مارقین در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۹ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۵۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

خوارج، چهارمین گروهی بودند که در برابر حکومت امام علی(ع) صف‌آرایی کردند. اینان که تا واپسین روزهای جنگ صفین از سپاهیان امیرمؤمنان به شمار می‌آمدند، بر اثر ساده‌لوحی در دام عمروبن‌عاص گرفتار آمدند و امام را به پذیرش صلح وادار ساختند. این گروه، پس از آن‌که به اشتباه خود پی بردند، به جای عبرت‌گیری از حوادث گذشته و اعتماد به علم و دانش بی‌کران علوی، پیوسته بر لغزش‌های خود افزودند و سرانجام راه قیام و خروج علیه حکومت اسلامی را در پیش گرفتند و با ایجاد رعب و وحشت و کشتن مردم بی‌گناه، امنیت جامعه را مختل کردند. شمار خوارج در آغاز به دوازده هزار نفر می‌رسید[۱]؛ اما روشن‌گری‌ها و نصایح امام علی(ع)، دست‌کم دو سوم آنان را از صف مخالفان بیرون کشید[۲] و گروه باقی مانده، جز شماری اندک، در ساعات آغازین جنگ نهروان به هلاکت رسیدند[۳].

نبرد با خوارج، هر چند توان نظامی و مادی چندانی نمی‌خواست، به لحاظ معنوی نیروی فراوانی می‌طلبید و از حساس‌ترین جنگ‌های امام علی(ع) به شمار می‌رفت؛ زیرا این گروه غالباً از قاریان قرآن بودند و پیشانی پینه بسته آنان، حکایت از شب‌زنده‌داری آنان می‌کرد. امام علی(ع)، خود، در این باره می‌فرماید: من فتنه را نشاندم و کسی جز من دلیری این کار را نداشت؛ از آن پس که موج تاریکی آن برخاسته بود، و گزند آن همه جا را فراگرفته[۴].[۵]

امام علی با مارقین

پیدایش خوارج را می‌توان جدا شدن طبیعی عدّه‌ای از سپاهیان امام(ع) در نتیجه نبرد خونین جمل و صفین به شمار آورد، و انحراف آنان را نتیجه انحراف خلافت، از خط اهل بیت(ع) دانست. از مهم‌ترین مشخّصه‌های خوارج تحجّرگرایی و پایبندی به ظواهر و تعصّب و خشونت و عدم تشخیص میان حق و باطل بود، آنان به سرعت تحت تأثیر شایعات قرار می‌گرفتند و در برخورد با اندک تردیدی، دچار شک و تردید می‌شدند.

قابل ملاحظه است که رسول اکرم(ص) قبلا از صفات آنان خبر داده بود، چنان‌که از آن بزرگوار روایت شده فرمود: در این امت- نفرمود از این امت- نماز خواندن شما را با خود تحقیر می‌کنند، قرآن تلاوت می‌کنند ولی از گلوی آنها تجاوز نمی‌کند، این افراد همان‌گونه که تیر از چله کمان خارج می‌شود، از دین خدا خارج می‌گردند[۶].

امام(ع) قادر بر زدودن بیماری‌ها و انحرافات آنان نشد، در حقیقت جنگ‌ها و نافرمانی‌های جمل و صفّین در مدتی بسیار کوتاه، به این بیماری‌ها و انحرافات پایان داد که می‌توان عوامل ذیل را در پیدایش خوارج مؤثر دانست:

۱. شکست درونی و ناکامی از دست یافتن به پیروزی، با این ویژگی که نبردهای امام(ع) با خوارج به ظاهر مسلمان صورت می‌گرفت، ولی اینان قادر بر درک مبارزه امام با متمرّدان نبودند و نتیجه حکمیّت برای آنان قابل تحمّل نبود در صورتی که آنان خود، امام(ع) را به پذیرش حکمیّت مجبور ساخته ولی در پی اصلاح مواضع انحرافی خود برنمی‌آمدند و کوشیدند اشتباهات و بار سنگین آن امور را به دوش طرف دیگر که کسی جز امام علی(ع) نبود، بیفکنند[۷].

۲. از آزادی اندیشه‌ای که امام(ع) جهت افزایش آگاهی دینی مردم به وجود آورد، بهره‌برداری کردند. روایت شده: هنگامی که امام(ع) در حال ایراد خطبه بود خوارج با ادعای اینکه حکومت از آن خداست، آن حضرت را مورد اعتراض قرار دادند و امام تنها با این جمله بدانان پاسخ داد که: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ‌» و به آنان فرمود: شما از سه ویژگی نزد ما برخوردارید، شما را از نماز خواندن در مساجد باز نمی‌داریم و تا زمانی که با ما اتحاد و همبستگی دارید سهمیه شما را از بیت المال خواهیم پرداخت و تا وقتی با ما نجنگید، آغازگر جنگ با شما نخواهیم بود[۸].[۹]

امام و عدم پذیرش نتیجه حکمیّت

زمانی که خبر ماجرای حکمیّت به امام(ع) رسید فوق‌العاده متأثر شد و برای مردم به ایراد خطابه پرداخت و آنان را به اصلاح اشتباهی که در آن گرفتار آمدند، تشویق و ترغیب نمود و با یادآوری پند و اندرز خویش بدانان، چنین فرمود: مخالفت با دستور نصیحت‌کننده دلسوز و مهربان و دانا و با تجربه چیزی جز حسرت و پشیمانی در پی ندارد، من فرمان خود را در مورد حکمیّت به شما گفتم و نظر خالص خود را در اختیار شما نهادم، اگر از دستورم اطاعت می‌شد، کار چندان دشواری نبود، امّا شما بسان مخالفان جفا پیشه و نافرمانان پیمان‌شکن، امتناع ورزیدید، تا آنجا که گویی نصیحت‌گر در پند خویش به تردید افتاد و از پند و اندرز خودداری نمود، مثال من و شما همانند گفتار برادر «هوازن» ماست که گفت: من در سرزمین منعرج اللوی، دستور خود را دادم، ولی نتیجه این نصیحت تنها فردا ظهر آشکار گردید.

به هوش باشید! این دو تن- ابو موسی اشعری و عمرو عاص- که شما آنان را به عنوان داور برگزیدید، دستور قرآن را پشت سر نهادند و آن‌چه را قرآن میرانده بود، زنده کردند و هریک بدون هدایت الهی به پیروی هوای نفس خود پرداختند، بی‌آن که دلیلی آشکار و یا سنّتی از گذشته در اختیار داشته باشند، حکم کردند و در حکم خویش دچار اختلاف گشته و هیچ یک راه راست را نپیمودند، خدا و رسول او و مؤمنان شایسته از آن دو بیزاری جستند، اکنون آماده و مهیای حرکت به شام گردید، که إن شاء الله به اردوگاه شما در خواهند آمد[۱۰].

امام(ع) در نامه‌ای به عبد الله بن عباس، از او خواست مردم بصره را برای جنگ با معاویه بسیج نموده به امام(ع) بپیوندند. جمعیت بصره به جمع کوفیان پیوست ولی آشوب و بلوا و فساد و تباهی خوارجی که از بصره و کوفه گرد آمده و راهی نهروان بودند، یاران امام را نگران ساخت به گونه‌ای که اگر متوجه شام گردند، حضور این افراد در این منطقه برای آنها دشوار خواهد بود. از این رو، از امام(ع) درخواست کردند که ابتدا به کار خوارج پایان دهد[۱۱].

از جمله کارهای فتنه‌انگیزانه خوارج این بود که عبدالله بن خباب و همسرش را دستگیر و او را به قتل رساندند و سپس شکم همسرش را پاره نموده و نوزادش را بدون هیچ توجیهی، از میان بردند، هم‌چنین حارث بن مره عبدی را که به عنوان فرستاده امام نزدشان آمده بود، کشتند[۱۲].[۱۳]

نبرد با خوارج

قوای مارقین (از دین برگشتگان) در نزدیکی نهروان گرد آمدند و مجموعه‌هایی از مردم بصره و دیگر جاها بدانان پیوستند. امام(ع) بارها کوشید تا آنان را از اندیشه‌ای که در سر داشتند و نافرمانی و تلاش در جنگ افروزی، بازدارد، ولی جز فساد و جهل و نادانی و پافشاری آنها بر نبرد، چیزی عاید وی نشد. ازاین‌رو، حضرت سپاه خویش را بسیج نمود و چنان‌که در هر جنگی شیوه آن بزرگوار بود با پند و اندرز بدانان یادآور شد که در چنان شرایط و اوضاعی با اخلاق اسلامی با مردم برخورد نمایند. وقتی امام(ع) به سپاه دشمن نزدیک شد پیکی نزد آنها فرستاد و از آنان خواست قاتلان عبدالله بن خباب و کشندگان فرستاده‌اش حارث بن مره را تحویل دهند، ولی آنان یک صدا اعلام داشتند: همه ما در کشتن آنها شرکت داشته‌ایم و ما همه، ریختن خون شما و آنان را جایز می‌دانیم.

امام(ع) با اعزام قیس بن سعد و ابوایوب انصاری نزد خوارج، خواست آنان را پند و اندرز دهند به این امید که واقعیت رخدادها را درک کنند و از خونریزی بیشتر میان امت، پرهیز کنند، سپس حضرت خود، نزدشان آمد و آنها را مخاطب قرار داد و فرمود: ای گروهی که دشمنی و ریاکاری و لجاجت، آنان را به جنگ وا داشته است و هوای نفس، آنها را از درک حقیقت باز داشته و نادانی و سبک‌سری، آنان را به طمع وادار نموده و امروز در پیش‌آمدی ناگوار گرفتار آمده‌اند، به شما هشدار می‌دهم، نکند بدون دلیلی از پروردگارتان جسدهای شما در کنار این نهر و این گودال بر خاک افتد.

سپس عدم رضایت خود از حکمیت و مخالفت با آن را برایشان بیان و سبب مخالفت خویش را به روشنی برای آنها تشریح کرد، در صورتی که خود، امام(ع) را بر پذیرش حکمیّت مجبور ساخته بودند. از سویی داوران دو طرف بر مبنای قرآن و سنّت داوری نکرده بودند و اکنون امام(ع) برای بار دوم مهیای رویارویی با معاویه می‌شد و شورش مارقین نمی‌توانست معنایی داشته باشد. آنان با شنیدن سخن امام(ع) نه تنها دست از کارهای ناشایست خود برنداشتند بلکه از آن شخصیت گرانمایه خواستند خویشتن را تکفیر و توبه خود را اعلان کند، امام(ع) به آنان فرمود: گردبادی از بلا شما را فرا گیرد و انسان پاک و شریفی از شما به یادگار نماند!... آیا پس از ایمانم به خدا و جهادم در رکاب پیامبر، به کفر خویش گواهی دهم؟ اگر چنین کنم گمراه شده‌ام و از هدایت یافتگان به شمار نخواهم آمد.

این سخن را فرمود و از نزد آنان رفت و خوارج به قصد جنگ صف‌آرایی کردند... امام(ع) سپاه خویش را برای رویارویی با آنان بسیج کرد و در آخرین تلاش خود را به ابو ایّوب انصاری فرمان داد برای خوارج پرچم امان برافرازد و بدان‌ها بگوید: هرکس زیر این پرچم درآید در امان است، کسانی که رهسپار کوفه و مدائن گردند، در امان‌اند، ما قصد هیچ‌گونه تعرّضی به شما نداریم، تنها از شما خواستار تحویل دادن قاتلان برادرانمان هستیم.

بدین ترتیب، مجموعه‌های فراوانی از خوارج منصرف شده و صحنه را ترک کردند و امام(ع) به یاران خود فرمود: دست نگهدارید، تا آنان جنگ را آغاز کنند. خوارج با فریاد: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ... الرَّوَاحَ الرَّوَاحَ إِلَى الْجَنَّةِ»؛ حکومت از آن خداست، پیش به سوی بهشت. هجوم خود را آغاز کردند، ساعتی به طول نینجامید که بیشتر آنها به هلاکت رسیدند و کمتر از ۱۰ تن جان سالم بدر بردند و از یاران امام(ع) تنها تعدادی کمتر از ۱۰ تن به فیض شهادت نائل شدند[۱۴].

پس از فرو نشستن شعله جنگ، امام(ع) دستور داد به جستجوی «ذو الثدیه» یکی از سران خوارج بپردازند و بر انجام آن کار تأکید کرد زیرا یافتن جسد وی مصداق سفارشات پیامبر اکرم(ص) در مبارزه با مارقین و از دین‌برگشتگان بود که «ذو الثدیه» از جمع آنان به شمار می‌آمد[۱۵]، وقتی او را میان کشتگان یافتند، امام را در جریان قرار دادند، حضرت فرمود: الله اکبر! نه من دروغ گفته‌ام و نه رسول خدا(ص) به من دروغ گفته است، اگر این نبود که از تلاش دست بردارید، آن‌چه را خداوند بر زبان پیامبرش در مورد فضیلت مبارزانی که آگاهانه با خوارج بجنگند و آشنای به حق ما باشند، عنوان کرده، برایتان بیان می‌داشتم.

و سپس حضرت در پیشگاه خدا سجده شکر به جای آورد[۱۶].[۱۷]

اشغال مصر

پس از کشته شدن عثمان بن عفان، امیر المؤمنین(ع) قیس بن سعد بن عباده انصاری را به فرمانروایی مصر گمارد و سپس آن‌گونه که خود، مصلحت دید محمد بن ابی بکر را به جانشینی قیس بن سعد موظف ساخت؛ زیرا مصر به عنوان بخش دیگری از قلمرو حکومت اسلامی معاویه را مضطرب می‌ساخت. پس از پایان جنگ و نبردها و نتایج به دست آمده، به مجرد اینکه تشویش و اضطراب و عدم همیاری، بر جامعه اسلامی حکمفرما شد، معاویه و عمرو عاص برای اشغال مصر دست به تلاش زدند؛ زیرا واگذاری این شهر بهایی بود که برای تخریب حکومت امام و نابود کردن دین، به عمرو عاص پرداخته می‌شد. امام(ع) وقتی شنید معاویه به سمت مصر پیشروی می‌کند، کوشید تا محمد بن ابی بکر را با تدارکات و نیرو تقویت کند، امّا دیری نپایید که خبر اشغال مصر و شهادت محمد بن ابی بکر به آن حضرت رسید و امام به جهت از دست دادن محمد فوق‌العاده اندوهگین شد[۱۸] و پس از آن مالک اشتر را به فرمانروایی مصر گمارد و عهدنامه و (منشور) معروف خویش را در زمینه اداره حکومت و سیاست مردم، به وی نگاشت، ولی معاویه با ابزار شیطانی و فریبکاری خود، توانست به مالک اشتر زهر بخوراند[۱۹].[۲۰]

سقوط و فروپاشی امّت

آثار و نشانه‌های انحرافی که روز سقیفه به وجود آمد، در روزهای پایانی حکومت امام(ع) به روشنی پدیدار گشت؛ زیرا معاویه و پیروانش از درون اسلام به جنگ با اسلام و گسستن باقیمانده رشته‌های همبستگی جامعه اسلامی و تخریب این جامعه پرداختند و در پی ساختن جامعه‌ای دلخواه و سازگار با میل و رغبت خود، برآمدند وضعیت مسلمانان را پس از ورود امام(ع) در سه جنگ سرنوشت‌سازی که جهت ریشه‌کن ساختن فساد و تباهی صورت گرفت، می‌توان در موارد ذیل خلاصه کرد:

۱. امام(ع) و امتش، در این نبردها برجسته‌ترین یاران آگاه خود را که در جامعه و روند حرکت رسالت اسلامی، تأثیر بسزایی داشتند از دست داده بودند، یارانی که با حضور آنان و نظارت امام، امکان ساختن امّتی شایسته بر مبنای قرآن و سنّت وجود داشت و در این راستا حزن و اندوه درونی امام(ع) به پایه‌ای رسیده بود که بیان آن در سوک یارانش ملاحظه می‌کنیم، آنجا که فرمود: به راستی، برادران ما که خونشان در صفین ریخته شد اگر امروز زنده نیستند، چه زیانی دیده‌اند؟ خوشا به حالشان که نیستند تا از این لقمه‌های گلوگیر بخورند! و از این آب‌های ناگوار بنوشند! به خدا سوگند! آنها به دیدار خدا رفتند و پاداششان را داد و آنان را پس از بیم و ترس در سرای أمن خویش جایگزین ساخت. کجایند برادرانم همان‌ها که سواره به راه می‌افتادند و در راه حق گام برمی‌داشتند؟ عمار کجاست؟ ابن تیهان کجاست؟ ذو الشهادتین کجاست؟ و کجایند برادرانشان که نظیر و مانند آنان بودند و پیمان بر جانبازی بستند و سرهای آنها به دربار ستم‌پیشگان فرستاده شد.

سپس دست بر محاسن شریف خود نهاد و مدتی بس طولانی گریست و آن‌گاه فرمود: «أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ‌» [۲۱]؛ آه و افسوس بر برادرانم، همان‌ها که قرآن را تلاوت می‌کردند و به کار می‌بستند، در فرائض و واجبات دقت می‌کردند و آنها را به پا می‌داشتند، سنّت‌ها را زنده و بدعت‌ها را میراندند، دعوت به جهاد را می‌پذیرفتند و به رهبر خود اطمینان داشتند و صمیمانه از او پیروی کردند.

۲. نافرمانی و فروپاشی سپاهیان و پدیدار شدن ضعف و سستی و خستگی از جنگ در اثر کشته شدن عده زیادی از مردم عراق که ستون فقرات سپاه امام(ع) را تشکیل می‌دادند پدید آمد و با این که امام(ع) از قدرت بیان تحسین برانگیز و برهان قاطع برخوردار بود، نتوانست برای ادامه و استمرار جنگ، در پایگاه مردمی خود عزم و اراده ایجاد نماید. از جمله اموری که بر تفرقه و پراکندگی سپاهیان می‌افزود گفت‌وگوی معاویه با سران قبایل و عناصر دنیا طلب بود که در آن کوتاهی نمی‌کرد و یا اموال و دارایی و هدایا و پست و مقام‌هایی به آنها پیشکش می‌داد تا هرگونه می‌توانند قدرت و توان امام و انبوه جمعیت هوادار او را به سستی و ضعف بکشانند و در این مورد کار به جایی رسید که امام(ع) پس از جنگ نهروان نتوانست در اردوگاه نخیله برای جنگ با معاویه نیرویی تدارک ببیند و اغلب سپاهیان حضرت پنهانی وارد کوفه شدند به گونه‌ای که امام ناگزیر شد، اردوگاه خویش را به تعطیلی بکشاند و جنگ را به تأخیر اندازد[۲۲].

۳. اوضاع و شرایطی را که امام(ع) و مسلمانان پشت سر گذاشتند به معاویه فرصت داد تا در گوشه و کنار سرزمین اسلامی به حملاتی دست بزند. وی با این اعمال، دست به کشتار و اسارت و تهدید زد. نخست به اطراف عراق حمله کرد. نعمان بن بشیر انصاری را برای حمله به منطقه «عین التمر» و سفیان بن عوف را جهت یورش به منطقه «هیت» و سپس «انبار و مدائن» و معاویة بن ضحاک بن قیس فهری... را برای حمله به «واقصه» گسیل داشت هر بار امام(ع) می‌کوشید تا مردم را برای برابری با حملات معاویه فرا بخواند، ولی فورا پاسخ مثبت دریافت نمی‌کرد، از این رهگذر، معاویه به ضعف قدرت حکومت امام(ع) و افزایش قدرت و توان خویش پی برد[۲۳].

معاویه، برای هجوم به حجاز و یمن بسر بن ارطاة را به آن دیار اعزام کرد و او در زمین به فساد و تباهی پرداخت و انسان‌های بیگناه را از دم تیغ گذراند[۲۴]. درد و رنج امام(ع) از اعمال جنایتکارانه مجرمان و دست برداشتن مردم از یاری وی، به پایه‌ای رسید که از رنج و آزردگی خود برای دست برداشتن مردم از یاری‌اش، به صراحت فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي» [۲۵]؛ خدایا! از بس آنها را پند و اندرز دادم، آنها را ملول و آنان نیز مرا ملول ساختند. من آنان را ناراحت کردم و آنان نیز مرا خسته کردند، به جای آنها افرادی بهتر به من عنایت کن، و به جای من بدتر از من را بر آنان مسلّط گردان.

امام(ع) از آینده تاریک و درد و رنج‌های فراوانی که در اثر دست برداشتن از یاری حق بر امت اسلامی وارد می‌شد، به امت اسلامی هشدار داد و فرمود: به هوش باشید! به زودی خواری و ذلّت سراسر وجودتان را فرا خواهد گرفت و به شمشیری برّنده گرفتار خواهید شد، جمعیّت شما را پراکنده می‌سازند و چشمانتان را اشکبار خواهند نمود، فقر و تنگدستی وارد خانه‌هایتان خواهد شد، دیری نمی‌پاید که آرزو می‌کنید کاش مرا می‌دیدید و یاریم می‌کردید، به زودی درخواهید یافت آن‌چه را به شما می‌گویم، حقیقت است[۲۶].[۲۷]

آخرین تلاش‌های امام(ع)

پس از آشفتگی‌های متعدد اوضاع و موفقیّت معاویه در ایجاد فساد و انتشار رعب و وحشت در گوشه و کنار دولت اسلامی، امام(ع) تصمیم گرفت دست به حمله وسیعی بزند و امّت را به قیام وادارد. ازاین‌رو، با مخاطب قرار دادن مردم، آنها را مورد تهدید قرار داد و فرمود: مردم! از نکوهش و گفت‌وگوی با شما خسته شدم، موضع خود را برایم روشن نمایید که چه می‌خواهید بکنید، اگر برای رویارویی با دشمنانم مرا همراهی می‌کنید، که چه بهتر وگرنه تصمیم خود را برای من روشن کنید، به خدا سوگند! اگر شما همگی برای مبارزه با دشمنانتان مرا همراهی نکنید که خداوند میان من و آنها داوری کند، که او بهترین داوران است، قطعا شما را نفرین خواهم کرد و اگر تنها ده تن یاور داشته باشم به جنگ دشمن خواهم رفت[۲۸].

این تهدید قاطعانه، ضمیر و وجدان مردم را بیدار کرد و مطمئن شدند که امام(ع) خود و خانواده و یاران خاصش به جنگ معاویه خواهند رفت، هرچند مردم او را یاری نکنند و اگر چنین شود این لکه ننگ و عار و ذلّت تا قیامت بر تارک آنان باقی خواهد ماند. به همین سبب، از میان مردم، افراد سرشناس و بزرگان آنان برای رویارویی و جنگ با معاویه و پایان دادن به فساد و تباهی، مهیا شدند و به سمت اردوگاه‌های خود در منطقه «نخلیه» به حرکت درآمدند به نحوی که برخی از مجموعه‌های سپاه بر سایرین پیشی می‌گرفتند تا در کنار امام(ع) که در انتظار پایان ماه رمضان بسر می‌برد، حضور داشته باشند.[۲۹]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن اعثم، الفتوح، ص۷۴۲.
  2. ابن اعثم، الفتوح، ص۷۴۵. در این باره ارقام دیگری نیز ذکر شده است که برای آگاهی از آنها ر.ک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳؛ المسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، ص۲۵۶.
  3. تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۰۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۹۳.
  4. نهج البلاغه، خطبه ۹۳، ص۸۵.
  5. یوسفیان و شریفی، مقاله «امام علی و مخالفان»، دانشنامه امام علی ج۶، ص ۲۱۹.
  6. به البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۲۱- ۳۳۷؛ صحیح بخاری، ج۹، ص۲۱- ۲۲، باب ترک جنگ با خوارج؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۷۷۴ حدیث ۱۰۶۴ و مسند احمد، ج۳، ص۵۶ مراجعه شود.
  7. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۳- ۵۸.
  8. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۴؛ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۳۳۴؛ مستدرک وسائل الشیعه، ج۲، ص۲۵۴.
  9. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۳۰۱.
  10. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷.
  11. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۷ و ۵۸؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۲۸۶.
  12. تاریخ طبری، ج۴، ص۶۱؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۲۸۶؛ فصول المهمه ابن صباغ، ص۱۰۸.
  13. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۳۰۲.
  14. نهج البلاغه، خطبه ۵۹، چاپ مؤسسه نشر اسلامی؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۸۵؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۱۹.
  15. صحیح مسلم، کتاب زکات، باب ذکر الخوارج و صفاتهم و التحریض علی قتالهم.
  16. تاریخ طبری، ج۴، ص۶۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۶؛ البدایة و النهایة، ص۲۹۷.
  17. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۳۰۳.
  18. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۸۸.
  19. تاریخ طبری، ج۴، ص۷۲.
  20. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۳۰۷.
  21. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۹۹.
  22. تاریخ طبری، ج۴، ص۶۷.
  23. غارات ثقفی، ص۴۷۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۲ و ۱۰۳.
  24. تاریخ ثقفی، ص۴۷۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۱۰۶، چاپ مؤسسه اعلمی.
  25. نهج البلاغه، خطبه ۲۵.
  26. انساب الاشراف، ج۱، ص۲۰۰؛ نهج البلاغه، سخن ۵۸.
  27. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۳۰۸.
  28. سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۱، ص۴۵۱ به نقل از بلاذری در انساب الاشراف.
  29. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲ ص ۳۱۲.