ابومسلم خراسانی: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==پانویس== +== پانویس ==)) |
(←منابع) |
||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
==واقعه بعد از ابراهیم امام== | ==واقعه بعد از ابراهیم امام== | ||
در سال ۱۳۲ هجری قمری [[ابوالعباس سفاح]] وارد [[کوفه]] شد. در این هنگام [[ابوسلمه حفص بن سلیمان]] که در دل به آل [[ابوطالب]] [[ایمان]] داشت، از [[شهادت]] [[ابراهیم امام]] [[آگاه]] گشت. او سرانجام به وسیله [[محمد بن عبدالرحمن بن اسلم]]، دو [[نامه]] با یک مضمون نزد [[امام صادق]]{{ع}} و [[عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]] فرستاد. ابوسلمه در این [[نامه]] از [[امام]] خواسته بود [[مردم]]، به ویژه ساکنان [[خراسان]] را به [[بیعت]] با خویش فراخواند. وقتی [[محمد بن عبدالرحمن]] [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} رسید، گفت: من [[نماینده]] ابوسلمهام. [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: "[[ابوسلمه]] را با من چه کار؟ او پیرو دیگران است". [[محمد بن عبدالرحمن]] گفت: من تنها [[پیام]] آورم. [[نامه]] را [[پاسخ]] دهید. [[امام]]{{ع}} [[نامه]] ابوسلمه را در [[آتش]] افکند و فرمود: "آنچه دیدی [[پاسخ]] [[نامه]] است". سپس حضرت شعری بدین مضمون خواند: "ابو سلمه آتشی افروخت که دیگران از آن بهره میبرند". [[محمد بن عبد الرحمن]] [[نامه]] دیگر ابوسلمه را نزد [[عبد الله بن حسن]] برد. او [[نامه]] را خواند و بسیار شاد شد و آن را بوسید. آنگاه [[خدمت]] [[امام صادق]]{{ع}} رسید. [[امام]] پرسید: دیگر چه خبر است؟ [[عبدالله]] [[نامه]] را نمایاند و گفت: [[شیعیان]] ما در [[خراسان]] به ابوسلمه گرویده اند و او آنان را به من ارجاع داده است. [[امام]] فرمود: تو در [[خراسان]] [[شیعه]] داری؟ تو ابومسلم را به [[خراسان]] فرستادی؟ آیا آنان را که از [[خراسان]] به [[عراق]] آمده اند، میشناسی یا سبب آمدنشان بودهای؟ [[عبد الله]] از این سخن ناخشنود شد و گفت: اینان میخواهند با فرزندم [[محمد]]، که [[مهدی این امت]] است، [[بیعت]] کنند. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، او مهدی این امت نیست و اگر [[قیام]] کند، به زودی کشته میشود. [[عبدالله]] جسارت کرد و گفت: این گفتارت در [[حسادت]] ریشه دارد. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، سخنی جز [[نصیحت]] و خیرخواهی بر زبان نمیرانم. مانند این [[نامه]] برای من نیز فرستاده شد، آن را سوزاندم. [[عبد الله بن حسن]] با [[ناراحتی]] از خانه [[امام]]{{ع}} بیرون رفت، ولی آنچه [[امام]]{{ع}} فرموده بود، تحقق یافت<ref>علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۵۴؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۶ و ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص ۲۵۰.</ref>.<ref>[[احمد عابدی|عابدی، احمد]]؛ [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|مدعیان و منکران بابیت و مهدویت]]، ص ۴۱۴ - ۴۲۶.</ref> | در سال ۱۳۲ هجری قمری [[ابوالعباس سفاح]] وارد [[کوفه]] شد. در این هنگام [[ابوسلمه حفص بن سلیمان]] که در دل به آل [[ابوطالب]] [[ایمان]] داشت، از [[شهادت]] [[ابراهیم امام]] [[آگاه]] گشت. او سرانجام به وسیله [[محمد بن عبدالرحمن بن اسلم]]، دو [[نامه]] با یک مضمون نزد [[امام صادق]]{{ع}} و [[عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]] فرستاد. ابوسلمه در این [[نامه]] از [[امام]] خواسته بود [[مردم]]، به ویژه ساکنان [[خراسان]] را به [[بیعت]] با خویش فراخواند. وقتی [[محمد بن عبدالرحمن]] [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} رسید، گفت: من [[نماینده]] ابوسلمهام. [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: "[[ابوسلمه]] را با من چه کار؟ او پیرو دیگران است". [[محمد بن عبدالرحمن]] گفت: من تنها [[پیام]] آورم. [[نامه]] را [[پاسخ]] دهید. [[امام]]{{ع}} [[نامه]] ابوسلمه را در [[آتش]] افکند و فرمود: "آنچه دیدی [[پاسخ]] [[نامه]] است". سپس حضرت شعری بدین مضمون خواند: "ابو سلمه آتشی افروخت که دیگران از آن بهره میبرند". [[محمد بن عبد الرحمن]] [[نامه]] دیگر ابوسلمه را نزد [[عبد الله بن حسن]] برد. او [[نامه]] را خواند و بسیار شاد شد و آن را بوسید. آنگاه [[خدمت]] [[امام صادق]]{{ع}} رسید. [[امام]] پرسید: دیگر چه خبر است؟ [[عبدالله]] [[نامه]] را نمایاند و گفت: [[شیعیان]] ما در [[خراسان]] به ابوسلمه گرویده اند و او آنان را به من ارجاع داده است. [[امام]] فرمود: تو در [[خراسان]] [[شیعه]] داری؟ تو ابومسلم را به [[خراسان]] فرستادی؟ آیا آنان را که از [[خراسان]] به [[عراق]] آمده اند، میشناسی یا سبب آمدنشان بودهای؟ [[عبد الله]] از این سخن ناخشنود شد و گفت: اینان میخواهند با فرزندم [[محمد]]، که [[مهدی این امت]] است، [[بیعت]] کنند. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، او مهدی این امت نیست و اگر [[قیام]] کند، به زودی کشته میشود. [[عبدالله]] جسارت کرد و گفت: این گفتارت در [[حسادت]] ریشه دارد. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، سخنی جز [[نصیحت]] و خیرخواهی بر زبان نمیرانم. مانند این [[نامه]] برای من نیز فرستاده شد، آن را سوزاندم. [[عبد الله بن حسن]] با [[ناراحتی]] از خانه [[امام]]{{ع}} بیرون رفت، ولی آنچه [[امام]]{{ع}} فرموده بود، تحقق یافت<ref>علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۵۴؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۶ و ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص ۲۵۰.</ref>.<ref>[[احمد عابدی|عابدی، احمد]]؛ [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|مدعیان و منکران بابیت و مهدویت]]، ص ۴۱۴ - ۴۲۶.</ref> | ||
==فرجام ابومسلم و بازتاب [[قتل]] او== | |||
[[قدرت]] فراوان ابومسلم مایه [[نگرانی]] [[دستگاه خلافت]] [[عباسی]] شده بود. موقعیت و [[نفوذ]] [[سیاسی]] وی چنان بود که [[فرمانروایان]] و [[سرداران]] نظامی ناحیه شرقی [[خلافت]] را بیفرمان [[خلیفه]] تعیین میکرد و به نام خویش سکه میزد و خلیفه در [[عراق]] بدون دستور او هیچ کار مهمی انجام نمیداد<ref>زین الاخبار، ص۱۲۰؛ مجمل التواریخ والقصص، ص۳۱۳.</ref>. این مایه قدرت و [[شوکت]]، [[رشک]] و [[کینه]] [[عباسیان]]، خصوصاً [[منصور]] را برانگیخت و وقوع چند ماجرا [[آتش]] [[دشمنی]] میان آن دو را بیش از پیش برافروخت. | |||
#ماجرای [[ابن هبیره]]. [[یزید بن عمر بن هبیره]] آخرین [[کارگزار]] [[اموی]] در عراق بود. وی به [[شفاعت]] منصور و به شرط [[تسلیم]] واسط مورد [[بخشش]] [[سفاح]] قرار گرفت، ولی ابومسلم بیدرنگ نامهای به سفاح نوشت و خواستار [[اعدام]] او شد<ref>الوزراء والکتاب، ص۹۳.</ref>. سفاح برخلاف میل منصور و از [[بیم]] [[خشم]] ابومسلم و یارانش، ابن هُبیره را به بهانه آنکه شروط [[عفو]] را به جا نیاورده است، از میان برداشت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۴؛ وفیاتالاعیان، ج۴، ص۲۰۶- ۲۰۹. </ref>. | |||
#[[کشمکش]] سیاسی در [[فارس]]. به دنبال قتل [[ابوسلمه]]، [[ابومسلم محمد بن اشعث]] خُزاعی را به فارس فرستاده بود تا همه مأموران و [[والیان]] ابوسلمه را از میان بردارد و خود [[حکومت]] آن دیار را به دست گیرد. در این هنگام، [[عیسی بن علی]] که از جانب سفاح [[ولایت]] فارس یافته بود از راه رسید؛ اما [[محمد بن اشعث]] از پذیرش او سر باز زد و عیسی را به [[مرگ]] [[تهدید]] کرد و گفت که ابومسلم به او [[فرمان]] داده است تا هر کس را که بدون دستور وی مدعی [[فرمانروایی]] فارس گردد به قتل رساند. مسلّماً [[تحمل]] این موضوع برای عباسیان دردناک بود و خشم آنان را بیش از پیش بر [[ضد]] [[ابو مسلم]] برانگیخت. | |||
#ماجرای [[زیاد بن صالح]]. پیش از این درباره [[شورش]] و [[توطئه]] او که به تحریک سفاح بر ضد ابومسلم در جریان بود سخن گفتیم. | |||
و به دنبال [[رفتار]] [[منصور]] با ابومسلم در قضیه [[سرکوب]] [[شورش عبدالله بن علی]] و فرستادن گروهی برای نگه داشتن حساب [[غنایم]] [[جنگ]]، ابومسلم با [[خشم]] بسیار آهنگ [[خراسان]] کرد. [[خلیفه]] برای بازداشتن ابومسلم از رفتن به خراسان کوشید که وی را با پیشنهاد [[پذیرش حکومت]] [[شام]] و [[مصر]] بفریبد؛ اما ابومسلم که میدانست تنها پایگاه [[استوار]] او خراسان است، از [[پذیرفتن]] آن سر باز زد<ref>الکامل، ج۴، ص۳۸۱.</ref>. خلیفه این بار کوشید تا با فرستادن پیک و ارسال [[پیام]] [[وعد و وعید]] او را رام کند؛ همچنین [[یاران]] ابومسلم را واداشت تا به او [[نامه]] بنویسند و به [[دوستی]] با خویش دلگرمش کنند<ref>الکامل، ج۵، ص۴۷۱؛ الفخری، ص۱۶۹.</ref>. نیز بر آن شد تا با [[وعده]] [[حکومت]] خراسان و پرداخت رشوهای کلان، [[ابوداود]] [[جانشین]] مورد [[اعتماد]] ابومسلم را وا دارد که راه خراسان را بر ابومسلم ببندد و او را به [[فرمانبرداری]] از خلیفه فرا خواند<ref>تاریخنامه طبری، ج۲، ص۱۰۸۵.</ref>. سرانجام ابومسلم فریفته وعدههای [[دروغین]] خلیفه و یارانش شد و از میانه راه به [[عراق]] بازگشت و به [[توطئه]] منصور در [[سال ۱۳۷ ق]]. به [[قتل]] رسید<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۷- ۳۶۸؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۸۶؛ کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۴۰ و قس: انساب الاشراف که آن را در سال ۳۰۶ ق. دانسته است (ج ۳، ص۳۰۴).</ref> و بدین گونه مرد بزرگی که به گفته [[مأمون]]، [[تالی]] اردشیر و [[اسکندر]] بود<ref>مجمل التواریخ والقصص، ص۳۱۶.</ref> بر سر یک [[اشتباه]] نابود شد؛ زیرا به قول خودش [[اندیشه]] و [[رأی]] درست را در [[ری]] جا گذاشت<ref>{{عربی|تركت الرأي بالري}} ضربالمثل شده است.</ref>. | |||
ابومسلم نفوذی بسیار میان یارانش داشت و [[عباسیان]] از کشتن وی بیمناک بودند<ref>صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایران در قرنهای دوم و سوم هجری، ص۲۵۵.</ref>؛ از اینرو پس از مرگش، وی را ابومجرم خواندند و کوشیدند تا او را خونخوار، [[بیرحم]]، [[ستمکار]]، [[خائن]] و بدنام معرفی نمایند. با وجود این، خلیفه به دلیل [[ترس]] از انتقامجویی [[لشکریان]] [[ابو مسلم]] که همراه وی به [[دارالخلافه]] آمده و هنوز [[چشم به راه]] او بودند، [[پاداش]] بسیاری به آنان داد<ref>الاخبار الطوال، ص۳۸۲.</ref>. گروهی از آن لشکریان که در برابر [[قتل]] سردارشان چارهای نداشتند، از گرفتن این حقالسکوت شرمسار شدند و زیر لب میگفتند: «[[رهبر]] خود را به درهم فروختیم»<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۸۷.</ref> و برخی دیگر که به ابومسلم [[وفادار]] بودند به [[فکر]] [[انتقام]] افتادند. آنچه گذشت در [[عراق]] بود، اما در [[خراسان]] قتل ابومسلم نارضاییها و شورشهای بسیاری پدید آورد<ref>بارتولد، ترکستاننامه، ج۲، ص۴۳۲.</ref>؛ زیرا ابومسلم در آنجا نه تنها [[رهبر سیاسی]] و سردار نظامی، بلکه پیشوای [[دینی]] تلقی میشد؛ به همین دلیل بود که [[عیسی بن علی]] پس از آنکه [[منصور]] ابومسلم را کشت، با [[شگفتی]] گفت: «او را کشتی! با سپاهیانش که او را چون [[پروردگار]] خود میدانند، چه میکنی؟<ref>الاخبار الطوال، ص۳۸۲.</ref>». از اینرو، [[قیامها]] و نهضتهایی که پس از [[مرگ]] وی به خونخواهیاش رخ داد، گاه [[صبغه]] دینی نیز داشت، چنان که راوندیان و بومسلمیه و سپیدجامگان در [[عقاید دینی]] خویش ابومسلم را [[امام]] خود میدانستند و بسیاری از [[ایرانیان]]، او را یگانه امام [[واقعی]] خویش میشمردند و مقامی شبیه به [[مهدویت]] و حتیالوهیت برایش قائل بودند<ref>الفرق بین الفرق، ص۲۴۲؛ فرق الشیعة، ص۴۱.</ref>. | |||
بیشتر [[یاران]] ابومسلم، روستاییان و [[مردم]] فرودستی بودند که برای کامیابی [[قیام]] [[عباسی]] [[کوشش]] بسیار کرده بودند و اکنون که رهبرشان [[قربانی]] [[کینه]] و [[آز]] خیانتکاران عباسی شده بود به قصد [[خونخواهی]] و با [[گرایش]] به [[افکار]] [[کفرآمیز]] و ملحدانه، دست به [[شورش]] میزدند. در واقع، نام و یاد ابومسلم به شعاری مبدل گردید که روستاییان ساده [[دل]] را پیرامون هر کس که آن را بر زبان میآورد جمع میکرد؛ چنان که کسانی چون [[اسحاق]] ترک، سنباد، مقنع و حتی بابک خرمدین برای نشر [[دعوت]] خویش از آن بهره گرفتند و حتی جنبشهای شعوبی با خاطره ابومسلم قرین شد. این مایه مهر و علاقه، نیرویی بود که همواره [[دستگاه خلافت]] [[عباسی]] را [[تهدید]] میکرد و چنان که بعدها معلوم گشت، این [[قیامها]] نقش بسزایی در [[تضعیف]] [[قدرت]] [[آل عباس]] ایفا کردند.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۳۰.</ref>. | |||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1404.jpg|22px]] [[احمد عابدی|عابدی، احمد]]، [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|'''مدعیان و منکران بابیت و مهدویت''']] | # [[پرونده:1404.jpg|22px]] [[احمد عابدی|عابدی، احمد]]، [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|'''مدعیان و منکران بابیت و مهدویت''']] | ||
# [[پرونده:IM009737.jpg|22px]] [[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|'''تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
نسخهٔ ۲۵ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۲۴
مقدمه
در ایام مروان، عبدالرحمن بن محمد مروزی معروف به ابومسلم خراسانی علیه بنی امیه قیام کرد و مردم را به بیعت با ابراهيم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب ملقب به "ابراهیم امام" فراخواند. ابومسلم چنین اعتقاد داشت که پس از امیرمؤمنان(ع)، محمد حنفيه جانشین آن حضرت است، پس از وی فرزندش، سپس محمد بن علی بن عبد الله بن عباس و پس از او ابراهیم امام، فرزند محمد[۱].
ابراهیم امام و ابومسلم
ابراهیم امام، ابومسلم خراسانی را "امین آل محمد" خواند، پرچم را به دستش داد و شمشیر به کمرش بست. ابومسلم از سال ۱۲۸ قمری به تبلیغ علیه بنی امیه پرداخت و توانست با کشتن بیش از ششصد هزار نفر، ابوالعباس سفاح را در سال ۱۳۲هجری قمری به خلافت برساند. سفاح در سال ۱۳۶ قمری در گذشت و منصور به خلافت رسید. هلاکت ابومسلم، بخشی از کردار این خلیفه به شمار میآید. ابن خلکان میگوید: ابومسلم در خراسان مردم را به بیعت با ابراهیم امام که برادر سفاح بود، دعوت می کرد، ولی مروان بن محمد، آخرین خليفه بنی امیه، ابراهیم امام را در حرّان به قتل رساند. ابراهيم وصیت کرد حکومت به برادرش سفاح برسد[۲].
ابومسلم و مدعیان مهدویت
گروهی چنان باور دارند که ابومسلم ادعای مهدویت داشت[۳]. برخی نیز معتقدند، پیروانش مانند سنباد، ابومسلم را مهدی موعود خواندند. ابومسلم در نخستین روز حکومت منصور کشته شد. وقتی خبر مرگ وی به خراسان رسید، پیروانش که«خرِّمیه» یا «مسلمیه» خوانده می شدند و طرفدار امامت ابومسلم بودند، پرآکنده گشتند. گروهی ابومسلم را زنده و همان مهدی موعود خواندند که روزی ظهور می کند و جهان را پر از عدل می کند. جمعی نیز مرگش را پذیرفته، فاطمه دخترش را امام خواندند و «فاطمیه» خوانده شدند[۴].
واقعه بعد از ابراهیم امام
در سال ۱۳۲ هجری قمری ابوالعباس سفاح وارد کوفه شد. در این هنگام ابوسلمه حفص بن سلیمان که در دل به آل ابوطالب ایمان داشت، از شهادت ابراهیم امام آگاه گشت. او سرانجام به وسیله محمد بن عبدالرحمن بن اسلم، دو نامه با یک مضمون نزد امام صادق(ع) و عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب فرستاد. ابوسلمه در این نامه از امام خواسته بود مردم، به ویژه ساکنان خراسان را به بیعت با خویش فراخواند. وقتی محمد بن عبدالرحمن خدمت امام(ع) رسید، گفت: من نماینده ابوسلمهام. امام صادق(ع) فرمود: "ابوسلمه را با من چه کار؟ او پیرو دیگران است". محمد بن عبدالرحمن گفت: من تنها پیام آورم. نامه را پاسخ دهید. امام(ع) نامه ابوسلمه را در آتش افکند و فرمود: "آنچه دیدی پاسخ نامه است". سپس حضرت شعری بدین مضمون خواند: "ابو سلمه آتشی افروخت که دیگران از آن بهره میبرند". محمد بن عبد الرحمن نامه دیگر ابوسلمه را نزد عبد الله بن حسن برد. او نامه را خواند و بسیار شاد شد و آن را بوسید. آنگاه خدمت امام صادق(ع) رسید. امام پرسید: دیگر چه خبر است؟ عبدالله نامه را نمایاند و گفت: شیعیان ما در خراسان به ابوسلمه گرویده اند و او آنان را به من ارجاع داده است. امام فرمود: تو در خراسان شیعه داری؟ تو ابومسلم را به خراسان فرستادی؟ آیا آنان را که از خراسان به عراق آمده اند، میشناسی یا سبب آمدنشان بودهای؟ عبد الله از این سخن ناخشنود شد و گفت: اینان میخواهند با فرزندم محمد، که مهدی این امت است، بیعت کنند. امام فرمود: به خدا سوگند، او مهدی این امت نیست و اگر قیام کند، به زودی کشته میشود. عبدالله جسارت کرد و گفت: این گفتارت در حسادت ریشه دارد. امام فرمود: به خدا سوگند، سخنی جز نصیحت و خیرخواهی بر زبان نمیرانم. مانند این نامه برای من نیز فرستاده شد، آن را سوزاندم. عبد الله بن حسن با ناراحتی از خانه امام(ع) بیرون رفت، ولی آنچه امام(ع) فرموده بود، تحقق یافت[۵].[۶]
فرجام ابومسلم و بازتاب قتل او
قدرت فراوان ابومسلم مایه نگرانی دستگاه خلافت عباسی شده بود. موقعیت و نفوذ سیاسی وی چنان بود که فرمانروایان و سرداران نظامی ناحیه شرقی خلافت را بیفرمان خلیفه تعیین میکرد و به نام خویش سکه میزد و خلیفه در عراق بدون دستور او هیچ کار مهمی انجام نمیداد[۷]. این مایه قدرت و شوکت، رشک و کینه عباسیان، خصوصاً منصور را برانگیخت و وقوع چند ماجرا آتش دشمنی میان آن دو را بیش از پیش برافروخت.
- ماجرای ابن هبیره. یزید بن عمر بن هبیره آخرین کارگزار اموی در عراق بود. وی به شفاعت منصور و به شرط تسلیم واسط مورد بخشش سفاح قرار گرفت، ولی ابومسلم بیدرنگ نامهای به سفاح نوشت و خواستار اعدام او شد[۸]. سفاح برخلاف میل منصور و از بیم خشم ابومسلم و یارانش، ابن هُبیره را به بهانه آنکه شروط عفو را به جا نیاورده است، از میان برداشت[۹].
- کشمکش سیاسی در فارس. به دنبال قتل ابوسلمه، ابومسلم محمد بن اشعث خُزاعی را به فارس فرستاده بود تا همه مأموران و والیان ابوسلمه را از میان بردارد و خود حکومت آن دیار را به دست گیرد. در این هنگام، عیسی بن علی که از جانب سفاح ولایت فارس یافته بود از راه رسید؛ اما محمد بن اشعث از پذیرش او سر باز زد و عیسی را به مرگ تهدید کرد و گفت که ابومسلم به او فرمان داده است تا هر کس را که بدون دستور وی مدعی فرمانروایی فارس گردد به قتل رساند. مسلّماً تحمل این موضوع برای عباسیان دردناک بود و خشم آنان را بیش از پیش بر ضد ابو مسلم برانگیخت.
- ماجرای زیاد بن صالح. پیش از این درباره شورش و توطئه او که به تحریک سفاح بر ضد ابومسلم در جریان بود سخن گفتیم.
و به دنبال رفتار منصور با ابومسلم در قضیه سرکوب شورش عبدالله بن علی و فرستادن گروهی برای نگه داشتن حساب غنایم جنگ، ابومسلم با خشم بسیار آهنگ خراسان کرد. خلیفه برای بازداشتن ابومسلم از رفتن به خراسان کوشید که وی را با پیشنهاد پذیرش حکومت شام و مصر بفریبد؛ اما ابومسلم که میدانست تنها پایگاه استوار او خراسان است، از پذیرفتن آن سر باز زد[۱۰]. خلیفه این بار کوشید تا با فرستادن پیک و ارسال پیام وعد و وعید او را رام کند؛ همچنین یاران ابومسلم را واداشت تا به او نامه بنویسند و به دوستی با خویش دلگرمش کنند[۱۱]. نیز بر آن شد تا با وعده حکومت خراسان و پرداخت رشوهای کلان، ابوداود جانشین مورد اعتماد ابومسلم را وا دارد که راه خراسان را بر ابومسلم ببندد و او را به فرمانبرداری از خلیفه فرا خواند[۱۲]. سرانجام ابومسلم فریفته وعدههای دروغین خلیفه و یارانش شد و از میانه راه به عراق بازگشت و به توطئه منصور در سال ۱۳۷ ق. به قتل رسید[۱۳] و بدین گونه مرد بزرگی که به گفته مأمون، تالی اردشیر و اسکندر بود[۱۴] بر سر یک اشتباه نابود شد؛ زیرا به قول خودش اندیشه و رأی درست را در ری جا گذاشت[۱۵].
ابومسلم نفوذی بسیار میان یارانش داشت و عباسیان از کشتن وی بیمناک بودند[۱۶]؛ از اینرو پس از مرگش، وی را ابومجرم خواندند و کوشیدند تا او را خونخوار، بیرحم، ستمکار، خائن و بدنام معرفی نمایند. با وجود این، خلیفه به دلیل ترس از انتقامجویی لشکریان ابو مسلم که همراه وی به دارالخلافه آمده و هنوز چشم به راه او بودند، پاداش بسیاری به آنان داد[۱۷]. گروهی از آن لشکریان که در برابر قتل سردارشان چارهای نداشتند، از گرفتن این حقالسکوت شرمسار شدند و زیر لب میگفتند: «رهبر خود را به درهم فروختیم»[۱۸] و برخی دیگر که به ابومسلم وفادار بودند به فکر انتقام افتادند. آنچه گذشت در عراق بود، اما در خراسان قتل ابومسلم نارضاییها و شورشهای بسیاری پدید آورد[۱۹]؛ زیرا ابومسلم در آنجا نه تنها رهبر سیاسی و سردار نظامی، بلکه پیشوای دینی تلقی میشد؛ به همین دلیل بود که عیسی بن علی پس از آنکه منصور ابومسلم را کشت، با شگفتی گفت: «او را کشتی! با سپاهیانش که او را چون پروردگار خود میدانند، چه میکنی؟[۲۰]». از اینرو، قیامها و نهضتهایی که پس از مرگ وی به خونخواهیاش رخ داد، گاه صبغه دینی نیز داشت، چنان که راوندیان و بومسلمیه و سپیدجامگان در عقاید دینی خویش ابومسلم را امام خود میدانستند و بسیاری از ایرانیان، او را یگانه امام واقعی خویش میشمردند و مقامی شبیه به مهدویت و حتیالوهیت برایش قائل بودند[۲۱].
بیشتر یاران ابومسلم، روستاییان و مردم فرودستی بودند که برای کامیابی قیام عباسی کوشش بسیار کرده بودند و اکنون که رهبرشان قربانی کینه و آز خیانتکاران عباسی شده بود به قصد خونخواهی و با گرایش به افکار کفرآمیز و ملحدانه، دست به شورش میزدند. در واقع، نام و یاد ابومسلم به شعاری مبدل گردید که روستاییان ساده دل را پیرامون هر کس که آن را بر زبان میآورد جمع میکرد؛ چنان که کسانی چون اسحاق ترک، سنباد، مقنع و حتی بابک خرمدین برای نشر دعوت خویش از آن بهره گرفتند و حتی جنبشهای شعوبی با خاطره ابومسلم قرین شد. این مایه مهر و علاقه، نیرویی بود که همواره دستگاه خلافت عباسی را تهدید میکرد و چنان که بعدها معلوم گشت، این قیامها نقش بسزایی در تضعیف قدرت آل عباس ایفا کردند.[۲۲].
منابع
پانویس
- ↑ شیخ عباس قمی، تتمة المنتهى، ص
- ↑ وفیات الاعیان، ج ۳، ص ۱۹۴ و عالی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳ ص۲۳۹-۲۴۴.
- ↑ احمد سروش، مدعیان مهدویت، ص ۲۵
- ↑ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۹۱ - ۲۹۴. برای آگاهی فزون تر در این باره ر. ک: همو، مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۶۷ - ۴۷۱؛ حر عاملی، وسائل الشیعه ، ج ۹، ص ۵۰۲؛ احمد بن داود دینوری، اخبار الطوال، ص ۴۲۱؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۱۲۲ و شیخ عباس قمی، تتمة المنتهى، ص ۱۵۷
- ↑ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۵۴؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۶ و ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص ۲۵۰.
- ↑ عابدی، احمد؛ مدعیان و منکران بابیت و مهدویت، ص ۴۱۴ - ۴۲۶.
- ↑ زین الاخبار، ص۱۲۰؛ مجمل التواریخ والقصص، ص۳۱۳.
- ↑ الوزراء والکتاب، ص۹۳.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۴؛ وفیاتالاعیان، ج۴، ص۲۰۶- ۲۰۹.
- ↑ الکامل، ج۴، ص۳۸۱.
- ↑ الکامل، ج۵، ص۴۷۱؛ الفخری، ص۱۶۹.
- ↑ تاریخنامه طبری، ج۲، ص۱۰۸۵.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۷- ۳۶۸؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۸۶؛ کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۴۰ و قس: انساب الاشراف که آن را در سال ۳۰۶ ق. دانسته است (ج ۳، ص۳۰۴).
- ↑ مجمل التواریخ والقصص، ص۳۱۶.
- ↑ تركت الرأي بالري ضربالمثل شده است.
- ↑ صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایران در قرنهای دوم و سوم هجری، ص۲۵۵.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۳۸۲.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۸۷.
- ↑ بارتولد، ترکستاننامه، ج۲، ص۴۳۲.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۳۸۲.
- ↑ الفرق بین الفرق، ص۲۴۲؛ فرق الشیعة، ص۴۱.
- ↑ خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۳۰.
- ریشههای انحراف مدعیان دروغین مهدویت چیست؟ (پرسش)
- چرا مدعیان دروغین مهدویت در زمان نایب اول وجود نداشتند؟ (پرسش)
- آغاز پیدایش مدعیان دروغین مهدویت از چه زمانی بود؟ (پرسش)
- با توجه به مشخص بودن نسب امام مهدی علت پیدایش مدعیان مهدویت چیست؟ (پرسش)
- آیا پدید آمدن مدعیان مهدویت از آثار سوء اعتقاد به مهدویت است؟ (پرسش)
- آیا پدید آمدن مدعیان مهدویت بر حتمی بودن ظهور مهدی دلالت دارد؟ (پرسش)
- چه کسانی ادعای مهدویت کرده یا در حق آنها ادعای مهدویت شده است؟ (پرسش)
- آیا احمدیه یا قادیانیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا کیسانیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا زیدیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا فطحیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا قرامطه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا ناووسیه و اسماعیلیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا شیخیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا بابیت از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا بهاییت از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا سبئیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا عسکریه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا مغیریه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا ممطوره از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا نمیریه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا واقفیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا واقفه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا باقریه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا موسویه یا موسائیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا محمدیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا ابومسلم خراسانی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن عبدالله بن جعفر مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا عبيدالله مهدی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن تومرت مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی سودانی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا غلام احمدخان مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی تهامه مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی سوس مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا ابومسلم خراسانی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی صومالی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی سنگال مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن حنفیه مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا موسی بن طلحه مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا ابوهاشم بن محمد بن حنفیه مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن عبدالله بن حسن مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی عباسی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا عباس فاطمی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن عبد الله محض مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا عبید الله مهدی بن محمد مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن عبدالله بن تومرت علوی حسنی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- مدعیان بابیت چه کسانی هستند؟ (پرسش)
- مفهوم باب در لغت و اصطلاح چیست؟ (پرسش)
- انگیزههای مدعیان بابیت امام مهدی چیست؟ (پرسش)
- دلایل اثبات دروغ بودن ادعای بابیت در عصر غیبت چیست؟ (پرسش)
- مدعیان دروغین مهدویت در طول تاریخ چه کسانی بودند؟ (پرسش)
- راه شناسایی مدعیان دروغین سفارت و نیابت خاص چیست؟ (پرسش)
- اگر شخصی ادعا کند که امام مهدی است چگونه باور کنیم و راه شناخت او چیست؟ (پرسش)
- چه راههایی برای شناخت مهدی نماها وجود دارد؟ (پرسش)
- از چه زمانی عدهای به دروغ ادعای مهدویت کردند؟ (پرسش)
- چرا با آغاز دوره استعمار ادعای دروغین مهدویت زیاد شد؟ (پرسش)