جنگ خندق در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۲۶: خط ۲۶:


[[پیامبر]]{{صل}} یکی از افسران اطلاعاتی به نام [[حذیفه]] را جهت [[اطمینان]] بیشتر به داخل سپاه دشمن فرستاد<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۳۱.</ref>. حذیفه بسیار ماهرانه در [[تاریکی]] شب وارد سپاه دشمن شد و خود را به مقر [[فرماندهی]] رسانید که در آنجا [[فرماندهان]] نظامی در کنار [[ابوسفیان]] نشسته و در مورد کیفیت عقب‌نشینی صحبت می‌کردند. حذیفه پیامبر را از جریان عقب‌نشینی دشمن [[آگاه]] نمود. رسول خدا{{صل}} پس از اطمینان کامل از خروج دشمن به سوی [[مدینه]] بازگشتند و [[جنگ خندق]] با ناکامی دشمن و عدم دستیابی به اهداف از پیش تعیین‌شده آن خاتمه یافت.<ref>[[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره سیاسی پیامبر اعظم]] ص ۱۴۰.</ref>
[[پیامبر]]{{صل}} یکی از افسران اطلاعاتی به نام [[حذیفه]] را جهت [[اطمینان]] بیشتر به داخل سپاه دشمن فرستاد<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۳۱.</ref>. حذیفه بسیار ماهرانه در [[تاریکی]] شب وارد سپاه دشمن شد و خود را به مقر [[فرماندهی]] رسانید که در آنجا [[فرماندهان]] نظامی در کنار [[ابوسفیان]] نشسته و در مورد کیفیت عقب‌نشینی صحبت می‌کردند. حذیفه پیامبر را از جریان عقب‌نشینی دشمن [[آگاه]] نمود. رسول خدا{{صل}} پس از اطمینان کامل از خروج دشمن به سوی [[مدینه]] بازگشتند و [[جنگ خندق]] با ناکامی دشمن و عدم دستیابی به اهداف از پیش تعیین‌شده آن خاتمه یافت.<ref>[[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره سیاسی پیامبر اعظم]] ص ۱۴۰.</ref>
==مظلومیت پیامبر{{صل}} در جنگ احزاب==
[[دشمنان]] قسم خورده [[اسلام]] انی از [[پیمان]] [[ستیز]] علیه [[دین]] نوپای [[پیامبر]]{{صل}} عقب‌نشینی نکردند. هم [[کفار]] [[قریش]] و هم [[اتحاد]] شوم [[یهود]]، [[ظهور اسلام]] را به قیمت محو موجودیت خود می‌انگاشتند و لذا لحظه‌ای از [[مکر]] و [[توطئه]] علیه پیامبر{{صل}} و [[مسلمانان]] [[غفلت]] نورزیدند.
در [[جنگ خندق]]، دو عنصر اساسی یعنی کفار قریش و [[یهودیان]] خود را پیدا کردند و علیه پیامبر{{صل}} هم‌پیمان شدند. یهودیان به دلیل اینکه در [[غزوه بنی‌نضیر]] توان [[جنگ]] با پیامبر{{صل}} را نداشتند مجبور به جلای [[وطن]] شدند و آواره گردیدند. یهود [[بنی‌نضیر]] در اظهار [[کینه]] و [[دشمنی]] نسبت به اسلام و مخصوصاً شخص [[رسول اکرم]]{{صل}} گوی [[سبقت]] را از دیگران ربوده بودند. آنها از زمانی که از [[مدینه]] [[اخراج]] شدند یک لحظه از [[فکر]] [[انتقام]] گرفتن از محمد{{صل}} فارغ نبودند، تا اینکه در نهایت به این نتیجه رسیدند که برای نابودی مسلمانان فقط یک راه وجود دارد و آن [[بسیج]] تمام [[اعراب]] برای تصاحب مدینه است. برای فراهم کردن زمینه این کار، عده‌ای از آنها از جمله [[حی بن اخطب]] و [[سلام بن ابی حقیق]] و [[کنانه بن ربیع]] عازم [[مکه]] شدند.
قریش از آنها پرسیدند: ای [[جماعت]] یهود شما [[اهل کتاب]] هستید و می‌دانید که ما با محمد بر سر چه چیزی [[اختلاف]] داریم، می‌خواهید [[حقیقت]] را به ما بگویید؟ آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟ پاسخ یهودیان کاملاً خلاف حقیقت بود. آنها گفتند: البته که دین شما بهتر است و شما از او به [[حق]] نزدیک‌ترید. این پاسخ را قبلاً قریش از [[کعب بن اشرف]] نیز شنیده بودند و شنیدن دوباره آن از زبان یهودیان خیال‌شان را آسوده ساخت. آنها دیگر می‌توانستند [[یقین]] کنند که در دشمنی با محمد{{صل}} بر حق بوده‌اند. قریش جویای حال [[یهودیان بنی‌نضیر]] از [[حیی بن اخطب]] شدند و اینکه چرا از مدینه اخراج شدند و پس از اخراج چه وضعی پیدا کرده‌اند؟ [[حیی]] جواب داد: آنها را میان [[خیبر]] و [[مدینه]] بر جای گذاشته‌ایم. آنها [[منتظر]] شما هستند تا با هم نزد محمد و اصحابش برویم.
[[قریش]] پرسید: از [[بنی‌قریظه]] چه خبر؟ [[حیی]] گفت: آنها در مدینه باقی ماندند تا هنگامی که شما به آنجا [[حمله]] [[برید]] به کمک‌تان بشتابند. با این الفاظ قریش [[فریب]] خورد و با نقشه [[جنگ]] [[یهودیان]] با محمد موافقت کردند و زمانی را برای اجرای این نقشه معین ساختند. [[ائتلاف]] شوم قریش و [[یهود]] و بازگو کردن [[کینه‌ها]]، آنها را به یک جنگ تمام عیار علیه [[اسلام]] و [[مسلمین]] مصمم کرد. جنگ افروزان با در دست داشتن موافقت قریش، [[مکه]] را به قصد جلب [[رضایت]] و [[همراهی]] دیگر [[قبایل عرب]] ترک کردند. [[حیی بن اخطب]] و دیگر بزرگان یهود وقتی قریش را آماده کردند، نزد [[قبایل]] دیگر که در [[حجاز]] سکونت داشتند رفتند.
آنها نزد قبایل [[غطفان]] که تیره‌ای از قیس [[غیلان]] بودند و نیز قبایل [[بنی‌مره]]، [[بنی‌فزاره]]، [[اشجع]]، [[سلیم]]، بنی‌سعد، [[اسد]] و هر قبیله‌ای که در [[فکر]] [[انتقام]] گرفتن از [[مسلمانان]] بودند رفته و آنان را به شرکت در این جنگ [[تشویق]] کردند و توانستند رضایت همه آنها را جلب کنند و با [[غرور]] و [[سربلندی]] به خیبر باز گردند و مشغول [[تدارک]] و تهیه مقدمات جنگ شوند. چند ماه بعد، [[زمان]] مقرر فرارسید و قبایل و عشایر [[عرب]] گروه گروه [[بیرق]] به دست و پشت‌گرم به [[حمایت]] یهودیان، به سوی مدینه رهسپار شدند. [[احزاب]] متشکل
#از قریش با ۴ هزار پیاده و ۳۰۰ اسب سوار و ۱۵۰۰ شتر سوار به [[فرماندهی]] [[ابوسفیان]].
#[[قبیله]] بنی‌فزاره به فرماندهی [[عینیه بن حصن]] با مردان بسیار و ۱۰۰۰ شتر و [[سلاح]] فراوان.
#[[قبیله اشجع]] به فرماندهی [[مسعود]] بن رخیله با ۴۰۰ [[جنگجو]].
#قبائل بنی‌مره به فرماندهی [[حارث بن عوف]] با قبیله سلیم جمعاً تعداد ۷۰۰ نفر عازم شدند و در بین راه قبایل بنی‌سعد و [[بنی‌اسد]] با مردان [[جنگی]] به آنها پیوستند.
این [[جمعیت]] انبوه که بالغ بر ده هزار نفر می‌شد، در [[ماه شوال]] [[سال]] ۵ (ه. ق) در یک جا جمع شدند و با [[فرماندهی]] کل [[ابوسفیان]] رهسپار [[مدینه]] شدند. خبر خروج [[قبایل]] از همان آغاز به مدینه رسیده بود و [[جاسوسان]] [[پیامبر]]{{صل}} آن [[حضرت]] را از تعداد نفرات و تجهیزات [[دشمن]] دقیقاً [[آگاه]] ساخته بودند.
پیامبر{{صل}} فوراً با [[اصحاب]] موضوع را مطرح کرد و به [[مشورت]] نشست. در آن جلسه مشورتی سلمان عرض کرد: ما در [[ایران]] اگر از [[حمله]] سواران دشمن بیمناک می‌شدیم، دور [[شهرها]] را [[خندق]] حفر می‌کردیم. با شنیدن این پیشنهاد، آثار [[شادمانی]] در سیمای [[مبارک]] پیامبر{{صل}} آشکار شد. پیامبر{{صل}} امر فرمود که موذن همه مردان [[مسلمان]] را فرا بخواند تا در [[مسجد]] [[اجتماع]] کنند. لحظاتی بعد [[مسلمانان]] جمع شدند و پیامبر{{صل}} آنان را از حمله دشمن آگاه ساخت و نیز [[ضرورت]] [[تحکیم]] [[خانه‌ها]]، دیوارها و سد کردن روزنه‌ها را [[تذکر]] داد. سپس آن حضرت به ساکنان قسمت شمالی [[شهر]] پیغام فرستاد که وسایل قابل حمل خود را بردارید و به دژهای داخل شهر [[پناه]] ببرید. ایشان پس از واگذاری [[مسئولیت‌ها]] به افراد، [[مردم]] را از ضرورت حفر خندق آگاه فرمود و از آنان خواست وسایل حفاری را بردارند و با وی به محل حفر خندق بروند.
پیامبر{{صل}} وضعیت قسمت شمالی شهر را از هر نظر مورد بررسی قرار داد و با در نظر گرفتن تمام احتمالات، [[تصمیم]] گرفت خندق را طوری طراحی کند که پشت [[کوه]] سلح قرار گیرد، سپس مردان را به گروه‌های ده نفری تقسیم و هر گروه را [[مأمور]] حفر چهل ذرع کرد. مردان مسلمان با عزمی [[استوار]] و اراده‌ای آهنین، کار حفاری را آغاز کردند و برای سرعت بخشیدن به کار خود مقداری بیل و کلنگ عاریه گرفتند.
[[زمین]] سخت بود و کار حفاری [[پیشرفت]] مورد [[انتظار]] را نداشت! اما هیچ مانعی نمی‌توانست از تلاش مسلمانان بکاهد، هر مردی که خسته می‌شد مرد دیگری کلنگ او را به دست می‌گرفت و کار را ادامه می‌داد و هر گاه آنان به صخره‌های سنگی بر می‌خوردند بلافاصله به شکستن آن [[همت]] می‌گماشتند. عده‌ای نیز به انتقال خاک‌ها مشغول بودند و حتی بعضی با پیراهن خود خاک‌ها را جابه‌جا می‌کردند. [[پیامبر]]{{صل}} نیز همانند دیگران و حتی بیشتر از آنان کار می‌کرد، آن [[حضرت]] یک [[ساعت]] کلنگ می‌زد و ساعتی دیگر خاک‌ها را با بیل بیرون می‌ریخت و سنگ‌های بزرگ را بر دوش حمل و به بیرون منتقل می‌کرد و گاهی نیز با پیراهن خود خاک‌ها را جابه‌جا می‌کرد. او کار می‌کرد و در عین حال به گروه‌های دیگر نیز سر می‌زد و آنان را به تلاش بیشتر [[تشویق]] می‌کرد و به آنان [[روحیه]] می‌داد تا بر خستگی مفرط [[غلبه]] کنند و [[سستی]] را کنار بگذارند تا پیش از رسیدن [[دشمن]] کار را تمام کرده باشند.
[[مسلمانان]] با دل‌گرمی کار را در شش شبانه [[روز]] ادامه دادند، تا کار حفر [[خندق]] به پایان رسید. با حفر خندق که طولش ۵۰۰۰ ذرع و عمقش بین ۷ تا ۱۰ ذرع و حداقل عرض آن ۹ ذرع بود، پیامبر{{صل}} با [[خشنودی]] به آن نگاهی کرد و [[خداوند متعال]] را به سبب [[اراده]] مستحکمی که به [[مؤمنان]] عطا فرمود تا از خود و شهرشان [[دفاع]] کنند [[سپاس]] گفت.
مؤمنان پس از پایان یافتن کار به خانه‌هایشان بازگشتند تا استحمام و استراحت کنند و آماده [[رویارویی]] با دشمن شوند. پیامبر{{صل}} مسلمانان را برای [[مقابله با دشمن]] فراخواند، با سه هزار نفر عازم قسمت شمالی [[شهر]]، یعنی محل حفر خندق کرد. در آنجا [[خیمه]] سرخ [[فرماندهی]] پیامبر{{صل}} برپا گردید و [[سپاه اسلام]] مستقر شد. [[شیوه]] [[آرایش]] [[جنگی]] سپاه اسلام به گونه‌ای بود که [[کوه]] «سلع» به عنوان یک مانع طبیعی در پشت سرشان قرار داشت و خندق در پیش رویشان بود.
[[مشرکان]] وقتی به [[مدینه]] رسیدند با کمال [[تعجب]] با دژی نفوذناپذیر مواجه شدند. آنها هرگز [[تصور]] نمی‌کردند که [[مدینه]] به شهری غیرقابل [[نفوذ]] تبدیل شده باشد و پیشروی آنها را از همان آغاز [[جنگ]] متوقف سازد و نتوانند حتی از طریق کوه‌های اطراف به درون [[شهر]] نفوذ کنند. آنان شگفت‌زده شده بودند و نمی‌دانستند که این [[خندق]] بزرگ را [[مسلمانان]] چگونه و کی حفر کرده‌اند؟ آنها تاکنون چیزی به نام خندق به عنوان وسیله [[دفاعی]] ندیده بودند. عرض و عمق خندق به گونه‌ای بود که نه می‌شد از روی آن با اسب پرید و نه اینکه وارد آن شد. آنها ناباورانه در کنار خندق ایستادند و به آن [[خیره]] شدند؛ اما واقعیتی بود که نمی‌شد آن را [[انکار]] کرد! لذا آنها با [[خشم]] از یکدیگر می‌پرسیدند: محمد و [[اصحاب]] او این شگرد [[جنگی]] را از کجا آموخته‌اند؟
[[دشمن]] [[تصور]] می‌کرد مسلمانان بیش از یک [[روز]] [[مقاومت]] نکنند. اما اکنون می‌دیدند که ورود به شهر شبیه محال شده، جلسات متعدد سران [[سپاه]] [[کفر]] برای گرفتن تصمیمی [[قاطع]] به نتیجه مطلوبی نمی‌رسید، از سوی دیگر [[سربازان]]، [[فرماندهان]] خود را تحت فشار قرار داده بودند. نظرات [[فرماندهان سپاه]] کفر در این اجتماعات متشتت بود. برخی می‌گفتند: ما [[غذا]] و آب کافی برای اقامت طولانی با خود نیاورده‌ایم؛ لذا نمی‌توانیم بیش از این به [[انتظار]] بنشینیم. اگر بخواهیم به محاصره مدینه ادامه دهیم، چگونه غذای خود و اسبان و شتران‌مان را تأمین کنیم؟ دیگری می‌گفت: ماندن در این هوای سرد زمستانی برای ما زیان‌بار است، ما نمی‌توانیم با وجود گردبادهای سخت و سرد که خیمه‌ها را از جا می‌کند بجنگیم. رفتن بهتر از ماندن در این شرایط است<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۱۴۹.</ref>.
گرچه دشمن به [[سرنوشت]] محتوم [[ذلت]] و [[خواری]] کشانده شد ولی [[محاصره]] [[شهر مدینه]] و [[حفظ عزت]] و [[اقتدار]] [[مسلمین]] در برابر [[امت]] کفر، یک [[موهبت الهی]] بود. [[قرآن]] در بیان [[الطاف الهی]] در آن روز فرمود: {{متن قرآن|إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا}}<ref>«هنگامی که از فراز و فرودتان بر شما تاختند و آنگاه که چشم‌ها کلاپیسه شد و دل‌ها به گلوها رسید و به خداوند گمان‌ها (ی نادرست) بردید؛» سوره احزاب، آیه ۱۰.</ref>.
در این [[آیه مبارکه]] [[وحشت]] و دلهره‌ای را که به افراد کم [[ایمان]]، در اثر [[القاء]] دلسردی و منفی‌بافی [[منافقان]] دست داده بود بیان می‌فرماید. یعنی فضای [[حاکم]] بر [[مردم مدینه]] فضای [[ترس]] و وحشت و [[یاس]] و [[سوءظن]] به [[وعده‌های الهی]] بود و این خود نشان می‌دهد که منافقان در [[تضعیف]] روحیه‌ها چقدر سنگین عمل می‌کردند.
آن [[روز]] [[مسلمانان]] در کوره داغ [[امتحان]] وارد شدند و [[قرآن]] در بیان آن [[ابتلاء]] فرمود: {{متن قرآن|هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا}}<ref>«در آنجا مؤمنان را آزمودند و سخت لرزاندند» سوره احزاب، آیه ۱۱.</ref>. شاید یکی از صحنه‌های بارز این [[امتحان الهی]] که [[مؤمنین]] را لرزاند، حضور قهرمانان [[لشکر]] [[کفر]] در صحنه [[جنگ]] و هماوردطلبی افرادی مثل [[عمرو بن عبدود]] بود. که اولاً: توانست از موانع تعبیه شده مثل [[خندق]] بپرد، ثانیاً: در وسط میدان با نعره {{عربی|هل من مبارز}}، ضمن مبارزطلبی، [[اعتقادات]] مؤمنین را به [[سخریه]] بگیرد.
[[عمرو]] در میدان جنگ نعره می‌کشید و می‌گفت: مگر شما نمی‌گویید مقتولین شما در [[بهشت]] خواهند بود؟ آیا کسی هست که [[شوق دیدار]] بهشت را داشته باشد؟ و در مقابل نعره‌های او [[سکوت]] بر لشکر حکم‌فرما بود و کسی جرائت مقابله را نداشت، جز امیرالمؤمنین علی{{ع}} که پاسخش [[قاطع]] و کوبنده و شمشیری که در آن روز زد! نه فقط بر فرق عمرو بلکه بر فرق کفر فرود آمد.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۲۰۰.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۱۲ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۳۱

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث جنگ خندق است. "جنگ خندق" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

جنگ خندق در سال پنجم هجری پس از گذشت ۵۵ ماه از هجرت به مدینه به وقوع پیوست[۱]. این غزوه دارای ریشه‌های عمیق سیاسی - اجتماعی نهفته در ساختار شبه جزیره بود و از صف‌بندی‌های کهنه و نو نشأت می‌گرفت. استمرار مخاصمات قریش با پیامبر در مدینه و لجاجت کینه‌توزانه‌شان باعث وسعت عمق این چالش و سرایت سریع آن به لایه‌ها و اقشار دیگر شبه جزیره گردید که مدینه به مثابه کانون دولت اسلامی می‌بایست در برابر این فشارها می‌ایستاد. قریشیان بعد از احد درصدد یارگیری و گشودن جبهه دیگری شدند. این بار ابوسفیان تصمیم گرفت، دو گروه دیگر را وارد بحران کند: گروه اول، عناصر ناراضی مدینه به ویژه یهودیان و متحدان جاهلی مکه مانند غطفان که اسد و بنی فزاره و سلیم بودند، گروه دوم، قبایل مشرک عرب بودند که اصطکاک سیاسی با مدینه نداشتند و صرفاً برای به دست آوردن غنایم و غارت و نیز براساس توافق‌های عصر جاهلی به میدان جنگ آمدند. سه ماه پیش از تهاجم گسترده احزاب به مدینه، پیامبر از نقشه آنان اطلاع یافت[۲].

پیامبر اکرم(ص) فرماندهان نظامی خود را گرد آورد و آنان را از جریان حمله گسترده سپاه ده هزار نفری دشمن مطلع گردانید و با آنان درباره شیوه مقابله با دشمنان به مشورت و تبادل‌نظر پرداخت. طرح‌ها و نقشه‌های مختلفی درباره نحوه پیشگیری از نفوذ دشمن مطرح شد. در این میان سلمان به پیامبر(ص) عرضه داشت: یا رسول الله، در بلاد ما ایران مرسوم است که در این‌گونه موقعیت‌ها از روش خندق بر دور شهر استفاده می‌کنند[۳]. رسول خدا طرح ایشان را پذیرفت. نکته قابل توجه در این غزوه این است که تعداد سپاهیان اسلام، در مقایسه با سپاه قریش کمتر از یک سوم بود، تعداد نیروهای اسلام سه هزار نفر و سپاه کفر ده هزار نفر بود[۴]. به حسب ظاهر پیامبر خدا ناگزیر بود که به هر شیوه ممکن از پایتخت حکومت اسلامی دفاع کند و برای جبران کمی نیروهایش، در پی ایجاد موانع مهندسی بر سر راه دشمن برآمد. شهر مدینه به لحاظ طبیعی از حد فاصل دامنه‌های جنوبی کوه‌های احد تا پشت مسجد قبا به طول هفت کیلومتر زمینی مسطح و باز بود که می‌بایست تدبیری برای آن اندیشیده می‌شد؛ زیرا دشمن در جنگ احد نیز در مدخل همین منطقه (وادی عقیق) اردو زده بود.[۵]

تاکتیک نظامی پیامبر در برابر احزاب

پیامبر خدا(ص) مساحت و طول منطقه را بین اعضا و نیروهای شرکت‌کننده در جنگ تقسیم کرد و گروه‌هایی مرکب از مهاجران و انصار را تشکیل داد و متناسب جمعیت سهمیه آنها را از حفر زمین افراض کرد، به طوری که سهمیه هر نفر حفر قطعه زمینی به طول ۳۲ متر و عرض ۵ متر و به عمق ۴ متر بود که در طول سه ماه هر یک باید وظیفه خود را انجام می‌دادند. سرانجام سه روز قبل[۶] از این که نیروهای دشمن به منطقه وارد شوند، کار خندق پایان یافت و موانع ایذایی، آماده بهره‌برداری قرار گرفت[۷] و نیز پیامبر سیاست سرزمین سوخته را در برابر احزاب اجرا کرد و دستور داد کلیه مواد خوراکی و غیره را به داخل شهر انتقال دهند. این روش مؤثر واقع شد، چون سرانجام سپاه دشمن به دلیل شرایط بد آب و هوایی و مضیقه غذایی فرار را بر قرار ترجیح دادند.

در نقشه خندق هشت دهانه و گذرگاه پیش‌بینی شده بود. حضرت بخشی از سپاه خود را در هشت گردان سازماندهی کرد و برای هر گردانی دو فرمانده یکی از انصار و دیگری از مهاجران انتخاب کرد. هشت گردان را به همراه شانزده فرمانده بر هشت گذرگاه منصوب کرده و حفاظت و حراست هر منطقه را به آن نیروها سپرد[۸]. مقر فرماندهی حضرت مسجد فتح بود که در دماغه کوه سلع در بلندی کوه قرار گرفته بود. حضرت بخش مهم سپاه را در نزدیکی مقر فرماندهی مستقر نموده و به آرایش نظامی پرداخت. بخش مهم دیگر سپاه را برای رزم آماده کرده و در دامنه کوه سلع مشرف به وادی عقیق مستقر نمود.[۹]

تاکتیک اطلاعاتی پیامبر برای متلاشی کردن اتحاد احزاب

براساس طرح‌های از پیش تعیین شده، مشرکان قریش پس از پانزده روز محاصره تصمیم گرفتند که عملیات از پیش تعیین شده را به اجرا درآورند. این عملیات می‌بایست براساس دو محور اساسی زیر انجام می‌شد:

  1. یورش سپاه قریش از جانب وادی عقیق؛
  2. حمله سپاه بنی قریظه از پشت کوه‌های سلع.

برای در هم شکستن اتحاد احزاب، پیامبر پنهانی به غطفانیان پیشنهاد کرد که در برابر دریافت یک سوم از خرمای یثرب، دست از محاصره بردارند، اما انصار با چنین صلحی مخالفت کردند و پیامبر(ص) نیز از پیشنهاد خود صرف‌نظر نمود، ولی نفس این پیشنهاد زمینه تزلزل نهایی را در اتحاد احزاب فراهم کرد. از سوی دیگر نعیم بن مسعود - که به تازگی اسلام را اختیار کرده بود[۱۰] و با ابی سفیان فرمانده سپاه قریش و قبیله بنی قریظه ارتباط تنگاتنگی داشت - طرحی سیاسی را برای متلاشی کردن ائتلاف به پیامبر(ص) پیشنهاد نمود[۱۱] و حضرت راهنمایی‌های لازم را به او ارائه داد و این طرح در وقت مناسب به بار نشست. چون ابی سفیان حی بن اخطب را برای حمله عمومی به سوی بنی قریظه فرستاد، اما آنها براساس تلقینات مأمور اطلاعاتی پیامبر خواهان ده نفر گروگان از سران قریش در قبال ضمانت آنها شدند. ابی سفیان طرح پیشنهادی بنی قریظه را نپذیرفت و علاوه بر آن بر اثر تلقینات گماشته رسول خدا(ص) بدبین‌تر هم شد و سپس گفت: ما به یاری اصحاب قرده و خنازیر نیازی نداریم[۱۲]. بدین صورت پیمان مشرکان قریش و یهودیان بنی قریظه که یک سال روی آن سرمایه‌گذاری کرده بودند، از هم گسیخته شد.[۱۳]

پیروزی در سپاه اسلام

پس از نقض پیمان مشرکان قریش و یهودیان بنی قریظه و تعلّل غطفان از طرفی، و دوری از وطن و فشار روحی و نزدیک بودن ماه‌های حرام و ایام تجارت قریش بر سربازان دشمن اثر گذاشت و در سپاه دشمن رعب و وحشت زایدالوصفی ایجاد شد. از طرف دیگر بادهای صرصر (بادهای بسیار تند کویر بادیه) آغاز شده بود و خیمه و خرگاه دشمن را از زمین برکند، به طوری که هوا بسیار سرد شده و دیگ‌های روی اجاق که برای طبخ غذا گذاشته بودند، از جای کنده شدند. وزش این بادها به حدی شدید بود که طومار سپاه دشمن را درهم پیچید و آنان را مجبور به عقب‌نشینی نمود.

پیامبر(ص) یکی از افسران اطلاعاتی به نام حذیفه را جهت اطمینان بیشتر به داخل سپاه دشمن فرستاد[۱۴]. حذیفه بسیار ماهرانه در تاریکی شب وارد سپاه دشمن شد و خود را به مقر فرماندهی رسانید که در آنجا فرماندهان نظامی در کنار ابوسفیان نشسته و در مورد کیفیت عقب‌نشینی صحبت می‌کردند. حذیفه پیامبر را از جریان عقب‌نشینی دشمن آگاه نمود. رسول خدا(ص) پس از اطمینان کامل از خروج دشمن به سوی مدینه بازگشتند و جنگ خندق با ناکامی دشمن و عدم دستیابی به اهداف از پیش تعیین‌شده آن خاتمه یافت.[۱۵]

مظلومیت پیامبر(ص) در جنگ احزاب

دشمنان قسم خورده اسلام انی از پیمان ستیز علیه دین نوپای پیامبر(ص) عقب‌نشینی نکردند. هم کفار قریش و هم اتحاد شوم یهود، ظهور اسلام را به قیمت محو موجودیت خود می‌انگاشتند و لذا لحظه‌ای از مکر و توطئه علیه پیامبر(ص) و مسلمانان غفلت نورزیدند. در جنگ خندق، دو عنصر اساسی یعنی کفار قریش و یهودیان خود را پیدا کردند و علیه پیامبر(ص) هم‌پیمان شدند. یهودیان به دلیل اینکه در غزوه بنی‌نضیر توان جنگ با پیامبر(ص) را نداشتند مجبور به جلای وطن شدند و آواره گردیدند. یهود بنی‌نضیر در اظهار کینه و دشمنی نسبت به اسلام و مخصوصاً شخص رسول اکرم(ص) گوی سبقت را از دیگران ربوده بودند. آنها از زمانی که از مدینه اخراج شدند یک لحظه از فکر انتقام گرفتن از محمد(ص) فارغ نبودند، تا اینکه در نهایت به این نتیجه رسیدند که برای نابودی مسلمانان فقط یک راه وجود دارد و آن بسیج تمام اعراب برای تصاحب مدینه است. برای فراهم کردن زمینه این کار، عده‌ای از آنها از جمله حی بن اخطب و سلام بن ابی حقیق و کنانه بن ربیع عازم مکه شدند.

قریش از آنها پرسیدند: ای جماعت یهود شما اهل کتاب هستید و می‌دانید که ما با محمد بر سر چه چیزی اختلاف داریم، می‌خواهید حقیقت را به ما بگویید؟ آیا دین ما بهتر است یا دین محمد؟ پاسخ یهودیان کاملاً خلاف حقیقت بود. آنها گفتند: البته که دین شما بهتر است و شما از او به حق نزدیک‌ترید. این پاسخ را قبلاً قریش از کعب بن اشرف نیز شنیده بودند و شنیدن دوباره آن از زبان یهودیان خیال‌شان را آسوده ساخت. آنها دیگر می‌توانستند یقین کنند که در دشمنی با محمد(ص) بر حق بوده‌اند. قریش جویای حال یهودیان بنی‌نضیر از حیی بن اخطب شدند و اینکه چرا از مدینه اخراج شدند و پس از اخراج چه وضعی پیدا کرده‌اند؟ حیی جواب داد: آنها را میان خیبر و مدینه بر جای گذاشته‌ایم. آنها منتظر شما هستند تا با هم نزد محمد و اصحابش برویم.

قریش پرسید: از بنی‌قریظه چه خبر؟ حیی گفت: آنها در مدینه باقی ماندند تا هنگامی که شما به آنجا حمله برید به کمک‌تان بشتابند. با این الفاظ قریش فریب خورد و با نقشه جنگ یهودیان با محمد موافقت کردند و زمانی را برای اجرای این نقشه معین ساختند. ائتلاف شوم قریش و یهود و بازگو کردن کینه‌ها، آنها را به یک جنگ تمام عیار علیه اسلام و مسلمین مصمم کرد. جنگ افروزان با در دست داشتن موافقت قریش، مکه را به قصد جلب رضایت و همراهی دیگر قبایل عرب ترک کردند. حیی بن اخطب و دیگر بزرگان یهود وقتی قریش را آماده کردند، نزد قبایل دیگر که در حجاز سکونت داشتند رفتند.

آنها نزد قبایل غطفان که تیره‌ای از قیس غیلان بودند و نیز قبایل بنی‌مره، بنی‌فزاره، اشجع، سلیم، بنی‌سعد، اسد و هر قبیله‌ای که در فکر انتقام گرفتن از مسلمانان بودند رفته و آنان را به شرکت در این جنگ تشویق کردند و توانستند رضایت همه آنها را جلب کنند و با غرور و سربلندی به خیبر باز گردند و مشغول تدارک و تهیه مقدمات جنگ شوند. چند ماه بعد، زمان مقرر فرارسید و قبایل و عشایر عرب گروه گروه بیرق به دست و پشت‌گرم به حمایت یهودیان، به سوی مدینه رهسپار شدند. احزاب متشکل

  1. از قریش با ۴ هزار پیاده و ۳۰۰ اسب سوار و ۱۵۰۰ شتر سوار به فرماندهی ابوسفیان.
  2. قبیله بنی‌فزاره به فرماندهی عینیه بن حصن با مردان بسیار و ۱۰۰۰ شتر و سلاح فراوان.
  3. قبیله اشجع به فرماندهی مسعود بن رخیله با ۴۰۰ جنگجو.
  4. قبائل بنی‌مره به فرماندهی حارث بن عوف با قبیله سلیم جمعاً تعداد ۷۰۰ نفر عازم شدند و در بین راه قبایل بنی‌سعد و بنی‌اسد با مردان جنگی به آنها پیوستند.

این جمعیت انبوه که بالغ بر ده هزار نفر می‌شد، در ماه شوال سال ۵ (ه. ق) در یک جا جمع شدند و با فرماندهی کل ابوسفیان رهسپار مدینه شدند. خبر خروج قبایل از همان آغاز به مدینه رسیده بود و جاسوسان پیامبر(ص) آن حضرت را از تعداد نفرات و تجهیزات دشمن دقیقاً آگاه ساخته بودند.

پیامبر(ص) فوراً با اصحاب موضوع را مطرح کرد و به مشورت نشست. در آن جلسه مشورتی سلمان عرض کرد: ما در ایران اگر از حمله سواران دشمن بیمناک می‌شدیم، دور شهرها را خندق حفر می‌کردیم. با شنیدن این پیشنهاد، آثار شادمانی در سیمای مبارک پیامبر(ص) آشکار شد. پیامبر(ص) امر فرمود که موذن همه مردان مسلمان را فرا بخواند تا در مسجد اجتماع کنند. لحظاتی بعد مسلمانان جمع شدند و پیامبر(ص) آنان را از حمله دشمن آگاه ساخت و نیز ضرورت تحکیم خانه‌ها، دیوارها و سد کردن روزنه‌ها را تذکر داد. سپس آن حضرت به ساکنان قسمت شمالی شهر پیغام فرستاد که وسایل قابل حمل خود را بردارید و به دژهای داخل شهر پناه ببرید. ایشان پس از واگذاری مسئولیت‌ها به افراد، مردم را از ضرورت حفر خندق آگاه فرمود و از آنان خواست وسایل حفاری را بردارند و با وی به محل حفر خندق بروند.

پیامبر(ص) وضعیت قسمت شمالی شهر را از هر نظر مورد بررسی قرار داد و با در نظر گرفتن تمام احتمالات، تصمیم گرفت خندق را طوری طراحی کند که پشت کوه سلح قرار گیرد، سپس مردان را به گروه‌های ده نفری تقسیم و هر گروه را مأمور حفر چهل ذرع کرد. مردان مسلمان با عزمی استوار و اراده‌ای آهنین، کار حفاری را آغاز کردند و برای سرعت بخشیدن به کار خود مقداری بیل و کلنگ عاریه گرفتند.

زمین سخت بود و کار حفاری پیشرفت مورد انتظار را نداشت! اما هیچ مانعی نمی‌توانست از تلاش مسلمانان بکاهد، هر مردی که خسته می‌شد مرد دیگری کلنگ او را به دست می‌گرفت و کار را ادامه می‌داد و هر گاه آنان به صخره‌های سنگی بر می‌خوردند بلافاصله به شکستن آن همت می‌گماشتند. عده‌ای نیز به انتقال خاک‌ها مشغول بودند و حتی بعضی با پیراهن خود خاک‌ها را جابه‌جا می‌کردند. پیامبر(ص) نیز همانند دیگران و حتی بیشتر از آنان کار می‌کرد، آن حضرت یک ساعت کلنگ می‌زد و ساعتی دیگر خاک‌ها را با بیل بیرون می‌ریخت و سنگ‌های بزرگ را بر دوش حمل و به بیرون منتقل می‌کرد و گاهی نیز با پیراهن خود خاک‌ها را جابه‌جا می‌کرد. او کار می‌کرد و در عین حال به گروه‌های دیگر نیز سر می‌زد و آنان را به تلاش بیشتر تشویق می‌کرد و به آنان روحیه می‌داد تا بر خستگی مفرط غلبه کنند و سستی را کنار بگذارند تا پیش از رسیدن دشمن کار را تمام کرده باشند. مسلمانان با دل‌گرمی کار را در شش شبانه روز ادامه دادند، تا کار حفر خندق به پایان رسید. با حفر خندق که طولش ۵۰۰۰ ذرع و عمقش بین ۷ تا ۱۰ ذرع و حداقل عرض آن ۹ ذرع بود، پیامبر(ص) با خشنودی به آن نگاهی کرد و خداوند متعال را به سبب اراده مستحکمی که به مؤمنان عطا فرمود تا از خود و شهرشان دفاع کنند سپاس گفت. مؤمنان پس از پایان یافتن کار به خانه‌هایشان بازگشتند تا استحمام و استراحت کنند و آماده رویارویی با دشمن شوند. پیامبر(ص) مسلمانان را برای مقابله با دشمن فراخواند، با سه هزار نفر عازم قسمت شمالی شهر، یعنی محل حفر خندق کرد. در آنجا خیمه سرخ فرماندهی پیامبر(ص) برپا گردید و سپاه اسلام مستقر شد. شیوه آرایش جنگی سپاه اسلام به گونه‌ای بود که کوه «سلع» به عنوان یک مانع طبیعی در پشت سرشان قرار داشت و خندق در پیش رویشان بود.

مشرکان وقتی به مدینه رسیدند با کمال تعجب با دژی نفوذناپذیر مواجه شدند. آنها هرگز تصور نمی‌کردند که مدینه به شهری غیرقابل نفوذ تبدیل شده باشد و پیشروی آنها را از همان آغاز جنگ متوقف سازد و نتوانند حتی از طریق کوه‌های اطراف به درون شهر نفوذ کنند. آنان شگفت‌زده شده بودند و نمی‌دانستند که این خندق بزرگ را مسلمانان چگونه و کی حفر کرده‌اند؟ آنها تاکنون چیزی به نام خندق به عنوان وسیله دفاعی ندیده بودند. عرض و عمق خندق به گونه‌ای بود که نه می‌شد از روی آن با اسب پرید و نه اینکه وارد آن شد. آنها ناباورانه در کنار خندق ایستادند و به آن خیره شدند؛ اما واقعیتی بود که نمی‌شد آن را انکار کرد! لذا آنها با خشم از یکدیگر می‌پرسیدند: محمد و اصحاب او این شگرد جنگی را از کجا آموخته‌اند؟

دشمن تصور می‌کرد مسلمانان بیش از یک روز مقاومت نکنند. اما اکنون می‌دیدند که ورود به شهر شبیه محال شده، جلسات متعدد سران سپاه کفر برای گرفتن تصمیمی قاطع به نتیجه مطلوبی نمی‌رسید، از سوی دیگر سربازان، فرماندهان خود را تحت فشار قرار داده بودند. نظرات فرماندهان سپاه کفر در این اجتماعات متشتت بود. برخی می‌گفتند: ما غذا و آب کافی برای اقامت طولانی با خود نیاورده‌ایم؛ لذا نمی‌توانیم بیش از این به انتظار بنشینیم. اگر بخواهیم به محاصره مدینه ادامه دهیم، چگونه غذای خود و اسبان و شتران‌مان را تأمین کنیم؟ دیگری می‌گفت: ماندن در این هوای سرد زمستانی برای ما زیان‌بار است، ما نمی‌توانیم با وجود گردبادهای سخت و سرد که خیمه‌ها را از جا می‌کند بجنگیم. رفتن بهتر از ماندن در این شرایط است[۱۶].

گرچه دشمن به سرنوشت محتوم ذلت و خواری کشانده شد ولی محاصره شهر مدینه و حفظ عزت و اقتدار مسلمین در برابر امت کفر، یک موهبت الهی بود. قرآن در بیان الطاف الهی در آن روز فرمود: ﴿إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا[۱۷].

در این آیه مبارکه وحشت و دلهره‌ای را که به افراد کم ایمان، در اثر القاء دلسردی و منفی‌بافی منافقان دست داده بود بیان می‌فرماید. یعنی فضای حاکم بر مردم مدینه فضای ترس و وحشت و یاس و سوءظن به وعده‌های الهی بود و این خود نشان می‌دهد که منافقان در تضعیف روحیه‌ها چقدر سنگین عمل می‌کردند. آن روز مسلمانان در کوره داغ امتحان وارد شدند و قرآن در بیان آن ابتلاء فرمود: ﴿هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا[۱۸]. شاید یکی از صحنه‌های بارز این امتحان الهی که مؤمنین را لرزاند، حضور قهرمانان لشکر کفر در صحنه جنگ و هماوردطلبی افرادی مثل عمرو بن عبدود بود. که اولاً: توانست از موانع تعبیه شده مثل خندق بپرد، ثانیاً: در وسط میدان با نعره هل من مبارز، ضمن مبارزطلبی، اعتقادات مؤمنین را به سخریه بگیرد.

عمرو در میدان جنگ نعره می‌کشید و می‌گفت: مگر شما نمی‌گویید مقتولین شما در بهشت خواهند بود؟ آیا کسی هست که شوق دیدار بهشت را داشته باشد؟ و در مقابل نعره‌های او سکوت بر لشکر حکم‌فرما بود و کسی جرائت مقابله را نداشت، جز امیرالمؤمنین علی(ع) که پاسخش قاطع و کوبنده و شمشیری که در آن روز زد! نه فقط بر فرق عمرو بلکه بر فرق کفر فرود آمد.[۱۹].

جستارهای وابسته

پرسش مستقیم

سیره نظامی پیامبر خاتم در جنگ احزاب چه بود؟ (پرسش)

منابع

پانویس

  1. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۰.
  2. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵.
  3. علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۷۷.
  4. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۱۷؛ علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۷۹.
  5. ناصری، محمد امیر، مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۱۳۷.
  6. علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۷۹.
  7. علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۷۹.
  8. علی بن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۷۹.
  9. ناصری، محمد امیر، مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۱۳۸.
  10. مورخان اسلام آوردن نعیم بن مسعود را سه روز قبل از استقرار سپاهیان قریش در وادی عقیق ذکر کرده‌اند.
  11. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۲۹.
  12. علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۸۶.
  13. ناصری، محمد امیر، مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۱۴۰.
  14. ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۳۱.
  15. ناصری، محمد امیر، مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۱۴۰.
  16. سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۱۴۹.
  17. «هنگامی که از فراز و فرودتان بر شما تاختند و آنگاه که چشم‌ها کلاپیسه شد و دل‌ها به گلوها رسید و به خداوند گمان‌ها (ی نادرست) بردید؛» سوره احزاب، آیه ۱۰.
  18. «در آنجا مؤمنان را آزمودند و سخت لرزاندند» سوره احزاب، آیه ۱۱.
  19. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۰۰.