سریه ذات السلاسل
مقدمه
«ذاتالسلاسل» نام یکی از جنگهای رسول خدا(ص) با یکی از قبایل مشرک شناخته میشود که در جمادی الآخر سال ۸ هجرت و پس از سریه موته روی داده است[۱]. با اینکه رسول خدا(ص) شخصاً در نبرد ذاتالسلاسل حضور نداشته، به جهت اهمیت آن، به "غزوه" مشهور شده است[۲]. از این جنگ با نام غزوه لَخْم، جُذَام[۳]، وادی الرمل، وادی یابس و غزوة السَلْسَله[۴] نیز یاد شده است.
غزوه ذاتالسلاسل در منطقهای نزدیک به سرزمین شام روی داده که مردمی از دو طایفه بنی عُذره و بُلَیّ و بعضی از قبایل یمن در آنجا زندگی میکردند[۵]. فاصله این منطقه تا مدینه نزدیک ۱۰ روز بوده است[۶]. درباره نامگذاری این غزوه به ذاتالسلاسل نقل کردهاند که در سرزمین جذام آبی بود که سلسل یا سلاسل نام داشت و چون غزوه در آن منطقه رخ داد، آن را ذاتالسلاسل نامیدند[۷]. طبرسی درباره این نامگذاری گفته است که شمار فراوانی از سپاه دشمن در این جنگ به اسارت درآمدند و آنان را با طنابهایی چون زنجیر (سلاسل) به بند کشیدند[۸]. درباره اصل غزوه ذاتالسلاسل، اخبار منابع تاریخی نزدیک به یکدیگرند و بیشتر مضمونی مشترک گزارش کردهاند؛ ولی بخشهایی از حوادث این غزوه به اختلاف نقل شده و برای آن جزئیات و حاشیههایی متفاوت در منابع شیعی و اهل تسنن یاد شده است.
گویا در سال ۸ هجری و پس از جنگ موته[۹]، فردی بیاباننشین به رسول خدا(ص) خبر میدهد که گروهی از مردم قبیله قضاعه در منطقهای گرد آمده و میخواهند به بخشی از مناطق اسلامی پیرامون پیامبر(ص) تعرض کنند و به مدینه شبیخون بزنند[۱۰]، از این رو رسول اکرم(ص) عمرو بن عاص را که احتمالاً آن منطقه را خوب میشناخته یا به جهت خویشاوندی با برخی طوایف آن منطقه[۱۱] میتوانسته نظر آنان را جلب کند، همراه نزدیک ۳۰۰ تن از مهاجران و انصار که در میان آنان ۳۰ سواره بود، به منطقه گسیل کرد و عَمرو را فرمان داد با هر کس از طوایف بلی، عُذره و بلقَین روبهرو شد، از او یاری بجوید.
عمرو بن عاص برای عزیمت دستور داد شبها حرکت کنند و روزها خود را پنهان سازند و چون به نزدیکی قضاعه رسید، بر اثر فراوانی سپاه دشمن، او را ترس فرا گرفت[۱۲] و با فرستادن پیکی، از رسول خدا(ص) نیروی کمکی خواست و رسول خدا سپاهی ۲۰۰ نفره را که ابوبکر و عمر نیز در میانشان بودند، به فرماندهی ابوعبیده جراح به یاری عمرو فرستاد. عمرو پس از آنکه ابوعبیده به او پیوست، به گروهی از مردم قضاعه حمله کرد و با فرار آنها از تعقیب آنان خودداری کرد و ظاهرا هیچ دستاوردی جز فرار آن گروه نداشت و بیآنکه جنگ را ادامه دهد، به سوی مدینه حرکت کرد و با ارسال پیکی سلامتی سپاه را به رسول خدا(ص) خبر داد[۱۳]. هنگامی که گروهی از سپاه از عمرو میخواهند که دشمن را دنبال کند، او به عنوان فرمانده سپاه از احتمال کمین دشمن در کوههای پیشرو ترس خود را از شکست در جنگ اظهار کرده و بازگشت به مدینه را دستور میدهد[۱۴]. بعضی منابع از نارضایتی ابوبکر و عمر از شیوه فرماندهی عمرو بن عاص و اینکه زیر امر او قرار گرفتهاند، نیز اظهار این ناخشنودی به رسول خدا(ص) خبر دادهاند[۱۵]؛ همچنین در این غزوه، عمرو بن عاص نماز صبحی را با حال جنابت برای سپاه امامت کرد که گویا این عمل وی نیز مایه تعجب و پرخاش بعضی از اصحاب شده و از وی نزد رسول اکرم(ص) شکایت کردند و هنگامی که آن حضرت از این رخداد آگاه شد، با اظهار تعجب علّت این کار را از وی جویا شد و عمرو در توجیه عمل خود گفت هوا سرد بود و چنانچه غسل میکردم میمردم. پیامبر از پاسخ وی خندید و چیزی نگفت[۱۶]. در منابع شیعی، جز اشاراتی گذرا درباره این بخش از غزوه سخنی به میان نیامده است؛ اما اصل غزوه ذاتالسلاسل با تفاوتهایی در نقل، مسلّم انگاشته شده است.
شیخ مفید نیز به گزارش از اصحاب سیره به غزوه وادی الرمل (همان ذاتالسلاسل) اشاره کرده و نزول سوره عادیات را در مورد این غزوه دانسته است. مطابق نقل شیخ مفید که تهی از غلو به نظر میرسد، مردی بادیهنشین به قصد خیرخواهی، رسول خدا(ص) را از تصمیم برخی قبایل عرب برای حمله به مدینه آگاه کرد و حضرت اصحاب را به مسجد فرا خواند و ضمن آگاه کردن آنان، از بزرگان اصحاب خواست هر یک که میپذیرد به مقابله با آن گروه رفته و آنان را به توحید و ایمان به خدا و پیامبر(ص) دعوت کند و در صورت خودداری با آنان بجنگد. یکی از سران اصحاب از مهاجران که در این گزارش نام وی نیامده، آمادگی خود را برای انجام دادن این مأموریت اعلام کرد و رسول خدا(ص) او را همراه ۷۰۰ تن به وادی یابس گسیل داشتند. این فرمانده پس از آگاهی از فراوانی دشمن بیهیچ گونه رویارویی و دستاوردی به مدینه نزد پیامبر(ص) بازگشت.
آنگاه رسول خدا(ص) داوطلب دیگری از مهاجران را با همان سپاه اعزام میکنند و او نیز بیهرگونه توفیقی باز میگردد و در مرتبه سوم، رسول اعظم(ص) امام علی(ع) را فرامیخواند و امیرمؤمنان(ع) شجاعانه با مشرکان وادی الرمل رویارو شده و با کشتن ۶ یا ۷ نفر از آنها پیروز میدان میشود و مشرکان پس از پذیرش شکست میگریزند و امام(ع) با غنایم فراوان به سوی مدینه باز میگردد. رسول خدا(ص) با گزارش جبرئیل از پیروزی علی بن ابی طالب(ع) آگاه شده و برای استقبال از ایشان و سپاه وی، با اصحاب خود از مدینه بیرون میروند و با دیدن علی(ع) از عملکرد وی در این غزوه رضایت کامل اظهار میکند.
در پایان این روایت آمده است که پیامبر(ص) در حضور همه به علی(ع) خطاب میکند: ای علی! اگر نمیترسیدم که مردم درباره تو همان چیزی را بگویند که گروهی از نصارا در باره حضرت مسیح(ع) گفتهاند، در شأن و منزلت تو چیزی بیان میکردم که از هیچ گروهی نگذری، مگر آنکه خاک پای تو را برای تبرک برگیرند[۱۷]. در ادامه، شیخ مفید به نقل از "بسیاری از اصحاب سیره" نزول سوره عادیات را درباره این غزوه و در شأن و فضیلت امیرمؤمنان(ع) میشمرد[۱۸]. این گزارش با تفاوتهایی در جزئیات حادثه، افزون بر تفسیر قمی و تفسیر فرات کوفی، در امالی طوسی، مجمع البیان، و مناقب ابنشهرآشوب نیز آمده است[۱۹].[۲۰]
جنگ ذات السلاسل
در سال هشتم هجرت به پیغمبر اکرم(ص) خبر دادند که دوازده هزار سوار در سرزمین «یابس» جمع شده، و با یکدیگر عهد کردهاند که تا پیامبر(ص) و علی(ع) را به قتل نرسانند و جماعت مسلمین را متلاشی نکنند از پای ننشینند! پیغمبر اکرم(ص) جمع کثیری از یاران خود را به سرکردگی بعضی از صحابه به سراغ آنها فرستاد، ولی بعد از گفتگوهایی بدون نتیجه بازگشتند، سرانجام پیغمبر اکرم(ص) علی(ع) را با گروه کثیری از مهاجر و انصار به نبرد آنها اعزام داشت، آنها به سرعت به سوی منطقۀ دشمن حرکت کردند و شبانه راه میرفتند، و صبحگاهان دشمن را در حلقۀ محاصره گرفتند، نخست اسلام را بر آنها عرضه داشتند چون نپذیرفتند هنوز هوا تاریک بود که به آنها حمله کردند و آنان را درهم شکستند، عدهای را کشتند، و زنان و فرزندانشان را اسیر کردند، و اموال فراوانی به غنیمت گرفتند. سورة «والعادیات» نازل شد در حالی که هنوز سربازان اسلام به مدینه باز نگشته بودند پیغمبر خدا(ص) آن روز برای نماز صبح آمد، و این سوره را در نماز تلاوت فرمود، بعد از پایان نماز اصحاب عرض کردند: این سورهای است که ما تا به حال نشنیده بودیم! فرمود: آری علی(ع) بر دشمنان پیروز شد، و جبرئیل دیشب با آوردن این سوره به من بشارت داد. چند روز بعد علی(ع) با غنائم و اسیران به مدینه وارد شد[۲۱].[۲۲]
سریه ذات السلاسل
کتابهای تاریخی و منابع دست اول تاریخ اسلام از سریهای با نام «ذات السلاسل» یاد کردهاند که نقل سنی و شیعه، بر خلاف موارد پیش گفته، در این باره کاملاً دگرگونند. برخی منابع سنی که از این سریه نام بردهاند، تصریح دارند که در سال هشتم هجرت و پس از جنگ موته، رسول اکرم(ص)، عمرو بن عاص را با سیصد تن بر سر قبائل بلی و قضاعه به منطقهای به نام ذات السلاسل فرستاد که در آنجا اجتماع کرده بودند و قصد حمله به مدینه را داشتند. در این سریه کسانی همچون صهیب بن سنان، سعد بن ابی وقاص، اسید بن حضیر و سعد بن عباده حاضر بودند. عمرو بن عاص پس از آگاهی از توان دشمن، از پیغمبر درخواست نیروی کمکی کرد و آن حضرت دویست تن را به فرماندهی ابوعبیده جراح به یاری او فرستاد که ابوبکر و عمر نیز با آنان بودند. عمرو عاص همه آن بلاد را تسخیر کرد و چند روزی همان جا ماند و از تجمع دشمن چیزی نشنید و درنیافت که به کجا گریختهاند. وی سواران را به اطراف فرستاد و آنان شماری شتر و بز غنیمت میگرفتند و میکشتند و میخوردند. غنیمت بیش از این نبود تا میان خود تقسیم کنند[۲۳].
شگفت است که طبری و ابن اثیر هنگام سخن گفتن از این سریه، تنها تا ملحق شدن ابوعبیده جراح به عمرو عاص و اقتدای او به عمرو در نماز برای جلوگیری از اختلاف میان سپاه پیش رفتهاند و از سرانجام سریه هیچ نگفتهاند[۲۴]. شیخ مفید، سرآمد علمای شیعه در آغاز قرن پنجم، دو جا در کتاب ارشاد، با تفاوتهایی به نقل این واقعه پرداخته است. در نقل اول مینویسد: روزی مردی نزد پیغمبر آمد و گفت گروهی از عربها قصد دارند بر شما در مدینه شبیخون زنند و مشخصات و جایگاهشان را بازگفت. رسول اکرم(ص) به امیرمؤمنان(ع) فرمان داد تا مردم را به مسجد بخواند. سپس در میان مردم فرمود: «ای مردم، این دشمن خدا و دشمن شما است که میخواهد در مدینه به شما شبیخون بزند. چه کسی برای رفتن به آن وادی آماده است؟» مردی از مهاجران برخاست و گفت: «ای رسول خدا، من آمادهام». پیغمبر پرچم را به دست او داد و هفتصد مرد را به همراهش روانه کرد و به او فرمود: «به نام خدا روانه شو». مرد مهاجر نزدیک ظهر به آن گروه رسید. به او گفتند: «کیستی؟» گفت: «من فرستاده رسول خدایم. یا بگویید «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»؛ «و یا با شمشیر شما را خواهم زد». گفتند: «نزد بزرگ خود بازگرد که ما گروهی هستیم که تو را تاب مقاومت در برابر ما نیست». مرد به سوی پیغمبر بازگشت و آن حضرت را از ماجرا آگاه ساخت. رسول خدا(ص) دوباره فرمود: «چه کسی به آن وادی میرود؟» مردی مردی دیگر از مهاجران برخاست و گفت: «من آماده رفتن به آن جایم». پیغمبر پرچم را به او سپرد. وی نیز رفت و مانند مرد پیشین، بینتیجه بازگشت. رسول خدا(ص) فرمود: «علی بن ابی طالب کجا است؟» امیرمؤمنان(ع) برخاست و اعلام حضور کرد. پیامبر بدو فرمود: «به این وادی برو». گفت: «اطاعت میکنم». علی(ع) دستاری داشت که آن را به سر نمیبست، مگر آنگاه که پیغمبر او را به مأموریت سختی اعزام میکرد.
علی(ع) به خانه فاطمه(س) رفت و دستار را از او خواست، فاطمه(س) گفت: «پدرم تو را کجا میفرستد؟» فرمود: «به وادی رمل». فاطمه(س) گریست. در همین حال پیغمبر وارد شد و به حضرت زهرا(س) فرمود: «چرا گریه میکنی؟ آیا میترسی که شوهرت کشته شود؟ نه ان شاء الله تعالی». علی(ع) گفت: «ای رسول خدا، مرا از رفتن به بهشت باز ندارید». سپس بیرون آمد و با پرچم پیغمبر رفت تا سحرگاهان به دشمن رسید. آنجا درنگ کرد تا صبح شد و با یاران خود نماز صبح را به جا آورد. آنگاه سپاه خود را به صف کرد و به شمشیرش تکیه زد و رو به دشمن کرد و فرمود: «ای مردم، من فرستاده رسول خدا(ص) به سوی شمایم تا بگویید «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». «اگر ایمان نیاورید، شما را با شمشیر خواهم زد». گفتند: «بازگرد همانگونه که دو یار تو بازگشتند». علی(ع) فرمود: «به خدا سوگند بازنمیگردم تا اسلام را بپذیرید و یا با این شمشیرم شما را خواهم زد. من علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب هستم». همین که او را شناختند، نگران شدند و رو به جنگ آوردند. علی(ع) با آنان به مقابله پرداخت و شش یا هفت نفر را کشت و دیگران گریختند. مسلمانان پیروز شدند و غنیمت برگرفتند و علی(ع) به سوی پیغمبر بازگشت. از ام سلمه روایت است که گفت: پیغمبر در خانه من خوابیده بود. ناگهان از خواب برخاست و فرمود: «این جبرئیل است که به من خبر میدهد علی میآید». سپس بیرون رفت و دستور داد مردم از علی(ع) استقبال کنند. مردم در دو صف با پیغمبر به استقبال علی(ع) شتافتند. همین که علی(ع) رسول خدا(ص) را دید، از اسب پیاده شد و به سوی پای پیغمبر خم شد تا آن را ببوسد. پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «سوار شو که خدای تعالی و رسول او از تو خشنودند». امیرمؤمنان(ع) از خوشحالی گریست و به خانه رفت و آنچه را به غنیمت گرفته بود، به مسلمانان تسلیم کرد. پیغمبر به برخی از لشکریان همراه علی(ع) فرمود: «فرمانده خود را چگونه دیدید؟» گفتند: «چیز بدی از او ندیدیم جز آنکه در تمام نمازها سوره ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾[۲۵] میخواند». هنگامی که علی(ع) نزد پیغمبر آمد، حضرت از او پرسید: «چرا در نمازهایی که با آنان خواندی، جز سوره ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ سوره دیگری نخواندی؟» علی(ع) گفت: «ای رسول خدا، من این سوره را دوست دارم». پیغمبر فرمود: «به راستی که خدا نیز تو را دوست دارد؛ چنانکه تو این سوره را دوست داری». سپس فرمود: «ای علی، اگر نمیترسیدم از اینکه برخی مردم درباره تو بگویند آنچه را مسیحیان درباره عیسی بن مریم گفتند، امروز سخنی در مقام تو میگفتم که به هیچ گروهی از مردم نگذری، مگر آنکه خاک زیر پای تو را [به تبرک] بردارند»[۲۶].
در نقل دوم دوم شیخ مفید، بسیاری از مطالب همچون نقل اول است. اهمیت نقل دوم بیشتر در آن است که بنابر آن، پیغمبر اکرم(ص) چند سپاه به فرماندهی اصحاب مشهور خود به سوی دشمن میفرستد، ولی آنها همه شکست میخورند و باز میگردند و تنها امیرمؤمنان(ع) است که پیروز و سربلند باز میگردد. در نقل دوم همانند نقل پیشین، عربی نزد رسول خدا(ص) میآید و از اجتماع دشمن خبر میدهد. پس از فراخوانی مردم برای مقابله با دشمن، گروهی از اصحاب صفه (مهاجران بیخانمان ساکن در مدینه) برخاستند و گفتند: «ای رسول خدا، ما به سوی دشمن میرویم. هر کس را میخواهی، بر ما امیر کن». برای تعیین فرمانده، قرعه زدند و قرعه به نام هشتاد تن درآمد. پیغمبر ابوبکر را فراخواند و به او فرمود: «پرچم را بگیر و به سوی بنیسلیم برو که آنان نزدیک به حره[۲۷] هستند». ابوبکر با آن گروه حرکت کرد تا به نزدیکی دشمن رسید و آنجا زمینی بود که سنگ و درخت بسیار داشت و دشمن در میان دره جای گرفته بود و فرود آمدن در آن کاری دشوار بود. همین که ابوبکر خواست به دره سرازیر شود، دشمنان حمله کردند و ابوبکر ناگزیر گریخت و گروهی پرشمار از مسلمانان جان باختند. چون ابوبکر به حضور رسول خدا(ص) رسید، آن حضرت پرچم را برای عمربن خطاب بست و او را روانه جنگ کرد. عمر نیز که خواست به دره سرازیر شود، دشمنان حمله کردند و او را نیز فراری دادند. این امر رسول خدا(ص) را ناراحت کرد. عمرو بن عاص گفت: «ای رسول خدا، مرا به سوی آنان بفرست که جنگ با نیرنگ است؛ شاید من به دشمن نیرنگ بزنم». پیغمبر او را با گروهی روانه کرد و سفارشها نمود. عمرو عاص نیز کاری از پیش نبرد و چون به آن وادی رسید، عربها بر او تاختند و او را فراری دادند و جمعی از همراهانش را کشتند. رسول خدا(ص) چند روز درنگ نمود و بر دشمن نفرین کرد. آنگاه امیر مؤمنان(ع) را فراخواند و پرچمی برای او بست و فرمود: «بارها او را به جنگ فرستادهام؛ حمله کنندهای است که نمیگریزد». سپس دست به آسمان بلند کرد و گفت: «خداوندا، اگر من رسول تو هستم، مرا به یاری او حفظ فرما و برای او آنچه خود میدانی و بالاتر از آن، نیکی کن». علی(ع) رهسپار شد، در حالی که بر اسب سرخمویی سوار بود و دو بُرد یمانی پوشیده بود و نیزهای نیز در دست داشت. رسول خدا(ص) تا مسجد احزاب برای بدرقه بیرون آمد و گروهی را به همراهیاش روانه کرد که ابوبکر و عمر بن خطاب و عمرو بن عاص در میانشان بودند. امیرمؤمنان(ع) آنان را از راه پست و همواری برد و شبها راه میرفت و روزها پنهان میشد تا به نزدیکی وادی رسید و به همراهان خود فرمود: «دهان اسبان خود را ببندید». سپس آنان را در جایی نگاه داشت و فرمود: «از اینجا حرکت نکنید». چون عمروعاص دید آن حضرت زیرکانه عمل میکند و یقین یافت که پیروز میشود، کوشید برای جلوگیری از موفقیت او به هر گونهای که شده، دشمن را از حضور سپاه اسلام آگاه کند. به این منظور از مسلمانان خواست که برخلاف دستور امیرمؤمنان(ع)، منطقه را ترک کنند و به بالای دره روند. اما آنان گفتند: «سوگند به خدا چنین نخواهیم کرد؛ زیرا رسول خدا(ص) به ما دستور داده است که گوش به فرمان علی باشیم و او را اطاعت کنیم. آیا میخواهی دستور او را رها و از تو پیروی کنیم؟» پس همان جا ماندند تا نزدیک سپیده صبح شد. امیرمؤمنان(ع) و همراهانش از چهارسو حملهور شدند. دشمن غافلگیر شد و شکست خورد. در این باره سوره عادیات بر پیغمبر اکرم(ص) نازل گردید. پیغمبر مژده پیروزی علی(ع) را به اصحاب داد و از آنان خواست که در دو صف از امیر مؤمنان(ع) استقبال کنند.
بخش پایانی روایت همانند نقل اول، حاکی از استقبال پرشکوه از علی(ع) و بزرگداشت بیمانند آن حضرت از سوی رسول خدا(ص) است[۲۸]. طبرسی در تفسیر سوره عادیات مینویسد که دو نظریه در شأن نزول این سوره آمده است. سپس یکی از آنها را چنین باز میگوید: این سوره هنگامی نازل شد که پیغمبر، علی(ع) را به جنگ ذات السلاسل فرستاد و او به سختی با دشمن جنگید. این رویداد پس از آن بود که رسول خدا(ص) در چند نوبت گروههایی از اصحاب را به این مأموریت فرستاد، ولی همه بینتیجه بازگشتند. این نظریه در حدیثی طولانی از امام صادق(ع) آمده است. غزوه مزبور را به این رو «ذات السلاسل» نامیدند که علی(ع) دشمن را به سختی درهم شکست و شماری از آنان را کشت و شماری را به اسارت گرفت و اسیران را با طناب چنان به یکدیگر بست که گویی در زنجیر بودند. هنگامی که سوره عادیات نازل شد، رسول خدا(ص) از خانه به میان مردم آمد و نماز صبح را به جا آورد و در نمازش همین سوره را خواند. پس از نماز اصحاب گفتند: «این سوره را ما نمیشناسیم!» پیغمبر فرمود: «آری، چون علی بر دشمنان خدا پیروز شد، جبرئیل مژده این فتح را در این شب با نزول این سوره آورد». چند روز بعد علی(ع) با غنیمتها و اسیران به مدینه رسید[۲۹]. ملا محسن فیض کاشانی نیز ذیل تفسیر سوره عادیات به نقل از علی بن ابراهیم قمی حدیث مفصل امام صادق(ع) را دربارۀ شأن نزول این سوره آورده است که خلاصه آن چنین است: این سوره درباره اهل وادی یابس نازل شده است که دوازده هزار سوار در آنجا، گرد آمدند و و با یکدیگر پیمان بستند و سوگند خوردند که هیچ مردی از مرد دیگر جدا نشود و هیچ کس دیگری را رها نکند و هیچ یک از همنشین خود نگریزد تا همگی بر سر یک پیمان بمیرند، یا محمد(ص) و علی بن ابی طالب(ع) را به قتل رسانند. جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و آن حضرت را از پیمان و میثاق آنان آگاه کرد و او را بر آن داشت که ابوبکر را با چهار هزار سوار از مهاجران و انصار به سوی دشمن روانه کند. رسول خدا(ص) به منبر رفت و فرمود: «ای گروه مهاجران و انصار، جبرئیل به من خبر داده است که اهل وادی یابس دوازده هزار نفر را فراهم کردهاند و همپیمان و همقسم شدهاند که هیچ کس به دیگری خیانت نکند و از او نگریزد و از یاری هم دست برندارند تا من و برادرم علی بن ابی طالب را بکشند. فرمان آمده است که ابوبکر را با چهار هزار سوار به سوی آنان روانه کنم پس کار خود را آغاز کنید و برای مقابله با دشمن خویش آماده شوید و با نام خدا و برکات او روز دوشنبه به سوی آنان حرکت کنید».
پیغمبر اکرم(ص) پس از سفارشهای لازم، ابوبکر را با بهترین جنگجویان و بهترین روش روانه ساخت. هنگامی که ابوبکر و یارانش به وادی یابس رسیدند، دویست مرد مسلح به رویارویی آنان آمدند و گفتند: «شما کیستید و از کجا آمدهاید و چه میخواهید؟ فرمانده خود را سوی ما بفرستید تا با او سخن گوییم». ابوبکر با شماری از همراهان به سوی آنان رفت و گفت: «من ابوبکر، از اصحاب رسول خدا(ص) هستم». گفتند: «برای چه سوی ما آمدهاید؟» گفت: «رسول خدا(ص) به من فرمان داده است اسلام را بر شما عرضه کنم و اگر به اسلام در آمدید به مسلمانان پیوستهاید و آنچه بر ما است بر شما خواهد بود و آنچه برای ما است برای شما نیز هست وگرنه میان ما و شما جنگ خواهد بود». به ابوبکر گفتند: «به لات و عزی سوگند، اگر خویشاوندی نزدیک و ارتباط تنگاتنگ نبود، تو و همه یارانت را میکشتیم تا مایه گفتوگو باشد برای آنان که پس از شما میآیند. اینک بازگردید و به سلامت خود امیدوار باشید که ما تنها شخص رهبر شما و برادرش علی بن ابی طالب را میخواهیم».
ابوبکر به یارانش گفت: «ای مردم، این قوم بیشتر از ما و آمادهتر از مایند. پس بازگردید تا رسول خدا(ص) را از حال دشمن آگاه کنیم». گفتند: «ای ابوبکر، از فرمان پیغمبر سرپیچیدی. آن حضرت فرمانت نداده است که بیجنگ بازگردی. از خدا بترس و با آنان بجنگ و با حُکم رسول خدا(ص) مخالفت نکن». ابوبکر گفت: «من چیزی میدانم که شما نمیدانید و حاضر میبیند آنچه را غایب نمیبیند». سپس بازگشت و مردم نیز همه بازگشتند. سخنان مردم و پاسخ ابوبکر به آگاهی پیغمبر رسید. آن حضرت به ابوبکر فرمود: «ای ابوبکر، از فرمان من سرپیچیدی و آنچه را دستور داده بودم، انجام ندادی. به خدا سوگند، نافرمانیام کردی». آنگاه به منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای گروه مسلمانان، من به ابوبکر فرمان دادم به سوی اهل وادی یابس برود و اسلام را عرضه نماید و به خدا دعوت کند و اگر نپذیرفتند با آنان بجنگد. او به سوی آنان رفت تا دویست مرد بر او درآمدند. همین که سخن آنان را شنید و دعوتش را نپذیرفتند، برآشفت و به هراس افتاد. گفتار من را رها کرد و از فرمانم پیروی نکرد. اینک جبرئیل از سوی خدافرمان میدهد که عمر را به جای او با چهار هزار سوار روانه کنم. پس ای عمر، به نام خدا حرکت کن و مانند برادرت ابوبکر رفتار مکن که او از خدا و من نافرمانی کرده است». سپس آنچه را به ابوبکر فرمان داده بود، به عمر نیز فرمان داد.
عمر با مهاجران و انصاری که پیشتر همراه ابوبکر بودند، به قصد دشمن بیرون رفت. به دشمنان نزدیک شد؛ چونان که آنان را میدید و آنان او را میدیدند. دویست نفر از دشمن به سوی عمر و یارانش بیرون آمدند و آنچه را به ابوبکر گفته بودند، به او نیز گفتند. عمر نیز بازگشت و مسلمانان نیز با او بازگشتند و از شمار دشمنان و اجتماع آنان چنان ترسیده بود که نزدیک بود قلبش از جا کنده شود. از این رو در حالی که از دشمن میگریخت، رو به مدینه نهاد. جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و آن حضرت را از آنچه عمر کرده بود و از بازگشت مسلمانان آگاه ساخت. رسول خدا(ص) به منبر رفت و از کردار عمر و بازگشت مسلمانان، مردم را آگاه کرد. پس از رسیدن عمر به مدینه، پیغمبر اکرم(ص) وی را مانند ابوبکر سرزنش کرد. آنگاه فرمود: «جبرئیل از سوی خدا به من فرمان میدهد که علی بن ابی طالب را با این مسلمانان بفرستم و به من خبر میدهد که خدا به دست او و اصحابش فتح خواهد کرد». سپس علی(ع) را خواست و آنچه را به ابوبکر و عمر فرموده بود، به او و چهار هزار یارانش سفارش کرد و از اینکه به زودی خدا به دست او و اصحابش فتح خواهد کرد، آگاهش ساخت. علی(ع) با مهاجران و انصار از مدینه خارج شد و از راهی جز راه ابوبکر رفت. علی(ع) بر یارانش در راه سختگیر بود؛ به گونهای که آنان از این که به واسطه سختیها از ادامه راه بازمانند و سُم چارپایان ساییده شود، ترسیدند. امیرمؤمنان(ع) فرمود: «نترسید که رسول خدا(ص) مرا به امری فرمان داده و آگاه ساخته است که خدا به دست من و شما فتح خواهد کرد. پس مژده باد بر شما که به راه خیر و نیکی هستید و به سوی خیر میروید». با این سخنان، اصحاب علی(ع) شاد شدند و به راه خود در آن مسیر سخت ادامه دادند تا سرانجام چنان به دشمن نزدیک شدند که آنان علی(ع) را دیدند و او نیز آنان را دید. علی(ع) به اصحاب فرمان داد فرود آیند. دویست تن از اهل وادی یابس غرق در سلاح به سوی آنان بیرون آمدند. همین که که علی(ع) آنان را دید، با شماری از یاران به سوی دشمن رفت. آنان گفتند: «شما کیستید و از کجایید و از کجا میآیید و چه میخواهید؟» علی(ع) فرمود: «من علی بن ابی طالب، پسرعموی رسول خدا(ص) و برادر او و فرستادهاش به سوی شمایم تا شما را دعوت کنم به گواهی دادن بر این که خدایی جز خدای یکتا نیست و محمد بنده و فرستاده او است. اگر ایمان بیاورید، برای شما است هر چه برای مسلمانان است و بر شما است آنچه بر مسلمانان از خیر و شر است». دشمنان گفتند: «ما تنها قصد تو کردهایم و تو ما را طلب میکنی. پس سلاحت را برگیر و آمادۀ جنگی بس سخت باش. بدان که ما با تو و اصحابت میجنگیم. وعده ما فردا، هنگام بلند شدن آفتاب باشد و از آنچه میان ما و شما گذشت، در میگذریم». امیرمؤمنان(ع) خطاب به آنان فرمود: «وای بر شما! مرا از بسیاری و اجتماع خود میترسانید؟ از خداوند و فرشتگان الهی و مسلمانان علیه شما یاری میطلبم «وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».
دشمنان به قرارگاه خود رفتند و علی(ع) نیز به اردوگاه خویش بازگشت. هنگامی که شب فرا رسید، آن حضرت به اصحاب فرمان داد چارپایان را آماده سازند و علوفه دهند و زین کنند. همین که شد، در هوای گرگ و میش با مردم نماز گزارد و سپس با یارانش بر دشمنان حمله برد. دشمنان از این حمله بیخبر بودند تا اینکه علی(ع) با اسبان، آنان را لگدکوب کرد. هنوز واپسین اصحابش نرسیده بودند که جنگاوران دشمن را کشت و مردانشان را اسیر کرد و اموالشان را به غنیمت گرفت و خانههایشان را ویران کرد. آنگاه با اسیران و غنیمتها به مدینه روی آورد. جبرئیل بر رسول خدا(ص) نازل شد و آن حضرت را از فتح الهی به دست علی(ع) و مسلمانان آگاه کرد. پیغمبر اکرم(ص) به منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند از فتح خدا برای مسلمانان، مردم را خبر داد و به آنان اعلام کرد که جز دو تن از مسلمانان، کسی به شهادت نرسیده است. آنگاه از منبر فرود آمد و در میان همه مسلمانان ساکن مدینه به استقبال علی(ع) رفت و در سه میلی مدینه به او رسید. هنگامی که علی(ع) آن حضرت را دید که به استقبال میآید، از مرکب خود فرود آمد. رسول خدا(ص) هم فرود آمد تا با او همراه شد و میان دو چشم علی(ع) را بوسید. سپس همه مسلمانان مانند رسول خدا(ص) از مرکب خود به سوی علی(ع) فرود آمدند. آنگاه به نعمتهای فراوان و اسیران و آنچه از اهل وادی یابس خداوند روزیشان کرده بود، روی آوردند. مسلمانان مانند این غنیمتها را تا آن زمان به دست نیاورده بودند؛ مگر در جنگ خیبر و این جنگ نیز مانند خیبر بود و در این روز خداوند تعالی سوره عادیات را نازل فرمود. سپس امام صادق(ع) به تفسیر آیات این سوره میپردازد که مربوط به چگونگی حمله و پیروزی امیرمؤمنان(ع) است. در روایتی دیگر از امام صادق(ع) آمده است که هر کس سوره عادیات را همواره قرائت کند، خداوند -عزوجل- روز قیامت او را با امیرمؤمنان(ع) محشور میکند و در حجره آن حضرت همراه دوستان او خواهد بود[۳۰].
با عنایت به آنچه درباره این سریه از منابع سنی و شیعه باز گفتیم، چنین بر میآید که نظر به اهمیت بسیار آن و سرپیچی بزرگان اصحاب از دستورهای رسول خدا(ص) و شایستگی ویژه امیرمؤمنان(ع)، متأسفانه مورخان و علمای عامه، به گونهای هماهنگ از ثبت حقایق خودداری کرده و برخی به این سریه هیچ اشارهای نکردهاند و گروهی داستانی دیگر به نام عمرو عاص برایش برساخته و برخی دیگر نقل آن را نیمهکاره گذاشتهاند. از سویی دیگر، به سبب زیر سؤال رفتن خلفای اول و دوم و حساسیت عامه در این باره، دانشمندان شیعه نیز نتوانستهاند آن را به درستی در تاریخ و آثار خود ثبت کنند.[۳۱]
منابع
پانویس
- ↑ المغازی، ج ۱، ص۶؛ الطبقات، ج ۲، ص۹۹؛ ج ۷، ص۳۴۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص۶۲۳؛ المحبر، ص۱۲۱؛ الکامل، ج ۲، ص۲۳۲.
- ↑ صحیح البخاری، ج ۵، ص۱۱۳؛ تعلیق التعلیق، ص۱۵۷.
- ↑ تفسیر قمی، ج ۲، ص۴۳۵؛ الارشاد، ج ۱، ص۱۱۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۷۵.
- ↑ التنبیه و الاشراف، ص۲۳۱.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص۶۲۳؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص۳۲؛ معجم البلدان، ج ۳، ص۲۳۳.
- ↑ مجمع البیان، ج ۱۰، ص۸۰۳.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص۶.
- ↑ الارشاد، ج ۱، ص۱۱۳ـ۱۱۴؛ مناقب، ج ۱، ص۱۷۴؛ بحار الانوار، ج ۲۰، ص۳۰۸.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص۶۲۳؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص۳۲؛ البدایة و النهایه، ج ۴، ص۲۷۳.
- ↑ الطبقات، ج ۲، ص۹۹ـ۱۰۰؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص۳۲.
- ↑ الطبقات، ج ۲، ص۹۹ ـ ۱۰۰؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۷۵؛ البدایة و النهایه، ج ۴، ص۲۷۳.
- ↑ المحبر، ص۱۲۲؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۷۵.
- ↑ المنتظم، ج ۳، ص۳۲۱ـ۳۲۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص۱۴۹؛ البدایة و النهایه، ج ۴، ص۲۷۴.
- ↑ المنتظم، ج ۳، ص۳۲۲؛ البدایة و النهایه، ج ۴، ص۲۷۴.
- ↑ الارشاد، ج ۱، ص۱۱۳ ـ ۱۱۷.
- ↑ الارشاد، ج ۱، ص۱۱۷.
- ↑ مجمع البیان، ج ۱۰، ص۸۰۲ ـ ۸۰۳؛ نک: الامالی، ص۴۰۷؛ مناقب، ج ۲، ص۳۲۹ ـ ۳۳۰.
- ↑ طیب حسینی، سید محمود، مقاله «ذاتالسلاسل»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱۳.
- ↑ بعضی معتقدند که این یکی از مصادیق روشن آیه است نه شأن نزول.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۶۵۹.
- ↑ واقدی، مغازی، ج۲، ص۵۸۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۳۱.
- ↑ ر.ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۱۵۶.
- ↑ «بگو او خداوند یگانه است» سوره اخلاص، آیه ۱.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۰۴ - ۱۰۱.
- ↑ حره بنیسلیم واقع در بالای صحرای نجد است که در آن معدن سنگ سبزی است و از آن سنگ استخراج میشود. (ر.ک: حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۲۴۶).
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۴ – ۱۵۰.
- ↑ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۸۰۲.
- ↑ فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج۵، ص۳۶۵-۳۶۱.
- ↑ رجبی، محمد حسین، مقاله «امام علی در عهد پیامبر»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۱۹۶.