صفات الهی در معارف و سیره علوی: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۶۱: | خط ۶۱: | ||
در [[سخنان امام رضا]]{{ع}} میخوانیم: {{متن حدیث|الْمُمْتَنِعِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ وَ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ الْإِحَاطَةُ بِهِ}}<ref>شیخ صدوق، التوحید، ص۶۹.</ref>. ظاهر روایت این است که [[ذات الهی]] از هرگونه صفت [[امتناع]] دارد. بنابراین روایت، صفت داشتن از ویژگیهای ذات مخلوق است و از این جهت نیز همچون سایر جهات، میان [[خلق]] و [[خالق]] تباین است. در [[خطبه]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمده است: {{متن حدیث|وَ لَا كَالْأَشْيَاءِ فَتَقَعَ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ}}<ref>شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۲۱؛ همو، التوحید، ص۶۹؛ کفعمی، البلد الأمین، ص۹۲.</ref>. این عبارت نیز نشان میدهد که صفات، خاص اشیا است و [[شایسته]] [[شأن]] [[ربوبی]] نیست. نظیر این عبارتها را در [[سخنان امام علی]]{{ع}} و [[اهل بیت]]{{عم}} فراوان میتوان یافت. | در [[سخنان امام رضا]]{{ع}} میخوانیم: {{متن حدیث|الْمُمْتَنِعِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ وَ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ الْإِحَاطَةُ بِهِ}}<ref>شیخ صدوق، التوحید، ص۶۹.</ref>. ظاهر روایت این است که [[ذات الهی]] از هرگونه صفت [[امتناع]] دارد. بنابراین روایت، صفت داشتن از ویژگیهای ذات مخلوق است و از این جهت نیز همچون سایر جهات، میان [[خلق]] و [[خالق]] تباین است. در [[خطبه]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} آمده است: {{متن حدیث|وَ لَا كَالْأَشْيَاءِ فَتَقَعَ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ}}<ref>شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۲۱؛ همو، التوحید، ص۶۹؛ کفعمی، البلد الأمین، ص۹۲.</ref>. این عبارت نیز نشان میدهد که صفات، خاص اشیا است و [[شایسته]] [[شأن]] [[ربوبی]] نیست. نظیر این عبارتها را در [[سخنان امام علی]]{{ع}} و [[اهل بیت]]{{عم}} فراوان میتوان یافت. | ||
دستهای دیگر از [[روایات]] نقل شده است که شاید بتوان آنها را نیز دلیلی بر [[نفی]] صفات گرفت؛ برای مثال: {{متن حدیث|عَظِيمُ الْعَظَمَةِ لَا يُوصَفُ بِالْعِظَمِ كَبِيرُ الْكِبْرِيَاءِ لَا يُوصَفُ بِالْكِبَرِ جَلِيلُ الْجَلَالَةِ لَا يُوصَفُ بِالغِلَظِ}}<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>؛ یعنی در عین اینکه باید به [[کمالات]] [[حق]] در بالاترین مرتبه اعتراف کرد و ذات الهی را از هر گونه [[نقص]] در هر مرتبهای مبرا نمود، باید دانست که [[ذات حقتعالی]] از صفت [[عظمت]] و نظایر آن خالی است.<ref>[[محمد تقی سبحانی|سبحانی، محمد تقی]]، [[اسما و صفات خداوند (مقاله)| مقاله «اسما و صفات خداوند»]]، [[دانشنامه امام علی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۲]] ص ۸۱.</ref>. | دستهای دیگر از [[روایات]] نقل شده است که شاید بتوان آنها را نیز دلیلی بر [[نفی]] صفات گرفت؛ برای مثال: {{متن حدیث|عَظِيمُ الْعَظَمَةِ لَا يُوصَفُ بِالْعِظَمِ كَبِيرُ الْكِبْرِيَاءِ لَا يُوصَفُ بِالْكِبَرِ جَلِيلُ الْجَلَالَةِ لَا يُوصَفُ بِالغِلَظِ}}<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۸.</ref>؛ یعنی در عین اینکه باید به [[کمالات]] [[حق]] در بالاترین مرتبه اعتراف کرد و ذات الهی را از هر گونه [[نقص]] در هر مرتبهای مبرا نمود، باید دانست که [[ذات حقتعالی]] از صفت [[عظمت]] و نظایر آن خالی است.<ref>[[محمد تقی سبحانی|سبحانی، محمد تقی]]، [[اسما و صفات خداوند (مقاله)| مقاله «اسما و صفات خداوند»]]، [[دانشنامه امام علی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۲]] ص ۸۱.</ref>. | ||
===[[اثبات]] صفات=== | |||
دسته دوم، روایاتی است که بر وجود صفت در [[خداوند]] دلالت میکند؛ البته باز باید یادآور شد که در اینجا صفت در معنای وجودشناختی آن مقصود است. بعضی برای [[اثبات وجود]] صفت در خداوند، به [[آیات]] و روایاتی [[تمسک]] جستهاند که خداوند در آنها به اوصافی چون [[علیم]]، [[قدیر]] و [[عظیم]] وصف شده است؛ حال آنکه از این [[نصوص]]، حداکثر میتوان استفاده کرد که از نظر معنایی و [[معرفتی]]، خداوند به چنین [[اسما]] و اوصافی خوانده و وصف میشود؛ ولی بر اثبات صفت در خداوند دلالت نمیکند. روشن است که هیچ یک از [[معتقدان]] به [[ادیان الهی]] تردیدی ندارند که خداوند را باید به اسما و صفاتی خواند و بدون اینگونه صفات اصلاً نمیتوان از خداوند سخن گفت. در حوزه وجودشناسی صفات، سخن در این است که آیا [[اسمای الهی]] در واقع نیز حقیقتی در [[حقتعالی]] دارند یا خیر. | |||
روایاتی از [[امام علی]]{{ع}} وجود دارد که در ظاهر بر صفتدار بودن خداوند دلالت میکند؛ از جمله این [[روایات]]، سخنی است که در [[خطبه]] اول [[نهج البلاغه]]، درست پس از فقره پیشین در باب [[نفی]] صفات فرموده است: | |||
{{متن حدیث|الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱.</ref>. | |||
در این [[روایت]]، صفت داشتن خداوند مسلم انگاشته شده و «حد» و «نعت» و «وقت» و «[[اجل]]» را از ساحت او نفی کرده است. بنا بر ظاهر این گفتار باید گفت: خداوند صفتی دارد که حد و تناهی ندارد و [[خِرَد]] [[آدمی]] هیچ وصفی ندارد که بتواند با آن خداوند را وصف کند. در جای دیگر از نهج البلاغه میخوانیم: {{متن حدیث|قَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلَائِقِ}}<ref>شیخ صدوق، التوحید، ص۳۳؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۴۲.</ref>. در اینجا نیز صفت خداوند مفروض است و تأکید شده که اوهام و اذهان [[مردم]] از دسترسی به [[درک]] و دریافت آن ناتوانند. شبیه این سخن را [[حضرت علی]]{{ع}} در [[خطبه]] دیگری فرموده و از [[ناتوانی]] [[عقلها]] از [[درک]] صفت [[حقتعالی]] یاد کرده است: {{متن حدیث|لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۴۹.</ref>. در گفتار دیگری از حضرت تصریح شده است که اساساً زبان و [[کلام]] [[بشر]] از بیان و وصف «صفت» او [[ناتوان]] است و اوصاف به هر شکل که تصور و [[تصرف]] شود، باز هم در اطلاق به ذات احدی [[درمانده]] است: {{متن حدیث|كَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِيرُ اللُّغَاتِ وَ ضَلَّ هُنَالِكَ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ}}<ref>کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۴.</ref>. | |||
در خصوص عبارتهای یاد شده، احتمال دیگری نیز دادهاند که در آن صورت، از این [[روایات]] و روایات دسته نخست نمیتوان بر جنبه وجودی صفات (اثباتاً و نفیاً) [[استدلال]] کرد. چنانکه گفتهاند: واژه «صفت» چون واژه «وَصف» مصدر است و در بسیاری موارد در همین معنای مصدری به کار میرود؛ با این حال، مقصود از عبارتهای یاد شده این است که برای وصف [[خداوند]]، حد و نعتی وجود ندارد و وصف او از دایره [[عقل]] و [[وهم]] بشری بیرون است؛ با این فرض، روایات یادشده، سراسر به مباحث معناشناختی صفات اختصاص دارد و ارتباطی با مباحث وجودی صفات ندارد<ref>ملکی میانجی، محمدباقر، توحید الامامیه، ص۲۲۲ - ۲۲۳. از اینرو مرحوم ملکی به جای «نفی الصفات» از عنوان «نفی التوصیفات عنه» استفاده کرده است.</ref>؛ البته این احتمال در مورد روایات اخیر چندان دور نیست؛ اما چنانکه دیدیم در روایات دسته نخست، قراینی وجود داشت که با [[صراحت]] بر جنبه وجودشناختی صفات دلالت میکرد و در مورد روایات دسته دوم نیز روایات دیگری وجود دارد که این معنا را در آنجا نمیتوان محتمل دانست؛ برای مثال [[امام علی]]{{ع}} در یکی از مناجاتهای خود میفرماید: {{متن حدیث|كَلَّتِ الْأَوْهَامُ عَنْ تَفْسِيرِ صِفَتِكَ وَ انْحَسَرَتِ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ عَظَمَتِكَ}}<ref>ابن طاووس، مهج الدعوات، ص۱۴۰؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۹۵، ص۲۴۳.</ref>. در اینجا، سخن از [[تفسیر]] و پرده برداشتن از صفت [[حقتعالی]] است و صفت نمیتواند به معنای مصدری باشد، چنانکه در بحث معناشناسی صفات خواهیم گفت، در برخی [[روایات]] از بینونیت بین [[خالق]] و مخلوق سخن گفته شده است و آن را به «[[بینونت]] صفتی» تفسیر کردهاند<ref>طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۴۷۵.</ref>. شاید از ظاهر این روایات نیز بتوان استفاده کرد که حقتعالی واجد صفات است؛ ولی [[صفات حق]] با صفات [[خلق]] مباین و از گونهای دیگر است. از [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} نقل شده است که فرمود: | |||
{{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لَهُ أَوَّلٌ مَعْلُومٌ... وَ لَا اخْتِلَافُ صِفَةٍ فَيَتَنَاهَى فَلَا تُدْرِكُ الْعُقُولُ وَ أَوْهَامُهَا وَ لَا الْفِكَرُ وَ خَطَرَاتُهَا وَ لَا الْأَلْبَابُ وَ أَذْهَانُهَا صِفَتَهُ...}<ref>شیخ صدوق، التوحید، ص۴۵ - ۴۶.</ref>. | |||
حتی اگر بپذیریم که فقره {{متن حدیث|وَ لَا اخْتِلَافُ صِفَةٍ فَيَتَنَاهَى}}، بر وجود صفت در [[خداوند]] دلالتی ندارد، بخش اخیر [[روایت]]، مفروض داشته است که خداوند، صفت دارد؛ ولی [[عقلها]] و [[افکار]] بدان راه ندارند. در [[خطبه امام]] [[رضا]]{{ع}} نیز عبارتی آمده است که بر وجود صفات در [[خداوند متعال]] دلالت دارد: | |||
{{متن حدیث|لَهُ مَعْنَى الرُّبُوبِيَّةِ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ حَقِيقَةُ الْإِلَهِيَّةِ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ مَعْنَى الْعَالِمِ وَ لَا مَعْلُومَ وَ مَعْنَى الْخَالِقِ وَ لَا مَخْلُوقَ وَ تَأْوِيلُ السَّمْعِ وَ لَا مَسْمُوعَ}}<ref>شیخ صدوق، التوحید، ص۳۸.</ref>. | |||
[[امام]] در این [[خطبه]]، [[حقیقت]] صفاتی چون [[ربوبیت]]، [[الوهیت]]، عالمیت و... را برای خداوند ثابت کرده؛ اما به قرینه فقرههای بعدی روایت، روشن میشود که در پی بیان این نکته است که وصف خداوند به صفاتِ ذاتِ اضافه، چون ربوبیت و [[خلقت]] نیازمند متعلق خارجی نیست؛ بلکه حقیقت [[کمالات الهی]] پیش از خلق و پیدایش موجودات وجود داشته و به وسیله آنها [[مخلوقات]]، معلومات و مسموعات [[آفریده]] شدهاند. [[امام صادق]]{{ع}} نیز در پاسخ به پرسشی درباره [[توحید]] فرمود: | |||
{{متن حدیث|... وَ لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُعُوتٌ وَ صِفَاتٌ فَالصِّفَاتُ لَهُ وَ أَسْمَاؤُهَا جَارِيَةٌ عَلَى الْمَخْلُوقِينَ مِثْلُ السَّمِيعِ وَ الْبَصِيرِ وَ... وَ النُّعُوتُ نُعُوتُ الذَّاتِ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِاللَّهِ}}<ref>شیخ صدوق، التوحید، ص۱۴۰.</ref>.<ref>[[محمد تقی سبحانی|سبحانی، محمد تقی]]، [[اسما و صفات خداوند (مقاله)| مقاله «اسما و صفات خداوند»]]، [[دانشنامه امام علی ج۲ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۲]] ص ۸۷.</ref>. | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۶
توحید و مسئله صفات
پیشتر از اهمیت شناخت صفات الهی سخن گفته شد؛ اما این نکته بیتردید در سخنان امیر مؤمنان(ع) جلوهای بیشتر و برجستهتر دارد. در اندیشه امام علی(ع)، شناخت صفات الهی به طور مستقیم با توحید و حقیقت معرفت ربوبی ارتباط مییابد. پیوند میان توحید صفات الهی تا بدان پایه است که حضرت یکتاشناسی و معرفت ربوبی را با نحوه شناخت انسان از صفات حق در پیوند میبیند. امام در تعریف توحید میفرماید: «التَّوْحِيدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَهُ»[۱]. در این نگاه، توحید با پرهیز از توهم و تصور نادرست از خداوند یکسان شمرده شده است. در همین جهت، امام صادق(ع) فرموده است: «أَمَّا التَّوْحِيدُ فَأَنْ لَا تُجَوِّزَ عَلَى رَبِّكَ مَا جَازَ عَلَيْكَ»[۲]؛ یعنی توحید به معنای دور دانستن خداوند از هر صفتی است که در بندگان و مخلوقات وجود دارد.
اهمیت این سخن زمانی روشن میشود که جایگاه توحید را در منظومه اندیشه امام علی(ع) دریابیم. از نظر او، توحید در قله ایمان (تصدیق) و ایمان در بلندای معرفت خداوندی، و معرفت او در آغازین نقطه دینشناسی قرار دارد: «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ». از نظر امام، توحید با آن اهمیت، نقطه آغاز اخلاص است و واپسین درجه اخلاص، با نفی صفات از ذات ربوبی حاصل میشود[۳]. تاکنون فقط از بُعد معرفت دینی به ضرورت شناخت اسما و صفات الهی اشاره کردیم. از دیگر سخنان امام برمیآید که نه فقط در حوزه دینشناسی به این معرفت نیازمندیم، بلکه مراتب دینداری و پلههای سلوک دینی با مراتب شناخت صفات حق متناظر و همپایه است[۴]. امام رضا(ع) در خطبهای که با همین خطبه تشابه بسیار دارد، آشکارا معرفت صفات حق را نه لازمه دینشناسی، بلکه ملازم با دینداری در تمام ابعاد و وجوه دانسته است.
«فَلَيْسَ اللَّهَ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِيهِ ذَاتَهُ وَ لَا إِيَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاهُ وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ وَ لَا إِيَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ»[۵]. در همه این فقرهها، سخن از آثار علمی و عملی شناخت صفات خداوند است و امام آشکارا تأکید میکند که نه تنها معرفت الله و توحید ربوبی، بلکه توجه و قصد او و تذلل و ارادت به مقام والای حضرتش به رویکرد درست انسان به صفات و اسمای حقتعالی بستگی دارد.[۶].
وجودشناسی صفات الهی از دیدگاه امام علی(ع)
پیش از ارائه اندیشههای امام علی(ع) در این زمینه، جا دارد با نگاهی گذرا، آرای متفکران مسلمان در این باره گفته شود تا با مقایسه آنها، معارف بلند حضرت را بهتر بتوان دریافت. پیشتر اشاره شد که در گزارشهای کلامی و فرقهشناسی، اغلب، نظریات وجودشناختی صفات، با نظریات معناشناختی خلط شده[۷] و به طور معمول، تمایز روشنی میان این دو مقوله گذاشته نشده است. از مباحث بعدی روشن میشود که این خلط تا چه حد در تبیین و تحلیل نهایی موضوع دخالت دارد. در یک دستهبندی کلی میتوان نظریات وجودشناختی صفات را به سه دسته کلی تقسیم کرد: گروه اول که اشاعره و اهل حدیث را شامل میشود، به زیادت صفات بر ذات قائلند و عقیده دارند که صفات حق، حقایقی متمایز با ذات و ممتاز از یکدیگرند و با ذات الهی از ازل تا ابد همراهند. این گروه را در اصطلاح متکلمان و فرقهشناسان «صفاتیه» میگویند؛ البته در بین صاحبان این عقیده، دو گرایش عمده وجود دارد: برخی صفت خداوند را چون صفات آفریدگان دانسته و به تشبیه و تجسیمگراییدهاند و برخی با ایمان ورزیدن به ظاهر نصوص دینی (حتی نصوصی که در ظاهر، به خداوند ید و عین و سمع را نسبت داده است) سعی در فرق گذاشتن میان صفات خلق و خالق با تعابیری چون «بلا کیف» و امثال آن دارند[۸].
گروه دوم که بیشتر، معتزله و فلاسفهاند، به عینیت صفات با ذات قائلند و با تأکید بر وحدت حقتعالی، همراهی هر حقیقتِ قدیم دیگری را با ذات، ممتنع و مستلزم شرک میدانند. اشاعره این گروه را به دلیل نفی صفات الهی، «معطله» خواندهاند. در این گروه نیز دو نظریه شاخص وجود دارد: نظریه اول به ابوالهذیل علاف، بنیانگذار مکتب معتزله بصره، نسبت دارد. وی بر این باور است که خداوند، عالِم به علمی است که علم او عین ذات او است عالمُ بعلمٍ هو هو یا قادر به قدرتی است که قدرت او، عین ذات او است قادر بقدرة هي هو؛ بنابراین، او به علم، قدرت و سایر صفات حق اعتراف دارد؛ ولی تأکید میکند که این صفات حقیقتی، از ذات حق متمایز نیستند. نظریه دوم مربوط به ابراهیم بن یَسار، معروف به نَظام، و فیلسوفان مسلمان است. به تعبیر نَظام، خداوند، عالم و قادر است؛ اما نه به صفتی چون علم و قدرت بلکه به ذات خود خداوند (عالم لنفسه یا عالم بنفسه)؛ بنابراین نظام معتقد است که ذات الهی نایبمناب صفات است و حقتعالی به ذات خود، منشأ همان کمالاتی است که دیگران با صفات خود چنان افعالی را صادر میکنند. به بیان فلسفی، ذات حقتعالی مصداق جمیع صفات کمالیه است و صفات حق از علم و اراده تا سمع و بصر، همگی به ذات احدیه حقتعالی موجودند[۹].
دیدگاه سوم که به «نظریه حال» معروف است، در میانه دو دیدگاه پیشین قرار دارد و معتقد است که صفات حق، نه زائد بر ذاتند و نه عین ذات؛ نه معدومند و نه موجود. این نظریه را ابوهاشم معتزلی، فرزند ابوالهذیل، بنا نهاد و کسانی چون ابن کلاب نیز تقریباً به چنین رأییگراییدند. نظریه عارفان مسلمان که مقام اسما و صفات الهی را در مرتبه مادون ذات (مقام احدیت یا واحدیت) میدانند و صفات را تجلیات حق میخوانند، به طور دقیق در ذیل یکی از نظریات پیشین قرار نمیگیرد؛ چراکه تفسیر و تعبیر عارفان و شارحان از این بحث، یگانه و یکدست نیست. تعابیر و تفاسیرِ بر جایمانده در کتابها و رسایل عرفانی به گونهای است که با اندکی تسامح بر هر سه نظریه پیشین تطبیق میشود. حال باید دید که از سخنان امام علی(ع) دقیقاً چه دیدگاهی قابل استنباط است؛ البته پیشتر گفتیم که سخنان حضرت بیشتر در حوزه معناشناسی صفات است؛ ولی از لابهلای سخنانش میتوان محورهای مهمی را در جنبههای وجودی صفات نیز بازجست. آنچه در روایات و دعاهای منسوب به امام علی(ع) در این باره یافت میشود، به سه دسته کلی قابل تقسیم است:
- روایاتی که با صراحت و به طور مطلق، هرگونه صفتی را برای حقتعالی انکار میکند.
- روایاتی که صفات را برای خداوند ثابت میکند.
- روایاتی که از صفات و اسمای خداوند به صورت حقایقی مستقل و مؤثر در تکوین هستی یاد میکند.[۱۰].
نفی صفات
از بارزترین و برجستهترین مباحث مطرح شده در سخنان امام علی(ع) مسئله «نفی صفات» و استدلالهای حضرت بر نفی هرگونه صفت از ذات باریتعالی است. در خطبه اول نهج البلاغه این مطلب با عبارت زیر آمده است: «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»[۱۱]. در این سخن، کمال توحید به اخلاص، و کمال اخلاص به نفی صفات از حقتعالی دانسته شده است. به قرینه پیدا است که اخلاص در اینجا، اخلاص عملی نیست؛ بلکه منظور، اخلاص در معرفت است[۱۲]؛ یعنی بالاترین مرتبه اخلاص آن است که صفات را از او نفی کنیم. حال باید پرسید که آیا مقصود از «صفات» در اینجا، مطلق صفات است یا صفات زائد بر ذات اراده میشود. تعبیر «نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ» در ظاهر، هم اطلاق و هم عمومیت دارد[۱۳] و کلیه صفات را از حقتعالی نفی میکند؛ اما دلیل حضرت بر این مدعا به گونهای است که برخی از دانشمندان مسلمان این فقره را به نفی صفاتِ زائد ناظر گرفته و آن را شاهدی بر قول معتزله و فلاسفه دانستهاند. در این استدلال، امام نخست بر ضرورت جدایی صفت و موصوف دلیل آورده است: «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ»[۱۴] «زیرا هر صفتی دلالت میکند که او با موصوف غیریت دارد و هر موصوفی دلالت میکند که او با صفت غیریت دارد».
چراکه صفت خالی از موصوف است و به آن نیاز دارد و موصوف، به خودی خود، فاقد صفت است. حال که جدایی صفت از موصوف دانسته شد، امام نتیجه میگیرد: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ...»[۱۵]؛ یعنی وصف آوردن برای حق، مستلزم تقارن میان صفت و موصوف است و تقارن، مستلزم دو بودن، تجزیه و تحدید در حقتعالی است. برخی چون ابن ابی الحدید گفتهاند: این دلیل، خود، شاهدی است بر اینکه مقصود امام از نفی صفات، صفات زائد بر ذات حق بوده است؛ وگرنه صفاتِ ذات که عین ذات حقتعالی هستند، لوازمی چون اقتران و دو بودن و تحدید را در پی ندارند[۱۶]. در مقابل، کسانی چون قاضی سعید قمی معتقدند: این کلامِ حضرت، خود، بهترین دلیل است بر اینکه اتحاد و عینیت صفت و ذات، باطل و بیمعنا است و صفت، حتی اگر به صورت صفت ذاتی هم قابل تصور باشد که از نظر او غیر قابل تصور است، از جهت مرتبه و مقام، با ذات متغایر، و از آن متأخر است[۱۷]. در خطبهای که امام رضا(ع) در مجلس مأمون ایراد فرموده، همین فقره (نفی الصفات عنه) را با این بیان مستدل کرده که صفتیت و موصوفیت، هر دو از نشانههای مخلوقیت هستند؛ بنابراین، نه تنها «صفت» مخلوق است، بلکه «موصوف» نیز مخلوق است و موصوف واقع شدن به معنای نیازمندی به خالق است[۱۸]. در جای دیگر، امام رضا(ع) در پاسخ به پرسش فتح بن یزید جرجانی که از توحید پرسیده بود، همان بیان امام علی(ع) را در پاسخ نگاشت و در استدلال بر ضرورت نفی صفات افزود: «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ وَ شَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً عَلَى أَنْفُسِهِمَا بِالْبَيْنَةِ الْمُمْتَنِعِ مِنْهَا الْأَزَلُ»[۱۹]. در اینجا نیز استدلال شده است که صفت و موصوف در ذات خود بینونت و ثنویت دارند و دو امر متباین و متغایر نمیتوانند ازلی باشند؛ چراکه پیش از وجود دو بودن، وحدت و فردیت موجود بوده است. درباره تعابیر امام رضا(ع) نیز میتوان همان دو احتمال را مطرح کرد؛ البته نظر معتزله و فلاسفه بر این فرض استوار است که در ذات بسیط احدی میتواند حیثیات حقیقی متعددی وجود داشته باشد که نه به احدیت ذات خلل برساند و نه حقیقی بودن صفات را خدشهدار سازد؛ اما برداشت قاضی سعید که به نظریه عرفانی ابن عربی هم بسیار نزدیک است، بر این نکته تأکید دارد که جمع میان ذات احدی و صفات متکثر ناممکن است و به طور کلی صفت در هر جا باشد، حقیقتی متغایر و متمایز با ذات موصوف دارد.
شیخ مفید، خطبه دیگری از امیر مؤمنان(ع) را نقل کرده است که به دلیل شباهت مضمون میتواند توضیح و تأکیدی بر مطالب پیشین باشد. «... وَ نِظَامُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ التَّشْبِيهِ عَنْهُ جَلَّ عَنْ أَنْ تَحُلَّهُ الصِّفَاتُ بِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ صَانِعٌ لَيْسَ بِمَصْنُوعٍ بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُ عَلَيْهِ...»[۲۰]. در این سخن، قول به وجود صفات برای خداوند، ملازم با مصنوعیت و در نتیجه، مستلزم تشبیه دانسته شده است؛ البته در اینجا، تعبیر «حلول صفات» آمده است که بیشتر در صفات زائد بر ذات ظهور دارد. امام رضا(ع) در خطبه معروف خود، همین قسمت از سخن مولای متقیان را بدین بیان شرح کرده است: «لَا دِيَانَةَ إِلَّا بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَ لَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِالْإِخْلَاصِ وَ لَا إِخْلَاصَ مَعَ التَّشْبِيهِ وَ لَا نَفْيَ مَعَ إِثْبَاتِ الصِّفَاتِ لِلتَّشْبِيهِ فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِهِ»[۲۱].
در این روایت، وجود صفات برای خداوند را مستلزم تشبیه دانسته و نفی تشبیه را از نتایج نفی صفات گرفته است. امام در اثبات این تلازم به قاعدهای کلی اشاره کرده که هر آنچه در خلق وجود دارد، در خالق نیست و هر چه در خلق ممکن است، در خالق امتناع دارد. در نگاه نخست، از این سخنان نیز دو معنا میتوان استنباط کرد؛ یعنی از یک سو میتوان گفت: مقصود از صفات در اینجا صرفاً صفات آفریدگان است و امام فقط در صدد نفی صفات آفریدگان از ذات آفریدگار است، و از سوی دیگر، با توجه به قراین و شواهدی که در مباحث معناشناختی صفات به تفصیل خواهیم گفت، روشن میشود که «الصفات» در این روایت، اطلاق دارد. در روایات متواتر از اهل بیت(ع) تصریح شده است: هر صفتی که به عقل و وهم انسان درآید (حتی در دقیقترین و انتزاعیترین معنای آن)، صفت مخلوق است و شایسته شأن الهی نیست. به این ترتیب عبارت «فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِهِ»، بدین معنا است که همه کمالات متصور بشر به صورت صفات الهی، از حقایق خلقی و امکانی گرفته شده و اثبات این صفات برای خداوند ممتنع است.
در این مجال کوتاه نمیتوان بین این دو احتمال به داوری نهایی پرداخت و باب بحث در این میدان را همچنان باید گشوده نگاه داشت؛ ولی قراینی وجود دارد که در مجموع، احتمال دوم (اطلاق در نفی الصفات) را تأیید میکند:
اولاً در برابر این روایات که بارها و به طور مطلق به نفی صفات تصریح میکند، در هیچ یک از احادیثِ امام علی(ع) به عینیت ذات با صفات تصریح نشده است و قرینهای قطعی که بتوان از این اطلاق و عموم دست برداشت، وجود ندارد. کسانی که نفی صفات در این روایات را بر صفات زائد بر ذات تفسیر کردهاند، به طور عمده به روایات دسته دوم استناد جستهاند که از وجود صفات برای ذات باری سخن گفته است. (این احادیث را بررسی خواهیم کرد).
ثانیاً در این روایات، برای نفی صفات، شأن و منزلتی قائل شدهاند که به راحتی نمیتوان گفت مقصود، نفی صفات زائد و رد نظریه صفاتیه (حنابله و اشاعره) بوده است. آیا میتوان گفت انسان با انکار صفات قدیم و زائد بر ذات الهی به بالاترین مرتبه اخلاص در توحید دست مییابد؟ آیا میتوان گفت کلیه مخالفان صفاتیه (همه معتزله) به والاترین معرفت توحیدی دست یافتهاند؟ با اندک تأمل در مفاد این روایات آشکار میشود که امیرمؤمنان(ع) با تعبیر «نفی صفات» به حقیقت و معرفتی فراتر اشاره دارد؛ معرفتی که به سادگی به چنگ نمیافتد. بر نفی صفات از ذات الهی، به شواهد دیگری از گفتار امام علی(ع) و فرزندان او نیز استناد کردهاند. حضرت در خطبه معروفی که هنگام جهاد با معاویه ایراد فرمود، آورده است: «فَلَيْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ وَ لَا حَدٌّ تُضْرَبُ لَهُ فِيهِ الْأَمْثَالُ»[۲۲]. به قرینه فقره دوم که «حد» را به طور مطلق از ذات الهی نفی کرده است، روشن میشود که نفی در فقره اول نیز به «صفة» بازمیگردد، نه به «صفة تنال». به عبارت دیگر، منظور این است که خداوند صفتی ندارد تا بتوان آن را دریافت، نه اینکه خداوند صفتِ دستیافتنی ندارد. روشن است که بنا بر احتمال اول، این جمله به بُعد وجودشناختی صفات مربوط میشود و بنا بر احتمال دوم به بُعد معناشناختی ارتباط مییابد.
حضرت در خطبه مسجد کوفه فرمود: «فَلَا دَهْرٌ يُخْلِقُهُ وَ لَا وَصْفٌ يُحِيطُ بِهِ»[۲۳]. به قرینه فقره اول یعنی وجود «دهر» ی که خداوند را خلق کرده باشد، دانسته میشود که «وصف» نیز در معنای وجودی آن به کار رفته و امام وجود هرگونه وصفی برای خداوند را مستلزم احاطه میداند[۲۴]. در خطبه امام رضا(ع) در مجلس مأمون، سخنی به همین مضمون آمده است: «لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَضَمَّنُهُ الْأَمَاكِنُ وَ لَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ وَ لَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ وَ لَا تُقَيِّدُهُ الْأَدَوَاتُ»[۲۵]. در این روایت نیز به قرینه فقرههای آن میتوان هر دو نکته پیشین را استنباط کرد؛ یعنی صفت در معنای وجودی به کار رفته است و وجود صفت برای خداوند را به طور مطلق، مستلزم تحدید دانستهاند. چنانکه پیدا است، امام در این بخش از سخنان خود به تنزیه کلیه ویژگیهای وجودشناختی میپردازد که وجود و حضور آن، به گونهای به تحدید و تقیید موصوف میانجامد.
در سخنان امام رضا(ع) میخوانیم: «الْمُمْتَنِعِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ وَ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ الْإِحَاطَةُ بِهِ»[۲۶]. ظاهر روایت این است که ذات الهی از هرگونه صفت امتناع دارد. بنابراین روایت، صفت داشتن از ویژگیهای ذات مخلوق است و از این جهت نیز همچون سایر جهات، میان خلق و خالق تباین است. در خطبه امیرمؤمنان(ع) آمده است: «وَ لَا كَالْأَشْيَاءِ فَتَقَعَ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ»[۲۷]. این عبارت نیز نشان میدهد که صفات، خاص اشیا است و شایسته شأن ربوبی نیست. نظیر این عبارتها را در سخنان امام علی(ع) و اهل بیت(ع) فراوان میتوان یافت. دستهای دیگر از روایات نقل شده است که شاید بتوان آنها را نیز دلیلی بر نفی صفات گرفت؛ برای مثال: «عَظِيمُ الْعَظَمَةِ لَا يُوصَفُ بِالْعِظَمِ كَبِيرُ الْكِبْرِيَاءِ لَا يُوصَفُ بِالْكِبَرِ جَلِيلُ الْجَلَالَةِ لَا يُوصَفُ بِالغِلَظِ»[۲۸]؛ یعنی در عین اینکه باید به کمالات حق در بالاترین مرتبه اعتراف کرد و ذات الهی را از هر گونه نقص در هر مرتبهای مبرا نمود، باید دانست که ذات حقتعالی از صفت عظمت و نظایر آن خالی است.[۲۹].
اثبات صفات
دسته دوم، روایاتی است که بر وجود صفت در خداوند دلالت میکند؛ البته باز باید یادآور شد که در اینجا صفت در معنای وجودشناختی آن مقصود است. بعضی برای اثبات وجود صفت در خداوند، به آیات و روایاتی تمسک جستهاند که خداوند در آنها به اوصافی چون علیم، قدیر و عظیم وصف شده است؛ حال آنکه از این نصوص، حداکثر میتوان استفاده کرد که از نظر معنایی و معرفتی، خداوند به چنین اسما و اوصافی خوانده و وصف میشود؛ ولی بر اثبات صفت در خداوند دلالت نمیکند. روشن است که هیچ یک از معتقدان به ادیان الهی تردیدی ندارند که خداوند را باید به اسما و صفاتی خواند و بدون اینگونه صفات اصلاً نمیتوان از خداوند سخن گفت. در حوزه وجودشناسی صفات، سخن در این است که آیا اسمای الهی در واقع نیز حقیقتی در حقتعالی دارند یا خیر.
روایاتی از امام علی(ع) وجود دارد که در ظاهر بر صفتدار بودن خداوند دلالت میکند؛ از جمله این روایات، سخنی است که در خطبه اول نهج البلاغه، درست پس از فقره پیشین در باب نفی صفات فرموده است: «الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ»[۳۰]. در این روایت، صفت داشتن خداوند مسلم انگاشته شده و «حد» و «نعت» و «وقت» و «اجل» را از ساحت او نفی کرده است. بنا بر ظاهر این گفتار باید گفت: خداوند صفتی دارد که حد و تناهی ندارد و خِرَد آدمی هیچ وصفی ندارد که بتواند با آن خداوند را وصف کند. در جای دیگر از نهج البلاغه میخوانیم: «قَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلَائِقِ»[۳۱]. در اینجا نیز صفت خداوند مفروض است و تأکید شده که اوهام و اذهان مردم از دسترسی به درک و دریافت آن ناتوانند. شبیه این سخن را حضرت علی(ع) در خطبه دیگری فرموده و از ناتوانی عقلها از درک صفت حقتعالی یاد کرده است: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»[۳۲]. در گفتار دیگری از حضرت تصریح شده است که اساساً زبان و کلام بشر از بیان و وصف «صفت» او ناتوان است و اوصاف به هر شکل که تصور و تصرف شود، باز هم در اطلاق به ذات احدی درمانده است: «كَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِيرُ اللُّغَاتِ وَ ضَلَّ هُنَالِكَ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ»[۳۳].
در خصوص عبارتهای یاد شده، احتمال دیگری نیز دادهاند که در آن صورت، از این روایات و روایات دسته نخست نمیتوان بر جنبه وجودی صفات (اثباتاً و نفیاً) استدلال کرد. چنانکه گفتهاند: واژه «صفت» چون واژه «وَصف» مصدر است و در بسیاری موارد در همین معنای مصدری به کار میرود؛ با این حال، مقصود از عبارتهای یاد شده این است که برای وصف خداوند، حد و نعتی وجود ندارد و وصف او از دایره عقل و وهم بشری بیرون است؛ با این فرض، روایات یادشده، سراسر به مباحث معناشناختی صفات اختصاص دارد و ارتباطی با مباحث وجودی صفات ندارد[۳۴]؛ البته این احتمال در مورد روایات اخیر چندان دور نیست؛ اما چنانکه دیدیم در روایات دسته نخست، قراینی وجود داشت که با صراحت بر جنبه وجودشناختی صفات دلالت میکرد و در مورد روایات دسته دوم نیز روایات دیگری وجود دارد که این معنا را در آنجا نمیتوان محتمل دانست؛ برای مثال امام علی(ع) در یکی از مناجاتهای خود میفرماید: «كَلَّتِ الْأَوْهَامُ عَنْ تَفْسِيرِ صِفَتِكَ وَ انْحَسَرَتِ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ عَظَمَتِكَ»[۳۵]. در اینجا، سخن از تفسیر و پرده برداشتن از صفت حقتعالی است و صفت نمیتواند به معنای مصدری باشد، چنانکه در بحث معناشناسی صفات خواهیم گفت، در برخی روایات از بینونیت بین خالق و مخلوق سخن گفته شده است و آن را به «بینونت صفتی» تفسیر کردهاند[۳۶]. شاید از ظاهر این روایات نیز بتوان استفاده کرد که حقتعالی واجد صفات است؛ ولی صفات حق با صفات خلق مباین و از گونهای دیگر است. از امام حسن مجتبی(ع) نقل شده است که فرمود: {{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لَهُ أَوَّلٌ مَعْلُومٌ... وَ لَا اخْتِلَافُ صِفَةٍ فَيَتَنَاهَى فَلَا تُدْرِكُ الْعُقُولُ وَ أَوْهَامُهَا وَ لَا الْفِكَرُ وَ خَطَرَاتُهَا وَ لَا الْأَلْبَابُ وَ أَذْهَانُهَا صِفَتَهُ...}[۳۷].
حتی اگر بپذیریم که فقره «وَ لَا اخْتِلَافُ صِفَةٍ فَيَتَنَاهَى»، بر وجود صفت در خداوند دلالتی ندارد، بخش اخیر روایت، مفروض داشته است که خداوند، صفت دارد؛ ولی عقلها و افکار بدان راه ندارند. در خطبه امام رضا(ع) نیز عبارتی آمده است که بر وجود صفات در خداوند متعال دلالت دارد: «لَهُ مَعْنَى الرُّبُوبِيَّةِ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ حَقِيقَةُ الْإِلَهِيَّةِ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ مَعْنَى الْعَالِمِ وَ لَا مَعْلُومَ وَ مَعْنَى الْخَالِقِ وَ لَا مَخْلُوقَ وَ تَأْوِيلُ السَّمْعِ وَ لَا مَسْمُوعَ»[۳۸]. امام در این خطبه، حقیقت صفاتی چون ربوبیت، الوهیت، عالمیت و... را برای خداوند ثابت کرده؛ اما به قرینه فقرههای بعدی روایت، روشن میشود که در پی بیان این نکته است که وصف خداوند به صفاتِ ذاتِ اضافه، چون ربوبیت و خلقت نیازمند متعلق خارجی نیست؛ بلکه حقیقت کمالات الهی پیش از خلق و پیدایش موجودات وجود داشته و به وسیله آنها مخلوقات، معلومات و مسموعات آفریده شدهاند. امام صادق(ع) نیز در پاسخ به پرسشی درباره توحید فرمود: «... وَ لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُعُوتٌ وَ صِفَاتٌ فَالصِّفَاتُ لَهُ وَ أَسْمَاؤُهَا جَارِيَةٌ عَلَى الْمَخْلُوقِينَ مِثْلُ السَّمِيعِ وَ الْبَصِيرِ وَ... وَ النُّعُوتُ نُعُوتُ الذَّاتِ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِاللَّهِ»[۳۹].[۴۰].
منابع
پانویس
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۴۷۰؛ سیدرضی، خصائص الائمه، ص۱۳۴.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۹۶.
- ↑ معنای این سخن در آینده پیشتر روشن خواهد شد.
- ↑ در نامهای که امام رضا(ع) به فتح بن یزید جرجانی نگاشته، همین سخن امیر مؤمنان(ع) با عبارت «أَوَّلُ الدِّيَانَةِ مَعْرِفَتُهُ وَ...» نقل شده که به جای «دین» از واژه«دیانة» استفاده شده است. (شیخ صدوق، التوحید، ص۵۷) و در خطبه مشابهی که شیخ مفید در ارشاد از حضرت علی(ع) نقل کرده است، سخن با این فقره آغاز میشود: «أَوَّلَ عِبَادَةِ اللَّهِ الْمَعْرِفَةُ...».
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۳۵.
- ↑ سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۷۸.
- ↑ برای مثال، به طور معمول، رأی نظام و ضرار درباره سلب صفات حق را در کنار دیگر دیدگاههای وجودشناختی معتزله میآورند. (ر.ک: فخر رازی، شرح اسماءاللهالحسنی، ص۳۴؛ اشعری، ابو الحسن، مقالات الإسلامیین، ص۱۶۶).
- ↑ شهرستانی، الملل والنحل، ج۱، ص۸۴.
- ↑ برای روشن شدن تفاوت میان این دو نظریه در بین اهل اعتزال، ر.ک: شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۵۳ - ۵۴.
- ↑ سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۷۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ١.
- ↑ خویی، حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۲۱.
- ↑ زیرا هیچگونه قیدی که صفت را به قسم خاصی محدود کند، وجود ندارد و به دلیل تعبیر «الصفات» که جمع محلا به الف و لام است، این جمله عمومیت دارد.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۷۴؛ خویی، حبیب الله، منهاج البراعه، ج۱، ص۳۲۰ - ۳۲۴.
- ↑ قاضی سعید، شرح توحید الصدوق، ج۱، ص۱۱۶ - ۱۱۹.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۳۵.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۵۷
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۳.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۴۰.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۴۱؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۴. این خطبه در کتاب الغارات، ثقفی، کوفی، ص۹۸ – ۹۹ نقل شده و کلینی آن را از مشهورات خطبههای امیرمؤمنان(ع) میخواند که در بین اهل سنت نیز اشتهار داشته است و میافزاید که اگر کسی خواهان علم توحید باشد، تدبر و فهم این خطبه او راکافی است. (الکافی، ج۱، ص۱۳۶).
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۷۱.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۵۶.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۳۷.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۶۹.
- ↑ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۲۱؛ همو، التوحید، ص۶۹؛ کفعمی، البلد الأمین، ص۹۲.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۸.
- ↑ سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۸۱.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۳۳؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۴۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۴۹.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۴.
- ↑ ملکی میانجی، محمدباقر، توحید الامامیه، ص۲۲۲ - ۲۲۳. از اینرو مرحوم ملکی به جای «نفی الصفات» از عنوان «نفی التوصیفات عنه» استفاده کرده است.
- ↑ ابن طاووس، مهج الدعوات، ص۱۴۰؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۹۵، ص۲۴۳.
- ↑ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۴۷۵.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۴۵ - ۴۶.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۳۸.
- ↑ شیخ صدوق، التوحید، ص۱۴۰.
- ↑ سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۸۷.