بنی‌زبید در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط HeydariBot (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۱۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

قبیله بنی‌زبید از شاخه‌های قبیله مذحج است که در سرتاسر شهرهای عراق متفرق بودند. رییس این قبیله عمرو بن معدیکرب زبیدی در بسیاری از حوادث قبل و بعد از اسلام از جمله جنگ صفین، نبرد قادسیه و فتوحات اسلامی مانند فتح مصر نقش آفرینی کرد و با درگذشت او، ذکر زبید نیز در اخبار و حوادث روزگار کم رنگ و جایگاه این قبیله به حاشیه رفت. گروهی از افراد این قبیله در واقعه عاشورا حضور داشتند که برخی در لشکر شام و برخی نیز از امام حسین(ع) حمایت کردند.

مقدمه

قبیله زبید از قبایل بزرگ عرب و از شاخه‌های قبیله مذحج و در شمار قبایل کهلانی است. مردم این قبیله سال‌ها پیش از اسلام و نیز در پی فتوحات اسلامی، به تدریج در سرتاسر بلاد متفرق شدند به نحوی که امروزه علاوه بر سرزمین مادری شان یمن، در عراق و سوریه و اردن و فلسطین و اطراف خلیج فارس می‌‌توان افرادی از این قبایل را یافت. آنان خصوصاً در ایام ریاست عمرو بن معدیکرب زبیدی نقش آفرین بسیاری از حوادث ایام در جاهلیت و اسلام بودند تا این که با مرگ عمرو بن معدیکرب در سال ۲۱ هجری، جایگاه بلند زبید نیز، به حاشیه رفت و ذکر زبید در اخبار و حوادث روزگار کم فروغ و بی‌رمق و نقش آنان در وقایع صدر اسلام غالباً تحت شعاع عملکرد شاخه والاترشان مذحج مورد بررسی و کنکاش قرار گرفته است.[۱]

نسب زبید

زبید از بزرگترین قبایل یمنی و از فروعات قبیله بزرگ مذحج است که ریشه در مجمع القبائل کَهلان بن سبا بن یشجب بن یعرب بن قحطان دارد.[۲] مردم این قبیله، اولاد منبه بن صعب بن سعد العشیرة بن مالک بن أُدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن سبأ معروف به «زبید الاکبر» ند[۳] که بین جد اعلای آنان - یعنی زبید الاکبر - و بین کهلان - پدر قبایل کهلانی- تنها هشت پدر فاصله است. این فاصله اندک نسبی موجب گردید تا برخی از علمای علم نسب و دانشمندان علم تاریخ، این قبیله را در شمار قبایل کهن ذکر کنند.[۴] از دیگر طوایف این بطن، خاندانی است بنام زبید که آن را «زبید الاصغر» نامیدند و ایشان اولاد منبه بن ربیعة بن سلمة بن مازن بن ربیعة بن منبه اکبرند.[۵] بسیاری از نسب شناسان، "زبید" را لقبی برای نیای بزرگ این قوم - منبه بن صعب بن سعدالعشیره بن مالک - عنوان کرده‌اند و در وجه تقلیب او بدین نام گفته‌اند که چون منبه با عبارت "من یزبدنی رفده؟" از عموها و پسرعموهایش – علیه رقبایش بنی‌اود- یاری‌ طلبید و آنان نیز چنین کردند و به یاری‌اش برخاستند؛ از این‌رو همگی زبید نامیده شدند.[۶] از دیگر بطون مشهور و کهن این قبیله می‌‌توان از «الأغلوق» – ساکن در وادی بلاع-[۷] «حبیش»،[۸] قُطیعه -که از فرزندان قطیعة بن عبس بن فزارة بن ذبیان هستند-،[۹] بنو عصم أو عاصم -از بطون زبید الأصغر و قبیله عمرو بن معد یکرب الزبیدی[۱۰] مازن -که از نسل بنو مازن بن ربیعة بن زبیدند-،[۱۱] مالک بن سلمه -که از فرزندان مالک بن سلمة بن مازن بن ربیعة بن منبه به شمار رفته‌اند-[۱۲] و نشوان -که از نسل نشوان بن حیی بن الحارث بن منبه اند-[۱۳] نام برد.

امروزه عشایر زبید به دو شاخه «زبید الاکبر» و «زبید الاصغر» تقسیم شده‌اند و افخاذ و فروع بسیار از آنان متفرع گردیده است. در حال حاضر عشایر بزرگی در عراق خود را منتسب به این قبیله از هر دو شاخه زبید الاکبر و زبید الاصغر می‌‌دانند که از مهمترین آنها از قبیله زبید الاکبر می‌‌توان به اسامی: «آلبو سلطان» ساکن در شمال حله،[۱۴] «السعید» که مردمانش در عفک و الدغارة و المحمودیه ساکنند،[۱۵] "بنی عجیل" که در الرحمانیه، الحریه و مناطق دیگر شمال حله ساکنند،[۱۶] «المعامره» که در المحاویل و المسیب در شمال حله ساکنند،[۱۷] «العمار» ساکنان النیل در شمال حله،[۱۸] «آلبو محمد» که بهتر است عماره خطابش کنند و مردمانش ساکن در استان‌های میسان و بصره اند[۱۹] و «السواعد» که از ساکنان قلعه صالح، الکحلاء، المشرح و الزبیرند،[۲۰] اشاره کرد. ضمن این که از دیگر قبایل بزرگ این شاخه «الجحیش» است که غالب مردمانشان در حله ساکنند و برخی هم ساکن موصل. [۲۱] طوایفی از آنان هم در خوزستان ایران و در شهرهای خرمشهر، آبادان، رام هرمز، اهواز و هندیجان ساکنند.[۲۲]

از معروفترین قبایل زبیدی عراق از سرشاخه زبید الاصغر هم می‌‌توان از «الجبور»[۲۳] عشیره‌ای بزرگ که در سرتاسر عراق از موصل و ربیعه در شمال تا بصره در جنوب منتشرند، [۲۴] «الجنابیون» که در بغداد و حله و تکریت ساکنند، [۲۵] «الدلیم» از عشایر بزرگ عراق که مردمانش اغلب در الأنبار ساکنند،[۲۶] «العقیدات» که مردمش ساکن در فرات أعلی و موصل‌اند[۲۷] و «العزه» که مردمانش در استان دیالی بسیارند و برخی از آنان نیز در استان‌های دیگر مانند حله، کوت، العماره، الأنبار و.... متفرق‌اند،[۲۸] یاد کرد. هر یک از طوایف این قبیله از هر دو شاخه‌اش –زبید الاکبر و زبید الاصغر-، خود به فروعات و طوایف بسیار تقسیم می‌‌شوند و در اقصی نقاط عراق منتشرند.[۲۹]

مواطن زبید

معروف است که محل سکونت زبید با قبیله مادری‌شان مذحج یکی بوده است و سرزمین مذحج منطقه بزرگی از یمن به نام «سرومَذحج» که امروزه «بیضاء» نامیده می‌شود، بود که از تثلیث و نجران در شمال تا مأرب و فِدَثینه را در برمی‌گرفت.[۳۰] حموی در «معجم البلدان»[۳۱] و بکری در «معجم ما استعجم»[۳۲] در تحدید بلاد مذحج، حاکمیت سرزمینی این قبیله را تثلیث و مادون آن تا ناحیه فید حجاز عنوان کرده‌اند. برخی منابع نیز جایگاه آنان را در تهامه یمن[۳۳] و در همسایگی حاشد -از شاخه‌های قبیله همدان- عنوان کرده[۳۴] و از شهرهای معروف آنها به جازان،[۳۵] فَعن، فرغان، تَثلیث، سازه و مَربَع[۳۶] اشاره کرده‌اند.[۳۷] از دیگر سرزمین‌های اختصاصی این قبیله هم می‌‌توان از «بنو حرب» در حجاز -بین مکه و مدینه[۳۸] «صَعْدة» از منازل بعضی از مردمان بنی زُبید، [۳۹] «أراکه»،[۴۰] «بلاع» که قبایل الأغلوق، «بنو‌مازن» و «بنو عصم» در آن ساکن بودند،[۴۱] «الحُصَیب» از روستاهای زبید و اشعری‌ها که با گروهی از بنو وافد از قبیله ثقیف مشترکاً زندگی می‌‌کردند.[۴۲] «الخصاصه» از سرزمین‌های مشترک بنی زبید و بنی حارث بن کعب واقع در بین حجاز و تهامه،[۴۳] «دیمات»،[۴۴] «ذو کزَّان» و «هلیل» و «صید» –از سرزمین‌های بنی حبیش زبید-، [۴۵] یاد کرد. ضمن این که «أنسب» –از قلعه‌های بنی زبید در یمن[۴۶] «حماک» – از قلعه‌های بنی زبید در یمن-،[۴۷] «هیوه»،[۴۸] «العصم»[۴۹] و «مشوه»–از قلاع بنی زبید در یمن-[۵۰] را هم در شمار قلاع معروف زبید در یمن ذکر کرده‌اند.[۵۱]

مهاجرت به سرزمین‌های دیگر

قبیله زبید در ایام سیل عرم و درهم شکستن سد مأرب -در قرن پنجم میلادی- از قبایل ساکن و مشهور در یمن بود.[۵۲] پس از شکستن سد مأرب، بسیاری از زبیدی‌ها همراه با دیگر قبایل مهاجر یمنی در اواخر قرن سوم میلادی -یعنی سه قرن پیش از ظهور اسلام- و در ایام حکومت سبأ و ذوریدان به مناطق جدید در اراضی شمالی‌تر مهاجرت کردند.[۵۳] دلیل این مدعا، خبر وقوع جنگ بین یوناتان مکابی –یکی از سردمداران یهودی مکابیین که در شام حکومت داشت- با دیمیتریوس دوم –از پادشاهان روم- در سال ۱۴۴ قبل از میلاد مسیح است که در آن آمده یوناتان بواسطه کمک زبیدی‌ها در این جنگ به پیروزی رسید و غنائم بسیاری از گروه متخاصم به چنگ آورد. بر اساس نقل بعضی از علمای یهود نیز، این قبیله سالها پیش از ظهور اسلام در موضع شمال غربی دمشق منزل گرفتند که برخی احتمال داده‌اند که این مکان همان «زبدانی» باشد که در بیست میلی شام در مسیر دمشق – بعلبک قرار دارد.[۵۴] از دیگر دلایلی که دلالت بر مهاجرت بنی زبید به عراق -سالیانی طولانی پیش از فتوحات اسلامی- دارد، سخن یاقوت حموی در معجم البلدان در ذیل ماده «سنجار» است. در این قول آمده که خالد زبیدی و جمعی از زبیدیان از جمله دو پسرش «صابی» و «عوید» به سنجار وارد شدند و در آن پس از نوشیدن شراب سنجار اشعاری سرود.[۵۵] حموی سپس ذیل ماده «جدال» تعلقه‌ای بر این شعر ذکر کرده و از هجو خالد توسط مردی از بنی‌حیی از قبیله نمر بن قاسط معروف به «دثار» در قالب یک شعر خبر داده است.[۵۶] از آنجا که شعر نمری در السنه اهل ادب به قدمت و دیرینگی وصف شده و نمری در این شعر تصریح کرده که هجرت زبید به طلب رزق و روزی بوده است نه جنگ و خونریزی و از سویی در شعر خالد زبیدی هم، قرینه یا مطلبی دال بر این که آمدنشان به عراق به انگیزه جنگ بوده، وجود نداشته، از این رو می‌‌توان این مطلب را نیز دلیل دیگر بر مهاجرت دیرباز زبید به عراق و دیگر عرصه‌های شمالی‌تر جزیرة العرب عنوان کرد.[۵۷]

پس از فتوحات اسلامی مردم زبید در سرزمین‌های بسیاری منتشر شدند. آنان در ابتدای فتوح اسلامی همراه با رییس خود عمرو بن معدیکرب[۵۸] به عراق وارد شدند و سپس مهاجرت‌های پی در پی و لاینقطعی را به سرزمین‌های دیگر نظیر شام و مصر و نجد و... انجام دادند.[۵۹] زبیدی‌ها خطه‌ای را در سرزمین مصر که میان خطط خولان و تجیب قرار داشت، به خود اختصاص داده بودند[۶۰] و بعدها با فتح اندلس به این سرزمین وارد شدند. چندان که نام برخی از رجال این قبیله همچون محمد بن محمد بن حسن زبیدی[۶۱] و محمد بن حسن بن عبدالله مازنی زبیدی[۶۲] در شمار ساکنان اندلس به ثبت رسیده است. ضمن آنکه گروهی از آنان نیز، همچنان در مواطن اصلی خود یا سرزمین‌هایی در نزدیک آن به سر می‌‌بردند.

نگاهی به تاریخ جاهلی قبیله

قبیله زبید در شمار قبایل جنگ ستیز عرب –خصوصاً در ایام جاهلیت- بود و چه بسا کثرت قلعه‌هایی که در بلادشان وجود داشت، شاهدی بر این مدعا باشد. از معروفترین ایام جاهلی آنان -که در اشعار عرب نمود یافته است- می‌‌توان به «یوم الأرنب» اشاره کرد. در این جنگ، زبید با پسر عموهایشان بنی الحارث بن کعب بن مرة بن سعد العشیره در موضعی به نام «أرنب» که گویا مکانی در سلسله جبال سراة بود، درگیر شدند. در این منازعه که دلیل وقوعش، کثرت یافتن بطون جرم و نهد در جبال سراة عنوان شده است، بنو نهد بن زید بن لیث -از بطون قبیله قضاعه- همپیمانش بنی الحارث بن کعب را به یاری‌ طلبید و در آن سوی میدان هم، قبیله جرم بن ربان -بطن دیگر قضاعه- که با بنی زبید همپیمان بود، آنان را با خود همراه کرد. پس هر قبیله‌ای با حلفای خود همراه گردید و با هم درگیر شدند. گفته شده در ابتدای این جنگ شکست با بنی زبید بود اما در ادامه این نبرد، آنان نیز به پیروزی‌هایی دست یافتند.[۶۳] «یوم بوار» هم از دیگر ایام بنی زبید است که در شعر معدی کرب زبیدی ذکری از آن به میان آمده است.[۶۴] از «یوم تثلیث» که بین بنی سلیم و مراد درگرفت و عمرو بن معد یکرب زبیدی در حمایت از بنی سلیم علیه بنی مراد به میدان رفت[۶۵] و «یوم شجوه» -وادی‌ای در تهامه- که در آن زبید و بنی مراد با هم به کارزار پرداختند[۶۶] و نیز «یوم أمول» موضعی چسبیده به حلیه که نبردی بین بنی صاهله از بطون هذیل و بین زبید در گرفت که به برتری بنی صاهله انجامید،[۶۷] هم از دیگر ایام جاهلی زبید نام برده شده است. به علاوه این که «یوم فیف الریح» با بنی عامر بن صعصعه، جنگ با کنانه،[۶۸] نبرد با خثعم و حِمیر[۶۹]و نیز نبرد داخلی با قوم و خویشان مازنی خود،[۷۰] از دیگر ایام جاهلی زبید برشمرده شده‌اند. [۷۱]

از دیگر وقایع معروف عهد جاهلی که نام زبید را در خود جای داده، واقعه موسوم به «حلف الفضول» است در مکه که عامل پیدایش آن را مورخان و سیره نگاران، ظلم عاص بن وائل سهمی بر یکی از افراد این قبیله عنوان کرده‌اند.[۷۲]

وفد زبید نزد پیامبر(ص)

با رسیدن اخبار مربوط به بعثت رسول خدا(ص) به طایفه‌های بنی زبید و بنی مراد در سرزمین یمن، روزی عمرو بن معدیکرب -که از بزرگان و شجاعان و شاعران زُبیدی بود- به نزد قیس بن مکشوح مرادی رفت و به او گفت: «ای قیس، مردی از قریش در حجاز ظهور کرده که می‌گوید پیامبر است؛ تو بزرگ قومت هستی، ما را پیش او ببر تا بفهمیم چه می‌گوید. اگر چنانکه می‌گوید، پیامبر باشد، این امر بر تو مخفی نمی‌ماند و هنگامی که با او ملاقات کنیم، پیرو او می‌شویم و اگر غیر از این باشد، مقصودش را می‌فهمیم». اما قیس، نظر عمرو بن معدیکرب را احمقانه خواند و آن را نپذیرفت؛ به همین جهت، عمرو بن معدیکرب همراه عده‌ای از قومش به سوی مدینه حرکت کردند و هنگامی که لشکر اسلام تازه از تبوک (سال نهم هجری) بازگشته بود، به نزد پیامبر(ص) رسیدند و با شنیدن سخنان رسول خدا(ص) درباره قیامت، اسلام آوردند و سپس به سوی قبیله خود بازگشتند. در مسیر بازگشت، عمرو بن معدیکرب، قاتل پدرش أبی بن عثعث خثعمی را دید و او را دستگیر کرد و پیش رسول خدا(ص) آورد و به ایشان گفت: «شکایت مرا درباره این قاتل فراری قبول کن که پدرم را کشته است». آن حضرت(ص) به او فرمود: «ای عمرو بن معدیکرب، اسلام خون‌هایی را که در زمان جاهلیت ریخته شده، هدر دانسته است». عمرو بن معدیکرب برگشت، اما مرتد شد و در مسیر به قوم ابی بن عثعث شبیخون زد و آن را غارت کرد و سپس به سوی قوم خود رفت.[۷۳]

غزوه بنی زبید

وقتی خبر ارتداد و شبیخون عمرو بن معدیکرب را به رسول خدا(ص) خبر دادند، به امام علی(ع) دستور داد که همراه عده‌ای از مهاجران، که خالد بن سعید بن عاص اموی هم جزء آنها بود، به سوی قبیله بنی زبید حرکت کند. این قبیله با قبیله بنی جعفی هم‌پیمان بودند، به همین دلیل، رسول اکرم(ص) خالد بن ولید را همراه عده‌ای از اعراب به سوی آنها فرستاد. در این سریه، بریده اسلمی، عمرو بن شاس اسلمی و ابو موسی اشعری همراه خالد بودند. رسول خدا(ص) به خالد دستور داد که به سوی قبیله بنی جعفی حرکت کند و اگر به علی(ع) برخوردند، فرماندهی دو لشکر را علی بن ابی طالب بر عهده بگیرد. وقتی که قبیله بنی جعفی از آمدن لشکر اسلام باخبر شدند، عده‌ای از آنها به قبیله بنی زبید پیوستند و عده‌ای دیگر به منطقه تخوم در یمن رفتند. علی(ع) احتمال داد که خالد بن ولید به دنبال آنها بیاید، به همین دلیل، نامه‌ای به او نوشت و وی را از ادامه حرکت باز داشت. علی(ع) به حرکت خود ادامه داد تا اینکه در وادی کسر، از مناطق صنعای یمن، به قبیله بنی زبید رسید. دو سپاه با هم روبرو شدند پس عمرو بن معدیکرب از سپاهش خارج شد و مبارز‌ طلبید. همراه او برادر و برادرزاده‌اش نیز از لشکر خارج شده بودند و خود او شمشیر معروف صمصام را در دست داشت. علی(ع) به مبارزه او رفت و فریادی کشید و در یک لحظه برادر و برادرزاده عمرو بن معدیکرب را کشت. به دنبال آن، عمرو بن معدیکرب و بنی زبید فرار کردند و زنانشان، از جمله زن عمرو بن معدیکرب، رکانه دختر سلامه و فرزندش، اسیر شدند. علی(ع) خالد بن سعید را در میان بنی زبید باقی گذاشت تا به هر کدام از فراریان که مسلمان می‌شوند، امان دهد و زکات را گرد آورد. عمرو بن معدیکرب بازگشت و از خالد بن سعید اجازه ملاقات خواست. خالد بن سعید اجازه داد. او نزد خالد بن سعید رفت و دوباره اسلام آورد و از او خواست که همسر و فرزندش را به او ببخشد. خالد بن سعید آنها را به او بخشید و در مقابل، عمرو بن معدیکرب شمشیر صمصام را به خالد بن سعید بخشید.[۷۴]

اسلام زُبَید

اسلام عمومی قبیله زبید به سال دهم هجری اتفاق افتاد. در ماه رمضان این سال، رسول خدا(ص) برای علی(ع) پرچم بست و به دست خود ایشان را معمم ساخت و ایشان را به یمن گسیل داشت. پیامبر(ص) به ایشان توصیه فرمود که رو سوی یمنیان کند و چون در بلاد آنها وارد شد تا زمانی که آنها به جنگشان نرفتند با ایشان به نبرد برنخیزد. پس علی(ع) با سیصد سوار سوی یمن رفت و این اولین سپاهی بود که به یمن و بلاد مذحج وارد می‌‌شد. علی(ع) پس از ورود به سرزمین یمن، به گروهی از مَذحِجیان برخورد. پس آنان را به اسلام دعوت کرد، ولی مذحجیان نپذیرفتند و به جنگ با ایشان پرداختند. حضرت نیز سپاه خود را آراست و به آنان حمله برد. بیست نفر از مردم قبیله مذحج کشته شدند و بقیه گریختند. علی(ع) از تعقیب آنان دست برداشت و آنها را به اسلام دعوت کرد که بی‌درنگ پذیرفتند و چند نفر از رؤسای مَذحِج نیز با علی(ع) بیعت کردند.[۷۵] رسول خدا(ص) بعد از پذیرش اسلام توسط زبید و مراد و مذحج، فروة بن مُسیک مرادی را عامل خود بر ایشان قرار داد و خالد بن سعید بن عاص را با او همراه نمود. او در بلاد ایشان بود تا این که رسول خدا(ص) از دنیا رفت. [۷۶]

زبید و جریان ارتداد

در ایام مقارن با حضور نبی خاتم(ص) در مدینه، عمرو بن معدیکرب همراه با بنی زبید و حلیفانش، به دلایل نامعلومی از قوم خود سعدالعشیره بریده بود و به قبیله مراد پیوسته بود و با آنها بود تا این که مسلمان شد. با ارتداد اسود عنسی در اواخر ایام حیات رسول خدا(ص) و پیوستن مذحجیان به او، عمرو با کسان خود مرتد شد و به اسود عنسی پیوست. اسود او را به مقابله با فروة بن مسیک مرادی و یارانش که بر اسلام ثابت قدم مانده بودند فرستاد. آنها یکدیگر را تحت نظر داشتند و گاه همدیگر را با اشعاری هجو می‌‌کردند. گفته شده که عمرو در هجو و توهین فروة بن مسیک چنین سروده بود:

وَجَدنا مُلكَ فَروَةَ شرَّ مُلكٍحمارٌ سافَ مَنخَرُهُ بقَذرِ
وإِنَّكَ لو رأيت أبا عُمَيرٍمَلأتَ يديكَ من غَدرٍ وخَترِ
شاهی فروه را شاهی بدی دیدم؛ خری است که با بینی خود کثافت می‌‌بوید. و چون ابوعمیر را بنگری، گویی از خبث و جنایت پیر زنی است.

فروه نیز با ابیاتی، متقابلاً عمرو بن معدیکرب را مورد هجو قرار داد.[۷۷] تا این که ابوبکر سپاهی را به فرماندهی مهاجر بن أبی أمیّۀ سوی یمن گُسیل داشت. مهاجر عمرو را به اسارت گرفت و نزد ابوبکر فرستاد. وی بار دیگر به اسلام بازگشت.[۷۸] البته واقعه ارتداد زبیدیان با توجه به برخی اخبار، در تمام طوایف این قبیله شیوع نداشت به گونه‌ای که در برخی گزارشات آمده که به هنگام واقعه ارتداد قبایل، زبیدیان یمن به توصیه عمرو بن حجاج زبیدی، در خواست عمرو بن معدیکرب جهت پیوستن زبیدیان به مخالفان حکومت مدینه را رد کردند و بر پایبندی خود به اسلام تأکید ورزیدند.[۷۹]

زبید و فتوحات اسلامی

با آغاز فتوحات اسلامی، زبید جزء نخستین قبایلی بود که پا در عرصه فتوحات اسلامی گذاشت و در فتوحات صدر اسلام از جمله فتوحات شام و مصر و عراق تحت زعامت فرمانده‌شان - عمرو بن معد یکرب زبیدی - حضور پُر رنگ و فعالی ایفا نمودند. در فتوحات شام، قبیله زبید همراه با قبیله مادر خود مذحج حضوری چشمگیر داشت که اوج این حضور در نبرد یرموک نمود پیدا کرد. پس از فتح دمشق به‌دست مسلمین، هرقل جمع کثیری از جنگجویان روم و اهل شام و مردم جزیره و ارمنستان را در قالب سپاهی دویست هزار نفره گرد آورد و یکی از نزدیکان خود را به فرماندهی این سپاه عظیم گماشت. لشکر بیست و چهار هزار نفره اسلام در کنار نهری به نام یرموک در برابر آنان صف کشیدند و با آنان وارد کارزار سخت شدند.[۸۰] روز اول جنگ را رومیان با حمله بر میمنه سپاه اسلام متشکل از أزد و مذحج و حضرموت و خولان آغاز کردند و تا سه بار این حمله را تکرار کرد تا این که مقاومت سپاهیان اسلام در این جناح در هم شکسته شد و آنان عقب نشینی کردند. در این هنگام عمرو بن معد یکرب زبیدی پیشوا و امیر زبیدیان –که بواسطه شجاعتش در جاهلیت او را بزرگش می‌‌شمردند و در یرموک عمرش از صد و بیست سال گذشته بود- قومش را ندا داد و با سخنان خود، آنان را از فرار در برابر دشمن و تن در دادن به ذلت و ننگ بر حذر داشت. سخنان مهیج او باعث بازگشت رزمندگان زبیدی شد و آنان بار دیگر حول عمرو جمع شدند و با کمک رزمندگانحمیر و حضرموت و خولان به یکباره حمله سختی را علیه سپاه روم ترتیب دادند و آنان را عقب راندند.[۸۱]

با متمرکز شدن فتوحات در عراق و ایران، بنی زبید با سواران خود در عراق حضور یافتند و همراه با دیگر مسلمانان در نبرد قادسیه در سال چهارده هجری شرکت کردند. نقل است که در سپاهی که از مدینه به فرماندهی سعد بن وقاص جهت این حمله تدارک دیده شد، هزار و سیصد تن از مذحجیان به فرماندهی سه تن از رؤسایشان: عمرو بن معد یکرب علی بنی منبه (زبید) و ابو سبرة بن ذؤیب جعفی و یزید بن حارث صدائی حضور یافتند.[۸۲] ابن اعثم تعداد زبیدیانی که به فرماندهی عمرو بن معد یکرب زبیدی به سپاه سعد پیوستند را پانصد نفر اعلام کرده است.[۸۳] پیش از آغاز جنگ، جمعی از مسلمین از جمله عمرو بن معد یکرب نزد رستم فرمانده سپاه ایران رفتند تا او و دیگر ایرانیان را به اسلام دعوت کنند.[۸۴] عمرو بن معدیکرب همچنین در این جنگ فرماندهی سواران سپاه سعد بن ابی وقاص را در جناح راست بر عهده داشت[۸۵] و در آن رشادت‌های بسیار از خود نشان داد.[۸۶] عمرو بن معدیکرب زبیدی را از کشته شدگان جنگ نهاوند گفته‌اند[۸۷] اما برخی منابع هم، از مرگ او در بازگشت از غزای ری در کرمانشاه خبر داده‌اند.[۸۸]

زبیدی‌ها در فتح مصر هم همراه با پسرعموهای خود از مذحج مشارکت داشتند. از جمله افراد زبیدی که حضور آنان در فتوح مصر گزارش شده فردی است به نام «حومل» مکنی به «ابومذحج» که با بطریق رومی مبارزه کرد و او را کشت،[۸۹] زیاد بن جزء[۹۰] و عبد الله بن حارث بن جزء[۹۱] هم از دیگر افراد قبیله زبیدند که نام آنان به عنوان فاتحین مصر به ثبت و ضبط رسیده است.[۹۲] رزمندگان قبیله زبید پس از فتح این سرزمین، چونان بسیاری دیگر از جنگجویان اسلامی به تدریج در آن سکونت اختیار کردند. گفته‌اند که خطه اختصاصی آنها میان خطط خولان و تجیب قرار داشت. زبیدی‌ها به تشیع مایل بودند و نقشی مؤثر در ادوار تاریخ سیاسی مصر ایفا نمودند.[۹۳]-[۹۴]

زبید و حکومت امیرالمؤمنین(ع)

همان‌گونه که اشاره شد زبید از شاخه‌های بزرگ قبیله مذحج است. آنان همراه با دیگر طوایف مذحج، تحت لوای این قبیله بزرگ در سپاه مسلمین حضور یافتند و در فتوحات اسلامی از جمله قادسیه، همراه با فرمانده بزرگشان عمرو بن معد یکرب زبیدی که از بزرگترین شجاعان عرب بود مشارکت کردند. جایگاه عمرو در جاهلیت و اسلام، باعث عزت و ارتقاء جایگاه زبید بود و چون وی در سال ۲۱ هجری در گذشت، ذکر زبید نیز در اخبار و حوادث روزگار کم رنگ و بی‌رمق گردید.[۹۵] سبب این امر هم، انتقال زعامت مذحج به دیگر طوایف این قبیله از جمله مراد، بنی حارث و نخع بود و بر اساس قانون قبیله‌گری، بر دیگر طوایف قبیله، لازم می‌‌آمد که جز در مواقعی نادر از بزرگ خود تبعیت کنند بخصوص آنکه در آن عصر، عصبیت قبیله همچنان بر شدت خود باقی بود. از این رو حضور مذحج در وقایع و حوادث پیش آمده به معنای حضور این قبیله اعم از شاخه‌های فروتر آن از جمله مراد و زبید و... است. با این وصف، می‌‌توان چنین نتیجه گرفت که حضور مذحج در هر سه نبرد أمیر المؤمنین(ع) به منزله مشارکت قبیله مذحج با تمام طوایف خود از جمله زبید در این جنگ‌ها است هر چند نامی از قبیله زبید یا دیگر قبایل همسو و هم ریشه در این حوادث ذکری به میان نیآمده باشد. در واقع نام شاخه‌های فروتر در بسیاری از وقایع و رخدادهای تاریخی در سایه بزرگ شاخه‌های بالاتر قبیله گم شده و جز در مواقعی نادر نامی از آنان در صفحه تاریخ ذکر نشده است. گفته شده که در جمل دوازده هزار تن از کوفیان به یاری امام علی(ع) برخاستند که قوم مذحج از جمله آنان بود.[۹۶] در صفین هم، زبیدی‌ها در معیت مذحجی‌ها به ریاست زیاد بن نضر حارثی حضور یافتند.[۹۷] به هنگام چینش سپاه در این جنگ، مذحج به فرماندهی مالک أشتر [۹۸] در جناح راست لشکر کوفه برابر قبیله عک در لشکر معاویه قرار گرفت.[۹۹] منابع در بیان وقایع و رخدادهای این جنگ، بارها از این قبیله یاد کرده‌اند و نقش مؤثر آن را مورد توجه قرار داده‌اند.[۱۰۰]

رشادت‌های فرزندان مذحج مورد تقدیر و مدح علی(ع) در صفین قرار گرفت.[۱۰۱] از معدود چهره‌های زبیدی که نام او در صفین مطرح شده، مرتفع بن وضاح زبیدی است. نقل است زمانی که کریب بن صباح از دلاوران سپاه شام در جنگ صفین به میدان آمد و مبارز‌‌ طلبید، وی نخستین کسی بود که به میدان او رفت و در کارزار با وی به شهات رسید.[۱۰۲] در جناح مقابل و در سپاه معاویه هم، چهره‌هایی از قبیله زبید به چشم می‌‌خوردند که مخارق بن حارث زبیدی چهره ممتاز آنهاست. مخارق در این جنگ فرمانده مذحجیان اردن در سپاه معاویه بود[۱۰۳] و در ادامه این جنگ، از سوی وی به عنوان یکی از شهود سپاه شام در امر حکمیت انتخاب گردید.[۱۰۴]

زبید و وقایع پس از حکومت امام علی(ع)

پس از شهادت علی(ع) و سلطه یافتن معاویه بر کوفه قبایل طرفدار علی(ع) و شیعیان ایشان مورد هجمه و فشار شدید حکومت بنی امیه قرار گرفتند. امویان پس از شهادت هانی بن عروه در جریان جنبش مسلم بن عقیل، امویان ریاست قبیله مذحج را به عمرو بن حجاج زبیدی سپردند و او را مأمور کردند تا با عشیره‌اش به جنگ سید و سالار شهیدان(ع) برود. اما جز عده‌ای معدود کسی از قبیله مذحج او را همراهی نکرد و دلیل این حضور اندک مذحجیان -و در کل، قبایل یمن- در کربلا سهم ناچیز آنان از سرهای شهدای کربلاست که تعداد آن را تنها هفت سر از جمیع سرهای شهدا گفته‌اند.[۱۰۵] گرچه ده در صد اصحاب سیدالشهداء(ع) [۱۰۶] را در کربلا مذحجی‌ها تشکیل داده بودند،[۱۰۷] اما اثری از نسبت زبیدی در پی نام این شهدا دیده نمی‌شود که این امر می‌‌تواند حاکی از انفعال این قبیله در مواجهه با این فاجعه عظیم باشد خصوص آنکه رییس قبیله مذحج از ایشان – یعنی زبید - بود. اما بی‌گمان، چهره برجسته و ممتاز زبیدی‌ها در نهضت عظیم عاشورا عمرو بن حجاج زبیدی است. وی که در ایام امارت زیاد بن ابیه بر کوفه، با امضای شهادت‌نامه دروغین تمرد حجر بن عدی از حکومت معاویه، دست خود را به خون حجر -این یار صدیق حضرت علی(ع)- آلوده بود،[۱۰۸] این بار با نوشتن نامه به امام حسین(ع)، از ایشان جهت آمدن به کوفه دعوت به عمل آورد.[۱۰۹] اما با آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه، عمرو بن حجاج به خدمت او در آمد و در کشاندن هانی بن عروه به قصر و در نتیجه اسارت و بعد شهادت او توسط عبیدالله بن زیاد، نقش ایفا کرد.[۱۱۰] وی همچنین در پراکنده کردن یاران مسلم بن عقیل تلاش بسیار کرد.[۱۱۱]

عمرو بن حجاج در کربلا مسئولیت ممانعت رسیدن آب به خیام اباعبدالله الحسین(ع) را به عهده گرفت[۱۱۲]و در روز عاشورا به عنوان فرمانده جناح راست لشکر کوفه علیه سرور و سالار شهیدان(ع) و یارانش به کارزار پرداخت.[۱۱۳] به هنگام شکل-گیری قیام مختار، او به تحریک عبدالله بن مطیع -گماشته عبدالله بن زبیر بر کوفه- پرداخت و از سوی او فرماندهی دو هزار نفر را در جنگ با مختار برعهده گرفت.[۱۱۴] او همچنین در «یوم السبیع» به کمک دیگر اشراف ناراضی کوفه شتافت و مسئولیتجنگ در محله مراد را به عهده گرفت؛[۱۱۵] اما با قبول شکست در برابر مختار و یارانش از کوفه گریخت و راه شراف و واقصه را در پیش گرفت. از آن پس دیگر خبری از او نشد.[۱۱۶] در کنار نقش آفرینی‌های عمرو بن حجاج و دیگر مذحجیان همراه او، نباید از نقش مؤثر و بزرگ دیگر مذحجیان –از جمله زبیدیان- در حمایت از قیام مختار غفلت کرد و نقشی بزرگ و بسزای این گروه از مذحجیان در ایجاد و استمرار قیام را نادیده انگاشت.[۱۱۷]

اعلام و رجال زبید

از اعلام رجال زبید می‌‌توان به نام عمرو بن معدیکرب زبیدی از بزرگترین شجاعان عرب و در عین حال از شعرای بزرگ آنان یاد کرد.[۱۱۸] علاوه بر او، شماری از اصحاب و یاران پیامبر(ص) را از این قوم دانسته‌اند که از جمله آنها می‌‌توان از محمیة بن جزء – از مهاجران به حبشه - [۱۱۹] و برادر مادری أم الفضل لبابة بنت الحارث (الهلالیة) مادر بنی العباس بن عبدالمطلب،[۱۲۰] عباس بن معد یکرب زبیدی،[۱۲۱] فدیک زبیدی[۱۲۲] و عبدالله بن حارث بن جزء،[۱۲۳] یادکرد. از رجاء بن ربیعه از تابعین و روات ثقه اهل سنت،[۱۲۴] أبو کثیر زبیدی از تابعین و روات ثقه اهل سنت،[۱۲۵] ابو زبید عبثر بن قاسم زبیدی از روات ثقه اهل سنت،[۱۲۶] حارث بن عمرو زبیدی از تابعین اهل کوفه،[۱۲۷] رجاء بن ربیعه زبیدی و پسرش اسماعیل از تابعین،[۱۲۸] زرعة بن ابراهیم دمشقی زبیدی از روات، ابوالهذیل محمد بن ولید بن عامر زبیدی حمصی از روات،[۱۲۹]محمد بن ولید زبیدی صاحب زهری،[۱۳۰]محمد بن حسن زبیدی از بزرگان لغت و پسرش محمد از اهالی ادب و ریاست و برادرش احمد بن محمد بن حسن زبیدی اهل ادب و فضل،[۱۳۱] معتق بن حوراء زبیدی از شعرای این قوم،[۱۳۲] ابوالفیض محمد مرتضی الحسینی الزبیدی از کبار مصنفین و عالم به علم لغت و حدیث و رجال و انساب و مؤلف کتاب «تاج العروس فی جواهر القاموس»[۱۳۳] و ابو السفاح زبیدی شاعر که شعری در مدح ابراهیم بن اشتر و هجو عبیدالله بن زیاد از اشعار اوست،[۱۳۴] هم از دیگر چهره‌ها و شخصیت‌های ممتاز این قبیله نام برده شده است.

از اصحاب ائمه معصومین(ع) و روات حدیث ایشان نیز، جمعی به این قبیله منتسب‌اند که از جمله آنان می‌‌توان به اسامی اسماعیل بن رجاء زبیدی از اصحاب امیر المؤمنین(ع) [۱۳۵]و از روات ایشان، [۱۳۶] عامر بن أصقع از روات امیر المؤمنین(ع)،[۱۳۷] عاصم بن شریب از اهالی کوفه و از روات علی(ع)،[۱۳۸] اسباط بن محمد بن اسماعیل از روات حدیث أمیر المؤمنین(ع)،[۱۳۹] علی بن أبی المغیرة (علی بن حسان) از روات ثقه و از اصحاب امام صادق(ع)[۱۴۰] و پسرش حسن بن علی بن أبی المغیره از روات کوفی ثقه که از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) روایت نقل کرده است،[۱۴۱] خالد بن راشد زبیدی از اصحاب امام صادق(ع)،[۱۴۲] سعید بن عبد الجبار زبیدی حمصی از اصحاب امام صادق(ع)،[۱۴۳] شهاب بن محمد زبیدی کوفی از اصحاب امام صادق(ع)،[۱۴۴] ابوالحسن علی بن هاشم بن برید زبیدی از موالیان زبید و از اصحاب امام صادق(ع)،[۱۴۵] هشام بن صدقه کوفی از اصحاب امام صادق(ع)[۱۴۶] و ابو عمرو زبیدی از راویان امام صادق(ع) [۱۴۷] اشاره کرد.

از علماء شیعی معاصر زبید هم می‌‌توان از شیخ حسن بن جمعة بن علی زبیدی از شاگردان سید محمد بن علی بن حسین عاملی صاحب مدارک،[۱۴۸] شیخ عبدالمهدی الحجار بن شیخ داود بن سلمان معروف به شیخ مهدی حجار نجفی،[۱۴۹] شیخ عبدالکاظم بن محمود بن سعید غبان زبیدی صاحب کتب «الرسالة الکاظمیة فی الفقه علی مذهب الإمامیه»[۱۵۰] و «منهج الرشاد فی الأصول و الفروع»[۱۵۱] و شیخ حسن جلو بن سلمان بن داود نجفی زبیدی ادیب، شاعر و خطیب ماهر و صاحب منظومه «العقود المجوهره فی مناقب العتره»[۱۵۲] و کتاب «الأبواب الممهدة للمنابر المشیده»[۱۵۳] نام برد.[۱۵۴]

اسلام آوردن زبیدی و ارتداد و توبه او

در اخبار مربوط به ماه صفر سال نهم هجری... هیئتی از قبیله خثعم که در ناحیه تباله در اطراف طائف زندگی می‌کردند، به مدینه آمدند و اسلام آوردند. در میان این هیأت مردی بود که أبیّ بن عثعث خثعمی نامیده می‌شد. او پدر عمرو بن معدیکرب زبیدی را کشته بود. خبر مربوط به رسول اللّه(ص) به بنی زبید و بنی مراد در سرزمین یمن رسیده بود، برای همین عمرو بن معدیکرب بر قیس بن مکشوح مرادی وارد شد و گفت: ای قیس، مردی از قریش در حجاز ظهور کرده که می‌گوید پیامبر است. تو بزرگ قومت هستی. ما را پیش او ببر تا بفهمیم چه می‌گوید: اگر چنان که می‌گوید، پیامبر باشد، این امر بر تو مخفی نمی‌ماند و هنگامی با او ملاقات کنیم، تابع او می‌شویم و اگر غیر از این باشد، مقصودش را می‌فهمیم. اما قیس، نظر عمرو را احمقانه خواند و از پذیرش آن خودداری کرد؛ برای همین عمرو همراه عده‌ای از قومش حرکت کردند و در زمانی که تازه آن حضرت(ص) از تبوک بازگشته بود، بر او وارد شدند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: ای عمرو، اسلام بیاور تا خداوند تو را از ترس و وحشت بزرگ روز قیامت در امان نگاه دارد! او پرسید: ترس و وحشت بزرگ چیست، ای محمد؟! من از چیزی نمی‌ترسم! فرمود: ای عمرو، این از آن ترس و وحشت‌هایی که گمان می‌کنی، نیست. در آن روز یک بار صیحه زده می‌شود و هیچ مرده‌ای نیست، مگر آنکه محشور می‌شود و هیچ زنده‌ای نیست مگر آنکه می‌میرد، مگر آنچه را خدا بخواهد. سپس صیحه دیگری زده می‌شود و پس از آن مردگان از قبرها بیرون می‌آیند و همگی صف می‌بندند. آنگاه آسمان شکافته می‌شود و زمین به لرزه در می‌آید و کوه‌ها از هم پاشیده می‌شوند و آتش همانند گدازه‌های آتشفشان همه جا را فرامی‌گیرد. در آن هنگام هیچ جانداری نمی‌ماند، مگر اینکه قالب تهی می‌کند و به یاد گناهانش می‌افتد و مشغول به خود می‌شود، مگر آنچه را خدا بخواهد. تو درباره این واقعه عظیم چه می‌دانی ای عمرو؟ او گفت: همانا از واقعه عظیمی باخبر می‌شوم! سپس ایمان آورد و کسانی که همراهش بودند نیز مسلمان شدند و به سوی قبیله خود بازگشتند. در مسیر بازگشت، عمرو، قاتل پدرش أبیّ بن عثعث خثعمی را دید. او را دستگیر کرد و پیش رسول خدا(ص) آورد و عرض کرد: شکایت مرا از این قاتل فراری قبول کن که پدرم را به قتل رسانده است.

آن حضرت(ص) فرمود: ای عمرو، اسلام خون‌هایی را که در زمان جاهلیت ریخته شده است، هدر دانسته است. عمرو برگشت، امّا مرتد شد و در مسیر به قویم شبیخون زد و آن را غارت کرد و به سوی قوم خود رفت.[۱۵۵]

اولین اعزام علی(ع) به یمن

وقتی خبر ارتداد و شبیخون عمرو به اطلاع پیامبر(ص) رسید، به علی دستور داد که همراه عده‌ای از مهاجرین که خالد بن سعید بن عاص اموی هم جزء آنها بود، به سوی بنی زبید حرکت کند. بنی زبید با بنی جعفی هم‌پیمان بودند، برای همین رسول اکرم(ص) خالد بن ولید را همراه عده‌ای از اعراب به سوی آنها اعزام کرد. در این سریه بریده اسلمی و عمرو بن شاس اسلمی و ابو موسی اشعری همراه خالد بودند. آن حضرت(ص) به خالد دستور داد که به سوی بنی جعفی حرکت کند و اگر با علی(ع) برخورد کردند، فرماندهی دو لشکر را علی بن أبی طالب بر عهده بگیرد. خالد بن ولید، ابو موسی اشعری را فرمانده مقدمه سپاهش کرد و علی(ع) خالد بن سعید بن عاص اموی را به فرماندهی مقدمه سپاهش منصوب کرده بود. وقتی که بنی جعفی از پیش آمدن به لشکر اسلام باخبر شدند، عده‌ای از آنها به بنی زبید پیوستند و عده‌ای دیگر به منطقه تخوم در یمن رفتند. علی(ع) احتمال داد که خالد بن ولید به دنبال آنها بیاید، برای همین در نامه‌ای به او نوشت: هرگاه فرستاده‌ام به تو رسید، توقف کن. آنگاه نامه را با پیکی برای خالد فرستاد، امّا به او خبر رسید که خالد توقف نکرده و به حرکت خود ادامه می‌دهد، از این رو به خالد بن سعید نوشد: متعرض خالد شو و او را متوقف کن. خالد بن سعید متعرض سپاه خالد شد و آن را از ادامه حرکت بازداشت.

علی(ع) به حرکت خود ادامه داد تا در وادی کسر، از مناطق صنعای یمن، به بنی زبید رسید. هنگامی که بنی زبید او را دیدند به عمرو گفتند: ای ابو ثور، چگونه خواهی بود اگر این جوان قریشی با تو برخورد کند و از تو زکات مطالبه کند؟! عمرو گفت: به زودی خواهد فهمید اگر مرا ملاقات کند.[۱۵۶]

مبارزه علی(ع) با عمرو زبیدی

عمرو از سپاهش خارج شد و فریاد زد: هل من مبارز؟ همراه او برادر و برادرزاده‌اش نیز خارج شده بودند و او شمشیر معروف صمصام را در دست داشت. خالد بن سعید برخاست و عرض کرد: یا ابا الحسن، پدرم و مادرم به فدایت، اجازه بده تا به مبارزه‌اش بروم. امیر المؤمنین(ع) فرمود: اگر می‌دانی که باید از من اطاعت کنی، سر جای خود بایست.

سپس علی(ع) به مبارزه رفت و فریادی کشید و در یک لحظه برادر و برادرزاده عمرو را به قتل رساند. به دنبال آن عمرو و بنی زبید فرار کردند و زنانشان، از جمله زن عمرو، رکانة دختر سلامه و فرزندش اسیر شدند. علی(ع) خالد بن سعید را در میان بنی زبید باقی گذاشت تا به هر کدام از فراریان که مسلمان می‌شوند، امان دهد و زکوات را جمع‌آوری کند. عمرو بن معدیکرب بازگشت و از خالد بن سعید اجازه ملاقات خواست. خالد اجازه داد. زمانی که جلوی در خیمه خالد بن سعید ایستاده بود، ناقه نحر شده‌ای را مشاهده کرد. او چهار دست و پای ناقه را جمع کرد و روی هم گذاشت و با یک ضربه شمشیر صمصام همه را قطع کرد! سپس بر خالد بن سعید وارد شد و دوباره اسلام آورد و از او درخواست کرد که همسر و فرزندش را به او ببخشد. خالد آنها را به او بخشید و در مقابل، عمرو شمشیر صمصام را به خالد بخشید[۱۵۷][۱۵۸]

خبر بریده أسلمی

نقل شد که بریده أسلمی همراه سریه خالد بن ولید بود. از او روایت شده است: من چنان بغض و کینه‌ای به علی(ع) داشتم که نسبت به هیچ کس نداشتم تا جایی که من مرد دیگری از قریش (خالد بن ولید) را به خاطر دشمنی‌اش با علی، دوست می‌داشتم! پس هنگامی که آن مرد قریشی (خالد) به همراه عده‌ای سواره نظام به سوی یمن فرستاده شد، همراه او حرکت کردم؛ زیرا او علی(ع) را دوست نداشت! و در اینجا از بریده نقل می‌کند: پیامبر اکرم(ص) علی(ع) را فرستاد تا غنائم و اسیران را تخمیس کند. در میان زنان، کنیزی بود که از بهترین زنان بود. او اسرای زن را تخمیس کرد و بقیه را بین لشکریان تقسیم نمود. سپس در حالی که از سرش آب می‌چکید بر ما وارد شد! پرسیدیم: این دیگر چیست ای ابا الحسن؟! گفت: آن کنیزی که در میان اسرا بود، جزء خمس قرار گرفت و از سهام آل البیت پیامبر(ص) شد! آن مرد (خالد) در ضمن نامه‌ای این مطلب را برای پیامبر(ص) نوشت. من به او گفتم: مرا برای رساندن نامه بفرست تا محتوای نامه را حضورا گواهی بدهم و او مرا فرستاد.

هنگامی که بر رسول خدا(ص) وارد شدم، شروع به خواندن نامه کردم و سپس گفتم: او عین واقعیت را نوشته است، ای رسول خدا! آن حضرت(ص) دست مرا گرفت و پرسید: آیا بغض علی(ع) را در دل داری؟! پاسخ دادم: بله. فرمود: بغض او را به دل نداشته باش و اگر او را دوست می‌داری، سعی کن که محبتت نسبت به او افزون گردد. قسم به خدایی که جانم در دست اوست، سهم آل علی در خمس، بیشتر و بهتر از آن کنیز است[۱۵۹]. شیخ مفید در ارشاد این خبر را نقل کرده و افزوده است: بریده حرکت کرد تا جلوی در حجره رسول اللّه(ص) رسید. در آنجا عمر بن خطاب او را دید و از او درباره غزوه و علت آمدنش سؤال کرد. او جواب داد که آمده است تا از علی(ع) شکایت کند و برای او توضیح داد که علی(ع) از خمس غنائم، کنیزی را برای خودش برداشته است! عمر گفت: مأموریت خود را انجام بده و بدان که پیامبر(ص) به خاطر دخترش از کاری که علی(ع) انجام داده است، بسیار ناراحت خواهد شد. بریده بر پیامبر اکرم(ص) وارد شد و نامه خالد را برای او خواند. رنگ چهره پیامبر(ص) عوض شد و با این وجود، بریدة گفت: ای رسول خدا، اگر به مردم اجازه دهید که این گونه در غنائم تصرف کنند، چیزی از آن باقی نمی‌ماند!

پیامبر(ص) به وی فرمود: ای بریده! وای بر تو، منافقانه صحبت کردی! همانا، آنچه از غنائم برای من حلال است، برای علی بن أبی طالب نیز حلال است. او بهترین مردم برای تو و برای قوم تو است. او بهترین کسی است که بعد از خود، برای امتم به جای می‌گذارم. مواظب باش بغض و کینه علی(ع) را به دل نداشته باشی که خدا بر تو غضب می‌کند. بریده عرض کرد: به خدا پناه می‌برم از خشم خدا و رسولش! ای پیامبر خدا، برای من استغفار کنید که دیگر هیچ وقت با علی(ع) دشمنی نمی‌کنم و جز به نیکی درباره‌اش سخن نمی‌گویم. و رسول خدا(ص) برای او استغفار کرد[۱۶۰].

طبرسی از حسکانی نیشابوری، از عمرو بن شاس أسلمی روایت کرده است: همراه علی(ع) در سریه‌اش به سوی یمن بودم. او به من جفایی کرد و من از او ناراحت شدم. پس از آنکه وارد مدینه شدیم، با هر کسی که ملاقات می‌کردم، از علی(ع) شکایت می‌کردم. داخل مسجد شدم و دیدم که رسول خدا(ص) به من نگاه می‌کند. نزدیک رفتم و نشستم. آن حضرت(ص) به من فرمود: ای عمرو بن شاس، هرآینه مرا آزار دادی! عرض کردم: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ! به خدا پناه می‌برم که رسول خدا را آزرده باشم! آن حضرت(ص) فرمود: هر کسی علی را بیازارد، گویی مرا آزار داده است[۱۶۱].

در مورد تاریخ این سریه به یمن باید گفت: شاید که ارسال علی(ع) به سریه بنی زبید در یمن، همان سریه‌ای باشد که ابن سعد، راویه واقدی بدان اشاره کرده و گفته است: پیامبر اکرم(ص) علی(ع) را دو مرتبه به یمن فرستاد: یکی در سال هشتم هجری. و دیگری در ماه رمضان سال دهم هجری که وی را همراه سیصد نفر به سوی مذحج یمن ارسال کرد[۱۶۲]. ظاهرا خالد بن ولید هم از یمن بازگشت و... در اوایل جمادی الاولی سال نهم دوباره به یمن اعزام شد.[۱۶۳]

منابع

پانویس

  1. صالح أحمد العلی، الکوفة وأهلها فی صدر الإسلام، ص۲۷۵.
  2. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر،ج۱، ص۳۲۴؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲.
  3. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۳۲۴ و ماقبل آن؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲.
  4. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۶۳.
  5. قلقشندی، صبح الاعشی ج ۱ ص۳۲۷. نیز ر. ک. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۶۳-۲۶۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۵۰؛ زبیدی، تاج العروس، ج۴، ص۴۷۲.
  6. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۶۴. ابن اثیر در اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۶۰ و ابن سعد در الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۵۰ عبارت استمداد‌طلبی منبه را به ترتیب «من یزبد لمن رفده» و «من یزیدنی نصره» عنوان کرده‌اند.
  7. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۰.
  8. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۰.
  9. سمعانی، الأنساب، ج۱، ص۴۵۶-۴۵۷.
  10. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۰؛ البغدادی، خزانة الأدب، ج۶، ص۳۲۷.
  11. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۵۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲.
  12. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۳۱.
  13. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۱۲.
  14. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۴۹-۵۲.
  15. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۶۲-۶۵.
  16. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۶۵-۶۷.
  17. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۶۷-۶۸.
  18. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۶۸.
  19. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۷۷-۷۸.
  20. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۸۷-۹۰.
  21. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۵۴-۶۲.
  22. رؤوف السبهانی، أنساب القبائل العربیة فی خوزستان، ص۱۶۲.
  23. البته در این که از زبید الاکبر است یا زبید الاصغر اختلاف است.
  24. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۹۷-۱۱۹.
  25. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۱۱۹-۱۲۷.
  26. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۱۲۷-۱۵۰.
  27. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۱۵۴-۱۶۸.
  28. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۲، ص۱۹۱-۱۹۵.
  29. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۱۸-۲۵.
  30. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۵ و ۱۷۵ و ۲۳۷.
  31. حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۳۷.
  32. بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۹.
  33. یعقوبی، البلدان، ص۹۸.
  34. عبدالرحمن عبدالواحد الشجاع، الیمن فی صدر الاسلام، ص۳۳.
  35. بندری در کنار دریای سرخ روبه‌روی جزایر فرسان که جیزان نیز نامیده می‌شود. محمد بن علی الاکوع، الیمن الخضراء مهد الحضاره، ص۱۸۲.
  36. موضعی بین نجران و تثلیث در بین راه حضرموت. حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص۱۱۸.
  37. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۴۶۵ (ذیل کلمه زبید)؛ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص۷۲.
  38. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۸۶.
  39. الموسوعة العربیه، مقاله مذحج.
  40. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۰.
  41. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۰.
  42. حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۶۶؛ یعقوبی، البلدان، ص۱۰۶.
  43. حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۳۷۵.
  44. البکری، معجم ما استعجم، ج۴، ص۱۴۱۱.
  45. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۶۶.
  46. حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۶۵.
  47. حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۹۸.
  48. حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴۲۲.
  49. حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۲۸.
  50. حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۵۵.
  51. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۱۳-۱۶.
  52. عبدالله البری، القبائل العربیة فی مصر، ص۱۴۸.
  53. محمد عبد القادر، تاریخ الیمن القدیم، ص۱۴۴
  54. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۶۵۱.
  55. حموی، معجم البلدان، ج۳ ص۲۶۲.
  56. حموی، معجم البلدان، ج۲ ص۱۱۲.
  57. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۱۰-۱۳.
  58. ابن سعد، البقات الکبری، ج۶، ص۵۹.
  59. عباس العزاوی، عشائر العراق، ج۱، ص۲۱۳.
  60. عبد الله البری، القبائل العربیة فی مصر، ص۲۲۱.
  61. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۲۷۵.
  62. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۲.
  63. البکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۴۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۴۶.
  64. البکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۳۱.
  65. البغدادی، خزانة الأدب، ج۸، ص۳۲۳.
  66. حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۶۲.
  67. البغدادی، خزانة الأدب، ج۱، ص۱۹۶.
  68. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۲۹.
  69. حسن بن احمد همدانی، الاکلیل، ج۱۰، ص۱۴۳.
  70. البغدادی، خزانة الأدب، ج۶، ص۳۲۶.
  71. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۲۶-۲۸.
  72. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۲؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۱۷۹.
  73. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۱.
  74. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۱؛ حبیب عباسی، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم(ص)، ج۱، ص۱۷۷-۱۷۹.
  75. واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۷۹. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۸-۱۲۹؛ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۷۲.
  76. احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۳۸.
  77. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۳۲۶-۳۲۷. نیز ر. ک. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۷۲.
  78. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۳، ص۳۲۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۷۷۰؛ ابن‌حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۵۷۰.
  79. ابن‌حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۱۱۱.
  80. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۳۶-۱۳۷.
  81. واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۲۶۰؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۳۸-۴۰.
  82. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۴۸۴.
  83. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۱۳۸.
  84. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۵۳-۲۵۴.
  85. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۱۸۵.
  86. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۱۸۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۷۸؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۵۴.
  87. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۲۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۲۸۹.
  88. ابن‌الفقیه، البلدان، ص۵۳۹.
  89. القرشی المصری، فتوح مصر و أخبارها، ص۳۰۱.
  90. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۱۰۵.
  91. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۸۷؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱۷، ص۶۳.
  92. القرشی المصری، فتوح مصر و أخبارها، ص۳۰۱؛ عبد الله البری، القبائل العربیة فی مصر، ص۲۲۱.
  93. عبد الله البری، القبائل العربیة فی مصر، ص۲۲۱.
  94. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۴۶.
  95. صالح أحمد العلی، الکوفة وأهلها فی صدر الإسلام، ص۲۷۵.
  96. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۵۰۰؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۳۵.
  97. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۵۶۶.؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۲۱.
  98. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۶.
  99. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۲۷.
  100. ر. ک. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۷۱-۱۷۵، ۲۵۰، ۳۰۱-۳۰۲، ۳۶۳، ۴۳۰ و...
  101. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۷۳؛ علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۴۷-۵۸.
  102. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۱۵.
  103. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۷؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۸.
  104. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۵۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۵؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۴.
  105. أبومخنف، مقتل الحسین(ع)، ص۲۳۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۶۸؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۹۱؛ لازم به ذکر است که در این واقعه نیز چونان دیگر وقایع و حوادث پس از مرگ عمرو بن معدیکرب زبیدی به طور مستقل جر در مواردی معدود نامی از زبید و بسیاری دیگر از طوایف مذحج دیده نمی‌شود اما دور از واقع نخواهد بود که زبیدی‌ها هم چونان حوادث دیگر در سایه سار نام بزرگ این قبیله بدون آنکه نامی از آنان در جایی ثبت شود، نقش آفرین حوادث بوده باشند.
  106. بر فرض این که تعداد شهدای کربلا ۷۲ تن باشد.
  107. شهدای مذحج در جریان کربلا عبارتند از:هانی بن عروه مرادی، حجاج بن مسروق جعفی، زید بن معقل جعفی(یزید بن مغفل جعفی)، عمرو بن مطاع جعفی، عمیر بن عبد الله مذحجی، مجمع بن عبد الله عائذی مذحجی و پسرش عائذ، نافع بن هلال جملی مرادی و واضح غلام ترک حارث مذحجی.
  108. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴.
  109. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۵، ص۳۵۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۳۰.
  110. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۶۲؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۴۴.
  111. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۸.
  112. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)،ج۵، ص۴۱۲؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۷۰.
  113. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۵۶؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۵.
  114. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، صص۲۸-۲۹؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲۳.
  115. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۹۸.
  116. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۵۲؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۱۷۵.
  117. ر. ک. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۳۹-۴۰و ۸۲.
  118. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۲۸۲؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۵، ص۱۳۷.
  119. ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۴۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۵۰.
  120. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۵۰.
  121. ابن‌حجر العسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۵۱۳-۵۱۴؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۸۹.
  122. ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۲۶۸.
  123. سمعانی، الانساب،ج۶، ص۲۶۴
  124. العجلی، معرفة الثقات، ج۱، ص۳۶۰؛ ابن حجر العسقلانی، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۲۳۰.
  125. العجلی، معرفة الثقات، ج۲، ص۴۲۱؛ ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۱۲۷؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۳۴، ص۲۱۹.
  126. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۵۷؛ العجلی، معرفة الثقات، ج۱، ص۴۸۰.
  127. ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۱۳۰.
  128. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۶۴.
  129. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۶۴.
  130. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۶۴.
  131. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۲۶۵.
  132. مرزبانی، معجم الشعراء، ص۵۱۰.
  133. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۷۰.
  134. ابن نما الحلی، ذوب النضار، ص۱۳۹.
  135. نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۱، ص۶۳۶.
  136. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۸۲؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۸۹.
  137. شیخ طوسی، رجال، ص۷۶.
  138. ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۲۲۹؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۹، ص۲۸۷.
  139. طبری، بشارة المصطفی، ص۱۲۷.
  140. نجاشی، رجال، ص۴۹؛ شیخ طوسی، رجال، ص۱۴۲.
  141. نجاشی، رجال، ص۴۹.
  142. شیخ طوسی، رجال، ص۱۸۹.
  143. شیخ طوسی، رجال، ص۲۱۴.
  144. شیخ طوسی، رجال، ص۲۲۴.
  145. شیخ طوسی، رجال، ص۲۴۴.
  146. شیخ طوسی، رجال، ص۳۱۹.
  147. خویی، معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص۲۸۱.
  148. آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج ۶، ص۲۴.
  149. آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج۹ ق۳، ص۷۰۱.
  150. آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج ۱۱، ص۲۲۳.
  151. آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج ۲۳، ص۱۶۰.
  152. آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج ۱۵، ص۳۰۴.
  153. آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج۲۶، ص۲۴.
  154. علی کورانی عاملی، سلسلة القبائل العربیة فی العراق، ص۸۸-۹۵.
  155. یوسفی غروی، محمد هادی، تاریخ تحقیقی اسلام، ج۴، ص۳۴۹-۳۵۳.
  156. یوسفی غروی، محمد هادی، تاریخ تحقیقی اسلام، ج۴، ص۳۴۹-۳۵۳.
  157. ارشاد، ج۱، ص۱۵۸-۱۶۰.
  158. یوسفی غروی، محمد هادی، تاریخ تحقیقی اسلام، ج۴، ص۳۴۹-۳۵۳.
  159. از بدایه و نهایه ابن کثیر و در سیره مصطفی، ص۶۸۰-۶۸۱ و لکن مؤلف معروف، در صحّت محتوای این خبر تشکیک کرده است که این تشکیک وارد نیست.
  160. ارشاد، ج۱، ص۱۶۱، به صورت مرسل و شیخ طوسی مثل همین را در امالی ج۲۴۹، حدیث ۴۴۳ به صورت مسند روایت کرده است.
  161. إعلام الوری، ج۱، ص۲۵۷ به نقل از مستدرک حاکم حسکانی، ج۳، ص۱۳۲ و قبل از آن در تاریخ طبری، ج۳، ص۱۳۲ آمده است.
  162. الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۲۷ و صحیح این است که ارسال اولی در سال نهم و قبل از تبوک بوده است.
  163. یوسفی غروی، محمد هادی، تاریخ تحقیقی اسلام، ج۴، ص۳۴۹-۳۵۳.