ابوبکر بن ابی‌قحافه در نهج البلاغه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'ریزه خوار' به 'ریزه‌خوار')
جز (جایگزینی متن - 'عمربن' به 'عمر بن')
 
(۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۹: خط ۹:
[[ابوبکر]]، [[فرزند]] [[ابوقحافه عثمان]] و مادرش [[ام‌الخیر سلمی]]، هر دو از طریق جدّ پنجمشان با [[پیامبر]] نسبت داشتند. [[ابوبکر]] بنابر برخی [[روایات]]، دو سال و چند ماه پس از [[واقعه عام‌الفیل]] در [[مکه]] به‌دنیا آمد. نام وی در دوران پیش از [[اسلام]] [[عبدالکعبة]] بود و پس از [[اسلام]] [[پیامبر]] وی را [[عبدالله]] خواند. [[القاب]] دیگر او را [[عتیق]]، [[صدیق]] و [[فاروق]] نوشته‌اند. علمای [[شیعه]] تعلق [[لقب]] [[صدیق]] و [[فاروق]] را به [[ابوبکر]] مردود می‌شمارند و با استناد به منابع [[اهل سنت]] این [[القاب]] را از [[القاب امام علی]] {{ع}} می‌دانند.
[[ابوبکر]]، [[فرزند]] [[ابوقحافه عثمان]] و مادرش [[ام‌الخیر سلمی]]، هر دو از طریق جدّ پنجمشان با [[پیامبر]] نسبت داشتند. [[ابوبکر]] بنابر برخی [[روایات]]، دو سال و چند ماه پس از [[واقعه عام‌الفیل]] در [[مکه]] به‌دنیا آمد. نام وی در دوران پیش از [[اسلام]] [[عبدالکعبة]] بود و پس از [[اسلام]] [[پیامبر]] وی را [[عبدالله]] خواند. [[القاب]] دیگر او را [[عتیق]]، [[صدیق]] و [[فاروق]] نوشته‌اند. علمای [[شیعه]] تعلق [[لقب]] [[صدیق]] و [[فاروق]] را به [[ابوبکر]] مردود می‌شمارند و با استناد به منابع [[اهل سنت]] این [[القاب]] را از [[القاب امام علی]] {{ع}} می‌دانند.


[[ابوبکر]] از [[جوانی]] به شغل بازرگانی (بزازی) اشتغال داشت و مردی توانگر بود. وی در زمره نخستین کسانی است که [[اسلام]] آوردند. برجسته‌ترین حادثه زندگی [[ابوبکر]] در [[مکه]]، [[همراهی]] او با [[پیامبر]] {{صل}} در [[هجرت]] به [[مدینه]] (اول [[ربیع]] الاول سال اول هجری، سال چهاردهم پس از [[بعثت]]) و پنهان شدن در [[غار ثور]] است. در شب چهارم ربیع الاول [[پیامبر]] {{صل}} همراه با [[ابوبکر]] از [[غار ثور]]، آهنگ یثرب کردند و روز [[دوشنبه]] دوازدهم ربیع الاول وارد یثرب ([[مدینه]]) شدند. [[ابوبکر]] پس از آن در بیشتر اوقات همراه [[پیامبر]] بود. [[عایشه]] یکی از [[همسران]] [[پیامبر]] نیز دختر [[ابوبکر]] است<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۷۹- ۸۰.</ref>.
[[ابوبکر]] از [[جوانی]] به شغل بازرگانی (بزازی) اشتغال داشت و مردی توانگر بود. وی در زمره نخستین کسانی است که [[اسلام]] آوردند. برجسته‌ترین حادثه زندگی [[ابوبکر]] در [[مکه]]، [[همراهی]] او با [[پیامبر]] {{صل}} در [[هجرت]] به [[مدینه]] (اول [[ربیع]] الاول سال اول هجری، سال چهاردهم پس از [[بعثت]]) و پنهان شدن در [[غار ثور]] است. در شب چهارم ربیع الاول [[پیامبر]] {{صل}} همراه با [[ابوبکر]] از [[غار ثور]]، آهنگ یثرب کردند و روز [[دوشنبه]] دوازدهم ربیع الاول وارد یثرب ([[مدینه]]) شدند. [[ابوبکر]] پس از آن در بیشتر اوقات همراه [[پیامبر]] بود. [[عایشه]] یکی از [[همسران]] [[پیامبر]] نیز دختر [[ابوبکر]] است<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۷۹- ۸۰.</ref>.


== [[ابوبکر]] پس از [[رحلت پیامبر]] ==
== [[ابوبکر]] پس از [[رحلت پیامبر]] ==
[[پیامبر]] {{صل}} روز ۲۸ صفر سال یازدهم هجری [[رحلت]] کرد. سابقه [[ابوبکر]] هر چند پیش از [[رحلت پیامبر اکرم]] سابقه‌ای به‌نسبت خوب است، اما پس از [[رحلت پیامبر]] به واسطه او، امر [[خلافت]] که [[حق]] مسلم [[امام علی]] {{ع}} بود، از [[جایگاه]] اصلی‌اش خارج شد. بنابر قول مشهور، [[ابوبکر]] هنگام خبر [[رحلت پیامبر]] در منطقه سنح بوده است. حضور [[ابوبکر]] در [[مسجد]] و پیوستن او به‌همراه [[عمر]] و [[ابوعبیده جراح]] به اجتماع [[انصار]] در [[سقیفه]] بنی‌ساعده، همراه با [[زمینه‌سازی]] [[عمر]]، در نهایت سبب شد که [[ابوبکر]] دو روز بعد از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} ـ در حالی که [[امام علی]] {{ع}} و دیگر بزرگان [[بنی‌هاشم]] مشغول مراسم تدفین [[پیامبر]] بودند ـ بر کرسی [[خلافت]] بنشیند، تصدّی کرسی [[خلافت]] [[مسلمین]] [[ابوبکر]] در شرایطی پیش آمد که حدود ۲ ماه پیش در [[جریان غدیر]] [[خم]]، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به‌طور رسمی در مقابل دیدگان جمع کثیری از حاجیان<ref>اقوال مختلف تعداد جمعیت حاضر در روز غدیر خم را از حداقل ۷۰ هزار تا ۱۲۰ هزار نفر ذکر کرده‌اند.</ref> [[علی]] {{ع}} را به‌عنوان [[جانشین]] خود [[انتخاب]] و به [[مردم]] معرفی کرده بود. [[حدیث]] [[متواتر]] {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ}} که در منابع [[اهل سنت]] نیز از اعتبار و [[تواتر]] برخوردار است، دلیلی بر این مدعاست. از این‌رو [[شیعیان]] از این مسئله با عنوان [[غصب خلافت]] یاد می‌کنند و معتقدند [[پیامبر اکرم]]، [[امام علی]] {{ع}} را به‌عنوان [[خلیفه]] و [[جانشین]] خود در امر [[امامت]] برگزید. یک روز بعد از [[ماجرای سقیفه]] بیشتر [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، اما در این میان برخی از بزرگان [[اصحاب]] چون [[ابوذر غفاری]]، [[سلمان فارسی]]، [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[مقداد بن عمرو]] و... از [[بیعت]] با وی خودداری کردند. [[امام علی]] {{ع}} بنابر [[روایات]] مشهور از [[بیعت با ابوبکر]] با وجود اعمال فشار و [[خشونت]] بر وی و [[خانواده]] و یارانش تا چهل روز یا ۷۵ روز و در بعضی اقوال تا [[شهادت حضرت فاطمه]] {{س}} ـ یعنی شش ماه بعد ـ امتناع کرد. سرانجام [[امام علی]] {{ع}} به‌دلیل مشاهده گسترش شدید [[ارتداد]]، [[طغیان]] قبایل و [[ظهور]] [[مدعیان پیامبری]] در [[جزیرة العرب]] و ایجاد خطر [[فتنه]] و [[فساد]] در [[جامعه]] [[مسلمین]]، اوضاع را نابسامان دید و برای حفظ جامعه نوپای [[مسلمین]] تن به [[بیعت]] داد<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۸۰- ۸۱.</ref>.
[[پیامبر]] {{صل}} روز ۲۸ صفر سال یازدهم هجری [[رحلت]] کرد. سابقه [[ابوبکر]] هر چند پیش از [[رحلت پیامبر اکرم]] سابقه‌ای به‌نسبت خوب است، اما پس از [[رحلت پیامبر]] به واسطه او، امر [[خلافت]] که [[حق]] مسلم [[امام علی]] {{ع}} بود، از [[جایگاه]] اصلی‌اش خارج شد. بنابر قول مشهور، [[ابوبکر]] هنگام خبر [[رحلت پیامبر]] در منطقه سنح بوده است. حضور [[ابوبکر]] در [[مسجد]] و پیوستن او به‌همراه [[عمر]] و [[ابوعبیده جراح]] به اجتماع [[انصار]] در [[سقیفه]] بنی‌ساعده، همراه با [[زمینه‌سازی]] [[عمر]]، در نهایت سبب شد که [[ابوبکر]] دو روز بعد از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} ـ در حالی که [[امام علی]] {{ع}} و دیگر بزرگان [[بنی‌هاشم]] مشغول مراسم تدفین [[پیامبر]] بودند ـ بر کرسی [[خلافت]] بنشیند، تصدّی کرسی [[خلافت]] [[مسلمین]] [[ابوبکر]] در شرایطی پیش آمد که حدود ۲ ماه پیش در [[جریان غدیر]] [[خم]]، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به‌طور رسمی در مقابل دیدگان جمع کثیری از حاجیان<ref>اقوال مختلف تعداد جمعیت حاضر در روز غدیر خم را از حداقل ۷۰ هزار تا ۱۲۰ هزار نفر ذکر کرده‌اند.</ref> [[علی]] {{ع}} را به‌عنوان [[جانشین]] خود [[انتخاب]] و به [[مردم]] معرفی کرده بود. [[حدیث]] [[متواتر]] {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ}} که در منابع [[اهل سنت]] نیز از اعتبار و [[تواتر]] برخوردار است، دلیلی بر این مدعاست. از این‌رو [[شیعیان]] از این مسئله با عنوان [[غصب خلافت]] یاد می‌کنند و معتقدند [[پیامبر اکرم]]، [[امام علی]] {{ع}} را به‌عنوان [[خلیفه]] و [[جانشین]] خود در امر [[امامت]] برگزید. یک روز بعد از [[ماجرای سقیفه]] بیشتر [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند، اما در این میان برخی از بزرگان [[اصحاب]] چون [[ابوذر غفاری]]، [[سلمان فارسی]]، [[عباس بن عبدالمطلب]]، [[مقداد بن عمرو]] و... از [[بیعت]] با وی خودداری کردند. [[امام علی]] {{ع}} بنابر [[روایات]] مشهور از [[بیعت با ابوبکر]] با وجود اعمال فشار و [[خشونت]] بر وی و [[خانواده]] و یارانش تا چهل روز یا ۷۵ روز و در بعضی اقوال تا [[شهادت حضرت فاطمه]] {{س}} ـ یعنی شش ماه بعد ـ امتناع کرد. سرانجام [[امام علی]] {{ع}} به‌دلیل مشاهده گسترش شدید [[ارتداد]]، [[طغیان]] قبایل و [[ظهور]] [[مدعیان پیامبری]] در [[جزیرة العرب]] و ایجاد خطر [[فتنه]] و [[فساد]] در [[جامعه]] [[مسلمین]]، اوضاع را نابسامان دید و برای حفظ جامعه نوپای [[مسلمین]] تن به [[بیعت]] داد<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۸۰- ۸۱.</ref>.


== [[انتقاد]] [[امام علی]] از [[ابوبکر]] ==
== [[انتقاد]] [[امام علی]] از [[ابوبکر]] ==
خط ۵۱: خط ۵۱:
از اینکه [[خلافت ابوبکر]]، کاری عجولانه بود که [[خداوند]] شرش را از مسلمانان دور ساخت شکی نیست<ref>صحیح بخاری، ج۸، ص۲۶، کتاب «المحاربین من اهل الکفر» باب «رجم الحبلی من النساء»؛ سیره حلبی، ج۳، ص۴۰۱.</ref> و هرگز از روی شور و [[مشورت]] هم نبود، بلکه با [[زور]] و [[تهدید]] و [[ارعاب]] تصویب شد<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱-۱۶.</ref> و برگزیده‌ترین [[اصحاب]]، از آن [[کناره‌گیری]] کرده و با آن به [[مخالفت]] برخاستند که در رأس آنان [[علی بن ابیطالب]]، [[سعد بن عباده]]، [[عمار]]، [[سلمان فارسی]]، [[مقداد]]، [[زبیر]] و [[عباس]] و بسیار دیگر قرار داشتند و اغلب [[مورخان]] آن را ثبت کرده‌اند. ما از آن صرف نظر می‌کنیم و به [[خلافت]] رسیدن عمر را به میان می‌کشیم و سپس از علمای [[اهل سنت]] که این قدر دم از «[[شوری]]» می‌زنند، می‌پرسیم: چگونه ابوبکر خلیفه خود را تعیین کرد و او را بر مسلمانان مسلط نمود بی‌آنکه او را به مشورت بگزارد، چنانکه ادعا می‌کنند؟!
از اینکه [[خلافت ابوبکر]]، کاری عجولانه بود که [[خداوند]] شرش را از مسلمانان دور ساخت شکی نیست<ref>صحیح بخاری، ج۸، ص۲۶، کتاب «المحاربین من اهل الکفر» باب «رجم الحبلی من النساء»؛ سیره حلبی، ج۳، ص۴۰۱.</ref> و هرگز از روی شور و [[مشورت]] هم نبود، بلکه با [[زور]] و [[تهدید]] و [[ارعاب]] تصویب شد<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱-۱۶.</ref> و برگزیده‌ترین [[اصحاب]]، از آن [[کناره‌گیری]] کرده و با آن به [[مخالفت]] برخاستند که در رأس آنان [[علی بن ابیطالب]]، [[سعد بن عباده]]، [[عمار]]، [[سلمان فارسی]]، [[مقداد]]، [[زبیر]] و [[عباس]] و بسیار دیگر قرار داشتند و اغلب [[مورخان]] آن را ثبت کرده‌اند. ما از آن صرف نظر می‌کنیم و به [[خلافت]] رسیدن عمر را به میان می‌کشیم و سپس از علمای [[اهل سنت]] که این قدر دم از «[[شوری]]» می‌زنند، می‌پرسیم: چگونه ابوبکر خلیفه خود را تعیین کرد و او را بر مسلمانان مسلط نمود بی‌آنکه او را به مشورت بگزارد، چنانکه ادعا می‌کنند؟!


[[ابن قتیبه]] در کتاب «[[تاریخ الخلفاء (کتاب)|تاریخ الخلفاء]]» باب «مرض ابي‌بکر و استخلافه عمر» می‌نویسد: "... سپس ابوبکر، [[عثمان بن عفان]] را‌ طلبید و به او گفت: وصیتم را بنویس. [[عثمان]] طبق گفته ابوبکر شروع به [[نوشتن]] کرد: «این [[وصیت]] ابوبکر است در آخرین لحظات دنیایش و اولین دقایق آخرتش. من عمربن خطاب را بر شما خلیفه قرار دادم، اگر او را [[انسان]] [[شایسته]] دیدید که من امیدم به اوست، او را بپذیرید و اگر در [[دین خدا]] تغییراتی داد من جز خیر نمی‌خواستم و از [[غیب]] اطلاعی ندارم و آنان که [[ظلم]] می‌کنند، خواهند دید که چه بازگشتی خواهند داشت"<ref>{{عربی|بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما عهد به ابوبکر بن ابی قحافه آخر عهده فی الدنیا نازحا عنها و اول عهده بالاخره داخلا فیها انی استخلفت علیکم عمر بن الخطاب فان تروه عدلا فیکم، فذلک ظنی به و رجائی فیه و ان بدل و غیر فالخیر اردت و لا اعلم الغیب، و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون}}</ref>، سپس [[وصیت]] نامه‌اش را مُهر کرد و به آنان واگذار نمود، [[مهاجرین]] و [[انصار]] که این خبر را شنیدند نزد او آمدند و گفتند: می‌‌بینیم که عمر را بر ما [[خلیفه]] قرار دادی. تو او را می‌شناسی و در زمانی که خود تو بودی کارهای ناشایسته و خلافش را دیدی، اکنون که تو از نزد ما می‌روی، چگونه او را بر ما [[ولایت]] می‌بخشی؟ تو که با خدایت [[دیدار]] خواهی کرد چه پاسخی به [[خدا]] خواهی داد؟! [[ابوبکر]] گفت: اگر [[خداوند]] از من سؤال کند می‌گویم: کسی را بر آنان گماشتم که به نظرم از همه آنها بهتر بود<ref>ابن فتیبه، تاریخ الخلفاء، معروف به «الامامة و السیاسة»، ج۱، ص۲۴؛ عقد الفرید، ج۴، ص۲۶۷.</ref>.
[[ابن قتیبه]] در کتاب «[[تاریخ الخلفاء (کتاب)|تاریخ الخلفاء]]» باب «مرض ابي‌بکر و استخلافه عمر» می‌نویسد: "... سپس ابوبکر، [[عثمان بن عفان]] را‌ طلبید و به او گفت: وصیتم را بنویس. [[عثمان]] طبق گفته ابوبکر شروع به [[نوشتن]] کرد: «این [[وصیت]] ابوبکر است در آخرین لحظات دنیایش و اولین دقایق آخرتش. من عمر بن خطاب را بر شما خلیفه قرار دادم، اگر او را [[انسان]] [[شایسته]] دیدید که من امیدم به اوست، او را بپذیرید و اگر در [[دین خدا]] تغییراتی داد من جز خیر نمی‌خواستم و از [[غیب]] اطلاعی ندارم و آنان که [[ظلم]] می‌کنند، خواهند دید که چه بازگشتی خواهند داشت"<ref>{{عربی|بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما عهد به ابوبکر بن ابی قحافه آخر عهده فی الدنیا نازحا عنها و اول عهده بالاخره داخلا فیها انی استخلفت علیکم عمر بن الخطاب فان تروه عدلا فیکم، فذلک ظنی به و رجائی فیه و ان بدل و غیر فالخیر اردت و لا اعلم الغیب، و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون}}</ref>، سپس [[وصیت]] نامه‌اش را مُهر کرد و به آنان واگذار نمود، [[مهاجرین]] و [[انصار]] که این خبر را شنیدند نزد او آمدند و گفتند: می‌‌بینیم که عمر را بر ما [[خلیفه]] قرار دادی. تو او را می‌شناسی و در زمانی که خود تو بودی کارهای ناشایسته و خلافش را دیدی، اکنون که تو از نزد ما می‌روی، چگونه او را بر ما [[ولایت]] می‌بخشی؟ تو که با خدایت [[دیدار]] خواهی کرد چه پاسخی به [[خدا]] خواهی داد؟! [[ابوبکر]] گفت: اگر [[خداوند]] از من سؤال کند می‌گویم: کسی را بر آنان گماشتم که به نظرم از همه آنها بهتر بود<ref>ابن فتیبه، تاریخ الخلفاء، معروف به «الامامة و السیاسة»، ج۱، ص۲۴؛ عقد الفرید، ج۴، ص۲۶۷.</ref>.


برخی از [[مورخان]] نظیر [[طبری]]<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۲۹ - ۴۳۳.</ref> و [[ابن اثیر]]<ref>تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۴۳۵.</ref> یادآور شده‌اند که: وقتی ابوبکر [[عثمان]] را‌ طلبید که وصیتش را بنویسد، در وسط ابوبکر از هوش رفت، عثمان نام [[عمر بن خطاب]] را نوشت وقتی به هوش آمد گفت: آنچه را که نوشته‌ای بخوان، عثمان در میان خواندن نام عمر بن خطاب را ذکر کرد، ابوبکر گفت: از کجا فهمیدی؟ گفت: من می‌دانستم که غیر او را نمی‌پذیری ابوبکر گفت: آری، [[حق]] با توست.
برخی از [[مورخان]] نظیر [[طبری]]<ref>تاریخ طبری، ج۳، ص۴۲۹ - ۴۳۳.</ref> و [[ابن اثیر]]<ref>تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۴۳۵.</ref> یادآور شده‌اند که: وقتی ابوبکر [[عثمان]] را‌ طلبید که وصیتش را بنویسد، در وسط ابوبکر از هوش رفت، عثمان نام [[عمر بن خطاب]] را نوشت وقتی به هوش آمد گفت: آنچه را که نوشته‌ای بخوان، عثمان در میان خواندن نام عمر بن خطاب را ذکر کرد، ابوبکر گفت: از کجا فهمیدی؟ گفت: من می‌دانستم که غیر او را نمی‌پذیری ابوبکر گفت: آری، [[حق]] با توست.
خط ۵۷: خط ۵۷:
وقتی از [[نوشتن]] فارغ شد گروهی از [[اصحاب]] از جمله: [[طلحه]] بر او وارد شدند و گفتند: تو فردا به پروردگارت چه می‌گوئی که یک [[آدم]] [[خشن]] و تندخو را بر ما مسلط می‌کنی، کسی که [[مردم]] از او متنفر و قلب‌ها از او دورند؟ ابوبکر پاسخ داد: مرا درست بنشانید ـ او قبلاً دراز کشیده بود ـ پس او را نشاندند به طلحه گفت: آیا تو مرا از خدا می‌ترسانی؟ اگر فردا خداوند از من باز خواست کرد، به او می‌گویم: [[بهترین]] آفریدگانت را بر آنها مسلط کردم<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۵.</ref>.
وقتی از [[نوشتن]] فارغ شد گروهی از [[اصحاب]] از جمله: [[طلحه]] بر او وارد شدند و گفتند: تو فردا به پروردگارت چه می‌گوئی که یک [[آدم]] [[خشن]] و تندخو را بر ما مسلط می‌کنی، کسی که [[مردم]] از او متنفر و قلب‌ها از او دورند؟ ابوبکر پاسخ داد: مرا درست بنشانید ـ او قبلاً دراز کشیده بود ـ پس او را نشاندند به طلحه گفت: آیا تو مرا از خدا می‌ترسانی؟ اگر فردا خداوند از من باز خواست کرد، به او می‌گویم: [[بهترین]] آفریدگانت را بر آنها مسلط کردم<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۵.</ref>.


بدین ترتیب [[مورخان]] [[اتفاق نظر]] دارند در اینکه [[ابوبکر]]، بدون [[مشورت]] [[اصحاب]]، عمر را [[جانشین]] خود قرار داد و هرگز اصحاب از [[خلافت عمر]] [[راضی]] نبودند بلکه ابوبکر، عمر را به [[زور]] بر آنها مسلط نمود و نتیجه آن همین شد که [[امام علی]] {{ع}} قبلا از آن خبر داده بود، آن روزی که [[عمر بن خطاب]] بر او فشار آورد که با ابوبکر [[بیعت]] کند، حضرت به او فرمود: "شیری به دوش که قسمتی از آن به خودت می‌رسد و امروز در کار او فشار آور تا فردا کار را به تو واگذار کند"<ref>{{متن حدیث|احلب حَلْباً لَكَ شَطْرَهُ، وَ اللَّهِ مَا حِرْصِكَ عَلَى إِمَارَتِهِ الْيَوْمَ إِلَّا ليؤثرك غَداً}}؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸.</ref> و این درست همان سخنی بود که یکی از اصحاب به عمر بن خطاب گفت: آن وقت که عمر [[وصیت]] [[خلافت]] را به او نشان داد، به او گفت: در کتاب چه نوشته است، ای [[ابوحفص]]؟ گفت: نمی‌دانم ولی من نخستین کسی هستم که میشنوم و [[اطاعت]] می‌کنم، آن مرد گفت: ولیکن من به [[خدا]] قسم می‌‌دانم که در آن چه نوشته است؟ تو در آن سال او را [[امیر]] کردی و امروز او تو را امیر کرده است<ref>{{عربی|"لكني والله ادري ما فيه، امرته عام اول و امرك العام"}}؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۵.</ref>.
بدین ترتیب [[مورخان]] [[اتفاق نظر]] دارند در اینکه [[ابوبکر]]، بدون [[مشورت]] [[اصحاب]]، عمر را [[جانشین]] خود قرار داد و هرگز اصحاب از [[خلافت عمر]] [[راضی]] نبودند بلکه ابوبکر، عمر را به [[زور]] بر آنها مسلط نمود و نتیجه آن همین شد که [[امام علی]] {{ع}} قبلا از آن خبر داده بود، آن روزی که [[عمر بن خطاب]] بر او فشار آورد که با ابوبکر [[بیعت]] کند، حضرت به او فرمود: "شیری به دوش که قسمتی از آن به خودت می‌رسد و امروز در کار او فشار آور تا فردا کار را به تو واگذار کند"<ref>{{متن حدیث|احلب حَلْباً لَكَ شَطْرَهُ، وَ اللَّهِ مَا حِرْصِكَ عَلَى إِمَارَتِهِ الْيَوْمَ إِلَّا ليؤثرك غَداً}}؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸.</ref> و این درست همان سخنی بود که یکی از اصحاب به عمر بن خطاب گفت: آن وقت که عمر [[وصیت]] [[خلافت]] را به او نشان داد، به او گفت: در کتاب چه نوشته است، ای [[ابوحفص]]؟ گفت: نمی‌دانم ولی من نخستین کسی هستم که میشنوم و [[اطاعت]] می‌کنم، آن مرد گفت: لکن من به [[خدا]] قسم می‌‌دانم که در آن چه نوشته است؟ تو در آن سال او را [[امیر]] کردی و امروز او تو را امیر کرده است<ref>{{عربی|"لكني والله ادري ما فيه، امرته عام اول و امرك العام"}}؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۵.</ref>.


بدین ترتیب برای ما کاملاً روشن می‌شود که [[نظریه]] «[[شوری]]» که [[اهل سنت]] پیوسته از آن دم می‌زنند، نزد ابوبکر و عمر هیچ اعتباری ندارد و ابوبکر نخستین کسی بود که این اصل را [[لغو]] و از بین برد و راه را برای [[حکام]] [[بنی امیه]] گشود تا [[خلافت اسلامی]] را به [[پادشاهی]] تبدیل کنند و [[فرزندان]]، [[سلطنت]] را از [[پدران]] خود به [[ارث]] ببرند و [[بنی عباس]] نیز بر همین عنوان گذراندند و فرضیه «شوری» در عالم [[تسنن]] هرگز محقق نشده و نمی‌شود. غرض ابوبکر، پیش از مرگش از کارهایش در ایام [[زندگی]]، اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] می‌کرد.
بدین ترتیب برای ما کاملاً روشن می‌شود که [[نظریه]] «[[شوری]]» که [[اهل سنت]] پیوسته از آن دم می‌زنند، نزد ابوبکر و عمر هیچ اعتباری ندارد و ابوبکر نخستین کسی بود که این اصل را [[لغو]] و از بین برد و راه را برای [[حکام]] [[بنی امیه]] گشود تا [[خلافت اسلامی]] را به [[پادشاهی]] تبدیل کنند و [[فرزندان]]، [[سلطنت]] را از [[پدران]] خود به [[ارث]] ببرند و [[بنی عباس]] نیز بر همین عنوان گذراندند و فرضیه «شوری» در عالم [[تسنن]] هرگز محقق نشده و نمی‌شود. غرض ابوبکر، پیش از مرگش از کارهایش در ایام [[زندگی]]، اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] می‌کرد.
خط ۷۸: خط ۷۸:


[[رده:اصحاب پیامبر]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]
[[رده:خلفا]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۰۲

مقدمه

ابوبکر، فرزند ابوقحافه عثمان و مادرش ام‌الخیر سلمی، هر دو از طریق جدّ پنجمشان با پیامبر نسبت داشتند. ابوبکر بنابر برخی روایات، دو سال و چند ماه پس از واقعه عام‌الفیل در مکه به‌دنیا آمد. نام وی در دوران پیش از اسلام عبدالکعبة بود و پس از اسلام پیامبر وی را عبدالله خواند. القاب دیگر او را عتیق، صدیق و فاروق نوشته‌اند. علمای شیعه تعلق لقب صدیق و فاروق را به ابوبکر مردود می‌شمارند و با استناد به منابع اهل سنت این القاب را از القاب امام علی (ع) می‌دانند.

ابوبکر از جوانی به شغل بازرگانی (بزازی) اشتغال داشت و مردی توانگر بود. وی در زمره نخستین کسانی است که اسلام آوردند. برجسته‌ترین حادثه زندگی ابوبکر در مکه، همراهی او با پیامبر (ص) در هجرت به مدینه (اول ربیع الاول سال اول هجری، سال چهاردهم پس از بعثت) و پنهان شدن در غار ثور است. در شب چهارم ربیع الاول پیامبر (ص) همراه با ابوبکر از غار ثور، آهنگ یثرب کردند و روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول وارد یثرب (مدینه) شدند. ابوبکر پس از آن در بیشتر اوقات همراه پیامبر بود. عایشه یکی از همسران پیامبر نیز دختر ابوبکر است[۱].

ابوبکر پس از رحلت پیامبر

پیامبر (ص) روز ۲۸ صفر سال یازدهم هجری رحلت کرد. سابقه ابوبکر هر چند پیش از رحلت پیامبر اکرم سابقه‌ای به‌نسبت خوب است، اما پس از رحلت پیامبر به واسطه او، امر خلافت که حق مسلم امام علی (ع) بود، از جایگاه اصلی‌اش خارج شد. بنابر قول مشهور، ابوبکر هنگام خبر رحلت پیامبر در منطقه سنح بوده است. حضور ابوبکر در مسجد و پیوستن او به‌همراه عمر و ابوعبیده جراح به اجتماع انصار در سقیفه بنی‌ساعده، همراه با زمینه‌سازی عمر، در نهایت سبب شد که ابوبکر دو روز بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) ـ در حالی که امام علی (ع) و دیگر بزرگان بنی‌هاشم مشغول مراسم تدفین پیامبر بودند ـ بر کرسی خلافت بنشیند، تصدّی کرسی خلافت مسلمین ابوبکر در شرایطی پیش آمد که حدود ۲ ماه پیش در جریان غدیر خم، پیامبر اکرم (ص) به‌طور رسمی در مقابل دیدگان جمع کثیری از حاجیان[۲] علی (ع) را به‌عنوان جانشین خود انتخاب و به مردم معرفی کرده بود. حدیث متواتر «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ» که در منابع اهل سنت نیز از اعتبار و تواتر برخوردار است، دلیلی بر این مدعاست. از این‌رو شیعیان از این مسئله با عنوان غصب خلافت یاد می‌کنند و معتقدند پیامبر اکرم، امام علی (ع) را به‌عنوان خلیفه و جانشین خود در امر امامت برگزید. یک روز بعد از ماجرای سقیفه بیشتر مردم با ابوبکر بیعت کردند، اما در این میان برخی از بزرگان اصحاب چون ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عباس بن عبدالمطلب، مقداد بن عمرو و... از بیعت با وی خودداری کردند. امام علی (ع) بنابر روایات مشهور از بیعت با ابوبکر با وجود اعمال فشار و خشونت بر وی و خانواده و یارانش تا چهل روز یا ۷۵ روز و در بعضی اقوال تا شهادت حضرت فاطمه (س) ـ یعنی شش ماه بعد ـ امتناع کرد. سرانجام امام علی (ع) به‌دلیل مشاهده گسترش شدید ارتداد، طغیان قبایل و ظهور مدعیان پیامبری در جزیرة العرب و ایجاد خطر فتنه و فساد در جامعه مسلمین، اوضاع را نابسامان دید و برای حفظ جامعه نوپای مسلمین تن به بیعت داد[۳].

انتقاد امام علی از ابوبکر

انتقاد از ابوبکر به صورت خاص در خطبه معروف «شقشقیه» آمده است، خطبه‌ای که مشتمل بر شکایت در مورد خلافت و صبر امام در برابر از دست رفتن آن و سپس بیعت مردم با او است.

امام (ع) می‌فرماید: "به خدا سوگند پسر ابوقحافه (ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد، در حالی که خوب می‌دانست، من در گردش حکومت اسلامی همچون محور سنگ‌های آسیابم (که بدون آن آسیا نمی‌چرخد. (او می‌دانست) سیل‌ها و چشمه‌های (علم و فضیلت) از دامن کوهسار وجودم جاری است و مرغان (دور پرواز‌ اندیشه‌ها) به افکار بلند من راه نتوانند یافت! پس من ردای خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن پیچیدم (و کنار گرفتم) در حالی که در این‌اندیشه فرورفته بودم که: با دست تنها (با بی‌یاوری) به پاخیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتی که پدید آورده‌اند صبر کنم؟ محیطی که: پیران را فرسوده، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وامی دارد. سرانجام دیدم بردباری و صبر بر عقل و خرد نزدیکتر است؛ لذا شکیبائی ورزیدم ولی به کسی میماندم که: خاشاک چشمش را پر کرده و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خود می‌‌دیدم. میراثم را به غارت می‌برند)[۴].

تا اینکه اولی به راه خود رفت (و مرگ دامنش را گرفت) بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد... شگفتا! او که در حیات خود، از مردم میخواست عذرش را بپذیرند (با وجود من) وی را از خلافت معذور دارند، خود هنگام مرگ عروس خلافت را برای دیگری عقد بست او چه عجیب هر دو از خلافت به نوبت بهره‌گیری کردند"[۵].

انتقاد از ابوبکر که به صورت خاص در خطبه شقشقیه آمده است در دو جمله خلاصه شده است: اول اینکه او به خوبی می‌دانست من به خلافت از او شایسته‌ترم و خلافت جامه‌ای است که تنها بر اندام من راست می‌آید او با اینکه این را می‌دانست چرا دست بر چنین اقدامی زد؟!

منظور این است که ابوبکر توجه به جنبه‌های علمی و فضائل علی (ع) را دارد و بارها چنانکه عایشه، ابن عباس و عمر شنیده‌اند او نیز شنیده است که پیامبر فرمود: "داناترین امتم بعد از من علی بن ابی طالب است"[۶]، "داناترین فرد امت من به قضاوت، علی است"[۷].

و ابن عباس (حبر امت) می‌‌گفت: "علم پیامبر از علم خدای تعالی است و علم علی (ع) از علم پیامبر است و علم من و علم صحابه در مقابل علم علی مانند قطره آبی در هفت دریاست"[۸].

امام با جمله «يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ» اشاره می‌کند به اینکه علوم و فضائل از او سرچشمه می‌گیرد و دانشمندان بزرگ به این حقیقت اعتراف دارند؛ از جمله ابن ابی الحدید می‌نویسد: "تمام علوم اسلامی به علی بازگشت می‌کند: اما علم عقاید: معتزلی‌ها که بزرگ‌ترین آنها «واصل بن عطاء» است شاگرد «ابن هاشم» فرزند محمد حنفیه است که او از پدرش علی (ع) آموخته و اشعری‌ها به «ابوالحسن اشعری» منسوبند که شاگرد ابوعلی جبائی بوده که او خود از سران معتزله است و اما علم فقه: تمام فقهای اسلامی ریزه‌خوار خوان علی (ع) هستند؛ زیرا ابوحنیفه از امام صادق کسب علم کرده و علم او به علی (ع) منتهی می‌شود و انتساب علوم شیعه به علی (ع) بسیار روشن است «شافعی» شاگرد «محمد بن الحسن» بود که او شاگردی ابوحنیفه کرده «احمد بن حنبل» نیز از شافعی آموخته، «مالک» هم شاگرد «ربیعه» است و «ربیعه» شاگرد «عکرمه» و او شاگرد «عبدالله بن عباس» است، ابن عباس هم شاگرد ملازم امام بوده است، بازگشت فقه شیعه به او واضحتر از آن است که گفته شود زیرا شیعه آنچه دارد از ائمه دارد که همه آنها علوم خود را از علی (ع) گرفته‌اند و او از پیامبر (ص) و اما تفسیر که می‌دانیم مفسران اسلامی غالباً از ابن عباس نقل می‌کنند و او شاگرد و ملازم دائمی امام بوده است و اما ادبیات همه می‌دانند که اصول آن را علی بن ابیطالب به «ابوالاسود دئلی» آموخته است"[۹].

امام در این فراز از سخنانش هم به مسئله وارثت و وصایت و حق مسلم خود اشاره می‌کند و صریحاً می‌فرماید: «أَرَى تُرَاثِي نَهْباً»، حق موروثی خود را می‌‌دیدم که غارت برده می‌شود و هم از مسأله لیاقت و شایستگی خود سخن به میان می‌آورد و به این وسیله به غیر شرعی بودن خلافت ابوبکر اشاره می‌کند زیرا بر حسب موازین شرعی سزاوار نیست کسی خلیفه امت اسلامی باشد مگر اینکه داناترین آنها به کتاب و سنت پیامبر باشد؛ چنانکه در خطبه دیگر راجع به «سزاوارترین کس برای خلافت» می‌فرماید: «أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ اَلنَّاسِ بِهَذَا اَلْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اَللَّهِ فِيهِ»[۱۰].

دوم این است که چرا ابوبکر خلیفه پس از خود را تعیین کرد، به خصوص اینکه او در زمان خلافت خود یک نوبت از مردم خواست که قرار بیعت را اقاله کنند و او را از نظر تعهدی که از این جهت بر عهده آمده آزاد گذارند، کسی که در شایستگی خود برای این کار تردید می‌کند و از مردم تقاضا می‌نماید استعفایش را بپذیرند چگونه است که خلیفه پس از خود را تعیین می‌کند. شگفتا که ابوبکر از مردم می‌خواهد که در زمان حیاتش او را از تصدی خلافت معاف بدارند و در همان حال زمینه را برای دیگری بعد از وفاتش آماده می‌سازد.

پس از این بیان، علی (ع) شدیدترین تعبیراتش را درباره دو خلیفه بکار می‌برد و می‌فرماید: « لِشَدِّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا» با هم به قوت و شدت پستان خلافت را دوشیدند، ابن ابی الحدید درباره استقاله (استعفاء) ابوبکر می‌گوید جمله به دو صورت از ابوبکر نقل شده که در دوره خلافت بر منبر گفته است، برخی به این صورت نقل کرده‌اند: "وُلِّيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ" یعنی خلافت بر عهده من گذاشته شد در حالی که بهترین شما نیستم. اما بسیاری نقل کرده‌اند که گفته است: "أَقِيلُونِي فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ" یعنی مرا معاف بدارید که من بهترین شما نیستم. جمله نهج البلاغه تأیید می‌کند که جمله ابوبکر به صورت دوم اداء شده است[۱۱].

می‌گویند: از کلمه "فَأَدْلَى بِهَا" استفاده می‌شود که جنبه رشوه در آن است این ماده در قرآن آیه ﴿وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ[۱۲]. در مورد رشوه به کار رفته است.

و این سؤال پیش می‌آید که عمر برای ابوبکر چه کرده بود تا خلافت را به عنوان رشوه و پاداش به او بسپارد؟

پاسخ آن را می‌‌توان از جملاتی که ابن ابی الحدید نوشته، فهمید او می‌نویسد: «عمر همان کسی است که پایه‌های خلافت ابوبکر را محکم کرد و مخالفین او را هم شکست، او بود که شمشیر زبیر را هنگامی که از نیام بیرون آمده بود (و می‌گفت خلافت باید به اهلش برسد) شکست و به سینه مقداد کوبید، سعد بن عباده را در سقیفه زیر لگد گرفت، و گفت: سعد را بکشید خداوند او را بکشد! بینی حباب بن منذر را له کرد، همو بود که هاشمیانی را که در خانه فاطمه (ع) پناهنده شده بودند تهدید کرد و آنان را از خانه خارج ساخت و اگر او نبود کار ابوبکر و امور او رو به راه نمی‌گردید[۱۳][۱۴]

نقد نظریه شوری

علمای اهل سنت دلیلی که بر مشروعیت خلافت ابوبکر اقامه می‌کنند، این است که می‌گویند ما هیچ کاری به سنت نبوی که اینقدر مورد اختلاف است نداریم، ما را کتاب خدا بس است و کتاب خدا هیچ جا نگفته است که علی خلیفه پیامبر است بلکه گفته است که: امرشان میانشان به شورا باید گزارده شود. مسلمانان هم به موجب همین آیه در سقیفه شورا کردند ابوبکر را به عنوان خلیفه برگزیدند.

از اینکه خلافت ابوبکر، کاری عجولانه بود که خداوند شرش را از مسلمانان دور ساخت شکی نیست[۱۵] و هرگز از روی شور و مشورت هم نبود، بلکه با زور و تهدید و ارعاب تصویب شد[۱۶] و برگزیده‌ترین اصحاب، از آن کناره‌گیری کرده و با آن به مخالفت برخاستند که در رأس آنان علی بن ابیطالب، سعد بن عباده، عمار، سلمان فارسی، مقداد، زبیر و عباس و بسیار دیگر قرار داشتند و اغلب مورخان آن را ثبت کرده‌اند. ما از آن صرف نظر می‌کنیم و به خلافت رسیدن عمر را به میان می‌کشیم و سپس از علمای اهل سنت که این قدر دم از «شوری» می‌زنند، می‌پرسیم: چگونه ابوبکر خلیفه خود را تعیین کرد و او را بر مسلمانان مسلط نمود بی‌آنکه او را به مشورت بگزارد، چنانکه ادعا می‌کنند؟!

ابن قتیبه در کتاب «تاریخ الخلفاء» باب «مرض ابي‌بکر و استخلافه عمر» می‌نویسد: "... سپس ابوبکر، عثمان بن عفان را‌ طلبید و به او گفت: وصیتم را بنویس. عثمان طبق گفته ابوبکر شروع به نوشتن کرد: «این وصیت ابوبکر است در آخرین لحظات دنیایش و اولین دقایق آخرتش. من عمر بن خطاب را بر شما خلیفه قرار دادم، اگر او را انسان شایسته دیدید که من امیدم به اوست، او را بپذیرید و اگر در دین خدا تغییراتی داد من جز خیر نمی‌خواستم و از غیب اطلاعی ندارم و آنان که ظلم می‌کنند، خواهند دید که چه بازگشتی خواهند داشت"[۱۷]، سپس وصیت نامه‌اش را مُهر کرد و به آنان واگذار نمود، مهاجرین و انصار که این خبر را شنیدند نزد او آمدند و گفتند: می‌‌بینیم که عمر را بر ما خلیفه قرار دادی. تو او را می‌شناسی و در زمانی که خود تو بودی کارهای ناشایسته و خلافش را دیدی، اکنون که تو از نزد ما می‌روی، چگونه او را بر ما ولایت می‌بخشی؟ تو که با خدایت دیدار خواهی کرد چه پاسخی به خدا خواهی داد؟! ابوبکر گفت: اگر خداوند از من سؤال کند می‌گویم: کسی را بر آنان گماشتم که به نظرم از همه آنها بهتر بود[۱۸].

برخی از مورخان نظیر طبری[۱۹] و ابن اثیر[۲۰] یادآور شده‌اند که: وقتی ابوبکر عثمان را‌ طلبید که وصیتش را بنویسد، در وسط ابوبکر از هوش رفت، عثمان نام عمر بن خطاب را نوشت وقتی به هوش آمد گفت: آنچه را که نوشته‌ای بخوان، عثمان در میان خواندن نام عمر بن خطاب را ذکر کرد، ابوبکر گفت: از کجا فهمیدی؟ گفت: من می‌دانستم که غیر او را نمی‌پذیری ابوبکر گفت: آری، حق با توست.

وقتی از نوشتن فارغ شد گروهی از اصحاب از جمله: طلحه بر او وارد شدند و گفتند: تو فردا به پروردگارت چه می‌گوئی که یک آدم خشن و تندخو را بر ما مسلط می‌کنی، کسی که مردم از او متنفر و قلب‌ها از او دورند؟ ابوبکر پاسخ داد: مرا درست بنشانید ـ او قبلاً دراز کشیده بود ـ پس او را نشاندند به طلحه گفت: آیا تو مرا از خدا می‌ترسانی؟ اگر فردا خداوند از من باز خواست کرد، به او می‌گویم: بهترین آفریدگانت را بر آنها مسلط کردم[۲۱].

بدین ترتیب مورخان اتفاق نظر دارند در اینکه ابوبکر، بدون مشورت اصحاب، عمر را جانشین خود قرار داد و هرگز اصحاب از خلافت عمر راضی نبودند بلکه ابوبکر، عمر را به زور بر آنها مسلط نمود و نتیجه آن همین شد که امام علی (ع) قبلا از آن خبر داده بود، آن روزی که عمر بن خطاب بر او فشار آورد که با ابوبکر بیعت کند، حضرت به او فرمود: "شیری به دوش که قسمتی از آن به خودت می‌رسد و امروز در کار او فشار آور تا فردا کار را به تو واگذار کند"[۲۲] و این درست همان سخنی بود که یکی از اصحاب به عمر بن خطاب گفت: آن وقت که عمر وصیت خلافت را به او نشان داد، به او گفت: در کتاب چه نوشته است، ای ابوحفص؟ گفت: نمی‌دانم ولی من نخستین کسی هستم که میشنوم و اطاعت می‌کنم، آن مرد گفت: لکن من به خدا قسم می‌‌دانم که در آن چه نوشته است؟ تو در آن سال او را امیر کردی و امروز او تو را امیر کرده است[۲۳].

بدین ترتیب برای ما کاملاً روشن می‌شود که نظریه «شوری» که اهل سنت پیوسته از آن دم می‌زنند، نزد ابوبکر و عمر هیچ اعتباری ندارد و ابوبکر نخستین کسی بود که این اصل را لغو و از بین برد و راه را برای حکام بنی امیه گشود تا خلافت اسلامی را به پادشاهی تبدیل کنند و فرزندان، سلطنت را از پدران خود به ارث ببرند و بنی عباس نیز بر همین عنوان گذراندند و فرضیه «شوری» در عالم تسنن هرگز محقق نشده و نمی‌شود. غرض ابوبکر، پیش از مرگش از کارهایش در ایام زندگی، اظهار ندامت و پشیمانی می‌کرد.

ابن قتیبه در «تاریخ الخلفاء» نقل کرده است که ابوبکر می‌‌گفت: «آری، به خدا قسم، تاسف نمی‌خورم جز بر سه کاری که انجام دادم و ای کاش انجام نمی‌دادم، ای کاش خانه علی را رها میکردم و در روایتی: ای کاش به خانه فاطمه کاری نداشتم هر چند اعلان جنگ علیه من می‌کردند و ای کاش در روز سقیفه، روی دست یکی از آن دو نفر ابوعبیده یا عمر می‌زدم که او امیر می‌‌شد و من وزیرش می‌شدم و ای کاش روزی که ذوالفجاءه سلمی را به اسارت گرفتند و نزد من آوردند او را می‌کشتم یا آزاد می‌کردم ولی او را با آتش نمی‌سوزاندم»[۲۴]

خلاصه انتقادات امام (ع) از ابوبکر احساساتی و متعصبانه نیست و تحلیلی و منطقی است و مبتنی بر خصوصیات روحی و اخلاقی او می‌باشد و از همین جاست که ارزش درجه واقع‌بینی امام به عنوان انتقادکننده روشن می‌گردد[۲۵].

فرجام ابوبکر

ابوبکر در روز دوشنبه ۷ جمادی الآخر سال سیزدهم هجری تب کرد و بستری شد. در این بیماری که پانزده روز طول کشید عمر به‌جای وی به نماز ایستاد. سرانجام در ۲۲ همان ماه در سن ۶۲ سالگی، در حالی‌که دو سال و سه ماه و ۲۲ روز از خلافتش سپری شده بود، درگذشت. ابوبکر را همسرش اسماء غسل داد و همان شب عمر بر پیکرش نماز گزارد و در کنار مدفن پیامبر به خاک سپرده است.

منابع

پانویس

  1. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۷۹- ۸۰.
  2. اقوال مختلف تعداد جمعیت حاضر در روز غدیر خم را از حداقل ۷۰ هزار تا ۱۲۰ هزار نفر ذکر کرده‌اند.
  3. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۸۰- ۸۱.
  4. «أَمَا وَ اَللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا اِبْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ اَلْقُطْبِ مِنَ اَلرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي اَلسَّيْلُ وَ لاَ يَرْقَى إِلَيَّ اَلطَّيْرُ وَ لَكِنْ سَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي مِنْ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ ترضع [يَشِيبُ] فِيهَا اَلصَّغِيرُ وَ يُذَبُّ فِيهَا اَلْكَبِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ فَرَأَيْتُ اَلصَّبْرَ عَلَى هَاتَيْنِ أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي اَلْعَيْنِ قَذًى وَ فِي اَلْحَلْقِ شَجًا مِنْ أَنْ أَرَى تُرَاثِي نَهْباً»؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۵۱؛ نهج البلاغه، خطبه شماره ۳.
  5. «حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ ـ ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى:
    شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَاوَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ

    فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا»شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۶۲.

  6. «اَعلُم اُمتّي مِن بعدي عليُّ بنُ ابي‌ِطالب»؛ خوارزمی، المناقب، ص۴۹؛ مقتل الحسین، ج۱، ص۴۳؛ متقی، کنزالعمال، ج۶، ص۱۵۳.
  7. «أقضي أُمّتي عِليٌّ»؛ البغوی، مصابیح السنة، ج۲۰، ص۲۷۷؛ الریاض النضرة، ج۲، ص۱۹۸؛ مناقب الخوارزمی، ص۵۰؛ فتح الباری، ج۸، ص۱۳۶.
  8. عِلْمِ النَّبِيِّ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ عِلْمِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ مِنَ عِلْمَ النَّبِيِّ وَ عِلْمِي مِنْ عِلْمِ عَلِيُّ وَ ما عِلْمِي وَ عَلِمَ الصَّحَابَةِ فِي عَلِيِّ الَّا كقطره بَحْرٍ فِي سَبْعَةُ أَبْحُرٍ؛ سلیمان قندوزی، ینابیع المودة، ص۷۰.
  9. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷-۲۰.
  10. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.
  11. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۶۹؛ نهج البلاغه عبده، ص۴۰.
  12. «و دارایی‌های همدیگر را میان خود به نادرستی مخورید و آنها را (با رشوه) به سوی داوران سرازیر نکنید تا بخشی از دارایی‌های مردم را آگاهانه به حرام بخورید» سوره بقره، آیه ۱۸۸.
  13. "و عمر هو الذی شید بیعه ابی بکر و رقم المخالفین فیها فکسر سیف الزبیر لماجرده و دفع فی صدر المقداد و وطی فی السقیفه سعد بن عباده و قال: اقتلوا سعدا، قتل الله سعدا و حطم انف الحباب بن المنذر الذی قال یوم السقیفه: انا جذیلها المحکک و غذیقها المرجب. و توعد من لجاء الی دار فاطمه علیهاالسلام من الهاشمین و اخرجهم منها و لولاه لم یثبت لابی بکر امر، و لا قامت له قائم"؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۷۴.
  14. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۵۶-۶۲.
  15. صحیح بخاری، ج۸، ص۲۶، کتاب «المحاربین من اهل الکفر» باب «رجم الحبلی من النساء»؛ سیره حلبی، ج۳، ص۴۰۱.
  16. ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱-۱۶.
  17. بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما عهد به ابوبکر بن ابی قحافه آخر عهده فی الدنیا نازحا عنها و اول عهده بالاخره داخلا فیها انی استخلفت علیکم عمر بن الخطاب فان تروه عدلا فیکم، فذلک ظنی به و رجائی فیه و ان بدل و غیر فالخیر اردت و لا اعلم الغیب، و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
  18. ابن فتیبه، تاریخ الخلفاء، معروف به «الامامة و السیاسة»، ج۱، ص۲۴؛ عقد الفرید، ج۴، ص۲۶۷.
  19. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۲۹ - ۴۳۳.
  20. تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۴۳۵.
  21. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۵.
  22. «احلب حَلْباً لَكَ شَطْرَهُ، وَ اللَّهِ مَا حِرْصِكَ عَلَى إِمَارَتِهِ الْيَوْمَ إِلَّا ليؤثرك غَداً»؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸.
  23. "لكني والله ادري ما فيه، امرته عام اول و امرك العام"؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۵.
  24. اجل والله انی لا آسی الا علی ثلاث فعلتهن لیتنی کنت ترکتهن، فلیتنی ترکت بیت علی و فی روایه فوددت انی لم اکشف بیت فاطمه عن شی ء و ان کانوا قد اعلنوا علی الحرب و لیتنی یوم سقیفه بنی ساعده کنت ضربت علی یداحد الرجلین ابی عبیده او عمر فکان هو الامیر و کنت انا الوزیر، و لیتنی حین اتیت ذی الفجاءه السلمی اسیرا انی قتلته ذبیحا او اطلقته نجیحا و لم اکن احرقته بالنار؛ عقد الفرید، ج۴، ص۲۶۸؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۳۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۳.
  25. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۵۶-۶۲.