صفات الهی در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

توحید و مسئله صفات

پیش‌تر از اهمیت شناخت صفات الهی سخن گفته شد؛ اما این نکته بی‌تردید در سخنان امیر مؤمنان(ع) جلوه‌ای بیشتر و برجسته‌تر دارد. در اندیشه امام علی(ع)، شناخت صفات الهی به طور مستقیم با توحید و حقیقت معرفت ربوبی ارتباط می‌یابد. پیوند میان توحید صفات الهی تا بدان پایه است که حضرت یکتاشناسی و معرفت ربوبی را با نحوه شناخت انسان از صفات حق در پیوند می‌بیند. امام در تعریف توحید می‌فرماید: «التَّوْحِيدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَهُ»[۱]. در این نگاه، توحید با پرهیز از توهم و تصور نادرست از خداوند یکسان شمرده شده است. در همین جهت، امام صادق(ع) فرموده است: «أَمَّا التَّوْحِيدُ فَأَنْ لَا تُجَوِّزَ عَلَى رَبِّكَ مَا جَازَ عَلَيْكَ‌»[۲]؛ یعنی توحید به معنای دور دانستن خداوند از هر صفتی است که در بندگان و مخلوقات وجود دارد.

اهمیت این سخن زمانی روشن می‌شود که جایگاه توحید را در منظومه اندیشه امام علی(ع) دریابیم. از نظر او، توحید در قله ایمان (تصدیق) و ایمان در بلندای معرفت خداوندی، و معرفت او در آغازین نقطه دین‌شناسی قرار دارد: «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ». از نظر امام، توحید با آن اهمیت، نقطه آغاز اخلاص است و واپسین درجه اخلاص، با نفی صفات از ذات ربوبی حاصل می‌شود[۳]. تاکنون فقط از بُعد معرفت دینی به ضرورت شناخت اسما و صفات الهی اشاره کردیم. از دیگر سخنان امام برمی‌آید که نه فقط در حوزه دین‌شناسی به این معرفت نیازمندیم، بلکه مراتب دین‌داری و پله‌های سلوک دینی با مراتب شناخت صفات حق متناظر و همپایه است[۴]. امام رضا(ع) در خطبه‌ای که با همین خطبه تشابه بسیار دارد، آشکارا معرفت صفات حق را نه لازمه دین‌شناسی، بلکه ملازم با دین‌داری در تمام ابعاد و وجوه دانسته است.

«فَلَيْسَ اللَّهَ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ بِالتَّشْبِيهِ ذَاتَهُ وَ لَا إِيَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اكْتَنَهَهُ وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ وَ لَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاهُ وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ لَا إِيَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ وَ لَا إِيَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ»[۵]. در همه این فقره‌ها، سخن از آثار علمی و عملی شناخت صفات خداوند است و امام آشکارا تأکید می‌کند که نه تنها معرفت الله و توحید ربوبی، بلکه توجه و قصد او و تذلل و ارادت به مقام والای حضرتش به رویکرد درست انسان به صفات و اسمای حق‌تعالی بستگی دارد.[۶].

وجودشناسی صفات الهی از دیدگاه امام علی(ع)

پیش از ارائه اندیشه‌های امام علی(ع) در این زمینه، جا دارد با نگاهی گذرا، آرای متفکران مسلمان در این باره گفته شود تا با مقایسه آنها، معارف بلند حضرت را بهتر بتوان دریافت. پیش‌تر اشاره شد که در گزارش‌های کلامی و فرقه‌شناسی، اغلب، نظریات وجودشناختی صفات، با نظریات معناشناختی خلط شده[۷] و به طور معمول، تمایز روشنی میان این دو مقوله گذاشته نشده است. از مباحث بعدی روشن می‌شود که این خلط تا چه حد در تبیین و تحلیل نهایی موضوع دخالت دارد. در یک دسته‌بندی کلی می‌توان نظریات وجودشناختی صفات را به سه دسته کلی تقسیم کرد: گروه اول که اشاعره و اهل حدیث را شامل می‌شود، به زیادت صفات بر ذات قائلند و عقیده دارند که صفات حق، حقایقی متمایز با ذات و ممتاز از یکدیگرند و با ذات الهی از ازل تا ابد همراهند. این گروه را در اصطلاح متکلمان و فرقه‌شناسان «صفاتیه» می‌گویند؛ البته در بین صاحبان این عقیده، دو گرایش عمده وجود دارد: برخی صفت خداوند را چون صفات آفریدگان دانسته و به تشبیه و تجسیم‌گراییده‌اند و برخی با ایمان ورزیدن به ظاهر نصوص دینی (حتی نصوصی که در ظاهر، به خداوند ید و عین و سمع را نسبت داده است) سعی در فرق گذاشتن میان صفات خلق و خالق با تعابیری چون «بلا کیف» و امثال آن دارند[۸].

گروه دوم که بیش‌تر، معتزله و فلاسفه‌اند، به عینیت صفات با ذات قائلند و با تأکید بر وحدت حق‌تعالی، همراهی هر حقیقتِ قدیم دیگری را با ذات، ممتنع و مستلزم شرک می‌دانند. اشاعره این گروه را به دلیل نفی صفات الهی، «معطله» خوانده‌اند. در این گروه نیز دو نظریه شاخص وجود دارد: نظریه اول به ابوالهذیل علاف، بنیان‌گذار مکتب معتزله بصره، نسبت دارد. وی بر این باور است که خداوند، عالِم به علمی است که علم او عین ذات او است عالمُ بعلمٍ هو هو یا قادر به قدرتی است که قدرت او، عین ذات او است قادر بقدرة هي هو؛ بنابراین، او به علم، قدرت و سایر صفات حق اعتراف دارد؛ ولی تأکید می‌کند که این صفات حقیقتی، از ذات حق متمایز نیستند. نظریه دوم مربوط به ابراهیم بن یَسار، معروف به نَظام، و فیلسوفان مسلمان است. به تعبیر نَظام، خداوند، عالم و قادر است؛ اما نه به صفتی چون علم و قدرت بلکه به ذات خود خداوند (عالم لنفسه یا عالم بنفسه)؛ بنابراین نظام معتقد است که ذات الهی نایب‌مناب صفات است و حق‌تعالی به ذات خود، منشأ همان کمالاتی است که دیگران با صفات خود چنان افعالی را صادر می‌کنند. به بیان فلسفی، ذات حق‌تعالی مصداق جمیع صفات کمالیه است و صفات حق از علم و اراده تا سمع و بصر، همگی به ذات احدیه حق‌تعالی موجودند[۹].

دیدگاه سوم که به «نظریه حال» معروف است، در میانه دو دیدگاه پیشین قرار دارد و معتقد است که صفات حق، نه زائد بر ذاتند و نه عین ذات؛ نه معدومند و نه موجود. این نظریه را ابوهاشم معتزلی، فرزند ابوالهذیل، بنا نهاد و کسانی چون ابن کلاب نیز تقریباً به چنین رأیی‌گراییدند. نظریه عارفان مسلمان که مقام اسما و صفات الهی را در مرتبه مادون ذات (مقام احدیت یا واحدیت) می‌دانند و صفات را تجلیات حق می‌خوانند، به طور دقیق در ذیل یکی از نظریات پیشین قرار نمی‌گیرد؛ چراکه تفسیر و تعبیر عارفان و شارحان از این بحث، یگانه و یک‌دست نیست. تعابیر و تفاسیرِ بر جای‌مانده در کتاب‌ها و رسایل عرفانی به گونه‌ای است که با اندکی تسامح بر هر سه نظریه پیشین تطبیق می‌شود. حال باید دید که از سخنان امام علی(ع) دقیقاً چه دیدگاهی قابل استنباط است؛ البته پیش‌تر گفتیم که سخنان حضرت بیشتر در حوزه معناشناسی صفات است؛ ولی از لابه‌لای سخنانش می‌توان محورهای مهمی را در جنبه‌های وجودی صفات نیز بازجست. آن‌چه در روایات و دعاهای منسوب به امام علی(ع) در این باره یافت می‌شود، به سه دسته کلی قابل تقسیم است:

  1. روایاتی که با صراحت و به طور مطلق، هرگونه صفتی را برای حق‌تعالی انکار می‌کند.
  2. روایاتی که صفات را برای خداوند ثابت می‌کند.
  3. روایاتی که از صفات و اسمای خداوند به صورت حقایقی مستقل و مؤثر در تکوین هستی یاد می‌کند.[۱۰].

نفی صفات

از بارزترین و برجسته‌ترین مباحث مطرح شده در سخنان امام علی(ع) مسئله «نفی صفات» و استدلال‌های حضرت بر نفی هرگونه صفت از ذات باری‌تعالی است. در خطبه اول نهج البلاغه این مطلب با عبارت زیر آمده است: «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»[۱۱]. در این سخن، کمال توحید به اخلاص، و کمال اخلاص به نفی صفات از حق‌تعالی دانسته شده است. به قرینه پیدا است که اخلاص در اینجا، اخلاص عملی نیست؛ بلکه منظور، اخلاص در معرفت است[۱۲]؛ یعنی بالاترین مرتبه اخلاص آن است که صفات را از او نفی کنیم. حال باید پرسید که آیا مقصود از «صفات» در اینجا، مطلق صفات است یا صفات زائد بر ذات اراده می‌شود. تعبیر «نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ» در ظاهر، هم اطلاق و هم عمومیت دارد[۱۳] و کلیه صفات را از حق‌تعالی نفی می‌کند؛ اما دلیل حضرت بر این مدعا به گونه‌ای است که برخی از دانشمندان مسلمان این فقره را به نفی صفاتِ زائد ناظر گرفته و آن را شاهدی بر قول معتزله و فلاسفه دانسته‌اند. در این استدلال، امام نخست بر ضرورت جدایی صفت و موصوف دلیل آورده است: «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ الْمَوْصُوفِ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ»[۱۴] «زیرا هر صفتی دلالت می‌کند که او با موصوف غیریت دارد و هر موصوفی دلالت می‌کند که او با صفت غیریت دارد».

چراکه صفت خالی از موصوف است و به آن نیاز دارد و موصوف، به خودی خود، فاقد صفت است. حال که جدایی صفت از موصوف دانسته شد، امام نتیجه می‌گیرد: «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ...»[۱۵]؛ یعنی وصف آوردن برای حق، مستلزم تقارن میان صفت و موصوف است و تقارن، مستلزم دو بودن، تجزیه و تحدید در حق‌تعالی است. برخی چون ابن ابی الحدید گفته‌اند: این دلیل، خود، شاهدی است بر اینکه مقصود امام از نفی صفات، صفات زائد بر ذات حق بوده است؛ وگرنه صفاتِ ذات که عین ذات حق‌تعالی هستند، لوازمی چون اقتران و دو بودن و تحدید را در پی ندارند[۱۶]. در مقابل، کسانی چون قاضی سعید قمی معتقدند: این کلامِ حضرت، خود، بهترین دلیل است بر اینکه اتحاد و عینیت صفت و ذات، باطل و بی‌معنا است و صفت، حتی اگر به صورت صفت ذاتی هم قابل تصور باشد که از نظر او غیر قابل تصور است، از جهت مرتبه و مقام، با ذات متغایر، و از آن متأخر است[۱۷]. در خطبه‌ای که امام رضا(ع) در مجلس مأمون ایراد فرموده، همین فقره (نفی الصفات عنه) را با این بیان مستدل کرده که صفتیت و موصوفیت، هر دو از نشانه‌های مخلوقیت هستند؛ بنابراین، نه تنها «صفت» مخلوق است، بلکه «موصوف» نیز مخلوق است و موصوف واقع شدن به معنای نیازمندی به خالق است[۱۸]. در جای دیگر، امام رضا(ع) در پاسخ به پرسش فتح بن یزید جرجانی که از توحید پرسیده بود، همان بیان امام علی(ع) را در پاسخ نگاشت و در استدلال بر ضرورت نفی صفات افزود: «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ وَ شَهَادَتِهِمَا جَمِيعاً عَلَى أَنْفُسِهِمَا بِالْبَيْنَةِ الْمُمْتَنِعِ مِنْهَا الْأَزَلُ»[۱۹]. در اینجا نیز استدلال شده است که صفت و موصوف در ذات خود بینونت و ثنویت دارند و دو امر متباین و متغایر نمی‌توانند ازلی باشند؛ چراکه پیش از وجود دو بودن، وحدت و فردیت موجود بوده است. درباره تعابیر امام رضا(ع) نیز می‌توان همان دو احتمال را مطرح کرد؛ البته نظر معتزله و فلاسفه بر این فرض استوار است که در ذات بسیط احدی می‌تواند حیثیات حقیقی متعددی وجود داشته باشد که نه به احدیت ذات خلل برساند و نه حقیقی بودن صفات را خدشه‌دار سازد؛ اما برداشت قاضی سعید که به نظریه عرفانی ابن عربی هم بسیار نزدیک است، بر این نکته تأکید دارد که جمع میان ذات احدی و صفات متکثر ناممکن است و به طور کلی صفت در هر جا باشد، حقیقتی متغایر و متمایز با ذات موصوف دارد.

شیخ مفید، خطبه دیگری از امیر مؤمنان(ع) را نقل کرده است که به دلیل شباهت مضمون می‌تواند توضیح و تأکیدی بر مطالب پیشین باشد. «... وَ نِظَامُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ التَّشْبِيهِ عَنْهُ جَلَّ عَنْ أَنْ تَحُلَّهُ الصِّفَاتُ بِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ صَانِعٌ لَيْسَ بِمَصْنُوعٍ بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُ عَلَيْهِ‌...»[۲۰]. در این سخن، قول به وجود صفات برای خداوند، ملازم با مصنوعیت و در نتیجه، مستلزم تشبیه دانسته شده است؛ البته در اینجا، تعبیر «حلول صفات» آمده است که بیش‌تر در صفات زائد بر ذات ظهور دارد. امام رضا(ع) در خطبه معروف خود، همین قسمت از سخن مولای متقیان را بدین بیان شرح کرده است: «لَا دِيَانَةَ إِلَّا بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَ لَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِالْإِخْلَاصِ وَ لَا إِخْلَاصَ مَعَ التَّشْبِيهِ وَ لَا نَفْيَ مَعَ إِثْبَاتِ الصِّفَاتِ لِلتَّشْبِيهِ فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِهِ»[۲۱].

در این روایت، وجود صفات برای خداوند را مستلزم تشبیه دانسته و نفی تشبیه را از نتایج نفی صفات گرفته است. امام در اثبات این تلازم به قاعده‌ای کلی اشاره کرده که هر آن‌چه در خلق وجود دارد، در خالق نیست و هر چه در خلق ممکن است، در خالق امتناع دارد. در نگاه نخست، از این سخنان نیز دو معنا می‌توان استنباط کرد؛ یعنی از یک سو می‌توان گفت: مقصود از صفات در اینجا صرفاً صفات آفریدگان است و امام فقط در صدد نفی صفات آفریدگان از ذات آفریدگار است، و از سوی دیگر، با توجه به قراین و شواهدی که در مباحث معناشناختی صفات به تفصیل خواهیم گفت، روشن می‌شود که «الصفات» در این روایت، اطلاق دارد. در روایات متواتر از اهل بیت(ع) تصریح شده است: هر صفتی که به عقل و وهم انسان درآید (حتی در دقیق‌ترین و انتزاعی‌ترین معنای آن)، صفت مخلوق است و شایسته شأن الهی نیست. به این ترتیب عبارت «فَكُلُّ مَا فِي الْخَلْقِ لَا يُوجَدُ فِي خَالِقِهِ وَ كُلُّ مَا يُمْكِنُ فِيهِ يَمْتَنِعُ مِنْ صَانِعِهِ»، بدین معنا است که همه کمالات متصور بشر به صورت صفات الهی، از حقایق خلقی و امکانی گرفته شده و اثبات این صفات برای خداوند ممتنع است.

در این مجال کوتاه نمی‌توان بین این دو احتمال به داوری نهایی پرداخت و باب بحث در این میدان را همچنان باید گشوده نگاه داشت؛ ولی قراینی وجود دارد که در مجموع، احتمال دوم (اطلاق در نفی الصفات) را تأیید می‌کند:

اولاً در برابر این روایات که بارها و به طور مطلق به نفی صفات تصریح می‌کند، در هیچ یک از احادیثِ امام علی(ع) به عینیت ذات با صفات تصریح نشده است و قرینه‌ای قطعی که بتوان از این اطلاق و عموم دست برداشت، وجود ندارد. کسانی که نفی صفات در این روایات را بر صفات زائد بر ذات تفسیر کرده‌اند، به طور عمده به روایات دسته دوم استناد جسته‌اند که از وجود صفات برای ذات باری سخن گفته است. (این احادیث را بررسی خواهیم کرد).

ثانیاً در این روایات، برای نفی صفات، شأن و منزلتی قائل شده‌اند که به راحتی نمی‌توان گفت مقصود، نفی صفات زائد و رد نظریه صفاتیه (حنابله و اشاعره) بوده است. آیا می‌توان گفت انسان با انکار صفات قدیم و زائد بر ذات الهی به بالاترین مرتبه اخلاص در توحید دست می‌یابد؟ آیا می‌توان گفت کلیه مخالفان صفاتیه (همه معتزله) به والاترین معرفت توحیدی دست یافته‌اند؟ با اندک تأمل در مفاد این روایات آشکار می‌شود که امیرمؤمنان(ع) با تعبیر «نفی صفات» به حقیقت و معرفتی فراتر اشاره دارد؛ معرفتی که به سادگی به چنگ نمی‌افتد. بر نفی صفات از ذات الهی، به شواهد دیگری از گفتار امام علی(ع) و فرزندان او نیز استناد کرده‌اند. حضرت در خطبه معروفی که هنگام جهاد با معاویه ایراد فرمود، آورده است: «فَلَيْسَتْ لَهُ صِفَةٌ تُنَالُ وَ لَا حَدٌّ تُضْرَبُ لَهُ فِيهِ الْأَمْثَالُ»[۲۲]. به قرینه فقره دوم که «حد» را به طور مطلق از ذات الهی نفی کرده است، روشن می‌شود که نفی در فقره اول نیز به «صفة» بازمی‌گردد، نه به «صفة تنال». به عبارت دیگر، منظور این است که خداوند صفتی ندارد تا بتوان آن را دریافت، نه اینکه خداوند صفتِ دست‌یافتنی ندارد. روشن است که بنا بر احتمال اول، این جمله به بُعد وجودشناختی صفات مربوط می‌شود و بنا بر احتمال دوم به بُعد معناشناختی ارتباط می‌یابد.

حضرت در خطبه مسجد کوفه فرمود: «فَلَا دَهْرٌ يُخْلِقُهُ وَ لَا وَصْفٌ يُحِيطُ بِهِ»[۲۳]. به قرینه فقره اول یعنی وجود «دهر» ی که خداوند را خلق کرده باشد، دانسته می‌شود که «وصف» نیز در معنای وجودی آن به کار رفته و امام وجود هرگونه وصفی برای خداوند را مستلزم احاطه می‌داند[۲۴]. در خطبه امام رضا(ع) در مجلس مأمون، سخنی به همین مضمون آمده است: «لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَضَمَّنُهُ الْأَمَاكِنُ وَ لَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ وَ لَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ وَ لَا تُقَيِّدُهُ الْأَدَوَاتُ»[۲۵]. در این روایت نیز به قرینه فقره‌های آن می‌توان هر دو نکته پیشین را استنباط کرد؛ یعنی صفت در معنای وجودی به کار رفته است و وجود صفت برای خداوند را به طور مطلق، مستلزم تحدید دانسته‌اند. چنان‌که پیدا است، امام در این بخش از سخنان خود به تنزیه کلیه ویژگی‌های وجودشناختی می‌پردازد که وجود و حضور آن، به گونه‌ای به تحدید و تقیید موصوف می‌انجامد.

در سخنان امام رضا(ع) می‌خوانیم: «الْمُمْتَنِعِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ وَ مِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْأَوْهَامِ الْإِحَاطَةُ بِهِ»[۲۶]. ظاهر روایت این است که ذات الهی از هرگونه صفت امتناع دارد. بنابراین روایت، صفت داشتن از ویژگی‌های ذات مخلوق است و از این جهت نیز همچون سایر جهات، میان خلق و خالق تباین است. در خطبه امیرمؤمنان(ع) آمده است: «وَ لَا كَالْأَشْيَاءِ فَتَقَعَ عَلَيْهِ الصِّفَاتُ»[۲۷]. این عبارت نیز نشان می‌دهد که صفات، خاص اشیا است و شایسته شأن ربوبی نیست. نظیر این عبارت‌ها را در سخنان امام علی(ع) و اهل بیت(ع) فراوان می‌توان یافت. دسته‌ای دیگر از روایات نقل شده است که شاید بتوان آنها را نیز دلیلی بر نفی صفات گرفت؛ برای مثال: «عَظِيمُ الْعَظَمَةِ لَا يُوصَفُ بِالْعِظَمِ كَبِيرُ الْكِبْرِيَاءِ لَا يُوصَفُ بِالْكِبَرِ جَلِيلُ الْجَلَالَةِ لَا يُوصَفُ بِالغِلَظِ»[۲۸]؛ یعنی در عین اینکه باید به کمالات حق در بالاترین مرتبه اعتراف کرد و ذات الهی را از هر گونه نقص در هر مرتبه‌ای مبرا نمود، باید دانست که ذات حق‌تعالی از صفت عظمت و نظایر آن خالی است.[۲۹].

اثبات صفات

دسته دوم، روایاتی است که بر وجود صفت در خداوند دلالت می‌کند؛ البته باز باید یادآور شد که در اینجا صفت در معنای وجودشناختی آن مقصود است. بعضی برای اثبات وجود صفت در خداوند، به آیات و روایاتی تمسک جسته‌اند که خداوند در آنها به اوصافی چون علیم، قدیر و عظیم وصف شده است؛ حال آن‌که از این نصوص، حداکثر می‌توان استفاده کرد که از نظر معنایی و معرفتی، خداوند به چنین اسما و اوصافی خوانده و وصف می‌شود؛ ولی بر اثبات صفت در خداوند دلالت نمی‌کند. روشن است که هیچ یک از معتقدان به ادیان الهی تردیدی ندارند که خداوند را باید به اسما و صفاتی خواند و بدون این‌گونه صفات اصلاً نمی‌توان از خداوند سخن گفت. در حوزه وجودشناسی صفات، سخن در این است که آیا اسمای الهی در واقع نیز حقیقتی در حق‌تعالی دارند یا خیر.

روایاتی از امام علی(ع) وجود دارد که در ظاهر بر صفت‌دار بودن خداوند دلالت می‌کند؛ از جمله این روایات، سخنی است که در خطبه اول نهج البلاغه، درست پس از فقره پیشین در باب نفی صفات فرموده است: «الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ»[۳۰]. در این روایت، صفت داشتن خداوند مسلم انگاشته شده و «حد» و «نعت» و «وقت» و «اجل» را از ساحت او نفی کرده است. بنا بر ظاهر این گفتار باید گفت: خداوند صفتی دارد که حد و تناهی ندارد و خِرَد آدمی هیچ وصفی ندارد که بتواند با آن خداوند را وصف کند. در جای دیگر از نهج البلاغه می‌خوانیم: «قَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلَائِقِ‌»[۳۱]. در اینجا نیز صفت خداوند مفروض است و تأکید شده که اوهام و اذهان مردم از دسترسی به درک و دریافت آن ناتوانند. شبیه این سخن را حضرت علی(ع) در خطبه دیگری فرموده و از ناتوانی عقل‌ها از درک صفت حق‌تعالی یاد کرده است: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»[۳۲]. در گفتار دیگری از حضرت تصریح شده است که اساساً زبان و کلام بشر از بیان و وصف «صفت» او ناتوان است و اوصاف به هر شکل که تصور و تصرف شود، باز هم در اطلاق به ذات احدی درمانده است: «كَلَّ دُونَ صِفَاتِهِ تَحْبِيرُ اللُّغَاتِ وَ ضَلَّ هُنَالِكَ تَصَارِيفُ الصِّفَاتِ‌»[۳۳].

در خصوص عبارت‌های یاد شده، احتمال دیگری نیز داده‌اند که در آن صورت، از این روایات و روایات دسته نخست نمی‌توان بر جنبه وجودی صفات (اثباتاً و نفیاً) استدلال کرد. چنان‌که گفته‌اند: واژه «صفت» چون واژه «وَصف» مصدر است و در بسیاری موارد در همین معنای مصدری به کار می‌رود؛ با این حال، مقصود از عبارت‌های یاد شده این است که برای وصف خداوند، حد و نعتی وجود ندارد و وصف او از دایره عقل و وهم بشری بیرون است؛ با این فرض، روایات یادشده، سراسر به مباحث معناشناختی صفات اختصاص دارد و ارتباطی با مباحث وجودی صفات ندارد[۳۴]؛ البته این احتمال در مورد روایات اخیر چندان دور نیست؛ اما چنان‌که دیدیم در روایات دسته نخست، قراینی وجود داشت که با صراحت بر جنبه وجودشناختی صفات دلالت می‌کرد و در مورد روایات دسته دوم نیز روایات دیگری وجود دارد که این معنا را در آنجا نمی‌توان محتمل دانست؛ برای مثال امام علی(ع) در یکی از مناجات‌های خود می‌فرماید: «كَلَّتِ الْأَوْهَامُ عَنْ تَفْسِيرِ صِفَتِكَ وَ انْحَسَرَتِ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ عَظَمَتِكَ‌»[۳۵]. در اینجا، سخن از تفسیر و پرده برداشتن از صفت حق‌تعالی است و صفت نمی‌تواند به معنای مصدری باشد، چنان‌که در بحث معناشناسی صفات خواهیم گفت، در برخی روایات از بینونیت بین خالق و مخلوق سخن گفته شده است و آن را به «بینونت صفتی» تفسیر کرده‌اند[۳۶]. شاید از ظاهر این روایات نیز بتوان استفاده کرد که حق‌تعالی واجد صفات است؛ ولی صفات حق با صفات خلق مباین و از گونه‌ای دیگر است. از امام حسن مجتبی(ع) نقل شده است که فرمود: {{متن حدیث|الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لَهُ أَوَّلٌ مَعْلُومٌ... وَ لَا اخْتِلَافُ صِفَةٍ فَيَتَنَاهَى فَلَا تُدْرِكُ الْعُقُولُ وَ أَوْهَامُهَا وَ لَا الْفِكَرُ وَ خَطَرَاتُهَا وَ لَا الْأَلْبَابُ وَ أَذْهَانُهَا صِفَتَهُ...}[۳۷].

حتی اگر بپذیریم که فقره «وَ لَا اخْتِلَافُ صِفَةٍ فَيَتَنَاهَى»، بر وجود صفت در خداوند دلالتی ندارد، بخش اخیر روایت، مفروض داشته است که خداوند، صفت دارد؛ ولی عقل‌ها و افکار بدان راه ندارند. در خطبه امام رضا(ع) نیز عبارتی آمده است که بر وجود صفات در خداوند متعال دلالت دارد: «لَهُ مَعْنَى الرُّبُوبِيَّةِ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ حَقِيقَةُ الْإِلَهِيَّةِ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ مَعْنَى الْعَالِمِ وَ لَا مَعْلُومَ وَ مَعْنَى الْخَالِقِ وَ لَا مَخْلُوقَ وَ تَأْوِيلُ السَّمْعِ وَ لَا مَسْمُوعَ»[۳۸]. امام در این خطبه، حقیقت صفاتی چون ربوبیت، الوهیت، عالمیت و... را برای خداوند ثابت کرده؛ اما به قرینه فقره‌های بعدی روایت، روشن می‌شود که در پی بیان این نکته است که وصف خداوند به صفاتِ ذاتِ اضافه، چون ربوبیت و خلقت نیازمند متعلق خارجی نیست؛ بلکه حقیقت کمالات الهی پیش از خلق و پیدایش موجودات وجود داشته و به وسیله آنها مخلوقات، معلومات و مسموعات آفریده شده‌اند. امام صادق(ع) نیز در پاسخ به پرسشی درباره توحید فرمود: «... وَ لَهُ عَزَّ وَ جَلَّ نُعُوتٌ وَ صِفَاتٌ فَالصِّفَاتُ لَهُ وَ أَسْمَاؤُهَا جَارِيَةٌ عَلَى الْمَخْلُوقِينَ مِثْلُ السَّمِيعِ وَ الْبَصِيرِ وَ... وَ النُّعُوتُ نُعُوتُ الذَّاتِ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِاللَّهِ»[۳۹].[۴۰].

استقلال و خلقت اسما

دسته سوم روایاتی است که از صفات الهی به صورت حقایقی مستقل و مؤثر در نظام تکوین یاد می‌کند. در بسیاری از روایات و دعاهای معصومان(ع) به اسما و صفات الهی قسم یاد شده است و برای آنها اثر و کارکردی در نظام خلقت قائل شده‌اند؛ برای مثال، در دعای مهمی که حضرت علی(ع) به نوف بکالی آموخته، آمده است: «فَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي ظَهَرْتَ بِهِ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِكَ فَوَحَّدُوكَ وَ عَرَفُوكَ فَعَبَدُوكَ بِحَقِيقَتِكَ أَنْ تُعَرِّفَنِي نَفْسَكَ لِأُقِرَّ لَكَ بِرُبُوبِيَّتِكَ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ بِكَ»[۴۱]. امام در این دعا، اسمی از اسمای الهی را نام برده که خداوند با آن، خود را بر اولیای خویش ظاهر می‌سازد. در ادامه همین فقره‌ها از اسم الهی به گونه‌ای نام برده شده که جدایی آن را با ذات حق می‌توان استفاده کرد: «وَ لَا تَجْعَلْنِي يَا إِلَهِي مِمَّنْ يَعْبُدُ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى وَ الْحَظْنِي بِلَحْظَةٍ مِنْ لَحَظَاتِكَ تَنَوَّرْ بِهَا قَلْبِي بِمَعْرِفَتِكَ خَاصَّةً...». مقصود از اسم در این مقام بی‌تردید اسم لفظی نیست[۴۲]. در روایات اهل بیت(ع) بر جدایی اسما و صفات حق از ذات او تأکید شده است. امام صادق(ع) در تبیین همین نکته می‌فرماید: «فَالذَّاكِرُ اللَّهَ غَيْرُ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ كُلُّ شَيْ‌ءٍ وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‌ءٍ سِوَاهُ فَهُوَ مَخْلُوقٌ أَ لَا تَرَى إِلَى قَوْلِهِ الْعِزَّةَ لِلَّهِ* الْعَظَمَةُ لِلَّهِ وَ قَالَ ﴿وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا[۴۳] وَ قَالَ ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى[۴۴] فَالْأَسْمَاءُ مُضَافَةٌ إِلَيْهِ وَ هُوَ التَّوْحِيدُ الْخَالِصُ‌»[۴۵].

در این روایت، نه تنها صفات الهی چون عزت و عظمت و سایر اسمای حسنی، غیر حق‌تعالی و منسوب به او دانسته شده، بلکه آنها را مخلوق دانسته است. درباره مخلوق بودن اسما و صفات الهی احادیث فراوانی است که صراحتاً یا ضمناً بر این نکته دلالت دارند[۴۶]. تعبیر «توحید خالص» در پایان روایت، یادآور کلام علی(ع) «كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»[۴۷] است. در حدیثی از امام علی(ع) آمده است: «هُوَ حَيَاةُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَ نُورُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً... وَ بِحَيَاتِهِ حَيِيَتْ قُلُوبُهُمْ وَ بِنُورِهِ اهْتَدَوْا إِلَى مَعْرِفَتِهِ»[۴۸]. در این روایت، پس از آن‌که حیاتِ همه موجودات به حق‌تعالی دانسته شده، این حیات‌آفرینی را با «حیات حق‌تعالی» دانسته است. به نظر می‌رسد که در بیان حقیقت اسمای الهی، دعای کمیل که از آموزه‌های امیرمؤمنان(ع) است، کافی است. در این دعا از صفات و اسمای الهی به گونه‌ای یاد می‌شود که آفرینش و اداره عالم تکوین از طریق این حقایق ربوبی حاصل می‌شود؛ برای مثال، در این دعا می‌خوانیم: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِي مَلَأَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ، وَ بِسُلْطَانِكَ الَّذِي عَلَا كُلَّ شَيْ‌ءٍ...». در یک کلام، روایات دسته سوم نه تنها صفات الهی را نفی نمی‌کند، بلکه آنها را موجوداتی دارای تأثیر و تکوین می‌داند. این احادیث از آن جهت که به اثبات صفات می‌پردازد، در ظاهر با دسته نخست اختلاف دارد و از آنجا که این صفات را نه عین ذات، بلکه زائد بر ذات الهی می‌داند، با دسته دوم متفاوت است.

حال باید دید که این دسته از احادیث را چگونه می‌توان با یکدیگر جمع کرد و دیدگاه امام علی(ع) در باب صفات الهی را چگونه باید فهمید؛ البته چنان‌که گفته شد، نویسنده به هیچ روی ادعا ندارد که توانسته است آموزه واقعی امام علی(ع) را بشناسد و آن را در این مقاله کوتاه ارائه کند. پژوهش مسئله‌ای که به تعبیر امام علی(ع) در عالی‌ترین مرتبه معرفت توحیدی است و عالمان و عارفان بسیاری را مجذوب و در عین حال آشفته و سرگردان ساخته است، بی‌تردید از بضاعت اندک این قلم بیرون است؛ با این حال، چند نکته را از مجموع روایات و سخنان گذشته می‌توان استخراج کرد:

  1. مسلم است که در اندیشه امام علی(ع) صفات قدیم و زائد بر ذات الهی، باطل و غیر معقول است؛ اما صفات و اسمای حق به صورت حقایق مستقل از ذات الهی و مخلوق او که واسطه فیض و مؤثر در آفرینش و تکامل عالم هستی‌اند، جای انکار و تردید ندارد.
  2. ذات الهی از صفات آفریدگان به کلی منزه و مبرا است و میان خالق و مخلوق بینونت صفتی برقرار است.
  3. از نظر امام، هرگونه صفتی که در مخلوق روا باشد، در آفریدگار محال و ممتنع است. ذات حق‌تعالی کلیه کمالات را دارد و از هرگونه نقص و کاستی منزه است. در این معنا، اطلاق هرگونه اسم و وصفی بر ذات الهی که در کتاب و سنت آمده و نشانه‌ای از کمالات ربوبی باشد، به قصد ستایش و تمجید روا است و هرگونه اسمی که ساخته ذهن بشری به شمار می‌رود و موهم محدودیت و نقص است، قابل به‌کارگیری در حق او نیست. (این بحث در بخش معناشناسی صفات بیشتر توضیح داده می‌شود).
  4. با این حال، از مجموع روایات امام علی(ع) و اهل بیت(ع) چنین برمی‌آید که به مسامحه می‌توان گفت: حق‌تعالی صفاتی متباین با صفات خلق دارد؛ ولی مرتبه بلند معرفت توحیدی آن است که انسان هرگونه صفتی را از ذات آفریدگار نفی کرده، صفت داشتن را از ویژگی‌های آفریدگان بداند. به عبارت دیگر، در جمع میان دسته اول و دوم از روایات می‌توان داوری کرد که روایات دسته نخست به معرفتی فراتر و عالی‌تر از آن چیزی که در روایات دسته دوم مطرح است، اشاره دارد.

در مباحث معناشناسی صفات روشن خواهد شد که میان بند سوم و چهارم از جمع پیشین، هیچ اختلاف و تضادی وجود ندارد.[۴۹].

معناشناسی صفات الهی از دیدگاه امام علی(ع)

گفتیم که تکیه‌گاه و نقطه تأکید سخنان امیرمؤمنان(ع) در مبحث اسما و صفات، به جنبه‌های معناشناسی بازمی‌گردد. در اینجا نیز پیش از ورود در ارائه معارف و مطالب بلند حضرت، بهتر است مروری گذرا بر آرای متفکران مسلمان در این خصوص داشته باشیم. پیش از نقل آرا، جا دارد اصطلاحی شایع در کلام را توضیح دهیم. در سده‌های نخستین اسلامی، به دلیل نص‌گرایی افراطی اهل حدیث، و به دلیل آیاتی چون: ﴿الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى[۵۰]، ﴿بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ[۵۱]، ﴿تَجْرِي بِأَعْيُنِنَا[۵۲]، ﴿وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ[۵۳] وجود ویژگی‌هایی چون «ید»، «عین»، «وجه» و... در خداوند متعال بحث شد و برخی این امور را نیز جزو صفات الهی برشمردند. بعدها این‌گونه صفات را که در کتاب و سنت گزارش شده و در جسمانیت و تشبیه ظهور دارد، «صفات خبریه» نامیدند و از سوی فرقه‌های گوناگون کلامی بحث و بررسی شد. نکته اینجا است که این موارد، در معنای دقیق «صفت» نیستند؛ ولی به دلیل همان پیشینه تاریخی، گاه در کنار سایر صفات یک‌جا مطالعه شده‌اند. به هر حال، مجموع نظریات معناشناسانه در باب صفات الهی را در تاریخ کلام و فلسفه می‌توان به هفت نظریه کلی تقسیم کرد:

  1. نظریه تشبیه و تجسیم: در این دیدگاه تمام آن‌چه در کتاب و سنت درباره خداوند گفته شده -حتی اگر با صراحت بر جسم‌انگاری دلالت کند- به معنای حقیقی و ظاهری بر خداوند اطلاق می‌شود؛ ولی برای پرهیز از شبهه تشبیه و تجسیم، مشابهت آن با ویژگی‌های آفریدگان نفی می‌شود؛ برای مثال گفته می‌شود: ان له عين لا كالعيون، جسم لا كالاجسام، لحم لا كاللحوم.... حشویه و کرامیه از طرفداران این نظریه‌اند[۵۴]. طرفداران این نظریه، گاه از عبارت‌های کتاب و سنت فراتر رفته و حتی صفات حادث را نیز بر خداوند اطلاق کرده‌اند[۵۵].
  2. نظریه اثبات بلا تأویل: نظریه اهل حدیث و علمای سلف از اهل سنت این است که صفات را باید با همان معنای حقیقی بر خداوند اطلاق کرد؛ ولی از بحث و گفت‌وگو در معنای آن پرهیز کرده، پرسش در این باره را بدعت شمرد. نمونه روشن این نظریه در کلام مالک بن انس تجلی یافته که در پاسخ به پرسش از آیه ﴿الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى[۵۶] اظهار داشت: الاستواء معلوم و الكيفية مجهولة و الايمان به واجب و السؤال عنه بدعة[۵۷]. پرهیز از تأویل در این دیدگاه، به دلیل التزام به ظاهر نصوص دینی از یک سو، و ترس از درافتادن در تشبیه و تجسیم از سوی دیگر است. احمد بن حنبل، سفیان ثوری و داوود بن علی اصفهانی از طرفداران این نظریه به شمار می‌روند. این گروه، صفات ذات و فعل (چون عالم، قادر، رازق، خالق و...) و صفات خبریه را یکسان در پوشش این نظریه قرار می‌دهند؛ ولی فقط به صفاتی که در کتاب و سنت آمده است، بسنده می‌کنند.
  3. نظریه اثبات بلا کیف: ابوالحسن اشعری نخستین متکلم بزرگ اهل سنت، در جهت نظریه اهل حدیث و برای معقول جلوه دادن آن به این نظریه‌گرایید. او به جای پرهیز از تأویل و بدعت شمردن تفسیر و تبیین صفات، معنای ظاهری و حقیقی صفات را می‌پذیرد و به تبیین آنها می‌پردازد، ولی برای جلوگیری از تشبیه، هرگونه کیفیت خاص را از صفات الهی نفی می‌کند. او اعتقاد دارد که تفاوت میان صفات آفریدگار و صفات آفریدگان در همین نکته است که صفات الهی از هرگونه کیفیت و چگونگی خالی است، وگرنه خداوند همچون آدمیان نه تنها صفاتی چون علم، قدرت و حیات را دارا است، بلکه عین و وجه و ید نیز دارد[۵۸]؛ البته اشعری، خود این نظریه را به اهل حدیث نسبت داده است[۵۹].
  4. نظریه اثبات با تأویل: این اندیشه از بیشترِ معتزله و فلاسفه مسلمان نقل شده است. در این دیدگاه، صفات خبریه اساساً از صفات حقیقی خداوند نیستند و واژه‌هایی چون عین و وجه در معنای مجازی آن به کار رفته است؛ برای مثال، معتقدند که «استواء» را باید به معنای استیلا و «ید» را به معنای قدرت یا نعمت تأویل برد[۶۰]؛ از این‌رو، اهل سنت، معتزله را قائلان به «تأویل» در صفات می‌دانند. صفات الهی (صفات ذات، مثل علم و قدرت و حیات و صفات فعل، مثل خلق و رزق) از نظر معتزله در معنای حقیقی به کار می‌رود؛ اما باید توجه داشت که این صفات در مورد بشر نیز کاربرد دارد. ما به دلیل انس ذهنی با مصادیق بشری، به طور معمول گرفتار تشبیه می‌شویم. معتزله برای پرهیز از تشبیه، همواره در کنار این اوصاف، قیدی را می‌افزایند: عالم لا كالعلماء، قادر لا كالقادرين و...[۶۱]. معنای معرفت‌شناختی این نظریه آن است که این اوصاف، هسته مشترک معنایی دارند که یکسان بر خالق و مخلوق، قابل اطلاق است و ذهن انسان در مواجهه با مصادیق امکانی می‌تواند پس از تجرید و انتزاع، به این هسته معنایی دست یابد (اشتراک معنوی). مبنای فلسفی این نظریه نیز به اشتراک در حقیقت خارجی خلق و خالق بازمی‌گردد؛ به این معنا که به رغم وجود تفاوت‌های بسیار میان خداوند و خلایق، در پاره‌ای جهات میان آن دو مشابهت و مسانخت وجود دارد (اشتراک حقیقی). از نظر فلاسفه، اصل سنخیت میان علت و معلول، این دیدگاه را تأیید و تحکیم می‌کند. این وجوه مشابهت، گاه به «اوصاف وجودی» که مقولات ثانیه فلسفی‌اند، تعبیر می‌شود.
  5. نظریه سلبی صفات: این نظریه در تاریخ کلام اسلامی به دو تن از متکلمان بزرگ معتزله، یعنی ابراهیم بن یَسار - معروف به نظام - و ضرار بن عمرو، منسوب است. آنها معتقدند که صفات ذات[۶۲] چون علم، قدرت و حیات، به معنایی که در ذهن ما وجود دارد، بر حق‌تعالی قابل اطلاق نیست و فقط به معنای نفی نقایص متضاد با آن است؛ به طور مثال، عالم به معنای نفی جهل و قادر به معنای نفی عجز است[۶۳].
  6. نظریه نفی وصف: به جهم بن صفوان نسبت داده شده است که او وصف خداوند را به هر صفتی که با خلق مشترک باشد، انکار می‌کند؛ برای مثال، او معتقد بوده است که خداوند را نباید به صفاتی چون حی و عالم وصف کرد؛ ولی وصف به صفاتی چون قادر، فاعل و خالق اشکالی ندارد؛ چراکه به گمان او، صفت قدرت، فعل و خلق در مورد آفریدگان به کار نمی‌رود[۶۴].
  7. نظریه تشبیه و تنزیه: چنان‌که دیدیم، مجموع نظریات کلامی و فلسفی پیشین در کشاکش تشبیه و تنزیه در حرکتند و به طور عام می‌کوشند تا ضمن پذیرش صفات الهی، به نحوی از اتهام تشبیه بگریزند. این دغدغه در عرفان ابن عربی، به گونه‌ای دیگر حل و فصل شده است. وی با جدایی مقام ذات (مقام احدیت) از مقام تجلیات (مقام واحدیت و مقام اسما و صفات) به جمع میان تشبیه و تنزیه فتوا داده و مقام ذات را «مقام لا اسم و لا رسم» دانسته است. ابن عربی، مقام ذات را از هرگونه صفت منزه داشته و در مقام اسما و صفات و تکوینیات تشبیه میان خالق و مخلوق را بلا اشکال دانسته و به وحدت حق و خلق در این مرتبه اعتقاد یافته است[۶۵].

چنان‌که دیدیم، آرای یادشده، همگی درباره شیوه درک و فهم معانی اوصاف الهی یا نحوه اطلاق و کاربرد اسما و صفات در حق‌تعالی است. گرچه نظریه معناشناختیِ هر متفکری با نظریه وجودشناختی او درباره صفات به گونه‌ای تناسب دارد، پوشیده نیست که یک انگاره خاص درباره وجود صفات الهی لزوماً به نظریه‌ای در معنای اوصاف الهی نمی‌انجامد[۶۶]. با این وصف، اکنون باید دید که در سخنان مولای متقیان چه معارفی درباره معناشناسی صفات ارائه شده است. بسیاری از علوم و معارف امام علی(ع) و اهل‌بیت او، به طور مستقیم یا غیر مستقیم، در بین متکلمان و فیلسوفان مؤثر افتاده و بی‌تردید در اصلاح اندیشه‌های توحیدی در بین مسلمانان دخیل بوده است؛ اما با اندک تأملی در سخنان امام علی(ع) می‌توان به عمق و برتری معارف توحیدی او بر کلیه آرا و اندیشه‌های بشری پی برد.

در اینجا برای پرهیز از پیش‌داوری نخست به دسته‌بندی و عرضه نظام‌مند سخنان حضرت می‌پردازیم و در پایان، تا حدودی از آنها نتیجه‌گیری می‌کنیم. سخنان امام علی(ع) در خصوص معناشناسیِ صفات را به هشت محور کلی می‌توان تقسیم کرد. این محورها هر کدام به قاعده‌ای کلی اشاره دارد که هر چند در نگاه نخست، مطلب مستقلی به نظر می‌آید، در نگاه کلان، بخش‌ها و عناصر گوناگون نظریه‌ای جامع را تشکیل می‌دهد. اینک از هر دسته فقط به نمونه‌ای از روایات بسنده می‌کنیم[۶۷]:

محال بودن معرفت بِالکُنه

یکی از برجسته‌ترین معارف توحیدی امام علی(ع)، تعیین محدوده‌ها و محدویت‌های معرفت بشری در شناخت خداوند است. حضرت در پاره‌ای روایات به طور کلی حق‌تعالی را از دسترسی علم و عقل بشری به دور می‌داند و همه تلاش‌های عقلی و ذهنی انسان را در رسیدن به آن مقام، بیهوده و ناکام می‌شمارد. «فَتَبَارَكَ اللَّهُ الَّذِي لَا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»[۶۸]. در این روایت بر تعبیر «بُعْدُ الْهِمَمِ» و «غَوْصُ الْفِطَنِ» که به نهایت درجه تلاش و بالاترین توان ادراکی انسان اشاره دارد، تأکید شده است. در روایت دیگر، حضرت، نهایت ژرف‌نگری انسان در معرفت ربویی را اعتراف به ناتوانی فهم بشر از درک معرفت حق دانسته است: «غاية كل متعمق في معرفة الخالق سبحانه الإعتراف بالقصور عن إدراكها»[۶۹]. چنان‌که پیدا است، این‌گونه روایات اجمال دارد و برای تبیین آن باید به سایر سخنان امام علی(ع) مراجعه کرد. روایاتی که از این پس در محورهای گوناگون بیان خواهیم کرد، هر کدام به گونه‌ای این اجمال را تبیین می‌کنند. در این جهت، احادیثی نقل شده است که حضرت بارها تأکید می‌کند که اکتناه در ذات الهی و شناخت کنه حقیقت حق‌تعالی ناممکن و از دسترس وهم و فهم بشری بیرون است.

«مُمْتَنِعٌ عَنِ الْأَوْهَامِ أَنْ تَكْتَنِهَهُ وَ عَنِ الْأَفْهَامِ أَنْ تَسْتَغْرِقَهُ وَ عَنِ الْأَذْهَانِ أَنْ تُمَثِّلَهُ قَدْ يَئِسَتْ مِنِ اسْتِنْبَاطِ الْإِحَاطَةِ بِهِ طَوَامِحُ الْعُقُولِ وَ نَضَبَتْ عَنِ الْإِشَارَةِ إِلَيْهِ بِالاكْتِنَاهِ بِحَارُ الْعُلُومِ»[۷۰]. در این خطبه، امام نه تنها اکتناه و استغراق در حق‌تعالی به وسیله اوهام و عقول را نفی کرده، بلکه اشاره به کنه ذات حق، حتی با داشتن دریای علوم، را هم ناممکن دانسته است. در این‌گونه روایات، «اکتناه» گاه به ذات الهی بازمی‌گردد و گاه به صورت مطلق نفی شده است؛ اما در روایات دیگر، آشکارا و پیاپی تصریح می‌شود که «کنه صفت» الهی نیز غیر قابل شناخت است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي... رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ كُنْهِ صِفَتِهِ»[۷۱]. در این روایت نیز تعبیر «خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ‌» به بالاترین حدّ کوشش و ظرفیت ادراک بشری اشاره دارد. در روایات دیگر، امام علی(ع) از مصادیق صفات نیز یاد کرده و معرفت اکتناهی را به آنها ناممکن شمرده است: «كَلَّتِ الْأَوْهَامُ عَنْ تَفْسِيرِ صِفَتِكَ وَ انْحَسَرَتِ الْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ عَظَمَتِكَ»[۷۲]. در اینجا نخست به طور کلی به ناتوانی بشر از فهم و تفسیر صفات الهی اشاره شده؛ سپس به صورت نمونه، از وصف عظمت یاد شده و خِرَد انسان از درک کنه عظمت خداوند، وامانده و درمانده دانسته شده است. در خطبه دیگر نیز به شناخت کنه عظمت خداوند اشاره کرده است: «فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ‌»[۷۳]، یا از ملکوت و علم الهی سخن گفته و تفکر بشری در عمیق‌ترین مراحل اندیشه‌ورزی را از درک ملکوت و علم الهی سرگردان دانسته است: «حَارَ فِي مَلَكُوتِهِ عَمِيقَاتُ مَذَاهِبِ التَّفْكِيرِ وَ انْقَطَعَ دُونَ الرُّسُوخِ فِي عِلْمِهِ جَوَامِعُ التَّفْسِيرِ»[۷۴]. امام در این سخنان، اکتناه در معرفت خداوند را هم برای افهام و اذهان و هم برای اوهام و عقول، ممتنع و ناممکن شمرده و به طور کلی هرگونه تکاپو در این مسیر را نافرجام دانسته است.

در خطبه معروف به خطبه «اشباح» که سیدرضی آن را از بلندپایه‌ترین و پرمایه‌ترین خطبه‌های حضرت من جَلائل خُطَبِه می‌خواند، معرفت بِالکُنه، هم به ذات الهی و هم به صفات او یک‌جا مورد نفی و انکار قرار گرفته است[۷۵]. این خطبه بیش‌ترین و مهم‌ترین مضامین را در معرفت بِالکُنه دربر دارد. از نکات جالب در این خطبه، افزون بر آن‌چه گفته شد، این است که امام علی(ع) معرفت بِالکُنه را از تمام قوای ادراکی بشر (وهم، فکر، عقل و قلب) یکسان نفی می‌کند. از اطلاق روایت و تأکید حضرت نیز به خوبی پیدا است که این حکم به گروه خاصی از آدمیان اختصاص ندارد؛ بلکه بشر - از آدم تا خاتم - با توان بشری خویش هرگز نمی‌تواند به کنه معرفت ذات و صفات الهی دست یابد. این سخنان مولای متقیان، تأثیری شگرف بر ادبیات کهن فارسی نیز بر جای گذاشته است. در اینجا از خیل بی‌شمار متون نظم و نثر پارسی فقط به فصل آغازین بوستان سعدی شیرازی اشاره می‌کنیم که به خوبی می‌توان تأثیر سخن امیرمؤمنان(ع) را بر آن مشاهده کرد: جهان متفق بر الهیتش فرو مانده از کنه ماهیتش بشر ماورای جلالش نیافت بصر منتهای جمالش نیافت نه بر اوج ذاتش پَرد مرغ وهم نه در ذیل وصفش رسد دست فهم در این ورطه کشتی فروشد هزار که پیدا نشد تخته‌ای بر کنار چه شب‌ها نشستم در این سیر گُم که دهشت گرفت آستینم که قُم محیط است علم ملک بر بسیط قیاس تو بر وی نگردد محیط نه ادراک در کنه ذاتش رسد نه فکرت به غورّ صفاتش رسد توان در بلاغت به سحبان رسید نه در کنه بیچون سُبحان رسید که خاصان در این ره فرس رانده‌اند به لا أُحصی[۷۶] از تک فرو مانده‌اند نه هر جای مرکب توان تاختن که اینجا سپر باید انداختن[۷۷]

البته باید یادآور شد که هر چند تمام قوای یادشده، از درک کنه عظمت حق‌تعالی عاجزند، این بدان معنا نیست که این قوا در شناخت حقایق ربوبی از توان و محدودیت یکسان و همانندی برخوردارند. در بحث اسما و صفات هر کدام از این قوا جایگاهی خاص دارند که در محورهای بعدی برخی از آنها را بیان خواهیم کرد. همین‌جا باید افزود که در روایات بسیار از امام علی(ع)، تفکر در ذات الهی به طور مطلق نهی شده است: «مَنْ تَفَكَّرَ فِي ذَاتِ اللَّهِ تَزَنْدَقَ‌»[۷۸]، «یَا مَنْ تَفَكَّرَ فِي ذَاتِ اللَّهِ تَزَنْدَقَ‌»[۷۹]. این روایات مفادی بالاتر و بیش‌تر از روایات گذشته دارد. اگر در آنجا از نافرجام بودن معرفت اکتناهی سخن گفته می‌شد، در اینجا آشکارا هرگونه تفکر در ذات الهی را به الحاد و بیرون رفتن از مسیر خداشناسی و یکتاپرستی منجر می‌داند[۸۰]؛ البته این نکته به تفکر در ذات اختصاص ندارد؛ بلکه امام از «تفکر در صفات الهی» نیز نهی کرده است: «مَنْ تَفَكَّرَ فِي عَظَمَةِ اللَّهِ أَبْلَسَ‌»[۸۱].

حال باید پرسید که معرفت بِالکُنه دقیقاً به چه معنا است و در مقابل چه نوع معرفتی قرار می‌گیرد. معنای دقیق این روایات را باید از سایر روایات فهمید[۸۲]. هر چند در مبحث بعدی تا حدودی به این موضوع خواهیم پرداخت، در اینجا حدیثی را از امیرمؤمنان(ع) نقل می‌کنیم که به نحو تقابل، معرفت بِالکُنه را تا حدودی روشن می‌سازد: «فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ إِلَّا أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيُّومُ لَا تَأْخُذُكَ ﴿سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ[۸۳] لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْكَ نَظَرٌ وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ»[۸۴]. در این باره، توضیحات بیشتری از حضرت خواهیم داشت.[۸۵].

محال بودن معرفت احاطی

مضمون دیگری که در گفتار امیرمؤمنان(ع) فراوان آمده است و با روایات دسته اول نیز تا حدودی تشابه دارد، ناتوانی بشر از وصفی است که به معرفت احاطی به ذات و صفات ربوبی بینجامد؛ البته ریشه این سخن در قرآن است و اهل بیت(ع) این بحث را با ارجاع به آیات قرآن تبیین کرده‌اند. برای مثال، در قرآن آمده است: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا[۸۶]، که هرگونه علم احاطی را درباره حق‌تعالی با صراحت نفی می‌کند. در آیه دیگر، احاطه انسان به علم خداوند (یا معلومات او) نیز نفی می‌شود: ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ[۸۷]. استثنای موجود در آیه اخیر نشان می‌دهد که احاطه به علم ربوبی پس از آن‌که او خود به بنده‌ای از بندگانش ارائه فرمود، ممکن است. در معنای «احاطه» بهتر است به آیات قرآن مراجعه کنیم که این واژه بارها در مواضع گوناگون به کار رفته است. از مجموع آیات به دست می‌آید که مقصود از «احاطه علمی» هرگونه آگاهی دقیق از موضوع مورد نظر است[۸۸].

در خطبه امیرمؤمنان(ع) آمده است: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا تُحِيطُ بِهِ الْأَفْكَارُ وَ لَا تُقَدِّرُهُ الْعُقُولُ وَ لَا تَقَعُ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ»[۸۹]. در این روایت، هر چند احاطه از طریق افکار نفی شده، با آن‌چه در همین روایت درباره عقول و اوهام آمده است، دانسته می‌شود که احاطه فکری با احاطه عقلی از این جهت تفاوتی ندارد. شاید از ذیل حدیث تا حدودی بتوان دریافت که مقصود از احاطه علمی «تقدیر عقلی» و وقوع و اشراف ذهن بر موضوع شناسایی است. در خطبه دیگری، امام احاطه عقلی و و همی به خداوند را با هم نفی می‌کند و جای هیچ تردیدی در این زمینه باقی نمی‌گذارد: «وَ قَدْ يَئِسَتْ مِنِ اسْتِنْبَاطِ الْإِحَاطَةِ بِهِ طَوَامِحُ الْعُقُولِ... وَ تَحَيَّرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ إِحَاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ...»[۹۰]؛ البته در این روایت، نه تنها از احاطه به ذات، بلکه از احاطه به وصف ازلیت نیز سخن رفته است. در روایت امام موسی بن جعفر(ع) احاطه به صفت حق‌تعالی با صراحت نفی شده است: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يُحَدَّ بِيَدٍ... أَوْ تَبْلُغَهُ الْأَوْهَامُ أَوْ تُحِيطَ بِصِفَتِهِ الْعُقُولُ»[۹۱]. حضرت در بعضی خطبه‌ها در کنار احاطه بصری از احاطه قلبی به حق‌تعالی نام برده و احاطه ابصار و قلوب هر دو را نفی کرده است: «لَا تَقَعُ الْأَوْهَامُ لَهُ عَلَى صِفَةٍ وَ لَا تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلَى كَيْفِيَّةٍ وَ لَا تَنَالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعِيضُ وَ لَا تُحِيطُ بِهِ الْأَبْصَارُ وَ الْقُلُوبُ‌»[۹۲]. در روایت دیگر، امام علی(ع) اثبات ربوبیت حق‌تعالی را از طریق احاطه قلبی و بصری نمی‌داند: «عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ»[۹۳]. در روایات اهل بیت(ع) واژه «قلب» گاه در مقابل حواس به کار می‌رود و به معنای مطلق قوای ادراکی بشر است و گاه در مقابل عقل به کار می‌رود و فقط به معنای خاص قلب است. در این دو روایت، مقصود از قلب، قوای ادراکی باطنی است که در مقابل قوای ظاهری (حواس) قرار می‌گیرد.

امام علی(ع) معرفت احاطی را نه تنها درباره افراد بشری، بلکه درباره ملائکه مقرب نیز ناممکن می‌شمارد: «وَ قَدْ ضَلَّتْ فِي إِدْرَاكِ كُنْهِهِ هَوَاجِسُ الْأَحْلَامِ لِأَنَّهُ أَجَلُّ مِنْ أَنْ يَحُدَّهُ أَلْبَابُ الْبَشَرِ بِالتَّفْكِيرِ أَوْ يُحِيطَ بِهِ الْمَلَائِكَةُ عَلَى قُرْبِهِمْ مِنْ مَلَكُوتِ عِزَّتِهِ بِتَقْدِيرٍ»[۹۴]؛ یعنی ملائکه با آن‌که به ملکوت عزت الهی نزدیکند، از احاطه علمی به حق‌تعالی محرومند. در این روایت ادراک به کنه در مورد بشر به «تفکیر» و احاطه علمی ملائکه به «تقدیر» مقید شده است. این نکته مهمی است که در بخش‌های بعدی به آن اشاره خواهیم کرد و روشن خواهد شد که این تعابیر از خصلت ذاتی معرفت بشری نشان دارد و در مقابل نوع دیگری از معرفت قرار می‌گیرد که از سنخ دریافت‌های انسانی نیست. اکنون باید پرسید که بحث احاطه معرفتی با مبحث معناشناختی صفات چه ارتباطی دارد. نکته اینجا است که در روایات متعدد از امام علی(ع) و امامان معصوم(ع)، وصف مستلزم احاطه خوانده شده است. امام در قالب قاعده‌ای کلی فرموده است: «إن الوصف جهة إحاطة»؛ یعنی وصف در هر جا و نسبت به هر کس باشد، گونه‌ای از احاطه به موصوف را در پی دارد. در اندیشه امام علی(ع) نسبت احاطه و وصف، نسبت تلازم است؛ یعنی احاطه علمی همواره از طریق وصف حاصل می‌شود و داشتن وصف از یک شیء، به احاطه علمی به او می‌انجامد. در ادامه روایتی که پیش‌تر از حضرت نقل کردیم، پس از نفی احاطه عقلی و وهمی، به این نسبت اشاره شده است: «وَ قَدْ يَئِسَتْ مِنِ اسْتِنْبَاطِ الْإِحَاطَةِ بِهِ طَوَامِحُ الْعُقُولِ... كِهِ وَ تَحَيَّرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ إِحَاطَةِ ذِكْرِ أَزَلِيَّتِهِ... وَ لَا وَصْفٌ يُحِيطُ بِهِ‌»[۹۵]. از اینجا است که در فرهنگ و معارف اهل بیت، از مقوله‌ای به نام «صفات احاطه» نام برده شده و این‌گونه صفات را که از نظر معناشناسی در ظاهر، انسان را به احاطه علمی به ذات و صفات حق می‌رساند، به شدت انکار کرده‌اند. در مقابلِ «صفات احاطه»، از «صفات اقرار» نام برده شده و کلیه صفات حق را که در لسان انبیا و اولیای الهی مطرح می‌شود، از سنخ صفات اقرار دانسته‌اند. در توحید مفضل، امام صادق(ع) با دقت تمام از این نکته پرده برداشته است. وی شناخت حقیقت ربوبی را فراتر از عقل شمرده، می‌فرماید: «أَ فَلَا تَرَى كَيْفَ وَقَفَ الْبَصَرُ عَلَى حَدِّهِ فَلَمْ يَتَجَاوَزْهُ فَكَذَلِكَ يَقِفُ الْعَقْلُ عَلَى حَدِّهِ مِنْ مَعْرِفَةِ الْخَالِقِ فَلَا يَعْدُوهُ... إِنَّ الْعَقْلَ يَعْرِفُ الْخَالِقَ مِنْ جِهَةٍ تُوجِبُ عَلَيْهِ الْإِقْرَارَ وَ لَا يَعْرِفُهُ بِمَا يُوجِبُ لَهُ الْإِحَاطَةَ بِصِفَتِهِ»[۹۶]؛

بنابراین، دامنه توانایی عقل در شناخت خداوند تا بدان پایه است که به اقرار و اعتراف به حق‌تعالی بینجامد؛ ولی عقل از شناختی که سبب احاطه به صفت خداوند شود، ناتوان است. امام در پاسخ به این پرسش که مگر خداوند را وصف نمی‌کنیم و او را عزیز و حکیم و جواد و کریم نمی‌دانیم، می‌فرماید: «كُلُّ هَذِهِ صِفَاتُ إِقْرَارٍ وَ لَيْسَتْ صِفَاتِ إِحَاطَةٍ»[۹۷]، و می‌افزاید: ما می‌دانیم که او حکیم و قدیر و جواد است؛ ولی کنه این معانی را نمی‌شناسیم؛ چنان‌که آسمان را می‌بینیم، ولی جوهر آن را نمی‌دانیم، و دریا را می‌بینیم و منتهای آن را نمی‌شناسیم: «بَلْ فَوْقَ هَذَا الْمِثَالِ بِمَا لَا نِهَايَةَ لَهُ وَ لِأَنَّ الْأَمْثَالَ كُلَّهَا تَقْصُرُ عَنْهُ وَ لَكِنَّهَا تَقُودُ الْعَقْلَ إِلَى مَعْرِفَتِهِ»؛ یعنی همین مثال‌های آسمان و دریا را هم نباید با حق‌تعالی قیاس گرفت؛ چراکه هیچ مثالی نمی‌تواند بیان‌گر حقیقت او باشد و این مثال‌ها تا اندازه‌ای شناخت او را به عقل ما نزدیک‌تر می‌کند[۹۸].[۹۹].

احتجاب حق‌تعالی از وهم و عقل

تاکنون از محال بودن معرفت اکتناهی و معرفت احاطی به صفات الهی سخن گفتیم. مطلب دیگری که در تکمیل این دو اصل در سخنان امام آمده، مسئله حجاب معرفتی میان خالق و مخلوق است. یکی از معانی «احتجاب» در ادبیات اهل بیت(ع)، احتجاب از معرفت به شمار می‌رود. این نکته بدیهی است که حق‌تعالی از چشم‌ها و دیده‌ها پنهان است[۱۰۰]. امام باقر(ع) از امیرمؤمنان(ع) روایتی نقل کرده که در آن ماجرای خواب دیدن خضر و تعلیم اسم اعظم به وی آمده است. در این روایت از امام علی(ع) نقل شده است: «وَ اللَّهُ هُوَ الْمَسْتُورُ عَنْ دَرْكِ الْأَبْصَارِ الْمَحْجُوبُ عَنِ الْأَوْهَامِ وَ الْخَطَرَاتِ»[۱۰۱]. در اینجا درباره «احتجاب از اوهام» سخن گفته شده؛ اما در خطبه‌ای که امیرمؤمنان(ع) پس از وفات حضرت رسول(ص) ایراد فرموده، خداوند را پنهان از عقول دانسته است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَعْجَزَ الْأَوْهَامَ أَنْ تَنَالَ إِلَّا وُجُودَهُ وَ حَجَبَ الْعُقُولَ عَنْ أَنْ تَتَخَيَّلَ ذَاتَهُ»[۱۰۲]. امام رضا(ع) همین نکته را به صراحت در یک جمله بیان داشته و احتجاب خداوند از عقول را چون احتجاب از چشم‌ها دانسته است: «احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَمَا احْتَجَبَ عَنِ الْأَبْصَارِ»[۱۰۳]؛ یعنی همان‌گونه که حق متعال از چشم‌ها پنهان است، از عقول و افکار نیز پوشیده و در پرده است؛ البته خواهیم دید که این حجاب معرفتی، در حجاب تکوینی و هستی‌شناختی میان خالق و مخلوق ریشه دارد. در روایات امام علی(ع) گونه‌های دیگری از حجاب معرفت مطرح شده است که ریشه‌های اخلاقی و روحی دارد؛ برای مثال، گفته شده است: گناه و رذایل اخلاقی سبب می‌شود که انسان برخی از حقایق ربوبی را درک نکند. موضوع مقاله حاضر با بحث اخیر چندان تناسبی ندارد و سخن بیش‌تر در حدود و دامنه معرفت بشری به صفات الهی است.[۱۰۴].

وصف و تحدید

در سخنان امام علی(ع) همواره وصف و تحدید ملازم با یکدیگر شمرده شده است. از مجموع روایات به دست می‌آید که وصف به معنای «حد» و «اندازه» برای موصوف است که این حد گاه حسی، گاه وهمی و گاه عقلی است. در مقابل می‌توان گفت که هر جا برای شیء، حد و اندازه‌ای منظور می‌شود، این حد در قالب وصف و ویژگی خاصی برای آن ذات جلوه می‌کند. این ملازمه دو سویه را می‌توان از اخبار و احادیث امام علی(ع) به خوبی استفاده کرد. «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ»[۱۰۵]. امام در جای دیگر در شأن ذات ربوبی می‌فرماید: «الَّذِي سُئِلَتِ الْأَنْبِيَاءُ عَنْهُ فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَ لَا بِبَعْضٍ بَلْ وَصَفَتْهُ بِفِعَالِهِ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ بِآيَاتِهِ»[۱۰۶]؛ یعنی پیامبران در وصف خداوند، او را فقط به افعال و آثارش وصف می‌کنند و از وصف خودِ خداوند خودداری می‌ورزند؛ چراکه وصف او مستلزم حد و نقص است[۱۰۷]. باید توجه داشت که در این روایت، امام در مقابل «وصف به حد»، «وصف به افعال» را آورده؛ بدین معنا که وصف الهی تا وقتی به افعال خداوند باز نگردد، وصف به حد و نقص است. در این روایت، «حد» و «نقص»، مترادف و ملازم با یکدیگر دانسته شده است.

از سوی دیگر، در سخنان امیرمؤمنان(ع) تأکید شده که خداوند، «حد» و «مِثل» ندارد: «لَيْسَ لَهُ حَدٌّ يُنْتَهَى إِلَى حَدِّهِ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ فَيُعْرَفَ بِمِثْلِهِ»[۱۰۸]. نهایت و تمامیت هر چیزی به «حد» است؛ خواه در اشیای مقداری یا اجزای خارجی یا امور عقلی؛ بنابراین نه تنها خداوند، حد و مثال حسی و وهمی ندارد، بلکه از حدود عقلی و مثال‌های ذهنی نیز منزه است. امام علی(ع) این نکته را در قاعده‌ای کلی بیان کرده است: «كلما يتصور فهو بخلافه»[۱۰۹]؛ یعنی هر چه در تصور بشری (حسی، وهمی یا عقلی) بگنجد، بر خلاف حقیقت ربوبی است و شناختی از خداوند به انسان عرضه نمی‌دارد. همین مطلب از امام صادق(ع) به این تعبیر آمده است: «كُلُّ مَا وَقَعَ فِي الْوَهْمِ فَهُوَ بِخِلَافِهِ»[۱۱۰]. امام رضا(ع) نیز فرموده است: «مَا تَوَهَّمْتُمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَتَوَهَّمُوا اللَّهَ غَيْرَهُ»[۱۱۱]. امام باقر(ع) این مطلب را با تأکید بیشتری مطرح ساخته است که شامل کلیه تصورات و انگاره‌های ذهنی و عقلی می‌شود: «كلما ميزتموه بأوهامكم في ادق معانيه فهو مخلوق لكم مردود إليكم». واژه «وهم» هرگاه به تنهایی در روایات به کار رود، کلیه قوای ادراکی انسان را دربر می‌گیرد. در این روایت، هرگونه تصوری که در ذهن بشری بگنجد، ساخته و پرداخته انسان دانسته شده که خداوند را نشان نمی‌دهد؛ بلکه تصورات بشری همگی نشان‌دهنده وجهی از وجوه مخلوقیت است. در اینجا، کار ذهن و وهم را ایجاد مَیز و حد میان اشیا دانسته، این تجرید و تمییز را هر چند به دقت و به انتزاعی‌ترین شکل صورت گیرد، از ساحت ربوبی به دور می‌داند.

در مباحث فلسفی گفته می‌شود که همه صورت‌های خیالی و وهمی از صورت‌های حسی گرفته می‌شود و ادراکات عقلی نیز از صورت‌های خیالی و وهمی برگرفته است: من فقد حسا فقد فقد علما. در این مراتب ادراکی، هر چند صورت‌های عقلی از صورت‌های خیالی و صورت‌های خیالی از صورت‌های حسی، عام‌تر و لطیف‌تر است، حدود، امثال و تقدیرها هرگز به کلی از ساحت تصورات پاک نمی‌شود؛ از این‌رو، سخنان امام علی(ع) همواره احتجاب و عدم احاطه عقلی و وهمی به حق‌تعالی را به همین اصل بازگردانده و دلیل ناتوانی بشر در درک خداوند را همبستگی عقل بشری با «تحدید» و «تقدیر» دانسته‌اند: «لَمْ تَبْلُغْهُ الْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَكُونَ مُشَبَّهاً وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَكُونَ مُمَثَّلًا»[۱۱۲]. حضرت در این روایت، تعقل خداوند را مستلزم تحدید، و تحدید را مستلزم تشبیه دانسته است؛ چنان‌که درک وهمی را مستلزم تقدیر، و تقدیر را مستلزم تمثیل می‌داند. در جای دیگر، امام علی(ع) برای اثبات ناتوانی عقل در شناخت صفات الهی، به دو وصف «ازلیت» و «ابدیت» خداوند استدلال کرده است. این دو وصف، بیان‌گر نامحدودیت و نفی حد و اندازه از ساحت خداوندی است. امام در عبارت زیر، این دو صفت را در مقابل فکر و عقل بشری که جولانگاهش مفاهیم و حقایق محدود بشری است قرار داده[۱۱۳]؛ بنابراین همین دو صفت کافی است تا افکار و عقول را از ورود به میدان معرفت ذات و صفات الهی بازدارد. به این ترتیب، آشکار می‌شود که چرا حضرت در مواضع گوناگون به نفی صفات و وصف از ذات الهی می‌پردازد و شناختِ وصفی را مخصوص مخلوقات می‌داند؛ برای مثال، در روایتی که شیعه و سنی از وی نقل کرده‌اند، فرمود: «فَإِنَّمَا يُدْرَكُ بِالصِّفَاتِ ذَوُو الْهَيْئَاتِ وَ الْأَدَوَاتِ وَ مَنْ يَنْقَضِي إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ»[۱۱۴]؛ «فقط کسانی با صفات درک می‌شوند که دارای شکل و ابزار هستند و آنان که وقتی به پایان خویش می‌رسند، نابود می‌شوند».

از این رو، به دلیل اصرار فراوان امام علی(ع) و اهل بیت او بر نفی صفات و نهی از وصف حق‌تعالی، به طور معمول این پرسش در بین اصحاب مطرح می‌شده است که پس خداوند را چگونه می‌توان درک کرد. حتی این پرسش مطرح می‌شد که آیا اطلاق «شیء» بر خداوند درست است. پاسخ امامان به این پرسش در جهت روایاتِ یاد شده است؛ یعنی معقول بودن را با محدود بودن هم‌عنان شمرده و از هرگونه شناختی که ملازم با این ویژگی باشد، نهی کرده‌اند؛ برای نمونه، یکی از یاران امام جواد(ع) از وی درباره توحید پرسید که آیا می‌توان خداوند را به صورت یک چیز تصور کرد. امام در پاسخ فرمود: «نَعَمْ غَيْرَ مَعْقُولٍ وَ لَا مَحْدُودٍ فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ عَلَيْهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَهُوَ خِلَافُهُ... كَيْفَ تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ خِلَافُ مَا يُعْقَلُ وَ خِلَافُ مَا يُتَصَوَّرُ فِي الْأَوْهَامِ إِنَّمَا يُتَوَهَّمُ شَيْ‌ءٌ غَيْرُ مَعْقُولٍ وَ لَا مَحْدُودٍ»[۱۱۵]. به این ترتیب، حتی «شیء» بودن خداوند هم باید غیر معقول و غیر محدود باشد؛ یعنی در تصور شیئیت از خداوند نیز باید هرگونه حد را نفی کرده، اساساً هیچ تصور معقولی از «شیء» برای خداوند در نظر نداشت. عبارت «هُوَ خِلَافُ مَا يُعْقَلُ وَ خِلَافُ مَا يُتَصَوَّرُ فِي الْأَوْهَامِ»، نکته لطیفی است که آن‌چه را در روایات امام علی(ع) آمده بود، تصریح و تأکید می‌کند؛ البته مقایسه خدا و خلق را در شیئیت از سایر امامان نیز نقل کردیم؛ زیرا موضوع در این روایات با وضوح بیشتری تبیین شده است؛ وگرنه در سخنان امیرمؤمنان(ع) نیز همین نکته به اجمال آمده است[۱۱۶] که اشیا را با وصف داشتن، مساوی گرفته، وصف کردن خداوند را فقط در صورتی درست می‌داند که همچون سایر اشیا باشد؛ از این‌رو، عقل‌ها و وهم‌های بشر را در فهم حقیقتِ حق، گم گشته و حیران می‌داند.

در پایان این بحث جا دارد به تفسیر امام صادق(ع) از کلمه مبارکه ﴿اللَّهِ أَكْبَرُ اشاره کنیم که به ظرافت تمام نشان داده است وصف در هر شکل، حتی در آنجا که خداوند را برتر و بالاتر از آفریدگان می‌شماریم، مستلزم تحدید است. مردی نزد حضرت عبارت ﴿اللَّهِ أَكْبَرُ را به زبان آورد. امام از او پرسید: خداوند از چه چیزی بزرگ‌تر است؟ عرض کرد: بزرگ‌تر از هر چیز. امام فرمود: بدین‌سان او را تحدید کردی. آن مرد عرض کرد: پس چگونه بگویم؟ فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ‌»[۱۱۷]؛ «خداوند بزرگ‌تر از آن است که به وصف درآید». اغلب گمان می‌شود که اگر صفات الهی را به گونه‌ای تصور کنیم که از آفریدگان برتر و بالاتر باشد، به معرفت صفات دست یافته‌ایم؛ حال آن‌که امام این تصور از خداوند را هم وصف و تحدید می‌داند و «الله اکبر» را به منزه و متعالی دانستن خداوند از هرگونه وصف تفسیر می‌کند؛ بنابراین، بزرگداشت خداوند در این نیست که علم، قدرت و حیات را برای او تصور کنیم و آنها را بی‌مانند و مثال بدانیم؛ بلکه تصور علم و قدرت چنان‌که در ذهن و عقل ما می‌گنجد، به معنای همانند کردن خداوند با بندگان است. (این بحث را بیش‌تر شرح خواهیم داد).[۱۱۸].

تباین میان خلق و خالق

از اصول مهم و مسلم در اندیشه امام علی(ع)، بینونت میان خالق و مخلوق در ذات و صفات است: «الَّذِي بَانَ مِنَ الْخَلْقِ فَلَا شَيْ‌ءَ كَمِثْلِهِ»[۱۱۹]؛ البته مقصود از تباین در اینجا «تباعد» نیست؛ چنان‌که در همین خطبه آمده است: «الْمُتَعَالِي عَنِ الْخَلْقِ بِلَا تَبَاعُدٍ مِنْهُمْ»؛ «آن‌که از آفریدگان برتر است، بی‌آنکه از آنان دور باشد»؛ بنابراین، او از آفریدگان منزه و متعالی است؛ ولی این تعالی به معنای دور بودن و جدا بودن خداوند از آفریدگان نیست. در خطبه اول نهج‌البلاغه می‌خوانیم: «مَعَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ». چکیده سخن اینکه مباینت خداوند از خلق، نه به معنای تباین مکانی است که خداوند در مکانی نباشد و نه به معنای بیرون بودن حق‌تعالی از شیء یا مرتبه‌ای از مراتب هستی است. او از هیچ چیزی دور و بیرون نیست؛ بلکه با همه چیز در همه مراتب هستی، معیت و حضور دارد؛ در عین حال، در ذات و صفات خویش به کلی با خلق و خلایق مباین و از آنان متعالی است. این ویژگی در معارف امام علی(ع) به «بینونت صفتی» تعبیر شده است که در مقابل «بینونت عزلی» قرار دارد: «دَلِيلُهُ آيَاتُهُ وَ وُجُودُهُ إِثْبَاتُهُ وَ مَعْرِفَتُهُ تَوْحِيدُهُ وَ تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ عُزْلَةٍ»[۱۲۰]. در اهمیت تباین میان خلق و خالق، همین بس که امام در این روایت توحید را به همین تباین و تمییز تعریف کرده است.

امام همین مطلب را در خطبه دیگری با این بیان فرموده است: «مُبَايِنٌ لِجَمِيعِ مَا أَحْدَثَ فِي الصِّفَاتِ»[۱۲۱]. بحث کنونی ما به تباین خالق و مخلوق در صفات مربوط است؛ ولی بینونت صفتی در سخنان امیرمؤمنان در مقابل بینونت ذاتی نیست؛ بلکه در مقابل بینونت عزلی است. در سخنان امام علی(ع) این تباین و ناهم‌سنخی، گاه به «حجابِ خلق» تعبیر شده است: «وَ الْحِجَابُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ لِامْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ وَ لِإِمْكَانٍ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ وَ لِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ مِنَ الْمَصْنُوعِ وَ الْحَادِّ مِنَ الْمَحْدُودِ وَ الرَّبِّ مِنَ الْمَرْبُوبِ»[۱۲۲]؛ یعنی خداوند درباره آفریدگان هیچ حجابی ندارد. هیچ چیز از او پوشیده نیست و هیچ مکان و مرتبه‌ای از حضور حق‌تعالی خالی نیست؛ بلکه حجاب از ناحیه خلق است و خلقت حجابی است که آفریدگان را از آفریدگار مباین و جدا می‌سازد. چنان‌که پیدا است، در این روایت حجاب خلقت را به ناهم‌سنخ بودن خدا و خلق تفسیر کرده‌اند. در سخنان دیگر امامان معصوم(ع) نیز فراوان به این نکته اشاره شده است که فقط به یک حدیث بسنده می‌کنیم. زراره از امام صادق(ع) نقل کرده است: «إِنَّ اللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ كُلُّ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ اسْمُ شَيْ‌ءٍ مَا خَلَا اللَّهَ تَعَالَى فَهُوَ مَخْلُوقٌ»[۱۲۳]. در این دسته از روایات، تعبیر «خِلو» و خالی بودن آمده که بیان‌گر تباین در ذات و صفات است. در بخش اخیرِ حدیث که در روایات اهل بیت تکرار شده، بر همین مطلب تأکید ورزیده و افزوده‌اند که حتی اطلاق واژه «شیء» بر خداوند و آفریدگان به یک معنا نیست و کاربرد این واژه در هر دو مورد، هیچ‌گونه سنخیتی را نشان نمی‌دهد[۱۲۴]. در روایت امام رضا(ع) از این بینونت به واژه «تفریق» تعبیر شده است: «وَ ذَاتُهُ حَقِيقَةٌ وَ كُنْهُهُ تَفْرِيقٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ‌»[۱۲۵]؛ «ذاتش عین حقیقت او و کنهش جدایی میان او و خلق او است».

پیش‌تر، حجاب معرفتی میان خالق و مخلوق مطرح شد و اشاره کردیم که در معارف امیرمؤمنان(ع) بین حجاب معرفتی و حجاب تکوینی نسبت و ارتباط مستقیم برقرار است. در احادیث فراوان از حضرت تصریح شده که ناممکن بودن شناخت حق‌تعالی و صفات او به دلیل همین حجاب، یعنی بینونت و عدم سنخیت میان خالق و مخلوق است. با تأملی کوتاه در روایات باب احتجاب و احادیث باب تباین و ناهم‌سنخی میان خالق و خلق، به خوبی می‌توان به این ملازمه پی برد. پی‌گیری این بحث ما را به مسئله مهمی در خصوص رابطه وجودشناسی صفات با معناشناسی صفات راه می‌برد. تاکنون این دو بحث را به صورت جداگانه مطرح ساختیم و در همه جا بر مرزهای بحث تأکید می‌کردیم؛ اما از مطالب اخیر روشن می‌شود که میان این دو مقوله پیوندی نزدیک برقرار است؛ به این معنا که شناخت وصفی، زمانی ممکن است که امکان تحقق صفات در شیء وجود داشته باشد و هر چیزی که به لحاظ وجودشناختی از وصف خالی باشد، وصف عقلی آن میسور نیست. این نکته را از سخنان امام علی(ع) به نیکی می‌توان استفاده کرد. در اینجا فقط به نقل یک حدیث بسنده می‌کنیم: «... وَ نِظَامُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ التَّشْبِيهِ عَنْهُ جَلَّ عَنْ أَنْ تَحُلَّهُ الصِّفَاتُ لِشَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّ كُلَّ مَنْ حَلَّتْهُ الصِّفَاتُ مَصْنُوعٌ وَ شَهَادَةِ الْعُقُولِ أَنَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ صَانِعٌ لَيْسَ بِمَصْنُوعٍ»[۱۲۶].

در اینجا امام برای استدلال بر «نفی تشبیه» به غیرممکن بودن حلول صفات در ذات الهی استدلال کرده و حلول صفات را مستلزم مصنوعیت و مخلوقیت دانسته است. پیش‌تر گفته شد که وصف، مستلزم تحدید است و در اینجا فرمود: وجود وصف، مستلزم تحدید است. در این روایت برای استدلال بر بُعد معناشناختی صفات به بِعد وجودشناختی آن تمسک شده است. توضیح بیش‌تر در این خصوص را باید در مباحث خلقت از دیدگاه امام علی(ع) و اهل بیت(ع) پی گرفت.[۱۲۷].

شناخت عقلی از اسما و صفات الهی

شاید از آن‌چه گفتیم، چنین بر آید که شناخت حق‌تعالی و صفات او برای انسان به طور مطلق غیرممکن است. از قضا، در تاریخ اندیشه دینی و فلسفی کسانی بوده‌اند که بدین رأی‌گراییده و تعطیل در معرفت را شعار خویش داشته‌اند؛ اما در اندیشه امام علی(ع) با همه آن‌چه گفته شد، باب معرفت ربوبی و اسمای او همچنان گشوده است و آن‌چه گفته شد، همه مقدمه‌ای برای گشایش دریچه‌های معرفت ناب از حق‌تعالی است. به دیگر سخن، آن‌چه از نظر دیگران پایان راه به شمار می‌رود، از نظر مولای متقیان آغاز مسیر بلند معرفت توحیدی است. حضرت علی(ع) نه تنها معرفت حق‌تعالی را ناممکن نمی‌شمرد، بلکه آن را بالاترین و برترین معارف می‌داند: «مَعْرِفَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَعْلَى الْمَعَارِفِ‌»[۱۲۸]؛ و بدون شناخت خداوند، معرفت انسان را ناقص و ناتمام می‌بیند: «مَنْ عَرَفَ اللَّهَ كَمَلَتْ مَعْرِفَتُهُ‌»[۱۲۹]. پیش‌تر دیدیم که وی در خطبه‌های خویش، شناخت خداوند را آغاز دین و دین‌داری دانست که بدون آن، دین بنیاد نمی‌شود، دین‌داری پا نمی‌گیرد و بندگی خداوند صورت نمی‌بندد: «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ؛ أَوَّلُ الدِّيَانَةِ مَعْرِفَتُهُ‌؛ أَوَّلُ عِبَادَةِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ‌». بهترین راه برای اثبات امکان‌پذیر بودن معرفت از نظر امام علی(ع)، رجوع به دعاها و مناجات‌های فراوان او است که به نیکی آشکار می‌سازد معرفت حق و اسما و صفات او در اندیشه و روح بلند حضرت موج می‌زند.

امام خطاب به خداوند، آشکارا عرضه می‌دارد که چون تو را شناخته‌ام نمی‌توانم تو را نخوانم: «إِلَهِي كَيْفَ أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَصَيْتُكَ وَ كَيْفَ لَا أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَرَفْتُ»[۱۳۰]. از حضرت نقل شده است: «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ مَنْ ذَا يَعْرِفُ قَدْرَكَ فَلَا يَخَافُكَ وَ مَنْ ذَا يَعْلَمُ مَا أَنْتَ فَلَا يَهَابُكَ»[۱۳۱]. در این فقره از مناجات، هم به امکان شناخت حقیقت ربوبی اشاره، و هم به شناخت شأن و مرتبه حضرت حق اعتراف شده است. با این وصف، باید پرسید که آیا میان این روایات با آن‌چه پیش‌تر به تفصیل نقل کردیم، تناقض و تهافتی وجود دارد، یا این روایات همگی از یک دیدگاه جامع‌تر قابل تحلیل و تبیین است. امام علی(ع) در کنار تأکیدهای فراوان بر ناتوانی عقل بشری از درک ذات و صفات حق، با صراحت یادآور شده است که در عین حال، عقل از آن مقدار معرفتی که ضرورت دارد، محروم نیست: «لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ فَهُوَ الَّذِي تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُودِ عَلَى إِقْرَارِ قَلْبِ ذِي الْجُحُودِ»[۱۳۲].

در همین سخن، مقدار ضرور از معرفت ربوبی (واجبُ مَعرِفَتِه) تفسیر شده است؛ یعنی معرفتی که موجب شود فرد از حالت جحود و انکار به در آید و به حق‌تعالی و صفات او اعتراف کند. در خطبه دیگر، امام نهایت درک عقل و تفکر بشری از ساحت خداوندی را بیان داشته است: «وَ لَوْ ضَرَبْتَ فِي مَذَاهِبِ فِكْرِكَ لِتَبْلُغَ غَايَاتِهِ مَا دَلَّتْكَ الدَّلَالَةُ إِلَّا عَلَى أَنَّ فَاطِرَ النَّمْلَةِ هُوَ فَاطِرُ النَّخْلَةِ لِدَقِيقِ تَفْصِيلِ كُلِّ شَيْ‌ءٍ...»[۱۳۳]؛ یعنی تفکر بشری اگر از راه‌ها و با شیوه‌های گوناگون بخواهد به نهایت معرفت خداوند دست یابد، فقط می‌تواند از طریق وحدت و هماهنگی مصنوعات، به وجود صانع هستی و یگانگی آن پی ببرد. امیر مؤمنان(ع) در مناظره با کشیشی مسیحی که از چگونگی شناخت خداوند و صفات او پرسید، فرمود: آن پادشاه فرمان‌روا برتر و والاتر است که به مقدار وصف شود یا به حواس درک شود یا به مردم قیاس گردد. راه شناخت او مصنوعات او است که خِرَدها را به حیرت افکند و صاحب اندیشه را به آن‌چه نزد او مشهود و معقول است، دلالت کند[۱۳۴]. در این سخن نیز طریق معرفت حق را مصنوعات خداوند دانسته است؛ البته بخش اخیر روایت اجمال و ابهام دارد؛ ولی با توجه به سایر روایات، در ظاهر منظور این است که آن‌چه نزد حق‌تعالی به طور مستقیم مشهود و معلوم است، برای عقل‌های بشری از طریق آیات و مصنوعات درک و فهم می‌شود.

در روایات دیگر، همین مطلبِ مجمل، به تفصیل آمده است. در ادامه خطبه‌ای که از ارشاد مفید نقل شد، آمده است: «... بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ وَ بِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالنَّظَرِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ جَعَلَ الْخَلْقَ دَلِيلًا عَلَيْهِ فَكَشَفَ بِهِ عَنْ رُبُوبِيَّتِهِ»[۱۳۵]. امام پس از آن‌که صفت و وصف را از ذات ربوبی نفی فرمود، راه استدلال بر وجود خداوند را آفریدگان الهی دانست که این معرفت به وسیله عقل، استوار و محکم می‌شود «بِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ» و با اندیشه، حجت خداوند بر بشر تثبیت می‌گردد «بِالنَّظَرِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ»؛ بنابراین نه تنها استدلال عقلی بر ذات و صفات الهی روا است، بلکه معرفت و حجت خداوند برای بندگان با تفکر حاصل می‌آید. البته در منطق امام علی(ع) تا آنجا که به معرفت عقلی و تفکر بشری مربوط است، این استدلال فقط در قالب «دلیل انی» ممکن است و در هیچ جا «برهان لمی» بر حق‌تعالی تقریر و تجویز نشده است. (از این نکته بیش‌تر بحث خواهیم کرد). این دلیل انی در سخنان امیرمؤمنان(ع) به صورت‌های گوناگون توضیح داده شده که جای هیچ ابهام و تردیدی نمی‌ماند: «الْمُسْتَشْهِدِ بِحُدُوثِ الْأَشْيَاءِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ وَ بِمَا وَسَمَهَا بِهِ مِنَ الْعَجْزِ عَلَى قُدْرَتِهِ وَ بِمَا اضْطَرَّهَا إِلَيْهِ مِنَ الْفَنَاءِ عَلَى دَوَامِهِ». در همین خطبه آمده است: «مُسْتَشْهِدٌ بِكُلِّيَّةِ الْأَجْنَاسِ عَلَى رُبُوبِيَّتِهِ وَ بِعَجْزِهَا عَلَى قُدْرَتِهِ وَ بِفُطُورِهَا عَلَى قِدْمَتِهِ وَ بِزَوَالِهَا عَلَى بَقَائِهِ»[۱۳۶]. امام شناخت انسان از صفات الهی را از طریق شناخت افعال و مصنوعات می‌داند؛ یعنی خداوند با حدوث اشیاء بر ازلیتش دلیل و شاهد آورده و با ناتوانی در آفریدگان بر قدرتش نشانه آورده است و....

سرانجام، حضرت آشکارا چنین نتیجه گرفته است: برای کسی که جویای حقیقت است، همین پدیده‌های مصنوع و صفات آنها کافی است که او را به معرفت خداوند و صفات حق رهنمون سازد[۱۳۷]. امیر مؤمنان(ع) گاه از این نوع معرفت، به «تجلی» تعبیر کرده و آن را از نوع «تجلی به خلق برای خلق» نامیده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ»[۱۳۸]؛ یعنی خداوند از طریق آفرینش خود بر خلق تجلی می‌کند و بندگانش، خداوند و صفات او را در آینه آیات و دلالات می‌بینند. سخن زیر از امام علی(ع) به خوبی مطالب گذشته را یک‌جا گرد آورده است: «تَتَلَقَّاهُ الْأَذْهَانُ لَا بِمُشَاعَرَةٍ وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِي لَا بِمُحَاضَرَةٍ لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا وَ بِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا وَ إِلَيْهَا حَاكَمَهَا»[۱۳۹]؛ «ذهن‌های بشر خداوند را تلقی و فهم می‌کند؛ ولی نه از طریق درک و فهم خود خداوند. چشم‌های انسان او را نظاره می‌کند؛ ولی نه از طریق رؤیت مستقیم و رودرروی او. وهم‌ها بر او احاطه نمی‌یابد؛ بلکه خداوند از طریق خلقت و آفریده‌های خویش بر عقل و چشم و وهم بشر تجلی می‌کند و به دلیل همین خلقت و مخلوقات فهم خداوند برای بندگان، ممتنع و ناممکن است».

نکته اخیر روایت «وَ بِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا» مطلب بسیار دقیقی است. پیش‌تر گفته می‌شد که درک و احاطه بر حق‌تعالی و صفات او ممتنع است و اینک گفته شد: راه شناخت او، آفرینش و آفریده‌های او است. در فقره اخیر تأکید می‌شود: همین خلقت که راه شناخت خداوند است، عامل اصلی امتناع بشر از فهم و درک حقیقت او است. چنان‌که دیدیم، در روایات احتجاب از امام علی(ع) تصریح شده بود که یگانه حجاب میان خلق و خالق، خود خلقت است: «لَا تَشْمُلُهُ الْمَشَاعِرُ وَ لَا تَحْجُبُهُ الْحُجُبُ وَ الْحِجَابُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ»[۱۴۰]. حقیقت خلقت در اندیشه امام علی(ع) با تحدید همراه و هم‌عنان است. شیء مخلوق با همین حدود از سایر اشیا متمایز و متباین می‌شود و مخلوقات با همین حدود از خالق هستی تباین می‌یابند: «وَ حَدَّ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا عِنْدَ خَلْقِهِ إِبَانَةً لَهَا مِنْ شَبَهِهِ وَ إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا»[۱۴۱]؛ بنابراین، عدم مشابهت و مشاکلت میان خداوند و خلق از همین تحدید حاصل می‌شود. این حدودِ خلقی در همان حال که خود نشانه خالقِ خالی از حدود و تقیدها است و در محدودیت خویش تجلی «لاحدیت» ذات باری تعالی به شمار می‌رود، به دلیل همین حدود ذاتی مانع از عینیت یا شباهت با ذات و صفات بی‌منتهای حق جلّ‌وعلا می‌شود؛ بنابراین «خلق محدود» با حدود خویش «خالق نامحدود» را نشان می‌دهد و با همین اوصافِ محدود خویش، از حقیقتِ بی‌حدود و بی‌صفات حق خبر دارد.

از همین‌جا در سخنان امام نکته‌ای ظریف‌تر و دقیق‌تر آشکار می‌شود. در خطبه توحیدی معروف که سیدرضی آن را «جامع اصول علم»[۱۴۲] می‌داند، فقره‌ای است که البته در سخنان امامان نیز با تعابیر گوناگون آمده است: «كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»[۱۴۳]؛ «هر آن‌چه به ذات خود شناخته شود، مصنوع است و هر آن‌چه در دیگری قرار گیرد، معلول است». سخن ما فعلاً در بخش اول از این کلام است. این سخن درست پس از فقره‌هایی آمده که به نفی تشبیه و وصف ناظر است. گویا امام علی(ع) معلومات بشری را با این سخن به دو دسته تقسیم می‌کند: ۱. آن‌چه از شیء برای انسان به طور مستقیم و بلاواسطه دانسته می‌شود؛ ۲. آن‌چه از طریق علامت‌ها و آثارش آشکار می‌شود. در صورت اول، یگانه راه شناخت شیء، تصور و اوصاف او است؛ ولی در صورت دوم، لزوماً تصور و تصویری از شیء در ذهن حاصل نمی‌شود؛ بلکه شیء به صورت صاحب آثار و دارنده نشانه‌ها، معروف و موصوف می‌شود. امام بر همین نکته تأکید می‌ورزد که شناخت عقلی انسان فقط در صورتی به طور مستقیم به خود شیء تعلق می‌گیرد که بتوان شیء را از طریق اوصاف و ویژگی‌هایش تصور کرد و چون وصف و صورت در همه حال و به هر شکل، مستلزم حد و طور است، چنین شناختی به مصنوعات اختصاص دارد و صانع بی‌منتهای هستی از چنین معرفتی منزه است. در همین خطبه، امام علی(ع) به ارتباط و تناسب میان ابزارهای شناخت و محدوده‌های شناخت اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که ابزارهای فکری بشری که محدود و مقید به حدود خلقی است، نمی‌تواند نشان‌دهنده و بیان‌گر حقیقتی باشد که هیچ‌گونه حد و قیدی ندارد: «لَا يُشْمَلُ بِحَدٍّ وَ لَا يُحْسَبُ بِعَدٍّ وَ إِنَّمَا تَحُدُّ الْأَدَوَاتُ أَنْفُسَهَا وَ تُشِيرُ الْآلَاتُ إِلَى نَظَائِرِهَا». امام در این سخن، هم به محدود بودن ابزارهای فکری بشر اشاره می‌کند و هم تأکید دارد که ابزارهای محدود هرگز نمی‌تواند به حقیقت نامحدود اشاره کند.

آن‌چه را تاکنون درباره محدوده عقل در شناخت خداوند گفته شد، امام علی(ع) خود در تفسیر دو اسم «ظاهر» و «باطن» باز گفته است: «الظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِيرِهِ لِلنَّاظِرِينَ وَ الْبَاطِنِ بِجَلَالِ عِزَّتِهِ عَنْ فِكْرِ الْمُتَوَهِّمِينَ‌»[۱۴۴]. خداوند، هم ظاهر و هم باطن است. به شگفتی‌های تدبیرش برای بینندگان ظاهر و آشکار است و به جلال عزتش از افکار و اوهام بندگان، باطن و پنهان است. توجه داشته باشیم که در فقره اخیر، پنهان بودن خداوند را به صفت جلال و عزت نسبت داده است که این هم تأکید دیگری است بر اینکه صفات حق نیز از عقل و وهم پنهانند.[۱۴۵].

شناخت فطری و قلبی از اسما و صفات

امیرمؤمنان(ع) به پیروی از قرآن، در فراسوی معرفت عقلی، ما را به معرفت دیگری از اسما رهنمون می‌سازد که آن را گاه معرفت به فطرت و گاه معرفت به قلب می‌خواند. چنان‌که از سخنان امام پیدا است، این معرفت از سنخی دیگر است و محدودیت‌های معرفت عقلی و وهمی را در شناخت اسما و صفات ندارد. در اندیشه امام، فطرت یکی از منابع معرفت یا نوعی از انواع معرفت به ذات باری است. این معرفت برخلاف شناخت عقلی، به واسطه ابزارهای بشری حاصل نمی‌شود؛ بلکه معرفتی است که در ذات و فطرت کلیه افراد بشر نهاده شده و با معرفی خداوند و به اراده او و بدون دخالت هیچ یک از قوای ادراکی متعارف، برای انسان شناخته می‌شود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ وَ فَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ»[۱۴۶]. در نخستین خطبه از نهج البلاغه، آنجا که امام به تبیین رسالت پیامبران می‌پردازد، یکی از مهم‌ترین کارهای ایشان را بازنمایی و زنده داشتن میثاق فطرت برمی‌شمارد: «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ»[۱۴۷]. امیرمؤمنان(ع) در پاسخ به ذعلب یمانی که پرسید: هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟ فرمود: «من پروردگاری را که نبینم نمی‌پرستم»؛ و سپس رؤیت خداوند را چنین تفسیر فرمود: «لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»[۱۴۸]. این‌گونه روایات، بی‌تردید، به معرفتی فراتر از معرفت عقلی پیش‌گفته اشاره دارد. اهل بیت(ع) از این معرفت اغلب به «رؤیت» تعبیر کرده‌اند[۱۴۹] و گاه آن را «تجلی» خوانده‌اند[۱۵۰]. واژه «حقایق الایمان» در این روایت و سایر روایاتی که ذکر خواهد شد، نشانه‌ای برای آن معرفت بی‌نشان است. این معرفت از جهات ذیل با معرفت عقلی تفاوت دارد:

  1. این معرفت، فعل خداوند تعالی است؛ از این رو امام علی(ع) و اهل بیت او در دعاها و مناجات‌های خود، همواره معرفی حق‌تعالی را از خود او می‌خواهند. در دعای نوف بکالی آمده است: «فَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي ظَهَرْتَ بِهِ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِكَ فَوَحَّدُوكَ وَ عَرَفُوكَ فَعَبَدُوكَ بِحَقِيقَتِكَ أَنْ تُعَرِّفَنِي نَفْسَكَ لِأُقِرَّ لَكَ بِرُبُوبِيَّتِكَ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ بِكَ»[۱۵۱]. در این مناجات، تعبیر حقیقة الایمان نشان می‌دهد که این معرفت از همان سنخ معارفی است که در روایت پیشین به «رؤیت» تعبیر شد. حضرت در مناجات شعبانیه نیز می‌فرماید: «إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجَبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ...»[۱۵۲]. در اینجا نیز از «ابصار قلوب» یا چشم‌های دل نام برده شده که نه تنها حجاب‌های ظلمانی بلکه حجاب‌های نورانی را نیز می‌دَرَد و به «معدن عظمت» وصل می‌شود. به یاد داشته باشیم که در مباحث پیشین، امام درک عظمت الهی را در احتجاب از عقل و وهم دانست و در اینجا می‌فرماید: به تعریف خداوند، چشم دل از ورای همه حجاب‌ها به معدن عظمت می‌رسد و با حقیقت ایمان، به معرفت حق‌تعالی و اسما و صفات او دست می‌یابد. این معرفت اِعطایی و عِناییِ حق‌تعالی، همان چیزی است که در زبان قرآن و روایات به معرفت فطری تعبیر می‌شود و این رؤیت و شهود ریشه در معرفی خداوند در عوالم پیشین دارد[۱۵۳].
  2. این معرفت، چنان‌که بارها در روایات آمده است، بر قلب یا فطرت انسان تابانده می‌شود؛ البته واژه «قلب» در ادبیات اهل بیت(ع) گاه به معنای مطلق قوای ادراکی بشر است و گاه به معنایی خاص دلالت دارد که فقط معرفت‌های فطری و قدسی را دربر می‌گیرد؛ برای مثال در روایت زیر، قلب در معنای خاص خود به کار رفته است و نشان می‌دهد که شهادت حقیقی فقط پس از معرفت قلبی ادا می‌شود. امام باقر(ع) از امیرمؤمنان(ع) در تفسیر کلمه ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ نقل فرموده است: «إِعْلَامٌ بِأَنَّ الشَّهَادَةَ لَا تَجُوزُ إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ مِنَ الْقَلْبِ»[۱۵۴]؛ یعنی شهادت، همیشه بر رؤیت و مشاهده مبتنی است و این شهود از طریق معرفت قلبی حاصل می‌شود. در روایت زیر، دوگونگی معرفت عقلی و قلبی در شناخت خداوند و اسما و صفات او به خوبی آشکار است. نقل شده است که حضرت پس از نماز شب این دعا را بسیار می‌خواند: «أشهد أن السماوات و الأرض و ما بينهما آيات تدل عليك و شواهد تشهد بما إليه دعوت كل ما يؤدي عنك الحجة و يشهد لك بالربوبية موسوم بآثار نعمتك و معالم تدبيرك علوت بها عن خلقك فأوصلت إلى القلوب من معرفتك ما آنسها من وحشة الفكر و كفاها رجم الاحتجاج فهي مع معرفتها بك و ولهها إليك شاهدة بأنك لا تأخذك الأوهام و لا تدركك العقول و لا الأبصار»[۱۵۵]. در آغاز مناجات، از دلالت آیات بر حق‌تعالی و ربوبیت او سخن رفته؛ ولی در بخش دوم از «ایصال معرفت به قلب» از سوی خودِ خداوند بحث شده است. در پایان تصریح شده است که با وجود هر دو نوع معرفت، باز هم اوهام و عقول و ابصار از درک حقیقت خداوندی ناتوانند؛ یعنی معرفت قلبی و فطری خداوند، در عین احتجاب از قوای عقلی و فکر بشری است.
  3. چنان‌که از روایت اخیر و روایات گذشته پیدا است، نتیجه معرفت عقلی، اقامه حجت و خروج از انکار و جمود است؛ ولی این نوع معرفت، انسان را به اطمینان و آرامش کامل نمی‌رساند؛ حال آن‌که معرفت قلبی، انسان را از دغدغه‌های فکری به کلی آرام می‌سازد «مَا آنَسَهَا مِنْ وَحْشَةِ الْفِكْرِ» و از جدال‌های عقلی و درگیری‌های بی‌حاصل ذهنی می‌رهاند «و كفاها رجم الاحتجاج». نتیجه معرفت قلبی «وَلَه» است که با شک و تردید که کار عقل و وهم است، تفاوت بسیار دارد. معرفتِ حقیقیِ حق‌تعالی طور عقلی ندارد و در چارچوب مفاهیم و تصورات نمی‌گنجد. نکته مهم و دقیق در اینجا، جمع میان معرفت واقعی و یقینی از یک سو و نفی موهومیت و معقولیت از ذات باری تعالی از سوی دیگر است. امیرمؤمنان(ع) در پاسخ به پرسش کمیل بن زیاد که از حقیقت پرسید ما الحقيقة؟، فرمود: «الحقيقة كشف سبحات الجلال من غير إشارة»؛ یعنی حقیقت آن است که حقایق قربی و الهی بر انسان مکشوف شود؛ بی‌آنکه هیچ‌گونه اشاره و تحدید و وصفی صورت گیرد. و هنگامی که کمیل توضیح بیشتری خواست، امام فرمود: «نفي الموهوم مع صحة المعلوم»[۱۵۶]؛ یعنی با آن‌که هرگونه صورت و تصوری از آن حقیقت به عقل و وهم درنمی‌آید، معرفت حق‌تعالی به صورت درست و ناب حاصل است.

از مجموع سخنان امیرمؤمنان(ع) به دست می‌آید که معرفت ملائکه به ذات و صفات الهی نیز از سنخ معرفت فطری و قلبی با همان ویژگی‌های سه‌گانه است. امام به هر سه ویژگی در معرفت ملائکه اشاره کرده است: «الَّذِي عَجَزَتِ الْمَلَائِكَةُ عَلَى قُرْبِهِمْ مِنْ كُرْسِيِّ كَرَامَتِهِ وَ طُولِ وَلَهِهِمْ إِلَيْهِ وَ تَعْظِيمِ جَلَالِ عِزِّهِ... بِحَيْثُ هُمْ مِنْ مَعْرِفَتِهِ عَلَى مَا فَطَرَهُمْ عَلَيْهِ...»[۱۵۷]. در خطبه اشباح نیز حضرت از مقام معنوی و معرفتی ملائکه چنین گزارش می‌دهد: «وَ وَصَلَتْ حَقَائِقُ الْإِيمَانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَطَعَهُمُ الْإِيقَانُ بِهِ إِلَى الْوَلَهِ إِلَيْهِ وَ لَمْ تُجَاوِزْ رَغَبَاتُهُمْ مَا عِنْدَهُ إِلَى مَا عِنْدَ غَيْرِهِ قَدْ ذَاقُوا حَلَاوَةَ مَعْرِفَتِهِ وَ شَرِبُوا بِالْكَأْسِ الرَّوِيَّةِ مِنْ مَحَبَّتِهِ»[۱۵۸]. در این روایت نیز از سنخ معرفت قلبی به «حقایق الایمان» تعبیر و تصریح شده است که ملائکه از شدت یقین به حق‌تعالی به وله می‌افتند.[۱۵۹].

وصف به افعال

تا بدین‌جا حاصل سخن این شد که انسان در همان حال که حق‌تعالی و صفات او را به خود او و با قلب و فطرت خویش می‌شناسد، در عقل و وهم فقط از طریق آیات، اصل ذات و صفات او را درک می‌کند و از وصف و تصور عقلی او ناتوان است. حال این پرسش مطرح می‌شود که در همین مقام عقل، چگونه می‌توان با اثبات و شناخت صفات او از وصف و تصور او پرهیز کرد. به عبارت دیگر، چگونه می‌توان اوصافی چون عالم و قادر و حی را به خداوند نسبت داد و در عین حال وصف را مستلزم تحدید دانست و ذات الهی را از هرگونه وصف منزه داشت. نکته مهم در اینجا است که عقل بشری از صفات الهی (به ویژه صفاتی که در اصطلاح آنها را صفات ذات می‌دانند) چگونه فهم و درکی دارد و اطلاق این صفات بر ذات حق به چه معنا است. چنان‌که می‌دانیم این نکته در گذشته و حال بین متفکران دینی و غیر دینی سخت مورد بحث و گفت وگو بوده است که به برخی از آنها پیش‌تر اشاره شد؛ اما بنا بر آن‌چه از امام علی(ع) بیان شد، به اجمال می‌توان نتیجه گرفت که کاربرد این اسما در مورد خداوند به معنای رایج و متداول آن نیست و آنها را باید متناسب با تمام مبانی پیش‌گفته فهمید؛ بنابراین، از علم و قدرت و حیات، آنجا که به ذات الهی نسبت داده می‌شود، نمی‌توان و نباید تصور و وصفی را در عقل آماده ساخت. امیر مؤمنان(ع) خود در این باره می‌فرماید: «الَّذِي سُئِلَتِ الْأَنْبِيَاءُ عَنْهُ فَلَمْ تَصِفْهُ بِحَدٍّ وَ لَا بِنَقْصٍ بَلْ وَصَفَتْهُ بِأَفْعَالِهِ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ بِآيَاتِهِ»[۱۶۰]؛ یعنی هرگاه از پیامبران درباره خداوند پرسیده می‌شد، آنها حق‌تعالی را به حد و نقص وصف نمی‌کردند؛ بلکه او را با افعالش وصف می‌کردند و آیات الهی و آفریدگان او را بر او دلیل می‌آوردند. امام در این روایت نیز هرگونه وصفی را که به خود خداوند ناظر باشد، مستلزم حد و نقص دانسته، یگانه وصف ممکن در مرتبه عقل را «وصف به افعال» می‌داند. در این روایت، تقابل میان وصف به حد و وصف به افعال شایان توجه است.

وصف فعلی خداوند در احادیث اهل بیت(ع) به طور مفصل تبیین شده و اجمالاً بدین معنا است که تمام اوصاف خداوندی از علم و قدرت گرفته تا سایر اسما و صفات، همگی به افعال و آثار حق‌تعالی در عالم خلق اشاره دارند و بدین وسیله منشأ آن کمالات را نشان می‌دهند. امام صادق(ع) می‌فرماید: «إِنَّمَا قُلْنَا إِنَّهُ قَوِيٌ لِلْخَلْقِ الْقَوِيِّ وَ كَذَلِكَ قَوْلُنَا الْعَظِيمُ وَ الْكَبِيرُ وَ لَا يُشَبَّهُ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنَّهُ لَطِيفٌ بِخَلْقِ اللَّطِيفِ‌»[۱۶۱]؛ یعنی ما از آن‌رو او را «قوی» می‌خوانیم که خلق قوی را آفریده و از آن‌رو او را «لطیف» می‌خوانیم که خلقش لطیف است. به این ترتیب، تشبیه میان خالق و مخلوق در این اسما از بین می‌رود؛ زیرا خلق را به دلیل قوت و لطافت در خود آنان، و خالق را به دلیل قوت و لطافت در افعال و آثارش قوی و لطیف می‌گویند.

در سخنان اهل بیت(ع) گاه در کنار وصف فعلی از «وصف سلبی» نیز سخن گفته شده است. وصف سلبی به این معنا است که همۀ صفات ایجابی خداوند در معنا به یک مفهوم سلبی بازمی‌گردد. به این ترتیب، منظور از «عالِم» همان معنای ایجابی در ذهن و در نهایت محدود و مقید نیست؛ بلکه با این وصف از خداوند، نقصِ جهل را سلب می‌کنیم یا با وصف «قادر»، عجز را از ذات او منزه می‌داریم و...[۱۶۲]. این معنا به طور ضمنی از سخنان امیرمؤمنان(ع) نیز استفاده می‌شود؛ ولی تا آنجا که می‌دانیم وصف سلبی با صراحت در در سخنان حضرت نیامده است. در پایان، جا دارد با نگرشی کلی بر آنچه گفته شد، نظریه معناشناسی صفات از دیدگاه امام علی(ع) را به طور چکیده بیان داریم. در مجموع آشکار شد که هر چند برخی از نظریات و آرای کلامی و فلسفی که پیش‌تر اشاره شد، با سخنان حضرت مشابهت و نزدیکی دارد، هیچ‌یک از آنان، اندیشه‌های بلند و نورانی امیرمؤمنان(ع) را درنیافته و به بلندای سخن او راه نیافته‌اند.

حاصل کلام این بود که معرفت و معنای اسما و صفات از نظر امام علی(ع) را باید در دو رتبه گوناگون مطالعه کرد. تا آنجا که به توان و قوای ادراکی بشر مربوط است، هر وصفی مستلزم تحدید است و حق‌تعالی را از دریچه وصف نمی‌توان شناخت. او از هر معنا و مفهومی که بنفسه او را نشان دهد، منزه و مبرا است. در این رتبه، خداوند متعال کمال مطلقی که منشأ صفات و آثار آفرینش است، شناخته می‌شود و تمام اسما و صفاتی که بر او اطلاق می‌شود، وصف فعلی یا وصف سلبی‌اند. از سوی دیگر، خداوند، خود را به ذات و اسمای بی‌منتهای خویش بر قلب و فطرت انسان‌ها معرفی می‌کند. این معرفت بدون حد و طور است و در قالب اوصاف عقلی نمی‌گنجد. جمع میان این دو مرتبه از معرفت، همان چیزی است که گاه در سخنان اهل بیت(ع) به «معرفت در عین احتجاب» از آن یاد می‌شود. در روایات اهل بیت(ع) برای نشان دادن جایگاه این نظریه معناشناختی در بین سایر آرای کلامی، از آن با عنوان «اثبات بلاتشبیه» یاد کرده و آن را در برابر دو تفکر دیگر، یعنی «اثبات با تشبیه» و «نفی و ابطال» قرار داده‌اند. هنگامی که از امیرمؤمنان(ع) درباره توحید پرسیده شد، فرمود: «إِنَّ لِلنَّاسِ فِي التَّوْحِيدِ ثَلَاثَةَ مَذَاهِبَ مَذْهَبُ إِثْبَاتٍ بِتَشْبِيهٍ وَ مَذْهَبُ النَّفْيِ وَ مَذْهَبُ إِثْبَاتٍ بِلَا تَشْبِيهٍ... وَ الطَّرِيقُ فِي الْمَذْهَبِ الثَّالِثِ إِثْبَاتٌ بِلَا تَشْبِيهٍ»[۱۶۳].

چنان‌که دیدیم، از دیدگاه امام علی(ع) هرگونه وصفی که در محدوده عقل و وهم قرار گیرد، مصداق تشبیه است. این مقاله را با دعایی از مولای متقیان به پایان می‌بریم که چکیده همه آن‌چه در باب اسما و صفات گفته شد در این مناجات کوتاه آمده است: «اللَّهُمَّ خَلَقْتَ الْقُلُوبَ عَلَى إِرَادَتِكَ وَ فَطَرْتَ الْعُقُولَ عَلَى مَعْرِفَتِكَ فَتَمَلْمَلَتِ الْأَفْئِدَةُ مِنْ مَخَافَتِكَ وَ صَرَخَتِ الْقُلُوبُ بِالْوَلَهِ وَ تَقَاصَرَ وُسْعُ قَدْرِ الْعُقُولِ عَنِ الثَّنَاءِ عَلَيْكَ وَ انْقَطَعَتِ الْأَلْفَاظُ عَنْ مِقْدَارِ مَحَاسِنِكِ وَ كَلَّتِ الْأَلْسُنُ عَنْ إِحْصَاءِ نِعَمِكَ فَإِذَا وَلَجَتْ بِطُرُقِ الْبَحْثِ عَنْ نَعْتِكَ بَهَرَتْهَا حَيْرَةُ الْعَجْزِ عَنْ إِدْرَاكِ وَصْفِكَ فَهِيَ تَرَدَّدُ فِي التَّقْصِيرِ عَنْ مُجَاوَزَةِ مَا حَدَّدْتَ لَهَا إِذْ لَيْسَ لَهَا أَنْ تَتَجَاوَزَ مَا أَمَرْتَهَا»[۱۶۴].[۱۶۵].

منابع

پانویس

  1. نهج البلاغه، حکمت ۴۷۰؛ سیدرضی، خصائص الائمه، ص۱۳۴.
  2. شیخ صدوق، التوحید، ص۹۶.
  3. معنای این سخن در آینده پیشتر روشن خواهد شد.
  4. در نامه‌ای که امام رضا(ع) به فتح بن یزید جرجانی نگاشته، همین سخن امیر مؤمنان(ع) با عبارت «أَوَّلُ الدِّيَانَةِ مَعْرِفَتُهُ وَ...» نقل شده که به جای «دین» از واژه«دیانة» استفاده شده است. (شیخ صدوق، التوحید، ص۵۷) و در خطبه مشابهی که شیخ مفید در ارشاد از حضرت علی(ع) نقل کرده است، سخن با این فقره آغاز می‌شود: «أَوَّلَ عِبَادَةِ اللَّهِ الْمَعْرِفَةُ...».
  5. شیخ صدوق، التوحید، ص۳۵.
  6. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۷۸.
  7. برای مثال، به طور معمول، رأی نظام و ضرار درباره سلب صفات حق را در کنار دیگر دیدگاه‌های وجودشناختی معتزله می‌آورند. (ر.ک: فخر رازی، شرح اسماءالله‌الحسنی، ص۳۴؛ اشعری، ابو الحسن، مقالات الإسلامیین، ص۱۶۶).
  8. شهرستانی، الملل والنحل، ج۱، ص۸۴.
  9. برای روشن شدن تفاوت میان این دو نظریه در بین اهل اعتزال، ر.ک: شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۵۳ - ۵۴.
  10. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۷۹.
  11. نهج البلاغه، خطبه ١.
  12. خویی، حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۲۱.
  13. زیرا هیچ‌گونه قیدی که صفت را به قسم خاصی محدود کند، وجود ندارد و به دلیل تعبیر «الصفات» که جمع محلا به الف و لام است، این جمله عمومیت دارد.
  14. نهج البلاغه، خطبه ۱.
  15. نهج البلاغه، خطبه ۱.
  16. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۷۴؛ خویی، حبیب الله، منهاج البراعه، ج۱، ص۳۲۰ - ۳۲۴.
  17. قاضی سعید، شرح توحید الصدوق، ج۱، ص۱۱۶ - ۱۱۹.
  18. شیخ صدوق، التوحید، ص۳۵.
  19. شیخ صدوق، التوحید، ص۵۷
  20. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۳.
  21. شیخ صدوق، التوحید، ص۴۰.
  22. شیخ صدوق، التوحید، ص۴۱؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۴. این خطبه در کتاب الغارات، ثقفی، کوفی، ص۹۸ – ۹۹ نقل شده و کلینی آن را از مشهورات خطبه‌های امیرمؤمنان(ع) می‌خواند که در بین اهل سنت نیز اشتهار داشته است و می‌افزاید که اگر کسی خواهان علم توحید باشد، تدبر و فهم این خطبه او راکافی است. (الکافی، ج۱، ص۱۳۶).
  23. شیخ صدوق، التوحید، ص۷۱.
  24. شیخ صدوق، التوحید، ص۵۶.
  25. شیخ صدوق، التوحید، ص۳۷.
  26. شیخ صدوق، التوحید، ص۶۹.
  27. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۲۱؛ همو، التوحید، ص۶۹؛ کفعمی، البلد الأمین، ص۹۲.
  28. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۸.
  29. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۸۱.
  30. نهج البلاغه، خطبه ۱.
  31. شیخ صدوق، التوحید، ص۳۳؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۴۲.
  32. نهج البلاغه، خطبه ۴۹.
  33. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۴.
  34. ملکی میانجی، محمدباقر، توحید الامامیه، ص۲۲۲ - ۲۲۳. از این‌رو مرحوم ملکی به جای «نفی الصفات» از عنوان «نفی التوصیفات عنه» استفاده کرده است.
  35. ابن طاووس، مهج الدعوات، ص۱۴۰؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۹۵، ص۲۴۳.
  36. طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۴۷۵.
  37. شیخ صدوق، التوحید، ص۴۵ - ۴۶.
  38. شیخ صدوق، التوحید، ص۳۸.
  39. شیخ صدوق، التوحید، ص۱۴۰.
  40. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۸۷.
  41. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۶۹، ص۳۱۶.
  42. برای توضیح بیشتر ر.ک: شیخ صدوق، التوحید، ص۲۲۰ – ۲۲۱.
  43. «و خداوند را نام‌های نیکوتر است، او را بدان‌ها بخوانید! و آنان را که در نام‌های خداوند کژاندیشی می‌کنند وانهید، به زودی بدانچه می‌کرده‌اند کیفر می‌بینند» سوره اعراف، آیه ۱۸۰.
  44. «بگو: چه «الله» را بخوانید و چه «رحمان» را؛ هر چه بخوانید، نام‌های نیکوتر او راست و به نمازت نه بانگ بردار و نه آن را بی‌آوا بخوان و میان آن (دو)، راهی (میانه) بگزین!» سوره اسراء، آیه ۱۱۰.
  45. شیخ صدوق، التوحید، ص۵۹.
  46. ر.ک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۱۲، باب «حدوث الاسماء» و کتاب توحید، ص۱۸۵، باب «اسماء الله تعالی» به ویژه احادیث۳ و ۴ و ۶ و ۷.
  47. نهج البلاغه، خطبه۱.
  48. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۰.
  49. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۸۹.
  50. «(خداوند) بخشنده بر اورنگ (فرمانفرمایی جهان) استیلا دارد» سوره طه، آیه ۵.
  51. «بلکه دست‌های او باز است» سوره مائده، آیه ۶۴.
  52. «که زیر نظر ما روان بود، به پاداش کسی که بدو ناسپاسی شده بود» سوره قمر، آیه ۱۴.
  53. «و (تنها) ذات بشکوه و کرامند پروردگارت ماندگار است» سوره الرحمن، آیه ۲۷.
  54. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، ص۱۵۲ و ۲۰۷؛ شهرستانی، الملل و النحل، ص۹۵ و ۹۹. برای توضیح بیش‌تر در این‌باره، رک: مختار، سید محمد، التجسیم عند المسلمین.
  55. شهرستانی، الملل والنحل، ص۸۴.
  56. «(خداوند) بخشنده بر اورنگ (فرمانفرمایی جهان) استیلا دارد» سوره طه، آیه ۵.
  57. شهرستانی، الملل والنحل، ص۸۵ و ۹۵.
  58. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامین، ص۲۱۱ و ۲۹۰. ظاهراً اشعری دو نظریه داشته و نظریه دیگر او همان اثبات بلا تأویل بوده است. (ر.ک: شهرستانی، الملل والنحل، ص۹۲) نیز مقایسه کنید میان دو کتاب مهم اشعری که در کتاب اخیرش الابانه همان نظریه بلا کیف را آورده است (التبیین، ص۱۴۹ - ۱۵۰؛ الابانه، ص۸).
  59. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، ص۲۱۱ و ۲۹۰.
  60. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، ص۱۶۵ و ۱۹۵ و ۲۱۱؛ شهرستانی، الملل والنحل، ص۴۹.
  61. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، ص۱۵۵ - ۱۵۶؛ شهرستانی، الملل والنحل، ص۵۱.
  62. تأکید بر صفات ذات از آن رو است که صفات فعل از نظر معتزله به مرتبه خلقت خداوند بازمی‌گردد و مستلزم تشبیه بین خالق و خلق نیست.
  63. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، ص۴۸۶ - ۴۸۷ و ۱۶۶ - ۱۶۷؛ شهرستانی، الملل والنحل، ص۸۲. در مورد اعتقادات نظام و نزدیکی او به مذهب تشیع، ر.ک: شهرستانی، الملل والنحل، ص۵۸ - ۵۹.
  64. شهرستانی، الملل والنحل، ص۷۹.
  65. ابن عربی این نظریه را در شعر زیر به نظم در آورده است (جامی، نقد النصوص، ص۱۲۸): فان قلت بالتنزيه كنت مقيدا و ان قلت بالتشبيه كنت محددا و ان قلت بالامرين كنت مسددا و كنت اماما في المعارف سيدا
  66. آرایی که در این مقاله آمده است، به تناسب موضوع، به متفکران مسلمان اختصاص دارد. دیدگاه‌های متفکران غربی را در این‌باره در کتاب‌های زیر بجویید: پلانتینجا الوین و دیگران، کلام فلسفی، ص۷۳ به بعد؛ پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، فصل چهارم و هشتم؛ آلستون و دیگران، دین و چشم‌اندازهای نو؛ عباس علی‌زمانی، زبان دینی.
  67. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۹۲.
  68. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۵؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۳. در نسخه نهج البلاغه «حدس الفطن» آمده است.
  69. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۹۲ و ۳۴۴.
  70. شیخ صدوق، التوحید، ص۷۰؛ کفعمی، البلد الامین، ص۹۲. این خطبه در مسجد کوفه ایراد شده است و کفعمی در بیان اهمیت آن می‌نویسد: دعاء عظيم يدعى به يوم الجمعة.
  71. نهج البلاغه، خطبه ٩٠؛ شیخ صدوق، التوحید، ص۵۲.
  72. ابن طاووس، مهج الدعوات، ص۱۴۰.
  73. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۹.
  74. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۴؛ شیخ صدوق، التوحید، ص۴۱.
  75. نهج البلاغه، خطبه ۹۰؛ شیخ صدوق، التوحید، ص۵۲.
  76. اشاره به سخن پیامبر که فرمود: «لَا أُحْصِي ثَنَاءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَى نَفْسِكَ‌».
  77. سعدی، کلیات، ص۲۰۳.
  78. آمدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم، ص۸۲. در همان‌جا روایت دیگری با همان مضمون از حضرت نقل شده است: «مَنْ تَفَكَّرَ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ أَلْحَدَ».
  79. کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۲.
  80. در این روایت، هر دو جنبه آمده است: «فَقَدْ جَهِلَ اللَّهَ مَنِ اسْتَوْصَفَهُ وَ قَدْ أَخْطَأَهُ مَنِ اكْتَنَهَهُ». (شیخ صدوق، التوحید، ص۳۶).
  81. آمدی، غرر الحکم، ص۸۲. البته این نکته قابل توجه است که در روایات پیشین، تفکر در ذات، مستلزم الحاد و زندقه دانسته شده بود و در این روایت نتیجه تفکر در صفات را جنون یا آسیب‌های ذهنی و روانی دانسته است.
  82. برای آشنایی بیش‌تر با این مضمون در روایات اهل بیت(ع) ر.ک: ناجی، سیدهاشم، جزاء التکلم و التفکر فی ذات الله عزوجل.
  83. «خداوند است که هیچ خدایی جز آن زنده پایدار نیست که او را چرت و خواب فرا نمی‌گیرد، همه آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن اوست، کیست که جز به اذن وی نزد او شفاعت آورد؛ به آشکار و پنهان آنان داناست و آنان بر چیزی از دانش وی جز آنچه او بخواهد چیرگی ندارند؛ اریکه او گستره آسمان‌ها و زمین است و نگاهداشت آنها بر وی دشوار نیست و او فرازمند سترگ است» سوره بقره، آیه ۲۵۵.
  84. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۹.
  85. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۹۷.
  86. «(خداوند) آنچه را پیش رو و آنچه را پس پشت آنان است می‌داند و آنان بر او در دانش احاطه ندارند» سوره طه، آیه ۱۱۰.
  87. «خداوند است که هیچ خدایی جز آن زنده پایدار نیست که او را چرت و خواب فرا نمی‌گیرد، همه آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن اوست، کیست که جز به اذن وی نزد او شفاعت آورد؛ به آشکار و پنهان آنان داناست و آنان بر چیزی از دانش وی جز آنچه او بخواهد چیرگی ندارند؛ اریکه او گستره آسمان‌ها و زمین است و نگاهداشت آنها بر وی دشوار نیست و او فرازمند سترگ است» سوره بقره، آیه ۲۵۵.
  88. برای نمونه: ر.ک: طلاق، آیه ۱۲؛ جن، آیه ۲۸؛ نمل، آیه ۲۲ و ۸۴؛ کهف، آیه ۶۸ و ۹۱؛ یونس، آیه ۳۹.
  89. شیخ صدوق، التوحید، ص۷۹.
  90. شیخ صدوق، التوحید، ص۷۰ – ۷۱؛ کفعمی، البلد الامین، ص۹۲.
  91. شیخ صدوق، التوحید، ص۷۵. البته در بعضی نسخه‌های کتاب التوحید أو تحيط به صفة العقول آمده است که بر نفی احاطه دلالت می‌کند؛ اما با صراحت نمی‌توان نفی احاطه بر اوصاف را از آنجا استفاده کرد.
  92. نهج البلاغه، خطبه ۸۴.
  93. نهج البلاغه، نامه ۳۱.
  94. شیخ صدوق، التوحید، ص۵۰ – ۵۱؛ کفعمی، البلد الامین، ص۹۲.
  95. شیخ صدوق، التوحید، ص۷۰ – ۷۱؛ کفعمی، البلد الامین، ص۹۲.
  96. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳، ص۱۴۷.
  97. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳، ص۱۴۷.
  98. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳، ص۱۴۷.
  99. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۰۰.
  100. شیخ صدوق، التوحید، ص۵۲.
  101. شیخ صدوق، التوحید، ص۸۹.
  102. شیخ صدوق، التوحید، ص۷۳.
  103. حرانی، تحف العقول، ص۲۴۴. به بخش‌های پیشین همین روایت نیز مراجعه شود.
  104. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۰۳.
  105. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۲؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۴۰. در خطبه اول نهج البلاغه همین قاعده به صورت دیگری تبیین شده است: «مَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ... وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ».
  106. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۴۱؛ شیخ صدوق، التوحید، ص۳۱.
  107. قاضی سعید، شرح توحید الصدوق، ج۱، ص۷۹.
  108. شیخ صدوق، التوحید، ص۳۱؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۴۲.
  109. طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۴۷۵، ح۱۱۵.
  110. شیخ صدوق، التوحید، ص۸۰.
  111. شیخ صدوق، التوحید، ص۱۱۴.
  112. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۴.
  113. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۴۰.
  114. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۱، با مضمون مشابه در حلیة الاولیاء، ج۱، ص۷۳ و کنز العمال، ج۱، ص۴۱۰.
  115. کلینی، الکافی، ج۱، ص۸۲؛ شیخ صدوق، التوحید، ص۱۰۶.
  116. شیخ صدوق، التوحید، ص۶۹؛ کفعمی، البلد الامین، ص۹۲.
  117. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۱۷ - ۱۱۸.
  118. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۰۴.
  119. شیخ صدوق، التوحید، ص۳۲؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۴۱. در نسخه کافی «الَّذِي نَأى مِنَ الْخَلْقِ‌» آمده است.
  120. طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۴۷۵، ح۱۱۵.
  121. شیخ صدوق، التوحید، ص۶۹.
  122. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۹.
  123. کلینی، الکافی، ج۱، ص۸۲ – ۸۳.
  124. برای توضیح بیش‌تر ر.ک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۸۲ در «باب اطلاق القول بأنه شیء».
  125. شیخ صدوق، التوحید، ص۳۶.
  126. شیخ مفید، الإرشاد، ج۱، ص۲۲۳.
  127. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۰۸.
  128. آمدی، غرر الحکم، ح۹۸۶۴؛ لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۴۸۶، ح۸۹۸۹. از حضرت نقل شده است: «الْعِلْمُ بِاللَّهِ أَفْضَلُ الْعِلْمَيْنِ‌». (آمدی، غرر الحکم، ۱۶۷۴).
  129. آمدی، غرر الحکم، ح۷۹۹۹؛ لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۴۳۱، ح۷۳۷۴.
  130. شهید ثانی، المزار، ص۲۷۰.
  131. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۸۷، ص۳۴۱.
  132. نهج البلاغه، خطبه ۴۹؛ قاضی قضاعی، ابو حنیفه نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۳۱۲.
  133. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۵.
  134. شیخ طوسی، الأمالی، ص۲۲۰؛ راوندی، الخرائج والجرائح، ج۲، ص۵۵۵؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۲۵۸.
  135. شیخ مفید، الإرشاد، ج۱، ص۲۲۳.
  136. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۲۱؛ همو، التوحید، ص۶۹.
  137. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۲۱. همچنین ر.ک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۴۱: «الَّذِي بَطَنَ مِنْ خَفِيَّاتِ الْأُمُورِ...»؛ نهج البلاغه، خطبه ٩٠: «الَّذِي ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ‌...»؛ همان، خطبه ۱۸۱: «... بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِيرِ الْمُتْقَنِ وَ...».
  138. نهج البلاغه، خطبه ١٠٨.
  139. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۵.
  140. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۹.
  141. البته باید توجه داشت که تباین میان اشیای محدود با تباین میان محدود و نامحدود، به یک معنا و مفهوم نیست.
  142. تجمع هذه الخطبة من أصول العلم ما لا تجمعه خطبة غيرها.
  143. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۸.
  144. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴، ص۳۱۹.
  145. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۱۰.
  146. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۳۹.
  147. نهج البلاغه، خطبه ١.
  148. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۲۸؛ شیخ صدوق، التوحید، ص۱۰۹؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۸.
  149. شیخ صدوق، التوحید، ص١۰٧، باب «ما جاء فی الرؤیه».
  150. برای نمونه در روایت ذعلب آمده است: «مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْيَةٍ». همچنین ر.ک: شیخ صدوق، التوحید، ص۱۱۵، ح۱۵.
  151. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۹۴، ص۹۶.
  152. قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
  153. ر.ک: شیخ صدوق، التوحید، ص۱۱۷، ح٢٠.
  154. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۳۹؛ همو، التوحید، ص۲۳۹.
  155. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۵۵.
  156. جزایری، نعمة الله، نور البراهین، ج۱، ص۲۲۱. در برخی نسخه‌ها نفي الموهوم و صحو المعلوم آمده است که از نظر معنا تفاوتی ندارد
  157. شیخ صدوق، التوحید، ص۵۰.
  158. نهج البلاغه، خطبه ۹۰.
  159. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۱۶.
  160. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۴۱؛ شیخ صدوق، التوحید، ص۳۲.
  161. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳، ص۱۹۴ – ۱۹۵؛ شیخ صدوق، التوحید، ص۶۳.
  162. شیخ صدوق، التوحید، ص۶۵، ۱۸۸ و ۱۹۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳، ص۱۹۴. نیز ر.ک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۱۷. برای مثال از ابو جعفر ثانی(ع) نقل شده است: «فَقَوْلُكَ إِنَّ اللَّهَ قَدِيرٌ خَبَّرْتَ أَنَّهُ لَا يُعْجِزُهُ شَيْ‌ءٌ فَنَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْعَجْزَ وَ جَعَلْتَ الْعَجْزَ سِوَاهُ وَ كَذَلِكَ قَوْلُكَ عَالِمٌ إِنَّمَا نَفَيْتَ بِالْكَلِمَةِ الْجَهْلَ وَ جَعَلْتَ الْجَهْلَ سِوَاهُ...». (شیخ صدوق، التوحید، ص۱۹۳)
  163. شیخ صدوق، التوحید، ص۱۰۱ و نیز ر.ک: همان، ص۱۰۲.
  164. ابن طاووس، مهج الدعوات، ص۱۵۴؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، ج۹۵، ص۴۰۳.
  165. سبحانی، محمد تقی، مقاله «اسما و صفات خداوند»، دانشنامه امام علی ج۲ ص ۱۲۰.