ابومسلم خراسانی در تاریخ اسلامی
مقدمه
در ایام مروان، عبدالرحمن بن محمد مروزی معروف به «ابومسلم خراسانی» علیه بنی امیه قیام کرد و مردم را به بیعت با ابراهيم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب ملقب به «ابراهیم امام» فراخواند. ابومسلم چنین اعتقاد داشت که پس از امیرمؤمنان (ع)، محمد حنفيه جانشین آن حضرت است، پس از وی فرزندش، سپس محمد بن علی بن عبد الله بن عباس و پس از او فرزندش ابراهیم امام[۱].
ابومسلم خراسانی در کوفه
محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، وصی ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه در منطقهای به نام حمیمه از توابع شام به سر میبرد. وی از همانجا گروهی را که با او بیعت کرده بودند، برای تبلیغ دعوت خود مأمور ساخت؛ از جمله دو نفر به نامهای میسره عبدی و محمد بن خنیس را به عراق فرستاد. این دو به کوفه آمدند و در آن شهر با بکیر بن ماهان ملاقات نموده و از او برای پیوستن به عباسیان دعوت کردند. «بکیر» مردی شیعه و دبیر جنید بن عبدالرحمن، حاکم سند بود. او که با اموال زیادی از سند به وطن خود (کوفه) بازگشته بود، دعوت داعیان عباسی را پذیرفت و پس از مرگ میسره» از طرف محمد بن علی بن عبدالله بن عباس مأمور دعوت عراق شد و چون مرگ خود را نزدیک دید، ابوسلمه خلال داماد خویش را جانشین قرار داد و از محمد بن علی برای او تأیید گرفت[۲].
بُکَیر هنگام فعالیت خود، در حالی که در خانهای با گروهی به منظور تبلیغ دعوت عباسیان اجتماع کرده بودند، مورد شناسایی مأموران یوسف بن عمر فرمانروای کوفه قرار گرفت و دستگیر و زندانی شد. وی در زندان با عیسی بن معقل عجلی برخورد نمود و او را به عباسیان دعوت کرد که پذیرفت. ابومسلم که غلام عیسی بود در زندان، خدمت مولای خود را میکرد. بکیر با دیدن ابومسلم، وی را از عیسی خرید و پس از رهایی از زندان او را نزد ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس فرستاد، که پس از مرگ پدر (در سال ۱۲۴) جانشین او شده بود. به قول دیگری چند تن از داعیان عباسی در خراسان در مسیر خود به حج، وارد کوفه شدند و در ملاقات با عیسی بن معقل در زندان، ابومسلم را دیدند و با مشاهده آثار لیاقت در وی، او را به نزد ابراهیم بردند[۳].
بدین ترتیب ابومسلم که در آینده نه دوری عامل اصلی سقوط امویان و روی کار آمدن عباسیان گردید، از کوفه و زندان آن شناخته شد.
در مورد اصل و نسب ابومسلم اختلاف است، برخی او را از نژاد عرب دانستهاند و عدهای وی را غلام آزاد شدهای از اهالی دهکدهای به نام خرطینی از توابع کوفه میدانند[۴]. همچنین گفته شده که ابومسلم از اعقاب فرزندان بزرگمهر (وزیر انوشیروان ساسانی) بود و در اصفهان متولد شد و در کوفه نشو و نما کرد و پس از اینکه قدرت و شوکت یافت، ادعا کرد فرزند سلیط بن عبدالله بن عباس است[۵].[۶]
نقش ابومسلم در جنبش عباسیان
ابومسلم بعد از رسیدن به خراسان، بیدرنگ به بلخ رفت و در اندک زمانی اعتماد سلیمان بن کثیر را به دست آورد، سپس با دانش و زیرکی، زمام کارها را به دست گرفت. وی در روستاهای شرق به راه افتاد و اهالی آنجا را تشویق کرد که به دعوت بپیوندند و [در این زمینه] موفقیتهایی چشمگیر کسب کرد. ابومسلم، موالی را به دلیل تبیین فساد در حکومت اموی، ستمی که از آن رنج میبردند، وعده حاکمیت ایشان و آزادی سرزمین آنان، جذب کرد. همچنین موفق شد از دهقانان و کشاورزان با سازگار نشان دادن اعتقادات اسلامی با اعتقادات مردمی، به ویژه مسائل مربوط به تناسخ ارواح[۷]، دلجویی کند. سپس او قبایل عرب یمنی را جذب کرد و مردم تقادم[۸] که به مخالفت با نظام اموی معروف بودند، به او پیوستند.
ابومسلم پس از اطمینان به نیرومندی و گسترش دعوت، گزارشی از آن را به فرماندهی در حمیمه فرستاد. از این رو، ابراهیم امام مستقیماً زمام امور را به دست گرفت، تاریخ آغاز قیام را تعیین کرد و به اوضاع داخلی برای نیرومندی دعوت و وخامت داخلی حکومت اموی توجه نمود.
انقلاب در خراسان در روز پنج شنبه، بیست و پنجم رمضان ۱۲۹ ق. /حزیران ۷۴۷ م. توسط سلیمان بن کثیر اعلان شد. پیروان عباسی پیرامون ابومسلم جمع شدند؛ لباس و پرچمهای سیاه را به عنوان شعار برگزیدند و به «سیاه جامگان» معروف شدند[۹]. پیروان عباسی نخستین نماز را در روز عید فطر در سفیدنج[۱۰] برپا کردند[۱۱] و کارشان آشکار شد. آنان ناچار شدند برای تعیین موضع سیاسی - نظامی با نیروهای اموی درگیر شوند.
ابومسلم شیوهای آمیخته از سیاست و نیروی نظامی به کار گرفت که هدفش متفرق کردن نیروهای خراسانی[۱۲] و واداشتن آنان به درگیری بود تا متحد نشوند و کار او سامان یابد. این نیروها برای دعوت عباسی خطرناک بودند. او با زیرکی به ادامه خصومت میان استاندار اموی در خراسان، نصر بن سیار، و دشمنانش موفق شد و با جدیع کرمانی و سپس پسرش و شیبان حروری برای نابودی امویان همکاری کرد. پس از آن بذر کینه و جدایی میان استاندار اموی و رهبران قبایل باشید و سرانجام از شیبان حروری، علی و عثمان، فرزندان کرمانی، رهایی یافت.
بدین گونه ابومسلم در همه جبهههای نیروهای سیاسی فعالیت کرد[۱۳] و توانست با پیروزی بر دشمنان، میوههای تلاشش را بچیند و حاکم منحصر به فرد خراسان شود. نصر نیز به نیشابور گریخت[۱۴].
رهبر خراسانی پس از تثبیت مواضعش در مناطقی که تصرف کرد، برای رهایی از دست اشخاصی برجسته که رقیب او در رهبری به حساب میآمدند، اقدام کرد. از این رو وی سلیمان بن کثیر خزاعی، نقیب النقباء و فرزند وی محمد را کشت[۱۵] و از دست بسیاری از یاران انقلاب که همکار سیاسی و نظامی او بودند، رهایی یافت.
به اینگونه صحنه برای ابومسلم خالی شد و او تنها حاکم سرزمین شرق گردید و برای خود لقب «امیر آل محمد»[۱۶] را برگزید؛ این بدان معنا است که او خود را بیش از استاندار منطقه میدانست. توانمندی ابومسلم در عرصههای نظامی، سیاسی و اداری نمایان شد و او را یکی از بزرگترین فرماندهان عباسی قرار داد.
ابومسلم پس از آنکه بر ساکنان محلی مناطق پیشی گرفت، امید موالی شد. آنان به او چشم دوختند و او را قدرتی برای بازگرداندن اعتبار خویش و احیای میراث ایران قدیم دانستند. میتوان اعتبار او را مقدمهای برای ظهور برمکیان، طاهریان و آل بویه دانست. به این ترتیب پایههای حکومت خراسانیان گذاشته شد[۱۷].
سرانجام ابومسلم خراسانی
خراسانیان ایران و در رأس ایشان ابومسلم خراسانی، به امید آنکه به خواستههای خود برسند، نقش آشکاری در ایجاد حکومت عباسی ایفا کردند. خلاصه این خواستهها عبارت بودند از:
- کسب اختیاراتی جدید با توجه به مشکلات آنان، یعنی بعد از ستمی که در ایام حکومت اموی به آن دچار شدند؛
- تمایل به رهایی از حاکمیتی ستمگرانه که به عنصر عرب بیش از دیگران بها میداد و این مسأله در همه عرصههای زندگی نمایان بود؛
- بازگرداندن گذشته پر افتخار و احیای قدرت از دست رفته ایرانی خود (کسری انوشیروان)[۱۸].
عباسیان سیاست خود را در مقابل عناصر ایرانی پیشرفته، در دو عرصه سیاسی و نظامی به دو گونه مشخص کردند:
- مشارکت و همطرازی در چارچوب اطاعت از بنیعباس؛
- قلع و قمع آنان؛ زمانی که بر ضد حاکمیت ایشان قیام کنند[۱۹].
این سیاست انگیزه بسیاری از رخدادهای عصر اول عباسی را به دست میدهد. هنگامی که پشتوانه حکومت عباسی قوی و سیاستهای آن آشکار شد، ایرانیان دریافتند که حکومت جدید خواستههای آنان را آنگونه که میخواهند، برآورده نمیکند. آنان با مشاهده بیمیلی عباسیان در اجرای وعدههایی که در زمان انقلاب میدادند، دریافتند که اعتمادی به حکومت عباسی نیست. افزون بر آن شیوه حکومتی عباسیان و اتکای آنان بر اسلام و عربیت ایرانیان را راضی نمیکرد؛ زیرا آنان اهداف دور و دراز و منافع گستردهای داشتند که بر پایه احیای میراث قدیم ایرانی و گشودن عرصهای برای بیان نظریات زرتشتی خود استوار بود[۲۰]؛ از این رو مواضع ایشان در برابر نظام جدید دگرگون شد و برای نابودی حکومت، دست به حرکتهای شورشی زدند. حرکت ابومسلم خراسانی آغاز این حرکتهای خصمانه بود و آن تصویری روشن از رویارویی خراسانیان با قدرت مرکزی خلافت بود. آنان در آرزوی دستیابی به قدرت، با نیرومندی آماده مقابله بودند[۲۱].
در تعیین ماهیت حرکت ابومسلم آشکار میشود که وی احساس میکرد بنیانگذار حقیقی حکومت عباسی است و از اینکه میدید ایرانیان پیرامونش جمع شده اوامرش را به کار میبندند و او را رهبری ملی میدانند، احساس سربلندی میکرد. رؤیاهای شخصی وی برای به دست گرفتن حکومت خراسان و همه سرزمین ایران و گرایشهای استقلال طلبانه او، یا رسیدن به نوعی خود مختاری سیاسی و اداری فریبش داد. اقدامات او پس از پیروزی انقلاب عباسی و روابطش با خلافت از دوران سفاح، دلایل آشکاری برای این گرایش اوست.
فشارهای شدید ابومسلم، بر ابوالعباس گران آمد و اختلافاتش با او افزایش یافت و دستورهایش را نپذیرفت[۲۲]. منصور در مقابل خواستههایش حساسیتی شدید داشت و برادرش را به کشتن او تشویق کرد؛ اما سفاح برای این کار تمایل جدی نشان نداد؛ زیرا ابومسلم خدمات شایانی به دعوت عباسی کرده بود و از طرفی پیروان زیادی داشت که او را بر دین و دنیای خود ترجیح میدادند و این کار، آنان را به منبع نگرانی برای حکومت تبدیل میکرد[۲۳].
اما رابطه ابومسلم با منصور بسیار بد بود و میان آنان مسائلی رخ داد که موجب دوری آن دو از یکدیگر شد:
- ابومسلم در سال ۱۳۶ خواست امیرالحاج شود؛ اما خلیفه برادرش، منصور، را به این مقام برگزید که این کار موجب خشم ابومسلم شد[۲۴].
- ابومسلم تمایل داشت که منصور ارزش او را بداند؛ از این رو وی با هزینه کردن اموال بسیاری، در اصلاح راهها، مرفه کردن عرب و جلو افتادن از منصور در راه، از هیبت و نفوذ او میکاست.
- هنگامی که سفاح مرد و منصور خلیفه شد، آن دو با هم از حج بر میگشتند. ابومسلم در بیعت با او درنگ کرد و در نامهای وفات سفاح را به او تسلیت گفت؛ اما خلافت او را تبریک نگفت، کسی را برای بیعت سوی او نفرستاد و در راه، منتظر رسیدن منصور نمیشد. ابومسلم به علت ترس و ناآرامی در وجودش از دیدار او دوری میکرد[۲۵].
هنگامی که منصور خلیفه شد، تصمیم گرفت از شرش رها شود؛ از اینرو در برخورد با او شیوه سیاسی خاصی را اتخاذ کرد که بر موارد زیر استوار بود:
- دور کردن او از منطقه تحت نفوذش در خراسان تا اهالی آنجا به دور او جمع نشوند و حکومت مستقلی ایجاد نگردد؛
- با او تنها دیدار کند، فارغ از هرگونه نفوذ و قدرتی؛
- تلطیف روابط میان آن دو، تا شکی به دل او رخنه نکند؛
- او را به نزدیکی مرکز خلافت بیاورد تا مراقبت از او آسان شود.
پس از پیروزی ابومسلم بر عبدالله بن علی بحران اختلاف میان ابومسلم و منصور بالا گرفت. ابومسلم بر اموال و دارایی مالی عبدالله تسلط یافت. منصور برای آگاهی از میزان اطاعت وی، فرستادهای را نزد او گسیل داشت تا غنایم را سرشماری کند. این مسأله موجب نگرانی و عصبانیت او شد و در تحلیل این کار گفت: «امانتدار در خونها و خائن در اموال». سپس منصور کسی به نزد او فرستاد که آنچه را در دست داری محافظت کن! این مسأله بر ابومسلم دشوار آمد و تمایل به برکناری او یافت[۲۶]. بعد از آن، تکبر ابومسلم به اندازهای افزایش یافت که برای مسخره کردن خلیفه، نامههای وی را پس از خواندن مچاله میکرد[۲۷].
منصور در نامهای پیروزی او را تبریک گفت و خبر داد که او را استاندار شام و مصر کرده است. ابومسلم که فردی زیرک بود، فریب این ترفند را نخورد؛ زیرا هدف منصور را که جدا کردن وی از سپاهیان خراسانی خویش بود، دریافت و با عصبانیت گفت: «مرا استاندار شام و مصر میکند در حالی که خراسان از آن من است»؛ از این رو تصمیم گرفت در مخالفت با دستورهای خلیفه به خراسان بازگردد[۲۸]. منصور از بازگشت او وحشت کرد؛ زیرا حدس میزد او به زودی با پیروانش عصیان کرده قدرت مرکزی را به رویارویی میطلبند، در آن صورت سرکوب او یا پیروزی بر او دشوار خواهد شد.
در نتیجه این تغییر مواضع، منصور شیوههای زیرکانهای برای دستیابی به دشمنش پیشه کرد. او به مدائن رفت و به ابومسلم ـ که به سوی خراسان روی نهاده بود ـ نامه نوشت و او را به دیدار خویش برای کاری مهم دعوت کرد. اما ابومسلم به اهداف خلیفه پی برد و نامهای در جواب او نوشت و منظور خود و احتیاط و کینهای را که به آن دچار شده بود، بیان کرد[۲۹].
منصور از به چنگ انداختن دشمنش ناامید نشد و این بار به شیوه تشویق و تهدید پناه برد. فرستاده وی، ابوحمید مروزی موفق شد بر او اثر بگذارد و با وجود مخالفت بزرگان لشکرش، موافقت او را جلب کند[۳۰]. بدینگونه بعد از تلاشهای تهدیدآمیز خلیفه ابومسلم پذیرفت که در مقابل منصور حاضر شود.
گفتگوی کمنظیری میان آن دو صورت گرفت که بیشتر به محاکمه شبیه بود. این گفتگو از طرفی نشان دهنده اعتماد به نفس ابومسلم و تلاشهایش در خدمت به بنیعباس و از طرفی دیگر نشانه زیرکی فوقالعاده منصور و ترس او از ایجاد نیروی ایرانی خراسانی مستقل از قدرت مرکزی بود؛ زیرا ابومسلم خطری را به وجود آورد که امنیت و یکپارچگی حکومت را تهدید میکرد. همچنین این گفتگو بر دشمنی قدیمی آنان دلالت میکند؛ اما در عین حال، در برگیرنده اتهامهای بزرگ به ابومسلم است، یعنی تلاش برای دستیابی به خلافت از راههای زیر[۳۱].
- با خواستگاری از آمنه دختر علی و عمه خلیفه، پا از روابط اجتماعی فراتر نهاد[۳۲].
- در نوشتن نامهای به منصور، از خودش آغاز کرد و بدین وسیله خود را در مقام نخست حکومت قرار داد[۳۳].
- ادعای انتساب به عباسیان؛ هنگامی که پنداشت او پسر سلیط بن عبدالله بن عباس است[۳۴]، یعنی او خودش را در جایگاه برابر با پدر منصور، محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، قرار داد.
اما اتهامهای دیگری هم متوجه او بود که عبارتاند از:
- کشتن سلیمان بن کثیر، نقیب النقبای خراسان؛
- کشتن عدهای از رؤسای قبائل یمنی، نظیر علی بن جدیع کرمانی و برادرش عثمان؛
- تصمیم او برای رفتن به خراسان، بدون اجازه و موافقت خلیفه.
بعد از رویارویی منصور با دشمنش با اتهامهای انتسابی به او، ابومسلم جوابی نداشت جز اینکه خدماتش را در راه دعوت عباسی یادآور شود و قبل از اینکه شمشیرها او را دریابند، از خلیفه کمک بخواهد و از کارهایی که از او سر زده بود، پوزش بطلبد؛ اما تلاش او مانع کشتنش در بیست و پنجم شعبان ۱۳۷ ق. / شباط ۷۵۵ م. نشد[۳۵].
بدینگونه منصور از دست این رقیب خطرناک که تا آن زمان با کارهای سیاسی و شخصیتش، خواب را بر او حرام کرده بود، رهایی یافت. هنگامی که برادر زاده ابومسلم، عیسی بن موسی، به کشتن او اعتراض کرد، منصور به او گفت: «به خدا سوگند! در روی زمین از او دشمنتر برای شما وجود نداشت، آیا در زندگانی او شما پادشاهی داشتید؟»[۳۶]. جعفر بن حنظله هنگامی که از کشته شدن ابومسلم آگاه شد، به خلیفه گفت: «ای امیرالمؤمنین! خلافت تو از امروز آغاز میشود»[۳۷]. این کار بر عظمت کار ابومسلم و قدرت وی دلالت دارد[۳۸].
پیامدهای قتل ابومسلم
حرکت سنباد
منصور بر ابومسلم چیره شد؛ اما یاد او در میان ایرانیان در خراسان و ترکان در ماوراءالنهر باقی ماند. بعد از کشته شدن او حرکتهای دینی ـ سیاسی و ملی دور از اسلام، در خراسان پدیدار شد. این افراد با اظهار مسلمانی، اهداف دین زرتشتی و سیاست ویرانگر و نژادپرستی ایرانی را دنبال میکردند. اینان ابومسلم را نماد و وسیلهای برای بیان مخالفت خویش با قدرت عباسی قرار دادند تا درون خود را آشکار کنند. از این رو او را نجاتبخش خوانده به انتظارش نشستند تا آمال و آرزوهای خویش را- که عباسیان برآورده نکردند- محقَّق سازد[۳۹].
حرکت سنباد نخستین واکنش در برابر کشته شدن رهبر ایرانی بود[۴۰]. وی ناراحت از کشته شدن او، به خونخواهی وی قیام کرد. پیروانش گرد او جمع شدند و بر نیشابور، قومس و ری چیره گشتند. سنباد«فیروز اسپهبد» نامیده شد، به خزاین ابومسلم دست یافت و اعلان کرد به زودی به مکه حمله و به انتقام ابومسلم، کعبه را نابود خواهد کرد[۴۱].
این حرکت با سه انگیزه شناخته شده است: سیاسی، عقیدتی و نژادپرستی. از نظر انگیزه سیاسی، وی تصمیم گرفت از منصور، خلیفه عباسی، قاتل ابومسلم، خونخواهی کند. قیام او برای رویارویی با این خلیفه، نظام عباسی و نیز اعتراض به گرایش سیاسی خاصی بود که نفوذ خراسانیان را محدود میکرد.
از جنبه انگیزه عقیدتی، از اصول خُرمیان[۴۲] و مزدکیان قدیم پیروی میکرد. پیروان آن به امامت ابومسلم و ازلی و ابدی بودن وی ایمان داشتند[۴۳]. در حقیقت حرکت سنباد حرکتی زرتشتی بر ضد مسلمانان بود؛ زیرا اسم جعلی «فیروز اسپهبد»[۴۴] را بر خود نهاد و اظهار داشت قصد نابودی کعبه را دارد.
از جنبه انگیزه نژادپرستانه، سنباد به زنده کردن حکومت ایرانی و تقویت عنصر ایرانی در برابر حکومت عربی چشم دوخته بود. با وجود اینکه عباسیان با سیاست امویان در قبال موالی مخالفت کردند، اما ایرانیان حکومت عباسیان را به اعتبار اینکه نمایندگان عنصر عربی هستند، ادامه حکومت اموی میدانستند.
هنگامی که کار سنباد دشوار شد، منصور سپاهی به فرماندهی جهور بن مرار عجلی به سوی او گسیل داشت که در بین همدان و ری با او درگیر شد و بر او غلبه کرد. بدینگونه این حرکت بعد از هفتاد روز، در سال ۱۳۷ ق. / ۷۵۵ م. به پایان رسید[۴۵].[۴۶]
حرکتهای دیگر
برخی یاران ابومسلم پس از شکست حرکت سنباد، همچنان فعال بودند؛ زیرا خلیفه عباسی بر این حرکت چیره شد، ولی بر اندیشههای منجر به قیام سنباد پیروز نشد. از این رو سرزمین ایران و ماوراءالنهر شاهد برپایی حرکتهای مخالف با حکومت عباسی بود که به گونهای با نام ابومسلم قرین بود و خود را به اهداف آن پایبند میدانست. اینگونه حرکتها، شورش بر دین اسلام و حکومت عباسی شمرده میشد و علامت مشخص و ممتاز پیروان آنها، پوشیدن لباس سفید و برافراشتن پرچم سفید به هنگام خروج بود؛ از اینرو «سپید جامگان» نامیده شدند[۴۷].
برخی از این حرکتها عبارتند از:
- حرکت راوندیه - که در سال ۱۴۱ ق/۷۵۸ م. ایجاد شد؛
- حرکت استاذسیس - که در سال ۱۵۰ ق. / ۷۶۷ م. از خراسان آغاز شد.
منصور برای غلبه بر آنها کوشید و بیهیچ ملایمتی با آنها جنگید تا پیروز شد[۴۸].
امام صادق(ع) و سیاسیکاری ابومسلم خراسانی
در خلال انتقال حکومت از بنیامیه به بنیعباس، ابومسلم خراسانی که تقریباً عامل اصلی حکومت بنیعباس بود همین که جریان سیاسیکاری و فریبکاری عباسیان روشن شد میخواست حکومت را به اهلبیت برگرداند لذا نامهای به محضر امام صادق(ع) نوشت که در آن نامه آمده است من مطلب را روشن کردم و مردم را از دوستی بنیامیه به دوستی اهلبیت دعوت کردم و اگر شما مایل باشید کسی بر شما برتری نخواهد داشت، امام در پاسخ به او نوشت: نه تو از یاران منی و نه روزگار، روزگار من است. «ما انت من رجالی، و لا الزمان زمانی»[۴۹].
دعوت ابومسلم گرچه جدی بود و حقیقت داشت ولی مسلماً با انگیزه ایمان به حق اهلبیت نبود، بلکه از انگیزههای دیگری از قبیل از دست دادن مصالح و آرمان خود نشأت میگرفت. و الا چرا پیش از این موقعیت پرخطر و سهمگین چنین نامههایی را نفرستاد. احتمال بعضی از محققین این است که این هم از طرف بنیعباس مأمور شده بود که امام صادق(ع) را امتحان کند. حضرت فرمود: تو شیعه من نیستی و من هم اعتقادی به تو ندارم و حاضر نیستم که با شمشیر تو به میدان بیایم و فردا با این شمشیر هرجا که خواستی مرا بکشانی.
ابوسلمه که به او وزیر آل محمد میگفتند ظاهراً ایشان بیشتر طرفدار آل علی بود او خدمت امام صادق(ع) پیغام داد و یا خودش آمد و گفت: که به نفع شما کودتا بکنم! حضرت فرمود: که تو شیعه من نیستی و بیخود میگویی. حضرت گول بعضی از ظاهرسازیها را نمیخوردند.
سدیر صیرفی گفت: خدمت حضرت صادق(ع) رسیده عرض کردم: به خدا دیگر جای نشستن نیست. امام فرمود: چرا؟ عرض کردم: به واسطه کثرت دوستان و شیعیان و یاورانت! به خدا قسم اگر امیرالمؤمنین اینقدر که شما یاور داری میداشت در خلافت او ابابکر و عمر طمع پیدا نمیکردند. امام فرمود: سدیر چقدر خیال میکنی یاور داشته باشم؟ گفتم: صدهزار. فرمود: فقط صدهزار نفر؟ گفتم: دویست هزار. فرمود: دویست هزار؟ گفتم: بلی، نصف دنیا، دیگر چیزی نفرمود.
سپس فرمود: کاری نداری که با هم برویم تا ینبع. عرض کردم: بسیار خوب دستور داد یک الاغ و یک قاطر زین کنند. من جلوتر سوار الاغ شدم فرمود: ممکن است الاغ را به من ببخشی؟ عرض کردم: قاطر بهتر و با ارزشتر است. فرمود: الاغ برای من آسودهتر است، پایین شد و سوار الاغ گردید من هم سوار قاطر شدم، رفتیم موقع نماز شد. فرمود پیاده شو نماز بخوانیم.
بعد فرمود: این زمین بیآب و علفی است نماز جایز نیست از آنجا رفتیم تا رسیدیم به زمین قرمز رنگی چشم امام به پسربچهای افتاد که بزغاله میچراند فرمود: سدیر به خدا قسم اگر من به تعداد این بزغالهها شیعه میداشتم نباید گوشهنشینی میکردم. فرود آمدیم و نماز خواندیم. بعد از نماز من متوجه بزغالهها شده آنها را شمردم هفده بزغاله بود[۵۰].
بنیعباس ابومسلم را رهبر همهجانبه نهضت میدانستند و او را مورد اعتماد خود قرار دادند و ابومسلم در به ناحق ریختن خونها کوتاهی نمیکرد، تمام راویان برآنند که وی خونریزی تبهکار بود، از خونریزی به هر جرمی باکی نداشت. جان مردم پیش او ارزشی نداشت. بیگناه را به جرم گنهکار، آینده را به جرم رونده مجازات میکرد و به گمان و تهمت اشخاص را میکشت. تعداد کشتههایش به ۶۰۰ هزار تن میرسید و این آمار از کشتهها دلیل اینست که هیچ عقیدهای به خداوند و روز جزا نداشته است.
ابومسلم جاده صافکن خلافت عباسیان بود، حکومت به دست بنیعباس نرسید مگر به قیمت دریایی از خون و کوههایی از اجساد قربانیان و بیگناهان. از نابودی امویان و وابستگان آنها شروع کردند و کشتند و شکنجه دادند تا تصفیههای خونین در میان رقبای خود که ابومسلم هم قربانی این سیاست شد ولی امام صادق(ع) اینگونه حکومت را نمیخواست. به روایت شیخ بهاءالدین عاملی وقتی ابومسلم در مصر بر دیوار مسجد دید که سب و لعن خلفای ثلاثه را نوشتهاند خشمگین شد و گفت: شهری که مردم آن، به خلفا لعنت کنند آنجا شهر اسلام نیست و اگر قدرت پیدا کنم من این شهر را قتل عام میکنم[۵۱].
امام صادق(ع) که مروج دین و مبلغ نهضت اسلامی بود و پرچم ضد ستمگری به دست داشت شاهد جنایات عنصر نامطلوبی به نام ابومسلم خراسانی است که نماینده بنیعباس و جاده صافکن حکومت عباسیان بود. همان حکومتی که وقتی اساس خلافت خود را به نام دین و ولایت مستقر کردند آنقدر خون ریختند و آنقدر بیگناهان را قتل عام کردند که یکی از شعرا درباره ظلم بنیعباس میگوید: يا ليت جور بني مروان دام لنا *** و ليت عدل بني العباس في النار ای کاش ظلم و جور بنیمروان برای ما ادامه میداشت و عدل بنیعباس طعمه آتش میشد[۵۲].
از کتاب ربیعالابرار زمخشری نقل شده که گفت: ابومسلم در عرفات میگفت: اللَّهُمَّ إِنِّي تَائِبٌ إِلَيْكَ مِمَّا لَا أَظُنُّكَ أَنْ تَغْفِرَ لِي خدایا من راجع به آن گناهانی که گمان نمیکنم مرا بیامرزی توبه میکنم! به وی گفته شد آیا آمرزش بر خدا عظیم و بزرگ است؟ گفت: مادامی که دولت بنیعباس بر سر کار باشد من لباس ظلم را برای ایشان بافتهام، چه بسا فریاد کنندهای که در موقع شدت ظلم مرا لعنت خواهد کرد، پس چگونه آمرزیده میشود کسی که این مردم دشمنان او باشند[۵۳].[۵۴]
منابع
پانویس
- ↑ شیخ عباس قمی، تتمة المنتهى، ص
- ↑ تاریخ طبری (دوره ۱۱ جلدی)، ج۷، ص۲۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۵۱۲، ابوحنیفه دینوری محل زندان ابومسلم و کسان دیگر را در «واسط» نقل کرده است (الاخبار الطوال، ص۳۸۰).
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۲۵۴.
- ↑ تاریخ فخری، ص۱۸۵.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۴۲۰.
- ↑ ابناعثم، الفتوح، ج۴، ص۳۴۸؛ بارتولد، ترکستان من الفتح العربی إلی الغزو المغولی، ص۳۱۴.
- ↑ در تاریخ طبری، ج۶، ص۲۵ و الدولة العباسیه، ص۲۷۴ «سقادم» آمده است.
- ↑ تاریخ ابناعثم، ج۴، ص۳۴۸.
- ↑ مصحح: یاقوت آن را سِیْفَذَنْج در چهار فرسنگی مرو دانسته است؛ معجم البلدان، ج۳، ۲۹۸. ابنعساکر نیز این کلمه را سِیْفَذَنْج ضبط کرده است؛ تاریخ مدینة دمشق. ج۲۲، ص۳۵۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۸.
- ↑ در عرصه خراسان چهار نیروی رقیب وجود داشت.
- نیروی حکومت امری که استاندار خراسان، نصر بن سیار آن را نمایندگی میکرد؛
- نیروی یمنی و ربیعة به رهبری جذبع کرمانی؛
- نیروی خوارج حروریه به رهبری شیبان حروری؛
- نیروی شورشی عباسیان به فرماندهی ابو مسلم خراسانی.
- ↑ در خصوص سیاستی که ابومسلم پیشه کرد و او را حاکم منحصر به فرد خراسان نمود، ر. ک: تاریخ ابناعثم، ج۴، ص۳۳۸ - ۳۴۴ و ۳۴۸؛ تاریخ طبری، ج۷، ص۳۵۵، ۳۶۷ و ۳۷۷- ۳۸۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۳۷۷- ۳۸۱.
- ↑ شایان ذکر است که حادثه قتل سلیمان بن کثیر بیاجازه خلیفه با نظر امیر ابوجعفر که در آن زمان در خراسان حضور داشت، صورت گرفت، ر. ک: فاروق، عمر، التاریخ الاسلامی و فکر القرن العشرین، ص۱۸۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۳۸۶ - ۳۸۸. مصحح: در برخی منابع مانند تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵۲؛ تاریخ طبری حوادث سال ۱۳۲، ج۶، ص۱۰۳ و تاریخ مدینه دمشق، ج۱۴، ص۴۱۳ «امین آل محمد» آمده است.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص۱۹.
- ↑ علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۳۰۷.
- ↑ محمود و الشریف، العالم الاسلامی فی العصر العباسی، ص۱۰۱.
- ↑ فاروق، عمر، التاریخ الاسلامی و فکر القرن العشرین، ص۹۰.
- ↑ محمود و الشریف، العالم الاسلامی فی العصر العباسی، ص۱۰۲.
- ↑ جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء و الکتاب، ص۹۳.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۴۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۶۹ - ۴۷۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۶۹ – ۴۷۰.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۷۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۸۲.
- ↑ برای ملاحظه متن نامه، ر. ک: تاریخ طبری، ج۷، ص۴۸۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۸۴ - ۴۸۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۳.
- ↑ علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۳۲۲.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۴، معروف است که خاندان عباسی جایگاه شاخصی را حتی در میان خاندانهای عربی اشغال کرده بود. اینان ازدواج دختران این خاندان را با غیرعباسیان، ازدواجی نابرابر میشمردند. از این رو مراقب بودند دخترانشان با افراد خارج از این خاندان ازدواج نکنند.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۰۴.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۹۱ - ۲۹۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۹۰ - ۴۹۱.
- ↑ ابنطقطقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیه، ص۱۷۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۹۲.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص۴۱.
- ↑ فاروق، عمر، التاریخ الاسلامی و فکر القرن العشرین، ص۲۲۱.
- ↑ این حرکت به نام رهبر آن، سنباد، معروف است. وی زرتشتی و اهل «راهروانه» از روستاهای نیشابور بود، ر.ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۵۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷ ص۴۹۵
- ↑ برای اطلاع بیشتر از دو شاخه بودن خرمیان، ر. ک: فهرست ابنندیم، ص۴۰۵ - ۴۰۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۹۵؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۹۳ - ۲۹۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۵۷.
- ↑ فیروز، نام شماری از مردان برجسته تاریخ امپراتوری ایران و اسپهبد لقب برخی از حاکمان مناطق در این امپراتوری بوده است، ر. ک: علی عبدالرحمن العمرو، اثر الفرس السیاسی فی العصر العباسی الاول، ص۳۲۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۷، ص۴۹۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۵۷.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص۴۶.
- ↑ بارتولد، ترکستان من الفتح العربی إلی الغزو المغولی، ص۳۱۷.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص۴۷.
- ↑ ملل و نحل، ج۱، ص۲۴۱.
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۷، ص۳۷۳.
- ↑ کشکول شیخ بهایی؛ کمپانی، امام صادق(ع)، ص۸۸.
- ↑ شریف قرشی، زندگانی امام کاظم، ص۴۰۷.
- ↑ الکنی والالقاب، ج۲، ص۱۵۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۱۰۸.