منذر بن جارود عبدی در تاریخ اسلامی
آشنایی اجمالی
منذر بن جارود بن خنیس بن معلی عبدی در عصر رسول خدا a به دنیا آمد ولی حضرت را درک نکرد، اما پدرش جارود (نامش: بشر بن خنیس بن معلی) از عالمان نصارا بود در سال نهم با دهم هجری نزد رسول خدا a شرفیاب شد و اسلام آورد و در زمرۀ اصحاب رسول خدا a درآمد. وی در بصره ساکن شد و در زمان خلافت عمر بن خطاب در جنگ فارس و یا در جنگ نهاوند به سال ۲۱ هجری همراه با نعمان بن مقرن به شهادت رسید. برخی گفتهاند که عثمان بن عاصاو را همراه با گروهی به ساحل فارس منطقهای که به عقبه جارود معروف شده فرستاد و در آن عقبه که قبلاً نامش عقبه خاک بود به شهادت رسید و از آن پس، به عقبه جارود معروف گردید[۱].
منذر پس از پدرش از اشراف و بزرگان بصره و از شیعیان امیرالمؤمنین S بود و در جنگ جمل فرماندهی گروه عبد قیس بصره را به عهده داشت و حضرت را در این جنگ یاری داد[۲]. و سپس امیرالمؤمنین S او را به امارت اصطخر (یکی از شهرهای فارس) انتخاب کرد. اما او در اموال بیت المال خیانت کرد و چهارصد هزار درهم (و به قولی سی هزار) از بیت المال اختلاس نمود[۳]. وقتی خبر خیانت منذر به حضرت علی S رسید، بلافاصله نامهای به او نوشت و او را به نزد خود در کوفه احضار نمود. نامه حضرت چنین است:اما بعد، نیکی پدرت مرا فریب داد و گمان بردم که تو از روش پدرت پیروی میکنی و به راه او میروی، ولی اکنون به من خبر رسید که خیانت کردهای و برای هوای نفس خود اطاعت را رها کرده و برای آخرتت توشهای نمیگذاری... پس هنگامی که این نامه به تو رسید نزد من بیا، ان شاء الله[۴].
به نقل یعقوبی، منذر پس از دریافت نامه به کوفه آمد اما حضرت علی S بلافاصله او را عزل کرد و چهارصد هزار (سی هزار) درهمی که اختلاس کرده بود را از او مطالبه کرد ولی او انکار کرد و از دادن غرامت خودداری نمود، لذا حضرت او را زندانی کرد، اما صعصعه بن صوحان عبدی وساطت کرد و ضامن شد که دین او را ادا کند تا حضرت او را آزاد نماید، امام S به او فرمود: "چه طور او را ضمانت میکنی در حالی که او منکر خیانت است؟ اگر او سوگند خورد او را رها میکنم". صعصعه بن صوحان عبدی منذر را قسم داد و او قسم خورد که خیانت نکرده است و حضرت طبق موازین اسلامی، به انکار و سوگند او اکتفا کرد و دستور آزادی او را داد[۵].
اما منذر متأسفانه پس از داستان حکمیت جزو هواخواهان خوارج درآمد و پس از شهادت امیرالمؤمنین S به عبیدالله بن زیاد نزدیک شد و بجریه دخترش را به ازدواج عبیدالله درآورد و با نزدیک شدن به عبیدالله خیانت بزرگی مرتکب شد به این که وقتی امام حسین S پس از قیام خود نامههایی برای اشراف و بزرگان کوفه، و نامههایی نیز برای سران و بزرگان بصره نوشت و آنها را برای یاری خود فراخواند در میان نامههایی که برای قبایل بصره فرستادند، نامهای برای مالک بن مسمع بکری، و نیز نامهای برای منذر بن جارود نوشت و توسط غلام خود سلیمان ابو رزین به بصره فرستاد، همه آنها نامه امام S را مخفی کردند جز منذر بن جارود که او وقتی از محتوای نامۀ امام حسین S آگاه شد از ترس جان خود سلیمان فرستاده امام S را با نامه تحویل ابن زیاد داد و ابن زیاد هم بدون درنگ سلیمان را به قتل رساند و مردم بصره را با سخنرانی بسیار تند تهدید کرد و آنان را از نزدیک شدن به امام حسین برحذر داشت و روز بعد برادر خود عثمان بن زیاد را به جانشینی خود در بصره گمارد و خود برای حفظ کوفه، به سرعت عازم کوفه شد[۶].
بیتردید اگر منذر این خیانت را نمیکرد و نامه امام حسین S را به ابن زیاد نمیرساند، او برای رفتن به کوفه تعجیل نمینمود و قبل از امام حسین S وارد کوفه نمیشد با این حال حادثه دلخراش کربلا به وجود نمیآمد.
منذر در سال ۶۱ یا ۶۲ هجری از طرف عبیدالله بن زیاد به مرزهای هند اعزام شد و در همان سرزمین با کولهباری از گناه از دنیا رفت[۷].[۸]
منذر بن جارود عبدی، فرماندار اصطخر فارس
اصطخر (استخر): از شهرهای فارس که دارای حصن و حصار بوده است. گفته شده اولین کسی که آن را بنا کرد، اصطخر بن طهمورث، پادشاه ایران بود. طهمورث در لغت فارس، به منزله آدم است[۹].
امیرالمؤمنین علیS، منذر بن جارود را به عنوان فرماندار اصطخر انتخاب کرد. او به ظاهر مردی شریف بود و پسرش، حکم بن منذر نیز شرافت را از پدر به ارث برد. منذر جزو صحابه نیست و پیامبرa را ندیده است. وی فردی فخرفروش بود و به خود میبالید. راجز شاعر درباره پسر او، حکم بن منذر چنین گفته است: «ای حکم بن منذر بن جارود! تو جواد و بخشنده، فرزند بخشنده درخور ستایش هستی که همیشه بزرگی در میان خاندان شما ادامه دارد»[۱۰].
پدر منذر، معروف به جارود، به نام بشر بن خنیس بن معلی بود. خاندان آنها خانه شرف در عبدالقیس بود. جارود با گروهی در سال نهم یا دهم هجرت نزد رسول خداa رفت. ابن عبدالبر نوشته است که او ابتدا نصرانی و بعد مسلمان شد و دارای اسلام نیکو. او با وفد و گروه مُنذر بن ساوی، همراه با جماعتی از عبدالقیس به نزد پیامبر آمدند و در جارود بصره سکونت گزیدند[۱۱].
گفته شده جارود (بشر بن معلی) کسی بود که قومش از او اطاعت و پیروی میکردند. بعد از رحلت رسول خداa عدهای از عربها از اسلام برگشتند؛ اما او قومش را جمع کرد و برای آنها سخنرانی نمود و گفت: «ای مردم! محمد از دنیا رفته، اما خداوند زنده است و نمیمیرد. دین خود را نگهدارید و به آن تمسک بجویید و هر کسی در این فتنه، دینار یا در هم یا گاو و گوسفند از دست داده، مثل آن، بر عهده من میباشد». هیچ کس از عبدالقیس با او مخالفت نکرد.
حضرت علیS در نامهاش به منذر میفرماید: «صلاح و نیکی پدرت، مرا فریب داد». از این روی در این جا ذکر شرح حال پدر منذر لازم بود.
جارود در سرزمین فارس یا نهاوند، همراه با نعمان بن مقرن به شهادت رسید و گفته شده که عثمان بن عاص، جارود را همراه با گروهی به ساحل فارس، منطقهای که به عقبه جارود معروف شده، فرستاد. قبل از ورود جارود به آنجا، منطقه معروف به گردنه و عقبة خاک بود، اما پس از این که جارود در سال ۲۱ در آنجا به شهادت رسید، به گردنه جارود معروف گردید[۱۲]. الغارات مینویسد: حضرت علیS منذر را به ولایت فارس گمارد؛ اما او در اموال خراج خیانت کرد و مالی را که چهار صد هزار درهم بود برای خود برداشت[۱۳].[۱۴]
نامه امیرالمؤمنینS به منذر بن جارود
امیرالمؤمنینS بعد از آگاهی از خیانت منذر، نامهای به او نوشت. سید رضی در آغاز نامه مینویسد: حضرت آن را به منذر بن جارود عبدی که او را بر بعضی از شهرها حکمرانی داد، نوشته است و او در برخی از کارهایی که بر آن گماشته شده بود، خیانت کرد. متن نامه چنین است:
اما بعد، نیکی پدرت، مرا فریب داد و گمان کردم از روش او پیروی میکنی و به راه او میروی. پس ناگاه به من خبر رسید که خیانت کردهای و فرمانبری هوای نفس خود، را رها نمیکنی و برای آخرتت توشهای نمیگذاری؛ دنیای خویش را با ویرانی آخرتت آباد میسازی و با بریدنت از دینت، به خویشانت میپیوندی. اگر آنچه (خیانت) که از تو به من خبر رسیده، راست باشد شتر اهل تو و دوال کفشت (جایی که انگشت بزرگ پا، در کفشهای عربی قرار میگیرد) از تو بهتر است و کسی که مانند تو باشد، شایسته نیست به وسیله او رخنهای (یا مرزی) بسته شود، یا امری انجام گیرد یا مقام او را بالا برند یا در امانت شریکش کنند یا برای جمعآوری خراج بگمارندش، پس هنگامی که این نامهام به تو میرسد، نزد من بیا ان شاء الله.[۱۵]
سید رضی مینویسد: منذر کسی است که امیرالمؤمنین درباره او فرمود: او به دو جانب خود بسیار مینگرد و در دو بُرد (جام یمنی پربهای) خویش میخرامد و بسیار گرد و خاک را با آب دهان از روی کفشهایش پاک میکند (مرد متکبر و گردنکشی است که به خود و لباسش مینازد و به آرایش میپردازد) [۱۶].
ابن میثم در شرح این نامه مینویسد: تفاوت منذر با پدرش جارود، در چهار جهت بوده است:
- در تمام چیزها پیرو هوای نفس خود بوده است؛
- از آنچه ذخیره آخرت است - که عبارت از عمل صالح میباشد- اعراض نموده است؛
- دنیای خود را با خراب کردن آخرتش به واسطه خوردن حرام، آباد کرده است؛
- با خویشان خود، پیوندی برقرار کرده که باعث نابودی دین او شده است[۱۷].
بلاذری این نامه را نقل کرده که قسمتی از آن شبیه به نامه نهج البلاغه و قسمتی مشابه نقل تاریخ یعقوبی است. وی مینویسد، حضرت نامه را وقتی به منذر نوشت که کارگزار اصطخر بود و سی هزار درهم اختلاس کرده بود حضرت میفرماید:
و سخن ناصح را گرچه در نصیحت خود خالص باشد، نمیشنوی. به من خبر رسیده که کارت را زیاد رها میکنی و برای لهو و تفریح و شکار خارج میشوی و دست خود را در مال خدا برای کسانی که از قومت میآیند، بازگذاشتی؛ گویا این اموال را از پدر و مادرت به ارث بردهای و من به خدا سوگند میخورم که اگر این خبر راست باشد، شتر اهل تو و دوال کفشت از تو بهتر است؛ زیرا خداوند به لهو و لعب راضی نیست و خیانت به مسلمانان و از بین بردن نتایج اعمال آنها باعث سخط و غضب خداوند میگردد و کسی که چنین باشد، شایستگی ندارد که به وسیله او رخنهای بسته شود، خراجی جمعآوری گردد و ایمن بر مال مسلمانان گردد. پس هنگامی که نام من به تو رسید، به سوی من بیا.[۱۸]
تاریخ یعقوبی این نامه را اینگونه نقل کرده است و به منذر بن جارود عبدی کارگزار اصطخر نوشت:
اما بعد، نیکی پدرت، مرا فریب داد. پس تو اگر اطاعت از هوای نفست را رها نمیکنی، این موجب تحقیرت نزد من میباشد.
به من خبر رسیده است که تو اکثر اوقات، کارت را رها میکنی و دنبال لهو و تفریح میروی؛ به صید میپردازی و با سگها بازی میکنی. سوگند میخورم که اگر اینها راست باشد، مسلماً تو را به سبب عملت مجازات میکنیم، و مردم نادان از خویشانت، بهتر از تو میباشند. پس زمانی که نامه مرا مطالعه کردی، به سوی من بیا و السلام.[۱۹]؛
منذر پس از دریافت نامه حضرت امیرS به کوفه آمد و حضرت او را عزل کرد و سی هزار درهم از او غرامت خواست و بعد به شفاعت صعصعة بن صوحان پس از این که قسم خورد مالی نبرده است، مورد عفو حضرت قرار گرفت. قصه آن بدین صورت است که حضرت به عیادت صعصعه رفت و به او فرمود: نمیدانستم که تو خفیف المؤونه هستی. صعصعه گفت: به خدا قسم ای امیرالمؤمنین تو میدانی! حضرت فرمود: عیادت امامت را برای خود، در میان قومت امتیاز قرار مده. صعصعه گفت: نه ای امیرالمؤمنین! این منتی از جانب خدا بر ماست که اهل بیت عصمت و طهارت و پسر عموی رسول پروردگار جهانیان به عیادت من آمده است و سپس گفت: ای امیرالمؤمنین! این دختر جارود است که هر روز اشک از چشمش جاری است، به خاطر این که برادرش، منذر را حبس کردهاید. پس او را آزاد کن و من ضامن پرداختهای او میباشم. حضرت فرمود: چطور ضمانت میکنی و حال آنکه او مدعی است چیزی نگرفته است؟ پس سوگند بخورد تا او را رها کنم. صعصعه گفت: به زودی قسم میخورد. حضرت فرمود: من هم گمان این را دارم. بعداً منذر قسم خورد و حضرت او را آزاد کرد[۲۰].
از آنجا که حضرت در نظارت بر عملکرد کارگزاران خود اهتمام داشت، آنها را مورد بازخواست قرار میداد و در عین حال این طور نبود که در برابر گفته آنها بیتوجه باشد و با شرایط قضایی، آنها را مورد عفو قرار میداد؛ همانگونه که در این جا بعد از قسم منذر بن جارود، او را مورد عفو و بخشش قرار داد.
ابن ابی الحدید، منذر بن جارود را جزو افرادی معرفی کرده که نظر آنها موافق با رأی خوارج بوده است[۲۱].
اما در تاریخ یعقوبی آمده است: وقتی که در زمان مصعب بن زبیر، خوارج بصره را محاصره کرده بودند، احنف بن قیس و منذر بن جارود، که از بزرگان بصره بودند، از مهلب بن أبی صفره تقاضا کردند که خوارج را از اطراف بصره دور کند. مهلب هم بنا به تقاضای این دو نفر، با آنها جنگید و آنها را از بصره بیرون کرد. رئیس آنها (خوارج) فردی به نام نافع بن ازرق بود و از این روی آنها را آزار قه گفتهاند و این، در سال هفتادم هجری رخ داده است[۲۲].
البته بعید نیست که منذر در زمان خلافت حضرت، جزو هواخواهان خوارج بوده و بعدها مخالف آنها یا مخالف گروه خاصی از آنها گردیده است.[۲۳]
منذر بن جارود و نامه امام حسینS
امام حسینS پیش از قیام خود همانگونه که نامههایی برای اشراف و بزرگان کوفه نوشت، نامههایی نیز برای گروهی از اشراف و بزرگان بصره نگاشت و نامهها را توسط غلام خود، سلیمان که دارای کنیه ابورزین بود، به بصره فرستاد. حضرت در این نامهها آنها را به یاری خود و لزوم اطاعت از خویش دعوت کرده بود.
از جمله افرادی که حضرت به آنها نامه نوشت، یزید بن مسعود نهشلی و منذر بن جارود عبدی بودند. وقتی که نامه امام حسینS به دست منذر رسید، او نامه را همراه با فرستاده امام، به نزد عبیدالله بن زیاد برد؛ چون منذر به خیال خام خود تصور میکرد که این نامه، ممکن است دسیسهای از جانب عبیدالله باشد که میخواهد آنها را امتحان کند و از طرف دیگر «بحریه»، دختر منذر بن جارود، همسر عبید الله بن زیاد بود.
عبیدالله فرستاده امام حسینS را دستگیر کرد و او را به دار زد و سپس به بالای منبر رفته، برای مردم سخنرانی کرد و مردم بصره را از اظهار مخالفت ترساند و آنها را تهدید کرد و روز بعد، برادر خود، عثمان بن زیاد را به عنوان جانشین خود در بصره گمارد و فوراً به سوی کوفه حرکت کرد[۲۴].
در اخبار الطوال مینویسد: حضرت امام حسینS نامه خود را به مالک بن مسمع، احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو و قیس بن هیثم چنین نوشت:
من شما را به احیا و زنده کردن معالم حق و میراندن بدعتها دعوت میکنم اگر پاسخ مثبت دهید به راههای رشد و حق هدایت میشوید.[۲۵]
تنها منذر بن جارود بود - که به خاطر این که دخترش هند (یا بحریه) همسر عبیدالله بود - نامه را افشا و عبیدالله را آگاه ساخت[۲۶].
عبیدالله وقتی که خواست به کوفه برود، فرمان داد تا از نام آوران بصره و بزرگان آن دیار مسلم بن عمر باهلی، منذر بن جارود عبدی و شریک بن اعور حارثی و تنی چند که همپایه ایشان بودند، با وی همراه شوند و به جانب کوفه روانه گردند. بدین تدبیر، خاطر عبیدالله از بصره آسوده گشت و منذر همراه وی به کوفه رفت[۲۷].
این جریان نشان میدهد که منذر بن جارود فردی نالایق و بیتوجه بوده است و بیجهت فرستاده امام حسینS را گرفتار ظلم عبیدالله کرده است؛ بدون این که از او تحقیق به عمل آورد و یا این که از یزید بن مسعود نهشلی بپرسد و این، نشان دهنده ترس زیاد او از عبیدالله بن زیاد بود، در قبل ابن زیاد، یزید بن مفرغ را که در اشعار خود، خاندان ابوسفیان و زیاد را هجو کرده و به منزل منذر بن جارود پناهنده شده بود، از منزل او بیرون آورد و در شهر بصره با وضعیت خاصی گرداند[۲۸].
بنابراین، منذر نه فرماندار خوبی برای علیS بود و نه باور خوبی برای فرزند او، امام حسینS؛ بلکه از ترس عبیدالله، تسلیم فرمان او بود.
برابر نقل ابن سعد در طبقات، عبید الله بن زیاد، منذر را به مرز هند (سند) فرستاد و در سال ۶۱ یا ۶۲ در شصت سالگی از دنیا رفت[۲۹].
و این نقل با آنچه از تاریخ یعقوبی ذکر کردیم، منافات دارد. از این روی برخی مرگ وی را به دست حجاج بن یوسف دانستهاند که در هنگام درگیری خوارج از دنیا رفته است[۳۰].[۳۱]
منابع
پانویس
- ↑ ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۵۵؛ الاصابه، ج۶، ص۲۶۴.
- ↑ الجمل، ص۳۳۱؛ الاصابه، ج۶، ص۲۶۴؛ الغدیر، ج۲، ص۷۷.
- ↑ سفینة البحار، ج۲، ص۵۸۲ و تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۳.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ ...»؛ نهج البلاغه، نامه ۷۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۴.
- ↑ ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۷؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۳۹.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۵، ص۷۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۳۴۹-۱۳۵۱.
- ↑ معجم البلدان، ج۱، ص۲۱۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۷.
- ↑ این که به بشر جارود گفتهاند. به علت شعری است که درباره وی گفته شده و در نسب وی اختلاف است. بعضی بشر بن معلی بن خنیس و گروهی بشر بن معلی و بعضی مطالب دیگر گفتهاند. (ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۵۵).
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۵۵ و ۵۷.
- ↑ قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۵۸۲؛ ثقفی، الغارات، ص۳۵۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 415-416.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لَا تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً وَ لَا تُبْقِي لآِخِرَتِكَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ وَ تَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ وَ لَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ وَ مَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ أَوْ يُشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ أَوْ يُؤْمَنَ عَلَى جِبَايَةٍ فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ. قال الرَّضي: والمُنْذِر بن الجارُود هذا هو الَّذي قال فيه أمير المؤمنينS: «إنَّه لَنَظَّارٌ فِي عِطْفَيهِ، مُختالٌ في بُردَيهِ، تَفَّالٌ في شِراكِيهِ»
- ↑ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۱۰۷۴؛ صبحی صالح، نامه ۷۱، ص۴۶۱.
- ↑ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۲۷.
- ↑ «وَلَا تَسْمَعِ النَّاصِحَ وَ إِنْ أَخْلَصَ النُّصْحَ لَكَ، بَلَغَنِي أَنَّكَ تَدَعُ عَمَلَكَ كَثيراً وَتَخْرُجُ لَاهِياً مُتَنَزِّهاً مُتَصَيِّدا، وَ إِنَّكَ قَدْ بَسَطْتَ يَدَكَ فِي مَالِ اللّهِ لِمَنْ أَتَاكَ مِنْ أَعْرابِ قَوْمِكَ، كَأَنَّهُ تُراثُكَ عَنْ أَبيكَ وَ اُمِّكَ. وَإِنِّي اُقْسِمُ بِاللّهِ لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ، وَإِنَّ اللَّعِبَ وَاللَّهْوَ لَا يَرْضَاهُمَا اللّهُ، وَ خِيَانَةَ المُسلِمينَ وَ تَضْييعَ أَعْمَالِهِمْ مِمَّا يُسْخِطُ رَبَّكَ، وَ مَنْ كَانَ كَذلِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ لِأَنْ يُسَدَّ بِهِ الثَّغرُ، وَيُجْبِى بِهِ الفَيءُ، وَيُؤتَمَنَ عَلَى مَالِ المُسلِمِينَ، فَأَقْبِلْ حِينَ يَصِلُ كِتابي هَذَا إلَيكَ»؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۶۳.
- ↑ «أمَّا بعدُ؛ فإنَّ صَلاحَ أبِيكَ غرَّنِي مِنكَ، فَإِذَا أَنْتَ لَا تَدَعُ انْقِيادَاً لِهواكَ أزرَى ذلِكَ بِكَ. بَلَغَنِي أنَّكَ تَدَعُ عَملَكَ كَثِيراً، وتَخرُجُ لَاهِياً بِمنْبَرِها، تَطلُبُ الصَّيدَ، وَ تَلْعَبُ بِالْكِلابِ، وأُقسِمُ لَئِنْ كَانَ [ذلِكَ] حَقَّاً لَنُثِيبَنَّكَ [عَلَی] فِعلَكَ، وجاهِلُ أهلِكَ خَيرٌ مِنكَ، فأقبِلْ إليَّ حِينَ تنظُرُ في كتابي، والسَّلامُ»؛ نهج السعاده، ج۵، ص۲۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۴؛ ثقفی، الغارات، ص۳۵۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۷۶.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 417-421.
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۳۹؛ تاریخ طبری (ده جلدی)، ج۵، ص۳۵۷.
- ↑ «أمّا بَعْدُ، فَإِنِّي أَدْعُوكُمْ إِلَى إِحْيَاءِ مَعَالِمِ الحَقِّ وَ إَمَاتَةِ البِدَعِ، فَإِنْ تُجيبُوا تَهْتَدُوا سُبُلَ الرَّشَادِ، وَالسَّلامُ»
- ↑ اخبار الطوال، ص۲۳۱.
- ↑ تاریخ سیاسی اسلام، ص۵۳۹.
- ↑ قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۵۸۲؛ تاریخ طبری (ده جلدی)، ج۵، ص۳۱۸.
- ↑ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۵، ص۵۶۱ و ج۷، ص۸۷.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱-۸۰، ص۲۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 421-423.