سیاست: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'فیلسوف سیاسی' به 'فیلسوف سیاسی')
خط ۹۰: خط ۹۰:
#بیان [[دلیل]] و رفع اتهام، خود، [[بهترین]] [[دلیل]] [[برائت]] [[حاکم]] از [[خطا]] و [[انحراف]] است و به [[حاکم]] این امکان را می‌دهد که با [[قدرت]] بیشتر به [[اداره]] [[جامعه]] بپردازد<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 477.</ref>.
#بیان [[دلیل]] و رفع اتهام، خود، [[بهترین]] [[دلیل]] [[برائت]] [[حاکم]] از [[خطا]] و [[انحراف]] است و به [[حاکم]] این امکان را می‌دهد که با [[قدرت]] بیشتر به [[اداره]] [[جامعه]] بپردازد<ref>[[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۱، ص 477.</ref>.


==[[فلسفۀ سیاسی]]==
==[[فلسفه سیاسی]]==
*اگر [[فلسفۀ سیاسی]] را بخشی از [[فقه]] [[سیاسی]] بالمعنی الاعم در نظر نگیریم و [[فقه]] [[سیاسی]] را در [[فقه]] رفتارهای [[سیاسی]] محصور و محدود بدانیم، بدون تردید [[فقه]] [[سیاسی]] از نظر منطقی بر شالودۀ نوعی [[فلسفۀ سیاسی]] [[استوار]] است که ناگزیر برای [[تبیین]] منطقی قضایای [[فقه]] [[سیاسی]]، و نیز برای [[تبیین]] منطقی رابطۀ این قضایا با یکدیگر از یکسو و با [[جهان]] بینی سیاسی - به شرحی که خواهد آمد - از سوی دیگر، [[نیازمند]] [[تبیین]] [[فلسفۀ سیاسی]] [[اسلام]] هستیم. بدین سبب لازم است پیش از ورود به مباحث [[فقه]] [[سیاسی]]، به [[تبیین]] مفهوم این واژۀ کلیدی نیز بپردازیم.
*واژۀ "[[فلسفه سیاسی]]" در گذشته و پیش از تفکیک حوزۀ [[علم]] به معنای “science” از حوزۀ [[فلسفه]]، شاخه‌ای از [[حکمت عملی]] و به [[حکمت عملی]] مربوط به "سیاست مدن" گفته می‌شده است؛ لکن پس از تفکیک حوزۀ فلسفۀ محض از حوزۀ [[علوم]]، همانگونه که [[فلسفه]] یا [[حکمت نظری]] یا [[حکمت]] محض، محدود به حوزۀ فلسفۀ اولی یعنی حوزۀ پرسش‌های عام و کلان دربارۀ هستی شد، [[فلسفه]] یا [[حکمت عملی]] نیز به حوزۀ پرسش‌های کلان و عام دربارۀ باید و نبایدهای [[رفتار انسان]] محدود شد و [[فلسفه]] یا [[حکمت]] [[سیاسی]]، مخصوص به حوزۀ پرسش‌های کلان و عام مربوط به بایدها و نبایدهای [[رفتار انسان]] در حوزۀ "سیاست مدن" شد.
===[[فلسفۀ سیاسی]] به معنای نخست===
*بنابراین، "فلسفۀ سیاسی" به معنای نخست آن، که در مفهوم با "سیاست مدن" برابر است، همۀ [[فقه]] کلان [[سیاسی]] مورد بحث ما را در بر می‌گیرد و [[فقه]] کلان [[سیاسی]]، بخش مهمّی از [[فلسفۀ سیاسی]] به معنای "سیاست مدن" را تشکیل می‌دهد.
*[[فارابی]] در رسالۀ فصول منتزعه، در [[تبیین]] [[وظایف]] و جایگاهی که صاحب [[قدرت سیاسی]] در [[جامعه]] دارد، چنین می‌گوید: "برای نفس صحت و [[مرضی]] است، همانگونه که برای [[بدن]] صحت و [[مرضی]] وجود دارد. صحت نفس در این است که هیئت‌های آن و نیز هیئات اجزای آن، هیئاتی باشند که همیشه رفتارهای [[نیکو]] و [[زیبا]] از آنها سربزند"<ref>{{عربی|للنفس صحة و مرض كما للبدن صحة و مرض. فصحة النفس أن تكون هيئاتها و هيئات أجزائها هيئات تفعل بها أبداً الخيرات و الحسنات و الأفعال الجميلة...}}</ref> - تا آنجا که می‌گوید: - "همانگونه که صحت [[بدن]] همان [[اعتدال]] مزاج [[بدن]] است، و [[بیماری]] آن [[انحراف]] از [[اعتدال]] است، به همین نحو [[سلامتی]] و صحت [[شهر]]، [[اعتدال]] [[اخلاق]] [[مردم]] آن [[شهر]] است، و [[بیماری]] آن، دگرگونی [[اخلاق]] آنهاست، و هرگاه [[بدن]] از [[اعتدال]] مزاجش [[منحرف]] شود، آنچه آن را به [[اعتدال]] بازمی‌گرداند و آن را نگاه می‌دارد، طبیب است، به همین نحو اگر شهری [[اخلاق]] مردمش [[منحرف]] شد، آن کس که آن را به [[درستی]] و [[راستی]] برمی‌گرداند سالار آن است"<ref>{{عربی|كما أنّ صحة البدن هي اعتدال مزاجه، و مرضه الانحراف عن الاعتدال كذلك صحة المدينة و استقامتها هي اعتدال أخلاق أهلها و مرضها التفاوت الذي يوجد في أخلاقهم و متی انحرف البدن عن الاعتدال من مزاجه فالذي يردّه إلی الاعتدال و يحفظه هو الطبيب، كذلك إذا انحرفت المدينة في أخلاق أهلها عن الاعتدال فالذي يردّها إلی الاستقامة و يحفظها عليها هو المدني...}}</ref> - تا آنجا که می‌گوید: - "کسی که ابدان را معالجه می‌کند طبیب است و آن کس که [[نفوس]] را معالجه می‌کند [[انسان]] [[مدنی]] و فرمانرواست"<ref>{{عربی|المعالج للأبدان هو الطبيب، و المعالج للأنفس هو الإنسان المدني...}}</ref> - تا آنجا که می‌گوید: ـ "همانا فرمانروای [[شهر]] با فنّ شهرداری و [[پادشاه]] با فنّ [[پادشاهی]] می‌سنجد کجا باید به کار بندد و در چه شخصی باید به کار ببندد و در چه کسی نباید بکار ببندد و چه نوع صحتی را [[شایسته]] است که به ابدان ببخشد و چه نوع صحتی را نباید ببخشد"<ref>{{عربی|فإنّ المدني بالصناعة المدنية و الـمَلِك بصناعة المُلك يقدّر اين ينبغي أن يستعمل و في من ينبغي أن يستعمل و في من لا يستعمل و أي صنف من الصحة ينبغي أن يفيدها الأبدان و أي صنف من الصحة ينبغي أن لا يفيدها}}.</ref>
*و نیز می‌گوید: "شهردار و [[پادشاهی]] که [[نفوس]] را معالجه می‌کند [[نیازمند]] آن است که نفس را کاملاً بشناسد و با همۀ اجزاء نفس و آنچه بر آنها عارض می‌شود از نقائص و [[رذائل]] آشنا باشد و بداند علت آنچه بر نفس و اجزای آن عارض می‌شود چیست؟ و آن هیئت‌هایی که نفس به‌وسیلۀ آنها [[کارهای نیک]] را انجام می‌دهد چیست؟ و تعداد آنها را بداند. و نیز راه ازالۀ [[رذائل]] را از [[شهروندان]] و چارۀ ریشه‌دار نمودن [[کارهای نیک]] را در [[نفوس]] [[شهروندان]] بشناسد و با راه‌کار نگهداری این [[فضائل]] در درون آنها آشنا باشد که نابود نشوند"<ref>{{عربی|المدني و الملك الذي يعالج الأنفس يحتاج إلی أن يعرف النفس بأسرها و أجزائها و ما يعرض لها و لكل واحد من أجزائها من النقائص و الرذائل و مما يعرض و من كم شيء وما الهيئات النفسانية التي يفعل بها الإنسان الخيرات و كم هي و كيف الوجه في إزالة الرذائل عن أهل المدن، و الحيلة في تمكينها في نفوس المدنيين، و وجه التدبير في حفظها عليهم حتی لاتزول}}فارابی، الفصول المنتزعۀ، تحقیق فوزی متری نجّار (دانشگاه میشیگان)، ص۲۵و۲۶.</ref>.
*همانگونه که در این متن به روشنی ملاحظه می‌شود، [[فارابی]] سیاست را همان [[حکمت عملی]] در حوزۀ سیاست مدن می‌داند و مَلِک یا [[حاکم]] را کسی می‌داند که با {{عربی| ما ينبغي أن يعمل و ما لا ينبغي أن يعمل}} در حوزۀ [[مدینه]] که مراد [[اجتماع]] است، آشناست و بر به کاربستن درست آن چیره و تواناست.
*[[بوعلی سینا]] نیز [[حکمت عملی]] در حوزۀ مدن را همان [[حکمت]] یا [[فلسفۀ سیاسی]] می‌شمارد و در [[تبیین]] [[مأموریت]] و [[جایگاه]] [[سلطان]] ارضی چنین می‌گوید: "مقصود از [[حکمت]] فضائلی که پس از [[عفت]] و [[شجاعت]] سومین نوع [[حکمت]] است [[حکمت نظری]] نیست؛ زیرا در [[حکمت نظری]] به وسط بودن [[تکلیف]] نمی‌شود بلکه مقصود [[حکمت عملی]] است که مورد آن رفتارها و تصرفات [[دنیوی]] است"<ref>{{عربی|و الحكمة الفضيلية التي هي ثالثة العفة و الشجاعة فليس يعني بها الحكمة النظرية، فإنها لايكلّف فيها التوسّط البتّة، بل الحكمة العملية التي في الأفعال الدنيوية و التصرفات الدنيوية...}}</ref> - تا آنجا که می‌گوید: - بنابراین [[فضائل]] بر سه نوع‌اند: هیئت وسط بودن در امور شهوانی؛ نظیر: [[لذت]] [[نکاح]] و شراب و [[لباس]] و [[آسایش]] و جز آن از لذات حسّی و وهمی. و هیئت وسط بودن در امور مربوط به [[خشم]]؛ نظیر: [[ترس]] و [[خشم]] و [[اندوه]] و [[تکبر]] و [[کینه]] و رشک‌ورزی و جز آن، و هیئت توسط در امور تدبیری، و سردستۀ این [[فضائل]] [[عفت]] و [[حکمت]] و [[شجاعت]] است، و مجموع آنها [[عدالت]] است. اینها همه خارج از [[فضیلت]] نظری‌اند. و آن کس که افزون بر اینها [[حکمت نظری]] را نیز دارد به [[سعادت]] [[دست]] یافته است، و آن کس که افزون بر همۀ اینها خصوصیت‌های [[نبوی]] را دارا شود نزدیک است که خداوندی بصورت [[انسان]] باشد و نزدیک است که [[پرستش]] او پس از [[خداوند تعالی]] روا گردد و اوست [[سلطان]] [[جهان]] ارضی و [[جانشین]] [[خداوند]] در [[زمین]]. همانگونه که در این متن نیز ملاحظه می‌شود، [[بوعلی سینا]] [[حکمت عملی]] را مساوی با [[عدالت]] و مهمترین وظیفۀ [[سلطان]] ارضی - که [[حکیم]] کامل است - می‌داند و بدین ترتیب، [[فلسفۀ سیاسی]] [[بوعلی سینا]] نیز همان [[حکمت عملی]] یا [[عدالت]] است<ref>{{عربی|فالفضائل ثلاثة: هيئة التوسّط في الشهوانية مثل لذة المنكوح و المطعوم و الملبوس و الراحة و غير ذلك من اللذات الحسّية و الوهمية و هيئة التوسّط في الغضبيات كلها مثل الخوف و الغضب و الغم و الأنفة و الحقد و الحسد و غير ذلك، و هيئة التوسط في التدبيرية. ورؤوس هذه الفضائل عفة و حكمة و شجاعة، و مجموعها العدالة، و هي خارجة عن الفضيلة النظرية. و من اجتمعت له معها الحكمة النظرية فقد سُعد، و من فاز مع ذلك بالخواص النبوية، كاد ان يصير رباً انسانياً و كاد أن تحل عبادته بعد الله تعالی، و هو سلطان العالم الأرضي و خليفة الله فيه}}؛ ابوعلی الحسین بن عبدالله ابن سینا، الهیات شفا، پایان مقالۀ عاشره از فصل خامس، ص۴۵۵.</ref>.
*[[فلسفۀ سیاسی]]، به معنای [[حکمت عملی]] در حوزۀ [[تدبیر]] [[جامعه]] و سیاست مُدن است که موجب شده برخی پژوهشگران حوزۀ [[فلسفۀ سیاسی]]، [[فارابی]] را "مهمترین [[فیلسوف سیاسی]] [[تاریخ]] ایران"<ref>سید جواد طباطبائی، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، ص۱۴.</ref> معرفی کنند و [[فلسفۀ سیاسی]] او را "بحث دربارۀ [[سعادت]] [[انسانی]] از مجرای فضیلت" بدانند؛ که "البته این کار امکانپذیر نیست، مگر به وسیلۀ [[حکومتی]] که در پرتو آن، [[افعال]] و [[سنن]] فاضله و ملکات و [[اخلاق]] در [[شهرها]] و میان [[مردم]] رواج یابد. و این [[حکومت]] باید در علاقمند کردن [[مردم]] به [[حفظ]] این ملکات کوشا باشد تا از میان نروند"<ref>سید جواد طباطبائی، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران، ص۱۵.</ref>.
*این معنا از [[فلسفۀ سیاسی]]، هنوز هم در میان [[فیلسوفان]] [[سیاسی]]، بی‌طرفدار نیست. برخی از [[فیلسوفان]] [[سیاسی]] معاصر، [[فلسفۀ سیاسی]] را در همین راستا تعریف کرده‌اند. بنابر آنچه از لئواشتراوس<ref>Leo Strauss.</ref> [[نقل]] شده است، وی [[فلسفۀ سیاسی]] را - تقریباً - به همین معنا [[تفسیر]] می‌کند: "تمام [[اعمال]] [[سیاسی]]، ذاتاً جهتی بهسوی [[معرفت]] به [[ماهیت خیر]] می‌راند. اگر این جهتگیری به سوی [[معرفت]] به خیر تصحیح شود و اگر [[انسان‌ها]] [[هدف]] صریح خود را [[کسب معرفت]] نسبت به [[زندگی]] خوب و جامعۀ خوب قرار دهند، [[فلسفۀ سیاسی]] پدیدار می‌شود"<ref>سید صادق حقیقت، چیستی و گونه‌های فلسفۀ سیاسی، نامۀ مفید، سال هشتم، شماره بیست و پنجم (به نقل از: فلسفۀ سیاسی چیست، لئواشتراوس، ترجمۀ فرهنگ رجائی).</ref>.
*تعریفی که از "سی.کلیمررودی"<ref>C. Clymer Rodee.</ref> در کتاب مقدم‌های بر [[علوم]] [[سیاسی]] [[نقل]] شده نیز، قریب به همین معناست: "هر [[عمل]] [[سیاسی]]، مستلزم ارزش‌های [[سیاسی]] اساسی می‌باشد. پس [[بدیهی]] است که [[اندیشمندان]] [[سیاسی]] از [[افلاطون]] تاکنون به ارزش‌هایی که مبنای جامعۀ خوب و عادلانه‌اند بیاندیشند. [[فلسفۀ سیاسی]] از جامعۀ خوب، [[عدالت]] و مسائلی از این قبیل بحث می‌کند"<ref>سید صادق حقیقت، چیستی و گونه‌های فلسفۀ سیاسی، نامۀ مفید، سال هشتم، شماره بیست و پنجم (به نقل از: Introduction to political science.)</ref>.
*این معنا از [[فلسفۀ سیاسی]] تا زمانی رواج کامل داشت که به تعبیر برخی [[دانشمندان]] [[علوم]] [[سیاسی]] معاصر "با سوژه گرایی مدرن دکارتی و ذره گرایی طبیعت انگارانۀ هابزی، فرایند جداسازی [[اخلاق]] از اجتماعیات آغاز شد و هگل نتوانست از این روند جلوگیری کند. با طرح نظریات کارکرد گرایانه و سیستمی، حذف کامل [[عقل عملی]] از عرصۀ اجتماعیات محقق شد و نهایتاً در عصر پیش از نیچه، اساساً هرگونه [[اعتقادی]] به [[حجیت عقل]] در [[حیات انسانی]]، مورد سؤال و [[نفی]] واقع شد"<ref>سید صادق حقیقت، چیستی و گونه‌های فلسفۀ سیاسی، نامۀ مفید، سال هشتم، شماره بیست و پنجم (به نقل از: فلسفه سیاسى در روایتى پارادایمى، عباس منوچهرى، نامۀ فرهنگ، (پاییز ۱۳۷۸)، به نقل از: J.Habermas. Between Facts and Norms (London Polity Press, ۱۹۹۲) pp.۲-۱۰).</ref>.
*بر مبنای چنین تعریفی از [[فلسفۀ سیاسی]]، - تعریف [[فلسفۀ سیاسی]] به [[حکمت عملی]] در حوزۀ سیاست مدن - [[فلسفۀ سیاسی]]، وجه [[عقلی]] همان [[فقه]] [[سیاسی]] است؛ همانگونه که [[فقه]] [[سیاسی]]، وجه [[شرعی]] [[فلسفۀ سیاسی]] و [[حکمت عملی]] [[سیاسی]] است.
*بر همین اساس است که [[غزالی]] سیاست را چنین تعریف می‌کند: مقصود من از "سیاست" تلاش برای [[اصلاح]] [[مردم]] از طریق [[ارشاد]] آنان به [[صراط مستقیم]] [[نجات]] بخش در [[دنیا]] و [[آخرت]] است<ref>{{عربی|وأعني بالسياسة استصلاح الخلق بإرشادهم إلی الطريق المستقيم المنجي في الدنيا و الآخرة}}؛ محمد عبدالمعز نصر، فلسفة السیاسة عند الغزالی، ص۴۵۵، به نقل از: فاتحة العلوم (محمد بن محمد غزالی).</ref>. سپس می‌گوید: "پس [[فقیه]]، دانای به [[قانون]] سیاست است و واسطه‌ای است که بین [[مردم]] در منازعاتی که به [[حکم]] شهوت‌هایشان میانشان رخ می‌دهد میانجی‌گری می‌کند. پس [[فقیه]]، [[معلم]] [[سلطان]] و مرشد اوست به روش سیاست [[مردم]]، تا در امور دنیای خویش راه راست درپیش گیرند"<ref>{{عربی|فالفقيه هو العالم بقانون السياسة و طريق التوسط بين الخلق إذا تنازعوا بحكم الشهوات، فالفقيه هو معلم السلطان و مرشده إلی طريق سياسة الخلق لينتظم باستقامتهم أمورهم في الدنيا}}؛ محمد عبدالمعز نصر، فلسفة السیاسة عند الغزالی، ص۴۵۷.</ref>.
*بنابراین، در نظر غزالی، سیاستشناسی کار [[فقیه]] است و این سیاست، همان [[زندگی اجتماعی]] خوب است که وجه [[عقلی]] آن، [[حکمت عملی]] و وجه [[شرعی]] آن، [[فقه]] [[سیاسی]] است<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۴۳-۵۰.</ref>
===[[فلسفۀ سیاسی]] به معنای دوم===
*[[فلسفۀ سیاسی]] به معنای دوم – که در کاربری معاصر این واژه بیشتر مد نظر است - در یک جملۀ کوتاه عبارت است از: "دانشی که دربارۀ ماهیت [[قدرت سیاسی]] و [[مشروعیت]] و موجودیت آن و لوازم مترتب بر ماهیت و [[مشروعیت]] و موجودیت آن به بحث و بررسی می‌پردازد".
*این تعریف از [[فلسفۀ سیاسی]] که با بیشترین کاربری معاصر این واژه همخوانی دارد، [[فلسفۀ سیاسی]] را در پاسخ پرسش‌های کلان دربارۀ "قدرت سیاسی" خلاصه می‌کند و بدین ترتیب - نظیر آنچه در فلسفۀ اولی گفته می‌شود که پاسخ پرسش‌های کلان دربارۀ "وجود مطلق" است - [[فلسفۀ سیاسی]] نیز، پاسخ پرسش‌های کلان، یعنی چیستی و چرایی و چگونگی دربارۀ "قدرت سیاسی" است.
*در [[کتاب]] [[فرهنگ]] [[فلسفی]] کمبریج در تعریف واژۀ [[فلسفه سیاسی]](polotical philosophy) چنین آمده است: "[[فلسفۀ سیاسی]]، یعنی مباحث مربوط به ماهیت و [[مشروعیت]] یا [[حقانیت]] مؤسسات [[قدرت]] یا نهادهای الزام کننده. نهادها و مؤسسات الزام کننده، در احجام متفاوتی قرار دارند، از [[خانواده]] گرفته تا [[دولت]] ملّی، تا مؤسسات بین المللی؛ نظیر: سازمان [[ملل]].
*این مؤسسات، نهادهایی هستند که احیاناً و در نهایت برای واداشتن اعضای خود برای انجام کار معینی، [[زور]] یا [[تهدید]] به استفاده از [[زور]] را به کار می‌برند.
*توجیه [[مشروعیت]] این گونه نهادهای [[قدرت]]، [[نیازمند]] آن است تا نشان دهد که [[سلطه]] و اقتداری که این مؤسسات دارند، از [[حق]] [[دستور]] و [[فرماندهی]] برخوردار است و در طرف مقابل، بر اعضای این مؤسسات، [[حق]] [[فرمانبرداری]] و [[اطاعت]] از [[فرمان]] آن مؤسسات و نهادها وجود دارد و به عبارتی دیگر، این نهادها از سلطۀ [[سیاسی]] مشروعی بر افراد و اعضای خود برخوردارند."<ref>The Cambridge Dictionary of philosophy.p ۷۱۸.</ref>
*بنابر آنچه در متن فوق ملاحظه می‌شود، مباحث [[فلسفۀ سیاسی]]، دربارۀ ماهیت و [[مشروعیت]] [[قدرت سیاسی]] است، همانگونه که در تعریف دوم واژۀ [[فلسفۀ سیاسی]] آوردیم.
*به نظر می‌رسد همین تعریف از واژۀ [[فلسفۀ سیاسی]]، مد نظر آقای انتونی کوئینتن<ref>Anthony Quinton.</ref> بوده است که در تعریف مفهوم [[فلسفۀ سیاسی]] چنین گفته است: "[[فلسفۀ سیاسی]] را می‌توان یک [[تفکر]] جامع دربارۀ سیاست دانست که [[تفکر]] منتظم دربارۀ [[هدف]] و [[غایت]] [[حکومت]] و توضیح منسجم و واقع‌گرایانه از چگونگی سازمان یافتن [[زندگی]] [[سیاسی]] را در بر می‌گیرد"<ref>آنتونی کوئینتن، مترجم: مرتضی اسعدی، فلسفۀ سیاسی، ص۱۱.</ref>.
*این معنا از [[فلسفۀ سیاسی]]، همان معنایی است که در کاربرهای معاصر این واژه معمولاً مد نظر است و به همین [[دلیل]]، غالب تألیفاتی که تحت عنوان [[فلسفۀ سیاسی]] یا [[تاریخ]] [[فلسفۀ سیاسی]] به ویژه در قرن اخیر به رشته تحریر در آمده، به تحلیل و [[تبیین]] [[فلسفۀ سیاسی]] به همین معنا پرداخته‌اند.
*این معنا از [[فلسفۀ سیاسی]]، [[فلسفۀ سیاسی]] را در [[جایگاه]] پیشنیاز مبرم [[فقه]] [[سیاسی]] قرار می‌دهد؛ زیرا عمدۀ مبادی تصوریه و تصدیقیه [[فقه]] [[سیاسی]]، در [[فلسفۀ سیاسی]] به این معنا مورد بحث و [[تبیین]] قرار می‌گیرند<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۵۰-۵۲.</ref>
 
===[[فلسفۀ سیاسی]] به معنای سوم===
*در این معنا از [[فلسفۀ سیاسی]]، تجزیه و تحلیل رویدادها و وقایع [[سیاسی]] و [[تبیین]] علّت‌ها و نتایج آنها مدّ نظر است. [[فیلسوف سیاسی]] - در این معنا از [[فلسفۀ سیاسی]] - کسی است که به [[تبیین]] وقایع [[سیاسی]] می‌پردازد، [[علل]] آنها را بررسی می‌کند و به تحلیل و [[کشف]] و پیشبینی نتایج و پیامدهای آنها می‌پردازد.
*این معنا از [[فلسفۀ سیاسی]]، [[فلسفۀ سیاسی]] را در زمرۀ آنچه در اصطلاحات پس از دورۀ رنسانس ازآن به [[علم]](sceinse) تعبیر می‌شود، قرار می‌دهد؛ بنابراین، واژۀ [[فلسفۀ سیاسی]]، به مجموعه‌ای از قضایا گفته می‌شود که با ابزار تحلیل و تجزیه به [[کشف]] [[روابط]] موجود در عالم [[سیاست]] و [[قوانین]] [[حاکم]] بر آن [[روابط]] می‌پردازد.
*[[بهاءالدین پازارگاد]] در [[کتاب]] [[تاریخ]] [[فلسفۀ سیاسی]]، موضوعات [[فلسفۀ سیاسی]] را به شرح زیر خلاصه می‌کند:
*تحلیل انعکاس وقایع [[سیاسی]] و سیستمهای [[سیاسی]]؛
*تحلیل عادات و هدفهای عملیات [[سیاسی]]؛
*تحلیل وسائل نیل به هدفها؛
*تحلیل لوازم عملیات [[سیاسی]] و فرصتها و موقعیتهای [[سیاسی]]؛
*بحث در مقاصد [[سیاسی]] و الزامات [[سیاسی]]؛
*بحث در مؤسسات [[اجتماعی]] و [[روابط]] آنها با [[حکومت]] و با یکدیگر؛
*بحث در مراقبتها (کنترل‌های) دولتی و فشارهای [[اخلاقی]] و بدنی (فیزیکی)؛ یعنی فشارهای محلی به [[قدرت]] نظامی و پلیس موجود در هر [[جامعه]].
*این دسته از موضوعات [[فلسفۀ سیاسی]]، [[فلسفۀ سیاسی]] را به معنای [[علمی]] که دربارۀ تجزیه و تحلیل؛ [[روابط]] و وقایع [[سیاسی]] و [[تبیین]] [[علل]] و نتایج آنها می‌پردازد معرفی می‌کند.
*[[بهاءالدین پازارگاد]]، سپس به این نکته اشاره می‌کند: "البته در [[فلسفۀ سیاسی]]، فرضیه‌های مختلف مربوط به مباحث [[علوم]] [[سیاسی]] نیز مورد بحث و تحلیل واقع می‌شود".
*سپس به شرح موضوعات مورد بحث [[علوم]] [[سیاسی]] پرداخته و چنین می‌گوید:
*"موضوعات مورد بحث در [[علوم]] [[سیاسی]]:
*رابطۀ فرد با [[دولت]]؛
*روش‌های مختلف در [[امور سیاسی]]؛
*رابطۀ [[دولت]] با [[ملت]]؛
*چگونه دولت‌ها به وجود آمده‌اند؛
*[[حقّ]] [[حاکمیت]] (سوورنته)؛
*[[حقوق]] و [[قانون]]؛
*[[هدف]] [[دولت]]؛
*دستگاه [[حکومت]]؛
*مشروطیت؛
*قوای سه گانه؛
*[[قوه]] مجریه؛
*انواع [[حکومت]]؛
*[[سیستم]] نمایندگی و مقننه؛
*قوۀ قضائیه؛
*ادارۀ [[حکومت]] و [[خدمت]] کشوری؛
*انواع تشکیلات [[دولت]]؛
*حکومت‌های محلی؛
*[[نقش مردم]] در [[کشور]]؛
*دارائی [[عامه]]؛
*[[روابط]] بین الملل؛
*[[حقوق]] بین الملل؛
*مجامع بین الملل؛
*تشکیلات بین المللی".
*این دسته از موضوعات بر دو بخش‌اند:
#دربارۀ بنیادهای [[فلسفی]] [[سیستم سیاسی]] به بحث می‌پردازند.
#دربارۀ ارکان و [[وظایف]] [[سیستم سیاسی]] بحث می‌کنند.
*به نظر می‌رسد مباحثی نظیر: [[حقّ]] [[حاکمیت]]، رابطۀ فرد و [[دولت]]، چگونگی [[حقوق]] و [[قانون]]، [[هدف]] [[دولت]]، دستگاه [[حکومت]] و مشروطیت مباحث مربوط به بنیادهای [[فلسفی]] [[سیستم سیاسی]] است که با آنچه در اصطلاح رایج به آن "[[فلسفه]]" می‌گویند تناسب دارد، سایر مباحث فوق و نیز مباحثی که به عنوان موضوعات [[فلسفۀ سیاسی]] در بالا معرفی شد، با آنچه در اصطلاح رایج واژۀ "[[علم]]" در آن به کار می‌رود - و در نتیجه با مباحث "علوم سیاسی" - سازگارتر است.
*در هر صورت، بنابر آنچه به نظر ما با کاربری واژۀ "فلسفۀ سیاسی" در استعمالات این واژه توسط سیاست شناسان، همخوان و سازگار است، [[فلسفۀ سیاسی]]، به همان معنای دوم، یعنی: دانشی که دربارۀ ماهیت [[قدرت سیاسی]] و [[مشروعیت]] و موجودیت آن و لوازم مترتب بر آنها به بحث و بررسی می‌پردازد در اینجا مد نظر است. و لذا [[فلسفۀ سیاسی]] [[اسلامی]] به عنوان پیشنیاز مباحث [[فقه]] [[سیاسی]] - به [[دلیل]] آنکه بخش مهمی از مبادی تصوریه و تصدیقیه [[فقه]] [[سیاسی]] [[اسلامی]] را تنقیح و [[تبیین]] می‌کند - مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۱ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۱، ص:۵۲-۵۵.</ref>.


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==

نسخهٔ ‏۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۸:۵۸

مدخل‌های وابسته به این بحث:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل سیاست (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

معنای لغوی واژۀ سیاست

  1. کلینی به سند صحیح از فضیل بن یسار نقل می‌کند: شنیدم امام صادق(ع) به بعضی از اصحاب قیس ماصر می‌فرماید: همانا خدای عزوجل پیامبر خود را تربیت کرد و خوب تربیت کرد پس آنگاه که تربیتش را به کمال رسانید بدو گفت: ﴿إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۳۰]. سپس امر دین و امت را بدو واگذار کرد تا بندگانش را سیاست کند، پس چنین فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[۳۱]. همانا رسول(ص) از سوی خداوند مورد حمایت و پشتیبانی و تأیید روح‌القدس بود در آنچه مردم را سیاست و تدبیر می‌کرد لغزش و خطایی از او سر نمی‌زد. سپس مجموعه‌ای از دستورات الزامی رسول خدا(ص) و نیز احکام ترخیصی آن حضرت را بیان می‌فرماید تا آنجا که می‌گوید: پس امر و نهی رسول الله(ص) با امر و نهی خداوند موافق و مطابق بود و بر بندگان واجب شد که همانگونه که تسلیم امر خدایند تسلیم امر رسول باشند[۳۲]. از این روایت -به ویژه از تفریع استشهاد به آیۀ ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ... بر جملۀ «لِيَسُوسَ عِبَادَهُ»- رابطۀ بنیادین مفهوم سیاست با امر و نهی استفاده می‌شود.
  2. نیز کلینی از حضرت رضا(ع) روایت مفصلی در تبیین و تعریف امامت و امام نقل می‌کند که در ضمن آن آمده است: امام عالمی است که به هیچ چیز نادان نیست و سرپرستی است که کوتاهی نمی‌کند[۳۳] - تا آنجا که می‌فرماید -: دانش او همواره در فزونی است، بردباری او کامل است، بار امامت را به شایستگی به دوش گرفته، به سیاست آگاه و داناست، اطاعتش واجب است به امر خداوند قیام نموده، خیرخواه بندگان خدا و نگهبان دین خداست... تا آخر روایت[۳۴]. در این روایت نیز از عطف دو جملۀ «مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ» و «قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» بر جملۀ «عَالِمٌ بِالسِّيَاسَةِ» که ظهور در تفسیر و تطبیق مفهوم سیاست بر مفروض الطاعة بودن و قائم بأمر الله بودن امام دارد، رابطۀ بنیادین مفهوم سیاست با امر و نهی استفاده می‌شود.
  3. در رسالۀ حقوق که صدوق آن را به سند صحیح از امام سجاد(ع) روایت کرده، آمده است: "و اما حق سیاست‌کنندۀ تو از راه مالکیت، این است که او را اطاعت کنی و معصیت نکنی مگر در آنجا که موجب خشم خدا گردد؛ زیرا مخلوق را در آنچه معصیت خداست اطاعتی نیست"[۳۵].

اصول سیاسی امام علی (ع)

  1. پای‌بندی به قرآن و سنت که از آن به‌عنوان حق جامعه بر گردن حاکم یاد می‌کند و می‌فرماید: حقی که شما بر گردن من دارید عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم (ص) و قیام به حق و برپاداشتن سنت اوست[۴۰]. در این بینش سیاسی عمل کردن به قرآن، موجب رستگاری و سعادتمندی و عمل نکردن به آن موجب تیره‌بختی است[۴۱]. از این‌رو امام (ع) هنگامی که زمان امور را به‌دست گرفت بر مبنای آگاهی منحصر به فردی که از قرآن کریم و سنت و سیره پیامبر اکرم (ص) داشت، نسبت به اجرای احکام و سنت‌های تعطیل شده الهی، اقدام کرد[۴۲].
  2. عدالت سیاسی: امام (ع) عدالت و اجرای آن‌را به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین اصول سیاسی در نظر داشت؛ مسئولیتی که بر مبنای پیمانی الهی بر عهده دانشمندان گذاشته شده است[۴۳]. از این‌رو امام در روزهای آغازین حکومت خود بر این مسئله پای فشرد، چنان‌که فرمود: به خدا سوگند اگر این املاک کابین همسران و بهای کنیزکان هم شده باشد، آن‌را به بیت المال برمی‌گردانم[۴۴]. عدالت در سیره سیاسی امام، حافظ نظم و امنیت در جامعه است، از این‌رو هرگز نمی‌توان آن‌را نادیده انگاشت. امام نیز در نخستین روزهای حکومت دست به اصلاحات گسترده در امور زد[۴۵].
  3. آزادی سیاسی: اندیشه سیاسی امام علی (ع) مردمان را در تعیین سرنوشت خود آزاد می‌انگارد. از این‌رو گرچه مردمان به‌سوی مردمان ایشان هجوم می‌آورند و ایشان را به خلافت برمی‌گزینند، اما حق کسانی را که با ایشان بیعت نکردند، حفظ و خود ایشان جانشان را ضمانت می‌کند. در نگاه سیاسی امام، مشروعیت خلافت در بیعت آزادانه مردم معنا می‌یابد. از این‌رو حکومت حق توده مردم است و حقی نیست که خداوند آن را به یکی از افراد بشر عطا کرده باشد[۴۶]. در بینش سیاسی امام، انتقاد از دستگاه حکومت حق مردم است. از این‌رو برای ایجاد این فرهنگ با چاپلوسی و تملق که همیشه در کنار دستگاه قدرت وجود دارد، به مبارزه برخاست[۴۷][۴۸].
  4. برخورد با مخالفان سیاسی: بینش سیاسی امام مدارا با مخالفان سیاسی را که اصلی تردیدناپذیر در جوامع مختلف است، می‌پذیرد و حفظ حقوق آن‌ها را تا زمانی‌که نظم و امنیت جامعه را از بین نبرده‌اند، امری واجب تلقی می‌کند. نمونه این امر در فتنه خوارج پیش آمد. امام در کلامی فرمود: "برای آنان زمانی‌که نظم را بر هم نزنند، سه حق مفروض است: حضور در مسجد، پرداخت فیء و آزادی در جامعه"[۴۹].
  5. نقش مردم در ساختار سیاسی: امام (ع) برای مردم نقشی ویژه و محوری قائل است، به‌گونه‌ای که فقدان آن، امر حکومت را با خطر مواجه می‌کند. این نقش متقابل در کلام زیر نمود عینی پیدا می‌کند. فرمود: رعیت اصلاح نمی‌شود مگر این‌که زمان‌دار اصلاح شود و زمام‌دار اصلاح نمی‌شود مگر این‌که رعیت درست‌کار باشد[۵۰]. در منطق امام، انتخاب مردم زمینه تحقیق حکومت است و بدون آن حکومت ممکن نخواهد شد. از این‌رو بیعت اکثریت مردم یک اثر طبیعی و تکوینی داشت و آن حصول قدرت متمرکز و مردمی برای امام بود که در پرتو آن حکومت را به دست گرفت. از این‌رو نقش مردم را از چند جهت می‌توان در سخنان ایشان مورد نظر قرارداد: نقش ایجادی که با بیعت مردم به‌وجود می‌آید[۵۱]؛ ۲- نقش ابقایی که با طاعت و مشارکت مردم در امور فراهم می‌آید؛ ۳- نقش اصلاحی که با نصیحت، مشورت و خیرخواهی مردمان در حکومت پدید می‌آید[۵۲]. از این‌رو امام (ع) به زمام‌داران در ارتباط با مردم اموری را سفارش می‌کند که عبارت‌اند از: فروتنی در برابر مردم[۵۳]، پرهیز از امتیازخواهی[۵۴]، ارتباط رودررو با مردم[۵۵]، دوری از تشریفات در مواجهه با مردم[۵۶]، نزدیکی به سطح زندگی پایین‌ترین مردم[۵۷]، محبت به مردم[۵۸]، جلب رضایت مردم[۵۹]، صداقت با مردم[۶۰]، خیرخواهی[۶۱]، عفو و گذشت نسبت به مردم[۶۲] و عیب‌پوشی[۶۳][۶۴].
  6. تبیین روش و سیره سیاسی کارگزاران: انتخاب کارگزاران و سفارش‌های امام به آن‌ها در مواجهه با خدا، خویشتن و مردم، وجود سه محور را در اندیشه سیاسی امام مطرح می‌کند: محور نخست، فرد در آستانه مسئولیت؛ محور دوم، ویژگی‌های فردی؛ محور سوم، ویژگی‌های حکومتی[۶۵].

تبیین ویژگی‌های فرد در آستانه پذیرش مسئولیت

تبیین ویژگی‌های فرد کارگزار

  1. تقواپیشگی و خودسازی؛
  2. یاری و اطاعت از اوامر الهی؛
  3. پرهیز از تزویر، فریب و دروغ؛
  4. پندپذیری؛
  5. رأفت نسبت به مردم؛
  6. دوری از استکبار؛
  7. انصاف در امور؛
  8. بهره‌مندی از عقلا و دانشمندان؛
  9. پرهیز از خودپسندی؛
  10. ساده‌زیستی و پرهیز از رفاه‌طلبی[۷۰][۷۱].

تبیین ویژگی‌های سیاسی

  1. عفو و اغماض از خطای مردم.
  2. ملاک، برتری امور، چنان‌که فرمود: باید از کارها آن را بیشتر دوست بداری که نه از حق بگذرد و نه فروماند و عدالت را فراگیرتر بود و رعیت را دل‌پذیرتر.
  3. اولویت با حق‌مداران باشد.
  4. کینه مردم را برنینگیزد.
  5. گمان نیکو را در مردم به‌وجود آورد.
  6. دوری از عیب‌جویان.
  7. بلندهمتی، مدد از خدا و صبر در راه موفقیت.
  8. در رفتارهای اجتماعی افراد، بین نیکوکار و بدکار فرق گذارد.
  9. نظارت مستقیم بر برخی وظایف محوله.
  10. زمام‌دار باید در میان مردم باشد.
  11. زمام‌دار از بذل و عنایت ویژه به نزدیکان و خویشان ممانعت ورزد.
  12. حاکم برتر از قانون نیست، چنان‌که می‌فرماید: اگر مردم بر تو گمان ستم بردند، عذر خود را آشکارا با آنان در میان گذار و با این کار از بدگمانی‌شان در آر؛ که بدین رفتار خود را با عدالت، خوی داده باشی و با رعیت مدارا کرده و با عذری که می‌آوری به آنچه می‌خواهی رسیده و آنان را به راه حق درآورده‌ای.
  13. پرهیز زمام‌دار از ریختن خون افراد بدون مجوز شرعی.
  14. پرهیز از منّت‌گذاری بر جامعه، بزرگ‌نمایی اعمال و وعده دروغ.
  15. تلاش برای کشف حقیقت و عدم لجاجت.
  16. حاکم خود را به بی‌خبری نزند.
  17. از غرور بپرهیزد و زبان را مهار کند.
  • پاسخ‌گویی حاکم در برابر مردم نتایج ارزشمند دارد:
  1. اگر بدگمانی و اتهام خلاف بود، واقعیت احراز و از بروز پدیده بدگمانی و اتهام جلوگیری می‌شود.
  2. کوشش حاکم برای رفع اتهام، خود، نوعی خودسازی و مقدمه قرار گرفتن در جذبه کمال است.
  3. این تلاش به مردم آرامش می‌بخشد و آنان را از اضطراب می‌رهاند و باعث وجود مهر و محبت مردم نسبت به حاکم می‌شود.
  4. بیان دلیل و رفع اتهام، خود، بهترین دلیل برائت حاکم از خطا و انحراف است و به حاکم این امکان را می‌دهد که با قدرت بیشتر به اداره جامعه بپردازد[۷۲].

فلسفه سیاسی

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 473.
  2. نهج البلاغه، خطبه ۳: «"وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ"»
  3. نهج البلاغه، حکمت ۲۳۶: «"وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ [عُرَاقِ] خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُومٍ"»
  4. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴: «"وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا"»
  5. نهج البلاغه، خطبه ۳۳: «"قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) بِذِي قَارٍ وَ هُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ فَقَالَ لِي مَا قِيمَةُ هَذَا النَّعْلِ فَقُلْتُ لَا قِيمَةَ لَهَا فَقَالَ (علیه السلام) وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا"»
  6. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 473-474.
  7. نهج البلاغه، خطبه ۳: «"أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ"»
  8. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 473-474.
  9. حسن عمید، فرهنگ لغت عمید، ذیل واژۀ «سیاست».
  10. محمد معین، فرهنگ لغت معین، ذیل واژۀ «سیاست».
  11. سُست الرعية سياسة أمرتها و نهيتها، و فلان مجرّب قد ساس، و سيس عليه اَدَّبَ و اُدِّب؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ذیل واژۀ «سیاست».
  12. سُست الرعية سياسة، وسوِّس الرّجل أمور النّاس - علی ما لم يسمّ فاعله - إذا ملك أمرهم...
  13. و فلان مجرّب قد ساس و سيس عليه، أي: أُمِّر و أُمِّر عليه؛ اسماعیل بن حماد الجوهری، صحاح اللغه، ذیل واژۀ «سیاست».
  14. سَاسَ زَيدٌ الْأَمْرَ: يسُوسُهُ سِياسَة دَبَّرَهُ و قَامَ بِأَمْرِهِ؛ احمد بن محمد بن علی فیومی، المصباح المنیر، ذیل واژۀ «سیاست».
  15. السَّوْس: الرياسة...
  16. ساس الأمر سياسة: قام به؛ والسياسة: القيام علی الشيء بما يصلحه؛ أبو‌الفضل جمال الدین محمدبن مکرم الأفریقی المصری ابن منظور، لسان العرب، ذیل واژۀ «سیاست».
  17. ساس زيد سياسة أمر و قام بأمره.
  18. ساس بالرّعية من السياسة و هو القيام علی الشيء بما يصلحه.
  19. و في وصف الأئمة: "أنتم ساسة العباد" و فيه: "الإمام عارف بالسياسة" و فيه: "ثم فوّض إلی النبي(ص) أمر الدّين و الأمّة ليسوس عباده" كل ذلك من: سست الرعية سياسة: أمرتها و نهيتها. و في الخبر: "كان بنو إسرائيل تسوسهم أنبياؤهم" أي: تتولي أمرهم كالأمراء والولاة؛ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۴، ص۷.
  20. Littre, م ۱۸۷۰انتشار:.
  21. موریس دوورژه، اصول علم سیاست، ص۵۱.
  22. Rober, م ۱۹۶۲ انتشار:.
  23. موریس دوورژه، اصول علم سیاست، ص۵۱.
  24. Harold lasswell.
  25. رابرت دال، مترجم: حسین ظفریان، تجزیه و تحلیل سیاست، ص۷و۸.
  26. Robert A. Wall.
  27. رابرت دال، مترجم: حسین ظفریان، تجزیه و تحلیل سیاست، ص۸.
  28. Harold G.Laski.
  29. هارولد ج.لاسکی، مقدمه‌ای بر سیاست، ص۸.
  30. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  31. «آنچه پیامبر به شما می‌دهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز می‌دارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.
  32. «قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِرِ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ: ﴿إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ. ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ».«فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى»؛ اصول کافی، ج۱، ص۲۶۶-۲۶۷.
  33. «الْإِمَامُ عَالِمٌ لَا يَجْهَلُ وَ رَاعٍ لَا يَنْكُلُ...»
  34. «نَامِي الْعِلْمِ كَامِلُ الْحِلْمِ مُضْطَلِعٌ بِالْإِمَامَةِ عَالِمٌ بِالسِّيَاسَةِ مَفْرُوضُ الطَّاعَةِ قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللَّهِ حَافِظٌ لِدِينِ اللَّهِ... إلی آخر الحديث»؛ اصول کافی، ج۱، ص۲۰۲.
  35. «وَ أَمَّا حَقُّ سَائِسِكَ بِالْمِلْكِ فَأَنْ تُطِيعَهُ وَ لَا تَعْصِيَهُ إِلَّا فِيمَا يُسْخِطُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ»وسائل الشیعه، ج۱۵، ابواب جهاد النفس، باب۳، ح۱، ص۱۷۴.
  36. «خداوند از آنان خشنود است و آنان از خداوند خشنودند» سوره مائده، آیه ۱۱۹.
  37. «اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول و اولی‌الامر از خودتان را» سوره نساء، آیه ۵۹.
  38. «و چنانچه آن را به رسول و اولی‌الامر از خودشان ارجاع می‌دادند» سوره نساء، آیه ۸۳.
  39. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۱، ص:۳۱-۴۲.
  40. نهج البلاغه، خطبه ۱۶۹؛ نیز نیک: خطبه ۱۰۵: «"إِنَّهُ لَيْسَ عَلَى الْإِمَامِ إِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ، الْإِبْلَاغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ الِاجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَةِ وَ الْإِحْيَاءُ لِلسُّنَّةِ وَ إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى مُسْتَحِقِّيهَا وَ إِصْدَارُ السُّهْمَانِ عَلَى أَهْلِهَا"»
  41. نهج البلاغه، نامه ۵۳
  42. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 474.
  43. نهج البلاغه، خطبه ۳
  44. نهج البلاغه، خطبه ۱۵: «"وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ. فَإنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً، وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ"»
  45. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 474.
  46. نهج البلاغه، حکمت ۲۴۷
  47. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶
  48. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 475.
  49. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 475.
  50. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶: «"فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ، وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ"»
  51. خطبه‌های ۳ و ۲۲۰: «"فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَيَ] كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ"»
  52. نهج البلاغه، خطبه ۱۱۷ و ۲۱۶ و نامه ۵۳ و ۵۷
  53. نهج البلاغه، نامه ۴۶: «"وَ اخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَكَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ"»
  54. نهج البلاغه، نامه ۵۳: «"وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِيبِ وَالْبَعِيدِ، وَکُنْ فِي ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَيْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ"»
  55. همان؛ نیز نامه ۶۷: «"وَاجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَکَ، وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً، فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَکَ، وَتُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ وَشُرَطِکَ، حَتَّى يُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِع"»
  56. همان؛ نیز حکمت ۳۷: «"وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِينُ الْأَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ(علیه السلام):مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا. فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ، وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي [أُخْرَاكُمْ] آخِرَتِكُمْ؛ وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّار"»
  57. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۹ و نامه ۴۵: «"وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ، وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ، أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى، أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ: "وَ حَسْبُكَ [عَاراً] دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ - وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ". أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ"»
  58. نامه ۵۳: «"وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ"»
  59. همان: «"وَلْيَکُنْ أَحَبَّ الاُمُورِ إِلَيْکَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ، وَأَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ، وَأَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّةِ، فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ، وَإِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ"»
  60. همان: «"وَالْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَالصِّدْقِ"»
  61. نهج البلاغه، خطبه ۱۰۵: «"وَ الِاجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَةِ"»
  62. همان، نامه ۲۹: «"فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِكُمْ"»
  63. پیشین: «"فَإِنْ خَطَتْ بِكُمُ الْأُمُورُ الْمُرْدِيَةُ"»
  64. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 475-476.
  65. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 476.
  66. نهج البلاغه، نامه ۲۷؛ نیز نک: نامه ۵۹
  67. نهج البلاغه، نامه ۵۳: «"وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ؛ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَفْتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِيقَةٍ؛ وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ؛ وَ لَعَلِّي أَلَّا أَكُونَ شَرَّ وُلَاتِكَ لَكَ؛ وَ السَّلَام"»
  68. نهج البلاغه، نامه ۵
  69. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 476.
  70. نهج البلاغه، نامه ۴۵
  71. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 476.
  72. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 477.