ام‌هانی دختر ابوطالب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

از زنان بزرگ اسلام، ام هانی، دختر ابوطالب و خواهر امیرالمؤمنین (ع) و دختر عموی پیامبر اسلام (ص) است که او و امیرالمؤمنین (ع) از فاطمه بنت اسد متولد شدند[۱]. درباره نام او میان اسامی فاطمه[۲]، فاخته[۳] و هند[۴]اختلاف است، ولی او نزد محدثان به فاخته مشهورست[۵]. در فضیلت او همین بس که معراج پیامبر اکرم (ص) از خانه او شروع شد[۶]، و در روایت مفصلی پیامبر (ص)، امام حسن و امام حسین (ع) را چون ام هانی عمه ایشان است، می‌ستاید[۷].

ام‌هانی بعد از فتح مکه با پیامبر (ص) بیعت کرد[۸]. وی احادیث زیادی از پیامبر (ص) نقل می‌کند[۹] و پسرش، جعدة بن هبیره، از فرماندهان امیرالمؤمنین (ع) بود[۱۰] ولی شوهرش هبیره پس از فرار از مکه به یمن در حال کفر از دنیا رفت[۱۱]. یکی از درهای مسجد الحرام به نام ام هانی می‌باشد[۱۲][۱۳].

ام هانی و ازدواج با هبیره

پیامبر (ص) و هبیره، ام هانی را از ابوطالب خواستگاری کردند، پس ابوطالب او را به همسری هبیره در آورد. وقتی پیامبر (ص) ابوطالب را دید، ابوطالب گفت: "چون ما از ایشانزن گرفته بودیم خواستم تلافی کرده باشم؛ الکریم یکافئ الکریم".

ام هانی و همسرش هبیره تا زمان فتح مکه اسلام نیاوردند و پس از آنکه پیامبر (ص) مکه را فتح کرد و اکثر مردم اسلام آوردند، ام هانی نیز مسلمان شد اما هبیره فرار کرد و اسلام میان این زن و شوهر جدایی افکند[۱۴]. پس از این ماجرا، پیامبر (ص) نزد ام هانی رفته و از او خواستگاری کرد. ام هانی گفت: "چه کنم با این کودک آرمیده و این دیگری که شیر خواره است" و اشاره به دو فرزندش کرد که کنار او بودند. پیامبر (ص) آب خواست؛ برای ایشان شیر آوردند، مقداری از آن را نوشیدند و بقیه آن را به ام هانی دادند. او آن را نوشید و گفت: "با آنکه روزه بودم، نوشیدم". رسول خدا (ص) از او پرسیدند: چه چیزی تو را بر این کار واداشت؟ ام هانی گفت: "برای این که باقی مانده آشامیدنی شما را نوشیده باشم؛ تا کنون به آن دست نیافته بودم اینک که بر آن دست یافتم، آشامیدم". حضرت فرمودند: "زنان قریش، بهترین زنانی هستند که بر شتر سوار شده‌اند؛ نسبت به کودک در دوره کودکی از همه مهربان ترند و حقوق همسر خود را از همه بیشتر رعایت می‌کنند؛ آری، اگر مریم، دختر عمران هم بر شتر سوار میشد هیچ‌کس بر او برتری نداشت"[۱۵].

ام هانی از هبیره چهار فرزند به نام‌های عمر، یوسف، هانی و جعده داشت[۱۶].

ام هانی می‌گوید: "پیامبر (ص) از من خواستگاریکرد. من عذر خواستم و ایشان قبول فرمود و سپس خداوند این آیه را نازل فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ الله عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهَا خَالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَكَانَ الله غَفُورًا رَحِيمًا[۱۷].

وقتی ام هانی پس از سامان یافتن فرزندانش، خود را بر پیامبر (ص) عرضه کرد، پیامبر (ص) نپذیرفت و فرمود: "خداوند این آیه را نازل فرموده است". ام هانی گوید: "من که همراه آن حضرت هجرت نکرده بودم و همراه آزاد شدگان در فتح مکه بودم، بر ایشان حلال نبودم"[۱۸][۱۹].

ام‌هانی و پذیرایی از پیامبر (ص)

پیامبر (ص) هنگام فتح مکه روزی به خانه ام هانی رفتند و طعام خواستند. ام هانی گفت: "جز مختصری نان، چیزی در خانه‌ام نیست و شرم دارم که آن را خدمت شما بیاورم".

حضرت فرمود: "همان را بیاور". پس ام هانی مقداری آب بر آن پاشید و آن را با مقداری نمک خدمت حضرت آورد.

پیامبر (ص) فرمود: "خورش نداری؟". ام هانی گفت: "جز سرکه چیزی نداریم".

پیامبر (ص) فرمود: "آن را بیاور". پس از خوردن غذا، پیامبر (ص) فرمود: "سرکه، خوب خورشی است! خانه‌ای که سرکه در آن باشد، خالی نیست"[۲۰][۲۱].

ام هانی و شکایت از امیرالمؤمنین (ع)

پیامبر اسلام (ص) به هنگام فتح مکه به عده‌ای امان داد، از جمله، به تقاضای عباس خانه ابوسفیان را محل امن قرار داد تا هر که بخواهد به خانه او پناهنده شود و در امان باشد و دستور داد که هر کس اسلحه با خود برندارد نیز در امان است.

در آن ایام، امیرالمؤمنین علی (ع) باخبر شد که عده‌ای برای فرار از قبول اسلام، در خانه خواهرش، ام هانی مخفی شده‌اند. حضرت به همراه سلاح و با کلاه‌خودی نقاب‌دار به مقابل خانه ام هانی آمد و صدا زد: "هر که در خانه است بیرون بیاید". ام هانی بیرون آمد و گفت: "بنده خدا! من ام هانی، دختر عموی رسول خدا (ص) و خواهر علی بن ابی طالبم، از خانه من صرف نظر کن".

امام علی (ع) فرمود: "افرادی را که در خانه جا داده‌ای بیرون کن". ام هانی گفت: "به خدا سوگند، نزد رسول خدا (ص) از تو شکایت می‌کنم". سپس امام علی (ع) نقاب خود را از سر برداشت و ام هانی او را شناخت. خواهر و برادر یکدیگر را در آغوش گرفتند و ام هانی گفت: "خواهرت به قربانت، سوگند یاد کردم که از تو شکایت کنم". امام علی (ع) فرمود: "خدمت پیامبر (ص) برو و از عهده سوگند خود بیرون بیا، و اکنون رسول خدا (ص) در بالای دره است". هنگامی که پیامبر (ص) در خیمه مشغول غسل بود و زهرای مرضیه (س) جلو خیمه پرده گرفته بود، ام هانی به نزد پیامبر (ص) آمد؛ همین که پیامبر (ص) صدای ام هانی را شنید، فرمود: "ام هانی! خوش آمدی". ام هانی گفت: "پدر و مادرم به قربانت، امروز چنین ماجرایی پیش آمد". پیامبر (ص) فرمود: "هر که را تو پناه دادی در پناه من است و به ایشان امان دادم". فاطمه (س) فرمود: "ام هانی! از این جهت که علی (ع) دشمنان خدا و پیامبر (ص) را ترسانیده، از وی شکایت می‌کنی؟" ام هانی گفت: "چون قبلاً سوگند یاد کرده بودم که شکایت کنم، از این جهت معذورم". پیامبر (ص) فرمود: "خدا از کار علی (ع) تقدیر کرد و کسانی را که تو پناه دادی، امان دادم"[۲۲].

در ادامه پیامبر (ص) فرمودند: "خدای تعالی خیر بسیار به ابوطالب بدهد، اگر همه مردم از نسل ابوطالب بودند، همه شجاع و دلیر بودند"[۲۳][۲۴].

ام هانی و نقل روایت

ام هانی روایات بسیاری از رسول خدا (ص) نقل کرده که در کتاب‌های حدیث نقل شده است. کسانی که از ام هانی روایت نقل کرده‌اند، عبارت‌اند از: دو پسرش، جعده و یحیی، دامادش هارون، دو غلامش، أبو مره و ابو صالح، پسر عمویش ابن عباس و هم چنین عبدالله بن حارث بن نوفل هاشمی، عبدالرحمن بن ابی لیلی، مجاهد و عروه و عده‌ای دیگر[۲۵].

برخی از احادیثی که ام هانی نقل کرده عبارتند از:

  1. رسول خدا (ص) فرمودند: "زمانی می‌آید که اگر نام شخصی را بشنوی، بهتر از آن است که او را ببینی؛ هرگاه او را ببینی، بهتر از آن است که او را بیازمایی؛ زیرا اگر او را بیازمایی مسائلی برایت آشکار می‌شود که نمی‌پسندی. مردم پول را می‌پرستند و درهم، دین آنان است و همت آنها برای پر کردن شکم است و زنانشان قبله ایشان هستند؛ برای یک قرص نان تعظیم می‌کنند، و برای یک درهم به خاک می‌افتند و سجده می‌کنند؛ مردمانی حیران و سرگردان مانند افراد مست، که نه مسلمان هستند و نه نصرانی![۲۶].
  2. پیامبر (ص) فرمودند: "خداوند، قریش را به هفت خصلت فضیلت داده است که این خصلت‌ها را نه به احدی قبل از آنها و نه به احدی بعد از آنها داده است: خداوند، قریش را به این خصلت‌ها فضیلت داده که من از ایشان هستم، و نبوت در ایشان است، و حفاظت کعبه به عهده آنان است، و سقایت حاجیان از آن آنهاست، و آنان را بر اصحاب فیل پیروز گردانید، و ده سال خداوند را عبادت کردند که کسی غیر از ایشان این کار را نکرد و سوره‌ای از قرآن را درباره آنان نازل فرمود که درباره کسی غیر آنان این کار را نکرده است[۲۷].
  3. پیامبر (ص) فرمودند: "خدای بلند مرتبه اسلام را به دست من آشکار فرمود و قرآن را بر من فرو فرستاد و کعبه را به دست من گشود و مرا بر همه آفریدگان برتری بخشید و مرا در دنیا سرور فرزندان آدم و در آخرت زینت بخش عرصه قیامت قرار داد و داخل شدن به بهشت را بر پیامبران ممنوع فرمود تا هنگامی که من داخل بهشت شوم و بهشت را بر امت‌های پیامبران ممنوع فرمود تا هنگامی که امت من داخل بهشت شوند و جانشینی مرا پس از من تا هنگام دمیدن صور، در خاندان من قرار داد؛ پس هر کس به آن چه می‌گویم، کافر شود، به خدای بزرگ کافر شده است"[۲۸].
  4. هم چنین ام هانی احادیثی درباره کیفیت معراج پیامبر (ص) نقل کرده است. ام هانی می‌گوید: "رسول خدا (ص) آن شب (شب معراج) در خانه من خوابیده بود. ایشان نماز عشاء را خواند و خوابید و ما نیز خوابیدیم. نزدیک صبح بود که آن حضرت ما را بیدار کرد و چون نماز صبح را با آن حضرت خواندیم، رو به من کرد و فرمود: " ای ام هانی! من امشب، چنان چه دیدید، نماز عشاء را در این سرزمین خواندم، سپس به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم، سپس نماز صبح را نیز دوباره با شما خواندم." این سخن را فرمود و برخاست که برود، من دست انداخته، جامه‌اش را گرفتم به طوری که جامه‌اش پس رفت و به ایشان گفتم: ای رسول خدا (ص)! این سخن را که برای ما گفتی برای مردم باز گو مکن که تو را تکذیب کرده، آزارت می‌دهند. آن حضرت فرمود: " به خدا سوگند، برای آنان نیز خواهم گفت ". ام هانی می‌گوید: "من به کنیزک حبشی خود، گفتم: به دنبال رسول خدا (ص) برو و ببین کار او با مردم به کجا می‌کشد و ایشان به مردم چه می‌گوید و مردم به ایشان چه خواهند گفت". کنیز ام هانی پس از بازگشت، به ام هانی گفت: "آن حضرت موضوع را به مردم گفت و آنان تعجب کرده و نشانه خواستند. حضرت فرمود: " نشانه‌اش کاروانی است که من هنگام رفتن به شام در فلان منطقه دیدم و یکی از شترانشان فرار کرد و من جایش را به آنها نشان دادم و در بازگشت نیز در منزل ضجنان (بیرون مکه) کاروان دیگری را دیدم، همه کاروانیان به خواب رفته بودند و ظرف آبی بالای سرشان بود و روی آن را پوشانده بودند؛ من آن سرپوش را برداشته و آب ظرف را خوردم و ودوباره روی آن را بستم و هم اکنون این کاروان از دره تنعیم به سوی مکه می‌آیند و پیشاپیش آنها شتر خاکستری رنگی است که روی آن دو لنگه بار است و یکی از آن دو لنگه، سیاه رنگ است". مردم به سوی آن دره رفته، همان حالات را مشاهده کردند؛ از ظرف آب پرسیدند و سرپوش آن را برداشته، دیدند خالی است. و چون کاروان دیگر به مکه آمد، از جریان گم‌شدن آن شتر پرسیدند و آنان گفتند: در فلان مکان شتر ما رم کرد و یکی از آنها گم شد. پس صدای مردی را شنیدیم که جای شترمان را به ما نشان داد و ما به آنجا رفته، شتر را یافتیم"[۲۹].
  5. ام هانی گوید: "عمار یاسر و پدرش و برادرش عبدالله و مادرش سمیّه همواره در راه خدا شکنجه می‌شدند. روزی پیامبر (ص) از کنار آنها عبور کرد و به آنان فرمود: "ای آل یاسر! صبر کنید، چرا که وعده‌گاه شما بهشت است"[۳۰].
  6. پیامبر (ص) فرمود: ای مردم! نزدیک است که من دعوت حق را لبیک بگویم و همانا در میان شما چیزی را گذاشتم که اگر به آن تمسک جویید، هرگز گمراه نمی‌شوید: کتاب خدا ریسمانی است که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگرش به دست شماست و دوم اهل بیتم؛ آگاه باشید که این دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند"[۳۱].
  7. ام هانی گوید: "از رسول خدا (ص) درباره آیه ﴿أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا ائْتِنَا بِعَذَابِ الله إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ[۳۲]، پرسیدم. ایشان فرمودند: " این آیه درباره قوم لوط است که رهگذران را آزار و مسخره می‌کردند. حضرت لوط آنها را به پرستش خدا و خودداری از کارهای ناروا و دوری از راهزنی و فحشا و لواط دعوت می‌کرد و می‌گفت، اگر بر رفتار خود اصرار داشته باشند و توبه نکنند، عذاب الیم خواهند داشت. ولی تهدید حضرت لوط مؤثر نبود و اندرز وی بر اصرارشان افزود و با دلیل انکار، عذاب خدا را به شتاب خواستند و گفتند: اگر راست می‌گویی عذاب خدا را بر ما نازل کن. و چون کارشان طولانی شد، حضرت لوط از خداوند یاری خواست و چون خدا اراده فرمود هلاکشان کند و پیامبر خویش را یاری دهد، جبرئیل و دو فرشته دیگر را فرستاد "[۳۳].

ام هانی روایات دیگری نیز بیان نموده است، از جمله: کیفیت راه رفتن آن حضرت[۳۴]، چگونگی قرآن خواندن آن حضرت و دیگر اوصاف آن حضرت[۳۵] و احادیثی درباره فضیلت ماه رمضان[۳۶]، شفاعت پیامبر (ص) از امت خویش[۳۷] و خوابیدن امیرالمؤمنین (ع) به جای پیامبر (ص) در شب هجرت[۳۸][۳۹].

سرانجام ام هانی

ام هانی بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) وفات نمود[۴۰][۴۱].

منابع

پانویس

  1. .الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۳۹.
  2. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۲۲۸.
  3. إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۴۴ و سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۲۳۶.
  4. روضه کافی، کلینی (ترجمه: کمره‌ای)، ج۲، ص۳۱۸ و کتاب المحبر، ابن حبیب، ص۹۷.
  5. تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۶۷۱.
  6. روضه کافی، کلینی (ترجمه: کمره‌ای)، ج۲، ص۳۱۸؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۰۲ و شرف النبی، خرگوشی، ص۳۰۸.
  7. . راوی می‌گوید: نزد هارون الرشید، خلیفه عباسی بودیم که نام علی بن ابی‌طالب (ع) برده شد، هارون گفت: مردم خیال می‌کنند که علی بن ابی‌طالب و فرزندانش حسن و حسین را دشمن می‌دارم، ولی نه به خدا، چنین نیست، زیرا ما با فرزندان علی (ع) در خون خواهی حسین همکاری کردیم، در دشت و صحرا با دشمنانش جنگیدیم تا آنکه خلافت به دست ما افتاد و هم ردیف و هم پایه ایشان شدیم. آنها بر ما حسد بردند و به روی ماشمشیر کشیدند و قطع رحم نمودند. چگونه دشمن آنان باشم با آنکه پدرم، مهدی، از پدرش، منصور دوانقی و او از پدرش از ابن عباس نقل کرده است: روزی در خدمت رسول خدا (ص) بودیم که فاطمه با چشم گریان وارد شد، پیامبر (ص) فرمود: چرا گریه می‌کنی؟ زهرا گفت: حسن و حسین از خانه خارج شده‌اند و نمی‌دانم به کجا رفته‌اند؛ پیامبر (ص) فرمود: پدرت به قربانت! گریه نکن که خدا ایشان را آفریده و به ایشان از هر کسی مهربان‌تر است؛ خدایا! اگر در صحرا یا دریا هستند آنان را حفظ فرما! در این حال، جبرئیل فرود آمد و گفت: یا رسول الله! محزون مباش که ایشان در دنیا و آخرت از همه برترند و پدرشان از ایشان بالاتر است و اکنون در باغستان بنی نجار به خواب رفته‌اند و خدا ملکی بر ایشان گماشته تا ایشان را نگهداری کند. ابن عباس گفت: پیامبر (ص) حرکت کرد و ما هم با او حرکت کردیم تا به باغستان بنی نجار رسیدیم. دیدیم که حسن و حسین، دست به گردن یکدیگر، به خواب رفته‌اند. پیامبر (ص) حسن را و فرشته هم حسین را برداشت ولی مردم خیال می‌کردند هر دو را پیامبر (ص) برداشته است، ابوبکر و ابو ایوب انصاری گفتند: یا رسول الله! یکی از ایشان را به ما دهید، پیامبر (ص) فرمود: ایشان را رها کنید که مقامشان در دنیا و آخرت از همه بالاتر و پدرشان از ایشان بهتر است. سپس پیامبر (ص) فرمود: به خدا سوگند، امروز برای ایشان مقامی را ثابت کنم که خدا به ایشان داده است. پس به منبر رفته، خطبه ای خواند و سپس فرمود: مردم! به شما خبر ندهم از کسی که از نظر جد و جده بهترین افراد است؟ مردم گفتند: آری، یا رسول الله. پیامبر (ص) فرمود: حسن و حسین که جدشان، پیامبر خدا و جده‌شان، خدیجه بنت خویلد است. پس فرمود: آیا خبر ندهم به شما درباره بهترین اشخاص از لحاظ پدر و مادر؟ مردم گفتند: بفرمایید. پیامبر (ص) فرمود: حسن و حسین که پدرشان علی بن ابی‌طالب (ع) و مادرشان، فاطمه (س) دختر رسول خداست. پس پیامبر (ص) فرمود: آیا کسی را که از جهت عمو و عمه بهترین افراد است، به شما معرفی کنم؟ جمعیت گفتند: آری. پیامبر (ص) فرمود: حسن و حسین که عمویشان جعفر و عمه شان ام هانی، دختر ابوطالب است. دوباره پیامبر (ص) فرمود: آیا کسی را که از نظر دایی و خاله از بهترین افراد است به شما نشناسانم؟ مردم گفتند: آری، بیان کنید. پیامبر (ص) فرمود: ایشان حسن و حسین هستند که دایی‌شان، قاسم و خاله‌شان، زینب، فرزندان رسول خدا (ص) می‌باشند. سپس پیامبر (ص) فرمود: بدانید حسن و حسین، پدرشان در بهشت است و مادرشان بهشتی است و جدشان اهل بهشت است و جده‌شان در بهشت، عمو و عمه و دایی و خاله آنها نیز در بهشت‌اند و خود ایشان نیز در بهشت‌اند و هر که آنان را دوست دارد در بهشت است و هر که دوستان ایشان را دوست بدارد، بهشتی است. (الأمالی، شیخ صدوق، ص۴۳۸؛ ارشاد القلوب، دیلمی، ج۲، ص۴۳۰ و شرف النبی، خرگوشی، ص۲۶۴).
  8. تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۶۷۱ و کتاب المحبر، ابن حبیب، ص۴۰۶.
  9. تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۶۱۹ و الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۸۶.
  10. فتوح البلدان، بلاذری، ص۳۹۵ و تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۹۲.
  11. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۲۰ و تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۶۴.
  12. شرف النبی، خرگوشی، ص۴۰۶.
  13. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۶۰.
  14. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۲۰ و تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۶۱۹.
  15. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۲۰- ۱۲۱.
  16. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۲۰- ۱۲۱.
  17. «ای پیامبر! ما آن همسرانت را که مهرشان را داده‌ای بر تو حلال کرده‌ایم و (نیز) کنیزانی را از آنچه خداوند به تو (در جنگ‌ها) به غنیمت داده است و دختران عموها و دختران عمّه‌ها و دختران دایی‌ها و دختران خاله‌هایت را که با تو هجرت کرده‌اند و هر زن مؤمنی را که خود را به پیامبر ببخشد- اگر پیامبر بخواهد او را به همسری برگزیند- در حالی که این ویژه توست نه مؤمنان؛ ما نیک می‌دانیم که برای آنان در مورد همسران و کنیزهاشان چه مقرّر داشته‌ایم؛ تا برای تو تنگنایی نباشد و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره احزاب، آیه ۵۰.
  18. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۲۱ و امتاع الأسماع، مقریزی، ج۶، ص۱۰۴.
  19. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۶۲.
  20. السیرة الحلبیه، حلبی، ج۳، ص۴۱ و امتاع الأسماع، مقریزی، ج۵، ص۲۳۵ و، ج۷، ص۸۵.
  21. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۶۴.
  22. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۴۱۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۳۷-۱۳۸ و إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۱۰-۱۱۱.
  23. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۲۵.
  24. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۶۴.
  25. الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۸۶.
  26. مستدرک الوسائل، میرزا نوری، ج۱۱، ص۳۷۵.
  27. السیرة الحلبیه، حلبیج ۱، ص۴۰ و سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱، ص۲۳۳.
  28. .الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۴۱۳.
  29. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۰۲- ۴۰۳ و روضه کافی، کلینی (ترجمه: کمره‌ای)، ج۲، ص۳۱۸.
  30. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۲، ص۳۶۰.
  31. احقاق الحق و ازهاق الباطل، شوشتری، ج۹، ص۳۵۲.
  32. «آیا با مردان می‌آمیزید و راه (نسل) را می‌برید و در بزم خویش کار زشت می‌کنید؟ و پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: اگر راست می‌گویی عذاب خداوند را بر سر ما بیاور» سوره عنکبوت، آیه ۲۹.
  33. تاریخ الطبری، طبری، ج۱، ص۲۹۵-۲۹۶.
  34. امتاع الأسماع، مقریزی، ج۸، ص۷۳.
  35. امتناع الاسماع، مقریزی، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۵.
  36. مجمع الزوائد، هیثمی، ج۳، ص۱۴۱.
  37. سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۱، ص۲۵۴.
  38. الامالی، شیخ طوسی، ص۴۶۳.
  39. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۶۵.
  40. شرح الترمذی، ترمذی، ج۷، ص۳۴.
  41. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۶۹.