سهیل بن عمرو عامری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{ویرایش غیرنهایی}} +))
جز (جایگزینی متن - 'اهل بدر' به 'اهل بدر')
 
(۱۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = سهیل بن عمرو عامری
| عنوان مدخل  = [[سهیل بن عمرو عامری]]
| مداخل مرتبط = [[سهیل بن عمرو عامری در تراجم و رجال]] - [[سهیل بن عمرو عامری در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =
}}


{{امامت}}
== مقدمه ==
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[سهیل بن عمرو عامری]]''' است. "'''[[سهیل بن عمرو عامری]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[سهیل بن عمرو عامری در تراجم و رجال]] | [[سهیل بن عمرو عامری در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
 
==مقدمه==
او از [[طایفه]] [[عبد شمس]]، از سران [[رجال]] [[مکه]]، [[خطیب]] [[قریش]] و از بزرگان آنها در [[جاهلیت]] بوده<ref>الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۱۴۴.</ref> و در زمره "مولفة القلوب" شمار می‌رود<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۳۱۸.</ref>. مؤرخان [[کنیه]] او را "ابو یزید"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۷۷.</ref> یا "ابازید"<ref>المعارف، ابن قتیبه، ص۲۸۴.</ref> و نام [[مادر]] او را به اتفاق، حبی دختر [[قیس]] گفته‌اند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۳۳۹؛ الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۱۷۱.</ref>. [[فرزندان]] وی عبارتند از: [[عبدالله]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۰۷ و ج۵، ص۱۴۰۷. </ref> یا عبیدالله<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۲۹.</ref> که کنیه‌اش [[سهل]] بوده است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۱.</ref>؛ ابوحندل، که نام وی را [[عمرو]]<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۱۰.</ref> [[عاص]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۶۰.</ref> و عبدالله گفته‌اند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۵۸.</ref>؛ [[عتبه]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۶۱.</ref>، [[عنبه]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۶۱۰؛ اکمال الکمال، ابن ماکولا، ج۶، ص۱۱۷.</ref>، [[ام کلثوم]]، [[خواهر]] [[ابوجندل]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۴۱ و ج۸، ص۴۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۶۱۳.</ref>، [[سهله]]<ref>الاصابه ابن حجر، ج۸، ص۱۹۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۴۸۳.</ref> و [[هند]]<ref>تاریخ المدینه، ابن شبه، ج۱، ص۲۴۶؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۶، ص۲۳۶؛ کتاب المحبر، ابن حبیب بغدادی، ص۴۵۰.</ref>.
او از [[طایفه]] [[عبد شمس]]، از سران [[رجال]] [[مکه]]، [[خطیب]] [[قریش]] و از بزرگان آنها در [[جاهلیت]] بوده<ref>الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۱۴۴.</ref> و در زمره "مولفة القلوب" شمار می‌رود<ref>معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۳۱۸.</ref>. مؤرخان [[کنیه]] او را "ابو یزید"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۷۷.</ref> یا "ابازید"<ref>المعارف، ابن قتیبه، ص۲۸۴.</ref> و نام [[مادر]] او را به اتفاق، حبی دختر [[قیس]] گفته‌اند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۳۳۹؛ الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۱۷۱.</ref>. [[فرزندان]] وی عبارتند از: [[عبدالله]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۰۷ و ج۵، ص۱۴۰۷. </ref> یا عبیدالله<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۲۹.</ref> که کنیه‌اش [[سهل]] بوده است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۱.</ref>؛ ابوحندل، که نام وی را [[عمرو]]<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۱۰.</ref> [[عاص]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۶۰.</ref> و عبدالله گفته‌اند<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۵۸.</ref>؛ [[عتبه]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۶۱.</ref>، [[عنبه]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۶۱۰؛ اکمال الکمال، ابن ماکولا، ج۶، ص۱۱۷.</ref>، [[ام کلثوم]]، [[خواهر]] [[ابوجندل]]<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۴۱ و ج۸، ص۴۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۶۱۳.</ref>، [[سهله]]<ref>الاصابه ابن حجر، ج۸، ص۱۹۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۴۸۳.</ref> و [[هند]]<ref>تاریخ المدینه، ابن شبه، ج۱، ص۲۴۶؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۶، ص۲۳۶؛ کتاب المحبر، ابن حبیب بغدادی، ص۴۵۰.</ref>.


خط ۱۶: خط ۱۵:
هم چنین [[نقل]] شده، [[سهیل بن عمرو]] و برادرش سکران، [[فرزندی]] نداشته‌اند بلکه اینها همه [[فرزندان]] [[سهل بن عمرو]]، برادرشان بودند که [[روز فتح مکه]] [[اسلام]] آورد و در [[مدینه]] در گذشت<ref>المعارف، ابن قتیبة، ص۲۸۴؛ الانساب، سمعانی، ج۴، ص۱۱۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۴-۳۸۵.</ref>
هم چنین [[نقل]] شده، [[سهیل بن عمرو]] و برادرش سکران، [[فرزندی]] نداشته‌اند بلکه اینها همه [[فرزندان]] [[سهل بن عمرو]]، برادرشان بودند که [[روز فتح مکه]] [[اسلام]] آورد و در [[مدینه]] در گذشت<ref>المعارف، ابن قتیبة، ص۲۸۴؛ الانساب، سمعانی، ج۴، ص۱۱۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۴-۳۸۵.</ref>


==[[سهیل]] در [[جاهلیت]]==
== [[سهیل]] در [[جاهلیت]] ==
از [[تاریخ]] ولادت سهیل و دوران او [[قبل از بعثت]] [[رسول خدا]]{{صل}} اطلاع چندانی در دست نیست، ولی او در [[دوران جاهلیت]] و پیش از این که [[مسلمان]] شود، در جنگ‌های [[بدر]]، [[أحد]] و [[خندق]] به همراه [[کفار]] [[مکه]] با [[پیامبر اسلام]]{{صل}} جنگیده و خود به این [[حقیقت]] اعتراف کرده که "در تمام [[جنگ‌ها]] حضور یافته و به [[دشمنی با حق]] پرداختم و در بدر، [[احد]]، خندق و در [[حدیبیه]] عهده‌دار [[نوشتن]] [[قرارداد صلح]] بودم"<ref>المنظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰.</ref>. او بود که به [[پیامبر خدا]]{{صل}} [[پناه]] نداد؛ وقتی آن [[حضرت]] از طایف باز می‌گشت، یکی از [[مردم]] مکه بر او گذشت. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "آیا پیامی از طرف من می‌بری؟" [او] گفت: "آری". [پیامبر{{صل}}] فرمود: "پیش [[اخنس بن شریق]] برو و به او بگو [[محمد]] می‌گوید: آیا مرا پناه می‌دهی تا [[رسالت]] خدای خویش را برسانم؟" آن شخص پیش [[اخنس]] رفت و پیغام را رساند، اخنس گفت: "من که هم [[پیمان]] قریشیانم نمی‌توانم بر ضد آنها پناه دهم". چون آن شخص گفتار اخنس را به پیامبر رسانید، آن حضرت به او گفت: "می‌توانی باز گردی؟"
از [[تاریخ]] ولادت سهیل و دوران او [[قبل از بعثت]] [[رسول خدا]] {{صل}} اطلاع چندانی در دست نیست، ولی او در [[دوران جاهلیت]] و پیش از این که [[مسلمان]] شود، در جنگ‌های [[بدر]]، [[أحد]] و [[خندق]] به همراه [[کفار]] [[مکه]] با [[پیامبر اسلام]] {{صل}} جنگیده و خود به این [[حقیقت]] اعتراف کرده که "در تمام [[جنگ‌ها]] حضور یافته و به [[دشمنی با حق]] پرداختم و در بدر، [[احد]]، خندق و در [[حدیبیه]] عهده‌دار [[نوشتن]] [[قرارداد صلح]] بودم"<ref>المنظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰.</ref>. او بود که به [[پیامبر خدا]] {{صل}} [[پناه]] نداد؛ وقتی آن [[حضرت]] از طایف باز می‌گشت، یکی از [[مردم]] مکه بر او گذشت. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "آیا پیامی از طرف من می‌بری؟" [او] گفت: "آری". [پیامبر {{صل}}] فرمود: "پیش [[اخنس بن شریق]] برو و به او بگو [[محمد]] می‌گوید: آیا مرا پناه می‌دهی تا [[رسالت]] خدای خویش را برسانم؟" آن شخص پیش [[اخنس]] رفت و پیغام را رساند، اخنس گفت: "من که هم [[پیمان]] قریشیانم نمی‌توانم بر ضد آنها پناه دهم". چون آن شخص گفتار اخنس را به پیامبر رسانید، آن حضرت به او گفت: "می‌توانی باز گردی؟"


او پاسخ داد: آری! پیامبر{{صل}} فرمود: "پیش سهیل بن عمرو برو و بگو، محمد می‌‌گوید: آیا مرا پناه می‌دهی تا رسالت خدای خود را برسانم؟" چون آن شخص پیغام پیامبر{{صل}} را به سهیل رسانید، او گفت: "ما قبیلة [[بنی عامر بن لوی]] بر ضد [[بنی کعب]] نمی‌توانیم پناه دهیم". فرستاده پیش پیامبر{{صل}} بازگشت و سخن [[سهیل بن عمرو]] را به آن حضرت رسانید. تا این که [[پیامبر]] در [[پناه]] [[مطعم بن عدی]]<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۸۸۹-۸۹۱.</ref> و به [[نقلی]] [[جبیر بن مطعم]] قرار گرفت<ref>تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۱۰۹، استاد یوسفی غروی در پاورقی چنین آورده‌اند: صاحب مجمع البیان، مرحوم طبرسی، هم آن پناه گرفتن در کنار مطعم بن جبیر را از دلائل النبوه بیهقی، به نقل از زهدی، ج۱، ص۱۳۳ نقل می‌کند. سپس به نقل از قمی، خبر بازگشت پیامبر اکرم به مکه برای به جا آوردن عمره در پناه جبیر بن مطعم به مدت یک روز را روایت می‌کند. اگر هجرت، در ماه شوال و به مدت یک ماه کامل یا چهل روز صورت گرفته باشد در این صورت بازگشت حضرت در ماه ذی الحجه که از ماه‌های حرام است، صورت پذیرفته است و احتیاجی به پناه بردن به کسی نداشته است و ابن اسحاق و یعقویی هم پناه بردن به کسی را نقل نکرده‌اند و به علاوه، طبری سند مدعای خویش را نیاورده و فقط گفته است بعضی گفته‌اند.... اگر چه ابن هشام در ج۳، ص۲۰ و واقدی در ج۱، ص۱۱ و ابن سعد در طبقات، ج۱، ص۲۱۰ و بعد از آن دو، ابن کثیر در البدایة و التهابه، ج۳، ص۱۳۷ به این مطلب اشاره کرده‌اند.</ref>.
او پاسخ داد: آری! پیامبر {{صل}} فرمود: "پیش سهیل بن عمرو برو و بگو، محمد می‌‌گوید: آیا مرا پناه می‌دهی تا رسالت خدای خود را برسانم؟" چون آن شخص پیغام پیامبر {{صل}} را به سهیل رسانید، او گفت: "ما قبیلة [[بنی عامر بن لوی]] بر ضد [[بنی کعب]] نمی‌توانیم پناه دهیم". فرستاده پیش پیامبر {{صل}} بازگشت و سخن [[سهیل بن عمرو]] را به آن حضرت رسانید. تا این که [[پیامبر]] در [[پناه]] [[مطعم بن عدی]]<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۸۸۹-۸۹۱.</ref> و به [[نقلی]] [[جبیر بن مطعم]] قرار گرفت<ref>تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۱۰۹، استاد یوسفی غروی در پاورقی چنین آورده‌اند: صاحب مجمع البیان، مرحوم طبرسی، هم آن پناه گرفتن در کنار مطعم بن جبیر را از دلائل النبوه بیهقی، به نقل از زهدی، ج۱، ص۱۳۳ نقل می‌کند. سپس به نقل از قمی، خبر بازگشت پیامبر اکرم به مکه برای به جا آوردن عمره در پناه جبیر بن مطعم به مدت یک روز را روایت می‌کند. اگر هجرت، در ماه شوال و به مدت یک ماه کامل یا چهل روز صورت گرفته باشد در این صورت بازگشت حضرت در ماه ذی الحجه که از ماه‌های حرام است، صورت پذیرفته است و احتیاجی به پناه بردن به کسی نداشته است و ابن اسحاق و یعقویی هم پناه بردن به کسی را نقل نکرده‌اند و به علاوه، طبری سند مدعای خویش را نیاورده و فقط گفته است بعضی گفته‌اند.... اگر چه ابن هشام در ج۳، ص۲۰ و واقدی در ج۱، ص۱۱ و ابن سعد در طبقات، ج۱، ص۲۱۰ و بعد از آن دو، ابن کثیر در البدایة و التهابه، ج۳، ص۱۳۷ به این مطلب اشاره کرده‌اند.</ref>.


[[سهیل بن عمرو]] نه تنها از [[پناه دادن]] پیامبر سرباز زد [بلکه] [[مسلمانان]] و [[یاران]] آن [[حضرت]] را هم [[آزار]] می‌داد. هنگامی که [[قبایل عرب]] و از جمله [[اوس]] و [[خزرج]] جهت به جا آوردن [[مناسک]] به [[مکه]] می‌آمدند، پیامبر{{صل}} [[[دین]]] [[اسلام]] را بر آنها عرضه می‌کرد و آنها به پیامبر [[ایمان]] می‌آوردند. پس از پایان [[مراسم حج]] هنگامی که برای [[قریش]] مسلم شد که [[حاجیان]] از [[منی]] کوچ کرده و به خصوص [[مردم مدینه]] از [[شهر]] مکه خارج شده‌اند، قریش به دنبال آنان بیرون آمده و از تعقیب کردنشان نتیجه ای نگرفتند، و فقط به [[سعد بن عباده]] "[[خزرجی]]" و [[منذر بن عمرو]] در آذاخر رسیدند. سعد و [[منذر]] هر دو از [[نقبا]] بودند؛ آنها منذر را نتوانستند دستگیر کنند و او به هر وسیله‌ای بود خود را از چنگ ایشان خارج و فرار کرد ولی آنها [[سعد بن عباده]] را دستگیر کرده، به وسیله نواری که پالان مرکبش را با آن بسته بود، دست‌های او را به گردنش محکم بسته و او را به [[شهر]] [[مکه]] آورده و در آنجا [[شکنجه]] کردند. آنها [[موی سر]] او را که بلند و زیاد بود گرفته و در کوچه‌های مکه می‌کشیدند. سعد گوید: در همان حال که مرا بدین وضع در کوچه‌های شهر می‌گرداندند، مردی خوش رو و بلند قامت را که بعدها معلوم شد [[سهیل بن عمرو]] بود، دیدم که به سوی ما می‌آمد. با خود گفتم: اگر خیر و [[نیکی]] نزد شخصی از اینها یافت شود، نزد این مرد خواهد بود ولی چون به من نزدیک شد دست خود را بلند کرده و سیلی محکمی به صورت من زد. من دانستم که نزد هیچ کدام از ایشان خیری یافت نخواهد شد<ref>زندگانی محمد{{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۹۵ (نقل با تصرف)؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۸۹۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۰، ص۲۴۶.</ref>.
[[سهیل بن عمرو]] نه تنها از [[پناه دادن]] پیامبر سرباز زد [بلکه] [[مسلمانان]] و [[یاران]] آن [[حضرت]] را هم [[آزار]] می‌داد. هنگامی که [[قبایل عرب]] و از جمله [[اوس]] و [[خزرج]] جهت به جا آوردن [[مناسک]] به [[مکه]] می‌آمدند، پیامبر {{صل}} [[[دین]]] [[اسلام]] را بر آنها عرضه می‌کرد و آنها به پیامبر [[ایمان]] می‌آوردند. پس از پایان [[مراسم حج]] هنگامی که برای [[قریش]] مسلم شد که [[حاجیان]] از [[منی]] کوچ کرده و به خصوص [[مردم مدینه]] از [[شهر]] مکه خارج شده‌اند، قریش به دنبال آنان بیرون آمده و از تعقیب کردنشان نتیجه ای نگرفتند، و فقط به [[سعد بن عباده]] "[[خزرجی]]" و [[منذر بن عمرو]] در آذاخر رسیدند. سعد و [[منذر]] هر دو از [[نقبا]] بودند؛ آنها منذر را نتوانستند دستگیر کنند و او به هر وسیله‌ای بود خود را از چنگ ایشان خارج و فرار کرد ولی آنها [[سعد بن عباده]] را دستگیر کرده، به وسیله نواری که پالان مرکبش را با آن بسته بود، دست‌های او را به گردنش محکم بسته و او را به [[شهر مکه]] آورده و در آنجا [[شکنجه]] کردند. آنها [[موی سر]] او را که بلند و زیاد بود گرفته و در کوچه‌های مکه می‌کشیدند. سعد گوید: در همان حال که مرا بدین وضع در کوچه‌های شهر می‌گرداندند، مردی خوش رو و بلند قامت را که بعدها معلوم شد [[سهیل بن عمرو]] بود، دیدم که به سوی ما می‌آمد. با خود گفتم: اگر خیر و [[نیکی]] نزد شخصی از اینها یافت شود، نزد این مرد خواهد بود ولی چون به من نزدیک شد دست خود را بلند کرده و سیلی محکمی به صورت من زد. من دانستم که نزد هیچ کدام از ایشان خیری یافت نخواهد شد<ref>زندگانی محمد {{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۹۵ (نقل با تصرف)؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۸۹۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۰، ص۲۴۶.</ref>.


[[سهیل]] [[مردم]] مکه را در [[جنگ بدر]] علیه [[پیامبر اکرم]]{{صل}} تحریک و به آنها در [[جنگ]]، [[کمک مالی]] هم می‌کرد. وقتی [[ابوسفیان بن حرب]] به [[سرپرستی]] کاروانی از [[قریش]] - که حامل کالاهایی بود - از [[شام]] رسید، [[رسول خدا]] حرکت کرد تا کاروان را متوقف کند، فرستاده [[ابوسفیان]]، [[ضمضم بن عمرو غفاری]]، در مکه نزد قریش آمده و اعلام خطر کرد. (اگر چه) ابوسفیان [[راه]] را رها کرده و کاروان را رهانی داده بود. پس سهیل بن عمرو در میان جمعی از مردان قریش برخاست و گفت: ای گروه قریش! این [[محمد]] و [[جوانان]] از [[دین]] برگشته شما و [[اهل]] مدینه‌اند که قصد کاروان و کالاهای شما و [[قریش]] را دارند. هر کس اسب می‌‌خواهد، حاضرست و هر کس [[یاری]] می‌خواهد، آماده است"<ref>تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۱۵۱.</ref>. سپس [[زمعة بن اسود]] برخاسته، گفت: "[[سوگند]] به [[لات]] و [[عزی]] که کاری از این بزرگ‌تر تا کنون برای شما پیش نیامده است؛ چرا که [[محمد]] و [[اهل]] یثرب به کاروان شما که همه [[سرمایه]] تان در آن است، [[طمع]] بسته‌اند بنابراین باید همگی به [[جنگ]] ایشان روید و هیچکس از شما نباید خودداری کند. هر کس یاری می‌خواهد همه چیز آماده است". سپس آماده جنگ شده و حرکت کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۰۴-۴۰۵.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۵-۳۸۸.</ref>
[[سهیل]] [[مردم]] مکه را در [[جنگ بدر]] علیه [[پیامبر اکرم]] {{صل}} تحریک و به آنها در [[جنگ]]، [[کمک مالی]] هم می‌کرد. وقتی [[ابوسفیان بن حرب]] به [[سرپرستی]] کاروانی از [[قریش]] - که حامل کالاهایی بود - از [[شام]] رسید، [[رسول خدا]] حرکت کرد تا کاروان را متوقف کند، فرستاده [[ابوسفیان]]، [[ضمضم بن عمرو غفاری]]، در مکه نزد قریش آمده و اعلام خطر کرد. (اگر چه) ابوسفیان [[راه]] را رها کرده و کاروان را رهانی داده بود. پس سهیل بن عمرو در میان جمعی از مردان قریش برخاست و گفت: ای گروه قریش! این [[محمد]] و [[جوانان]] از [[دین]] برگشته شما و [[اهل]] مدینه‌اند که قصد کاروان و کالاهای شما و [[قریش]] را دارند. هر کس اسب می‌‌خواهد، حاضرست و هر کس [[یاری]] می‌خواهد، آماده است"<ref>تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۱۵۱.</ref>. سپس [[زمعة بن اسود]] برخاسته، گفت: "[[سوگند]] به [[لات]] و [[عزی]] که کاری از این بزرگ‌تر تا کنون برای شما پیش نیامده است؛ چرا که [[محمد]] و [[اهل]] یثرب به کاروان شما که همه [[سرمایه]] تان در آن است، [[طمع]] بسته‌اند بنابراین باید همگی به [[جنگ]] ایشان روید و هیچکس از شما نباید خودداری کند. هر کس یاری می‌خواهد همه چیز آماده است". سپس آماده جنگ شده و حرکت کردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۰۴-۴۰۵.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۵-۳۸۸.</ref>


==[[جنگ بدر]] و [[اسارت]] [[سهیل]]==
== [[جنگ بدر]] و [[اسارت]] [[سهیل]] ==
[[عبدالله بن سهیل]] که مادرش [[فاخته بنت عامر]] بود، در [[مهاجرت]] دوم [[مسلمانان]]، به [[حبشه]] [[هجرت]] کرد اما پس از بازگشت پدرش سهیل او را در بند کشید و [[شکنجه]] داد تا به [[دین]] اجدادش برگردد. هنگام شروع جنگ بدر [[عبدالله]] به همراه پدرش برای کمک به [[مشرکان]] به [[بدر]] آمد و پدرش [[یقین]] داشت که او به دین آبائی خویش برگشته است و در این قضیه [[شک]] نداشت ولی چون مسلمانان و مشرکان رویاروی هم قرار گرفتند و [[آتش]] جنگ شعله ور شد، عبدالله که ۲۷ ساله بود، به سوی مسلمانان فرار کرد و به محضر [[رسول خدا]]{{صل}} آمد. این کار، سهیل را به شدت [[خشمگین]] ساخت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۰۵-۴۰۶. </ref>.
[[عبدالله بن سهیل]] که مادرش [[فاخته بنت عامر]] بود، در [[مهاجرت]] دوم [[مسلمانان]]، به [[حبشه]] [[هجرت]] کرد اما پس از بازگشت پدرش سهیل او را در بند کشید و [[شکنجه]] داد تا به [[دین]] اجدادش برگردد. هنگام شروع جنگ بدر [[عبدالله]] به همراه پدرش برای کمک به [[مشرکان]] به [[بدر]] آمد و پدرش [[یقین]] داشت که او به دین آبائی خویش برگشته است و در این قضیه [[شک]] نداشت ولی چون مسلمانان و مشرکان رویاروی هم قرار گرفتند و [[آتش]] جنگ شعله ور شد، عبدالله که ۲۷ ساله بود، به سوی مسلمانان فرار کرد و به محضر [[رسول خدا]] {{صل}} آمد. این کار، سهیل را به شدت [[خشمگین]] ساخت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۰۵-۴۰۶. </ref>.


[[سعد بن وقاص]] می‌گوید: "در جنگ بدر تیری به سوی [[سهیل بن عمرو]] انداختم و رگ ران او را [[قطع]] کردم <ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۵۱.</ref> و از ران او [[خون]] جاری شد. سپس دنباله خون را تعقیب کردم و دیدم که او در دست [[مالک بن دخشم]] [[اسیر]] شده و مالک نیز موهای پیشانی او را کنده است. بر سر اسارت او با مالک درگیر شدم و در این باره نزد رسول خدا{{صل}} رفتیم. چون [[غنایم]] بدر با سایر غنایم تفاوت داشت و [[تصمیم‌گیری]] درباره آنها با [[رسول خدا]]{{صل}} بود، پس به هر کس که می‌خواست، [[عطا]] کرد و هر کس را که می‌خواست، [[محروم]] می‌کرد؛ در نتیجه خود آن [[حضرت]] او را از ما گرفت"<ref>شرح السیر الکبیر، سرخسی، ج۳، ص۱۰۳۲.</ref>.
[[سعد بن وقاص]] می‌گوید: "در جنگ بدر تیری به سوی [[سهیل بن عمرو]] انداختم و رگ ران او را [[قطع]] کردم <ref>البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۵۱.</ref> و از ران او [[خون]] جاری شد. سپس دنباله خون را تعقیب کردم و دیدم که او در دست [[مالک بن دخشم]] [[اسیر]] شده و مالک نیز موهای پیشانی او را کنده است. بر سر اسارت او با مالک درگیر شدم و در این باره نزد رسول خدا {{صل}} رفتیم. چون [[غنایم]] بدر با سایر غنایم تفاوت داشت و [[تصمیم‌گیری]] درباره آنها با [[رسول خدا]] {{صل}} بود، پس به هر کس که می‌خواست، [[عطا]] کرد و هر کس را که می‌خواست، [[محروم]] می‌کرد؛ در نتیجه خود آن [[حضرت]] او را از ما گرفت"<ref>شرح السیر الکبیر، سرخسی، ج۳، ص۱۰۳۲.</ref>.


هنگامی که رسول خدا{{صل}} از [[جنگ بدر]] باز می‌گشت، [[سهیل]] را به شتر خود بسته بود اما در چند فرسخی [[مدینه]] سهیل خود را از بند [[آزاد]] کرد و گریخت. [[پیامبر]]{{صل}} نیز فرمود: "هر کس که سهیل را یافت، او را بکشد". [[مسلمانان]] شروع به جستجو کردند تا این که خود حضرت او را دید که در زیر درختی پنهان شده است. او را دستگیر کرده و دوباره به بند کشید، ولی او را نکشت و به [[خانه]] خویش آورد<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹.</ref>.
هنگامی که رسول خدا {{صل}} از [[جنگ بدر]] باز می‌گشت، [[سهیل]] را به شتر خود بسته بود اما در چند فرسخی [[مدینه]] سهیل خود را از بند [[آزاد]] کرد و گریخت. [[پیامبر]] {{صل}} نیز فرمود: "هر کس که سهیل را یافت، او را بکشد". [[مسلمانان]] شروع به جستجو کردند تا این که خود حضرت او را دید که در زیر درختی پنهان شده است. او را دستگیر کرده و دوباره به بند کشید، ولی او را نکشت و به [[خانه]] خویش آورد<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹.</ref>.


پس از [[پیروزی در جنگ]] [[بدر]] پیامبر{{صل}} از منطقه اثیل، [[زید بن حارثه]] و [[عبدالله بن رواحه]] را به مدینه فرستاد تا خبر [[فتح]] را اعلام کنند. آنها [[روز]] یکشنبه در شدت [[گرما]] به مدینه رسیدند. عبدالله بن رواحه در محله عقیق از زید بن حارثه جدا شد و همچنان که سوار بر اسب خود بود؛ فریاد زد: "ای گروه [[انصار]]! بر شما مژده باد که هر دو پسر [[ربیعه]] و هر دو پسر [[حجاج]] و [[ابوجهل]] و [[زمعة بن اسود]] و [[امیة بن خلف]] کشته شدند و [[سهیل بن عمرو]] [[اسیر]] شده است"<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۹۷.</ref>.
پس از [[پیروزی در جنگ]] [[بدر]] پیامبر {{صل}} از منطقه اثیل، [[زید بن حارثه]] و [[عبدالله بن رواحه]] را به مدینه فرستاد تا خبر [[فتح]] را اعلام کنند. آنها [[روز]] یکشنبه در شدت [[گرما]] به مدینه رسیدند. عبدالله بن رواحه در محله عقیق از زید بن حارثه جدا شد و همچنان که سوار بر اسب خود بود؛ فریاد زد: "ای گروه [[انصار]]! بر شما مژده باد که هر دو پسر [[ربیعه]] و هر دو پسر [[حجاج]] و [[ابوجهل]] و [[زمعة بن اسود]] و [[امیة بن خلف]] کشته شدند و [[سهیل بن عمرو]] [[اسیر]] شده است"<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۹۷.</ref>.


[[سوده]]<ref>سوده قبلا همسر برادر سهیل بن عمرو سکران بن عمرو بود که بعد از وفات او به همسری رسول خدا در آمد. ر.ک: همین جلد شماره ۱۵۹ سوده بنت زمعة.</ref>، [[همسر رسول خدا]]{{صل}} می‌گوید: "در میان اسیرانی که در خانه من آورده بودند، سهیل بن عمرو را دیدم که هر دو دستش را محکم با ریسمان به گردنش بسته‌اند. من که با دیدن این منظره از خود بیخود شده بودم، بدون این که اطلاع داشته باشم رسول خدا{{صل}} در خانه است، رو به [[سهیل بن عمرو]] کردم و گفتم: چرا ایستادید تا شما را [[اسیر]] کنند و در بند کشند؟ چرا [[اسارت]] را بر کشته شدن و [[مرگ]] شرافتمندانه ترجیح دادید؟ ناگاه شنیدم که [[رسول خدا]]{{صل}} از میان [[خانه]] صدا می‌زند: ای [[سوده]]! آیا [[مردم]] را بر ضد [[خدا]] و رسولش تحریک می‌کنی؟ [[سخن]] آن [[حضرت]] مرا سخت تکان داد و به خود آمدم و گفتم: ای رسول خدا، [[سوگند]] به آن خدائی که تو را به [[حق]] [[مبعوث]] فرموده، من با دیدن وضع سهیل بن عمرو از خود بی خود شدم و آن کلماتی که گفتم، مغرضانه نبود و بی [[اختیار]] از دهانم خارج شد. پس از [[خداوند]] برای من [[مغفرت]] بخواهید. [[پیامبر]] فرمود: {{متن حدیث|يَغْفِرُ اَللَّهُ لَكَ}}<ref>زندگانی محمد{{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۳؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۹.</ref>.
[[سوده]]<ref>سوده قبلا همسر برادر سهیل بن عمرو سکران بن عمرو بود که بعد از وفات او به همسری رسول خدا در آمد. ر. ک: همین جلد شماره ۱۵۹ سوده بنت زمعة.</ref>، [[همسر رسول خدا]] {{صل}} می‌گوید: "در میان اسیرانی که در خانه من آورده بودند، سهیل بن عمرو را دیدم که هر دو دستش را محکم با ریسمان به گردنش بسته‌اند. من که با دیدن این منظره از خود بیخود شده بودم، بدون این که اطلاع داشته باشم رسول خدا {{صل}} در خانه است، رو به [[سهیل بن عمرو]] کردم و گفتم: چرا ایستادید تا شما را [[اسیر]] کنند و در بند کشند؟ چرا [[اسارت]] را بر کشته شدن و [[مرگ]] شرافتمندانه ترجیح دادید؟ ناگاه شنیدم که [[رسول خدا]] {{صل}} از میان [[خانه]] صدا می‌زند: ای [[سوده]]! آیا [[مردم]] را بر ضد [[خدا]] و رسولش تحریک می‌کنی؟ [[سخن]] آن [[حضرت]] مرا سخت تکان داد و به خود آمدم و گفتم: ای رسول خدا، [[سوگند]] به آن خدائی که تو را به [[حق]] [[مبعوث]] فرموده، من با دیدن وضع سهیل بن عمرو از خود بی خود شدم و آن کلماتی که گفتم، مغرضانه نبود و بی [[اختیار]] از دهانم خارج شد. پس از [[خداوند]] برای من [[مغفرت]] بخواهید. [[پیامبر]] فرمود: {{متن حدیث|يَغْفِرُ اَللَّهُ لَكَ}}<ref>زندگانی محمد {{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۳؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۹.</ref>.


همچنین سهیل بن عمرو از کسانی بود که در [[جنگ بدر]] [[ملائکه]] را دیده بود که به مدد [[مسلمین]] آمدند، ولی تا [[فتح مکه]] و بلکه بعد از [[جنگ حنین]] به پیامبر{{صل}} [[ایمان]] نیاورد. او خود می‌گوید: "[[روز]] [[بدر]] مردانی سفید پوش و سفید چهره را بر اسبان ابلق، میان [[آسمان]] و [[زمین]] می‌دیدم که سخت ورزیده و کار آزموده بودند؛ می‌کشتند و اسیر می‌گرفتند"<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۳۴۳.</ref>.
همچنین سهیل بن عمرو از کسانی بود که در [[جنگ بدر]] [[ملائکه]] را دیده بود که به مدد [[مسلمین]] آمدند، ولی تا [[فتح مکه]] و بلکه بعد از [[جنگ حنین]] به پیامبر {{صل}} [[ایمان]] نیاورد. او خود می‌گوید: "[[روز]] [[بدر]] مردانی سفید پوش و سفید چهره را بر اسبان ابلق، میان [[آسمان]] و [[زمین]] می‌دیدم که سخت ورزیده و کار آزموده بودند؛ می‌کشتند و اسیر می‌گرفتند"<ref>دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۳۴۳.</ref>.


بعد از اسارت سهیل بن عمرو، [[عمر بن خطاب]] [[خدمت]] پیامبر{{صل}} آمد و گفت: "یا [[رسول الله]]، دو دندان جلوی وی را در آور که زبانش از دهان درآید و هرگز نتواند بر ضد تو سخن گوید". پیامبر{{صل}} فرمود: "این کار را نمی‌کنم، اگر چه پیامبر باشم. ای [[عمر]]، شاید در موردی سخنی بگوید که تو بپسندی"<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۹۸۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸.</ref>.
بعد از اسارت سهیل بن عمرو، [[عمر بن خطاب]] [[خدمت]] پیامبر {{صل}} آمد و گفت: "یا [[رسول الله]]، دو دندان جلوی وی را در آور که زبانش از دهان درآید و هرگز نتواند بر ضد تو سخن گوید". پیامبر {{صل}} فرمود: "این کار را نمی‌کنم، اگر چه پیامبر باشم. ای [[عمر]]، شاید در موردی سخنی بگوید که تو بپسندی"<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۹۸۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸.</ref>.


وقتی [[سهیل]] را به [[مدینه]] آوردند، تا [[اسامة بن زید]] او را دید، به پیامبر گفت: "یا رسول الله، این همان است که در [[مکه]] مردم را [[اطعام]] می‌کرد!" [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "آری، این همان است که در [[مکه]] به [[مردم]] طعام می‌داد ولکن [[سعی]] در خاموش کردن [[نور]] [[خدا]] داشت [[ولی خدا]] او را زیر دست ما ساخت"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۸-۳۹۰.</ref>
وقتی [[سهیل]] را به [[مدینه]] آوردند، تا [[اسامة بن زید]] او را دید، به پیامبر گفت: "یا رسول الله، این همان است که در [[مکه]] مردم را [[اطعام]] می‌کرد!" [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "آری، این همان است که در [[مکه]] به [[مردم]] طعام می‌داد ولکن [[سعی]] در خاموش کردن [[نور]] [[خدا]] داشت [[ولی خدا]] او را زیر دست ما ساخت"<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۸۸-۳۹۰.</ref>


==[[آزادی]] [[سهیل]]==
== [[آزادی]] [[سهیل]] ==
بعد از کشته شدن [[نضر بن حارث]] و [[عقبة بن ابی معیط]] به [[دستور]] [[رسول خدا]]{{صل}} [[انصار]] ترسیدند که مبادا اسرای [[بدر]] همه اعدام شوند. پس به رسول خدا{{صل}} گفتند: یا [[رسول الله]]! ما هفتاد نفر از ایشان را کشته‌ایم، در حالی که [[قوم]] و [[عشیره]] تو هستند؛ مگر می‌خواهید آنها را ریشه کن کنید؟ پس به جای آنها فدیه بگیرید. چون انصار درخواست فدیه را به پیامبر{{صل}} پیشنهاد کردند، این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ}}<ref>"بر هیچ پیامبری روا نیست که اسیرانی داشته باشد تا (آنگاه که) در (سر) زمین (خویش دشمن را) از توان بیندازد؛ (شما از گرفتن اسیر) کالای ناپایدار این جهان را می‌خواهید و خداوند جهان واپسین را (برای شما) می‌خواهد و خداوند پیروزمندی فرزانه است" سوره انفال، آیه ۶۷.</ref>.
بعد از کشته شدن [[نضر بن حارث]] و [[عقبة بن ابی معیط]] به [[دستور]] [[رسول خدا]] {{صل}} [[انصار]] ترسیدند که مبادا اسرای [[بدر]] همه اعدام شوند. پس به رسول خدا {{صل}} گفتند: یا [[رسول الله]]! ما هفتاد نفر از ایشان را کشته‌ایم، در حالی که [[قوم]] و [[عشیره]] تو هستند؛ مگر می‌خواهید آنها را ریشه کن کنید؟ پس به جای آنها فدیه بگیرید. چون انصار درخواست فدیه را به پیامبر {{صل}} پیشنهاد کردند، این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ}}<ref>"بر هیچ پیامبری روا نیست که اسیرانی داشته باشد تا (آنگاه که) در (سر) زمین (خویش دشمن را) از توان بیندازد؛ (شما از گرفتن اسیر) کالای ناپایدار این جهان را می‌خواهید و خداوند جهان واپسین را (برای شما) می‌خواهد و خداوند پیروزمندی فرزانه است" سوره انفال، آیه ۶۷.</ref>.


لذا [[خداوند]] فدیه گرفتن را در [[اختیار]] انصار قرار داد و بیشترین حد فدیه چهار هزار [[درهم]] و کمترین آن هزار درهم [[تعیین]] شد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ص۱۱۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۲۴۰.</ref>. به دنبال [[نزول]] این آیه برای آزادی [[اسرا]] [[مذاکره]] صورت گرفت و مکرز بن حفص درباره آزادی [[سهیل بن عمرو]] وارد مذاکره شد و توافق، صورت گرفت. پس [[مسلمانان]] [[مکرز بن حفص]] را به جای او نگه داشته و سهیل را رها کردند<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۹۸۲؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹.</ref>. سهیل پس از رسیدن به مکه فدیه خود که چهار هزار درهم بود را فرستاد و مکرز [[آزاد]] شد<ref>زندگانی محمد الدولیة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۸.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۰-۳۹۱.</ref>
لذا [[خداوند]] فدیه گرفتن را در [[اختیار]] انصار قرار داد و بیشترین حد فدیه چهار هزار [[درهم]] و کمترین آن هزار درهم [[تعیین]] شد<ref>تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ص۱۱۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۲۴۰.</ref>. به دنبال [[نزول]] این آیه برای آزادی [[اسرا]] [[مذاکره]] صورت گرفت و مکرز بن حفص درباره آزادی [[سهیل بن عمرو]] وارد مذاکره شد و توافق، صورت گرفت. پس [[مسلمانان]] [[مکرز بن حفص]] را به جای او نگه داشته و سهیل را رها کردند<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۹۸۲؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹.</ref>. سهیل پس از رسیدن به مکه فدیه خود که چهار هزار درهم بود را فرستاد و مکرز [[آزاد]] شد<ref>زندگانی محمد الدولیة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۸.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۰-۳۹۱.</ref>


==سهیل و بدر صغری==
== سهیل و بدر صغری ==
در جریان [[جنگ بدر]] صغری [[ابوسفیان]] همراه [[مشرکان]] مکه بیرون آمد [تا این که به] [[ناحیه]] مر الظهران رسیدند. پس [[خداوند]] در [[دل]] آنها [[رعب]] انداخت و فکرشان را از [[جنگ]] منصرف ساخته و وادارشان نمود بازگردند. [[[ابوسفیان]]] [[نعیم بن مسعود]] را که آن وقت [[مشرک]] بود و برای [[عمره]] آمده بود، [[ملاقات]] کرده، گفت: "[[وعده]] کرده بودم در [[بدر]] صغری [[محمد]] و اصحابش را ملاقات کنم ولی امسال خشک سالی است. باید سالی به جنگ [[رویم]] که شتران از درخت‌ها چرا کنند و ما شیر بنوشیم. به نظرم رسیده این سال به جنگ نروم ولی خوش ندارم که محمد بیرون بیاید و ما بیرون نرویم؛ چه این کار باعث می‌شود آنها بیشتر جرأت پیدا کنند. اینک به سوی [[مدینه]] برو، آنها را بترسان و بگو جمع ما بسیار است و [[مسلمان‌ها]] تاب ما را ندارند. ده شتر به [[سهیل بن عمرو]] می‌سپارم که به تو بدهد". چون سهیل بن عمرو آمد، [[نعیم]] به او گفت: "[[تعهد]] می‌کنی این شتران با "گوسفندان" را به من دهی و من پیش محمد بروم و او را از آمدن باز دارم؟" [[سهیل]] گفت: "آری، تعهد می‌کنم"<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۶۴.</ref>. نعیم به مدینه آمد و دید که [[مردم]] برای جنگ با ابوسفیان آماده می‌شوند. پس به آنها گفت: "این کار، درست نیست! وقتی که [[مشرکان]] به [[شهر]] شما آمده بودند، جز فراریان کسی از چنگ ایشان [[جان]] سالم به در [[نبرد]]. حال می‌خواهید دوباره به جنگ آنها بیرون بروید، در حالی که آنها در منطقه بدر به [[انتظار]] شما نشسته‌اند؟ به [[خدا]] هیچ یک از شما جان سالم به در نخواهید برد". [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "به خدائی که جان من در دست اوست، اگر هیچکس با من نباید، خودم به [[تنهایی]] می‌روم". مردم آماده نبرد شدند و گفتند: خداوند ما را کفایت می‌کند و او [[بهترین]] [[وکیل]] است. پس [[رسول خدا]] با [[اصحاب]] خویش از مدینه بیرون آمدند تا این که به [[بدر]] صغرا رسیدند. [[پیامبر]]{{صل}} سه [[روز]] در بدر [[منتظر]] [[ابوسفیان]] ماند ولی ابوسفیان از آمدن منصرف شده و به [[مکه]] بازگشت و لذا [[مردم]] مکه این [[لشکر]] را "جیش [[السویق]]"<ref>سویق، جو یا گندمی است که جوشانده می‌شود، سپس آرد شده و با ماست، یا روغن، یا عسل، با آب مخلوط می‌شود و به عنوان غذای مسافر محسوب می‌شود و این [[غزوه]] را سویق نامیدند؛ زیرا که [[مشرکان]] به هنگام فرار، برای سبک شدن بارهای‌شان، تمام سویق‌های خود را در [[راه]] ریخته بودند. ([[تاریخ]] تحقیقی [[اسلام]]، یوسفی غروی (ترجمه: [[عربی]])، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۷؛ [[تهذیب]] سیرة ابن [[هشام]]، [[عبد]] [[السلام]] [[هارون]]، ج۱، ص۱۵۷ پاورقی).</ref> نامیدند و به آنها می‌گفتند، شما فقط برای خوردن سویق بیرون رفته بودید. پیامبر و [[اصحاب]] که در بدر کسی را [[ملاقات]] نکرده بودند، به بازار آمده و [[مال التجاره]] و اموالی را که با خود آورده بودند، با سود صد در صد فروخته و بازگشتند<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۱-۳۹۲.</ref>
در جریان [[جنگ بدر]] صغری [[ابوسفیان]] همراه [[مشرکان]] مکه بیرون آمد [تا این که به] [[ناحیه]] مر الظهران رسیدند. پس [[خداوند]] در [[دل]] آنها [[رعب]] انداخت و فکرشان را از [[جنگ]] منصرف ساخته و وادارشان نمود بازگردند. [[[ابوسفیان]]] [[نعیم بن مسعود]] را که آن وقت [[مشرک]] بود و برای [[عمره]] آمده بود، [[ملاقات]] کرده، گفت: "[[وعده]] کرده بودم در [[بدر]] صغری [[محمد]] و اصحابش را ملاقات کنم ولی امسال خشک سالی است. باید سالی به جنگ رویم که شتران از درخت‌ها چرا کنند و ما شیر بنوشیم. به نظرم رسیده این سال به جنگ نروم ولی خوش ندارم که محمد بیرون بیاید و ما بیرون نرویم؛ چه این کار باعث می‌شود آنها بیشتر جرأت پیدا کنند. اینک به سوی [[مدینه]] برو، آنها را بترسان و بگو جمع ما بسیار است و [[مسلمان‌ها]] تاب ما را ندارند. ده شتر به [[سهیل بن عمرو]] می‌سپارم که به تو بدهد". چون سهیل بن عمرو آمد، [[نعیم]] به او گفت: "[[تعهد]] می‌کنی این شتران با "گوسفندان" را به من دهی و من پیش محمد بروم و او را از آمدن باز دارم؟" [[سهیل]] گفت: "آری، تعهد می‌کنم"<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۶۴.</ref>. نعیم به مدینه آمد و دید که [[مردم]] برای جنگ با ابوسفیان آماده می‌شوند. پس به آنها گفت: "این کار، درست نیست! وقتی که [[مشرکان]] به [[شهر]] شما آمده بودند، جز فراریان کسی از چنگ ایشان [[جان]] سالم به در [[نبرد]]. حال می‌خواهید دوباره به جنگ آنها بیرون بروید، در حالی که آنها در منطقه بدر به [[انتظار]] شما نشسته‌اند؟ به [[خدا]] هیچ یک از شما جان سالم به در نخواهید برد". [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "به خدائی که جان من در دست اوست، اگر هیچکس با من نباید، خودم به [[تنهایی]] می‌روم". مردم آماده نبرد شدند و گفتند: خداوند ما را کفایت می‌کند و او [[بهترین]] [[وکیل]] است. پس [[رسول خدا]] با [[اصحاب]] خویش از مدینه بیرون آمدند تا این که به [[بدر]] صغرا رسیدند. [[پیامبر]] {{صل}} سه [[روز]] در بدر [[منتظر]] [[ابوسفیان]] ماند ولی ابوسفیان از آمدن منصرف شده و به [[مکه]] بازگشت و لذا [[مردم]] مکه این [[لشکر]] را "جیش [[السویق]]"<ref>سویق، جو یا گندمی است که جوشانده می‌شود، سپس آرد شده و با ماست، یا روغن، یا عسل، با آب مخلوط می‌شود و به عنوان غذای مسافر محسوب می‌شود و این [[غزوه]] را سویق نامیدند؛ زیرا که [[مشرکان]] به هنگام فرار، برای سبک شدن بارهای‌شان، تمام سویق‌های خود را در [[راه]] ریخته بودند. ([[تاریخ]] تحقیقی [[اسلام]]، یوسفی غروی (ترجمه: [[عربی]])، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۷؛ [[تهذیب]] سیرة ابن [[هشام]]، [[عبد]] [[السلام]] [[هارون]]، ج۱، ص۱۵۷ پاورقی).</ref> نامیدند و به آنها می‌گفتند، شما فقط برای خوردن سویق بیرون رفته بودید. پیامبر و [[اصحاب]] که در بدر کسی را [[ملاقات]] نکرده بودند، به بازار آمده و [[مال التجاره]] و اموالی را که با خود آورده بودند، با سود صد در صد فروخته و بازگشتند<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۱-۳۹۲.</ref>


==[[سهیل]] و [[صلح حدیبیه]]==
== [[سهیل]] و [[صلح حدیبیه]] ==
در جریان صلح حدیبیه مشرکان، [[سهیل بن عمرو]] و حویطب را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} فرستادند. وقتی سهیل بن عمرو و حویطب به سوی پیامبر{{صل}} می‌آمدند آن [[حضرت]] [[دستور]] داد قربانی‌ها را جلو چشم آنها پراکنده ساختند.
در جریان صلح حدیبیه مشرکان، [[سهیل بن عمرو]] و حویطب را نزد [[رسول خدا]] {{صل}} فرستادند. وقتی سهیل بن عمرو و حویطب به سوی پیامبر {{صل}} می‌آمدند آن [[حضرت]] [[دستور]] داد قربانی‌ها را جلو چشم آنها پراکنده ساختند.
آنها از پیامبر{{صل}} پرسیدند: چگونه آمده‌ای؟
آنها از پیامبر {{صل}} پرسیدند: چگونه آمده‌ای؟


پیامبر{{صل}} فرمود: "برای آنکه [[خانه خدا]] را [[طواف]]، بین [[صفا و مروه]] [[سعی]] و این شترها را - که می‌بینید - [[قربانی]] کرده، گوشت آنها را واگذار کنم".
پیامبر {{صل}} فرمود: "برای آنکه [[خانه خدا]] را [[طواف]]، بین [[صفا و مروه]] [[سعی]] و این شترها را - که می‌بینید - [[قربانی]] کرده، گوشت آنها را واگذار کنم".


سهیل بن عمرو گفت: "مردم تو را [[سوگند]] می‌دهند که بدون اجازه آنها وارد [[شهر]] نشده، [[رحم]] را [[قطع]] نسازی و [[دشمن]] را بر ایشان مسلط ننمائی".
سهیل بن عمرو گفت: "مردم تو را [[سوگند]] می‌دهند که بدون اجازه آنها وارد [[شهر]] نشده، رحم را [[قطع]] نسازی و [[دشمن]] را بر ایشان مسلط ننمائی".


پیامبر خواسته ایشان را نپذیرفت، مگر این که وارد شهر شود. پس سهیل بن عمرو گفت: "بین ما و شما قراردادی نوشته شود"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۶۵.</ref>.
پیامبر خواسته ایشان را نپذیرفت، مگر این که وارد شهر شود. پس سهیل بن عمرو گفت: "بین ما و شما قراردادی نوشته شود"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۶۵.</ref>.


پیامبر{{صل}} [[علی]]{{ع}} را فرا خوانده، فرمود: "بنویس: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref>".
پیامبر {{صل}} [[علی]] {{ع}} را فرا خوانده، فرمود: "بنویس: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}<ref>«به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.</ref>".


سهیل بن عمرو گفت: "مثل ما بنویس {{عربی|"بسمك اللهم"}}<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۳۲۷ پاورقی).</ref>.
سهیل بن عمرو گفت: "مثل ما بنویس {{عربی|"بسمك اللهم"}}<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۳۲۷ پاورقی).</ref>.


[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "بنویس، این قراردادی بین [[رسول خدا]] و [[سهیل بن عمرو]] است".
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "بنویس، این قراردادی بین [[رسول خدا]] و [[سهیل بن عمرو]] است".


[[سهیل]] گفت: "اگر تو را رسول خدا می‌دانستیم، پس چرا با تو جنگیدیم؟"
[[سهیل]] گفت: "اگر تو را رسول خدا می‌دانستیم، پس چرا با تو جنگیدیم؟"


پیامبر{{صل}} فرمود: "گرچه شما مرا [[تکذیب]] می‌کنید، من رسول خدا و [[محمد بن عبدالله]] هستم"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۶۵؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۳۷۰.</ref>. [[مردم]] گفتند: تو رسول خدا هستی و نباید آن نام را از [[قرارداد]] حذف کرد. پیامبر{{صل}} فرمود بنویس و [[علی]]{{ع}} نوشت: این قراردادی است که [[محمد بن عبدالله]] [[حکم]] کرده است. در همان حین که سهیل بن عمرو با رسول خدا{{صل}} در [[گفتگو]] بود، [[ابوجندل]]، فرزند سهیل با آنکه در کند و زنجیر بود از پائین [[مکه]] بالا آمده و خود را در میان [[مسلمان‌ها]] انداخت. در این حال سهیل بن عمرو به رسول خدا{{صل}} گفت: "ای [[محمد]]! این اول چیزی است که طبق قرارداد از تو می‌خواهم آن را برگردانی".
پیامبر {{صل}} فرمود: "گرچه شما مرا [[تکذیب]] می‌کنید، من رسول خدا و [[محمد بن عبدالله]] هستم"<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۶۵؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۳۷۰.</ref>. [[مردم]] گفتند: تو رسول خدا هستی و نباید آن نام را از [[قرارداد]] حذف کرد. پیامبر {{صل}} فرمود بنویس و [[علی]] {{ع}} نوشت: این قراردادی است که [[محمد بن عبدالله]] [[حکم]] کرده است. در همان حین که سهیل بن عمرو با رسول خدا {{صل}} در [[گفتگو]] بود، [[ابوجندل]]، فرزند سهیل با آنکه در کند و زنجیر بود از پائین [[مکه]] بالا آمده و خود را در میان [[مسلمان‌ها]] انداخت. در این حال سهیل بن عمرو به رسول خدا {{صل}} گفت: "ای [[محمد]]! این اول چیزی است که طبق قرارداد از تو می‌خواهم آن را برگردانی".


پیامبر{{صل}} فرمود: "هنوز که ما به نوشته [[رضایت]] نداده‌ایم؛ مگر تاکنون بر چیزی حکم کرده‌ایم؟"
پیامبر {{صل}} فرمود: "هنوز که ما به نوشته [[رضایت]] نداده‌ایم؛ مگر تاکنون بر چیزی حکم کرده‌ایم؟"


سهیل گفت: یا محمد! تو که [[فریبکار]] نبودی؟ در این صورت، ابدا درباره هیچ چیز با تو [[مصالحه]] نخواهم کرد".
سهیل گفت: یا محمد! تو که [[فریبکار]] نبودی؟ در این صورت، ابدا درباره هیچ چیز با تو [[مصالحه]] نخواهم کرد".
پیامبر{{صل}} فرمود: "پس او را به خاطر من رها کن!"
پیامبر {{صل}} فرمود: "پس او را به خاطر من رها کن!"


سهیل گفت: "حتی به خاطر تو هم او را رها نخواهم کرد".
سهیل گفت: "حتی به خاطر تو هم او را رها نخواهم کرد".


پیامبر{{صل}} فرمود: "این کاری است که خواهی کرد".
پیامبر {{صل}} فرمود: "این کاری است که خواهی کرد".


سهیل گفت: "این کار را نخواهم کرد".
سهیل گفت: "این کار را نخواهم کرد".
خط ۸۳: خط ۸۲:
پس سهیل، در حالی که فرزندش را می‌زد، با خود برد. [[ابو جندل]] فریاد می‌زد: یا [[رسول الله]]! آیا مرا به او وا می‌گذارید؟
پس سهیل، در حالی که فرزندش را می‌زد، با خود برد. [[ابو جندل]] فریاد می‌زد: یا [[رسول الله]]! آیا مرا به او وا می‌گذارید؟


پیامبر{{صل}} فرمود: "من به نفع تو شرطی نکرده‌ام". آنگاه فرمود: "خدایا! [[راه]] [[نجات]] و خلاصی برای ابوجندل قرار ده"<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۴۵۲.</ref>.
پیامبر {{صل}} فرمود: "من به نفع تو شرطی نکرده‌ام". آنگاه فرمود: "خدایا! [[راه]] [[نجات]] و خلاصی برای ابوجندل قرار ده"<ref>روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۴۵۲.</ref>.


پس از اتمام و امضاء [[قرارداد صلح]]، سهیل بن عمرو [[دست]] فرزندش ابوجندل را گرفته و او را به اردوگاه [[مشرکان]] برد<ref>کنز العمال، متقی هندی، ج۱۰، ص۴۹۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۶۳۱.</ref>.
پس از اتمام و امضاء [[قرارداد صلح]]، سهیل بن عمرو [[دست]] فرزندش ابوجندل را گرفته و او را به اردوگاه [[مشرکان]] برد<ref>کنز العمال، متقی هندی، ج۱۰، ص۴۹۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۶۳۱.</ref>.
خط ۸۹: خط ۸۸:
سهیل در این باره می‌گوید: "من در [[روز]] [[حدیبیه]] عهده‌دار [[نوشتن]] [[پیمان]] [[صلح]] بودم و هرگاه [[گفتگو]] و [[جدل]] خود را با [[رسول خدا]] به یاد می‌آورم که او را بر شروط خویش ملزم می‌‌ساختم، با آنکه او در [[مدینه]] و من در [[مکه]] بودم، [[خجالت]] می‌کشم"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۶۳۱.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۲-۳۹۴.</ref>
سهیل در این باره می‌گوید: "من در [[روز]] [[حدیبیه]] عهده‌دار [[نوشتن]] [[پیمان]] [[صلح]] بودم و هرگاه [[گفتگو]] و [[جدل]] خود را با [[رسول خدا]] به یاد می‌آورم که او را بر شروط خویش ملزم می‌‌ساختم، با آنکه او در [[مدینه]] و من در [[مکه]] بودم، [[خجالت]] می‌کشم"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۶۳۱.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۲-۳۹۴.</ref>


==[[سهیل]] پس از [[صلح حدیبیه]]==
== [[سهیل]] پس از [[صلح حدیبیه]] ==
در [[سال هفتم هجری]]، یعنی سال بعد از صلح حدیبیه که [[هلال]] ماه [[ذیقعده]] دیده شد، رسول خدا{{صل}} [[دستور]] داد که [[مسلمانان]] عمره‌ای را که [[مشرکان]] در حدیبیه مانع اجرای آن شده بودند، [[قضا]] کنند و هیچ یک از کسانی که در حدیبیه حضور داشتند، [[تخلف]] نکنند. از مسلمانان به جز کسانی که در [[خیبر]] به [[شهادت]] رسیده و یا درگذشته بودند، همه حضور یافته و جمعی دیگر هم به همراه رسول خدا به قصد [[عمره]] بیرون رفتند و بدین ترتیب، دو هزار نفر در عمره قضا شرکت کردند. [[پیامبر]]{{صل}} [[ابورهم غفاری]] را در مدینه [[جانشین]] خود کرد و شصت شتر را به ساربانی [[ناجیة بن جندب]] اسلمی برای [[قربانی]] با خودش بیرون برد و مسلمانان با [[سلاح]] و همراه صد اسب حرکت کردند تا این که به مکه رسیدند. در این هنگام، [[قریش]] از مکه خارج شده، به سر کوه‌ها [[پناه]] بردند و مکه را خالی گذاشتند. پیامبر{{صل}} از تپه مقابل حجون، در حالی که [[عبدالله بن رواحه]] زمام [[ناقه]] ایشان را به دست داشت، لبیک گویان با مرکب خویش وارد [[خانه خدا]] شده، رکن را استلام کردند و به [[بلال]] دستور دادند بر پشت بام [[کعبه]] رفته [[اذان]] گوید. سه روز در مکه ماند در چهارمین روز هنگام ظهر بود که [[سهیل بن عمرو]] و [[حویطب بن عبدالعزی]] [[خدمت]] رسول خدا آمده، گفتند: مدت شما به سر رسیده، از میان ما و [[شهر]] ما بیرون برو. پیامبر{{صل}} به [[ابو رافع]] فرمودند تا اعلام کند که [[مسلمان‌ها]] از [[مکه]] کوچ کنند و هیچ کس [[شب]] را در مکه نماند<ref>بحارالانوار، مجلسی، ج۲۱، ص۴۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۱۱۵.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۴-۳۹۵.</ref>
در [[سال هفتم هجری]]، یعنی سال بعد از صلح حدیبیه که [[هلال]] ماه [[ذیقعده]] دیده شد، رسول خدا {{صل}} [[دستور]] داد که [[مسلمانان]] عمره‌ای را که [[مشرکان]] در حدیبیه مانع اجرای آن شده بودند، [[قضا]] کنند و هیچ یک از کسانی که در حدیبیه حضور داشتند، [[تخلف]] نکنند. از مسلمانان به جز کسانی که در [[خیبر]] به [[شهادت]] رسیده و یا درگذشته بودند، همه حضور یافته و جمعی دیگر هم به همراه رسول خدا به قصد [[عمره]] بیرون رفتند و بدین ترتیب، دو هزار نفر در عمره قضا شرکت کردند. [[پیامبر]] {{صل}} [[ابورهم غفاری]] را در مدینه [[جانشین]] خود کرد و شصت شتر را به ساربانی [[ناجیة بن جندب]] اسلمی برای [[قربانی]] با خودش بیرون برد و مسلمانان با [[سلاح]] و همراه صد اسب حرکت کردند تا این که به مکه رسیدند. در این هنگام، [[قریش]] از مکه خارج شده، به سر کوه‌ها [[پناه]] بردند و مکه را خالی گذاشتند. پیامبر {{صل}} از تپه مقابل حجون، در حالی که [[عبدالله بن رواحه]] زمام [[ناقه]] ایشان را به دست داشت، لبیک گویان با مرکب خویش وارد [[خانه خدا]] شده، رکن را استلام کردند و به [[بلال]] دستور دادند بر پشت بام [[کعبه]] رفته [[اذان]] گوید. سه روز در مکه ماند در چهارمین روز هنگام ظهر بود که [[سهیل بن عمرو]] و [[حویطب بن عبدالعزی]] [[خدمت]] رسول خدا آمده، گفتند: مدت شما به سر رسیده، از میان ما و [[شهر]] ما بیرون برو. پیامبر {{صل}} به [[ابو رافع]] فرمودند تا اعلام کند که [[مسلمان‌ها]] از [[مکه]] کوچ کنند و هیچ کس [[شب]] را در مکه نماند<ref>بحارالانوار، مجلسی، ج۲۱، ص۴۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۱۱۵.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۴-۳۹۵.</ref>


==[[سهیل]] و [[فتح مکه]]==
== [[سهیل]] و [[فتح مکه]] ==
[[سهیل بن عمرو]] در فتح مکه نقش دوگانه ای داشته است؛ او از یک طرف، به [[جنگ]] با [[رسول خدا]]{{صل}} برخاسته و از طرف دیگر، به [[نمایندگی]] از [[مشرکان قریش]] [[سخن]] گفته است.
[[سهیل بن عمرو]] در فتح مکه نقش دوگانه ای داشته است؛ او از یک طرف، به [[جنگ]] با [[رسول خدا]] {{صل}} برخاسته و از طرف دیگر، به [[نمایندگی]] از [[مشرکان قریش]] [[سخن]] گفته است.


در جریان فتح مکه [[عکرمة بن ابی جهل]]، [[صفوان بن امیه]] و سهیل بن عمرو در منطقه خندمه جماعتی را به همراه احابیش<ref>احابیش کسانی بودند که در یکی از دره‌های مکه به نام "احبش" با یکدیگر پیمان بسته و هم سوگند شده بودند. زندگانی محمد{{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۳۶.</ref> و [[بنوبکر]] و [[بنو حارث بن عبد مناة]] آماده کرده، به [[نبرد]] با [[مسلمانان]] برخاستند و [[خالد بن ولید]] با آنها به نبرد پرداخت<ref>زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۷۰. البته با اعتماد بر آن چه در تعریف کوه خندمه آمده است و نص دو مصدر ابن اسحاق و واقدی بنا بر آنچه درباره خندمة نقل کرده‌اند، عاتق بن غیث بلادی در معجم معالم مکة التاریخیه بر این خبر این گونه تعلیقه نوشته است: تاریخ نگاران درباره فتح مکه و ورود خالد بن ولید به مکه جاهلانه سخن گفته‌اند؛ زیرا خالد از "کدی" وارد شد و کدی غرب مسجد الحرام است پس چگونه خالد بن ولید در خندمه در شمال مکه جنگ کرده است؟ لیکن زبیر گروهی را فرستاد و شکی در آن نیست که اینها بر کوه خندمه که مشرف بر همه مکه تا مسجد الحرام است، مسلط شدند، برای توطئه ای که درباره جان پیامبر چیده بودند....... (مجله میقات، ج۴، ص۲۰۴-۲۰۳ و نیز ر.ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۲۲۱).</ref>.
در جریان فتح مکه [[عکرمة بن ابی جهل]]، [[صفوان بن امیه]] و سهیل بن عمرو در منطقه خندمه جماعتی را به همراه احابیش<ref>احابیش کسانی بودند که در یکی از دره‌های مکه به نام "احبش" با یکدیگر پیمان بسته و هم سوگند شده بودند. زندگانی محمد {{صل}}، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۳۶.</ref> و [[بنوبکر]] و [[بنو حارث بن عبد مناة]] آماده کرده، به [[نبرد]] با [[مسلمانان]] برخاستند و [[خالد بن ولید]] با آنها به نبرد پرداخت<ref>زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۷۰. البته با اعتماد بر آن چه در تعریف کوه خندمه آمده است و نص دو مصدر ابن اسحاق و واقدی بنا بر آنچه درباره خندمة نقل کرده‌اند، عاتق بن غیث بلادی در معجم معالم مکة التاریخیه بر این خبر این گونه تعلیقه نوشته است: تاریخ نگاران درباره فتح مکه و ورود خالد بن ولید به مکه جاهلانه سخن گفته‌اند؛ زیرا خالد از "کدی" وارد شد و کدی غرب مسجد الحرام است پس چگونه خالد بن ولید در خندمه در شمال مکه جنگ کرده است؟ لکن زبیر گروهی را فرستاد و شکی در آن نیست که اینها بر کوه خندمه که مشرف بر همه مکه تا مسجد الحرام است، مسلط شدند، برای توطئه ای که درباره جان پیامبر چیده بودند....... (مجله میقات، ج۴، ص۲۰۴-۲۰۳ و نیز ر. ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۲۲۱).</ref>.


سهیل بن عمرو گوید: "وقتی [[پیامبر]] پیروزمندانه وارد مکه شده و منادی ندا داد: هر کسی درون [[خانه]] خود شده و در را به روی خود ببندد، در [[امان]] است، من نیز به [[خانه]] خود رفته و در را بستم و مخالفت‌های خود را در برابر [[محمد]] و اصحابش یادآور شدم و دیدم که هیچ کس از من بدتر نبوده است. من در [[روز]] [[حدیبیه]] به گونه‌ای با [[رسول خدا]] [[رفتار]] کردم که کسی رفتار نکرد؛ [[پیمان]] [[صلح]] را من نوشتم و گذشته از این، در جنگ‌های [[بدر]] و [[أحد]] و در در هر ه حرکتی که [[قریش]] کرد، حاضر شدم و لذا از کشته شدن ایمن نبودم. پس به دنبال فرزندم [[عبدالله]] که قبلا [[اسلام]] آورده و در بدر شرکت کرده بود، فرستادم تا برای من امان بگیرد. عبدالله نزد [[پیامبر]] رفته و گفت: آیا به پدرم [[سهیل بن عمرو]] امان می‌دهید؟ پیامبر فرمود: "آری، او در امان [[خدا]] خواهد بود. به او بگو خود را آشکار کند". آن گاه به اطرافیان فرمود: "هر که سهیل بن عمرو را دید [[خیره]] به او نگاه نکند. او باید از مخفیگاه خود خارج شود. به [[جان]] خودم، او [[عاقل]] و شرافتمند است و مانند او [[قدر]] اسلام را خواهد دانست؛ چرا که او می‌داند آن چه کرده، به نفع او نمی‌باشد". فرزندم عبدالله نزد من آمده و سخنان آن [[حضرت]] را به من رسانید. گفتم: به خدا قسم او در [[جوانی]] و [[پیری]] [[نیک کردار]] بوده است، و در حالی که همچنان [[مشرک]] بودم، نزد او رفت و آمد می‌کردم"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۲۳۹-۲۴۰.</ref>.
سهیل بن عمرو گوید: "وقتی [[پیامبر]] پیروزمندانه وارد مکه شده و منادی ندا داد: هر کسی درون [[خانه]] خود شده و در را به روی خود ببندد، در [[امان]] است، من نیز به [[خانه]] خود رفته و در را بستم و مخالفت‌های خود را در برابر [[محمد]] و اصحابش یادآور شدم و دیدم که هیچ کس از من بدتر نبوده است. من در [[روز]] [[حدیبیه]] به گونه‌ای با [[رسول خدا]] [[رفتار]] کردم که کسی رفتار نکرد؛ [[پیمان]] [[صلح]] را من نوشتم و گذشته از این، در جنگ‌های [[بدر]] و [[أحد]] و در در هر ه حرکتی که [[قریش]] کرد، حاضر شدم و لذا از کشته شدن ایمن نبودم. پس به دنبال فرزندم [[عبدالله]] که قبلا [[اسلام]] آورده و در بدر شرکت کرده بود، فرستادم تا برای من امان بگیرد. عبدالله نزد [[پیامبر]] رفته و گفت: آیا به پدرم [[سهیل بن عمرو]] امان می‌دهید؟ پیامبر فرمود: "آری، او در امان [[خدا]] خواهد بود. به او بگو خود را آشکار کند". آن گاه به اطرافیان فرمود: "هر که سهیل بن عمرو را دید [[خیره]] به او نگاه نکند. او باید از مخفیگاه خود خارج شود. به [[جان]] خودم، او [[عاقل]] و شرافتمند است و مانند او [[قدر]] اسلام را خواهد دانست؛ چرا که او می‌داند آن چه کرده، به نفع او نمی‌باشد". فرزندم عبدالله نزد من آمده و سخنان آن [[حضرت]] را به من رسانید. گفتم: به خدا قسم او در [[جوانی]] و [[پیری]] [[نیک کردار]] بوده است، و در حالی که همچنان [[مشرک]] بودم، نزد او رفت و آمد می‌کردم"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۲۳۹-۲۴۰.</ref>.


در [[روز فتح مکه]] بزرگان قریش به [[کعبه]] داخل شده و [[گمان]] می‌کردند پیامبر{{صل}} آنها را از دم [[شمشیر]] خواهد گذراند ولی رسول خدا نزدیک خانه آمده و دست به چهار چوبه دروازه کعبه نهاده، فرمود: "معبودی جز خدا نیست که تنها و بی نیاز است؛ [[وعده]] خود را انجام داد، [[بنده]] خود را [[یاری]] کرد و دسته‌ها را به تنهائی [[شکست]] داد". سپس گفت: "شما ۔ [[قریش]] و گردن فرازان - چه [[گمان]] می‌برید و چه می‌گوئید؟"
در [[روز فتح مکه]] بزرگان قریش به [[کعبه]] داخل شده و [[گمان]] می‌کردند پیامبر {{صل}} آنها را از دم [[شمشیر]] خواهد گذراند ولی رسول خدا نزدیک خانه آمده و دست به چهار چوبه دروازه کعبه نهاده، فرمود: "معبودی جز خدا نیست که تنها و بی نیاز است؛ [[وعده]] خود را انجام داد، [[بنده]] خود را [[یاری]] کرد و دسته‌ها را به تنهائی [[شکست]] داد". سپس گفت: "شما ۔ [[قریش]] و گردن فرازان - چه [[گمان]] می‌برید و چه می‌گوئید؟"


[[سهیل بن عمرو]] برخاسته گفت: "گفتار [[نیک]] و گمان [[نیکی]] داریم؛ [[برادری]] [[جوانمرد]] و عموزاده [[بزرگواری]] که هم اکنون [[پیروز]] شده‌ای".
[[سهیل بن عمرو]] برخاسته گفت: "گفتار [[نیک]] و گمان [[نیکی]] داریم؛ [[برادری]] [[جوانمرد]] و عموزاده [[بزرگواری]] که هم اکنون [[پیروز]] شده‌ای".


[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "هم اکنون به شما چنان می‌گویم که برادرم [[یوسف]] گفت: امروز سرزنشی بر شما نیست؛ [[خداوند]] از شما در می‌گذرد و او مهربانتر از هر [[مهربانی]] است"<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۲۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۱۳۱.</ref>. و سپس فرمود: "هان چه [[زشت]] همسایگانی که شما بودید؛ بروید که شما [[آزاد]] شدگانید!<ref> {{متن حدیث|أَلاَ لَبِئْسَ جِيرَانُ اَلنَّبِيِّ كُنْتُمْ لَقَدْ كَذَّبْتُمْ وَ طَرَدْتُمْ وَ أَخْرَجْتُمْ وَ آذَيْتُمْ ثُمَّ مَا رَضِيتُمْ حَتَّى جِئْتُمُونِي فِي بِلاَدِي تُقَاتِلُونِي اِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ اَلطُّلَقَاءُ}}؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۲۰.</ref>
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "هم اکنون به شما چنان می‌گویم که برادرم [[یوسف]] گفت: امروز سرزنشی بر شما نیست؛ [[خداوند]] از شما در می‌گذرد و او مهربانتر از هر [[مهربانی]] است"<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۲۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۱۳۱.</ref>. و سپس فرمود: "هان چه [[زشت]] همسایگانی که شما بودید؛ بروید که شما [[آزاد]] شدگانید!<ref> {{متن حدیث|أَلاَ لَبِئْسَ جِيرَانُ اَلنَّبِيِّ كُنْتُمْ لَقَدْ كَذَّبْتُمْ وَ طَرَدْتُمْ وَ أَخْرَجْتُمْ وَ آذَيْتُمْ ثُمَّ مَا رَضِيتُمْ حَتَّى جِئْتُمُونِي فِي بِلاَدِي تُقَاتِلُونِي اِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ اَلطُّلَقَاءُ}}؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۲۰.</ref>


در این [[روز]] پیامبر{{صل}} به [[بلال]] فرمود بر بام [[کعبه]] رفته، [[اذان]] بگوید. بلال اذان گفت و این اذان بر قریش بسیار گران آمد. سهیل بن عمرو و مردانی که همراه او بودند، چون بانگ اذان را شنیدند، چهره‌های خود را پوشاندند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۶۳.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۵-۳۹۷.</ref>
در این [[روز]] پیامبر {{صل}} به [[بلال]] فرمود بر بام [[کعبه]] رفته، [[اذان]] بگوید. بلال اذان گفت و این اذان بر قریش بسیار گران آمد. سهیل بن عمرو و مردانی که همراه او بودند، چون بانگ اذان را شنیدند، چهره‌های خود را پوشاندند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۶۳.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۵-۳۹۷.</ref>


==[[سهیل]] و [[لعن]] [[رسول خدا]]{{صل}} بر او==
== [[سهیل]] و [[لعن]] [[رسول خدا]] {{صل}} بر او ==
رسول خدا{{صل}} در موارد متعدد سهیل بن عمرو را به همراه جمعی از [[مشرکان قریش]] لعن کرده است. در [[زمان]] [[جنگ بدر]] وقتی رسول خدا{{صل}} در مسیر خود از [[مدینه]] (به سوی [[بدر]]) به منطقه روحا رسید، [[نیمه رمضان]] و [[شب]] چهارشنبه بود. به [[اصحاب]] خود فرمود: "این جا [[برترین]] وادی‌های [[عرب]] است". پس در آنجا [[نماز]] خواند و ده ای را لعن و [[نفرین]] کرد که سهیل یکی از آنان است. پیامبر{{صل}} فرمود: خدایا! سهیل بن [[عمر]] را مهلت مده"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۹، ص۳۳۲</ref>. در در هنگام [[جنگ احد]] رسول خدا{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|اللهم العن سهیل بن عمرو}}<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۲، ص۷۱.</ref>. پیامبر{{صل}} در هر فرصتی بزرگان قریش را لعن می‌فرمود و در [[قنوت]] خویش این گونه بر آنها نفرین می‌فرمود: {{متن حدیث|اللهم العن صفوان بن امیه، حارث بن هشام و سهیل بن عمرو}}<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۹۳.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۷.</ref>
رسول خدا {{صل}} در موارد متعدد سهیل بن عمرو را به همراه جمعی از [[مشرکان قریش]] لعن کرده است. در [[زمان]] [[جنگ بدر]] وقتی رسول خدا {{صل}} در مسیر خود از [[مدینه]] (به سوی [[بدر]]) به منطقه روحا رسید، [[نیمه رمضان]] و [[شب]] چهارشنبه بود. به [[اصحاب]] خود فرمود: "این جا [[برترین]] وادی‌های [[عرب]] است". پس در آنجا [[نماز]] خواند و ده ای را لعن و [[نفرین]] کرد که سهیل یکی از آنان است. پیامبر {{صل}} فرمود: خدایا! سهیل بن [[عمر]] را مهلت مده"<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۹، ص۳۳۲</ref>. در در هنگام [[جنگ احد]] رسول خدا {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|اللهم العن سهیل بن عمرو}}<ref>الدر المنثور، سیوطی، ج۲، ص۷۱.</ref>. پیامبر {{صل}} در هر فرصتی بزرگان قریش را لعن می‌فرمود و در [[قنوت]] خویش این گونه بر آنها نفرین می‌فرمود: {{متن حدیث|اللهم العن صفوان بن امیه، حارث بن هشام و سهیل بن عمرو}}<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۹۳.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۷.</ref>


==سهیل؛ از [[ائمه کفر]]==
== سهیل؛ از [[ائمه کفر]] ==
[[صنعانی]] به [[نقل]] از [[قتاده]] درباره [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|قَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ}}<ref>«با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید» سوره توبه، آیه ۱۲.</ref>، نقل می‌کند که [[ائمه کفر]] عبارت بودند از: [[ابوسفیان بن حرب]]، [[امیة بن خلف]]، [[عتبة بن ربیعه]]، [[ابوجهل]]، و [[سهیل بن عمرو]]<ref>تفسیر القرآن، صنعانی، ج۱، ص۲۳۲.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۷.</ref>
[[صنعانی]] به [[نقل]] از [[قتاده]] درباره [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|قَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ}}<ref>«با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید» سوره توبه، آیه ۱۲.</ref>، نقل می‌کند که [[ائمه کفر]] عبارت بودند از: [[ابوسفیان بن حرب]]، [[امیة بن خلف]]، [[عتبة بن ربیعه]]، [[ابوجهل]]، و [[سهیل بن عمرو]]<ref>تفسیر القرآن، صنعانی، ج۱، ص۲۳۲.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۷.</ref>


==[[اسلام آوردن]] [[سهیل]]==
== [[اسلام آوردن]] [[سهیل]] ==
سهیل بن عمرو حتی بعد از [[فتح مکه]] [[اسلام]] نیاورد با آنکه مورد [[عفو]] [[رسول خدا]]{{صل}} واقع شده و توسط فرزندش [[عبدالله]] برای او تأمین جانی گرفته شده بود و بعد هم رسول خدا به او و بزرگان [[قریش]] فرموده بود بروید که شما [[آزاد]] شدگانید، هیچ یک از اینها در [[دل]] او اثر گذار نشد تا این که مدتها بعد، [[جنگ حنین]] "[[هوازن]]" پیش آمد. در این [[جنگ]] [[پیامبر]]{{صل}} [[غنایم]] بی شماری به دست آورد و از آن سهمی برای مولفه القلوب قرار داد، و اینها عبارت بودند از: [[ابو سفیان بن حرب]]، [[معاویة بن ابوسفیان]]، [[حکیم بن حزام]]، [[حارث بن حارث کلده]]، [[حارث بن هشام بن مغیره]]، سهیل بن عمرو که به هر یک صد شتر و به دیگران کمتر از این داد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۲۵.</ref>.
سهیل بن عمرو حتی بعد از [[فتح مکه]] [[اسلام]] نیاورد با آنکه مورد [[عفو]] [[رسول خدا]] {{صل}} واقع شده و توسط فرزندش [[عبدالله]] برای او تأمین جانی گرفته شده بود و بعد هم رسول خدا به او و بزرگان [[قریش]] فرموده بود بروید که شما [[آزاد]] شدگانید، هیچ یک از اینها در [[دل]] او اثر گذار نشد تا این که مدتها بعد، [[جنگ حنین]] "[[هوازن]]" پیش آمد. در این [[جنگ]] [[پیامبر]] {{صل}} [[غنایم]] بی شماری به دست آورد و از آن سهمی برای مولفه القلوب قرار داد، و اینها عبارت بودند از: [[ابو سفیان بن حرب]]، [[معاویة بن ابوسفیان]]، [[حکیم بن حزام]]، [[حارث بن حارث کلده]]، [[حارث بن هشام بن مغیره]]، سهیل بن عمرو که به هر یک صد شتر و به دیگران کمتر از این داد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۲۵.</ref>.


نقل شده، سهیل بن عمرو در حالی که [[مشرک]] بود همراه رسول خدا به جنگ حنین رفت و به هنگام بازگشت آن [[حضرت]] از [[حنین]] در منطقه جعرانه [[مسلمان]] شد و پیامبر در آن هنگام، صد شتر از غنایم حنین را به او بخشید <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ترجمه مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۳۳۹ و ج۷، ص۴۱۴؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۲۱۵؛ الانساب، سمعانی، ج۴، ص۱۱۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۱۵۹-۱۶۰؛ زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۳۱۵.</ref>.
نقل شده، سهیل بن عمرو در حالی که [[مشرک]] بود همراه رسول خدا به جنگ حنین رفت و به هنگام بازگشت آن [[حضرت]] از [[حنین]] در منطقه جعرانه [[مسلمان]] شد و پیامبر در آن هنگام، صد شتر از غنایم حنین را به او بخشید <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ترجمه مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۳۳۹ و ج۷، ص۴۱۴؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۲۱۵؛ الانساب، سمعانی، ج۴، ص۱۱۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۱۵۹-۱۶۰؛ زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۳۱۵.</ref>.
خط ۱۲۰: خط ۱۱۹:
جنگ حنین در سال فتح مکه، هشتم [[هجرت]]، اتفاق افتاد، بنابراین به نظر می‌رسد کسانی چون [[ابن اثیر]]<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹.</ref> و [[زرکلی]]<ref>الأعلام، زرکلی، ج۳، ص۱۴۴.</ref> که گفته‌اند [[سهیل بن عمرو]] در [[روز فتح مکه]] [[اسلام]] آورد، [[اشتباه]] کرده باشند.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۸.</ref>
جنگ حنین در سال فتح مکه، هشتم [[هجرت]]، اتفاق افتاد، بنابراین به نظر می‌رسد کسانی چون [[ابن اثیر]]<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹.</ref> و [[زرکلی]]<ref>الأعلام، زرکلی، ج۳، ص۱۴۴.</ref> که گفته‌اند [[سهیل بن عمرو]] در [[روز فتح مکه]] [[اسلام]] آورد، [[اشتباه]] کرده باشند.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۸.</ref>


==[[سهیل]] از نگاه دیگران==
== [[سهیل]] از نگاه دیگران ==
#[[ابوفضاله انصاری]] که مدت کمی [[افتخار]] [[مصاحبت]] [[پیامبر]] را داشته، گوید: هنگامی که [[ابوبکر]] ما را به [[جنگ]] [[شام]] فرستاد، همراه و همدم سهیل بن عمرو بودم. از سهیل شنیدم که می‌گفت: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: "یک [[ساعت]] درنگ و [[ایستادگی]] شما در [[راه خدا]] بهتر از همه [[اعمال]] [[عمر]] شما کنار [[زن]] و فرزندش خواهد بود". بدین سبب تا هنگام [[مرگ]] آماده برای شرکت در جنگ خواهم بود و هرگز به [[مکه]] بر نمی‌گردم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۱۴.</ref>.
# [[ابوفضاله انصاری]] که مدت کمی [[افتخار]] [[مصاحبت]] [[پیامبر]] را داشته، گوید: هنگامی که [[ابوبکر]] ما را به [[جنگ]] [[شام]] فرستاد، همراه و همدم سهیل بن عمرو بودم. از سهیل شنیدم که می‌گفت: از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که فرمود: "یک [[ساعت]] درنگ و [[ایستادگی]] شما در [[راه خدا]] بهتر از همه [[اعمال]] [[عمر]] شما کنار [[زن]] و فرزندش خواهد بود". بدین سبب تا هنگام [[مرگ]] آماده برای شرکت در جنگ خواهم بود و هرگز به [[مکه]] بر نمی‌گردم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۱۴.</ref>.
#[[واقدی]] می‌گوید: از "مولفة قلوبهم"، و کسانی که در [[فتح مکه]] اسلام آوردند، هیچ یک به اندازه سهیل با [[قرآن]] و [[نماز]] سر و کار نداشت تا جائی که بدنش لاغر و رنگش [[تغییر]] کرده بود و هنگام [[قرائت قرآن]] زیاد [[گریه]] می‌کرد. سهیل برای شنیدن و [[یاد گرفتن]] قرآن نزد [[معاذ بن جبل]] رفت و آمد می‌کرد. [[ضرار بن ازور]] از او ایراد گرفت چرا که نزد این [[خزرجی]] می‌‌روی و پیش یکی از بستگان و همشهریان خود نمی‌روی؟ سهیل گفت: "به خاطر همین حرف‌ها بود که دیگران کاملا از ما [[سبقت]] گرفتند؛ به [[جان]] خودم [[سوگند]]! اسلام کارهای [[جاهلیت]] را کنار زده و اقوامی را که در جاهلیت ناشناخته بودند، بلند آوازه ساخته است. ای کاش ما هم با آنها بوده و [[پیشرفت]] می‌کردیم. گاهی از پیشرفتی که مرد و زن از [[اهل]] بیتم و بنده‌ام [[عمیر بن عوف]] داشته‌اند بدان [[خشنود]] می‌شوم و امیدوارم که از دعای آنها [[نصیبی]] داشته باشم. و من مانند رفقایم که مردند و کشته شدند، نمردم؛ زیرا در تمام زمان‌ها علیه [[حق]] حضور یافته و در آنها به [[دشمنی با حق]] برخاسته بودم؛ از [[بدر]] و [[احد]] تا [[خندق]] و من بودم که عهده‌دار [[نوشتن]] [[صلح]] در [[روز]] [[حدیبیه]] بودم. ای [[ضرار]]! به یاد می‌آورم آن لجاجتی را که در آن روز با [[رسول خدا]] داشتم و او را بر [[پذیرش]] نظر [[باطل]] خود ملزم می‌ساختم و با آنکه خود در [[مکه]] بودم و او در [[مدینه]]، [[خجالت]] می‌کشیدم"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹.</ref>.
# [[واقدی]] می‌گوید: از "مولفة قلوبهم"، و کسانی که در [[فتح مکه]] اسلام آوردند، هیچ یک به اندازه سهیل با [[قرآن]] و [[نماز]] سر و کار نداشت تا جائی که بدنش لاغر و رنگش [[تغییر]] کرده بود و هنگام [[قرائت قرآن]] زیاد [[گریه]] می‌کرد. سهیل برای شنیدن و [[یاد گرفتن]] قرآن نزد [[معاذ بن جبل]] رفت و آمد می‌کرد. [[ضرار بن ازور]] از او ایراد گرفت چرا که نزد این [[خزرجی]] می‌‌روی و پیش یکی از بستگان و همشهریان خود نمی‌روی؟ سهیل گفت: "به خاطر همین حرف‌ها بود که دیگران کاملا از ما [[سبقت]] گرفتند؛ به [[جان]] خودم [[سوگند]]! اسلام کارهای [[جاهلیت]] را کنار زده و اقوامی را که در جاهلیت ناشناخته بودند، بلند آوازه ساخته است. ای کاش ما هم با آنها بوده و [[پیشرفت]] می‌کردیم. گاهی از پیشرفتی که مرد و زن از [[اهل]] بیتم و بنده‌ام [[عمیر بن عوف]] داشته‌اند بدان [[خشنود]] می‌شوم و امیدوارم که از دعای آنها [[نصیبی]] داشته باشم. و من مانند رفقایم که مردند و کشته شدند، نمردم؛ زیرا در تمام زمان‌ها علیه [[حق]] حضور یافته و در آنها به [[دشمنی با حق]] برخاسته بودم؛ از [[بدر]] و [[احد]] تا [[خندق]] و من بودم که عهده‌دار [[نوشتن]] [[صلح]] در [[روز]] [[حدیبیه]] بودم. ای [[ضرار]]! به یاد می‌آورم آن لجاجتی را که در آن روز با [[رسول خدا]] داشتم و او را بر [[پذیرش]] نظر [[باطل]] خود ملزم می‌ساختم و با آنکه خود در [[مکه]] بودم و او در [[مدینه]]، [[خجالت]] می‌کشیدم"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹.</ref>.
#[[ام قریره]] گوید: "در ایام [[فتح مکه]] [[خدمت]] رسول خدا رسیدیم. [[حضرت]] در [[ابطح]] بوده و [[خیمه]] سرخ رنگی برای ایشان افراشته بودند. پس با او [[بیعت]] کردیم و آن حضرت برای ما شروطی [[تعیین]] کرد. در همان حال که مشغول بیعت بودیم و [[آفتاب]] طلوع کرده بود، [[سهیل بن عمرو]] که گونی شتری با دهان کف کرده بود از [[راه]] رسید. [[خالد بن رباح]]، [[برادر]] [[بلال]]، او را دید و گفت: از این که صبحگاهان خدمت رسول خدا برسی چیزی مگر [[نفاق]] مانع نشد؟! [[سوگند]] به آنکه [[پیامبر]] را به [[حق]] برانگیخته است، اگر چیزی نبود که مانعم شود، با این [[شمشیر]] لب زیرین تو را می‌زدم. [[سهیل]] نزد رسول خدا رفته، گفت: " مگر نمی‌بینی این برده به من چه می‌گوید؟ " پیامبر فرمود: "او را به حال خود بگذار! شاید از تو بهتر باشد روزی تو او را جستجو کنی و او را نیابی". این [[سخن پیامبر]] بر سهیل سخت‌تر از گفته خالد بن رباح بود"<ref>کنزل العمال، متقی هندی، ج۱۳، ص۳۸۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۸-۴۰۰.</ref>
# [[ام قریره]] گوید: "در ایام [[فتح مکه]] [[خدمت]] رسول خدا رسیدیم. [[حضرت]] در [[ابطح]] بوده و [[خیمه]] سرخ رنگی برای ایشان افراشته بودند. پس با او [[بیعت]] کردیم و آن حضرت برای ما شروطی [[تعیین]] کرد. در همان حال که مشغول بیعت بودیم و [[آفتاب]] طلوع کرده بود، [[سهیل بن عمرو]] که گونی شتری با دهان کف کرده بود از [[راه]] رسید. [[خالد بن رباح]]، [[برادر]] [[بلال]]، او را دید و گفت: از این که صبحگاهان خدمت رسول خدا برسی چیزی مگر [[نفاق]] مانع نشد؟! [[سوگند]] به آنکه [[پیامبر]] را به [[حق]] برانگیخته است، اگر چیزی نبود که مانعم شود، با این [[شمشیر]] لب زیرین تو را می‌زدم. [[سهیل]] نزد رسول خدا رفته، گفت: " مگر نمی‌بینی این برده به من چه می‌گوید؟ " پیامبر فرمود: "او را به حال خود بگذار! شاید از تو بهتر باشد روزی تو او را جستجو کنی و او را نیابی". این [[سخن پیامبر]] بر سهیل سخت‌تر از گفته خالد بن رباح بود"<ref>کنزل العمال، متقی هندی، ج۱۳، ص۳۸۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۸-۴۰۰.</ref>


==سهیل و حضور در [[سقیفه]]==
== سهیل و حضور در [[سقیفه]] ==
[[نقل]] شده [[حذیفه]] در جواب [[جوانی]] [[ایرانی]] که درباره سقیفه از او پرسید، گفت: "بعد از [[رحلت رسول خدا]] از میان [[انصار]] سعد و دیگران در سقیفه [[اجتماع]] و [[اهل بیت پیامبر]] را از [[حقوقی]] که [[خدا]] بر ایشان قرار داده بود، [[محروم]] کردند و [[کتاب خدا]] را کنار گذاشتند. ای برادر [[انصاری]] (ایرانی)! مطالب معتبری برایت گفتم تا هر کس که خواست، [[راه هدایت]] را پیدا کند. آن [[جوان]] پرسید: افراد دیگری را که آن [[پیمان]] را [[امضا]] کردند و در آنجا حضور داشتند، نام ببر؟ [[حذیفه]] گفت: "از جمله آنها [[ابوسفیان]]، [[عکرمة بن ابی جهل]]، [[رضوان]] بن [[امیه]]، [[خلف]] و [[سعید بن عاص]]، [[خالد بن ولید]]، [[عیاش بن ابی ربیعه]]، [[بشر بن سعد]]، [[سهیل بن عمرو]]، [[حکیم بن حزام]]، [[صهیب بن سنان]]، [[ابو الاعور سلمی]] و [[مطیع بن اسود]] هستند و نام گروهی دیگر را نیز به خاطر دارم"<ref>ارشاد القلوب، دیلمی، ج۲، ص۳۴۱.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۰۰.</ref>
[[نقل]] شده [[حذیفه]] در جواب [[جوانی]] [[ایرانی]] که درباره سقیفه از او پرسید، گفت: "بعد از [[رحلت رسول خدا]] از میان [[انصار]] سعد و دیگران در سقیفه [[اجتماع]] و [[اهل بیت پیامبر]] را از [[حقوقی]] که [[خدا]] بر ایشان قرار داده بود، [[محروم]] کردند و [[کتاب خدا]] را کنار گذاشتند. ای برادر [[انصاری]] (ایرانی)! مطالب معتبری برایت گفتم تا هر کس که خواست، [[راه هدایت]] را پیدا کند. آن [[جوان]] پرسید: افراد دیگری را که آن [[پیمان]] را [[امضا]] کردند و در آنجا حضور داشتند، نام ببر؟ [[حذیفه]] گفت: "از جمله آنها [[ابوسفیان]]، [[عکرمة بن ابی جهل]]، [[رضوان]] بن [[امیه]]، [[خلف]] و [[سعید بن عاص]]، [[خالد بن ولید]]، [[عیاش بن ابی ربیعه]]، [[بشر بن سعد]]، [[سهیل بن عمرو]]، [[حکیم بن حزام]]، [[صهیب بن سنان]]، [[ابو الاعور سلمی]] و [[مطیع بن اسود]] هستند و نام گروهی دیگر را نیز به خاطر دارم"<ref>ارشاد القلوب، دیلمی، ج۲، ص۳۴۱.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۰۰.</ref>


==[[سهیل]] و [[خلیفه اول]]==
== [[سهیل]] و [[خلیفه اول]] ==
بعد از [[پذیرش اسلام]]، سهیل هیچ منصبی را نپذیرفت و هم چنان در [[مکه]] ماند. وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} از [[دنیا]] رفت، سهیل هنوز در مکه بود در این [[زمان]] گروهی از [[اعراب]]، [[مرتد]] شده و در مکه [[اختلاف]] افتاد. سهیل در میان جمعیت برخاسته، [[سخنرانی]] کرد و آنها را از اختلاف منع کرد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۶۶۶.</ref>. این ماجرا زمانی بود که بعد از روی کار آمدن [[ابوبکر]]، او [[عتاب بن اسید]] را همچنان در سمت خود به عنوان [[حاکم مکه]] باقی گذاشت، اما [[مردم]] مکه [[خلافت ابوبکر]] را ناخوش داشته و قصد [[شورش]] داشتند تا جائی که عتاب بن اسید بر [[جان]] خود ترسیده و مخفی شده بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۰۷۹.</ref>. پس سهیل در میان مردم برخاست، گفت: "ای مردم! می‌دانید من در خشکی و دریا از همه شما [[سرمایه]] بیشتری دارم. پس دوباره [[امیر]] و [[حاکم]] خویش را فراخوانده و او را در جایگاهش نگه دارید و [[صدقات]] خویش را به او بپردازید و اگر کار دوباره [[اصلاح]] نشد، من ضامن می‌شوم تمام آنچه را که پرداخته [[اید]]، به شما برگردانم". و سپس [[گریه]] کرد. پس مردم آرام شدند و عتاب بن اسید را دوباره به کارش باز گرداندند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۱۱.</ref>.
بعد از [[پذیرش اسلام]]، سهیل هیچ منصبی را نپذیرفت و هم چنان در [[مکه]] ماند. وقتی [[رسول خدا]] {{صل}} از [[دنیا]] رفت، سهیل هنوز در مکه بود در این [[زمان]] گروهی از [[اعراب]]، [[مرتد]] شده و در مکه [[اختلاف]] افتاد. سهیل در میان جمعیت برخاسته، [[سخنرانی]] کرد و آنها را از اختلاف منع کرد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۶۶۶.</ref>. این ماجرا زمانی بود که بعد از روی کار آمدن [[ابوبکر]]، او [[عتاب بن اسید]] را همچنان در سمت خود به عنوان [[حاکم مکه]] باقی گذاشت، اما [[مردم]] مکه [[خلافت ابوبکر]] را ناخوش داشته و قصد [[شورش]] داشتند تا جائی که عتاب بن اسید بر [[جان]] خود ترسیده و مخفی شده بود<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۰۷۹.</ref>. پس سهیل در میان مردم برخاست، گفت: "ای مردم! می‌دانید من در خشکی و دریا از همه شما [[سرمایه]] بیشتری دارم. پس دوباره [[امیر]] و [[حاکم]] خویش را فراخوانده و او را در جایگاهش نگه دارید و [[صدقات]] خویش را به او بپردازید و اگر کار دوباره [[اصلاح]] نشد، من ضامن می‌شوم تمام آنچه را که پرداخته [[اید]]، به شما برگردانم". و سپس [[گریه]] کرد. پس مردم آرام شدند و عتاب بن اسید را دوباره به کارش باز گرداندند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۱۱.</ref>.


چون خبر سخنرانی سهیل را به [[عمر بن خطاب]] رسانیدند، [[عمر]] گفت: "[[شهادت]] می‌دهم که منظور رسول خدا آن [[روز]] که به من فرمود: شاید او در جایگاهی سخن بگوید که تو را خوش آید، تو بودی"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۷۲.</ref>.
چون خبر سخنرانی سهیل را به [[عمر بن خطاب]] رسانیدند، [[عمر]] گفت: "[[شهادت]] می‌دهم که منظور رسول خدا آن [[روز]] که به من فرمود: شاید او در جایگاهی سخن بگوید که تو را خوش آید، تو بودی"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۷۲.</ref>.
خط ۱۳۵: خط ۱۳۴:
هنگامی که [[ابوبکر]] لشکری را به [[فرماندهی]] [[عمروعاص]] به سوی [[شام]] می‌فرستاد، [[سهیل]] به همراه [[حارث بن هشام]] و [[برادر]] زاده‌اش، [[عکرمة بن ابی جهل]]، از اولین کسانی بودند که با سه هزار نفر تحت فرماندهی عمروعاص به سوی شام کوچ کردند<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۱، ص۹۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۰۰-۴۰۱.</ref>
هنگامی که [[ابوبکر]] لشکری را به [[فرماندهی]] [[عمروعاص]] به سوی [[شام]] می‌فرستاد، [[سهیل]] به همراه [[حارث بن هشام]] و [[برادر]] زاده‌اش، [[عکرمة بن ابی جهل]]، از اولین کسانی بودند که با سه هزار نفر تحت فرماندهی عمروعاص به سوی شام کوچ کردند<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۱، ص۹۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۰۰-۴۰۱.</ref>


==سهیل و [[خلیفه دوم]]==
== سهیل و [[خلیفه دوم]] ==
روزی که خلیفه دوم بر [[مسند]] [[خلافت]] تکیه زده و [[عطایا]] را بر حسب سابقه در [[اسلام]] معین کرد، چون به [[صفوان بن امیه]] و [[حارث بن هشام]] و [[سهیل بن عمرو]] کمتر از دیگران بخشید، [آنها] گفتند: [[گمان]] نمی‌کنیم که از ما بزرگوار‌تر باشد! [[[عمر]]] گفت: "من بر حسب سابقه در اسلام [[عطا]] می‌کنم، نه بر حسب [[شرافت]] [[خانوادگی]]". [آنها] گفتند: در این صورت سخنی نیست<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۵۲۹.</ref>.
روزی که خلیفه دوم بر [[مسند خلافت]] تکیه زده و [[عطایا]] را بر حسب سابقه در [[اسلام]] معین کرد، چون به [[صفوان بن امیه]] و [[حارث بن هشام]] و [[سهیل بن عمرو]] کمتر از دیگران بخشید، [آنها] گفتند: [[گمان]] نمی‌کنیم که از ما بزرگوار‌تر باشد! [[[عمر]]] گفت: "من بر حسب سابقه در اسلام [[عطا]] می‌کنم، نه بر حسب [[شرافت]] [[خانوادگی]]". [آنها] گفتند: در این صورت سخنی نیست<ref>تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۵۲۹.</ref>.


[[نقل]] شده، روزی جمعی از [[مردم]] کنار [[خانه]] [[عمر بن خطاب]] جمع شده بودند و در آن جمع تعدادی از [[طلقاء]] نیز بودند، از جمله: [[ابوسفیان]]، [[سهیل بن عمرو]] و [[حارث بن هشام]]. پس، دربان عمر بیرون آمده و به [[اهل]] [[بدر]] چون [[صهیب]] و [[بلال]] و [[عمار]] اجازه ورود داد ولی به [[رؤسای قریش]] اجازه ورود نداد. در این حال ابوسفیان گفت: "هرگز مانند چنین روزی را ندیده بودم! به [[بندگان]] اجازه ورود داده شود، در حالی که ما نشسته‌ایم و توجهی به ما نمی‌شود". سهیل بن عمرو گفت: "اگر ناراحت هستید، برای خود ناراحت باشید! به [[خدا]] قسم، از دست رفتن آن فضیلتی ([[جهاد]]) که آنها به وسیله آن بر شما پیشی گرفته‌اند، با ارزش‌تر از این مکانی است که شما بر در آن [[ایستاده]] و در ورود به آن مسابقه گذاشته‌اید". سپس گفت: "ای مردم! اینها به آنچه که می‌بینید، بر شما پیشی گرفته‌اند. به خدا [[سوگند]]، به آن چه اینها به آن [[سبقت]] گرفته‌اند، راهی نیست جز این که پیوسته آماده [[جهاد]] باشید. [[امید]] که [[خداوند]] [[شهادت]] را نصیب شما کند". سپس بلند شد و [[راه]] [[شام]] را در پیش گرفت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۷۸.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۰۱-۴۰۲.</ref>
[[نقل]] شده، روزی جمعی از [[مردم]] کنار [[خانه]] [[عمر بن خطاب]] جمع شده بودند و در آن جمع تعدادی از [[طلقاء]] نیز بودند، از جمله: [[ابوسفیان]]، [[سهیل بن عمرو]] و [[حارث بن هشام]]. پس، دربان عمر بیرون آمده و به [[اهل بدر]] چون [[صهیب]] و [[بلال]] و [[عمار]] اجازه ورود داد ولی به [[رؤسای قریش]] اجازه ورود نداد. در این حال ابوسفیان گفت: "هرگز مانند چنین روزی را ندیده بودم! به [[بندگان]] اجازه ورود داده شود، در حالی که ما نشسته‌ایم و توجهی به ما نمی‌شود". سهیل بن عمرو گفت: "اگر ناراحت هستید، برای خود ناراحت باشید! به [[خدا]] قسم، از دست رفتن آن فضیلتی ([[جهاد]]) که آنها به وسیله آن بر شما پیشی گرفته‌اند، با ارزش‌تر از این مکانی است که شما بر در آن [[ایستاده]] و در ورود به آن مسابقه گذاشته‌اید". سپس گفت: "ای مردم! اینها به آنچه که می‌بینید، بر شما پیشی گرفته‌اند. به خدا [[سوگند]]، به آن چه اینها به آن [[سبقت]] گرفته‌اند، راهی نیست جز این که پیوسته آماده [[جهاد]] باشید. [[امید]] که [[خداوند]] [[شهادت]] را نصیب شما کند". سپس بلند شد و [[راه]] [[شام]] را در پیش گرفت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۷۸.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۰۱-۴۰۲.</ref>


==سرانجام [[سهیل]]==
== سرانجام [[سهیل]] ==
[[نقل]] شده، سهیل در سال هجدهم [[هجرت]]، در [[طاعون]] عمواس، در [[زمان]] [[خلافت عمر]] از [[دنیا]] رفت <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۱۴؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۰۲.</ref>
[[نقل]] شده، سهیل در سال هجدهم [[هجرت]]، در [[طاعون]] عمواس، در [[زمان]] [[خلافت عمر]] از [[دنیا]] رفت <ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۱۴؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۴۰۲.</ref>


==منابع==
== منابع ==
{{منابع}}
* [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
* [[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']]
{{پایان منابع}}


==جستارهای وابسته==
== پانویس ==
 
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:سهیل بن عمرو عامری]]
[[رده:سهیل بن عمرو عامری]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۰۲

مقدمه

او از طایفه عبد شمس، از سران رجال مکه، خطیب قریش و از بزرگان آنها در جاهلیت بوده[۱] و در زمره "مولفة القلوب" شمار می‌رود[۲]. مؤرخان کنیه او را "ابو یزید"[۳] یا "ابازید"[۴] و نام مادر او را به اتفاق، حبی دختر قیس گفته‌اند[۵]. فرزندان وی عبارتند از: عبدالله[۶] یا عبیدالله[۷] که کنیه‌اش سهل بوده است[۸]؛ ابوحندل، که نام وی را عمرو[۹] عاص[۱۰] و عبدالله گفته‌اند[۱۱]؛ عتبه[۱۲]، عنبه[۱۳]، ام کلثوم، خواهر ابوجندل[۱۴]، سهله[۱۵] و هند[۱۶].

عبدالله، در زمره کسانی است که در مهاجرت دوم[۱۷]، به حبشه مهاجرت کرد و بعد از بازگشت از حبشه، برای آنکه از دین خود برگردد، پدرش، سهیل بن عمرو، او را شکنجه کرد و او ظاهراً از دین برگشت و همراه لشکر مشرکان عازم بدر شد و در آنجا فرار کرده و به مسلمان‌ها پیوست[۱۸].

ابوجندل، در صلح حدیبیه با آنکه در کند و زنجیر بود، خود را به لشکر اسلام رسانید. ابن حجر به نقل از ابن اثیر پذیرفته است که هر سه عبدالله؛ آنکه به حبشه مهاجرت کرد و آنکه در بدر تسلیم مسلمان‌ها شد و ابو جندل، یکی هستند[۱۹].

هم چنین نقل شده، سهیل بن عمرو و برادرش سکران، فرزندی نداشته‌اند بلکه اینها همه فرزندان سهل بن عمرو، برادرشان بودند که روز فتح مکه اسلام آورد و در مدینه در گذشت[۲۰].[۲۱]

سهیل در جاهلیت

از تاریخ ولادت سهیل و دوران او قبل از بعثت رسول خدا (ص) اطلاع چندانی در دست نیست، ولی او در دوران جاهلیت و پیش از این که مسلمان شود، در جنگ‌های بدر، أحد و خندق به همراه کفار مکه با پیامبر اسلام (ص) جنگیده و خود به این حقیقت اعتراف کرده که "در تمام جنگ‌ها حضور یافته و به دشمنی با حق پرداختم و در بدر، احد، خندق و در حدیبیه عهده‌دار نوشتن قرارداد صلح بودم"[۲۲]. او بود که به پیامبر خدا (ص) پناه نداد؛ وقتی آن حضرت از طایف باز می‌گشت، یکی از مردم مکه بر او گذشت. پیامبر (ص) فرمود: "آیا پیامی از طرف من می‌بری؟" [او] گفت: "آری". [پیامبر (ص)] فرمود: "پیش اخنس بن شریق برو و به او بگو محمد می‌گوید: آیا مرا پناه می‌دهی تا رسالت خدای خویش را برسانم؟" آن شخص پیش اخنس رفت و پیغام را رساند، اخنس گفت: "من که هم پیمان قریشیانم نمی‌توانم بر ضد آنها پناه دهم". چون آن شخص گفتار اخنس را به پیامبر رسانید، آن حضرت به او گفت: "می‌توانی باز گردی؟"

او پاسخ داد: آری! پیامبر (ص) فرمود: "پیش سهیل بن عمرو برو و بگو، محمد می‌‌گوید: آیا مرا پناه می‌دهی تا رسالت خدای خود را برسانم؟" چون آن شخص پیغام پیامبر (ص) را به سهیل رسانید، او گفت: "ما قبیلة بنی عامر بن لوی بر ضد بنی کعب نمی‌توانیم پناه دهیم". فرستاده پیش پیامبر (ص) بازگشت و سخن سهیل بن عمرو را به آن حضرت رسانید. تا این که پیامبر در پناه مطعم بن عدی[۲۳] و به نقلی جبیر بن مطعم قرار گرفت[۲۴].

سهیل بن عمرو نه تنها از پناه دادن پیامبر سرباز زد [بلکه] مسلمانان و یاران آن حضرت را هم آزار می‌داد. هنگامی که قبایل عرب و از جمله اوس و خزرج جهت به جا آوردن مناسک به مکه می‌آمدند، پیامبر (ص) [[[دین]]] اسلام را بر آنها عرضه می‌کرد و آنها به پیامبر ایمان می‌آوردند. پس از پایان مراسم حج هنگامی که برای قریش مسلم شد که حاجیان از منی کوچ کرده و به خصوص مردم مدینه از شهر مکه خارج شده‌اند، قریش به دنبال آنان بیرون آمده و از تعقیب کردنشان نتیجه ای نگرفتند، و فقط به سعد بن عباده "خزرجی" و منذر بن عمرو در آذاخر رسیدند. سعد و منذر هر دو از نقبا بودند؛ آنها منذر را نتوانستند دستگیر کنند و او به هر وسیله‌ای بود خود را از چنگ ایشان خارج و فرار کرد ولی آنها سعد بن عباده را دستگیر کرده، به وسیله نواری که پالان مرکبش را با آن بسته بود، دست‌های او را به گردنش محکم بسته و او را به شهر مکه آورده و در آنجا شکنجه کردند. آنها موی سر او را که بلند و زیاد بود گرفته و در کوچه‌های مکه می‌کشیدند. سعد گوید: در همان حال که مرا بدین وضع در کوچه‌های شهر می‌گرداندند، مردی خوش رو و بلند قامت را که بعدها معلوم شد سهیل بن عمرو بود، دیدم که به سوی ما می‌آمد. با خود گفتم: اگر خیر و نیکی نزد شخصی از اینها یافت شود، نزد این مرد خواهد بود ولی چون به من نزدیک شد دست خود را بلند کرده و سیلی محکمی به صورت من زد. من دانستم که نزد هیچ کدام از ایشان خیری یافت نخواهد شد[۲۵].

سهیل مردم مکه را در جنگ بدر علیه پیامبر اکرم (ص) تحریک و به آنها در جنگ، کمک مالی هم می‌کرد. وقتی ابوسفیان بن حرب به سرپرستی کاروانی از قریش - که حامل کالاهایی بود - از شام رسید، رسول خدا حرکت کرد تا کاروان را متوقف کند، فرستاده ابوسفیان، ضمضم بن عمرو غفاری، در مکه نزد قریش آمده و اعلام خطر کرد. (اگر چه) ابوسفیان راه را رها کرده و کاروان را رهانی داده بود. پس سهیل بن عمرو در میان جمعی از مردان قریش برخاست و گفت: ای گروه قریش! این محمد و جوانان از دین برگشته شما و اهل مدینه‌اند که قصد کاروان و کالاهای شما و قریش را دارند. هر کس اسب می‌‌خواهد، حاضرست و هر کس یاری می‌خواهد، آماده است"[۲۶]. سپس زمعة بن اسود برخاسته، گفت: "سوگند به لات و عزی که کاری از این بزرگ‌تر تا کنون برای شما پیش نیامده است؛ چرا که محمد و اهل یثرب به کاروان شما که همه سرمایه تان در آن است، طمع بسته‌اند بنابراین باید همگی به جنگ ایشان روید و هیچکس از شما نباید خودداری کند. هر کس یاری می‌خواهد همه چیز آماده است". سپس آماده جنگ شده و حرکت کردند[۲۷].[۲۸]

جنگ بدر و اسارت سهیل

عبدالله بن سهیل که مادرش فاخته بنت عامر بود، در مهاجرت دوم مسلمانان، به حبشه هجرت کرد اما پس از بازگشت پدرش سهیل او را در بند کشید و شکنجه داد تا به دین اجدادش برگردد. هنگام شروع جنگ بدر عبدالله به همراه پدرش برای کمک به مشرکان به بدر آمد و پدرش یقین داشت که او به دین آبائی خویش برگشته است و در این قضیه شک نداشت ولی چون مسلمانان و مشرکان رویاروی هم قرار گرفتند و آتش جنگ شعله ور شد، عبدالله که ۲۷ ساله بود، به سوی مسلمانان فرار کرد و به محضر رسول خدا (ص) آمد. این کار، سهیل را به شدت خشمگین ساخت[۲۹].

سعد بن وقاص می‌گوید: "در جنگ بدر تیری به سوی سهیل بن عمرو انداختم و رگ ران او را قطع کردم [۳۰] و از ران او خون جاری شد. سپس دنباله خون را تعقیب کردم و دیدم که او در دست مالک بن دخشم اسیر شده و مالک نیز موهای پیشانی او را کنده است. بر سر اسارت او با مالک درگیر شدم و در این باره نزد رسول خدا (ص) رفتیم. چون غنایم بدر با سایر غنایم تفاوت داشت و تصمیم‌گیری درباره آنها با رسول خدا (ص) بود، پس به هر کس که می‌خواست، عطا کرد و هر کس را که می‌خواست، محروم می‌کرد؛ در نتیجه خود آن حضرت او را از ما گرفت"[۳۱].

هنگامی که رسول خدا (ص) از جنگ بدر باز می‌گشت، سهیل را به شتر خود بسته بود اما در چند فرسخی مدینه سهیل خود را از بند آزاد کرد و گریخت. پیامبر (ص) نیز فرمود: "هر کس که سهیل را یافت، او را بکشد". مسلمانان شروع به جستجو کردند تا این که خود حضرت او را دید که در زیر درختی پنهان شده است. او را دستگیر کرده و دوباره به بند کشید، ولی او را نکشت و به خانه خویش آورد[۳۲].

پس از پیروزی در جنگ بدر پیامبر (ص) از منطقه اثیل، زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه را به مدینه فرستاد تا خبر فتح را اعلام کنند. آنها روز یکشنبه در شدت گرما به مدینه رسیدند. عبدالله بن رواحه در محله عقیق از زید بن حارثه جدا شد و همچنان که سوار بر اسب خود بود؛ فریاد زد: "ای گروه انصار! بر شما مژده باد که هر دو پسر ربیعه و هر دو پسر حجاج و ابوجهل و زمعة بن اسود و امیة بن خلف کشته شدند و سهیل بن عمرو اسیر شده است"[۳۳].

سوده[۳۴]، همسر رسول خدا (ص) می‌گوید: "در میان اسیرانی که در خانه من آورده بودند، سهیل بن عمرو را دیدم که هر دو دستش را محکم با ریسمان به گردنش بسته‌اند. من که با دیدن این منظره از خود بیخود شده بودم، بدون این که اطلاع داشته باشم رسول خدا (ص) در خانه است، رو به سهیل بن عمرو کردم و گفتم: چرا ایستادید تا شما را اسیر کنند و در بند کشند؟ چرا اسارت را بر کشته شدن و مرگ شرافتمندانه ترجیح دادید؟ ناگاه شنیدم که رسول خدا (ص) از میان خانه صدا می‌زند: ای سوده! آیا مردم را بر ضد خدا و رسولش تحریک می‌کنی؟ سخن آن حضرت مرا سخت تکان داد و به خود آمدم و گفتم: ای رسول خدا، سوگند به آن خدائی که تو را به حق مبعوث فرموده، من با دیدن وضع سهیل بن عمرو از خود بی خود شدم و آن کلماتی که گفتم، مغرضانه نبود و بی اختیار از دهانم خارج شد. پس از خداوند برای من مغفرت بخواهید. پیامبر فرمود: «يَغْفِرُ اَللَّهُ لَكَ»[۳۵].

همچنین سهیل بن عمرو از کسانی بود که در جنگ بدر ملائکه را دیده بود که به مدد مسلمین آمدند، ولی تا فتح مکه و بلکه بعد از جنگ حنین به پیامبر (ص) ایمان نیاورد. او خود می‌گوید: "روز بدر مردانی سفید پوش و سفید چهره را بر اسبان ابلق، میان آسمان و زمین می‌دیدم که سخت ورزیده و کار آزموده بودند؛ می‌کشتند و اسیر می‌گرفتند"[۳۶].

بعد از اسارت سهیل بن عمرو، عمر بن خطاب خدمت پیامبر (ص) آمد و گفت: "یا رسول الله، دو دندان جلوی وی را در آور که زبانش از دهان درآید و هرگز نتواند بر ضد تو سخن گوید". پیامبر (ص) فرمود: "این کار را نمی‌کنم، اگر چه پیامبر باشم. ای عمر، شاید در موردی سخنی بگوید که تو بپسندی"[۳۷].

وقتی سهیل را به مدینه آوردند، تا اسامة بن زید او را دید، به پیامبر گفت: "یا رسول الله، این همان است که در مکه مردم را اطعام می‌کرد!" پیامبر (ص) فرمود: "آری، این همان است که در مکه به مردم طعام می‌داد ولکن سعی در خاموش کردن نور خدا داشت ولی خدا او را زیر دست ما ساخت"[۳۸].[۳۹]

آزادی سهیل

بعد از کشته شدن نضر بن حارث و عقبة بن ابی معیط به دستور رسول خدا (ص) انصار ترسیدند که مبادا اسرای بدر همه اعدام شوند. پس به رسول خدا (ص) گفتند: یا رسول الله! ما هفتاد نفر از ایشان را کشته‌ایم، در حالی که قوم و عشیره تو هستند؛ مگر می‌خواهید آنها را ریشه کن کنید؟ پس به جای آنها فدیه بگیرید. چون انصار درخواست فدیه را به پیامبر (ص) پیشنهاد کردند، این آیه نازل شد: ﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[۴۰].

لذا خداوند فدیه گرفتن را در اختیار انصار قرار داد و بیشترین حد فدیه چهار هزار درهم و کمترین آن هزار درهم تعیین شد[۴۱]. به دنبال نزول این آیه برای آزادی اسرا مذاکره صورت گرفت و مکرز بن حفص درباره آزادی سهیل بن عمرو وارد مذاکره شد و توافق، صورت گرفت. پس مسلمانان مکرز بن حفص را به جای او نگه داشته و سهیل را رها کردند[۴۲]. سهیل پس از رسیدن به مکه فدیه خود که چهار هزار درهم بود را فرستاد و مکرز آزاد شد[۴۳].[۴۴]

سهیل و بدر صغری

در جریان جنگ بدر صغری ابوسفیان همراه مشرکان مکه بیرون آمد [تا این که به] ناحیه مر الظهران رسیدند. پس خداوند در دل آنها رعب انداخت و فکرشان را از جنگ منصرف ساخته و وادارشان نمود بازگردند. [[[ابوسفیان]]] نعیم بن مسعود را که آن وقت مشرک بود و برای عمره آمده بود، ملاقات کرده، گفت: "وعده کرده بودم در بدر صغری محمد و اصحابش را ملاقات کنم ولی امسال خشک سالی است. باید سالی به جنگ رویم که شتران از درخت‌ها چرا کنند و ما شیر بنوشیم. به نظرم رسیده این سال به جنگ نروم ولی خوش ندارم که محمد بیرون بیاید و ما بیرون نرویم؛ چه این کار باعث می‌شود آنها بیشتر جرأت پیدا کنند. اینک به سوی مدینه برو، آنها را بترسان و بگو جمع ما بسیار است و مسلمان‌ها تاب ما را ندارند. ده شتر به سهیل بن عمرو می‌سپارم که به تو بدهد". چون سهیل بن عمرو آمد، نعیم به او گفت: "تعهد می‌کنی این شتران با "گوسفندان" را به من دهی و من پیش محمد بروم و او را از آمدن باز دارم؟" سهیل گفت: "آری، تعهد می‌کنم"[۴۵]. نعیم به مدینه آمد و دید که مردم برای جنگ با ابوسفیان آماده می‌شوند. پس به آنها گفت: "این کار، درست نیست! وقتی که مشرکان به شهر شما آمده بودند، جز فراریان کسی از چنگ ایشان جان سالم به در نبرد. حال می‌خواهید دوباره به جنگ آنها بیرون بروید، در حالی که آنها در منطقه بدر به انتظار شما نشسته‌اند؟ به خدا هیچ یک از شما جان سالم به در نخواهید برد". پیامبر (ص) فرمود: "به خدائی که جان من در دست اوست، اگر هیچکس با من نباید، خودم به تنهایی می‌روم". مردم آماده نبرد شدند و گفتند: خداوند ما را کفایت می‌کند و او بهترین وکیل است. پس رسول خدا با اصحاب خویش از مدینه بیرون آمدند تا این که به بدر صغرا رسیدند. پیامبر (ص) سه روز در بدر منتظر ابوسفیان ماند ولی ابوسفیان از آمدن منصرف شده و به مکه بازگشت و لذا مردم مکه این لشکر را "جیش السویق"[۴۶] نامیدند و به آنها می‌گفتند، شما فقط برای خوردن سویق بیرون رفته بودید. پیامبر و اصحاب که در بدر کسی را ملاقات نکرده بودند، به بازار آمده و مال التجاره و اموالی را که با خود آورده بودند، با سود صد در صد فروخته و بازگشتند[۴۷].[۴۸]

سهیل و صلح حدیبیه

در جریان صلح حدیبیه مشرکان، سهیل بن عمرو و حویطب را نزد رسول خدا (ص) فرستادند. وقتی سهیل بن عمرو و حویطب به سوی پیامبر (ص) می‌آمدند آن حضرت دستور داد قربانی‌ها را جلو چشم آنها پراکنده ساختند. آنها از پیامبر (ص) پرسیدند: چگونه آمده‌ای؟

پیامبر (ص) فرمود: "برای آنکه خانه خدا را طواف، بین صفا و مروه سعی و این شترها را - که می‌بینید - قربانی کرده، گوشت آنها را واگذار کنم".

سهیل بن عمرو گفت: "مردم تو را سوگند می‌دهند که بدون اجازه آنها وارد شهر نشده، رحم را قطع نسازی و دشمن را بر ایشان مسلط ننمائی".

پیامبر خواسته ایشان را نپذیرفت، مگر این که وارد شهر شود. پس سهیل بن عمرو گفت: "بین ما و شما قراردادی نوشته شود"[۴۹].

پیامبر (ص) علی (ع) را فرا خوانده، فرمود: "بنویس: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۵۰]".

سهیل بن عمرو گفت: "مثل ما بنویس "بسمك اللهم"[۵۱].

پیامبر (ص) فرمود: "بنویس، این قراردادی بین رسول خدا و سهیل بن عمرو است".

سهیل گفت: "اگر تو را رسول خدا می‌دانستیم، پس چرا با تو جنگیدیم؟"

پیامبر (ص) فرمود: "گرچه شما مرا تکذیب می‌کنید، من رسول خدا و محمد بن عبدالله هستم"[۵۲]. مردم گفتند: تو رسول خدا هستی و نباید آن نام را از قرارداد حذف کرد. پیامبر (ص) فرمود بنویس و علی (ع) نوشت: این قراردادی است که محمد بن عبدالله حکم کرده است. در همان حین که سهیل بن عمرو با رسول خدا (ص) در گفتگو بود، ابوجندل، فرزند سهیل با آنکه در کند و زنجیر بود از پائین مکه بالا آمده و خود را در میان مسلمان‌ها انداخت. در این حال سهیل بن عمرو به رسول خدا (ص) گفت: "ای محمد! این اول چیزی است که طبق قرارداد از تو می‌خواهم آن را برگردانی".

پیامبر (ص) فرمود: "هنوز که ما به نوشته رضایت نداده‌ایم؛ مگر تاکنون بر چیزی حکم کرده‌ایم؟"

سهیل گفت: یا محمد! تو که فریبکار نبودی؟ در این صورت، ابدا درباره هیچ چیز با تو مصالحه نخواهم کرد". پیامبر (ص) فرمود: "پس او را به خاطر من رها کن!"

سهیل گفت: "حتی به خاطر تو هم او را رها نخواهم کرد".

پیامبر (ص) فرمود: "این کاری است که خواهی کرد".

سهیل گفت: "این کار را نخواهم کرد".

پس سهیل، در حالی که فرزندش را می‌زد، با خود برد. ابو جندل فریاد می‌زد: یا رسول الله! آیا مرا به او وا می‌گذارید؟

پیامبر (ص) فرمود: "من به نفع تو شرطی نکرده‌ام". آنگاه فرمود: "خدایا! راه نجات و خلاصی برای ابوجندل قرار ده"[۵۳].

پس از اتمام و امضاء قرارداد صلح، سهیل بن عمرو دست فرزندش ابوجندل را گرفته و او را به اردوگاه مشرکان برد[۵۴].

سهیل در این باره می‌گوید: "من در روز حدیبیه عهده‌دار نوشتن پیمان صلح بودم و هرگاه گفتگو و جدل خود را با رسول خدا به یاد می‌آورم که او را بر شروط خویش ملزم می‌‌ساختم، با آنکه او در مدینه و من در مکه بودم، خجالت می‌کشم"[۵۵].[۵۶]

سهیل پس از صلح حدیبیه

در سال هفتم هجری، یعنی سال بعد از صلح حدیبیه که هلال ماه ذیقعده دیده شد، رسول خدا (ص) دستور داد که مسلمانان عمره‌ای را که مشرکان در حدیبیه مانع اجرای آن شده بودند، قضا کنند و هیچ یک از کسانی که در حدیبیه حضور داشتند، تخلف نکنند. از مسلمانان به جز کسانی که در خیبر به شهادت رسیده و یا درگذشته بودند، همه حضور یافته و جمعی دیگر هم به همراه رسول خدا به قصد عمره بیرون رفتند و بدین ترتیب، دو هزار نفر در عمره قضا شرکت کردند. پیامبر (ص) ابورهم غفاری را در مدینه جانشین خود کرد و شصت شتر را به ساربانی ناجیة بن جندب اسلمی برای قربانی با خودش بیرون برد و مسلمانان با سلاح و همراه صد اسب حرکت کردند تا این که به مکه رسیدند. در این هنگام، قریش از مکه خارج شده، به سر کوه‌ها پناه بردند و مکه را خالی گذاشتند. پیامبر (ص) از تپه مقابل حجون، در حالی که عبدالله بن رواحه زمام ناقه ایشان را به دست داشت، لبیک گویان با مرکب خویش وارد خانه خدا شده، رکن را استلام کردند و به بلال دستور دادند بر پشت بام کعبه رفته اذان گوید. سه روز در مکه ماند در چهارمین روز هنگام ظهر بود که سهیل بن عمرو و حویطب بن عبدالعزی خدمت رسول خدا آمده، گفتند: مدت شما به سر رسیده، از میان ما و شهر ما بیرون برو. پیامبر (ص) به ابو رافع فرمودند تا اعلام کند که مسلمان‌ها از مکه کوچ کنند و هیچ کس شب را در مکه نماند[۵۷].[۵۸]

سهیل و فتح مکه

سهیل بن عمرو در فتح مکه نقش دوگانه ای داشته است؛ او از یک طرف، به جنگ با رسول خدا (ص) برخاسته و از طرف دیگر، به نمایندگی از مشرکان قریش سخن گفته است.

در جریان فتح مکه عکرمة بن ابی جهل، صفوان بن امیه و سهیل بن عمرو در منطقه خندمه جماعتی را به همراه احابیش[۵۹] و بنوبکر و بنو حارث بن عبد مناة آماده کرده، به نبرد با مسلمانان برخاستند و خالد بن ولید با آنها به نبرد پرداخت[۶۰].

سهیل بن عمرو گوید: "وقتی پیامبر پیروزمندانه وارد مکه شده و منادی ندا داد: هر کسی درون خانه خود شده و در را به روی خود ببندد، در امان است، من نیز به خانه خود رفته و در را بستم و مخالفت‌های خود را در برابر محمد و اصحابش یادآور شدم و دیدم که هیچ کس از من بدتر نبوده است. من در روز حدیبیه به گونه‌ای با رسول خدا رفتار کردم که کسی رفتار نکرد؛ پیمان صلح را من نوشتم و گذشته از این، در جنگ‌های بدر و أحد و در در هر ه حرکتی که قریش کرد، حاضر شدم و لذا از کشته شدن ایمن نبودم. پس به دنبال فرزندم عبدالله که قبلا اسلام آورده و در بدر شرکت کرده بود، فرستادم تا برای من امان بگیرد. عبدالله نزد پیامبر رفته و گفت: آیا به پدرم سهیل بن عمرو امان می‌دهید؟ پیامبر فرمود: "آری، او در امان خدا خواهد بود. به او بگو خود را آشکار کند". آن گاه به اطرافیان فرمود: "هر که سهیل بن عمرو را دید خیره به او نگاه نکند. او باید از مخفیگاه خود خارج شود. به جان خودم، او عاقل و شرافتمند است و مانند او قدر اسلام را خواهد دانست؛ چرا که او می‌داند آن چه کرده، به نفع او نمی‌باشد". فرزندم عبدالله نزد من آمده و سخنان آن حضرت را به من رسانید. گفتم: به خدا قسم او در جوانی و پیری نیک کردار بوده است، و در حالی که همچنان مشرک بودم، نزد او رفت و آمد می‌کردم"[۶۱].

در روز فتح مکه بزرگان قریش به کعبه داخل شده و گمان می‌کردند پیامبر (ص) آنها را از دم شمشیر خواهد گذراند ولی رسول خدا نزدیک خانه آمده و دست به چهار چوبه دروازه کعبه نهاده، فرمود: "معبودی جز خدا نیست که تنها و بی نیاز است؛ وعده خود را انجام داد، بنده خود را یاری کرد و دسته‌ها را به تنهائی شکست داد". سپس گفت: "شما ۔ قریش و گردن فرازان - چه گمان می‌برید و چه می‌گوئید؟"

سهیل بن عمرو برخاسته گفت: "گفتار نیک و گمان نیکی داریم؛ برادری جوانمرد و عموزاده بزرگواری که هم اکنون پیروز شده‌ای".

پیامبر (ص) فرمود: "هم اکنون به شما چنان می‌گویم که برادرم یوسف گفت: امروز سرزنشی بر شما نیست؛ خداوند از شما در می‌گذرد و او مهربانتر از هر مهربانی است"[۶۲]. و سپس فرمود: "هان چه زشت همسایگانی که شما بودید؛ بروید که شما آزاد شدگانید![۶۳]

در این روز پیامبر (ص) به بلال فرمود بر بام کعبه رفته، اذان بگوید. بلال اذان گفت و این اذان بر قریش بسیار گران آمد. سهیل بن عمرو و مردانی که همراه او بودند، چون بانگ اذان را شنیدند، چهره‌های خود را پوشاندند[۶۴].[۶۵]

سهیل و لعن رسول خدا (ص) بر او

رسول خدا (ص) در موارد متعدد سهیل بن عمرو را به همراه جمعی از مشرکان قریش لعن کرده است. در زمان جنگ بدر وقتی رسول خدا (ص) در مسیر خود از مدینه (به سوی بدر) به منطقه روحا رسید، نیمه رمضان و شب چهارشنبه بود. به اصحاب خود فرمود: "این جا برترین وادی‌های عرب است". پس در آنجا نماز خواند و ده ای را لعن و نفرین کرد که سهیل یکی از آنان است. پیامبر (ص) فرمود: خدایا! سهیل بن عمر را مهلت مده"[۶۶]. در در هنگام جنگ احد رسول خدا (ص) فرمود: «اللهم العن سهیل بن عمرو»[۶۷]. پیامبر (ص) در هر فرصتی بزرگان قریش را لعن می‌فرمود و در قنوت خویش این گونه بر آنها نفرین می‌فرمود: «اللهم العن صفوان بن امیه، حارث بن هشام و سهیل بن عمرو»[۶۸].[۶۹]

سهیل؛ از ائمه کفر

صنعانی به نقل از قتاده درباره آیه شریفه ﴿قَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ[۷۰]، نقل می‌کند که ائمه کفر عبارت بودند از: ابوسفیان بن حرب، امیة بن خلف، عتبة بن ربیعه، ابوجهل، و سهیل بن عمرو[۷۱].[۷۲]

اسلام آوردن سهیل

سهیل بن عمرو حتی بعد از فتح مکه اسلام نیاورد با آنکه مورد عفو رسول خدا (ص) واقع شده و توسط فرزندش عبدالله برای او تأمین جانی گرفته شده بود و بعد هم رسول خدا به او و بزرگان قریش فرموده بود بروید که شما آزاد شدگانید، هیچ یک از اینها در دل او اثر گذار نشد تا این که مدتها بعد، جنگ حنین "هوازن" پیش آمد. در این جنگ پیامبر (ص) غنایم بی شماری به دست آورد و از آن سهمی برای مولفه القلوب قرار داد، و اینها عبارت بودند از: ابو سفیان بن حرب، معاویة بن ابوسفیان، حکیم بن حزام، حارث بن حارث کلده، حارث بن هشام بن مغیره، سهیل بن عمرو که به هر یک صد شتر و به دیگران کمتر از این داد[۷۳].

نقل شده، سهیل بن عمرو در حالی که مشرک بود همراه رسول خدا به جنگ حنین رفت و به هنگام بازگشت آن حضرت از حنین در منطقه جعرانه مسلمان شد و پیامبر در آن هنگام، صد شتر از غنایم حنین را به او بخشید [۷۴].

جنگ حنین در سال فتح مکه، هشتم هجرت، اتفاق افتاد، بنابراین به نظر می‌رسد کسانی چون ابن اثیر[۷۵] و زرکلی[۷۶] که گفته‌اند سهیل بن عمرو در روز فتح مکه اسلام آورد، اشتباه کرده باشند.[۷۷]

سهیل از نگاه دیگران

  1. ابوفضاله انصاری که مدت کمی افتخار مصاحبت پیامبر را داشته، گوید: هنگامی که ابوبکر ما را به جنگ شام فرستاد، همراه و همدم سهیل بن عمرو بودم. از سهیل شنیدم که می‌گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: "یک ساعت درنگ و ایستادگی شما در راه خدا بهتر از همه اعمال عمر شما کنار زن و فرزندش خواهد بود". بدین سبب تا هنگام مرگ آماده برای شرکت در جنگ خواهم بود و هرگز به مکه بر نمی‌گردم[۷۸].
  2. واقدی می‌گوید: از "مولفة قلوبهم"، و کسانی که در فتح مکه اسلام آوردند، هیچ یک به اندازه سهیل با قرآن و نماز سر و کار نداشت تا جائی که بدنش لاغر و رنگش تغییر کرده بود و هنگام قرائت قرآن زیاد گریه می‌کرد. سهیل برای شنیدن و یاد گرفتن قرآن نزد معاذ بن جبل رفت و آمد می‌کرد. ضرار بن ازور از او ایراد گرفت چرا که نزد این خزرجی می‌‌روی و پیش یکی از بستگان و همشهریان خود نمی‌روی؟ سهیل گفت: "به خاطر همین حرف‌ها بود که دیگران کاملا از ما سبقت گرفتند؛ به جان خودم سوگند! اسلام کارهای جاهلیت را کنار زده و اقوامی را که در جاهلیت ناشناخته بودند، بلند آوازه ساخته است. ای کاش ما هم با آنها بوده و پیشرفت می‌کردیم. گاهی از پیشرفتی که مرد و زن از اهل بیتم و بنده‌ام عمیر بن عوف داشته‌اند بدان خشنود می‌شوم و امیدوارم که از دعای آنها نصیبی داشته باشم. و من مانند رفقایم که مردند و کشته شدند، نمردم؛ زیرا در تمام زمان‌ها علیه حق حضور یافته و در آنها به دشمنی با حق برخاسته بودم؛ از بدر و احد تا خندق و من بودم که عهده‌دار نوشتن صلح در روز حدیبیه بودم. ای ضرار! به یاد می‌آورم آن لجاجتی را که در آن روز با رسول خدا داشتم و او را بر پذیرش نظر باطل خود ملزم می‌ساختم و با آنکه خود در مکه بودم و او در مدینه، خجالت می‌کشیدم"[۷۹].
  3. ام قریره گوید: "در ایام فتح مکه خدمت رسول خدا رسیدیم. حضرت در ابطح بوده و خیمه سرخ رنگی برای ایشان افراشته بودند. پس با او بیعت کردیم و آن حضرت برای ما شروطی تعیین کرد. در همان حال که مشغول بیعت بودیم و آفتاب طلوع کرده بود، سهیل بن عمرو که گونی شتری با دهان کف کرده بود از راه رسید. خالد بن رباح، برادر بلال، او را دید و گفت: از این که صبحگاهان خدمت رسول خدا برسی چیزی مگر نفاق مانع نشد؟! سوگند به آنکه پیامبر را به حق برانگیخته است، اگر چیزی نبود که مانعم شود، با این شمشیر لب زیرین تو را می‌زدم. سهیل نزد رسول خدا رفته، گفت: " مگر نمی‌بینی این برده به من چه می‌گوید؟ " پیامبر فرمود: "او را به حال خود بگذار! شاید از تو بهتر باشد روزی تو او را جستجو کنی و او را نیابی". این سخن پیامبر بر سهیل سخت‌تر از گفته خالد بن رباح بود"[۸۰].[۸۱]

سهیل و حضور در سقیفه

نقل شده حذیفه در جواب جوانی ایرانی که درباره سقیفه از او پرسید، گفت: "بعد از رحلت رسول خدا از میان انصار سعد و دیگران در سقیفه اجتماع و اهل بیت پیامبر را از حقوقی که خدا بر ایشان قرار داده بود، محروم کردند و کتاب خدا را کنار گذاشتند. ای برادر انصاری (ایرانی)! مطالب معتبری برایت گفتم تا هر کس که خواست، راه هدایت را پیدا کند. آن جوان پرسید: افراد دیگری را که آن پیمان را امضا کردند و در آنجا حضور داشتند، نام ببر؟ حذیفه گفت: "از جمله آنها ابوسفیان، عکرمة بن ابی جهل، رضوان بن امیه، خلف و سعید بن عاص، خالد بن ولید، عیاش بن ابی ربیعه، بشر بن سعد، سهیل بن عمرو، حکیم بن حزام، صهیب بن سنان، ابو الاعور سلمی و مطیع بن اسود هستند و نام گروهی دیگر را نیز به خاطر دارم"[۸۲].[۸۳]

سهیل و خلیفه اول

بعد از پذیرش اسلام، سهیل هیچ منصبی را نپذیرفت و هم چنان در مکه ماند. وقتی رسول خدا (ص) از دنیا رفت، سهیل هنوز در مکه بود در این زمان گروهی از اعراب، مرتد شده و در مکه اختلاف افتاد. سهیل در میان جمعیت برخاسته، سخنرانی کرد و آنها را از اختلاف منع کرد[۸۴]. این ماجرا زمانی بود که بعد از روی کار آمدن ابوبکر، او عتاب بن اسید را همچنان در سمت خود به عنوان حاکم مکه باقی گذاشت، اما مردم مکه خلافت ابوبکر را ناخوش داشته و قصد شورش داشتند تا جائی که عتاب بن اسید بر جان خود ترسیده و مخفی شده بود[۸۵]. پس سهیل در میان مردم برخاست، گفت: "ای مردم! می‌دانید من در خشکی و دریا از همه شما سرمایه بیشتری دارم. پس دوباره امیر و حاکم خویش را فراخوانده و او را در جایگاهش نگه دارید و صدقات خویش را به او بپردازید و اگر کار دوباره اصلاح نشد، من ضامن می‌شوم تمام آنچه را که پرداخته اید، به شما برگردانم". و سپس گریه کرد. پس مردم آرام شدند و عتاب بن اسید را دوباره به کارش باز گرداندند[۸۶].

چون خبر سخنرانی سهیل را به عمر بن خطاب رسانیدند، عمر گفت: "شهادت می‌دهم که منظور رسول خدا آن روز که به من فرمود: شاید او در جایگاهی سخن بگوید که تو را خوش آید، تو بودی"[۸۷].

هنگامی که ابوبکر لشکری را به فرماندهی عمروعاص به سوی شام می‌فرستاد، سهیل به همراه حارث بن هشام و برادر زاده‌اش، عکرمة بن ابی جهل، از اولین کسانی بودند که با سه هزار نفر تحت فرماندهی عمروعاص به سوی شام کوچ کردند[۸۸].[۸۹]

سهیل و خلیفه دوم

روزی که خلیفه دوم بر مسند خلافت تکیه زده و عطایا را بر حسب سابقه در اسلام معین کرد، چون به صفوان بن امیه و حارث بن هشام و سهیل بن عمرو کمتر از دیگران بخشید، [آنها] گفتند: گمان نمی‌کنیم که از ما بزرگوار‌تر باشد! [[[عمر]]] گفت: "من بر حسب سابقه در اسلام عطا می‌کنم، نه بر حسب شرافت خانوادگی". [آنها] گفتند: در این صورت سخنی نیست[۹۰].

نقل شده، روزی جمعی از مردم کنار خانه عمر بن خطاب جمع شده بودند و در آن جمع تعدادی از طلقاء نیز بودند، از جمله: ابوسفیان، سهیل بن عمرو و حارث بن هشام. پس، دربان عمر بیرون آمده و به اهل بدر چون صهیب و بلال و عمار اجازه ورود داد ولی به رؤسای قریش اجازه ورود نداد. در این حال ابوسفیان گفت: "هرگز مانند چنین روزی را ندیده بودم! به بندگان اجازه ورود داده شود، در حالی که ما نشسته‌ایم و توجهی به ما نمی‌شود". سهیل بن عمرو گفت: "اگر ناراحت هستید، برای خود ناراحت باشید! به خدا قسم، از دست رفتن آن فضیلتی (جهاد) که آنها به وسیله آن بر شما پیشی گرفته‌اند، با ارزش‌تر از این مکانی است که شما بر در آن ایستاده و در ورود به آن مسابقه گذاشته‌اید". سپس گفت: "ای مردم! اینها به آنچه که می‌بینید، بر شما پیشی گرفته‌اند. به خدا سوگند، به آن چه اینها به آن سبقت گرفته‌اند، راهی نیست جز این که پیوسته آماده جهاد باشید. امید که خداوند شهادت را نصیب شما کند". سپس بلند شد و راه شام را در پیش گرفت[۹۱].[۹۲]

سرانجام سهیل

نقل شده، سهیل در سال هجدهم هجرت، در طاعون عمواس، در زمان خلافت عمر از دنیا رفت [۹۳].[۹۴]

منابع

پانویس

  1. الاعلام، زرکلی، ج۳، ص۱۴۴.
  2. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۳۱۸.
  3. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۷۷.
  4. المعارف، ابن قتیبه، ص۲۸۴.
  5. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۳۳۹؛ الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۱۷۱.
  6. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۰۷ و ج۵، ص۱۴۰۷.
  7. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۲۹.
  8. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۱.
  9. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۱۰.
  10. الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۴۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۶۰.
  11. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۵۸.
  12. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۶۱.
  13. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۶۱۰؛ اکمال الکمال، ابن ماکولا، ج۶، ص۱۱۷.
  14. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۴۱ و ج۸، ص۴۶۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۶۱۳.
  15. الاصابه ابن حجر، ج۸، ص۱۹۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۴۸۳.
  16. تاریخ المدینه، ابن شبه، ج۱، ص۲۴۶؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۶، ص۲۳۶؛ کتاب المحبر، ابن حبیب بغدادی، ص۴۵۰.
  17. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۱.
  18. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۰۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۰۷.
  19. الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۱۴۷.
  20. المعارف، ابن قتیبة، ص۲۸۴؛ الانساب، سمعانی، ج۴، ص۱۱۷.
  21. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۸۴-۳۸۵.
  22. المنظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰.
  23. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۸۸۹-۸۹۱.
  24. تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۱۰۹، استاد یوسفی غروی در پاورقی چنین آورده‌اند: صاحب مجمع البیان، مرحوم طبرسی، هم آن پناه گرفتن در کنار مطعم بن جبیر را از دلائل النبوه بیهقی، به نقل از زهدی، ج۱، ص۱۳۳ نقل می‌کند. سپس به نقل از قمی، خبر بازگشت پیامبر اکرم به مکه برای به جا آوردن عمره در پناه جبیر بن مطعم به مدت یک روز را روایت می‌کند. اگر هجرت، در ماه شوال و به مدت یک ماه کامل یا چهل روز صورت گرفته باشد در این صورت بازگشت حضرت در ماه ذی الحجه که از ماه‌های حرام است، صورت پذیرفته است و احتیاجی به پناه بردن به کسی نداشته است و ابن اسحاق و یعقویی هم پناه بردن به کسی را نقل نکرده‌اند و به علاوه، طبری سند مدعای خویش را نیاورده و فقط گفته است بعضی گفته‌اند.... اگر چه ابن هشام در ج۳، ص۲۰ و واقدی در ج۱، ص۱۱ و ابن سعد در طبقات، ج۱، ص۲۱۰ و بعد از آن دو، ابن کثیر در البدایة و التهابه، ج۳، ص۱۳۷ به این مطلب اشاره کرده‌اند.
  25. زندگانی محمد (ص)، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۹۵ (نقل با تصرف)؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۸۹۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۰، ص۲۴۶.
  26. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۱۵۱.
  27. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۰۴-۴۰۵.
  28. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۸۵-۳۸۸.
  29. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۴۰۵-۴۰۶.
  30. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۵۱.
  31. شرح السیر الکبیر، سرخسی، ج۳، ص۱۰۳۲.
  32. المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹.
  33. دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۹۷.
  34. سوده قبلا همسر برادر سهیل بن عمرو سکران بن عمرو بود که بعد از وفات او به همسری رسول خدا در آمد. ر. ک: همین جلد شماره ۱۵۹ سوده بنت زمعة.
  35. زندگانی محمد (ص)، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۳؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۹.
  36. دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۳۴۳.
  37. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۹۸۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸.
  38. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۹.
  39. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۸۸-۳۹۰.
  40. "بر هیچ پیامبری روا نیست که اسیرانی داشته باشد تا (آنگاه که) در (سر) زمین (خویش دشمن را) از توان بیندازد؛ (شما از گرفتن اسیر) کالای ناپایدار این جهان را می‌خواهید و خداوند جهان واپسین را (برای شما) می‌خواهد و خداوند پیروزمندی فرزانه است" سوره انفال، آیه ۶۷.
  41. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ص۱۱۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۲۴۰.
  42. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۹۸۲؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹.
  43. زندگانی محمد الدولیة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۴۸.
  44. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۹۰-۳۹۱.
  45. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۰۶۴.
  46. سویق، جو یا گندمی است که جوشانده می‌شود، سپس آرد شده و با ماست، یا روغن، یا عسل، با آب مخلوط می‌شود و به عنوان غذای مسافر محسوب می‌شود و این غزوه را سویق نامیدند؛ زیرا که مشرکان به هنگام فرار، برای سبک شدن بارهای‌شان، تمام سویق‌های خود را در راه ریخته بودند. (تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۷؛ تهذیب سیرة ابن هشام، عبد السلام هارون، ج۱، ص۱۵۷ پاورقی).
  47. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۲، ص۲۷۱؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۳۴۶-۳۴۷.
  48. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۹۱-۳۹۲.
  49. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۶۵.
  50. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  51. روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۳۲۷ پاورقی).
  52. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۶، ص۶۵؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۳۷۰.
  53. روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۴۵۲.
  54. کنز العمال، متقی هندی، ج۱۰، ص۴۹۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۶۳۱.
  55. المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۶۳۱.
  56. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۹۲-۳۹۴.
  57. بحارالانوار، مجلسی، ج۲۱، ص۴۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۱۱۵.
  58. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۹۴-۳۹۵.
  59. احابیش کسانی بودند که در یکی از دره‌های مکه به نام "احبش" با یکدیگر پیمان بسته و هم سوگند شده بودند. زندگانی محمد (ص)، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۳۶.
  60. زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۷۰. البته با اعتماد بر آن چه در تعریف کوه خندمه آمده است و نص دو مصدر ابن اسحاق و واقدی بنا بر آنچه درباره خندمة نقل کرده‌اند، عاتق بن غیث بلادی در معجم معالم مکة التاریخیه بر این خبر این گونه تعلیقه نوشته است: تاریخ نگاران درباره فتح مکه و ورود خالد بن ولید به مکه جاهلانه سخن گفته‌اند؛ زیرا خالد از "کدی" وارد شد و کدی غرب مسجد الحرام است پس چگونه خالد بن ولید در خندمه در شمال مکه جنگ کرده است؟ لکن زبیر گروهی را فرستاد و شکی در آن نیست که اینها بر کوه خندمه که مشرف بر همه مکه تا مسجد الحرام است، مسلط شدند، برای توطئه ای که درباره جان پیامبر چیده بودند....... (مجله میقات، ج۴، ص۲۰۴-۲۰۳ و نیز ر. ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۲۲۱).
  61. المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۳، ص۲۳۹-۲۴۰.
  62. تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۲۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۱۳۱.
  63. «أَلاَ لَبِئْسَ جِيرَانُ اَلنَّبِيِّ كُنْتُمْ لَقَدْ كَذَّبْتُمْ وَ طَرَدْتُمْ وَ أَخْرَجْتُمْ وَ آذَيْتُمْ ثُمَّ مَا رَضِيتُمْ حَتَّى جِئْتُمُونِي فِي بِلاَدِي تُقَاتِلُونِي اِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ اَلطُّلَقَاءُ»؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۲۰.
  64. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۵۶۳.
  65. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۹۵-۳۹۷.
  66. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۹، ص۳۳۲
  67. الدر المنثور، سیوطی، ج۲، ص۷۱.
  68. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۹۳.
  69. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۹۷.
  70. «با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید» سوره توبه، آیه ۱۲.
  71. تفسیر القرآن، صنعانی، ج۱، ص۲۳۲.
  72. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۹۷.
  73. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۲۵.
  74. الطبقات الکبری، ابن سعد، ترجمه مهدوی دامغانی)، ج۶، ص۳۳۹ و ج۷، ص۴۱۴؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۲۱۵؛ الانساب، سمعانی، ج۴، ص۱۱۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۷۸؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۱۵۹-۱۶۰؛ زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۳۱۵.
  75. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹.
  76. الأعلام، زرکلی، ج۳، ص۱۴۴.
  77. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۹۸.
  78. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۱۴.
  79. المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹.
  80. کنزل العمال، متقی هندی، ج۱۳، ص۳۸۷.
  81. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۳۹۸-۴۰۰.
  82. ارشاد القلوب، دیلمی، ج۲، ص۳۴۱.
  83. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۰۰.
  84. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۶۶۶.
  85. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۰۷۹.
  86. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۰، ص۱۱.
  87. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۷۲.
  88. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۱، ص۹۹.
  89. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۰۰-۴۰۱.
  90. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۵۲۹.
  91. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۳، ص۱۷۸.
  92. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۰۱-۴۰۲.
  93. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۱۴؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۵۹.
  94. افشار، محمد نقی، مقاله «سهیل بن عمرو»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۴۰۲.