اشعث بن قیس کندی در نهج البلاغه: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۲۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = اشعث بن قیس کندی
| عنوان مدخل  = اشعث بن قیس کندی
| مداخل مرتبط = [[اشعث بن قیس کندی در رجال و تراجم]] - [[اشعث بن قیس کندی در تاریخ اسلامی]] - [[اشعث بن قیس کندی در نهج البلاغه]] - [[اشعث بن قیس کندی در حدیث]]
| پرسش مرتبط  =
}}
== مقدمه ==
[[اشعث]] از مردان بانفوذ، ثروتمند و تأثیرگذار [[کوفه]] در [[قرن اول]] [[هجری]] است. نام اصلی وی «[[معدی‌کرب]]» پسر «[[قیس اشجع]]» از [[قبیله]] «کنده» است، قبیله «مراد» پدرش را کشتند او برای [[انتقام]] به [[همراهی]] قبیله‌اش حرکت کرد و به جای اینکه به قبیله مراد [[حمله]] کند [[اشتباه]] کرد به قبیله [[بنی الحارث]] حمله برد و چون «بنی ولیعه» پس از [[رحلت پیغمبر]] {{صل}} [[مرتد]] گردیدند و از طرف [[مسلمانان]] «[[زیاد بن لبید بیاضی]]» برای [[جنگ]] آنها مأمور شد «بنی ولیعه» از [[اشعث]] کمک خواست، او گفت تا [[حکومت]] قبیله خود را به من واگذار نکنید کمک نخواهم کرد، آنها قبول کردند اشعث نیز مرتد شد و با مسلمانان [[جنگ]] کرد و [[زید بن ولید]] از ناحیه [[ابوبکر]] مأمور [[جنگیدن]] با او شد و او در این جنگ [[اسیر]] گردید «این [[اسارت]] او در [[اسلام]] بود».
او را دست بسته نزد ابوبکر بردند او «اشعث» را [[عفو]] کرد و خواهرش «[[ام‌فروه]]» که از چشم [[نابینا]] بود به وی تزویج کرد، اشعث از این [[زن]] صاحب سه پسر به نام «[[محمد بن اشعث بن قیس کندی]]»، «[[اسماعیل بن اشعث بن قیس کندی]]» و «[[اسحاق بن اشعث بن قیس کندی]]» شد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۹۳-۲۹۶.</ref>.
از جمله خصوصیاتی که برای او [[نقل]] کرده‌اند می‌توان به [[ریاست‌طلبی]]، [[نفاق]]، [[فضولی]]، [[تکبر]] و [[خیانت‌پیشگی]] اشاره کرد. وی در زمان [[عثمان]]، [[والی]] [[آذربایجان]] شد. [[عثمان]] هر سال [[صد]] هزار درهم از [[خراج]] آذربایجان را به او می‌بخشید. از این‌رو در [[مصرف]] [[اموال مسلمین]] محدودیتی قائل نبود و در اثر سهل‌انگاری‌های خلیفه سوم در امر بیت المال، [[ثروت]] هنگفتی به‌چنگ آورده بود<ref>[[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۱۶۷-۱۷۲؛ [[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۶.</ref>.
== [[اشعث]] در مقام والی آذربایجان در [[حکومت امام علی]] {{ع}} ==
[[امام علی]] {{ع}} پس از تکیه زدن بر [[کرسی]] [[خلافت]] نسبت به همه کارگزاران حکومتی عصر عثمان تجدید نظر کرد، برخی را برکنار ساخت و برخی را بنا به [[مصالح جامعه]] [[مسلمین]] بر [[منصب]] خویش باقی گذاشت. [[تصمیم]] [[امام]] بر این [[استوار]] شد که [[اشعث]] را بر کارگزاری [[آذربایجان]] باقی بگذارد. از این‌رو در نامه‌ای که بخشی از آن در [[نهج البلاغه]] آمده است، گذشته وی را به یادش می‌آورد و وی را در جبران گذشته [[تشویق]] می‌کند: "... اگر سستی‌هایی در تو رخ نمی‌داد، پیش از دیگران در این امر [[اقدام]] می‌کرد؛ شاید آخر کارت باعث [[ستایش]] و جبران اول آن شود..."<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۶.</ref>.
[[اشعث]] در [[جنگ جمل]] حضور نداشت. پس از [[جنگ جمل]]، [[امام علی]] {{ع}} در نامه‌ای که بخشی از آن از نظر گذشت، به او [[فرمان]] داد تا [[اموال]] [[آذربایجان]] را تحویل دهد: "حوزه فرمانروایی‌ات طعمه تو نیست، بلکه امانتی است بر گردن تو و از تو خواسته‌اند که [[فرمان‌بردار]] کسی باشی که فراتر از توست. تو را نرسد که خود هرچه خواهی، [[رعیت]] را [[فرماندهی]] یا خود را درگیر کاری بزرگ کنی، مگر آنکه دستوری به تو رسیده باشد. در دستان تو [[مالی]] است از [[اموال]] [[خداوند]] عزّوجلّ و تو خزانه‌داری تا آن را به من [[تسلیم]] کنی. [[امید]] است که من برای تو بدترین [[والیان]] نباشم و [[السلام]]"<ref>{{متن حدیث|وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ [تَعَالَی‏] عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ وَ السَّلَام‏}}؛ نهج البلاغه، نامه ۵.</ref>. وقتی [[نامه]] [[امام]] {{ع}} به او رسید، با برخی از دوستانش به [[مشورت]] نشست و [[وحشت]] خود از [[امام]] را (به‌جهت سوءاستفاده از [[بیت المال]]) با آنها در میان گذاشت و ابراز داشت که نزد [[معاویه]] می‌رود و به او می‌پیوندد. [[مشاوران]] این عمل را نکوهیدند و گفتند: "در این صورت [[مرگ]] برای تو از این کار بهتر است، زیرا [[شهر]] و دیار و [[خویشان]] خود را رها کرده و [[دنباله‌روی]] [[اهل شام]] گشته‌ای." خبر این ماجرا به [[کوفه]] و [[امام]] {{ع}} رسید. [[امام]] {{ع}} نامه‌ای به او نوشت و او را مورد [[توبیخ]] و [[سرزنش]] قرار داد و وی را به‌سوی خویش فراخواند. [[نامه]] [[امام]] را حجر بن عدیّ پیش او برد و او را با خود به نُخَیله، منطقه‌ای نزدیک [[کوفه]] آورد. [[اشعث]] [[اموال]] خود را [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} عرضه کرد. [[روایت]] است که [[ارزش]] [[اموال]] او (که به ناحق از [[بیت المال]] [[مسلمین]] کسب کرده‌ بود) به [[صد]] هزار یا چهارصدهزار درهم می‌رسید. [[امام]] {{ع}} نخست همه [[اموال]] وی را ضبط کرد، اما سی‌هزار درهم را به او بازگرداند. [[اشعث]] گفت این مبلغ برای من کم است. [[امام]] {{ع}} فرمود حتی یک درهم زیادتر از این به تو نمی‌دهم: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تمامش را واگذاری از همه چیز برایت بهتر است. هیچ [[گمان]] ندارم که بر تو [[حلال]] باشد و اگر به این مطلب [[یقین]] می‌داشتم همین را هم به تو نمی‌دادم<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۶-۱۰۷.</ref>.


{{جعبه اطلاعات راوی
== [[نیرنگ‌بازی]] [[اشعث]] برای جاه و مقام ==
| عنوان            = (اشعث بن قیس)<ref>التهذیب: ج۸، ص۲۴۸، ح ۸۹۶.</ref>
از اقوال [[تاریخی]] چنین [[استنباط]] می‌شود که [[اشعث]] بارها در [[طمع]] [[جاه و مقام]] نزد [[امام]] رفته و از ترفندهایی استفاده کرده است. [[امام]] {{ع}} در [[خطبه]] ۲۱۵ [[نهج البلاغه]] در این مورد می‌فرماید: "و شگفت‌تر از این، آن مردی (اشعث بن قیس کندی) است که [[شب]] هنگام با ظرفی سربسته نزد من آمد و در آن معجونی بود که همواره از آن بیزار بوده‌ام، گویی به زهر مارش عجین کرده بودند. گفتم: این هدیه است یا [[زکات]] یا [[صدقه]]. اگر [[زکات]] یا [[صدقه]] است بر ما [[خاندان پیامبر]] [[حرام]] است. گفت: نه این است و نه آن، هدیه‌ای است. گفتم: مادرت به عزایت بگرید، آیا از راه [[دین خدا]] به [[فریب]] من آمده‌ای، آیا در خردت نقصانی پدید آمده یا دیوانه شده‌ای یا سفیه گشته‌ای یا [[هذیان]] می‌گویی. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر همه هفت اقلیم عالم و هر چه را که زیر [[آسمان]] است به من دهند تا [[نافرمانی]] [[خدا]] کنم، آن قدر که پوست جوی را از مورچه‌ای بربایم، نپذیرم. این دنیای شما برای من از برگی که ملخی می‌خاید، حقیرتر است. [[علی]] را با نعمتی که روبه زوال دارد و لذتی که پایدار نمی‌ماند، چه کار! از اینکه خردم به [[خواب]] بی‌خبری رود یا به [[زشتی]] لغزشی [[مبتلا]] شوم، به [[خدا]] [[پناه]] می‌برم و از او [[یاری]] می‌جویم<ref>{{متن حدیث|وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِی وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَکَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ وَ لَکِنَّهَا هَدِیَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِینِ اللَّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَی وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَی نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِین‏}}؛ نهج البلاغه، خطبه ٢٢٤.</ref><ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 107.</ref>
| تصویر            =
 
| اندازه تصویر      =
از [[کلام]] [[امام]] این‌گونه بر‌می‌آید که [[اشعث]] با هدیه [[سعی]] در [[فریب]] [[امام]] داشته است و [[امام]] با سخنان [[قاطع]] خود، خروج از دایره [[حق]] و [[عدالت]] را حتی در برابر کم‌اهمیت‌ترین مخلوقات نیز جایز نمی‌داند. [[اشعث]] به‌هیچ‌روی مورد [[اعتماد]] [[امام]] نبود، تا آنجا که در [[نهج البلاغه]] آن‌گاه که بر [[کلام]] [[امام]] {{ع}} [[اعتراض]] کرد و گفت: "ای [[امیرمؤمنان]]، این سخن بر ضدّ توست نه به نفعت"، [[امام]] نگاهی تند به او کرد و فرمود: تو چه می‌فهمی که چه چیز به ضرر یا سود من است. [[نفرین]] [[خدا]] و نفرین‌کنندگان بر تو باد، [[دروغ‌باف]] پسر [[دروغ‌باف]]، [[منافق]] [[کافر]] زاده، در بی‌عقلی تو همین بس که دو بار [[اسیر]] شدی: یک بار در حال [[کفر]] و دیگر بار در [[اسلام]]. [[مال]] و تبارت هم موجب [[نجات]] تو نشد. آری، آن‌کس که برای [[دشمن]] [[جاسوسی]] کند و [[خاندان]] خویش را به کشتن دهد، سزاوار [[خشم]] و [[دشمنی]] [[نزدیکان]] و [[بی‌اعتمادی]] غریبگان خواهد بود<ref>{{متن حدیث|مَا یُدْرِیکَ مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِینَ حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ‏ أُخْرَی فَمَا فَدَاکَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُکَ وَ لَا حَسَبُکَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا یَأْمَنَهُ الْأَبْعَد}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۹.</ref><ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۷-۱۰۸.</ref>
| نام کامل          = أشعث بن قیس بن معدی کرب بن معاویة
| کنیه              =
| لقب              =
| نسب              =
| تولد              =
| شهر تولد          =
| کشور تولد        =
| محل زندگی        =
| وفات              =
| شهر وفات          =
| محل دفن          =
| خویشاوندان سرشناس =
| مذهب              =
| صحابی            =
| راوی از معصوم    = [[امام حسن]]{{ع}} <ref>التهذیب: جلد ۸، حدیث ۸۹۶ و۸۹۷؛ الاستبصار: جلد ۴، حدیث ۶۵ و۶۳</ref>
| مشایخ            = [[شریح]]<ref>التهذیب: جلد ۸، حدیث ۸۹۶ و۸۹۷؛ الاستبصار: جلد ۴، حدیث ۶۵ و۶۳</ref>
| راویان از او     =[[الفیض]]<ref>التهذیب: جلد ۸، حدیث ۸۹۶ و۸۹۷؛ الاستبصار: جلد ۴، حدیث ۶۵ و۶۳</ref>
| اعتبار            =
| موضوع روایات      =
| تعداد روایات      = ۴
| تألیفات          =
| شهرت              =
| سایر              = نام وی در منابع ذیل آمده است: جامع الرواة: ج۱، ص۱۰۶. قاموس الرجال: ج۲، ص۱۵۲، ر ۹۳۵. مستدركات علم الرجال: ج۱، ص۶۸۶، ر ۵۲۵. معجم رجال الحديث: ج۳، ص۲۱۵، ر ۱۴۹۳.
}}
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[اشعث بن قیس کندی]]''' است. "'''[[اشعث بن قیس کندی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[اشعث بن قیس کندی در رجال و تراجم]] - [[اشعث بن قیس کندی در تاریخ اسلامی]] - [[اشعث بن قیس کندی در نهج البلاغه]] - [[اشعث بن قیس کندی در حدیث]]</div>


==مقدمه==
حال باید دید چگونه [[امام]] {{ع}} با این [[تندی]] با اشعث سخن گفت؟ و او را [[منافق]] و [[کافر]] خواند؟
[[اشعث بن قیس کندی]]، از مردان مشهور و پرنفوذ [[قرن اول]] [[هجری]]<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 106.</ref>.


[[اشعث]] از مردان بانفوذ، ثروتمند و تأثیرگذار [[کوفه]] است. از جمله خصوصیاتی که برای او [[نقل]] کرده‌اند می‌توان به [[ریاست‌طلبی]]، [[نفاق]]، [[فضولی]]، [[تکبر]] و [[خیانت‌پیشگی]] اشاره کرد. وی در زمان [[عثمان]]، [[والی]] [[آذربایجان]] شد. [[عثمان]] هر سال [[صد]] هزار درهم از [[خراج]] [[آذربایجان]] را به او می‌بخشید. از این‌رو در [[مصرف]] [[اموال مسلمین]] محدودیتی قائل نبود و در اثر [[سهل‌انگاری‌های خلیفه سوم در امر بیت المال]]، [[ثروت]] هنگفتی به‌چنگ آورده بود<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۶.</ref>.
چنانکه «[[ابن ابی الحدید]]» و «[[شیخ محمد عبده]]» می‌نویسند: "اشعث در میان [[اصحاب امام]] همانند [[عبدالله بن ابی]] در بین [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} بود که هر کدام در [[زمان]] خود [[رئیس]] [[منافقان]] بودند"<ref>{{عربی|کان الاشعث من المنافقین فی خلافه علی و هو فی اصحاب امیرالمؤمنین کما کان عبدالله بن ابی ابن سلول فی اصحاب رسول الله کل واحد منهما راس النفاق فی زمانه}}؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۹۷؛ شرح عبده، ص۵۶.</ref>


==[[اشعث]] در [[مقام]] [[والی آذربایجان]] در [[حکومت امام علی]]{{ع}}==
همچنین «ابن ابی الحدید» اضافه می‌کند: "هر [[ناراحتی]] در [[خلافت علی]] {{ع}} پیش می‌آمد و هر اضطرابی که روی داد اصل آن «اشعث» بود، حتی اگر شیطنت‌های او نبود [[جنگ نهروان]] پیش نمی‌آمد و [[امام]] {{ع}} با [[اصحاب نهروان]] برای [[جنگ]] [[معاویه]] می‌رفت و [[شام]] را می‌گرفت زیرا آنان موافقت خود را با امام اعلام نموده بودند"<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۹.</ref><ref>[[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۱۶۷-۱۷۲.</ref>
[[امام علی]]{{ع}} پس از تکیه زدن بر [[کرسی]] [[خلافت]] نسبت به همه [[کارگزاران حکومتی عصر عثمان]] [[تجدید]] نظر کرد، برخی را برکنار ساخت و برخی را بنا به [[مصالح جامعه]] [[مسلمین]] بر [[منصب]] خویش باقی گذاشت. [[تصمیم]] [[امام]] بر این [[استوار]] شد که [[اشعث]] را بر کارگزاری [[آذربایجان]] باقی بگذارد. از این‌رو در نامه‌ای، که بخشی از آن در [[نهج البلاغه]] آمده است، گذشته وی را به یادش می‌آورد و وی را در جبران گذشته [[تشویق]] می‌کند: "... اگر سستی‌هایی در تو رخ نمی‌داد، پیش از دیگران در این امر [[اقدام]] می‌کرد؛ شاید آخر کارت باعث [[ستایش]] و جبران اول آن شود..."<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۶.</ref>.


[[اشعث]] در [[جنگ جمل]] حضور نداشت. پس از [[جنگ جمل]]، [[امام علی]]{{ع}} در نامه‌ای که بخشی از آن از نظر [[گذشت]]، به او [[فرمان]] داد تا [[اموال]] [[آذربایجان]] را تحویل دهد: حوزه فرمانروایی‌ات طعمه تو نیست، بلکه امانتی است بر گردن تو، و از تو خواسته‌اند که [[فرمان‌بردار]] کسی باشی که فراتر از توست. تو را نرسد که خود هرچه خواهی، [[رعیت]] را [[فرماندهی]] یا خود را درگیر کاری بزرگ کنی، مگر آنکه دستوری به تو رسیده باشد. در دستان تو [[مالی]] است از [[اموال]] [[خداوند]] عزّوجلّ و تو خزانه‌داری تا آن را به من [[تسلیم]] کنی. [[امید]] است که من برای تو بدترین [[والیان]] نباشم؛ و [[السلام]]<ref>نهج البلاغه، نامه ۵: {{متن حدیث|وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ [تَعَالَی‏] عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ وَ السَّلَام‏}}</ref>. وقتی [[نامه]] [[امام]]{{ع}} به او رسید، با برخی از دوستانش به [[مشورت]] نشست و [[وحشت]] خود از [[امام]] را (به‌جهت سوءاستفاده از [[بیت المال]]) با آنها در میان گذاشت و ابراز داشت که نزد [[معاویه]] می‌رود و به او می‌پیوندد. [[مشاوران]] این عمل را نکوهیدند و گفتند: "در این صورت [[مرگ]] برای تو از این کار بهتر است، زیرا [[شهر]] و دیار و [[خویشان]] خود را رها کرده و [[دنباله‌روی]] [[اهل شام]] گشته‌ای." خبر این ماجرا به [[کوفه]] و [[امام]]{{ع}} رسید. [[امام]]{{ع}} نامه‌ای به او نوشت و او را مورد [[توبیخ]] و [[سرزنش]] قرار داد و وی را به‌سوی خویش فراخواند. [[نامه]] [[امام]] را حجر بن عدیّ پیش او برد و او را با خود به نُخَیله، منطقه‌ای نزدیک [[کوفه]]، آورد. [[اشعث]] [[اموال]] خود را [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} عرضه کرد. [[روایت]] است که [[ارزش]] [[اموال]] او (که به ناحق از [[بیت المال]] [[مسلمین]] کسب کرده‌ بود) به [[صد]] هزار یا چهارصدهزار درهم می‌رسید. [[امام]]{{ع}} نخست همه [[اموال]] وی را ضبط کرد، اما سی‌هزار درهم را به او بازگرداند. [[اشعث]] گفت این مبلغ برای من کم است. [[امام]]{{ع}} فرمود حتی یک درهم زیادتر از این به تو نمی‌دهم: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر تمامش را واگذاری از همه چیز برایت بهتر است. هیچ [[گمان]] ندارم که بر تو [[حلال]] باشد و اگر به این مطلب [[یقین]] می‌داشتم همین را هم به تو نمی‌دادم<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۶-۱۰۷.</ref>.
== [[اشعث]] در [[نبرد صفین]] ==
[[اشعث]] به دستور امام {{ع}} در [[جنگ صفین]] شرکت کرد. [[امام]] او را به [[فرماندهی]] بخشی از [[سپاه]] [[منصوب]] کرد. وی در گرماگرم [[جنگ]] گاه از خود رشادت‌هایی نشان می‌داد، از جمله در نخستین برخورد که [[سپاه معاویه]] [[آب]] را بر [[سپاه امام]] بستند، با اجازه [[امام]] {{ع}} آنجا را از [[تسلط]] [[شامیان]] درآورد. [[معاویه]] که [[شکست]] را در [[جنگ صفین]] نزدیک می‌دید، [[برادر]] خود را برای پیشنهاد ترک [[جنگ]] نزد [[اشعث]] فرستاد، اما در آن هنگام [[اشعث]] لب به [[ستایش]] [[امام]] گشود و پاسخی به او نداد. با این همه، در [[شب]] [[لیلة الهریر]]<ref>لیلة الهریر: روز پنج‌شنبه هفدهم ماه صفر سال ۳۷ هجری، [[امیر مؤمنان علی]] {{ع}} پس از اقامه نماز جماعت صبح، یارانش را برای جنگی مهم نوید داد و دستور فرمود که عمامه و زره و شمشیر [[رسول خدا]] را برایش بیاورند. آن روز از صبح تا شب، جنگ و ستیز قهرمانان ادامه داشت تا جایی که سپاهیان [[امام علی]] {{ع}} نماز ظهر و عصر خود را در حال جنگ و تنها با اشاره دست و سر به‌جا آوردند. آن روز که به یوم الهریر مشهور است. با ده‌ها هزار کشته از دو سپاه به پایان رسید. با فرارسیدن شب، برخلاف انتظار همگان، [[امام علی]] {{ع}} پس از اقامه نماز مغرب و عشاء و ایراد خطبه، دستور ادامه حمله را صادر فرمود. در آن شب جنگ تا سحرگاهان ادامه داشت و لشکر معاویه در آستانه سقوط قرار گرفته بود.</ref> که [[پیروزی]] [[یاران امام]] نزدیک بود، [[اشعث]] در سخنانی که بوی [[نفاق]] و [[تفرقه]] می‌داد، در میان اهالی [[قبیله]] خود، خواستار ترک [[مخاصمه]] و [[خون‌ریزی]] شد. او با این جملات در واقع عامل اصلی [[نفاق]] و [[فتنه]] در [[جنگ صفین]] است. وقتی خبر این ماجرا به [[معاویه]] رسید، او نیز از این [[فرصت]] بهره جست و با [[حیله]] [[عمروعاص]] [[دستور]] داد تا قرآن‌ها را بر فراز نیزه گردانند. [[روایت]] دیگر به صراحت از [[ارتباط]] و مکاتبه [[اشعث]] با [[معاویه]] یاد می‌کند. پس از این ماجرا [[اشعث]] و افراد قبیله‌اش از جمله کسانی بودند که با تأکید از [[امام]] {{ع}} خواستند نسبت به ترک [[مخاصمه]] [[اقدام]] کند<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۸.</ref>.


==[[نیرنگ‌بازی]] [[اشعث]] برای [[جاه و مقام]]==
== نمونه‌ای از کارهای منافقانه اشعث ==
از اقوال [[تاریخی]] چنین [[استنباط]] می‌شود که [[اشعث]] بارها در [[طمع]] [[جاه و مقام]] نزد [[امام]] رفته و از ترفندهایی استفاده کرده است. [[امام]]{{ع}} در [[خطبه]] ۲۱۵ [[نهج البلاغه]] در این مورد می‌فرماید: و شگفت‌تر از این، آن مردی (اشعث بن قیس کندی) است که [[شب]] هنگام با ظرفی سربسته نزد من آمد و در آن معجونی بود که همواره از آن بیزار بوده‌ام، گویی به زهر مارش عجین کرده بودند. گفتم: این هدیه است یا [[زکات]] یا [[صدقه]]. اگر [[زکات]] یا [[صدقه]] است بر ما [[خاندان پیامبر]] [[حرام]] است. گفت: نه این است و نه آن، هدیه‌ای است. گفتم: مادرت به عزایت بگرید، آیا از راه [[دین خدا]] به [[فریب]] من آمده‌ای، آیا در خردت نقصانی پدید آمده یا دیوانه شده‌ای یا سفیه گشته‌ای یا [[هذیان]] می‌گویی. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر همه هفت اقلیم عالم و هر چه را که زیر [[آسمان]] است به من دهند تا [[نافرمانی]] [[خدا]] کنم، آن [[قدر]] که پوست جوی را از مورچه‌ای بربایم، نپذیرم. این [[دنیا]] شما برای من از برگی، که ملخی می‌خاید، حقیرتر است. [[علی]] را با نعمتی که روبه زوال دارد و لذتی که پایدار نمی‌ماند، چه کار! از اینکه خردم به [[خواب]] بی‌خبری رود یا به [[زشتی]] لغزشی [[مبتلا]] شوم، به [[خدا]] [[پناه]] می‌برم و از او [[یاری]] می‌جویم<ref>{{متن حدیث|وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِی وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَکَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ وَ لَکِنَّهَا هَدِیَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِینِ اللَّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَی وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَی نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِین‏}}؛نهج البلاغه، خطبه ٢٢٤</ref>.<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 107.</ref>
در «لیله الهریر» که کار بر [[یاران]] معاویه در [[صفین]] تنگ شده بود، سخنی از «اشعث» شنیده شد که [[جاسوسان]] آن را به معاویه رساندند و او [[تدبیر]] [[قرآن بر نیزه کردن]] را عنوان نمود. اشعث برای یارانش همان شب خطبه‌ای خواند و گفت: «اگر فردا نیز همانند امروز جنگ درگیرد، [[عرب]] نابود خواهد شد، من این سخن را نه از باب جنگ می‌گویم بلکه من برای [[زنان]] و [[فرزندان]] [[وحشت]] دارم اگر ما نابود شویم. سپس برای اینکه کسی به [[نیت]] بد او پی [[نبرد]]، گفت؟ این نظر شخصی من است<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۴.</ref>.


از [[کلام]] [[امام]] این‌گونه بر‌می‌آید که [[اشعث]] با هدیه [[سعی]] در [[فریب]] [[امام]] داشته است و [[امام]] با سخنان [[قاطع]] خود، خروج از دایره [[حق]] و [[عدالت]] را حتی در برابر کم‌اهمیت‌ترین مخلوقات نیز جایز نمی‌داند. [[اشعث]] به‌هیچ‌روی مورد [[اعتماد]] [[امام]] نبود، تا آنجا که در [[نهج البلاغه]] آن‌گاه که بر [[کلام]] [[امام]]{{ع}} [[اعتراض]] کرد و گفت: "ای [[امیرمؤمنان]]، این سخن بر ضدّ تو است نه به نفعت"، [[امام]] نگاهی تند به او کرد و فرمود: تو چه می‌فهمی که چه چیز به ضرر یا سود من است. [[نفرین]] [[خدا]] و نفرین‌کنندگان بر تو باد، [[دروغ‌باف]] پسر [[دروغ‌باف]]، [[منافق]] [[کافر]] زاده، در بی‌عقلی تو همین بس که دو بار [[اسیر]] شدی: یک بار در حال [[کفر]] و دیگر بار در [[اسلام]]. [[مال]] و تبارت هم موجب [[نجات]] تو نشد. آری، آن‌کس که برای [[دشمن]] [[جاسوسی]] کند و [[خاندان]] خویش را به کشتن دهد، سزاوار [[خشم]] و [[دشمنی]] [[نزدیکان]] و [[بی‌اعتمادی]] غریبگان خواهد بود<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۹:  {{متن حدیث|مَا یُدْرِیکَ مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِینَ حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ‏ أُخْرَی فَمَا فَدَاکَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُکَ وَ لَا حَسَبُکَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا یَأْمَنَهُ الْأَبْعَد}}</ref><ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۷-۱۰۸.</ref>.
این خبر به [[گوش]] معاویه رسید با صدای بلند گفت: به خدای [[کعبه]] [[سوگند]] اشعث راست گفته است. این بود که به شامی‌ها دستور داد قرآن‌ها را بر سر نیزه کنند شامی‌ها همان سخن اشعث را با صدای بلند می‌‌گفتند: «ای عراقی‌ها اگر ما کشته شویم [[تکلیف]] زنان و بچه‌های ما چه می‌شود؟!


==[[اشعث]] در [[نبرد صفین]]==
صبح قرآن‌ها را بلند کردند و گفتند: «[[کتاب خدا]] بین ما و شما [[حکم]] باشد».
[[اشعث]] به [[دستور امام]]{{ع}} در [[جنگ صفین]] شرکت کرد. [[امام]] او را به [[فرماندهی]] بخشی از [[سپاه]] [[منصوب]] کرد. وی در گرماگرم [[جنگ]] گاه از خود رشادت‌هایی نشان می‌داد، از جمله در نخستین برخورد، که [[سپاه معاویه]] [[آب]] را بر [[سپاه امام]] بستند، با اجازه [[امام]]{{ع}} آنجا را از [[تسلط]] [[شامیان]] درآورد. [[معاویه]] که [[شکست]] را در [[جنگ صفین]] نزدیک می‌دید، [[برادر]] خود را برای پیشنهاد ترک [[جنگ]] نزد [[اشعث]] فرستاد، اما در آن هنگام [[اشعث]] لب به [[ستایش]] [[امام]] گشود و پاسخی به او نداد. با این همه، در [[شب]] [[لیلة الهریر]]<ref>لیلة الهریر: روز پنج‌شنبه هفدهم ماه صفر سال ۳۷ هجری، [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}} پس از اقامه نماز جماعت صبح، یارانش را برای جنگی مهم نوید داد و دستور فرمود که عمامه و زره و شمشیر [[رسول خدا]] را برایش بیاورند. آن روز از صبح تا شب، جنگ و ستیز قهرمانان ادامه داشت تا جایی که سپاهیان [[امام علی]]{{ع}} نماز ظهر و عصر خود را در حال جنگ و تنها با اشاره دست و سر به‌جا آوردند. آن روز که به یوم الهریر مشهور است. با ده‌ها هزار کشته از دو سپاه به پایان رسید. با فرارسیدن شب، برخلاف انتظار همگان، [[امام علی]]{{ع}} پس از اقامه نماز مغرب و عشاء و ایراد خطبه، دستور ادامه حمله را صادر فرمود. در آن شب جنگ تا سحرگاهان ادامه داشت و لشکر معاویه در آستانه سقوط قرار گرفته بود.</ref>، که [[پیروزی]] [[یاران امام]] نزدیک بود، [[اشعث]] در سخنانی که بوی [[نفاق]] و [[تفرقه]] می‌داد، در میان اهالی [[قبیله]] خود، خواستار ترک [[مخاصمه]] و [[خون‌ریزی]] شد. او با این جملات در واقع عامل اصلی [[نفاق]] و [[فتنه]] در [[جنگ صفین]] است. وقتی خبر این ماجرا به [[معاویه]] رسید، او نیز از این [[فرصت]] بهره جست و با [[حیله]] [[عمروعاص]] [[دستور]] داد تا قرآنها را بر فراز نیزه گردانند. [[روایت]] دیگر به صراحت از [[ارتباط]] و مکاتبه [[اشعث]] با [[معاویه]] یاد می‌کند. پس از این ماجرا [[اشعث]] و افراد قبیله‌اش از جمله کسانی بودند که با تأکید از [[امام]]{{ع}} خواستند نسبت به ترک [[مخاصمه]] [[اقدام]] کند<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۸.</ref>.


==نقش [[اشعث]] در ماجرای [[حکمیّت]]==
در چنین شرایطی [[اصحاب امام]] {{ع}} همچون «[[مالک اشتر]]»، «[[عمرو بن حمق]]» و «[[عدی بن حاتم]]» آمدند و [[اطاعت]] خود را از امام اعلام داشتند که [[نیرنگ]] معاویه را نپذیرد ولی اشعث، خشمناک برخاست و گفت: کسی از من علاقمندتر به عراقی‌ها و دشمن‌تر نسبت به [[شامیان]] نیست اما [[حکم]] کتاب خدا را قبول کن که تو از آنها سزاوارتری که [[دوست]] دارند زنده باشند و از جنگ ناراحتند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۶.</ref>.
نقش [[اشعث]] در ماجرای [[حکمیت]] نیز، نقشی بارز و تأثیرگذار است. چنان‌که [[نقل]] می‌کنند، [[اشعث]] نظر [[معاویه]] را در مورد یک [[حَکَم]] از [[شام]] و یک [[حَکَم]] از [[عراق]] پسندید و همراه قبیله‌اش، با اینکه [[امام]] [[ابوموسی]] را [[شایسته]] [[حکمیت]] نمی‌دانست و [[ابن عباس]] و [[مالک اشتر]] را برای این امر مناسب می‌دید، اما آنها بر [[انتخاب]] [[ابوموسی]] پای فشردند. [[امام]] وقتی تنها [[رضایت]] و [[خرسندی]] آنها را در [[حکمیّت]] [[ابوموسی]] دید، فرمود: پس هرچه می‌خواهید بکنید و بدین‌ترتیب [[ابوموسی]] که فردی ضعیف النفس و مخالف با [[امام]] بود به [[حکمیّت]] [[انتخاب]] شد<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۸.</ref>.


==[[ارتباط]] [[اشعث]] با [[ابن ملجم]]==
اشعث گفت: من می‌بینم [[مردم]] خوشحال و [[راضی]] هستند که پیشنهاد شامی‌ها را بپذیری اگر [[صلاح]] باشد من نزد [[معاویه]] بروم و از او بپرسم که مقصودش چیست؟
نکته دیگر در مورد [[اشعث]]، [[ارتباط]] او با [[ابن ملجم]] است. بنا بر برخی اقوال، [[ابن ملجم]] از طریق [[مادری]] با [[قبیله کنده]] [[ارتباط]] داشته است. در بیشتر [[روایات]] آمده است که [[اشعث]] پیش از ورود [[امام]] به [[مسجد کوفه]]، به این مضمون به او می‌گوید "پیش از دمیدن صبح به مقصود خود شتاب کن." به‌هر حال از [[روایات]] این‌گونه برمی‌آید که [[اشعث]] از [[توطئه]] خبر داشته و مراقب اجرای آن نیز بوده است<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۸.</ref>.


[[اشعث]] چندی پس از [[شهادت امام علی]]{{ع}} در سن ۶۲ سالگی درگذشت<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۸.</ref>.
[[امام]] {{ع}} به او اجازه داد او نزد معاویه رفت و بازگشت، سپس مسئله [[انتخاب]] حکمین پیش آمد. شامی‌ها [[عمروعاص]] را انتخاب کردند و [[اشعث]] و کسانی که بعداً از [[خوارج]] شدند [[ابوموسی اشعری]] را انتخاب نمودند، امام، [[ابوموسی]] را قبول نکرد، اشعث گفت ما جز به ابوموسی [[رضایت]] نمی‌دهیم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۲۷.</ref>.


==اشعث بن قیس کندی در صحابه از دیدگاه نهج البلاغه==
[[اشعث بن قیس]] کیست؟
نام اصلی وی «[[معدی]] [[کرب]]» پسر «[[قیس]] [[اشجع]]» از [[قبیله]] «کنده» می‌باشد قبیله «مراد» پدرش را کشتند او برای [[انتقام]] به [[همراهی]] قبیله‌اش حرکت کرد و به جای اینکه به قبیله مراد [[حمله]] کند [[اشتباه]] کرد به قبیله [[بنی الحارث]] حمله برد. و چون «بنی ولیعه» پس از [[رحلت پیغمبر]]{{صل}} [[مرتد]] گردیدند و از طرف [[مسلمانان]] «[[زیاد بن لبید بیاضی]]» برای [[جنگ]] آنها مامور شد «بنی ولیعه» از [[اشعث]] کمک خواست، او گفت تا [[حکومت]] قبیله خود را به من واگذار نکنید کمک نخواهم کرد، آنها قبول کردند اشعث نیز مرتد شد و با مسلمانان[[جنگ]] کرد و زید ابن [[ولید]] از ناحیه [[ابوبکر]] مامور [[جنگیدن]] با او شد و او در این جنگ [[اسیر]] گردید «این [[اسارت]] او در [[اسلام]] بود».
او را دست بسته به نزد ابوبکر بردند او «اشعث» را [[عفو]] کرد و خواهرش «ام [[فروه]]» که از چشم [[نابینا]] بود به وی تزویج کرد، اشعث از این [[زن]] صاحب سه پسر به نام «محمد»، «[[اسماعیل]]» و «اسحاق» شد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۹۳-۲۹۶.</ref>.
حال باید دید چگونه [[امام]]{{ع}} با این [[تندی]] با اشعث سخن گفت؟ و او را [[منافق]] و [[کافر]] خواند؟
چنانکه «[[ابن ابی الحدید]]» و «[[شیخ محمد عبده]]» مینویسند:
{{عربی|کان الاشعث من المنافقین فی خلافه علی و هو فی اصحاب امیرالمؤمنین کما کان عبدالله بن ابی ابن سلول فی اصحاب رسول الله کل واحد منهما راس النفاق فی زمانه}}<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۹۷؛ شرح عبده، ص۵۶.</ref>
اشعث در میان [[اصحاب امام]] همانند «[[عبدالله بن ابی]]» در بین [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} بود که هر کدام در [[زمان]] خود [[رئیس]] [[منافقان]] بودند.
و نیز «ابن ابی الحدید» اضافه می‌کند:
«کل [[فساد]] کان فی خلافه علی{{ع}} و کل [[اضطراب]] [[حدث]] فاصله الاشعث» (هر [[ناراحتی]] در [[خلافت علی]]{{ع}} پیش میآمد و هر اضطرابی که روی داد اصل آن «اشعث» بود، حتی اگر شیطنت‌های او نبود [[جنگ نهروان]] پیش نمی‌آمد و [[امام]]{{ع}} با [[اصحاب نهروان]] برای [[جنگ]] [[معاویه]] میرفت و [[شام]] را میگرفت زیرا آنان موافقت خود را با امام اعلام نموده بودند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۹.</ref>.
اکنون وضع «[[اشعث]]» را به طور گذرا در موارد مختلف بررسی می‌کنیم:
در «لیله الهریر» که کار بر [[یاران]] معاویه در [[صفین]] تنگ شده بود، سخنی از «اشعث» شنیده شد که [[جاسوسان]] آن را به معاویه رساندند و او [[تدبیر]] [[قرآن بر نیزه کردن]] را عنوان نمود. اشعث برای یارانش همان شب خطبه‌ای خواند و گفت: «اگر فردا نیز همانند امروز جنگ درگیرد، [[عرب]] نابود خواهد شد، من این سخن را نه از باب جنگ میگویم بلکه من برای [[زنان]] و [[فرزندان]] [[وحشت]] دارم اگر ما نابود شویم. سپس برای اینکه کسی به [[نیت]] بد او پی [[نبرد]]، گفت؟ این نظر شخصی من است<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۴.</ref>.
این خبر به [[گوش]]معاویه رسید با صدای بلند گفت: {{عربی|اصاب و رب الکعبه}} به خدای [[کعبه]] [[سوگند]] اشعث راست گفته است. این بود که به شامی‌ها دستور داد قرآنها را بر سر نیزه کنند شامی‌ها همان سخن اشعث را با صدای بلند می‌‌گفتند: «ای عراقی‌ها اگر ما کشته شویم [[تکلیف]] زنان و بچههای ما چه می‌شود؟!
صبح قرآنها را بلند کردند و گفتند: {{عربی|کتاب الله بیننا و بینکم}} ([[کتاب خدا]] بین ما و شما [[حکم]] باشد).
در چنین شرایطی [[اصحاب امام]]{{ع}} همچون «[[مالک اشتر]]»، «[[عمرو بن حمق]]» و «[[عدی بن حاتم]]» آمدند و [[اطاعت]] خود را از امام اعلام داشتند که [[نیرنگ]] معاویه را نپذیرد ولی اشعث، خشمناک برخاست و گفت: کسی از من علاقمندتر به عراقی‌ها و دشمن‌تر نسبت به [[شامیان]] نیست اما {{عربی|اجب القوم الی کتاب الله}} [[حکم]] کتاب خدا را قبول کن که تو از آنها سزاوارتری که [[دوست]] دارند زنده باشند و از جنگ ناراحتند)<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۶.</ref>.
اشعث گفت: من میبینم [[مردم]] خوشحال و [[راضی]] هستند که پیشنهاد شامی‌ها را بپذیری اگر [[صلاح]] باشد من نزد [[معاویه]] بروم و از او بپرسم که مقصودش چیست؟
[[امام]]{{ع}} به او اجازه داد او نزد معاویه رفت و بازگشت، سپس مسئله [[انتخاب]] حکمین پیش آمد. شامی‌ها [[عمروعاص]] را انتخاب کردند و [[اشعث]] و کسانی که بعدا از [[خوارج]] شدند [[ابوموسی اشعری]] را انتخاب نمودند، امام، [[ابوموسی]] را قبول نکرد، اشعث گفت ما جز به ابوموسی [[رضایت]] نمی‌دهیم<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۲۷.</ref>.
هنگامی که توافقنامه مربوط به حکمین تنظیم شد، اشتر را خواستند که امضاء کند، او گفت هرگز دستم در این کار پیش نمی‌رود، مگر من نمی‌دانم [[حق]] کجاست و [[یقین]] به [[گمراهی]] دشمنم ندارم مگر نمی‌بینید اگر [[سستی]] نکرده بودید [[پیروزی]] حتمی بود؟!<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۳۶.</ref>
هنگامی که توافقنامه مربوط به حکمین تنظیم شد، اشتر را خواستند که امضاء کند، او گفت هرگز دستم در این کار پیش نمی‌رود، مگر من نمی‌دانم [[حق]] کجاست و [[یقین]] به [[گمراهی]] دشمنم ندارم مگر نمی‌بینید اگر [[سستی]] نکرده بودید [[پیروزی]] حتمی بود؟!<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۳۶.</ref>
اشعث توافق‌نامه را برداشت و در میان صفوف به راه افتاد و آن را برای [[سربازان]] خواند و از آنان رضایت گرفت ولی گروهی از [[لشکریان]] به او [[حمله]] کردند و میخواستند وی را بکشند که فرار کرد، پس از آنکه به [[خدمت]] امام رسید گفت: من [[حکمیت]] را به تمام شامیها و عراقیها نشان دادم همه قبول کردند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۳۷.</ref>.
از آنچه گفته شد وضع اشعث و [[اعمال]] [[نفاق]] افکنانه و فعالیتش برای [[پیشرفت]] معاویه و [[شکست]] امام{{ع}} معلوم می‌شود و گفته [[ابن ابی الحدید]] که هر فسادی در [[حکومت امام]]{{ع}} پیش آمد به واسطه او بوده و او [[رئیس]] [[منافقان]] می‌باشد، به خوبی آشکار می‌گردد و روشن می‌شود که چرا امام نسبت به او [[تندی]] نمود.
طه حسین می‌گوید: «من بعید نمی‌دانم که [[نابغه]] [[خدعه]] و [[نیرنگ]] [[شام]] [[عمرو عاص]] با نابغه [[مکر]] و [[فریب]] [[عراق]] یعنی [[اشعث بن قیس]] تبانی و توافق نموده و نقشه‌هائی طرح کرده باشند و آنچه باعث [[نجات]] معاویه و یارانش از شکست [[قطعی]] و موجب وقوع [[اختلاف]] در [[سپاه علی]]{{ع}} شد، همین تبانی این دو مکار بوده باشد»<ref>الفتنة الکبری، ج۲، علی و نبوه، ص۸۱.</ref>.
باز «طه حسین» می‌گوید: [[عمروعاص]] و [[اشعث]] با یکدیگر قرار گذاشتند که اگر توانستند وسائلی فراهم کنند که بدون اینکه کسی متوجه شود به [[شکست]] علی بینجامد که چه بهتر و اگر نشد و دیدند که [[معاویه]] دارد مغلوب می‌شود [[سپاه معاویه]] به [[فرمان]] عمروعاص قرآنها را بر سر نیزه بکنند و اشعث و همدستانش هم زمینه را طوری فراهم کنند که جمع بسیاری از [[سپاهیان]] علی{{ع}} همگی متحدا فریاد برآورند و علی{{ع}} را مجبور سازند تا [[جنگ]] را فوری متوقف کند.
طه حسین می‌گوید: نقشههای خائنانه اینها در اینجا تمام نمی‌شود بلکه اینان مصیبت‌های بزرگتری بر [[امت اسلام]] وارد کردند و گرفتاری‌های مهم‌تری برای [[مولی]] فراهم نمودند که قبول [[حکمیت]] و [[انتخاب]] حکمین و آنچه حکمین باید طرح و تصویب نمایند جزء نقشه خائنانه آنها بود<ref>الفتنة الکبری، ج۲، علی و نبوه، ص۸۱.</ref>.
[[نامه امام]] به [[اشعث بن قیس]] موقعی که [[فرماندار]] [[آذربایجان]] بود. [[امام]] این [[نامه]] را پس از جنگ و ورود به [[کوفه]] به او نوشته است.
{{متن حدیث|وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَقْتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلاَّ بِوَثِيقَةٍ وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِي حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ وَ لَعَلِّي أَنْ لاَ أَكُونَ شَرَّ وُلاَتِكَ لَكَ}}<ref>نهج البلاغه، نامه ۵.</ref>
(اشعث از جانب [[عثمان]] [[حکمران]] آذربایجان بود. امام به او نوشت: [[حکمرانی]] برای تو وسیله آب و نان نیست، بلکه امانتی است در گردنت تو نیز باید [[مطیع]] مافوق خود باشی. دربارهرعیت [[حق]] نداری [[استبداد]] به [[خرج]] دهی. در مورد [[بیت المال]] به هیچ کاری جز با [[احتیاط]] و [[اطمینان]] [[اقدام]] مکن! [[اموال]] [[خدا]] در [[اختیار]] تو است و تو یکی از [[خزانه]] داران او هستی که باید آن را به دست من بسپاری و [[امید]] است من [[رئیس]] [[بدی]] برای تو نباشم والسلام).
چون [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بعد از [[عثمان]] زمام امور را به دست گرفت [[اشعث]] به جهت کار‌های [[ناشایست]] خود می‌دانست که [[امام]]{{ع}} او را [[عزل]] خواهد کرد و از خود نگران بود، [[حضرت]] برای [[آگاهی]] او به [[حفظ]] [[اموال]] [[آذربایجان]] بعد از پایان [[جنگ جمل]] [[نامه]] فوق را به او نوشت.


[[اشعث بن قیس]]
اشعث توافق‌نامه را برداشت و در میان صفوف به راه افتاد و آن را برای [[سربازان]] خواند و از آنان رضایت گرفت ولی گروهی از [[لشکریان]] به او [[حمله]] کردند و می‌خواستند وی را بکشند که فرار کرد، پس از آنکه به [[خدمت]] امام رسید گفت: من [[حکمیت]] را به تمام شامی‌ها و عراقی‌ها نشان دادم همه قبول کردند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۳۷.</ref>.
هنگامی که امام در [[مسجد کوفه]] بر [[منبر]] بود، سخنی فرمود که «اشعث بن قیس» به امام [[اعتراض]] کرد که: ای امیرمؤمنان! این مطلب به زیان تو است نه به سود! امام{{ع}} نگاه [[تندی]] به او کرد و فرمود:
 
{{متن حدیث|مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي عَلَيْكَ لَعْنَةُ اَللَّهِ وَ لَعْنَةُ اَللاَّعِنِينَ حَائِكُ اِبْنُ حَائِكٍ مُنَافِقُ اِبْنُ كَافِرٍ وَ اَللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ اَلْكُفْرُ مَرَّةً وَ اَلْإِسْلاَمُ أُخْرَى فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لاَ حَسَبُكَ وَ إِنَّ اِمْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ اَلسَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ اَلْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ اَلْأَقْرَبُ وَ لاَ يَأْمَنَهُ اَلْأَبْعَدُ}}<ref>نهج البلاغه، کلام ۱۹.</ref>
از آنچه گفته شد وضع اشعث و [[اعمال]] [[نفاق]] افکنانه و فعالیتش برای [[پیشرفت]] معاویه و [[شکست]] امام {{ع}} معلوم می‌شود و گفته [[ابن ابی الحدید]] که هر فسادی در [[حکومت امام]] {{ع}} پیش آمد به واسطه او بوده و او [[رئیس]] [[منافقان]] می‌باشد، به خوبی آشکار می‌گردد و روشن می‌شود که چرا امام نسبت به او [[تندی]] نمود.
(تو چه میدانی چه چیز به سود من است یا به زیان من؟ [[لعنت خدا]] و [[لعنت]] کنندگان بر تو باد‌ای بافنده پسر بافنده و‌ای [[منافق]] پسر [[کافر]]! به [[خدا]] [[سوگند]] تو یک بار در [[کفر]] و بار دیگر در [[اسلام]] [[اسیر]] گشتی، [[مال]] و حسبت نتوانست تو را از یکی از این دو [[اسارت]] [[آزاد]] سازد، تو آن کسی هستی که شمشیرها را به سوی قبیله‌ات [[راهنمائی]] کردی و [[مرگ]] را به جانب آنان سوق دادی (چنین کسی) سزاوار است بستگانش به او [[خشم]] ورزند و [[بیگانگان]] به او [[اطمینان]] نکنند).
 
مرحوم [[سید رضی]] در ذیل این [[کلام]] می‌گوید: مقصود امام از جمله: «کفر، یک بار تو را [[اسیر]] کرده و اسلام بار دیگر» این است اشعث یک بار در حالت کفر و بار دیگر در حالتی که [[مسلمان]] بود اسیر شده است. و نیز جمله: {{عربی|دل علی قومه}} ([[شمشیر]] را به سوی قومت [[راهنما]] شدی)
[[طه حسین]] می‌گوید: «من بعید نمی‌دانم که [[نابغه]] [[خدعه]] و [[نیرنگ]] [[شام]] [[عمرو عاص]] با نابغه [[مکر]] و [[فریب]] [[عراق]] یعنی [[اشعث بن قیس]] تبانی و توافق نموده و نقشه‌هائی طرح کرده باشند و آنچه باعث [[نجات]] معاویه و یارانش از شکست [[قطعی]] و موجب وقوع [[اختلاف]] در [[سپاه علی]] {{ع}} شد، همین تبانی این دو مکار بوده باشد»<ref>الفتنة الکبری، ج۲، علی و نبوه، ص۸۱.</ref>.
اشاره به جریانی است که اشعث با [[خالد بن ولید]] در «یمامه» داشتند. [[اشعث]] [[قبیله]] خویش را [[فریب]] داد و به آنان [[خدعه]] نمود تا خالد آنان را غافلگیر ساخت؛ لذا قبیله او وی را «عرف النار» نامیدند، این [[لقب]] را به کسی می‌‌گفتند که [[غدر]] و [[مکر]] به کار می‌برد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۹۱؛ طبری، ج۳، ص۲۷۵.</ref>.
 
و شاید کلمه «حائک» کنایه از کم [[عقلی]] و کوتاه [[فکری]] او و پدرش باشد و این احتمال نیز هست که منظور از آن کسی باشد که راست و [[دروغ]] به هم میبافد که اشعث نمونه کامل آن بود.<ref> [[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۱۷۳-۱۷۸.</ref>
باز «طه حسین» می‌گوید: [[عمروعاص]] و [[اشعث]] با یکدیگر قرار گذاشتند که اگر توانستند وسائلی فراهم کنند که بدون اینکه کسی متوجه شود به [[شکست]] علی بینجامد که چه بهتر و اگر نشد و دیدند که [[معاویه]] دارد مغلوب می‌شود [[سپاه معاویه]] به [[فرمان]] عمروعاص قرآ‌ن‌ها را بر سر نیزه بکنند و اشعث و همدستانش هم زمینه را طوری فراهم کنند که جمع بسیاری از [[سپاهیان]] علی {{ع}} همگی متحداً فریاد برآورند و علی {{ع}} را مجبور سازند تا [[جنگ]] را فوری متوقف کند.
 
طه حسین می‌گوید: نقشه‌های خائنانه این‌ها در اینجا تمام نمی‌شود بلکه اینان مصیبت‌های بزرگتری بر [[امت اسلام]] وارد کردند و گرفتاری‌های مهم‌تری برای [[مولی]] فراهم نمودند که قبول [[حکمیت]] و [[انتخاب]] حکمین و آنچه حکمین باید طرح و تصویب نمایند جزء نقشه خائنانه آنها بود<ref>الفتنة الکبری، ج۲، علی و نبوه، ص۸۱.</ref>.
 
[[نامه امام]] به [[اشعث بن قیس]] موقعی که [[فرماندار]] [[آذربایجان]] بود. [[امام]] این [[نامه]] را پس از جنگ و ورود به [[کوفه]] به او نوشته است: «اشعث از جانب [[عثمان]] [[حکمران]] آذربایجان بود. امام به او نوشت: [[حکمرانی]] برای تو وسیله آب و نان نیست، بلکه امانتی است در گردنت تو نیز باید [[مطیع]] مافوق خود باشی. درباره رعیت [[حق]] نداری [[استبداد]] به [[خرج]] دهی. در مورد [[بیت المال]] به هیچ کاری جز با [[احتیاط]] و [[اطمینان]] [[اقدام]] مکن! [[اموال]] [[خدا]] در [[اختیار]] تو است و تو یکی از [[خزانه]] داران او هستی که باید آن را به دست من بسپاری و [[امید]] است من [[رئیس]] [[بدی]] برای تو نباشم والسلام»<ref>{{متن حدیث|وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَقْتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلاَّ بِوَثِيقَةٍ وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِي حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ وَ لَعَلِّي أَنْ لاَ أَكُونَ شَرَّ وُلاَتِكَ لَكَ}}نهج البلاغه، نامه ۵.</ref>
 
چون [[امیرمؤمنان]] {{ع}} بعد از [[عثمان]] زمام امور را به دست گرفت [[اشعث]] به جهت کار‌های [[ناشایست]] خود می‌دانست که [[امام]] {{ع}} او را [[عزل]] خواهد کرد و از خود نگران بود، [[حضرت]] برای [[آگاهی]] او به [[حفظ]] [[اموال]] [[آذربایجان]] بعد از پایان [[جنگ جمل]] [[نامه]] فوق را به او نوشت.
 
هنگامی که [[امام]] در [[مسجد کوفه]] بر [[منبر]] بود، سخنی فرمود که «اشعث بن قیس» به امام [[اعتراض]] کرد که: ای امیرمؤمنان! این مطلب به زیان تو است نه به سود! امام {{ع}} نگاه [[تندی]] به او کرد و فرمود: «تو چه میدانی چه چیز به سود من است یا به زیان من؟ [[لعنت خدا]] و [[لعنت]] کنندگان بر تو باد‌ ای بافنده پسر بافنده و‌ ای [[منافق]] پسر [[کافر]]! به [[خدا]] [[سوگند]] تو یک بار در [[کفر]] و بار دیگر در [[اسلام]] [[اسیر]] گشتی، [[مال]] و حسبت نتوانست تو را از یکی از این دو [[اسارت]] [[آزاد]] سازد، تو آن کسی هستی که شمشیرها را به سوی قبیله‌ات [[راهنمائی]] کردی و [[مرگ]] را به جانب آنان سوق دادی (چنین کسی) سزاوار است بستگانش به او [[خشم]] ورزند و [[بیگانگان]] به او [[اطمینان]] نکنند»<ref>{{متن حدیث|مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي عَلَيْكَ لَعْنَةُ اَللَّهِ وَ لَعْنَةُ اَللاَّعِنِينَ حَائِكُ اِبْنُ حَائِكٍ مُنَافِقُ اِبْنُ كَافِرٍ وَ اَللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ اَلْكُفْرُ مَرَّةً وَ اَلْإِسْلاَمُ أُخْرَى فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لاَ حَسَبُكَ وَ إِنَّ اِمْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ اَلسَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ اَلْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ اَلْأَقْرَبُ وَ لاَ يَأْمَنَهُ اَلْأَبْعَدُ}}نهج البلاغه، کلام ۱۹.</ref>
 
مرحوم [[سید رضی]] در ذیل این [[کلام]] می‌گوید: مقصود امام از جمله: «کفر، یک بار تو را [[اسیر]] کرده و اسلام بار دیگر» این است اشعث یک بار در حالت کفر و بار دیگر در حالتی که [[مسلمان]] بود اسیر شده است. و نیز جمله: «[[شمشیر]] را به سوی قومت [[راهنما]] شدی» اشاره به جریانی است که اشعث با [[خالد بن ولید]] در «یمامه» داشتند. [[اشعث]] [[قبیله]] خویش را [[فریب]] داد و به آنان [[خدعه]] نمود تا خالد آنان را غافلگیر ساخت؛ لذا قبیله او وی را «عرف النار» نامیدند، این [[لقب]] را به کسی می‌‌گفتند که [[غدر]] و [[مکر]] به کار می‌برد <ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۹۱؛ طبری، ج۳، ص۲۷۵.</ref>.
 
و شاید کلمه {{متن حدیث|حَائِكٍ}} کنایه از کم [[عقلی]] و کوتاه [[فکری]] او و پدرش باشد و این احتمال نیز هست که منظور از آن کسی باشد که راست و [[دروغ]] به هم می‌بافد که اشعث نمونه کامل آن بود<ref>[[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۱۶۷-۱۷۲.</ref>.
 
== ارتباط [[اشعث]] با [[ابن ملجم]] ==
نکته دیگر در مورد [[اشعث]]، [[ارتباط]] او با [[ابن ملجم]] است. بنابر برخی اقوال، [[ابن ملجم]] از طریق [[مادری]] با [[قبیله کنده]] [[ارتباط]] داشته است. در بیشتر [[روایات]] آمده است [[اشعث]] پیش از ورود [[امام]] به [[مسجد کوفه]]، به این مضمون به او می‌گوید "پیش از دمیدن صبح به مقصود خود شتاب کن." به‌هر حال از [[روایات]] این‌گونه برمی‌آید که [[اشعث]] از [[توطئه]] خبر داشته و مراقب اجرای آن نیز بوده است<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۸.</ref>.
 
== فرجام اشعث ==
[[اشعث]] مدتی پس از [[شهادت امام علی]] {{ع}} در سن ۶۲ سالگی درگذشت<ref>[[سید حسین دین‌پرور|دین‌پرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص ۱۰۸.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل وابسته}}
* [[عفیف کندی]] (برادر)
* [[عفیف کندی]] (برادر)
* [[ابراهیم بن قیس کندی]] (برادر)
* [[ابراهیم بن قیس کندی]] (برادر)
خط ۱۰۰: خط ۸۱:
* [[قیس بن اشعث بن قیس کندی]] (فرزند)
* [[قیس بن اشعث بن قیس کندی]] (فرزند)
* [[جعده دختر اشعث بن قیس کندی]] (فرزند)
* [[جعده دختر اشعث بن قیس کندی]] (فرزند)
{{پایان مدخل وابسته}}


==منابع==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
#[[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید جمال‌الدین دین‌پرور|دین‌پرور، سیدجمال‌الدین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']]
# [[پرونده:13681048.jpg|22px]] [[سید جمال‌الدین دین‌پرور|دین‌پرور، سیدجمال‌الدین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۱''']]
#[[پرونده:1379394.jpeg|22px]] [[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|'''صحابه از دیدگاه نهج البلاغه''']]
# [[پرونده:1379394.jpeg|22px]] [[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|'''صحابه از دیدگاه نهج البلاغه''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
{{امام علی}}
{{امام علی}}


[[رده:اشعث بن قیس کندی]]
[[رده:اشعث بن قیس کندی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۵ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۲۱:۲۱

مقدمه

اشعث از مردان بانفوذ، ثروتمند و تأثیرگذار کوفه در قرن اول هجری است. نام اصلی وی «معدی‌کرب» پسر «قیس اشجع» از قبیله «کنده» است، قبیله «مراد» پدرش را کشتند او برای انتقام به همراهی قبیله‌اش حرکت کرد و به جای اینکه به قبیله مراد حمله کند اشتباه کرد به قبیله بنی الحارث حمله برد و چون «بنی ولیعه» پس از رحلت پیغمبر (ص) مرتد گردیدند و از طرف مسلمانان «زیاد بن لبید بیاضی» برای جنگ آنها مأمور شد «بنی ولیعه» از اشعث کمک خواست، او گفت تا حکومت قبیله خود را به من واگذار نکنید کمک نخواهم کرد، آنها قبول کردند اشعث نیز مرتد شد و با مسلمانان جنگ کرد و زید بن ولید از ناحیه ابوبکر مأمور جنگیدن با او شد و او در این جنگ اسیر گردید «این اسارت او در اسلام بود».

او را دست بسته نزد ابوبکر بردند او «اشعث» را عفو کرد و خواهرش «ام‌فروه» که از چشم نابینا بود به وی تزویج کرد، اشعث از این زن صاحب سه پسر به نام «محمد بن اشعث بن قیس کندی»، «اسماعیل بن اشعث بن قیس کندی» و «اسحاق بن اشعث بن قیس کندی» شد[۱].

از جمله خصوصیاتی که برای او نقل کرده‌اند می‌توان به ریاست‌طلبی، نفاق، فضولی، تکبر و خیانت‌پیشگی اشاره کرد. وی در زمان عثمان، والی آذربایجان شد. عثمان هر سال صد هزار درهم از خراج آذربایجان را به او می‌بخشید. از این‌رو در مصرف اموال مسلمین محدودیتی قائل نبود و در اثر سهل‌انگاری‌های خلیفه سوم در امر بیت المال، ثروت هنگفتی به‌چنگ آورده بود[۲].

اشعث در مقام والی آذربایجان در حکومت امام علی (ع)

امام علی (ع) پس از تکیه زدن بر کرسی خلافت نسبت به همه کارگزاران حکومتی عصر عثمان تجدید نظر کرد، برخی را برکنار ساخت و برخی را بنا به مصالح جامعه مسلمین بر منصب خویش باقی گذاشت. تصمیم امام بر این استوار شد که اشعث را بر کارگزاری آذربایجان باقی بگذارد. از این‌رو در نامه‌ای که بخشی از آن در نهج البلاغه آمده است، گذشته وی را به یادش می‌آورد و وی را در جبران گذشته تشویق می‌کند: "... اگر سستی‌هایی در تو رخ نمی‌داد، پیش از دیگران در این امر اقدام می‌کرد؛ شاید آخر کارت باعث ستایش و جبران اول آن شود..."[۳].

اشعث در جنگ جمل حضور نداشت. پس از جنگ جمل، امام علی (ع) در نامه‌ای که بخشی از آن از نظر گذشت، به او فرمان داد تا اموال آذربایجان را تحویل دهد: "حوزه فرمانروایی‌ات طعمه تو نیست، بلکه امانتی است بر گردن تو و از تو خواسته‌اند که فرمان‌بردار کسی باشی که فراتر از توست. تو را نرسد که خود هرچه خواهی، رعیت را فرماندهی یا خود را درگیر کاری بزرگ کنی، مگر آنکه دستوری به تو رسیده باشد. در دستان تو مالی است از اموال خداوند عزّوجلّ و تو خزانه‌داری تا آن را به من تسلیم کنی. امید است که من برای تو بدترین والیان نباشم و السلام"[۴]. وقتی نامه امام (ع) به او رسید، با برخی از دوستانش به مشورت نشست و وحشت خود از امام را (به‌جهت سوءاستفاده از بیت المال) با آنها در میان گذاشت و ابراز داشت که نزد معاویه می‌رود و به او می‌پیوندد. مشاوران این عمل را نکوهیدند و گفتند: "در این صورت مرگ برای تو از این کار بهتر است، زیرا شهر و دیار و خویشان خود را رها کرده و دنباله‌روی اهل شام گشته‌ای." خبر این ماجرا به کوفه و امام (ع) رسید. امام (ع) نامه‌ای به او نوشت و او را مورد توبیخ و سرزنش قرار داد و وی را به‌سوی خویش فراخواند. نامه امام را حجر بن عدیّ پیش او برد و او را با خود به نُخَیله، منطقه‌ای نزدیک کوفه آورد. اشعث اموال خود را خدمت امام (ع) عرضه کرد. روایت است که ارزش اموال او (که به ناحق از بیت المال مسلمین کسب کرده‌ بود) به صد هزار یا چهارصدهزار درهم می‌رسید. امام (ع) نخست همه اموال وی را ضبط کرد، اما سی‌هزار درهم را به او بازگرداند. اشعث گفت این مبلغ برای من کم است. امام (ع) فرمود حتی یک درهم زیادتر از این به تو نمی‌دهم: به خدا سوگند، اگر تمامش را واگذاری از همه چیز برایت بهتر است. هیچ گمان ندارم که بر تو حلال باشد و اگر به این مطلب یقین می‌داشتم همین را هم به تو نمی‌دادم[۵].

نیرنگ‌بازی اشعث برای جاه و مقام

از اقوال تاریخی چنین استنباط می‌شود که اشعث بارها در طمع جاه و مقام نزد امام رفته و از ترفندهایی استفاده کرده است. امام (ع) در خطبه ۲۱۵ نهج البلاغه در این مورد می‌فرماید: "و شگفت‌تر از این، آن مردی (اشعث بن قیس کندی) است که شب هنگام با ظرفی سربسته نزد من آمد و در آن معجونی بود که همواره از آن بیزار بوده‌ام، گویی به زهر مارش عجین کرده بودند. گفتم: این هدیه است یا زکات یا صدقه. اگر زکات یا صدقه است بر ما خاندان پیامبر حرام است. گفت: نه این است و نه آن، هدیه‌ای است. گفتم: مادرت به عزایت بگرید، آیا از راه دین خدا به فریب من آمده‌ای، آیا در خردت نقصانی پدید آمده یا دیوانه شده‌ای یا سفیه گشته‌ای یا هذیان می‌گویی. به خدا سوگند، اگر همه هفت اقلیم عالم و هر چه را که زیر آسمان است به من دهند تا نافرمانی خدا کنم، آن قدر که پوست جوی را از مورچه‌ای بربایم، نپذیرم. این دنیای شما برای من از برگی که ملخی می‌خاید، حقیرتر است. علی را با نعمتی که روبه زوال دارد و لذتی که پایدار نمی‌ماند، چه کار! از اینکه خردم به خواب بی‌خبری رود یا به زشتی لغزشی مبتلا شوم، به خدا پناه می‌برم و از او یاری می‌جویم[۶][۷]

از کلام امام این‌گونه بر‌می‌آید که اشعث با هدیه سعی در فریب امام داشته است و امام با سخنان قاطع خود، خروج از دایره حق و عدالت را حتی در برابر کم‌اهمیت‌ترین مخلوقات نیز جایز نمی‌داند. اشعث به‌هیچ‌روی مورد اعتماد امام نبود، تا آنجا که در نهج البلاغه آن‌گاه که بر کلام امام (ع) اعتراض کرد و گفت: "ای امیرمؤمنان، این سخن بر ضدّ توست نه به نفعت"، امام نگاهی تند به او کرد و فرمود: تو چه می‌فهمی که چه چیز به ضرر یا سود من است. نفرین خدا و نفرین‌کنندگان بر تو باد، دروغ‌باف پسر دروغ‌باف، منافق کافر زاده، در بی‌عقلی تو همین بس که دو بار اسیر شدی: یک بار در حال کفر و دیگر بار در اسلام. مال و تبارت هم موجب نجات تو نشد. آری، آن‌کس که برای دشمن جاسوسی کند و خاندان خویش را به کشتن دهد، سزاوار خشم و دشمنی نزدیکان و بی‌اعتمادی غریبگان خواهد بود[۸][۹]

حال باید دید چگونه امام (ع) با این تندی با اشعث سخن گفت؟ و او را منافق و کافر خواند؟

چنانکه «ابن ابی الحدید» و «شیخ محمد عبده» می‌نویسند: "اشعث در میان اصحاب امام همانند عبدالله بن ابی در بین اصحاب رسول خدا (ص) بود که هر کدام در زمان خود رئیس منافقان بودند"[۱۰]

همچنین «ابن ابی الحدید» اضافه می‌کند: "هر ناراحتی در خلافت علی (ع) پیش می‌آمد و هر اضطرابی که روی داد اصل آن «اشعث» بود، حتی اگر شیطنت‌های او نبود جنگ نهروان پیش نمی‌آمد و امام (ع) با اصحاب نهروان برای جنگ معاویه می‌رفت و شام را می‌گرفت زیرا آنان موافقت خود را با امام اعلام نموده بودند"[۱۱][۱۲]

اشعث در نبرد صفین

اشعث به دستور امام (ع) در جنگ صفین شرکت کرد. امام او را به فرماندهی بخشی از سپاه منصوب کرد. وی در گرماگرم جنگ گاه از خود رشادت‌هایی نشان می‌داد، از جمله در نخستین برخورد که سپاه معاویه آب را بر سپاه امام بستند، با اجازه امام (ع) آنجا را از تسلط شامیان درآورد. معاویه که شکست را در جنگ صفین نزدیک می‌دید، برادر خود را برای پیشنهاد ترک جنگ نزد اشعث فرستاد، اما در آن هنگام اشعث لب به ستایش امام گشود و پاسخی به او نداد. با این همه، در شب لیلة الهریر[۱۳] که پیروزی یاران امام نزدیک بود، اشعث در سخنانی که بوی نفاق و تفرقه می‌داد، در میان اهالی قبیله خود، خواستار ترک مخاصمه و خون‌ریزی شد. او با این جملات در واقع عامل اصلی نفاق و فتنه در جنگ صفین است. وقتی خبر این ماجرا به معاویه رسید، او نیز از این فرصت بهره جست و با حیله عمروعاص دستور داد تا قرآن‌ها را بر فراز نیزه گردانند. روایت دیگر به صراحت از ارتباط و مکاتبه اشعث با معاویه یاد می‌کند. پس از این ماجرا اشعث و افراد قبیله‌اش از جمله کسانی بودند که با تأکید از امام (ع) خواستند نسبت به ترک مخاصمه اقدام کند[۱۴].

نمونه‌ای از کارهای منافقانه اشعث

در «لیله الهریر» که کار بر یاران معاویه در صفین تنگ شده بود، سخنی از «اشعث» شنیده شد که جاسوسان آن را به معاویه رساندند و او تدبیر قرآن بر نیزه کردن را عنوان نمود. اشعث برای یارانش همان شب خطبه‌ای خواند و گفت: «اگر فردا نیز همانند امروز جنگ درگیرد، عرب نابود خواهد شد، من این سخن را نه از باب جنگ می‌گویم بلکه من برای زنان و فرزندان وحشت دارم اگر ما نابود شویم. سپس برای اینکه کسی به نیت بد او پی نبرد، گفت؟ این نظر شخصی من است[۱۵].

این خبر به گوش معاویه رسید با صدای بلند گفت: به خدای کعبه سوگند اشعث راست گفته است. این بود که به شامی‌ها دستور داد قرآن‌ها را بر سر نیزه کنند شامی‌ها همان سخن اشعث را با صدای بلند می‌‌گفتند: «ای عراقی‌ها اگر ما کشته شویم تکلیف زنان و بچه‌های ما چه می‌شود؟!

صبح قرآن‌ها را بلند کردند و گفتند: «کتاب خدا بین ما و شما حکم باشد».

در چنین شرایطی اصحاب امام (ع) همچون «مالک اشتر»، «عمرو بن حمق» و «عدی بن حاتم» آمدند و اطاعت خود را از امام اعلام داشتند که نیرنگ معاویه را نپذیرد ولی اشعث، خشمناک برخاست و گفت: کسی از من علاقمندتر به عراقی‌ها و دشمن‌تر نسبت به شامیان نیست اما حکم کتاب خدا را قبول کن که تو از آنها سزاوارتری که دوست دارند زنده باشند و از جنگ ناراحتند[۱۶].

اشعث گفت: من می‌بینم مردم خوشحال و راضی هستند که پیشنهاد شامی‌ها را بپذیری اگر صلاح باشد من نزد معاویه بروم و از او بپرسم که مقصودش چیست؟

امام (ع) به او اجازه داد او نزد معاویه رفت و بازگشت، سپس مسئله انتخاب حکمین پیش آمد. شامی‌ها عمروعاص را انتخاب کردند و اشعث و کسانی که بعداً از خوارج شدند ابوموسی اشعری را انتخاب نمودند، امام، ابوموسی را قبول نکرد، اشعث گفت ما جز به ابوموسی رضایت نمی‌دهیم[۱۷].

هنگامی که توافقنامه مربوط به حکمین تنظیم شد، اشتر را خواستند که امضاء کند، او گفت هرگز دستم در این کار پیش نمی‌رود، مگر من نمی‌دانم حق کجاست و یقین به گمراهی دشمنم ندارم مگر نمی‌بینید اگر سستی نکرده بودید پیروزی حتمی بود؟![۱۸]

اشعث توافق‌نامه را برداشت و در میان صفوف به راه افتاد و آن را برای سربازان خواند و از آنان رضایت گرفت ولی گروهی از لشکریان به او حمله کردند و می‌خواستند وی را بکشند که فرار کرد، پس از آنکه به خدمت امام رسید گفت: من حکمیت را به تمام شامی‌ها و عراقی‌ها نشان دادم همه قبول کردند[۱۹].

از آنچه گفته شد وضع اشعث و اعمال نفاق افکنانه و فعالیتش برای پیشرفت معاویه و شکست امام (ع) معلوم می‌شود و گفته ابن ابی الحدید که هر فسادی در حکومت امام (ع) پیش آمد به واسطه او بوده و او رئیس منافقان می‌باشد، به خوبی آشکار می‌گردد و روشن می‌شود که چرا امام نسبت به او تندی نمود.

طه حسین می‌گوید: «من بعید نمی‌دانم که نابغه خدعه و نیرنگ شام عمرو عاص با نابغه مکر و فریب عراق یعنی اشعث بن قیس تبانی و توافق نموده و نقشه‌هائی طرح کرده باشند و آنچه باعث نجات معاویه و یارانش از شکست قطعی و موجب وقوع اختلاف در سپاه علی (ع) شد، همین تبانی این دو مکار بوده باشد»[۲۰].

باز «طه حسین» می‌گوید: عمروعاص و اشعث با یکدیگر قرار گذاشتند که اگر توانستند وسائلی فراهم کنند که بدون اینکه کسی متوجه شود به شکست علی بینجامد که چه بهتر و اگر نشد و دیدند که معاویه دارد مغلوب می‌شود سپاه معاویه به فرمان عمروعاص قرآ‌ن‌ها را بر سر نیزه بکنند و اشعث و همدستانش هم زمینه را طوری فراهم کنند که جمع بسیاری از سپاهیان علی (ع) همگی متحداً فریاد برآورند و علی (ع) را مجبور سازند تا جنگ را فوری متوقف کند.

طه حسین می‌گوید: نقشه‌های خائنانه این‌ها در اینجا تمام نمی‌شود بلکه اینان مصیبت‌های بزرگتری بر امت اسلام وارد کردند و گرفتاری‌های مهم‌تری برای مولی فراهم نمودند که قبول حکمیت و انتخاب حکمین و آنچه حکمین باید طرح و تصویب نمایند جزء نقشه خائنانه آنها بود[۲۱].

نامه امام به اشعث بن قیس موقعی که فرماندار آذربایجان بود. امام این نامه را پس از جنگ و ورود به کوفه به او نوشته است: «اشعث از جانب عثمان حکمران آذربایجان بود. امام به او نوشت: حکمرانی برای تو وسیله آب و نان نیست، بلکه امانتی است در گردنت تو نیز باید مطیع مافوق خود باشی. درباره رعیت حق نداری استبداد به خرج دهی. در مورد بیت المال به هیچ کاری جز با احتیاط و اطمینان اقدام مکن! اموال خدا در اختیار تو است و تو یکی از خزانه داران او هستی که باید آن را به دست من بسپاری و امید است من رئیس بدی برای تو نباشم والسلام»[۲۲]

چون امیرمؤمنان (ع) بعد از عثمان زمام امور را به دست گرفت اشعث به جهت کار‌های ناشایست خود می‌دانست که امام (ع) او را عزل خواهد کرد و از خود نگران بود، حضرت برای آگاهی او به حفظ اموال آذربایجان بعد از پایان جنگ جمل نامه فوق را به او نوشت.

هنگامی که امام در مسجد کوفه بر منبر بود، سخنی فرمود که «اشعث بن قیس» به امام اعتراض کرد که: ای امیرمؤمنان! این مطلب به زیان تو است نه به سود! امام (ع) نگاه تندی به او کرد و فرمود: «تو چه میدانی چه چیز به سود من است یا به زیان من؟ لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو باد‌ ای بافنده پسر بافنده و‌ ای منافق پسر کافر! به خدا سوگند تو یک بار در کفر و بار دیگر در اسلام اسیر گشتی، مال و حسبت نتوانست تو را از یکی از این دو اسارت آزاد سازد، تو آن کسی هستی که شمشیرها را به سوی قبیله‌ات راهنمائی کردی و مرگ را به جانب آنان سوق دادی (چنین کسی) سزاوار است بستگانش به او خشم ورزند و بیگانگان به او اطمینان نکنند»[۲۳]

مرحوم سید رضی در ذیل این کلام می‌گوید: مقصود امام از جمله: «کفر، یک بار تو را اسیر کرده و اسلام بار دیگر» این است اشعث یک بار در حالت کفر و بار دیگر در حالتی که مسلمان بود اسیر شده است. و نیز جمله: «شمشیر را به سوی قومت راهنما شدی» اشاره به جریانی است که اشعث با خالد بن ولید در «یمامه» داشتند. اشعث قبیله خویش را فریب داد و به آنان خدعه نمود تا خالد آنان را غافلگیر ساخت؛ لذا قبیله او وی را «عرف النار» نامیدند، این لقب را به کسی می‌‌گفتند که غدر و مکر به کار می‌برد [۲۴].

و شاید کلمه «حَائِكٍ» کنایه از کم عقلی و کوتاه فکری او و پدرش باشد و این احتمال نیز هست که منظور از آن کسی باشد که راست و دروغ به هم می‌بافد که اشعث نمونه کامل آن بود[۲۵].

ارتباط اشعث با ابن ملجم

نکته دیگر در مورد اشعث، ارتباط او با ابن ملجم است. بنابر برخی اقوال، ابن ملجم از طریق مادری با قبیله کنده ارتباط داشته است. در بیشتر روایات آمده است اشعث پیش از ورود امام به مسجد کوفه، به این مضمون به او می‌گوید "پیش از دمیدن صبح به مقصود خود شتاب کن." به‌هر حال از روایات این‌گونه برمی‌آید که اشعث از توطئه خبر داشته و مراقب اجرای آن نیز بوده است[۲۶].

فرجام اشعث

اشعث مدتی پس از شهادت امام علی (ع) در سن ۶۲ سالگی درگذشت[۲۷].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۹۳-۲۹۶.
  2. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۶۷-۱۷۲؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۱۰۶.
  3. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۱۰۶.
  4. «وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ [تَعَالَی‏] عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ وَ السَّلَام‏»؛ نهج البلاغه، نامه ۵.
  5. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۱۰۶-۱۰۷.
  6. «وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِی وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَکَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ وَ لَکِنَّهَا هَدِیَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِینِ اللَّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَی وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَی نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِین‏»؛ نهج البلاغه، خطبه ٢٢٤.
  7. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 107.
  8. «مَا یُدْرِیکَ مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِینَ حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ‏ أُخْرَی فَمَا فَدَاکَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُکَ وَ لَا حَسَبُکَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا یَأْمَنَهُ الْأَبْعَد»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۹.
  9. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۱۰۷-۱۰۸.
  10. کان الاشعث من المنافقین فی خلافه علی و هو فی اصحاب امیرالمؤمنین کما کان عبدالله بن ابی ابن سلول فی اصحاب رسول الله کل واحد منهما راس النفاق فی زمانه؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۹۷؛ شرح عبده، ص۵۶.
  11. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۹.
  12. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۶۷-۱۷۲.
  13. لیلة الهریر: روز پنج‌شنبه هفدهم ماه صفر سال ۳۷ هجری، امیر مؤمنان علی (ع) پس از اقامه نماز جماعت صبح، یارانش را برای جنگی مهم نوید داد و دستور فرمود که عمامه و زره و شمشیر رسول خدا را برایش بیاورند. آن روز از صبح تا شب، جنگ و ستیز قهرمانان ادامه داشت تا جایی که سپاهیان امام علی (ع) نماز ظهر و عصر خود را در حال جنگ و تنها با اشاره دست و سر به‌جا آوردند. آن روز که به یوم الهریر مشهور است. با ده‌ها هزار کشته از دو سپاه به پایان رسید. با فرارسیدن شب، برخلاف انتظار همگان، امام علی (ع) پس از اقامه نماز مغرب و عشاء و ایراد خطبه، دستور ادامه حمله را صادر فرمود. در آن شب جنگ تا سحرگاهان ادامه داشت و لشکر معاویه در آستانه سقوط قرار گرفته بود.
  14. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۱۰۸.
  15. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۴.
  16. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۶.
  17. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۲۷.
  18. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۳۶.
  19. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۳۷.
  20. الفتنة الکبری، ج۲، علی و نبوه، ص۸۱.
  21. الفتنة الکبری، ج۲، علی و نبوه، ص۸۱.
  22. «وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَقْتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلاَّ بِوَثِيقَةٍ وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِي حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ وَ لَعَلِّي أَنْ لاَ أَكُونَ شَرَّ وُلاَتِكَ لَكَ»نهج البلاغه، نامه ۵.
  23. «مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي عَلَيْكَ لَعْنَةُ اَللَّهِ وَ لَعْنَةُ اَللاَّعِنِينَ حَائِكُ اِبْنُ حَائِكٍ مُنَافِقُ اِبْنُ كَافِرٍ وَ اَللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ اَلْكُفْرُ مَرَّةً وَ اَلْإِسْلاَمُ أُخْرَى فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لاَ حَسَبُكَ وَ إِنَّ اِمْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ اَلسَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ اَلْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ اَلْأَقْرَبُ وَ لاَ يَأْمَنَهُ اَلْأَبْعَدُ»نهج البلاغه، کلام ۱۹.
  24. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۹۱؛ طبری، ج۳، ص۲۷۵.
  25. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۱۶۷-۱۷۲.
  26. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۱۰۸.
  27. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص ۱۰۸.