فطرت در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{خرد}} {{نبوت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font...» ایجاد کرد) |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
(۴۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۷ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = فطرت | |||
| عنوان مدخل = فطرت | |||
| مداخل مرتبط = [[فطرت در لغت]] - [[فطرت در قرآن]] - [[فطرت در حدیث]] - [[فطرت در نهج البلاغه]] - [[فطرت در کلام اسلامی]] - [[فطرت در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
[[فطرت]] به معنای شکافتن و بازکردن امری بسته شده، عبارت است از طبیعت و خصلتی که [[خداوند]] در [[آغاز آفرینش]] هر چیز از جمله [[انسان]] در آن نهاده است و در اصطلاح [[دینی]] یعنی [[خلقت]] [[بدیع]] و بیسابقه. داشتن فطرت امری عمومی میان تمام انسانهاست که از مصادیق آن میتوان به فطرت [[پرستش]]، فطرت [[ستایش]]، فطرت حقیقت جویی اشاره کرد. | |||
== | == معناشناسی == | ||
=== معنای لغوی === | |||
فطرت بر وزن فِعله، از ریشه «فطر»، به معنای شکافتن و بازکردن امری بسته شده است<ref>الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج۲، ص۷۸۱.</ref>. به این ترتیب، {{متن قرآن|فِطْرَتَ}} که به معنای گونهای خاص از [[خلقت]] است که با سایر [[مخلوقات]] تفاوت دارد و [[نصب]] در آن، برای اهتمام و تأکید بر محافظت بر آن است و به واسطه فعل مقدر «الزم» است<ref>[[محمد تقی فیاضبخش|فیاضبخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۲، ص۲۵۱.</ref>. | |||
== | === معنای اصطلاحی === | ||
فِطرت یعنی [[طبیعت]] و خصلتی که [[خداوند]] در [[آغاز آفرینش]] هر چیز از جمله [[انسان]] در آن نهاده است. اصل معنای آن شکافتن است و [[آفرینش]] هم نوعی شکافتن پردۀ عدم و به وجود آوردن چیزی است. به صفاتی که در نهاد هر [[انسان]] قرار دارد، [[امور فطری]] گفته میشود<ref>ر.ک: [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ص۶۱۹. محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص:۱۷۴-۱۷۵.</ref>. | |||
== | فطرت در اصطلاح [[دینی]] یعنی [[خلقت]] [[بدیع]] و بیسابقه. مراد از فطرت، گونۀ [[آفرینش انسان]] است. [[قرآن کریم]] این کلمه را برای [[انسان]] و رابطۀ او با [[دین]] به کار میبرد<ref>{{متن قرآن|فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ}}«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.</ref>. فطرت با کلمه "صبغه" و "[[حنیف]]" مترادف است. و از این رو، [[دین خدا]] را "[[فطرت الله]]" و "[[صبغة الله]]" و "[[آیین]] [[حنیف]]" نیز میگویند. [[خداوند]] در [[عالم ذر]] از [[آدمی]] بر این [[دین]] [[فطری]] [[پیمان]] گرفته است<ref>ر.ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۳۶۰.</ref>. | ||
{{ | |||
{{ | == عمومی بودن [[فطرت]] == | ||
[[خداوند متعال]] همۀ [[انسانها]] را به آفرینشی یکسان (که فطرت نام دارد) آفریده است. در این خصوصیت، [[مؤمن]] و [[کافر]] و [[شقی]] و سعید مشترک اند<ref>ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹.</ref>. [[امام علی]] {{ع}} در [[مقام]] [[ستایش]] [[پروردگار]] میفرماید: «... و ای آفرینندۀ [[دلها]] مطابق فطرت آنها، چه دلهای [[شقی]] و چه دلهای سعید..»<ref>{{متن حدیث|وَ جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرَتِهَا شَقِیِّهَا وَ سَعِیدِهَا}}؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۷۱.</ref>. | |||
فطرت از نگاه [[قرآن]] و [[روایات]]، جنبۀ عمومی و فراگیر دارد. آیۀ شریفۀ {{متن قرآن|فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ}}<ref>«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد» سوره روم، آیه ۳۰.</ref> به آیۀ فطرت [[معروف]] است. علاوه بر اینکه با لفظ «لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» بر [[ثبات]] و [[تغییرناپذیری]] فطرت دلالت میکند، با به کار بردن واژۀ "ناس" به عمومیت آن نیز اشاره میکند. در [[احادیث]] متعددی نیز بر جنبۀ عمومی فطرت تأکید شده است؛ چنانکه [[پیامبر اکرم]] {{صل}} فرمود: «هیچ فرزندی به [[دنیا]] نمیآید، مگر همراه فطرت»<ref>{{متن حدیث|مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلَّا عَلَی الْفِطْرَة}}؛ ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۴۹، ح۱۶۶۸.</ref>. [[امام علی]] {{ع}} هم در [[حدیثی]] میفرماید: «[[خداوند]] قلبها را بر فطرتشان [[سرشت]]»<ref>"جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرَتِهَا"؛ نهجالبلاغه، خطبۀ ۷۲.</ref>. [[امام صادق]] {{ع}} نیز فرمود: «[[خداوند]] [[انسانها]] را بر فطرتی آفرید که بر آن مفطور ساخته بود»<ref>{{متن حدیث|خَلَقَ النَّاسَ کُلَّهُمْ عَلَی الْفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَهُمْ عَلَیْهَا}}؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۲، ص۴۱۶.</ref>.<ref>ر.ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۳۶۲.</ref> | |||
== فرق [[فطرت]] با غریزه == | |||
به ویژگیهای ذاتی و [[سرشت]] و خمیرمایه و نوع [[آفرینش]] جمادات، "طبع" و "[[طبیعت]]" گویند و ویژگیهای ذاتی حیوانات را "غریزه" میگویند. اما برای [[انسان]] از کلمۀ "فطرت" استفاده میکنند. در دیدگاه [[قرآنی]] در [[سرشت]] [[انسان]]، ویژگیهایی نهفته است که [[انسانیت]] او وامدار آنهاست<ref>{{متن قرآن|فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا}}«پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد،» سوره شمس، آیه ۸.</ref>. فطرت، راهنمای [[انسان]] به سوی خداست. فطرت امری [[تکوینی]]، یعنی جزء [[سرشت]] [[انسان]] و امری است که از غریزه آگاهانهتر است. فرقی که فطریات با غریزه دارد این است که غریزه در حدود مسائل مادی [[زندگی]] حیوان است و فطریات به مسائل انسانی مربوط میشود<ref>ر.ک: [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص۱۵۸.</ref>. | |||
== [[فطرت]] و تغییر == | |||
فطرت به صورت یک استعداد در [[انسان]] مانند هر استعداد دیگری قابلیت رشد دارد؛ همانطور که ممکن است [[ضعف]] و [[نقص]] پیدا کند به گونهای که حتی ضد [[تمایلات]] [[فطری]] بر [[انسان]] تحمیل شود. چنانچه [[انسان]] فطرت را رشد دهد، صورت ملکوتی انسانی خود را رشد داده است یعنی همانطور که از نظر جسم و [[بدن]] در قالب [[انسان]] است از نظر [[روح]] و ابعاد [[معنوی]] هم [[انسان]] خواهد بود. البته ممکن است درست در جهت عکس نیز باشد یعنی [[انسان]] ضد فطرت خود [[رفتار]] کند. در این حالت صورت ضد فطرت در او نقش میبندد. در [[قرآن کریم]] آمده است: {{متن قرآن|يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا}}<ref>«روزی که در «صور» دمیده شود و شما گروه گروه بیایید،» سوره نبأ، آیه ۱۸.</ref>. در [[روایات]] آمده است در [[قیامت]] برخی به صورت سگ، بعضی به صورت خوک و هر گروه به صورت ملکات حیوانی محشور میشوند. این امر بر این اساس است که فطرت را هم میتوان [[مسخ]] کرد و هم میتوان رشد داد<ref>ر.ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۳۶۲.</ref>. | |||
== فطریات وجود [[انسان]] == | |||
فطریات وجود [[انسان]] در دو قالب تحقق مییابند که عبارتاند از: | |||
# '''فطرت ادراکی:''' یعنی [[دین]] به خصوص اصل [[توحید]] از نظر [[فکری]] برای [[بشر]] [[فطری]] است و [[عقل انسان]] بالفطره [[آموزههای دینی]] به خصوص مبانی [[توحیدی]] را میپذیرد و به [[تعلیم و تعلم]] نیازی ندارد. معنای [[فطری]] بودن این آموزهها یا مبانی [[توحید]] این است که این امور یا بدیهی اولی هستند، یا از قضایایی که اگر بر آنها [[دلیل]] هم مطالبه شود، همواره همراه [[دلیل]] است. نه تنها [[خداشناسی]]، بلکه اصول اولیۀ [[تفکر]] [[بشر]] مانند [[ارزش]] داشتن [[علم]]، [[فکر]] و [[فلسفه]] [[فطری]] است. [[قرآن کریم]] از سویی ضمیر [[آدمی]] را در آغاز [[تولد]]، تهی از هر چیز میداند<ref>{{متن قرآن|وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ}}«و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید و برای شما گوش و چشم و دل نهاد باشد که سپاس گزارید» سوره نحل، آیه ۷۸.</ref> و از سویی دیگر [[رسالت]] [[دین]] را "[[تذکر]]" میشمارد<ref>{{متن قرآن|فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ}}«پس پند بده که تنها تو پند دهندهای تو بر آنان چیره نیستی» سوره غاشیه، آیه ۲۱ ـ ۲۲</ref> و [[وحی الهی]] را "ذکر" میخواند<ref>{{متن قرآن|أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا}}«خداوند برای آنان عذابی سخت آماده کرده است پس ای خردمندان باایمان، از خداوند پروا کنید که خداوند برای شما یادکردی فرستاده است؛» سوره طلاق، آیه ۱۰.</ref>. مراد از [[تذکر]] [[فطری]] در [[قرآن]] این است که برخی شناختها [[نیازمند]] [[آموزش]] و [[استدلال]] نیستند. این [[شناخت]]، به گونۀ [[فطری]] و بدیهی است. تنها از گذر آن است که [[جهانبینی]] [[انسان]] پا میگیرد. | |||
# '''فطرت احساسی یا گرایشی:''' یعنی [[احساسات]] و [[تمایلات]] [[انسان]]، وی را به سوی [[خدا]] و [[پرستش]] او و به سوی دستورها و آموزههای دین میکشاند. در فطرت هر کسی احساس و تمایلی وجود دارد که این احساس و تمایل خود به خود [[انسان]] را به سوی [[خدا]] میکشاند<ref>در قرآن و روایات نیز مصداق فطرت، اصول اعتقادی، بهخصوص توحید معرفی شده است. ر.ک: سورۀ لقمان، آیۀ ۲۵؛ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۱۳۹؛ ج۲، ص۱۲؛ ابن بابویه، محمد بن علی، التوحید، ص۳۳۱ ـ ۳۳۰.</ref>. از این جهت مَثَل [[خدا]] و [[انسان]]، مَثل مغناطیس و آهن است. چنین جاذبهای میان [[انسان]] و آن حقیقتی که نامش خداست، وجود دارد. غریزۀ خداخواهی و [[خداجویی]] نوعی جاذبۀ [[معنوی]] است میان کانون [[دل]] و [[احساسات]] [[انسان]] از یک طرف و کانون هستی، یعنی مبدأ اعلا و کمال مطلق از سوی دیگر، نظیر جذب و انجذابی که میان اجرام و اجسام موجود است. [[انسان]] بدون آنکه خود بداند، تحتتأثیر این نیروی مرموز قرار دارد<ref>ر.ک: [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص۱۵۸؛ [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۳۶۲.</ref>. | |||
=== تفاوت [[فطرت ادراکی]] با [[فطرت احساسی]] === | |||
فطرت احساسی با فطرت ادراکی فرق دارد. [[منطق]] شناسان، [[شناخت]] [[فطری]] را که به [[ادراک]] [[آدمی]] ربط ندارد "وجدانیات" میخوانند. این وجدانیات از گذر [[حس]] [[باطن]] [[درک]] میشوند. [[امور فطری]] همگانیاند و پیرو شرایط [[تاریخی]] و جغرافیایی نیستند و از [[نهان]] [[آدمی]] شنیده میشوند و [[نیازمند]] آموزگار بیرونی نیستند و چون با نهاد [[انسان]] عجیناند از میان نمیروند<ref>ر.ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۳۶۱.</ref>. | |||
== کمال خواهی [[فطرت انسان]] == | |||
[[سرشت]] همۀ [[انسانها]] رو به سوی کمال دارد و از هرگونه [[نقص]] نیز به دور است. این میل به کمال و دوری از [[نقص]] سرمنشأ تمام حرکات و تلاشهای [[آدمیان]] است. اما [[انسانها]] در کمالطلبی خویش ممکن است به اشتباه بیفتند و چیزی را کمال پندارند که در واقع کمال مطلق نیست، از اینرو نمیتوانند به مسیری درست رهنمون شوند. [[سعادت]] و [[نیکبختی]] [[انسانها]] نیز تشخیص درست آن کمال مطلوب است. برای مثال [[انسانها]] چون نسبت به [[مرگ]] اطلاع کافی ندارند از آن میترسند و [[مرگ]] را [[نقص]] و نابودی میپندارند و بنابر فطرت خویش از [[نقص]] دوری میجویند. اما کسی که از [[مرگ]] [[شناخت کامل]] دارد و [[مرگ]] در نظر او وسیلهای برای رسیدن به کمال است، از [[مرگ]] ترسی ندارد و [[عشق]] به [[شهادت]] نیز از اینجا نشأت میگیرد. در [[حقیقت]] [[فطرت انسان]] طالب کمالخواهی است<ref>ر.ک: [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص۱۵۹.</ref>. | |||
== مصداقهای [[فطرت]] == | |||
بر اساس فطرتِ [[عشق]] به کمال و دوری از [[نقص]]، [[انسانها]] فطریات و سرشتهایی پیدا میکنند که عبارتاند از: | |||
# '''[[پرستش]]:''' [[انسانها]] در درون خویش [[عشق]] به [[پرستش]] موجودی دارند که دارای همۀ [[کمالات]] باشد. تأمین و ارضای این میل [[معنوی]]، اقتضا میکند [[انسان]] خودش را با حقیقتی وابسته و پیوسته بداند و مایل است به آن [[حقیقت]] نزدیک شود، از زندان "خودی" خارج گردد و به سوی او برود. از اینرو [[فطرت]] [[توحید]] و [[یکتاپرستی]] در [[انسان]] شکل گرفته است<ref>ر.ک: [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۵۹؛ [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۳۶۲.</ref>. [[امام علی]] {{ع}} میفرماید: «و کلمه [[توحید]] در [[فطرت]] و جبلت هر انسانی نهفته است»<ref>{{متن حدیث|وَ کَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ}}؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۱۰۹.</ref>.<ref>ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹.</ref> [[قرآن]] از این [[گرایش]] با عنوان "[[فطرت]] [[الله]]"<ref>{{متن قرآن|فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ}}«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.</ref> نام برده و بر [[یکتاپرستی]] اشاره میکند. کاوشهای بیرونی نیز [[گواهی]] میدهند این [[گرایش]] در همۀ [[انسانها]] وجود دارد. [[قرآن]] از [[توحید]] [[فطری]] فراوان یاد میکند و به یاد میآورد که اگر از [[مشرکان]] بپرسید چه کس [[آسمانها]] و [[زمین]] را آفریده است، میگویند: "[[الله]]!"<ref>{{متن قرآن|وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ}}«و اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است خواهند گفت آنها را (خداوند) پیروزمند دانا آفریده است» سوره زخرف، آیه ۹؛ {{متن قرآن|وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ}}«و اگر از آنان بپرسید که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را رام کرده است خواهند گفت: خداوند؛ پس چگونه (از حق) باز گردانده میشوند؟» سوره عنکبوت، آیه ۶۱.</ref> و اگر بپرسید چه کس شما را آفریده است، پاسخ میگویند: "[[الله]]!"<ref>{{متن قرآن|وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ}}«و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آنان را آفریده است؟ خواهند گفت: خداوند پس چگونه (از حق) بازگردانده میشوند؟» سوره زخرف، آیه ۸۷.</ref> و اگر بپرسید زمان و آنچه در آن است از آنِ کیست، خواهند گفت: "[[الله]]!" این بدان سبب است که [[خداشناسی]]، از [[امور فطری]] [[انسان]] است و بدیهی و ضروری است و [[نیازمند]] [[استدلال]] نیست<ref>ر.ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص ۳۶۲.</ref>. [[گرایش]] به [[خدا]] و معبود در [[سرشت]] هر [[انسانی]] است و طبق [[روایات]] هر انسانی که به [[دنیا]] میآید با [[فطرت]] [[توحیدی]] و [[حقگرایی]] متولد میشود، اما عوامل بیرونی او را از مسیر [[فطرت]] جدا میکنند و به [[کفر]] و [[فسق]] و [[گمراهی]] میکشانند. [[اسلام]] و دستورهای [[دین]] با [[فطرت بشری]] سازگار است و [[قرآن]] هم [[دین]] را [[فطری]] [[بشر]] میداند<ref>ر.ک: [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۱۷۴ـ ۱۷۵.</ref>. | |||
# '''[[ستایش]]:''' [[انسان]] براساس [[فطرت]] پرستشگر خود، رو به سویِ موجودی دارد که او را [[ستایش]] و [[نیایش]] کند و بر او تکیه زند. [[مربیان الهی]] که سرآمد آنها [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و [[امام علی]] {{ع}} هستند، سعی میکنند این انگیزۀ [[فطری]] را به سوی [[پروردگار]] [[هدایت]] کنند تا [[انسانها]] گرفتار معبودهای دروغین نشوند: «خداوندا، تو شایستۀ زیباترین توصیفهایی و شایستۀ آنکه فراوان بستایندت. اگر کسی [[آرزو]] در تو بندد، [[بهترین]] کسی هستی که میتوان [[آرزو]] در آن بست و اگر به تو [[امیدوار]] شوند، [[بهترین]] کسی هستی که به او [[امیدوار]] [[توان]] بود. بارخدایا، مرا [[نعمت]] خود چندان ارزانی داشتهای که دیگر نیازی به [[ستودن]] دیگری نیست و جز تو را [[ستایش]] نگویم. کسانی را نستایم که مرا [[نومید]] گردانند و [[گمان]] دارم که بر من [[احسان]] نکنند. آفریدگارا، تو زبان مرا از [[ستایش]] [[آدمیان]] نگاه داشتی و از [[ستایش]] آفریدگانت در [[امان]] نهادی. بار خدایا، هرکس سخنی در [[ستایش]] کسی گوید از آنکه ستایشش کرده، [[پاداش]] یا عطایی بطلبد و من که تو را [[ستایش]] میگویم، [[امید]] دارم که مرا به [[رحمت]] و گنجینههای آمرزشت راه بنمایی. پروردگارا اینجا که من ایستادهام جای کسی است که تو را به یکتایی میستاید و این یکتایی فقط از آنِ تو است و بس. جز تو کسی [[شایسته]] این ستایشها و [[مدایح]] نیست و مرا به تو نیازی است که جز به [[فضل]] و [[رحمت]] تو جبران آن نشود و [[سختی]] آن را جز [[بخشش]] و [[کرم]] تو از میان [[نبرد]]»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِیلِ، وَ التَّعْدَادِ الْکَثِیرِ، إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَیْرُ مَأْمُولٍ وَ إِنْ تُرْجَ فَخَیْرُ مَرْجُوٍّ، اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِی فِیمَا لَا أَمْدَحُ بِهِ غَیْرَکَ، وَ لَا أُثْنِی بِهِ عَلَی أَحَدٍ سِوَاکَ، وَ لَا أُوَجِّهُهُ إِلَی مَعَادِنِ الْخَیْبَةِ وَ مَوَاضِعِ الرِّیبَةِ، وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِی عَنْ مَدَائِحِ الْآدَمِیِّینَ، وَ الثَّنَاءِ عَلَی الْمَرْبُوبِینَ الْمَخْلُوقِینَ، اللَّهُمَّ وَ لِکُلِّ مُثْنٍ عَلَی مَنْ أَثْنَی عَلَیْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ، أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ، وَ قَدْ رَجَوْتُکَ دَلِیلًا عَلَی ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ، وَ کُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ، اللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِیدِ الَّذِی هُوَ لَکَ، وَ لَمْ یَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ الْمَحَامِدِ وَ الْمَمَادِحِ غَیْرَکَ، وَ بِی فَاقَةٌ إِلَیْکَ لَا یَجْبُرُ مَسْکَنَتَهَا إِلَّا فَضْلُکَ، وَ لَا یَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلَّا مَنُّکَ وَ جُودُکَ}}؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۹۰.</ref>.<ref>ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹ـ۶۲۰.</ref> | |||
# '''حقیقتجویی:''' [[انسان]] بر حسب [[فطرت]] خویش در جستوجوی [[حقیقت]] است و از [[نادانی]] و [[جهل]] گریزان. کسب [[دانایی]] و [[آگاهی]] برای [[انسان]]، امری مطلوب و لذتبخش است. [[انسانها]] حتی در [[زندگی]] عادی و روزمره خود [[نیازمند]] [[دانش]] و [[آگاهی]] هستند و بدون [[آگاهی]]، زندگیشان رشد نخواهد داشت. به همینگونه رسیدن به کمال مطلوب نیز بدون حضور [[آگاهی]] امکانپذیر نیست<ref>ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۰.</ref>. | |||
# '''گرایش به خیر اخلاقی:''' [[انسان]] بر مبنای [[سرشت]] و [[فطرت]] خویش بهسوی نیکیها و [[فضیلتهای اخلاقی]] [[گرایش]] دارد و از [[رذیلت]] و نادرستی گریزان است. [[انسانها]] به تناسب پاکتر بودن [[سرشت]] طبیعی خود، گرایش بیشتری به خیر [[اخلاقی]] دارند<ref>ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۰؛ [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۳۶۲.</ref>. | |||
# '''[[گرایش]] به [[زیبایی]]:''' [[سرشت]] و [[فطرت انسان]] رو بهسوی [[زیبایی]] و زیبادوستی دارد<ref>ر.ک: [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ص ۶۲۱؛ [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۳۶۲.</ref>. | |||
== [[دلایل]] [[خداشناسی]] [[فطری]] == | |||
دلایلی که [[گواهی]] میدهند [[خداشناسی]] از [[امور فطری]] است عبارتاند از: | |||
# '''واقعیتهای [[تاریخی]]:''' در [[تاریخ]] و جامعهشناسی، ثابت شده است که همۀ [[جوامع انسانی]] همواره به نوعی پایبند [[دین]] بودهاند. | |||
# '''شواهد باستانشناسی:''' از انسانهای روزگاران بسیار کهن، آثاری بر جای مانده است که حکایت از [[اعتقاد]] آنان به [[خدا]] و اصل [[معاد]] دارد. دفن لوازم شخصی و [[زندگی]] و سفر همراه مردگان، مومیایی کردن مردگان و ساختن مقبرهها و بناهایی همچون اهرام [[مصر]] بر سر گورها، نشانههایی از [[اعتقاد]] [[انسان]] روزگار گذشته به [[معاد]] است. | |||
# '''مطالعات و کشفیات روانشناختی:''' [[پرستش]] از گرایشهای بنیادی و ذاتی [[انسان]] است و [[دانش]] [[روانشناسی]] آن را [[تأیید]] میکند. | |||
# '''ناکامی تبلیغات ضد [[دینی]]:''' در دورههایی از [[تاریخ]] برخی تلاش کردهاند علیه [[دین]] [[تبلیغ]] کنند و [[گرایش به دین]] و [[دینداری]] را از [[جان]] [[انسان]] بزدایند، ولی فروغ [[دین]] هیچگاه خاموش نشده است. ناکامی تبلیغات شدید [[جهان]] [[غرب]] علیه [[دین]] در قرون میانه از شواهد این مدعاست. | |||
# '''شواهد شخصی:''' [[انسانها]]، هنگام مواجهه با [[سختیها]] و خطرها و [[ترس]] و [[هراس]] آنگاه که از اسباب ظاهری [[قطع امید]] میکنند، نیرویی در وجودشان [[جان]] میگیرد و به کسی توجه میکنند که مبدأ همه چیز است و در هر هنگام و مکانی میتواند [[بیچارگان]] را پناه دهد و دستشان را بگیرد. همۀ [[انسانها]] هر چند به ظاهر، وجود [[خدا]] را نپذیرند وقتی به [[سختی]] میافتند و در تنگناها گرفتار میآیند به درون خویش باز میگردند و احساس میکنند که هنوز امیدی هست. وجود [[امید]]، بدون [[باور]] به وجود امید دهنده امکانپذیر نیست و این نشان میدهد که [[انسان]] به گونۀ [[فطری]] خداجو و [[خداشناس]] است<ref>ر.ک: [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۳۶۲ـ۳۶۳.</ref>. | |||
# '''[[گواهی]] دانشمندان:''' [[فطرت]]، [[حقیقت]] غیر اکتسابی است که در وجود هر انسانی به [[ودیعه]] نهاده شده است. براساس همین [[فطرت]] یا [[سرشت]] است که [[انسان]] به صورت [[تکوینی]] به وجود و [[وحدت]] [[الهی]] معترف است. از مسئلۀ [[فطرت]] به امالمسائل<ref>مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ج۱، ص۶۱.</ref> و یا اصل [[مادر]]<ref>مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ج۵، ص۱۰۵.</ref> تعبیر شده است. بسیاری از [[دانشمندان]] [[جهان]] معترفاند [[خداشناسی]] از [[نهان]] بر میخیزد: «سرچشمۀ [[زندگی]] مذهبی، [[دل]] است و فرمولها و دستورالعملهای [[فلسفی]]، مانند مطلب ترجمه شدهای است که متن اصلی آن به زبان دیگری است». مقصود از [[فطرت]]، [[عقل]] نیست بلکه مقصود [[دل]] است؛ یعنی [[انسان]] به حسب ساختمان خاص روحی خود، خداخواه و خداجو آفریده شده است. [[خداجویی]]، خداخواهی و [[خداپرستی]] در [[انسان]] به صورت یک ویژگی آمیخته به وجود او نهاده شده است؛ همچنان که غریزۀ جستجوی [[مادر]] در [[طبیعت]] [[کودک]] قرار داده شده است<ref>ر.ک: [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۵۸؛ [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۳۶۳.</ref>. | |||
==[[فطرت]] در [[کلام]]== | |||
مقصود از فطرت [[خلقت]] خاص [[انسان]] است که در [[سرشت]] او نوعی [[گرایش]] به مبانی و [[اصول دینی]] ([[معنویت]]، [[خداگرایی]] و [[جاودانگی]]) وجود دارد. [[آیتالله]] [[جوادی آملی]] در این باره میگوید: | |||
فطرت از سنخ هستی است نه از سنخ ماهیت، از این رو دارای مفهوم و از قبیل معقول ثانی [[فلسفی]] است و چون ماهیت ندارد فاقد تحلیل و تعریف ماهوی است؛ نه تحدید و تعریف حدی دارد و نه تعریف رسمی، بلکه تعریف شرح اسمی دارد<ref>عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی، ج۱۲، ص۲۶.</ref>. فطرت به معنای [[بینش]] [[شهودی]] و انجذاب و [[بندگی]] سرشت ویژه [[انسانی]] است نه صفتی از صفات او تا با زوال وصف، بقای موصوف ممکن باشد، بلکه [[شهود]] و گرایش نحوه خاص وجودی اوست که با آن [[آفریده]] شده است<ref>عبدالله جوادی آملی، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد، ص۶۹؛ همو، توحید در قرآن، ص۱۳۱ - ۱۳۲.</ref>. | |||
بر این اساس فطرت به این معنا نه فقط با اصل [[وجود خدا]]، بلکه با کل [[دین]] مسانخت دارد؛ لذا برخی مانند شاهآبادی<ref>«حقیقت دین التزام به معارف است و از این جهت گفته میشود دین فطری و بر طبق نقشه ایجاد انسانهاست و خداوند عالم انسان را بر کیفیتی ایجاد فرموده که از اعماق و شراشر وجودش صدای دین و احکام فطرت به گوش انسانها میخورد» (شاهآبادی، رشحات المعارف، ص۱۲۲).</ref>، [[امام خمینی]]<ref>سید روح الله خمینی، شرح چهل حدیث، ص۱۷۹ - ۱۸۹.</ref> و [[علامه طباطبایی]] به صورت مطلق از همسانانگاری دین و فطرت سخن میگویند، بلکه دین را مقتضای خلقت خاص انسان توصیف میکند که [[تشریع]] و [[شریعت]] بر فطرت و [[نظام تکوین]] منطبق و همسان است. | |||
{{عربی|الدِّينُ مِنَ اقْتِضَاءَاتِ الْخِلْقَةِ الْإِنْسَانِيَّةِ، وَ يَنْطَبِقُ التَّشْرِيعُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ التَّكْوِينِ}}<ref>سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۹۸.</ref>. | |||
[[شهید مطهری]] این نظریه را چنین شرح میدهد: | |||
[[غریزه]] [[خداخواهی]] و [[خداجویی]] نوعی [[جاذبه معنوی]] است میان کانون [[دل]] و [[احساسات]] انسان از یک طرف و کانون هستی، یعنی [[مبدأ اعلی]] و [[کمال مطلق]] از طرف دیگر؛ نظیر جذب و انجذابی که میان اجرام و [[اجسام]]، موجود است. [[انسان]] بدون آنکه خود بداند، تحت تأثیر این [[نیروی مرموز]] هست، گویی غیر این «من» یک «من» دیگر نیز در وجود او [[مستتر]] است و او از خود نوایی و آوازی دارد<ref>مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۶، ص۹۳۵.</ref>. | |||
برخی معاصران از [[فطرت]] «به مثابه دالّ [[دینی]]» تعبیر کرده و معتقدند فطرت در [[مقام]] «[[کشف]] و [[درک]] [[دین]] و نیز در ارزیابی [[معرفت دینی]]» [[حجت]] و معتبر است<ref>علیاکبر رشاد، منطق فهم دین، ص۲۰۵.</ref>. | |||
حاصل آنکه مقصود از توصیف فطرت به عنوان یکی از اقسام [[علم حضوری]] این است که [[سرشت]] خاص [[انسان]] خاستگاه و مبدأ معارفی است که آنها با [[معارف]] آسمانی و [[ادیان]] منطبق و همسان و به تعبیری ملازمه دارند؛ لذا گفته شده است که معارف نشئتگرفته از فطرت میتواند به عنوان منبع [[معرفتی]] دین قلمداد شود. | |||
اما اینکه چرا از فطرت به معنای فوق (سرشت خاص انسان) به عنوان مصداق علم حضوری یاد میشود، باید گفت چون [[علم]] فوق از صمیم و ذات [[خالص]] [[نفس انسانی]] بوجود آماده است و مبدأ و عامل بیرونی ندارد و [[حقیقت]] آن را انسان بدون عامل خارجی در ذات خود مییابد و درک میکند، علم حضوری به شمار میرود. | |||
برای [[اصطیاد]] این نظریه از [[قرآن کریم]] میتوان به [[آیه]] معروف فطرت اشاره کرد. | |||
{{متن قرآن|فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ}}<ref>«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.</ref>. | |||
پس روی خود را متوجه [[آیین]] خالص [[پروردگار]] کن. این فطرتی است که [[خداوند]] [[انسانها]] را بر آن [[آفریده]]، [[دگرگونی]] در [[آفرینش الهی]] نیست، این است آیین [[استوار]]، ولی اکثر [[مردم]] نمیدانند. | |||
این [[آیه شریفه]] از [[پیامبر]]{{صل}} میخواهد که صورت خود را به دین [[پاک]] و خالص متوجه نماید؛ یعنی [[اسلام]] را به عنوان [[آیین حق]] به [[جان]] خود [[انتخاب]] کند. آنگاه در ادامه هشدار و تأکید میورزد این راه، راهی است که [[سرشت]] [[مردم]] با آن نهادینه و استقرار یافته است، اما اکثرشان بدان [[علم]] ندارند. | |||
نکته گفتنی اینکه ذیل [[آیه]] نمیگوید که اکثر [[مردم]] فاقد [[فطرت الهی]] هستند، بلکه میگوید اکثر مردم بر آن علم ندارند<ref>نگارنده در موضع دیگر به تفصیل به تبیین آیات مثبت وجود فطرت خداشناختی در انسان پرداخته است (خدا در حکمت و شریعت)</ref>؛ پس دلالت [[آیه شریفه]] بر وجود یک [[آفرینش]] و ساختار خاص از [[خداشناسی]] در نهاد و [[سرشت انسان]] امر لازم و [[فطری]] برای [[انسان]] محسوب میشود. | |||
نکته قابل [[تأمل]] دیگر اینکه در صورت [[پذیرفتن]] منبعیت [[فطرت]] باید آموزهها و [[احکام]] صادره از آن را به عنوان یک آموزه [[دینی]] تلقی کرد؛ مثلاً فطرت سلیم انسان [[خداوند]] را یگانه و [[قادر]] مطلق انگاشته و آموزهها و [[احکام دین]] را نیز مطابق فطرت میانگارد؛ لذا فطرت آموزههایی مثل [[تثلیث]] [[مسیحیت]] یا [[ثنویت]] [[یهودیت]] یا قول به عدم نقش [[خدا]] در [[جهان]] «[[ید الله]] مغلولة» را برنمیتابد. از سوی دیگر ممکن است با [[تمسک]] به فطرت از [[ظواهر]] برخی [[نصوص دینی]] مثل [[خلود]] [[عذاب]] برای [[کفار]] دست کشید که برخی بدان متمایلاند<ref>مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱، ص۳۲۹.</ref>.<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[قرآن و علم کلام (کتاب)|قرآن و علم کلام]]، ص۷۸</ref> | |||
==[[فطرت]] و [[احکام دین]]== | |||
نکته ظریف درباره نسبت فطرت با [[دین]] است که مقصود از دین در این نسبت چیست؟ آیا مطلق دین اعم از آموزههای [[اعتقادی]]، [[فقهی]] و [[اخلاقی]] مراد است؟ یا اینکه مقصود تنها [[فطری]] بودن [[آموزههای اخلاقی]] و اعتقادی است؟ یا اینکه شامل آموزههای اعتقادی و اخلاقی و [[احکام فقهی]] به صورت کلی و نه [[احکام جزئی]] خصوصاً [[احکام]] جزائی میشود؟ | |||
ظاهر [[کلام]] [[اندیشوران]] فرض اول را نشان میدهند و آنان بین فروض فوق تفکیک قایل نشدهاند. لازمه این دیدگاه این است احکامی چون [[حکم]] [[رجم]]، لواط، [[ارتداد]]، قطع دو دست و دو پای دزد در صورت تکرار در [[جرم]]، شلاق شارب خمر و روزهخوار در [[ملأ]] عام و حکم [[اعدام]] وی در صورت تکرار و رسیدن به مرتبه چهارم را فطری توصیف کنیم. | |||
اما در حد احتمال به نظر میآید که میتوان مدعی شد – چنانکه [[آموزههای دین]] به دو قسم ثابت و متغیر تقسیم میشوند که قسم دوم به حسب [[زمان]] و مکان و [[تغییر]] مقتضیات تغییر پیدا میکنند - آموزههای ثابت و جاودان [[دین فطری]] است، اما آموزههای متغیر - که نوعاً فقهیاند - میتوانند فطری و غیر فطری باشند؛ چراکه حکم فطری ثابت و غیر قابل تغییر است، اما تغییر دلیل بر فطری نبودن است؛ البته فطری نبودن به معنای [[مخالفت]] با [[فطرت انسان]] نیست به تعبیری فطرت-[[گریز]] و نه فطرتستیز است. | |||
به دیگر سخن، [[آموزهها]] و [[احکام کلی]] و دارای خطوط کلی الزاماً منطبق بر فطرت است، اما این [[الزام]] در احکام جزئی و متغیر وجود ندارد. | |||
در [[تأیید]] مدعای فوق میتوان به آیاتی استناد ورزید که در آنها از تغییرات مختلف اعم از کلی (حذف و [[نسخ]]) یا کمی و کیفی در احکام توسط [[خداوند]] خبر داده است؛ مثلاً اصل [[نماز]] و [[روزه]] ظاهراً از زمان [[حضرت نوح]] [[تشریع]] شده و مورد تأکید [[حضرت موسی]] و [[عیسی]] و [[پیامبر اسلام]]{{صل}} قرار داشته است<ref>مریم: ۳۱؛ ابراهیم:۴۰.</ref>، اما کم و کیف آن دو در این [[شرایع]] متفاوت بوده است. صید ماهی در [[روز]] [[شنبه]] در [[آیین]] [[حضرت موسی]] بنا به مصلحتی [[حرام]] بود، اما در [[شریعت اسلام]] [[حکم]] مزبور [[نسخ]] و حکم [[حلیت]] [[جانشین]] آن شد<ref>مریم: ۳۱؛ ابراهیم:۴۰.</ref>. برخی [[آیات]] علت وضع بعض [[احکام]] تحریمی را بر [[بنی اسرائیل]] [[ظلم]] آنان توصیف میکند<ref>{{متن قرآن|فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ}} «آری، به سزای ستمی از (سوی) [[یهودیان]] و اینکه ([[مردم]] را) بسیار از راه [[خداوند]] باز میداشتند چیزهای پاکیزهای را که بر آنان [[حلال]] بود، [[حرام]] کردیم» [[سوره نساء]]، [[آیه]] ۱۶۰.</ref>. | |||
[[حضرت عیسی]] بعض تحریمهای [[یهود]] را ملغی و حلال اعلام کرد. {{متن قرآن|وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ}}<ref>«و (آمدهام) تا برخی از چیزهایی را که بر شما حرام شده است حلال گردانم» سوره آل عمران، آیه ۵۰.</ref>. | |||
اگر کل احکام [[فطری]] توصیف شود، توجیه تغییرات پیشگفته مشکل خواهد بود. این تفکیک از برخی عبارات [[استاد جوادی آملی]] نیز قابل استظهار است. | |||
«[[فطرت انسان]] خطوط کلی [[دین]] مانند [[مبدأ و معاد]] و پیوند آن دو و [[عدل]] و مانند آن را [[ادراک]] میکند؛ ولی [[فهم]] بسیاری از جزئیات مقدور او نیست... [[فطرت]] با خطوط کلی دین هماهنگ است و ندای [[انبیا]]{{عم}} را آشنا مییابد؛ ولی به چنگ [[طبیعت]] گرفتار است... از آیه {{متن قرآن|فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ}}<ref>«همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد» سوره روم، آیه ۳۰.</ref> به روشنی نمیتوان فهمید که مراد از فطری بودن، تنها «[[توحید]]» است یا مجموعه [[قوانین]] و [[معارف دینی]]؛ اما از انضمام {{متن قرآن|وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، زادههای آنها را برآورد و از آنان بر خودشان گواهی گرفت که آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی میدهیم؛ مبادا که در رستخیز بگویید ما از این ناآگاه بودیم» سوره اعراف، آیه ۱۷۲.</ref> - یعنی وقتی [[حقیقت انسان]] را به وی نشان دادیم، بدو گفتیم که چه میبینی؛ گفت که [[عبودیت]] خویش و [[ربوبیت]] [[پروردگار]] را - با {{متن قرآن|وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا}}<ref>«و به جان (آدمی) و آنکه آن را بهنجار داشت * پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد» سوره شمس، آیه ۷-۸.</ref> میتوان نتیجه گرفت که [[فطری]] بودن [[دین]] منحصر به [[توحید]] نیست؛ البته اگر طبق فرض، [[توحید فطری]] باشد، [[معاد]] هم فطری خواهد بود؛ زیرا بازگشت معاد به مبدأ است: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref> بنابراین کسی که به [[خدا]] [[اعتقاد]] داشته باشد، به معاد نیز اعتقاد خواهد داشت.»..<ref>عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۴۵۰؛ همو، فطرت در قرآن، ص۱۴۵.</ref>. | |||
آنچه را همه [[ادیان الهی]] و نیز [[فطرت انسان]] آگاهانه میپذیرند، خطوط کلی دین در [[اصول اعتقادی]]، [[اخلاق]]، [[احکام فقهی]] و [[حقوقی]] است که [[قرآن کریم]] از آن به «[[اسلام]]» یاد میکند: {{متن قرآن|إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ}}<ref>«بیگمان دین (راستین) نزد خداوند، اسلام است» سوره آل عمران، آیه ۱۹.</ref> و از آنچه با گذر [[زمان]] و [[اختلاف]] اعصار مختلف میشود، «[[شریعت]]» و «[[منهاج]]» معرفی میکند. اصول کلی دین که ثابت است با [[فطرت]] ثابت [[انسان]] هماهنگ است و شریعت و منهاج متحوّل، با [[طبیعت]] متحول انسان، همسو است<ref>عبدالله جوادی آملی، روابط بین الملل، ص۳۰.</ref>. | |||
ایشان در ادامه به طبیعت متحول و متغیر [[جهان]] ماده اشاره میکند که آن با [[ماهیت انسان]] (داشتن نیازهای ثابت و متغیر) نیز منطبق است که موجب [[نزول]] [[شرایع]] متعدد میشود<ref>«طبیعت متحول نیز به معنای سرد و گرم بودن مزاجها نیست، بلکه نشئه طبیعت به معنای نشئه استعداد و تحول است که با فطرت ثابت، یک واحد را تشکیل میدهد، بنابراین حقیقت انسان، طبیعت محض یا فطرت صرف نیست، بلکه فطرت او به طبیعت و طبیعت وی به فطرتش وابسته است. دامنه این واحد حقیقی، طبیعت و رأس آن فطرت است و بر اثر دگرگونی این دامنه است که شرایع گوناگون میآیند: {{متن قرآن|لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا}}. با تکمیل شدن نیازها خدای سبحان قانونی وضع کرده است که تا قیامت جوابگوی هرگونه تحولی است و این قانون همان «دین خاتم» است» (عبدالله جوادی آملی، روابط بین الملل، ص۳۱).</ref>. | |||
مشابه تفکیک فوق ([[فطری]] بودن کلیت [[احکام]] و نه کل آن) درباره [[جاودانگی]] احکام مطرح است که [[فقها]] نوعاً به [[حدیث]] معروف: {{متن حدیث|حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ}}<ref>محمدباقر مجلسی، بحار، ج۲، ص۲۶۰؛ (برای توضیح بیشتر ر.ک: قدردان قراملکی، آیین خاتم، ص۵۱۱).</ref> استناد نموده و وصف [[خلود]] را به اصل [[شریعت]] و کلیت آن و نه تک تک احکام حمل میکنند. | |||
این [[فهم]] از جاودانگی شریعت را بزرگانی از فقها و [[اصولیین]] مانند [[شیخ انصاری]]، [[آخوند خراسانی]]<ref>آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ج۲، ص۳۴۲.</ref>، محقق نائینی<ref>نائینی، اجود التقریرات، ج۲، ص۵۱۵.</ref> و [[امام خمینی]]<ref>سیدروح الله خمینی، الرسائل، ج۲، ص۲۹.</ref> [[تأیید]] کردند. چنانکه شیخ انصاری در [[تفسیر]] حدیث {{متن حدیث|حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ}} مینویسد: | |||
{{عربی|إِنَّ الظَّاهِرَ سَوْقُهُ لِبَيَانِ اسْتِمْرَارِ أَحْكَامِ مُحَمَّدٍ{{صل}} نَوْعًا مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فِي مُقَابِلِ نَسْخِهَا بِدِينٍ آخَرَ لَا لِبَيَانِ اسْتِمْرَارِ أَحْكَامِهِ الشَّخْصِيَّةِ}}<ref>شیخ انصاری، فرائد الاصول، ص۴۵۷.</ref>. | |||
نکته دیگر اینکه درباره احکام جزائی به نظر میآید اصل و کلیات آن منطبق بر [[فطرت]] است، اینکه باید در [[دنیا]] مجازاتی برای [[مجرمان]] لحاظ شود وگرنه [[فرودستان]] بر زیردستان چیره میشوند یا در [[جامعه]] [[اغتشاش]] ایجاد میشود؛ اما جزئیات آن را لازم نیست که حتما با فطرت همسو باشد، برای اینکه به جرئت میتوان مدعی شد فطرت اولیه [[انسان]] [[مجازات]] - و لو برای [[مجرم]] مستحق - را برنمیتابد و نهایت مجازات را از باب [[حکم ثانوی]] و [[اضطرار]] میپذیرد؛ لذا اصلاً شاید منطقی نباشد مجازات خاص را به فطرت عرضه کرد و موضع وی راطلبید.<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[قرآن و علم کلام (کتاب)|قرآن و علم کلام]]، ص ۱۷۸</ref> | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه''']] | |||
# [[پرونده:13681040.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|'''فرهنگنامه دینی''']] | |||
# [[پرونده:1414.jpg|22px]] [[فرهنگ شیعه (کتاب)|'''فرهنگ شیعه''']] | |||
# [[پرونده:10119661.jpg|22px]] [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|'''فرهنگ اصطلاحات علم کلام''']] | |||
# [[پرونده:1379150.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاضبخش|فیاضبخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲''']] | |||
# [[پرونده:IM010856.jpg|22px]] [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[قرآن و علم کلام (کتاب)|'''قرآن و علم کلام''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
[[رده:فطرت]] | [[رده:فطرت]] | ||
[[رده:مفاهیم در کلام اسلامی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۲ مارس ۲۰۲۵، ساعت ۰۹:۱۱
فطرت به معنای شکافتن و بازکردن امری بسته شده، عبارت است از طبیعت و خصلتی که خداوند در آغاز آفرینش هر چیز از جمله انسان در آن نهاده است و در اصطلاح دینی یعنی خلقت بدیع و بیسابقه. داشتن فطرت امری عمومی میان تمام انسانهاست که از مصادیق آن میتوان به فطرت پرستش، فطرت ستایش، فطرت حقیقت جویی اشاره کرد.
معناشناسی
معنای لغوی
فطرت بر وزن فِعله، از ریشه «فطر»، به معنای شکافتن و بازکردن امری بسته شده است[۱]. به این ترتیب، ﴿فِطْرَتَ﴾ که به معنای گونهای خاص از خلقت است که با سایر مخلوقات تفاوت دارد و نصب در آن، برای اهتمام و تأکید بر محافظت بر آن است و به واسطه فعل مقدر «الزم» است[۲].
معنای اصطلاحی
فِطرت یعنی طبیعت و خصلتی که خداوند در آغاز آفرینش هر چیز از جمله انسان در آن نهاده است. اصل معنای آن شکافتن است و آفرینش هم نوعی شکافتن پردۀ عدم و به وجود آوردن چیزی است. به صفاتی که در نهاد هر انسان قرار دارد، امور فطری گفته میشود[۳].
فطرت در اصطلاح دینی یعنی خلقت بدیع و بیسابقه. مراد از فطرت، گونۀ آفرینش انسان است. قرآن کریم این کلمه را برای انسان و رابطۀ او با دین به کار میبرد[۴]. فطرت با کلمه "صبغه" و "حنیف" مترادف است. و از این رو، دین خدا را "فطرت الله" و "صبغة الله" و "آیین حنیف" نیز میگویند. خداوند در عالم ذر از آدمی بر این دین فطری پیمان گرفته است[۵].
عمومی بودن فطرت
خداوند متعال همۀ انسانها را به آفرینشی یکسان (که فطرت نام دارد) آفریده است. در این خصوصیت، مؤمن و کافر و شقی و سعید مشترک اند[۶]. امام علی (ع) در مقام ستایش پروردگار میفرماید: «... و ای آفرینندۀ دلها مطابق فطرت آنها، چه دلهای شقی و چه دلهای سعید..»[۷].
فطرت از نگاه قرآن و روایات، جنبۀ عمومی و فراگیر دارد. آیۀ شریفۀ ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[۸] به آیۀ فطرت معروف است. علاوه بر اینکه با لفظ «لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» بر ثبات و تغییرناپذیری فطرت دلالت میکند، با به کار بردن واژۀ "ناس" به عمومیت آن نیز اشاره میکند. در احادیث متعددی نیز بر جنبۀ عمومی فطرت تأکید شده است؛ چنانکه پیامبر اکرم (ص) فرمود: «هیچ فرزندی به دنیا نمیآید، مگر همراه فطرت»[۹]. امام علی (ع) هم در حدیثی میفرماید: «خداوند قلبها را بر فطرتشان سرشت»[۱۰]. امام صادق (ع) نیز فرمود: «خداوند انسانها را بر فطرتی آفرید که بر آن مفطور ساخته بود»[۱۱].[۱۲]
فرق فطرت با غریزه
به ویژگیهای ذاتی و سرشت و خمیرمایه و نوع آفرینش جمادات، "طبع" و "طبیعت" گویند و ویژگیهای ذاتی حیوانات را "غریزه" میگویند. اما برای انسان از کلمۀ "فطرت" استفاده میکنند. در دیدگاه قرآنی در سرشت انسان، ویژگیهایی نهفته است که انسانیت او وامدار آنهاست[۱۳]. فطرت، راهنمای انسان به سوی خداست. فطرت امری تکوینی، یعنی جزء سرشت انسان و امری است که از غریزه آگاهانهتر است. فرقی که فطریات با غریزه دارد این است که غریزه در حدود مسائل مادی زندگی حیوان است و فطریات به مسائل انسانی مربوط میشود[۱۴].
فطرت و تغییر
فطرت به صورت یک استعداد در انسان مانند هر استعداد دیگری قابلیت رشد دارد؛ همانطور که ممکن است ضعف و نقص پیدا کند به گونهای که حتی ضد تمایلات فطری بر انسان تحمیل شود. چنانچه انسان فطرت را رشد دهد، صورت ملکوتی انسانی خود را رشد داده است یعنی همانطور که از نظر جسم و بدن در قالب انسان است از نظر روح و ابعاد معنوی هم انسان خواهد بود. البته ممکن است درست در جهت عکس نیز باشد یعنی انسان ضد فطرت خود رفتار کند. در این حالت صورت ضد فطرت در او نقش میبندد. در قرآن کریم آمده است: ﴿يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا﴾[۱۵]. در روایات آمده است در قیامت برخی به صورت سگ، بعضی به صورت خوک و هر گروه به صورت ملکات حیوانی محشور میشوند. این امر بر این اساس است که فطرت را هم میتوان مسخ کرد و هم میتوان رشد داد[۱۶].
فطریات وجود انسان
فطریات وجود انسان در دو قالب تحقق مییابند که عبارتاند از:
- فطرت ادراکی: یعنی دین به خصوص اصل توحید از نظر فکری برای بشر فطری است و عقل انسان بالفطره آموزههای دینی به خصوص مبانی توحیدی را میپذیرد و به تعلیم و تعلم نیازی ندارد. معنای فطری بودن این آموزهها یا مبانی توحید این است که این امور یا بدیهی اولی هستند، یا از قضایایی که اگر بر آنها دلیل هم مطالبه شود، همواره همراه دلیل است. نه تنها خداشناسی، بلکه اصول اولیۀ تفکر بشر مانند ارزش داشتن علم، فکر و فلسفه فطری است. قرآن کریم از سویی ضمیر آدمی را در آغاز تولد، تهی از هر چیز میداند[۱۷] و از سویی دیگر رسالت دین را "تذکر" میشمارد[۱۸] و وحی الهی را "ذکر" میخواند[۱۹]. مراد از تذکر فطری در قرآن این است که برخی شناختها نیازمند آموزش و استدلال نیستند. این شناخت، به گونۀ فطری و بدیهی است. تنها از گذر آن است که جهانبینی انسان پا میگیرد.
- فطرت احساسی یا گرایشی: یعنی احساسات و تمایلات انسان، وی را به سوی خدا و پرستش او و به سوی دستورها و آموزههای دین میکشاند. در فطرت هر کسی احساس و تمایلی وجود دارد که این احساس و تمایل خود به خود انسان را به سوی خدا میکشاند[۲۰]. از این جهت مَثَل خدا و انسان، مَثل مغناطیس و آهن است. چنین جاذبهای میان انسان و آن حقیقتی که نامش خداست، وجود دارد. غریزۀ خداخواهی و خداجویی نوعی جاذبۀ معنوی است میان کانون دل و احساسات انسان از یک طرف و کانون هستی، یعنی مبدأ اعلا و کمال مطلق از سوی دیگر، نظیر جذب و انجذابی که میان اجرام و اجسام موجود است. انسان بدون آنکه خود بداند، تحتتأثیر این نیروی مرموز قرار دارد[۲۱].
تفاوت فطرت ادراکی با فطرت احساسی
فطرت احساسی با فطرت ادراکی فرق دارد. منطق شناسان، شناخت فطری را که به ادراک آدمی ربط ندارد "وجدانیات" میخوانند. این وجدانیات از گذر حس باطن درک میشوند. امور فطری همگانیاند و پیرو شرایط تاریخی و جغرافیایی نیستند و از نهان آدمی شنیده میشوند و نیازمند آموزگار بیرونی نیستند و چون با نهاد انسان عجیناند از میان نمیروند[۲۲].
کمال خواهی فطرت انسان
سرشت همۀ انسانها رو به سوی کمال دارد و از هرگونه نقص نیز به دور است. این میل به کمال و دوری از نقص سرمنشأ تمام حرکات و تلاشهای آدمیان است. اما انسانها در کمالطلبی خویش ممکن است به اشتباه بیفتند و چیزی را کمال پندارند که در واقع کمال مطلق نیست، از اینرو نمیتوانند به مسیری درست رهنمون شوند. سعادت و نیکبختی انسانها نیز تشخیص درست آن کمال مطلوب است. برای مثال انسانها چون نسبت به مرگ اطلاع کافی ندارند از آن میترسند و مرگ را نقص و نابودی میپندارند و بنابر فطرت خویش از نقص دوری میجویند. اما کسی که از مرگ شناخت کامل دارد و مرگ در نظر او وسیلهای برای رسیدن به کمال است، از مرگ ترسی ندارد و عشق به شهادت نیز از اینجا نشأت میگیرد. در حقیقت فطرت انسان طالب کمالخواهی است[۲۳].
مصداقهای فطرت
بر اساس فطرتِ عشق به کمال و دوری از نقص، انسانها فطریات و سرشتهایی پیدا میکنند که عبارتاند از:
- پرستش: انسانها در درون خویش عشق به پرستش موجودی دارند که دارای همۀ کمالات باشد. تأمین و ارضای این میل معنوی، اقتضا میکند انسان خودش را با حقیقتی وابسته و پیوسته بداند و مایل است به آن حقیقت نزدیک شود، از زندان "خودی" خارج گردد و به سوی او برود. از اینرو فطرت توحید و یکتاپرستی در انسان شکل گرفته است[۲۴]. امام علی (ع) میفرماید: «و کلمه توحید در فطرت و جبلت هر انسانی نهفته است»[۲۵].[۲۶] قرآن از این گرایش با عنوان "فطرت الله"[۲۷] نام برده و بر یکتاپرستی اشاره میکند. کاوشهای بیرونی نیز گواهی میدهند این گرایش در همۀ انسانها وجود دارد. قرآن از توحید فطری فراوان یاد میکند و به یاد میآورد که اگر از مشرکان بپرسید چه کس آسمانها و زمین را آفریده است، میگویند: "الله!"[۲۸] و اگر بپرسید چه کس شما را آفریده است، پاسخ میگویند: "الله!"[۲۹] و اگر بپرسید زمان و آنچه در آن است از آنِ کیست، خواهند گفت: "الله!" این بدان سبب است که خداشناسی، از امور فطری انسان است و بدیهی و ضروری است و نیازمند استدلال نیست[۳۰]. گرایش به خدا و معبود در سرشت هر انسانی است و طبق روایات هر انسانی که به دنیا میآید با فطرت توحیدی و حقگرایی متولد میشود، اما عوامل بیرونی او را از مسیر فطرت جدا میکنند و به کفر و فسق و گمراهی میکشانند. اسلام و دستورهای دین با فطرت بشری سازگار است و قرآن هم دین را فطری بشر میداند[۳۱].
- ستایش: انسان براساس فطرت پرستشگر خود، رو به سویِ موجودی دارد که او را ستایش و نیایش کند و بر او تکیه زند. مربیان الهی که سرآمد آنها پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) هستند، سعی میکنند این انگیزۀ فطری را به سوی پروردگار هدایت کنند تا انسانها گرفتار معبودهای دروغین نشوند: «خداوندا، تو شایستۀ زیباترین توصیفهایی و شایستۀ آنکه فراوان بستایندت. اگر کسی آرزو در تو بندد، بهترین کسی هستی که میتوان آرزو در آن بست و اگر به تو امیدوار شوند، بهترین کسی هستی که به او امیدوار توان بود. بارخدایا، مرا نعمت خود چندان ارزانی داشتهای که دیگر نیازی به ستودن دیگری نیست و جز تو را ستایش نگویم. کسانی را نستایم که مرا نومید گردانند و گمان دارم که بر من احسان نکنند. آفریدگارا، تو زبان مرا از ستایش آدمیان نگاه داشتی و از ستایش آفریدگانت در امان نهادی. بار خدایا، هرکس سخنی در ستایش کسی گوید از آنکه ستایشش کرده، پاداش یا عطایی بطلبد و من که تو را ستایش میگویم، امید دارم که مرا به رحمت و گنجینههای آمرزشت راه بنمایی. پروردگارا اینجا که من ایستادهام جای کسی است که تو را به یکتایی میستاید و این یکتایی فقط از آنِ تو است و بس. جز تو کسی شایسته این ستایشها و مدایح نیست و مرا به تو نیازی است که جز به فضل و رحمت تو جبران آن نشود و سختی آن را جز بخشش و کرم تو از میان نبرد»[۳۲].[۳۳]
- حقیقتجویی: انسان بر حسب فطرت خویش در جستوجوی حقیقت است و از نادانی و جهل گریزان. کسب دانایی و آگاهی برای انسان، امری مطلوب و لذتبخش است. انسانها حتی در زندگی عادی و روزمره خود نیازمند دانش و آگاهی هستند و بدون آگاهی، زندگیشان رشد نخواهد داشت. به همینگونه رسیدن به کمال مطلوب نیز بدون حضور آگاهی امکانپذیر نیست[۳۴].
- گرایش به خیر اخلاقی: انسان بر مبنای سرشت و فطرت خویش بهسوی نیکیها و فضیلتهای اخلاقی گرایش دارد و از رذیلت و نادرستی گریزان است. انسانها به تناسب پاکتر بودن سرشت طبیعی خود، گرایش بیشتری به خیر اخلاقی دارند[۳۵].
- گرایش به زیبایی: سرشت و فطرت انسان رو بهسوی زیبایی و زیبادوستی دارد[۳۶].
دلایل خداشناسی فطری
دلایلی که گواهی میدهند خداشناسی از امور فطری است عبارتاند از:
- واقعیتهای تاریخی: در تاریخ و جامعهشناسی، ثابت شده است که همۀ جوامع انسانی همواره به نوعی پایبند دین بودهاند.
- شواهد باستانشناسی: از انسانهای روزگاران بسیار کهن، آثاری بر جای مانده است که حکایت از اعتقاد آنان به خدا و اصل معاد دارد. دفن لوازم شخصی و زندگی و سفر همراه مردگان، مومیایی کردن مردگان و ساختن مقبرهها و بناهایی همچون اهرام مصر بر سر گورها، نشانههایی از اعتقاد انسان روزگار گذشته به معاد است.
- مطالعات و کشفیات روانشناختی: پرستش از گرایشهای بنیادی و ذاتی انسان است و دانش روانشناسی آن را تأیید میکند.
- ناکامی تبلیغات ضد دینی: در دورههایی از تاریخ برخی تلاش کردهاند علیه دین تبلیغ کنند و گرایش به دین و دینداری را از جان انسان بزدایند، ولی فروغ دین هیچگاه خاموش نشده است. ناکامی تبلیغات شدید جهان غرب علیه دین در قرون میانه از شواهد این مدعاست.
- شواهد شخصی: انسانها، هنگام مواجهه با سختیها و خطرها و ترس و هراس آنگاه که از اسباب ظاهری قطع امید میکنند، نیرویی در وجودشان جان میگیرد و به کسی توجه میکنند که مبدأ همه چیز است و در هر هنگام و مکانی میتواند بیچارگان را پناه دهد و دستشان را بگیرد. همۀ انسانها هر چند به ظاهر، وجود خدا را نپذیرند وقتی به سختی میافتند و در تنگناها گرفتار میآیند به درون خویش باز میگردند و احساس میکنند که هنوز امیدی هست. وجود امید، بدون باور به وجود امید دهنده امکانپذیر نیست و این نشان میدهد که انسان به گونۀ فطری خداجو و خداشناس است[۳۷].
- گواهی دانشمندان: فطرت، حقیقت غیر اکتسابی است که در وجود هر انسانی به ودیعه نهاده شده است. براساس همین فطرت یا سرشت است که انسان به صورت تکوینی به وجود و وحدت الهی معترف است. از مسئلۀ فطرت به امالمسائل[۳۸] و یا اصل مادر[۳۹] تعبیر شده است. بسیاری از دانشمندان جهان معترفاند خداشناسی از نهان بر میخیزد: «سرچشمۀ زندگی مذهبی، دل است و فرمولها و دستورالعملهای فلسفی، مانند مطلب ترجمه شدهای است که متن اصلی آن به زبان دیگری است». مقصود از فطرت، عقل نیست بلکه مقصود دل است؛ یعنی انسان به حسب ساختمان خاص روحی خود، خداخواه و خداجو آفریده شده است. خداجویی، خداخواهی و خداپرستی در انسان به صورت یک ویژگی آمیخته به وجود او نهاده شده است؛ همچنان که غریزۀ جستجوی مادر در طبیعت کودک قرار داده شده است[۴۰].
فطرت در کلام
مقصود از فطرت خلقت خاص انسان است که در سرشت او نوعی گرایش به مبانی و اصول دینی (معنویت، خداگرایی و جاودانگی) وجود دارد. آیتالله جوادی آملی در این باره میگوید: فطرت از سنخ هستی است نه از سنخ ماهیت، از این رو دارای مفهوم و از قبیل معقول ثانی فلسفی است و چون ماهیت ندارد فاقد تحلیل و تعریف ماهوی است؛ نه تحدید و تعریف حدی دارد و نه تعریف رسمی، بلکه تعریف شرح اسمی دارد[۴۱]. فطرت به معنای بینش شهودی و انجذاب و بندگی سرشت ویژه انسانی است نه صفتی از صفات او تا با زوال وصف، بقای موصوف ممکن باشد، بلکه شهود و گرایش نحوه خاص وجودی اوست که با آن آفریده شده است[۴۲]. بر این اساس فطرت به این معنا نه فقط با اصل وجود خدا، بلکه با کل دین مسانخت دارد؛ لذا برخی مانند شاهآبادی[۴۳]، امام خمینی[۴۴] و علامه طباطبایی به صورت مطلق از همسانانگاری دین و فطرت سخن میگویند، بلکه دین را مقتضای خلقت خاص انسان توصیف میکند که تشریع و شریعت بر فطرت و نظام تکوین منطبق و همسان است.
الدِّينُ مِنَ اقْتِضَاءَاتِ الْخِلْقَةِ الْإِنْسَانِيَّةِ، وَ يَنْطَبِقُ التَّشْرِيعُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ التَّكْوِينِ[۴۵]. شهید مطهری این نظریه را چنین شرح میدهد: غریزه خداخواهی و خداجویی نوعی جاذبه معنوی است میان کانون دل و احساسات انسان از یک طرف و کانون هستی، یعنی مبدأ اعلی و کمال مطلق از طرف دیگر؛ نظیر جذب و انجذابی که میان اجرام و اجسام، موجود است. انسان بدون آنکه خود بداند، تحت تأثیر این نیروی مرموز هست، گویی غیر این «من» یک «من» دیگر نیز در وجود او مستتر است و او از خود نوایی و آوازی دارد[۴۶].
برخی معاصران از فطرت «به مثابه دالّ دینی» تعبیر کرده و معتقدند فطرت در مقام «کشف و درک دین و نیز در ارزیابی معرفت دینی» حجت و معتبر است[۴۷]. حاصل آنکه مقصود از توصیف فطرت به عنوان یکی از اقسام علم حضوری این است که سرشت خاص انسان خاستگاه و مبدأ معارفی است که آنها با معارف آسمانی و ادیان منطبق و همسان و به تعبیری ملازمه دارند؛ لذا گفته شده است که معارف نشئتگرفته از فطرت میتواند به عنوان منبع معرفتی دین قلمداد شود. اما اینکه چرا از فطرت به معنای فوق (سرشت خاص انسان) به عنوان مصداق علم حضوری یاد میشود، باید گفت چون علم فوق از صمیم و ذات خالص نفس انسانی بوجود آماده است و مبدأ و عامل بیرونی ندارد و حقیقت آن را انسان بدون عامل خارجی در ذات خود مییابد و درک میکند، علم حضوری به شمار میرود. برای اصطیاد این نظریه از قرآن کریم میتوان به آیه معروف فطرت اشاره کرد. ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾[۴۸].
پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش الهی نیست، این است آیین استوار، ولی اکثر مردم نمیدانند. این آیه شریفه از پیامبر(ص) میخواهد که صورت خود را به دین پاک و خالص متوجه نماید؛ یعنی اسلام را به عنوان آیین حق به جان خود انتخاب کند. آنگاه در ادامه هشدار و تأکید میورزد این راه، راهی است که سرشت مردم با آن نهادینه و استقرار یافته است، اما اکثرشان بدان علم ندارند. نکته گفتنی اینکه ذیل آیه نمیگوید که اکثر مردم فاقد فطرت الهی هستند، بلکه میگوید اکثر مردم بر آن علم ندارند[۴۹]؛ پس دلالت آیه شریفه بر وجود یک آفرینش و ساختار خاص از خداشناسی در نهاد و سرشت انسان امر لازم و فطری برای انسان محسوب میشود. نکته قابل تأمل دیگر اینکه در صورت پذیرفتن منبعیت فطرت باید آموزهها و احکام صادره از آن را به عنوان یک آموزه دینی تلقی کرد؛ مثلاً فطرت سلیم انسان خداوند را یگانه و قادر مطلق انگاشته و آموزهها و احکام دین را نیز مطابق فطرت میانگارد؛ لذا فطرت آموزههایی مثل تثلیث مسیحیت یا ثنویت یهودیت یا قول به عدم نقش خدا در جهان «ید الله مغلولة» را برنمیتابد. از سوی دیگر ممکن است با تمسک به فطرت از ظواهر برخی نصوص دینی مثل خلود عذاب برای کفار دست کشید که برخی بدان متمایلاند[۵۰].[۵۱]
فطرت و احکام دین
نکته ظریف درباره نسبت فطرت با دین است که مقصود از دین در این نسبت چیست؟ آیا مطلق دین اعم از آموزههای اعتقادی، فقهی و اخلاقی مراد است؟ یا اینکه مقصود تنها فطری بودن آموزههای اخلاقی و اعتقادی است؟ یا اینکه شامل آموزههای اعتقادی و اخلاقی و احکام فقهی به صورت کلی و نه احکام جزئی خصوصاً احکام جزائی میشود؟ ظاهر کلام اندیشوران فرض اول را نشان میدهند و آنان بین فروض فوق تفکیک قایل نشدهاند. لازمه این دیدگاه این است احکامی چون حکم رجم، لواط، ارتداد، قطع دو دست و دو پای دزد در صورت تکرار در جرم، شلاق شارب خمر و روزهخوار در ملأ عام و حکم اعدام وی در صورت تکرار و رسیدن به مرتبه چهارم را فطری توصیف کنیم. اما در حد احتمال به نظر میآید که میتوان مدعی شد – چنانکه آموزههای دین به دو قسم ثابت و متغیر تقسیم میشوند که قسم دوم به حسب زمان و مکان و تغییر مقتضیات تغییر پیدا میکنند - آموزههای ثابت و جاودان دین فطری است، اما آموزههای متغیر - که نوعاً فقهیاند - میتوانند فطری و غیر فطری باشند؛ چراکه حکم فطری ثابت و غیر قابل تغییر است، اما تغییر دلیل بر فطری نبودن است؛ البته فطری نبودن به معنای مخالفت با فطرت انسان نیست به تعبیری فطرت-گریز و نه فطرتستیز است.
به دیگر سخن، آموزهها و احکام کلی و دارای خطوط کلی الزاماً منطبق بر فطرت است، اما این الزام در احکام جزئی و متغیر وجود ندارد. در تأیید مدعای فوق میتوان به آیاتی استناد ورزید که در آنها از تغییرات مختلف اعم از کلی (حذف و نسخ) یا کمی و کیفی در احکام توسط خداوند خبر داده است؛ مثلاً اصل نماز و روزه ظاهراً از زمان حضرت نوح تشریع شده و مورد تأکید حضرت موسی و عیسی و پیامبر اسلام(ص) قرار داشته است[۵۲]، اما کم و کیف آن دو در این شرایع متفاوت بوده است. صید ماهی در روز شنبه در آیین حضرت موسی بنا به مصلحتی حرام بود، اما در شریعت اسلام حکم مزبور نسخ و حکم حلیت جانشین آن شد[۵۳]. برخی آیات علت وضع بعض احکام تحریمی را بر بنی اسرائیل ظلم آنان توصیف میکند[۵۴]. حضرت عیسی بعض تحریمهای یهود را ملغی و حلال اعلام کرد. ﴿وَلِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾[۵۵].
اگر کل احکام فطری توصیف شود، توجیه تغییرات پیشگفته مشکل خواهد بود. این تفکیک از برخی عبارات استاد جوادی آملی نیز قابل استظهار است. «فطرت انسان خطوط کلی دین مانند مبدأ و معاد و پیوند آن دو و عدل و مانند آن را ادراک میکند؛ ولی فهم بسیاری از جزئیات مقدور او نیست... فطرت با خطوط کلی دین هماهنگ است و ندای انبیا(ع) را آشنا مییابد؛ ولی به چنگ طبیعت گرفتار است... از آیه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[۵۶] به روشنی نمیتوان فهمید که مراد از فطری بودن، تنها «توحید» است یا مجموعه قوانین و معارف دینی؛ اما از انضمام ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى﴾[۵۷] - یعنی وقتی حقیقت انسان را به وی نشان دادیم، بدو گفتیم که چه میبینی؛ گفت که عبودیت خویش و ربوبیت پروردگار را - با ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[۵۸] میتوان نتیجه گرفت که فطری بودن دین منحصر به توحید نیست؛ البته اگر طبق فرض، توحید فطری باشد، معاد هم فطری خواهد بود؛ زیرا بازگشت معاد به مبدأ است: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۵۹] بنابراین کسی که به خدا اعتقاد داشته باشد، به معاد نیز اعتقاد خواهد داشت.»..[۶۰].
آنچه را همه ادیان الهی و نیز فطرت انسان آگاهانه میپذیرند، خطوط کلی دین در اصول اعتقادی، اخلاق، احکام فقهی و حقوقی است که قرآن کریم از آن به «اسلام» یاد میکند: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ﴾[۶۱] و از آنچه با گذر زمان و اختلاف اعصار مختلف میشود، «شریعت» و «منهاج» معرفی میکند. اصول کلی دین که ثابت است با فطرت ثابت انسان هماهنگ است و شریعت و منهاج متحوّل، با طبیعت متحول انسان، همسو است[۶۲]. ایشان در ادامه به طبیعت متحول و متغیر جهان ماده اشاره میکند که آن با ماهیت انسان (داشتن نیازهای ثابت و متغیر) نیز منطبق است که موجب نزول شرایع متعدد میشود[۶۳].
مشابه تفکیک فوق (فطری بودن کلیت احکام و نه کل آن) درباره جاودانگی احکام مطرح است که فقها نوعاً به حدیث معروف: «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[۶۴] استناد نموده و وصف خلود را به اصل شریعت و کلیت آن و نه تک تک احکام حمل میکنند. این فهم از جاودانگی شریعت را بزرگانی از فقها و اصولیین مانند شیخ انصاری، آخوند خراسانی[۶۵]، محقق نائینی[۶۶] و امام خمینی[۶۷] تأیید کردند. چنانکه شیخ انصاری در تفسیر حدیث «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» مینویسد: إِنَّ الظَّاهِرَ سَوْقُهُ لِبَيَانِ اسْتِمْرَارِ أَحْكَامِ مُحَمَّدٍ(ص) نَوْعًا مِنْ قِبَلِ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فِي مُقَابِلِ نَسْخِهَا بِدِينٍ آخَرَ لَا لِبَيَانِ اسْتِمْرَارِ أَحْكَامِهِ الشَّخْصِيَّةِ[۶۸].
نکته دیگر اینکه درباره احکام جزائی به نظر میآید اصل و کلیات آن منطبق بر فطرت است، اینکه باید در دنیا مجازاتی برای مجرمان لحاظ شود وگرنه فرودستان بر زیردستان چیره میشوند یا در جامعه اغتشاش ایجاد میشود؛ اما جزئیات آن را لازم نیست که حتما با فطرت همسو باشد، برای اینکه به جرئت میتوان مدعی شد فطرت اولیه انسان مجازات - و لو برای مجرم مستحق - را برنمیتابد و نهایت مجازات را از باب حکم ثانوی و اضطرار میپذیرد؛ لذا اصلاً شاید منطقی نباشد مجازات خاص را به فطرت عرضه کرد و موضع وی راطلبید.[۶۹]
منابع
پانویس
- ↑ الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج۲، ص۷۸۱.
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲، ص۲۵۱.
- ↑ ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ص۶۱۹. محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص:۱۷۴-۱۷۵.
- ↑ ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۰.
- ↑ ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹.
- ↑ «وَ جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرَتِهَا شَقِیِّهَا وَ سَعِیدِهَا»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۷۱.
- ↑ «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد» سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ «مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلَّا عَلَی الْفِطْرَة»؛ ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۴۹، ح۱۶۶۸.
- ↑ "جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَی فِطْرَتِهَا"؛ نهجالبلاغه، خطبۀ ۷۲.
- ↑ «خَلَقَ النَّاسَ کُلَّهُمْ عَلَی الْفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَهُمْ عَلَیْهَا»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۲، ص۴۱۶.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص۳۶۲.
- ↑ ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾«پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد،» سوره شمس، آیه ۸.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۱۵۸.
- ↑ «روزی که در «صور» دمیده شود و شما گروه گروه بیایید،» سوره نبأ، آیه ۱۸.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص۳۶۲.
- ↑ ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾«و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید و برای شما گوش و چشم و دل نهاد باشد که سپاس گزارید» سوره نحل، آیه ۷۸.
- ↑ ﴿فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ﴾«پس پند بده که تنها تو پند دهندهای تو بر آنان چیره نیستی» سوره غاشیه، آیه ۲۱ ـ ۲۲
- ↑ ﴿أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فَاتَّقُوا اللَّهَ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا﴾«خداوند برای آنان عذابی سخت آماده کرده است پس ای خردمندان باایمان، از خداوند پروا کنید که خداوند برای شما یادکردی فرستاده است؛» سوره طلاق، آیه ۱۰.
- ↑ در قرآن و روایات نیز مصداق فطرت، اصول اعتقادی، بهخصوص توحید معرفی شده است. ر.ک: سورۀ لقمان، آیۀ ۲۵؛ کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۱۳۹؛ ج۲، ص۱۲؛ ابن بابویه، محمد بن علی، التوحید، ص۳۳۱ ـ ۳۳۰.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۱۵۸؛ فرهنگ شیعه، ص۳۶۲.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص۳۶۱.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص۱۵۹.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۹؛ فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
- ↑ «وَ کَلِمَةُ الْإِخْلَاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۱۰۹.
- ↑ ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹.
- ↑ ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾«بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾«و اگر از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است خواهند گفت آنها را (خداوند) پیروزمند دانا آفریده است» سوره زخرف، آیه ۹؛ ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ﴾«و اگر از آنان بپرسید که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را رام کرده است خواهند گفت: خداوند؛ پس چگونه (از حق) باز گردانده میشوند؟» سوره عنکبوت، آیه ۶۱.
- ↑ ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ﴾«و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آنان را آفریده است؟ خواهند گفت: خداوند پس چگونه (از حق) بازگردانده میشوند؟» سوره زخرف، آیه ۸۷.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۶۲.
- ↑ ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۱۷۴ـ ۱۷۵.
- ↑ «اللَّهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِیلِ، وَ التَّعْدَادِ الْکَثِیرِ، إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَیْرُ مَأْمُولٍ وَ إِنْ تُرْجَ فَخَیْرُ مَرْجُوٍّ، اللَّهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لِی فِیمَا لَا أَمْدَحُ بِهِ غَیْرَکَ، وَ لَا أُثْنِی بِهِ عَلَی أَحَدٍ سِوَاکَ، وَ لَا أُوَجِّهُهُ إِلَی مَعَادِنِ الْخَیْبَةِ وَ مَوَاضِعِ الرِّیبَةِ، وَ عَدَلْتَ بِلِسَانِی عَنْ مَدَائِحِ الْآدَمِیِّینَ، وَ الثَّنَاءِ عَلَی الْمَرْبُوبِینَ الْمَخْلُوقِینَ، اللَّهُمَّ وَ لِکُلِّ مُثْنٍ عَلَی مَنْ أَثْنَی عَلَیْهِ مَثُوبَةٌ مِنْ جَزَاءٍ، أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاءٍ، وَ قَدْ رَجَوْتُکَ دَلِیلًا عَلَی ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ، وَ کُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ، اللَّهُمَّ وَ هَذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِیدِ الَّذِی هُوَ لَکَ، وَ لَمْ یَرَ مُسْتَحِقّاً لِهَذِهِ الْمَحَامِدِ وَ الْمَمَادِحِ غَیْرَکَ، وَ بِی فَاقَةٌ إِلَیْکَ لَا یَجْبُرُ مَسْکَنَتَهَا إِلَّا فَضْلُکَ، وَ لَا یَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلَّا مَنُّکَ وَ جُودُکَ»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۹۰.
- ↑ ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۱۹ـ۶۲۰.
- ↑ ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۰.
- ↑ ر.ک: دانشنامۀ نهج البلاغه، ج۲، ص۶۲۰؛ فرهنگ شیعه، ص۳۶۲.
- ↑ ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ص ۶۲۱؛ فرهنگ شیعه، ص۳۶۲.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص۳۶۲ـ۳۶۳.
- ↑ مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ج۱، ص۶۱.
- ↑ مطهری، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ج۵، ص۱۰۵.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۵۸؛ فرهنگ شیعه، ص۳۶۳.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی، ج۱۲، ص۲۶.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد، ص۶۹؛ همو، توحید در قرآن، ص۱۳۱ - ۱۳۲.
- ↑ «حقیقت دین التزام به معارف است و از این جهت گفته میشود دین فطری و بر طبق نقشه ایجاد انسانهاست و خداوند عالم انسان را بر کیفیتی ایجاد فرموده که از اعماق و شراشر وجودش صدای دین و احکام فطرت به گوش انسانها میخورد» (شاهآبادی، رشحات المعارف، ص۱۲۲).
- ↑ سید روح الله خمینی، شرح چهل حدیث، ص۱۷۹ - ۱۸۹.
- ↑ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۹۸.
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۶، ص۹۳۵.
- ↑ علیاکبر رشاد، منطق فهم دین، ص۲۰۵.
- ↑ «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ نگارنده در موضع دیگر به تفصیل به تبیین آیات مثبت وجود فطرت خداشناختی در انسان پرداخته است (خدا در حکمت و شریعت)
- ↑ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱، ص۳۲۹.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، قرآن و علم کلام، ص۷۸
- ↑ مریم: ۳۱؛ ابراهیم:۴۰.
- ↑ مریم: ۳۱؛ ابراهیم:۴۰.
- ↑ ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ «آری، به سزای ستمی از (سوی) یهودیان و اینکه (مردم را) بسیار از راه خداوند باز میداشتند چیزهای پاکیزهای را که بر آنان حلال بود، حرام کردیم» سوره نساء، آیه ۱۶۰.
- ↑ «و (آمدهام) تا برخی از چیزهایی را که بر شما حرام شده است حلال گردانم» سوره آل عمران، آیه ۵۰.
- ↑ «همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد» سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، زادههای آنها را برآورد و از آنان بر خودشان گواهی گرفت که آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی میدهیم؛ مبادا که در رستخیز بگویید ما از این ناآگاه بودیم» سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
- ↑ «و به جان (آدمی) و آنکه آن را بهنجار داشت * پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد» سوره شمس، آیه ۷-۸.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۴۵۰؛ همو، فطرت در قرآن، ص۱۴۵.
- ↑ «بیگمان دین (راستین) نزد خداوند، اسلام است» سوره آل عمران، آیه ۱۹.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، روابط بین الملل، ص۳۰.
- ↑ «طبیعت متحول نیز به معنای سرد و گرم بودن مزاجها نیست، بلکه نشئه طبیعت به معنای نشئه استعداد و تحول است که با فطرت ثابت، یک واحد را تشکیل میدهد، بنابراین حقیقت انسان، طبیعت محض یا فطرت صرف نیست، بلکه فطرت او به طبیعت و طبیعت وی به فطرتش وابسته است. دامنه این واحد حقیقی، طبیعت و رأس آن فطرت است و بر اثر دگرگونی این دامنه است که شرایع گوناگون میآیند: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا﴾. با تکمیل شدن نیازها خدای سبحان قانونی وضع کرده است که تا قیامت جوابگوی هرگونه تحولی است و این قانون همان «دین خاتم» است» (عبدالله جوادی آملی، روابط بین الملل، ص۳۱).
- ↑ محمدباقر مجلسی، بحار، ج۲، ص۲۶۰؛ (برای توضیح بیشتر ر.ک: قدردان قراملکی، آیین خاتم، ص۵۱۱).
- ↑ آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ج۲، ص۳۴۲.
- ↑ نائینی، اجود التقریرات، ج۲، ص۵۱۵.
- ↑ سیدروح الله خمینی، الرسائل، ج۲، ص۲۹.
- ↑ شیخ انصاری، فرائد الاصول، ص۴۵۷.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، قرآن و علم کلام، ص ۱۷۸