دوران امیرالامرایی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۳۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

پیدایش منصب امیرالامرایی که تحولی عظیم در نظام اداری و سیاسی دستگاه خلافت عباسی ایجاد کرد، حاصل نابه‌سامانی و فسادی بود که در سازمان اداری و تشکیلات دولتی عباسیان و به دنبال سلطه شوم ترکان بر دستگاه خلافت به وجود آمد. چنانکه دانستیم یکی از عوامل مهم پیروزی و اقتدار عباسیان، وجود دولتمردان و کارگزاران با کفایت و شایسته‌ای نظیر ابوسلمه، ابومسلم خاندان برمک و خاندان سهل بود؛ اما از اواسط قرن سوم هجری، که اقتدار خلفای عباسی به دنبال استیلای ترکان دچار زوال گردید، مناصب مهم دولتی را گروهی نالایق و ناتوان اشغال کردند. بدین‌سان، بیشتر وزرا و کارگزاران دولت به جای آنکه حامی و پشتیبان خلافت باشند، موجب خطر و مایه تهدید آن شدند؛ زیرا پس از آنکه خلفای بی‌کفایت عباسی برای تأمین مخارج فراوان مجالس عیش و بزم و پرداخت باج‌های گزاف به سرداران خویش، اموال و دارایی عمال و وزرا را مصادره کردند، مناصب دولتی در معرض خرید و فروش و مزایده قرار گرفت[۱]. از آن پس، کسانی که متولی این پست‌های حساس می‌شدند، جز به اندوختن ثروت و چپاول مردم نمی‌اندیشیدند. به استناد برخی روایات، در این دوره بسیاری از کارگزاران بنی‌عباس از پیش، رشوه‌ای به خلیفه می‌پرداختند و منصب وزارت یا دیگر مناصب دولتی را از وی می‌خریدند[۲]. چنین وزرا و کارگزارانی هیچ کس را به کار نمی‌گماشتند، جز آنکه رشوه‌ای از وی گرفته باشند؛ همچنان‌که آن افراد نیز آنچه می‌پرداختند از طریق مالیات‌های مضاعف و سنگین، از مردم ستمدیده می‌گرفتند. برای مثال، به ستمگری‌های علی بن عیسی بن ماهان اشاره می‌کنیم که در تمام مدت حکومت دیرپای خویش با زورگویی و ستمگری در خراسان حکمرانی کرد و با آنکه بهره‌کشی‌های ظالمانه‌اش اعتراض همگان را برانگیخته بود، هارون الرشید همچنان از او حمایت می‌کرد؛ زیرا علی بن عیسی علاوه بر آنکه خزانه خود را از این چپاول‌ها می‌انباشت، مبالغ فراوانی برای خلیفه و دیگر دولتمردان بانفوذ دربار ارسال می‌کرد و بدین ترتیب، جواز ستمگری خود را دریافت می‌نمود.

پیدایش منصب امیرالامرایی را بیش از هر چیز، باید حاصل تباه شدن منصب وزارت دانست. نگاهی اجمالی به کارنامه وزیران دستگاه خلافت عباسی در دوره سلطه ترکان، خاصه از زمان خلافت مقتدر (۲۹۵-۳۲۰ق) به بعد، نشان می‌دهد که چگونه این منصب مهم بازیچه دست خلفا و سوداگران مناصب حکومتی قرار گرفته بود. یکی از این وزیران، علی بن فرات است که سه بار در زمان مقتدر به وزارت رسید[۳] و جمعاً شش سال وزارت کرد و پس از معزول شدن، میلیون‌ها دینار زر نقد داشت که همه را از مصادره اموال مردم و از محل فروش پست‌های دولتی به دست آورده بود[۴]. یکی دیگر از این وزیران، محمد بن عبیدالله خاقانی]] است. وی مردی کوته فکر و عامی بود و به سبب نادانی و سفاهتش، ملعبه و مضحکه کسان شده بود. وی به‌سرعت عزل و نصب می‌کرد؛ چنانکه در یک روز، نظارت شهر کوفه را به نوزده کس داد و از هر کدام رشوه‌ای گرفت[۵]. بنابر روایت عریب بن سعد، خاقانی در مدت یازده روز، یازده بار عامل بادوریا را عوض کرد[۶]. دیگر، حامد بن عباس است که به سال ۳۰۶ق. در سن هشتاد سالگی به وزارت رسید؛ اما از امور اداری اطلاعی نداشت و علی بن عیسی را به نیابت خود برگزیده بود و از این‌رو ملعبه شاعران بود[۷]. یکی دیگر از وزرای قرن چهارم، ابوالعباس خصیبی است که در تمام دوران وزارتش شبانه روز مست بود. به گفته ابوعلی مسکویه، خصیبی در هشیاری نیز مار بود و حالی برای کار نداشت و امور مهم را به دیوان‌ها واگذاشته بود و فقط فهرست کوتاهی از نامه‌های خیلی مهم را بررسی می‌کرد و دیگر کارها را به ابوالفرج اسرائیل نصرانی سپرده بود و او به سلیقه خود دستور می‌داد و متهورانه اموال مردم را مصادره می‌کرد[۸]. از آنچه گذشت در می‌یابیم که تنها صفت مشترک وزرای اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری، که حساس‌ترین دور خلافت عباسی است، خیانت‌کاری و تاراج بیت‌المال و مصادره اموال مردم ستمدیده بود. با این حال، زندگی بیشتر وزیران همواره در دغدغه و پریشانی می‌گذشت؛ زیرا نه فقط خلفا آنان را مصادره می‌کردند، بلکه لشکریان، خصوصاً سپاه ترک، مکرر می‌شوریدند و اموال آنها را غارت می‌کردند و به جای مستمری و ارزاق و مواجب خویش - که معمولاً به سبب دست درازی خلفا و وزرا به تأخیر می‌افتاد - بر می‌داشتند. بدین‌گونه، چون خزانه بیت‌المال و اموال وزیران همواره عرصه تجاوز و تطاول خلیفه و کارگزاران بود، چیزی باقی نمی‌ماند تا شکم‌های گرسنه لشکریان را که بیشترشان غلامان حریص ترک بودند سیر کند. در چنین اوضاعی هر امیری که سپاهیان را راضی می‌کرد، می‌توانست آنان را مانند حربه‌ای قاطع بر ضد دستگاه خلافت به کار اندازد و قدرت خلیفه و دولتمردانش را محدود کند.

حاصل این آشفتگی در دارالخلافه این بود که امیرانی در نواحی دوردستی نظیر خراسان و ماوراءالنهر و شمال افریقا قدرت یابند و با ایجاد نظم و امنیت، توجه و رضایت عامه را جلب کنند و داعیه‌دار استقلال شوند و از پشتیبانی مردم برخوردار گردند. گروهی از اقطاع داران نیز توانستند در حوزه ولایت خویش در نتیجه ضعف بنیه مالی و سیاسی دستگاه خلافت، قدرت واقعی را به دست گیرند و به بهانه پرداخت مواجب و مستمری لشکریان مقیم در حوزه امارت خود، ولی در واقع با هدف کسب پشتیبانی و حمایت سپاه خود، از ارسال مالیات به دارالخلافه سرباز زنند و به‌تدریج، داعیه استقلال یابند. خصوصاً، در ولایاتی که از مرکز خلافت دور‌تر بود اقطاع داران آسان‌تر می‌توانستند از فرمان خلیفه گردن کشند؛ زیرا اولاً، خود را از سخط و انتقام خلیفه در امان می‌دیدند؛ ثانیاً، دستگاه خلافت را فاقد آن مایه توان مالی می‌دیدند که بتواند سپاه قدرتمندی به دفع آنان گسیل کند. بنابراین، در عهد خلافت راضی (۳۲۹-۳۳۲ق). از امپراتوری پهناور عباسی، جز بغداد و اطراف آن، چیزی برای خلیفه باقی نمانده بود[۹] و دیگر نواحی، میان امیران قدرتمند و اقطاع‌داران بزرگی که داعیه‌دار استقلال بودند تقسیم گردید.

راضی چون اوضاع را چنین دید، به گمان خود در صدد برآمد تا با پدید آوردن منصب امیرالامرایی که صاحب آن، دارای قدرت و اختیاری افزون‌تر بود، سازمان اداری دستگاه خلافت را سامان بخشد؛ زیرا در زمان خلافت کوتاه او نیز وزیران پی در پی عزل و نصب می‌شدند و بعضی از آنان برای رسیدن به آن مقام، مبالغی گزاف می‌پرداختند. چنانکه ابن مقله وقتی برای بار سوم به وزارت رسید، پانصد هزار دینار به راضی رشوه داد[۱۰]، اما وزارتش نپایید؛ زیرا سپاهیان بشوریدند و فتنه‌هایی برپا شد که به عزل وی انجامید و راضی وزارت را به عبدالرحمن بن عیسی داد. لیکن، کار عبدالرحمن نیز رو به پریشانی نهاد و چندان طول نکشید و از وزارت استعفا کرد و خلیفه، این بار، وزارت را به محمد بن قاسم کرخی داد. وی مردی ضعیف و بی‌کفایت بود و همواره از بیم آزار سپاهیان متواری می‌شد؛ از این‌رو راضی وزارت را به سلیمان بن مخلد داد. سلیمان نیز کاری از پیش نبرد؛ زیرا سرداران سپاه، خصوصاً فرماندهان ترک، جسارت بسیار یافته بودند و به هر بهانه‌ای می‌شوریدند و خانه وزیر و خزانه او را غارت می‌کردند. چون اوضاع چنین آشفته شد، راضی تصمیم خود را عملی ساخت و برای نخستین بار، مقام امیرالامرایی را به ابن رائق واگذار کرد.[۱۱].

امیرالامرایی ابن رائق

محمد بن رائق مدتی پیش از امیرالامرایی، ولایتدار واسط و بصره بود و چون در سرکوب مخالفان و به دست آوردن فرمانروایی آن دیار توفیق یافت، توجه خلیفه را جلب کرد؛ از این‌رو راضی به سال ۳۲۴ او را به بغداد فرا خواند و به مقام امیرالامرایی منصوب کرد و برای آنکه دست امیرالامرا در سامان دادن به امور باز باشد، قدرت او را بیفزود، بدین گونه که عزل و نصب والیان و صاحبان دیوان، تدبیر امور مالیات‌ها و اداره امور دولت، پرداخت نفقه به خلیفه و سپاه، فرماندهی لشکر و تنظیم قراردادهای صلح و اعلان جنگ را به او داد و فرمان داد تا نام امیرالامرا را همراه خلیفه در خطبه بخوانند و بر سکه‌ها نقش زنند و اعطای خلعت و پرچم را نیز در اختیار او گذاشت[۱۲]. بدین گونه، امیرالامرا وظایف و اختیاراتی را که پیش از آن در دست شخص خلیفه بود به دست آورد. در نتیجه، وزیر عملاً موقعیت خود را از دست داد و جز در روزهای رسمی به حضور خلیفه نمی‌رفت که در آن زمان نیز خاموش می‌ماند و امیرالامرا که بالاتر از او بود به کارها رسیدگی می‌کرد[۱۳]. با این همه، این عنوان پرطمطراق نیز نتوانست بیماری مهلک دستگاه خلافت عباسی را علاج کند؛ زیرا مشکل آل عباس، نبودن عناوین و القاب یا بخشیدن نشان و علامت نبود، بلکه آنچه خلافت آنان را در نشیب ضعف و نابودی قرار داده بود، همانا خلفای بی‌کفایت و دولتمردان طمع‌کاری بودند که برای انباشتن خزانه خود از هیچ کاری، از مصادره اموال و دارایی مردم گرفته تا بستن مالیات‌های سنگین و طاقت فرسا بر آنان، دریغ نمی‌ورزیدند.

از آنجا که عنوان امیرالامرایی و اختیارات وسیع آن، دستاویز مناسبی برای غارت و چپاول عامه بود، خیلی زود درگیری و نزاعی سخت میان مدعیان قدرت برای به دست آوردن آن مقام به وجود آمد و به این ترتیب، ابن رائق از همان آغاز کار و در تمام مدت امارتش، یکسره با امیران آل برید و دیگر مدعیان قدرت درگیر بود.[۱۴].

کشمکش ابن رائق و آل برید

بریدیان خاندانی شیعی مذهب و منسوب به ابوعبدالله محمد بریدی هستند که در دهه دوم قرن چهارم هجری به صحنه سیاست گام نهادند. چنانکه از نام این خاندان پیداست، آنان در آغاز، در دیوان برید مشغول خدمات اداری و دفتری بودند؛ اما در روزگاری که خلافت عباسی در نشیب ناتوانی افتاده بود و کشمکش بر سر دست یافتن بر بغداد و مقام امیرالامرایی درگرفته بود، ابوعبدالله با کمک برادرانش، ابوالحسین عبدالله و ابویوسف یعقوب، توانست بر بخش‌هایی از خوزستان دست یابد و حکومت مستقلی در آن دیار به وجود آورد[۱۵] و از فرستادن خراج به بغداد سرباز زند. پس از آن، با مردم رفتاری نا پسند در پیش گرفت و از این‌رو، جماعتی از زیر دستانش نزد ابن رائق و راضی آمدند و از ستمگری وی شکایت کردند. به دنبال این شکایات، ابن رائق، امیرالامرای بغداد، به همراه خلیفه و به قصد سرکوب ابوعبدالله بریدی روانه اهواز شد و بریدی که چنین دید، سر به اطاعت فرو آورد و پیمان گذشته را گردن نهاد و مقرر گردید که سالانه ۳۶۰ هزار دینار به بغداد بفرستد و گروهی از سپاه خود را در اختیار خلیفه بگذارد تا در مقابله با دیگر مدعیان قدرت به کار گیرد. با وجود این، ابو عبدالله پیمان‌شکنی کرد و به مخالفت با ابن رائق، سپاهی به بصره فرستاد. ابن رائق نیز سپاهی به فرماندهی بدر خرشنی و بجکم به مقابله گسیل کرد. پس از چندین نبرد، که پیروزی میان دو طرف دست به دست می‌شد، ابن رائق شخصاً آهنگ پیکار کرد. ابوعبدالله که تاب مقاومت نداشت به علی بن بویه (عمادالدوله) پیوست و از او یاری خواست. عمادالدوله برادر خود، احمد بن بویه (معزالدوله)، را با سپاهی به یاری بریدی فرستاد؛ اما چون بویهیان خود در چند جبهه درگیر نبرد بودند، میان آنان با بریدی دیری نپایید؛ در همین حال، بجکم از اختلاف بویهیان و ابوعبدالله بریدی سود جست و بر شوش و جندی‌شاپور چیره شد و به طمع به دست آوردن مقام امیرالامرایی، با ابن رائق نیز درافتاد. ابن رائق با بریدی صلح کرد و درصدد برآمد تا با کمک او، رقیب نیرومند خود را واپس راند؛ اما بجکم پس از آنکه ابوعبدالله را شکست داد، پیمان صلحی با او امضا کرد و با یاری او، آهنگ بغداد نمود تا امیر الامرایی را از چنگ ابن رائق در آورد[۱۶].[۱۷].

امیرالامرایی بجکم و قتل او

بجکم از جمله سرداران ترکی بود که چندی در سپاه مرداویج خدمت می‌کرد. مرداویج، که احساسات شدید وطن دوستی و ایرانی‌گری داشت، اقوام غیر ایرانی از جمله اعراب و ترکان را پست و سفله می‌دانست. وی، که مردی سفاک و خشن بود، با غلامان خویش بدرفتاری می‌کرد[۱۸] و در صدد بود که به بهانه اهمال آنان در برگزاری جشن سده نابودشان کند؛ از این‌رو غلامان ترک به سرکردگی بجکم و ترکی دیگر به نام توزون، از بیم جان خود، مرداویج را به سال ۳۲۳ ق. در حمامی نزدیک اصفهان به قتل رساندند[۱۹]. پس از این واقعه، غلامان ترک برای رهایی از تعقیب یاران مرداویج پای در فرار نهادند و گروهی از آنان به علی بن بویه پناه بردند و گروهی دیگر به فرماندهی بجکم راهی اهواز شدند و به محمد بن رائق پیوستند. ابن رائق مقدم بجکم را گرامی داشت[۲۰] و در دوران امیرالامرایی خود، فرماندهی سپاهی را که به جنگ ابوعبدالله بریدی فرستاد بدو سپرد. بجکم به سال ۳۲۵ ق. اهواز را از چنگ ابوعبدالله بریدی در آورد و با احمد بن بویه در آویخت؛ اما تاب مقاومت نیاورد و خوزستان به تصرف احمد بویهی در آمد. در همین زمان، بجکم در صدد برآمد تا مقام امیرالامرایی را به دست آورد و به اتکای آن مقام و پشتیبانی خلیفه، رقبای خود را از میدان به در کند. از این‌رو، زمانی که ابن رائق، بجکم را به تسخیر مجدد خوزستان فراخواند، او از این کار سرباز زد و آشکارا به مخالفت با وی برخاست. ابن رائق به ناچار با ابوعبدالله بریدی صلح کرد و او را با وعده فرمانروایی واسط فریب داد و به جنگ با بجکم دلخوش کرد؛ اما بجکم بی‌درنگ بریدی را شکست داد و برای آنکه بتواند بر این رائق پیروز شود، از بریدی پوزش خواست و با او پیمان صلحی امضا کرد. در همین زمان، دشمنی و رقابت میان ابن رائق و ابن مقله وزیر بیش از پیش شدت یافت، به گونه‌ای که هر کدام از دو رقیب برای نابودی دیگری می‌کوشیدند: ابن مقله، در نهان، از سویی وشمگیر زیاری و از سوی دیگر بجکم را به بغداد فرا خواند تا هر یک که قادرند، مقام امیرالامرایی را به دست گیرند. وی همچنین راضی را بر ضد ابن رائق برانگیخت؛ اما خلیفه به او خیانت کرد و ابن رائق را از این موضوع آگاه کرد. در نتیجه، ابن رائق فرمان داد تا ابن مقله را گرفتار ساختند و دست و زبانش را بریدند[۲۱]. این مصیبت دردناک، وضعیت اسفبار دربار عباسی را در آن روزگار به‌خوبی نشان می‌دهد. به دنبال این جریانات، موقعیت ابن رائق نیز به‌شدت تضعیف گردید و از این‌رو، به سال ۳۲۶ ق. بجکم بر بغداد دست یافت و خلیفه ابن رائق را واداشت تا مقام امیرالامرایی را به او واگذار کند[۲۲]. ابن رائق که مقام خود را از کف داده بود، از بیم جان، روی نهان کرد؛ اما خلیفه چندی بعد، وی را به حکومت سرزمین‌های هم‌مرز با روم در شمال فرات منصوب کرد تا بدین وسیله از فتنه‌انگیزی او در امان ماند. بجکم همچنین برای آنکه ابوعبدالله بریدی، رقیب سرسخت خود را آرام کند، از خلیفه خواست تا او را به وزارت برگزیند و امارت واسط را هم به او واگذارد. در واقع، هدف بجکم از آشتی با بریدی این بود که با استفاده از پشتیبانی و حمایت او، خطر روزافزون بویهیان را دفع کند، غافل از آنکه بریدی خود چشم طمع به مقام امیرالامرایی دوخته بود؛ از این‌رو پیمان دوستی و همیاری آنان دیری نپایید و بجکم وزارت و امارت واسط را از بریدی بازپس گرفت. پس از این واقعه، بریدی به بصره گریخت و در همانجا به انتظار فرصتی برای انتقام‌جویی باقی ماند. همزمان با این واقعه، راضی بر اثر بیماری استسقا درگذشت (۳۲۹ق) و بجکم با مشورت سلیمان بن حسن و عده‌ای از سرداران ترک و بزرگان خاندان عباسی، ابراهیم بن مقتدر را با لقب المتقی لله به خلافت برداشت[۲۳]؛ اما چنانکه پیداست، این خلیفه هیچ اختیاری از خود نداشت و تمام اختیارات در دست امیرالامرا بود.

چنانکه پیش از این گفتیم، ابوعبدالله بریدی که از برابر بجکم به بصره گریخته بود و در صدد انتقام‌جویی از وی بود، به سال ۳۲۹ ق. با سپاهی رهسپار واسط شد تا مقصود خود را عملی سازد. بجکم نیز سپاهی به فرماندهی توزون، یکی از سرداران ترک خود، به جنگ او گسیل کرد و خود نیز به دنبال او با سپاهی دیگر تا واسط پیش راند. بجکم در اثنای جنگ به شکار رفت و در حالی که به غارت و چپاول ناحیه موصل مشغول بود به قتل رسید[۲۴]. در نتیجه، راه برای رقابت دیگران برای دستیابی به مقام امیرالامرایی باز گردید. حسن ابراهیم حسن از قول صولی نقل می‌کند که «در دوران امیرالامرایی بجکم فساد و تباهی همه جا را فرا گرفت، به گونه‌ای که اوباش به حمام‌های عمومی هجوم می‌بردند و لباس مردم را می‌ربودند؛ مصادره اموال رواج یافت؛ دزدان شبانگاه به خانه عامه وارد می‌شدند و اموال آنها را می‌ربودند و آنان بیهوده شکایت این بلایا را که زاده سپاهیان بجکم بود نزد او می‌بردند.»..[۲۵]. این روایت و امثال آن به‌خوبی نشان می‌دهد که داستان امیرالامرایی نیز مانند وزارت، در آن دوره، چیزی جز حکایت قتل و غارت و چپاول و ستمگری نبود.[۲۶].

امیرالامرایی مجدد ابن رائق

پس از مرگ بجکم، عده‌ای از سپاه او به ابوعبدالله بریدی پیوستند[۲۷]. بریدی نیز به کمک آنها و سپاه برادرش، ابوحسین بریدی، از موقعیت استفاده کرد و واسط و بغداد را به دست آورد و بار دیگر به وزارت رسید؛ اما چون سپاه را به وعده‌های دروغین فریفته بود، آنان بر او بشوریدند و او را به واسط پس راندند و یکی از فرماندهان خود به نام کُورتکین را به امیرالامرایی برگزیدند. همزمان با این وقایع، ابن رائق موقعیت را برای دستیابی به مقام از دست رفته، مناسب دید و از شام راهی بغداد شد و کُورتکین را دربند کرد و خود بر جای او نشست و چون از توطئه بریدی بیمناک بود، او را به بغداد فراخواند تا بار دیگر وزارت را به او واگذارد؛ اما بریدی زیر بار این درخواست نرفت و برادر خود را با سپاهی گران روانه بغداد کرد. وی بی‌درنگ بغداد را به تصرف در آورد و ابن رائق و خلیفه متقی که تاب مقاومت نیاوردند به ناصرالدوله حمدانی پناه بردند[۲۸].[۲۹].

حمدانیان و امیرالامرایی ناصرالدوله

حمدانیان گروهی از اعراب قبیله تغلب هستند که از مدت‌ها پیش، در ناحیه جزیره و پیرامون موصل ساکن شده بودند. نیای این خاندان، حمدان بن حمدون، مدت‌ها جزء متحدان خوارج آن دیار بود و با پسران خویش به حمایت از خوارج، بارها با سپاه عباسی درافتاده بود. وی به سال ۲۷۳ ق. با هارون خارجی هم پیمان شد و قلعه ماردین را بگرفت که معتضد عباسی خود بدان‌جا لشکر کشید[۳۰] و قلعه را باز پس گرفت و حمدان را به چنگ آورد و در بغداد به زندان افکند. پس از این واقعه، حمدانیان ناگهان مذهب خود را تغییر دادند و به مذهب شیعه که مورد قبول بیشتر قبایل عرب ساکن حاشیه صحرای شام بود روی آوردند. یکی از فرزندان حمدان به نام حسین نیز به جنگ خوارج برخاست و هارون شاری، سرکرده آنان، را به‌سختی شکست داد. خلیفه به پاس این خدمت، حسین را اکرام کرد و خلعت و طوق بدو بخشید و حمدان را نیز از بند آزاد کرد. حسین بن حمدان بعدها نیز در جنگ با قرمطیان صحرای شام رشادت و لیاقت بسیار از خود نشان داد؛ از این‌رو به مقام سرداری رسید و اعتماد آلی عباس را به‌خوبی جلب کرد؛ بدین خاطر، مکتفی امارت موصل را به ابو الهَیْجا عبدالله بن حمدان واگذار کرد. مقتدر نیز به سال ۳۰۷ ق. امارت دیار ربیعه را به ابراهیم بن حمدان و به سال ۳۱۲ق. نهاوند را به سعید حمدانی داد و بعضی دیگر از بزرگان آن خاندان را بر کشید و در دولت خود به کار گرفت. ابوالهیجا عبدالله بن حمدان به سال ۳۰۸ ق. امارت موصل را نیابتاً به فرزندش، حسن، داد و خود در بغداد ماند. وی به سال ۳۱۷ ق. به یاری مونس و نازُوک ترک شتافت و در خلع مقتدر نقش مهمی ایفا کرد؛ اما در شورشی که اندکی بعد اتفاق افتاد و به خلافت مجدد مقتدر انجامید به قتل رسید[۳۱]. پس از ابوالهیجا، پسرانش حکومت‌های مستقلی در موصل و حلب پدید آوردند[۳۲].

حسن بن ابی الهیجا بنیادگذار حمدانیان موصل است. چنانکه گفتیم، وی از سال ۳۰۸ ق. به نیابت از پدر در موصل حکومت می‌کرد؛ اما مقتدر به سال ۳۱۸ق. وی را از امارت آن دیار برکنار کرد. با این همه، چون هنوز مناطقی از جمله نصیبین و سنجار و میافارقین در اختیار او بود، در صحنه سیاست باقی ماند تا آنکه به سال ۳۲۰ ق.، که ترکان به رهبری مونس بر مقتدر بشوریدند، به یاری مونس برخاست. حسن به سال ۳۲۲ ق. به موصل لشکر کشید و دیار ربیعه را تصرف کرد و عموی نافرمان خود را به قتل رساند. چندی بعد، وی سپاه خلیفه راضی (۳۲۲ - ۳۳۹ق) را که برای سرکوب او آمده بودند درهم شکست و حکومت خود را بر موصل و اطراف آن تثبیت کرد و چون خلیفه چنین دید، با او سازش کرد و در یک برخورد منفعلانه، امارت موصل و دیار بکر و دیار ربیعه و دیار مضر را رسماً به حسن داد. از اینجا کار وی بالا گرفت و قدرتی روزافزون یافت؛ به همین سبب به سال ۳۳۰ ق. وقتی که ابوحسین بریدی به بغداد لشکر کشید، خلیفه المتقی و ابن رائق، امیرالامرای او، از شهر گریختند و به حسن بن ابی الهیجا پناه بردند و از وی برای راندن بریدی از بغداد کمک خواستند. حسن دعوت خلیفه را اجابت کرد و چون برای رسیدن به امیرالامرایی، ابن رائق را مانع کار می‌دید، در میان راه وی را با حیله‌ای بکشت[۳۳] و نزد متقی وانمود ساخت که ابن رائق قصد جان خلیفه را کرده بود. از این‌رو، خلیفه حسن را گرامی داشت و لقب ناصرالدوله به او داد و او را به امیرالامرایی برگزید و برادرش، ابوالحسن علی بن ابی الهیجا، را لقب سیف‌الدوله داد[۳۴].

با نزدیک شدن سپاه ناصرالدوله، برادران بریدی که در دوره استیلای خود بر بغداد از هیچ‌گونه ستمگری و اجحاف فروگذار نکرده بودند[۳۵]، از آن شهر گریختند و سیف‌الدوله، عراق را تا حدود بصره به تصرف در آورد[۳۶]؛ اما آشفتگی و نابسامانی در دستگاه خلافت چنان بود که حمدانیان نیز نتوانستند کاری از پیش برند. از این‌رو، آنان نیز مانند وزیران و امیرالامرایان پیش از خود، فقط در اندیشه غارت و چپاول بودند. مالیات‌های طاقت فرسا و سنگینی که ناصرالدوله وضع کرد موجب قحطی و گرسنگی گردید و خوراک و پوشاک نایاب شد تا جایی که عده‌ای از گرسنگی و بدبختی جان می‌سپردند و نعش آنان روزها در کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌ماند و طعمه حیوانات درنده می‌گردید و هیچ کس پروای دفن اجساد مردگان را نداشت[۳۷]. به گفته صولی، «ناصرالدوله کار را بر متقی سخت گرفت و از مخارج او و نزدیکانش بکاست و اموال وی و مادرش را مصادره کرد»[۳۸]. در همین زمان، روابط امیر حمدانی و سپاهیان ترک نیز به‌سختی آشفته گردید؛ زیرا ترکانی که در سپاه سیف‌الدوله بودند به ریاست توزون بر او بشوریدند و او را متواری کردند. به‌علاوه، بریدیان نیز بر قسمت‌هایی از متصرفات حمدانیان دست یافتند و نبردهای سپاه حمدانی با آل بویه نیز به شکست انجامید. از این‌رو، ناصرالدوله با دیگر امیران حمدانی به سال ۳۳۱ ق. به موصل گریخت و راه را برای امیرالامرایی توزون هموار ساخت.[۳۹].

امیرالامرایی توزون

توزون نیز از جمله ترکانی بود که مدتی در خدمت مرداویج بود و در توطئه‌ای که به قتل وی انجامید شرکت کرد. وی پس از آن واقعه، به اهواز گریخت و به ابن رائق پناه برد. توزون چندی نزد ابن رائق، بجکم و ناصرالدوله حمدانی خدمت کرد. وی به سال ۳۳۱ ق. بر سیف الدوله بشورید و حمدانیان را از بغداد بیرون کرد و خود مقام امیرالامرایی را به دست آورد؛ اما از آنجا که رقبای قدرتمندی چون آل بویه و آل برید چشم طمع به مقام وی بسته بودند، از همان آغاز با آنان درافتاد. توزون واسط را از دست بریدیان در آورد و ابن شیرزاد را که نزد آنان گریخته بود به دبیری برگزید. خلیفه متقی از این کار به‌شدت برنجید و از بیم توزون و دیگر سرداران ترک، همراه با خانواده خود به موصل گریخت و به ناصرالدوله پناه برد[۴۰]. توزون که چنین دید با بریدی هم سخن شد و به موصل لشکر کشید. وی سپاه حمدانیان را در نزدیکی تکریت شکست داد و پیکی نزد خلیفه فرستاد و او را استمالت کرد؛ اما خلیفه توجهی نکرد و از این‌رو سپاه خود را تا موصل پیش راند و خلیفه به رقه گریخت و از همانجا نامه‌ای به توزون نوشت و نارضایتی خود را از همکاری او با بریدیان اعلام کرد. سرانجام، به سال ۳۳۲ ق. با وساطت محمد بن طغج اخشید، ولایتدار مصر، میان خلیفه و توزون پیمان صلحی به امضا رسید و مقرر گردید که متصرفات حمدانیان تا سه سال در دست آنان بماند و توزون امنیت جان خلیفه را برعهده گیرد. توزون پس از صلح با خلیفه و حمدانیان، در صدد برآمد تا نفوذ روزافزون بویهیان را محدود سازد؛ زیرا علاوه بر آنکه لشکرکشی‌های متعدد آنان عراق و مرکز خلافت را به‌شدت تهدید می‌کرد، خلیفه نیز احمد بن بویه را به بغداد فرا خواند و به او وعده امیرالامرایی داد. بدین‌سان، پیمان دوستی میان خلیفه و توزون دیری نپایید و توزون خلیفه را در صفر سال ۳۳۳ ق. دستگیر و چشمانش را کور کرد و عبدالله بن مکتفی را با لقب المستکفی بالله به خلافت نشاند و شش میلیون دینار از وی رشوه گرفت[۴۱].

مستکفی نیز مانند اسلاف خود، بازیچه، دست ترکان بود. توزون یکی از غلامان خود را بر خلیفه گماشته بود که پیوسته مراقب رفت و آمد کسان باشد و همه چیز را به او گزارش دهد؛ اما چندی بعد بر اثر بیماری فلج به سال ۳۳۴ ق. درگذشت و دبیر او، ابن شیرزاد، به امیرالامرایی رسید[۴۲]. اندکی پس از این واقعه، احمد بن بویه بغداد را تصرف کرد و دوران جدیدی در تاریخ خلافت عباسی آغاز گردید.[۴۳].

منابع

پانویس

  1. نک: صاحبی نخجوانی، هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف در تواریخ خلفا و وزرای ایشان، ص۲۰۵.
  2. الفخری، ص۲۸۰.
  3. الفخری، ص۲۶۵.
  4. نک: تحفة الامراء فی تاریخ الوزراء، ص۱۱۷ و ۱۳۳ و ۱۳۴ و ۱۳۹.
  5. تجارب السلف، ص۲۰۵.
  6. قرطبی، عریب بن سعد، صلة تاریخ الطبری، ص۳۹؛ و قس: تجارب الأمم، ج۱، ص۲۳.
  7. تجارب الامم، ج۱، ص۵۹؛ الفخری، ص۲۶۸.
  8. تجارب الامم، ج۱، ص۱۴۳- ۱۴۴.
  9. الکامل، ج۸، ص۳۲۳-۳۲۴.
  10. تاریخ الاسلام، ج۳، ص۲۷.
  11. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۵۳.
  12. تجارب الامم، ج۱، ص۳۵۱.
  13. الکامل، ج۸، ص۳۲۲-۳۳۳.
  14. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۵۷.
  15. نک: سجادی، صادق، «آل برید» دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱.
  16. الکامل، ج۸، ص۳۴۷.
  17. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۵۸.
  18. مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۲.
  19. الکامل، ج۸، ص۳۰۰-۳۰۱.
  20. نک: الکامل، ج۸، ص۳۰۳؛ مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۲.
  21. الکامل، ج۸، ص۳۲۵.
  22. الکامل، ج۸، ص۳۴۶-۳۴۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۰۴.
  23. الکامل، ج۸، ص۳۶۶-۳۶۷.
  24. الکامل، ج۸، ص۳۷۱.
  25. تاریخ الاسلام، ج۳، ص۲۸.
  26. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۵۹.
  27. الکامل، ج۸، ص۳۷۴-۳۷۶.
  28. الکامل، ج۸، ص۳۷۱.
  29. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۶۱.
  30. تاریخ مختصر الدول، ص۱۵۰.
  31. تجارب الأمم، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۹.
  32. سجادی، صادق(ع)، «آل حمدان» دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱.
  33. تجارب الأمم، ج۲، ص۲۷.
  34. نک: الکامل، ج۸، ص۳۸۲-۳۸۳.
  35. الکامل، ج۸، ص۳۸۲-۳۸۳.
  36. تاریخ الخلفاء، ص۳۹۵.
  37. صولی، ابوبکر محمد بن یحیی، اخبار راضی بالله والمتقی بالله، ص۲۳۴-۲۳۷.
  38. صولی، ابوبکر محمد بن یحیی، اخبار راضی بالله والمتقی بالله، ص۲۳۵.
  39. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۶۲.
  40. همدانی، محمد بن عبدالملک، تکملة تاریخ الطبری، ص۳۴۱-۳۴۲.
  41. همدانی، محمد بن عبدالملک، تکملة تاریخ الطبری، ص۳۴۷؛ تجارب الأمم، ج۲، ص۷۲-۷۵.
  42. تجارب الامم، ج۲، ص۸۱-۸۴.
  43. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۶۴.