبیر طبرانی، حدیث ۵۵؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۱۹ و ۶۲۱؛ طبقات ابن سعد، شرح حال امام حسین(ع) حدیث ۲۶۷؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۳، ص۱۱؛ سیر النبلاء، ج۳، ص۱۹۴ - ۱۹۵؛ مقتل خوارزمی، جلد ۱، ص۱۵۸ – ۱۵۹؛ مختصر ذخائر العقبای محب طبری، ج۱۶، ص۲۶۶؛ تاریخ ابن کثیر، ج۶، ص۲۳۰؛ کنز العمال متقی هندی، ج۱۶، ص۲۲۶.
  19. معجم کبیر طبرانی، شرح حال امام حسین(ع)، حدیث ۵۴، ص۱۲۴؛ طبقات ابن سعد، حدیث ۲۶۸؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۵۸؛ کنز العمال، ج۱۶، ص۲۲۶. این روایت را «ابن ابی شیبه» نیز، در مصنف خود - با عبارتی دیگر - آورده است.
  20. معجم طبرانی، حدیث ۵۳، ص۱۲۵؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۸ - ۹۸۹؛ کنز العمال، ج۱۶، ص۲۶۵؛ ذخائر العقبی، ص۱۴۷. و نیز مراجعه کنید: نظم الدرر حافظ جمال الدین زرندی، ص۲۱۵.
  21. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۲۶؛ ذخائر العقبی، ص۱۴۷؛ الفصول المهمة، ص۱۵۴؛ تذکره خواص الامة، ص۱۴۲ به نقل از امام حسین(ع)؛ امالی شجری، ص۱۶۳ و ۱۶۶ و ۱۸۱.
  22. فضائل الحسن و الحسین از کتاب فضائل احمد بن حنبل، حدیث ۴۴. طبقات ابن سعد، حدیث ۲۷۲. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۲۴. در کتاب «العقد الفرید فی الخلفاء و تواریخهم» نیز آن را با سند تا «ام سلمه» روایت کرده است. ذخائر العقبی، ص۱۴۷.
  23. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۲۳؛ همو، تهذیب، ج۴، ص۳۲۵؛ کنز العمال، ج۲۳، ص۱۱۲؛ الروض النضیر، ج۱، ص۹۳.
  24. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۳۶.
  25. طبقات ابن سعد، حدیث ۲۶۹؛ تاریخ ابن عساکر، شرح حال امام حسین(ع) حدیث ۶۲۷؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۵۹؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۷ – ۱۸۸؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۱۱۷؛ الصواعق المحرقة، ص۱۱۵؛ حضائص السیوطی، ج۲، ص۱۲۵ و ۱۲۶؛ جوهرة الکلام، ص۱۱۷؛ امالی شجری، ص۱۷۷؛ و در کتب پیروان مکتب اهل البیت: امالی شیخ طوسی، ج۱، ص۳۲۵.
  26. معجم طبرانی، شرح حال امام حسین(ع)، حدیث ۴۸؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۷؛ اعلام النبوة، ماوردی، ص۸۳؛ امالی شجری، ص۱۶۶.
  27. طبقات ابن سعد، شرح حال امام حسین(ع)، حدیث ۲۷۰؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۲۸.
  28. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۲۷؛ معجم طبرانی، حدیث ۴۹؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۱۱۳؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۹۹. و در کتب پیروان مکتب اهل البیت نیز، مثیر الأحزان، ص۸. راوی این حدیث «عبدالله بن سعید» ابو هند فزاری مدنی (ت ۱۴۷ ه‍) از رجال کتب صحاح مکتب خلفاست.
  29. مسند احمد، ج۶، ص۲۹۴. فضائل احمد، حدیث ۱۰، تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۲۵. ذهبی در تاریخ اسلام گوید: اسناد این حدیث صحیح است. سیر النبلاء، ج۳، ص۱۹۵؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۷؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۱۱۱؛ الصواعق المحرقة، ص۱۱۵؛ الروض النضیر، ج۱، ص۹۴؛ امالی شجری، ص۱۸۴.
  30. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۴۰.
  31. معجم طبرانی، حدیث ۹۵، ص۱۴۰؛ مقتل خوارزمی، ص۱۶۰ – ۱۶۱؛ کنز العمال، ج۱۳، ص۱۱۳؛ امالی شجری، ص۱۶۹؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۹ - ۱۹۰.
  32. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۴۳.
  33. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۳۲؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۳، ص۱۱؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۲۰۰.
  34. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۴۴.
  35. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۶۰.
  36. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۸۴؛ همو، تهذیب، ج۴، ص۳۴۲؛ امالی شجری، ص۱۶۰.
  37. کامل الزیارات، باب ۲۲: «قول رسول الله(ص): ان الحسين تقتله امته من بعده»، ص۶۸ - ۷۱.
  38. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۴۴.
  39. معجم طبرانی، حدیث ۵۷؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۹۱؛ انساب الاشراف بلاذری، ص۳۸، فشرده از قول مجاهد.
  40. معجم طبرانی، حدیث ۵۷؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۳، ص۱۱؛ سیر النبلاء ذهبی، ج۳، ص۱۹۵؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۹۰؛ کنز العمال، ج۱۶، ص۲۷۹. و در کتب پیروان مکتب اهل البیت: کامل الزیارات، ص۷۲.
  41. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۶۲.
  42. کتاب صفین نصر بن مزاحم، ص۱۴۲؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۷۸.
  43. ذخائر العقبی ۷، ص۹۷؛ دلائل النبوة ابو نعیم، ج۳، ص۲۱۱؛ تذکره خواص الامة، ص۱۴۲، که در آن آمده است: «این شهادتگاه آن رادمرد است. سپس گریه او فزونی گرفت».
  44. اسد الغابة، ج۴، ص۱۶۹. در شرح حال او گوید: «عرفه ازدی، گویند به صحبت پیامبر نیز نائل گردیده و از کوفیان به شما راست. ابو صادق از او روایت کرده و گفته است: از اصحاب رسول خدا و از اصحاب «صفه» است. و او همان است که پیامبر(ص) برای او دعا فرمود تا خداوند کسب و کارش را برکت دهد و....
  45. مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۹۱.
  46. مسند احمد، ج۱، ص۸۵، و در حاشیه آن گوید: اسناد این روایت صحیح است. معجم طبرانی، ح۴۵؛ تاریخ ابن عساکر، ح۶۱۱ – ۶۱۲؛ همو، تهذیب، ج۴، ص۳۲۵؛ مجمع الزوائد. ج۹، ص۱۸۷؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۳، ص۱۰؛ سیر النبلاء، ج۳، ص۱۹۳؛ تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۴۷؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۹۹؛ تذکرة خواص الامة، ص۱۴۲ با عبارتی دیگر؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۷۰؛ الصواعق المحرقة، ص۱۱۵؛ ذخائر العقبی، ص۱۴۸؛ الخصائص الکبری، ج۲، ص۱۲۶؛ در کتب پیروان مکتب اهل البیت نیز، مثیر الأحزان، ص۹؛ امالی شجری، ص۱۵۰.
  47. در احادیث تاریخ ابن کثیر و الروض النضیر، بدین‌گونه است.
  48. طبقات ابن سعد، حدیث ۱۷۳؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۱۴؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج۳، ص۱۰؛ سیر النبلاء، ج۳، ص۱۹۴؛ تذکره خواص الامة، ص۱۴۲؛ ابن کثیر نیز در ج۸، ص۱۹۹ تاریخ خود بدان اشاره کرده است.
  49. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۳۸؛ همو، تهذیب، ج۴، ص۳۲۶.
  50. مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۶۵ - ۱۶۶.
  51. طبقات ابن سعد، حدیث ۲۷۶؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۳۶؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۶۵.
  52. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۴۰ – ۱۴۱؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۳۶ و ۶۳۸ فشرده؛ امالی شجری، ص۱۸۴.
  53. تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۷۷؛ امالی شجری، ص۱۸۴. و در کتب مکتب اهل البیت نیز، امالی صدوق، چاپ اسلامیه تهران ۱۳۹۶، ص۱۳۶.
  54. طبقات ابن سعد، شرح حال امام حسین(ع)، حدیث ۲۷۵؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۷۵؛ همو، تهذیب، ج۴، ص۳۳۷ – ۳۳۸؛ معجم طبرانی، حدیث ۶۰؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۶۱؛ کنز العمال، ج۱۶، ص۲۶۵؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۹۰ - ۱۹۱.
  55. کامل الزیارات، باب ۲۳، ص۷۱ - ۷۲.
  56. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۴۵.
  57. الجرح و التعدیل، رازی، ج۱، ص۲۸۷. شرح حال «انس بن حارث» تاریخ کبیر بخاری، ج۱، ص۳۰ شماره ۱۵۸۳؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۸۰؛ همو، تهذیب، ج۴، ص۳۳۸؛ الاستیعاب و اسد الغابة، ج۱، ص۱۲۳؛ الاصابه و مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۵۹ – ۱۶۰؛ تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۱۹۹؛ الروض النضیر، ج۱، ص۹۳.
  58. مثیر الأحزان، ص۴۶ - ۴۷.
  59. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۵۵.
  60. طبقات ابن سعد، حدیث ۲۸۰؛ تاریخ ابن عساکر، حدیث ۶۶۶.
  61. مانند روایت «صدوق» از میثم که مشروح آن را در «امالی» چاپ نجف، ص۱۱۲ و چاپ تهران، ص۱۲۶ و ۷۲۷ آورده و روایت «امالی شیخ طوسی» ج۱، ص۳۲۳ - ۳۲۴؛ مثیر الأحزان، ص۹ - ۱۳.
  62. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۵۵.