بحث:شعب ابی‌طالب در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

محاصره اقتصادی و اجتماعی‌

هنگامی که قریش شوکت پیامبر(ص) و یاران وی، عزّت مهاجران در حبشه، و گسترش اسلام در میان قبائل را دیدند[۱] و آنگاه که تلاش‌های خود را در ستیز با آیین پیامبر اکرم(ص) شکست خورده یافتند، درصدد برآمدند تا به تجربه جدیدی دست بزنند. این اقدام جدید محاصره اقتصادی و اجتماعی بنی هاشم و ابوطالب بود. بدین ترتیب که یا محمّد را تحویل دهند تا قریش بکشد، یا محمّد از آیین خویش دست بردارد؛ یا همگی از گرسنگی و خواری بمیرند، بدون این که مسئولیت این کار بر عهده شخص معینی باشد و بتوانند آنان را به جنگی ناخواسته وادار کنند که چه بسا هیچ کس نتواند نتایج و پیامدهای ناگوار آن را پیش‌بینی کند. بدین منظور، قریش پیمانی را نوشتند و در آن بر ضدّ بنی هاشم و بنی مطلب تعهّد کردند: از آنان زن نگیرند، به آنان زن ندهند؛ چیزی به آنها نفروشند و چیزی از آنها نخرند و با آنان در هیچ کاری همراه نشوند، مگر این که محمّد را تحویل دهند تا وی را بکشند.

چهل نفر از سران قریش این پیمان را امضا و مهر کردند و آن را مدتی در کعبه آویختند. گفته می‌شود: قریش از سرقت این سند ترسیدند؛ لذا آن را به خانه مادر ابوجهل انتقال دادند[۲]. این پیمان بی‌مهری و بیدادگری، مطابق مشهورترین روایات در سال هفتم بعثت بود. برخی آن را در سال ششم دانسته‌اند. ابوطالب به خاندان هاشم دستور داد که رسول خدا(ص) را با خود به شعب ابوطالب ببرند. فرزندان مطلب بن عبد مناف نیز همراه آنان بودند، مگر ابو لهب. تا سال دهم بعثت در این درّه بودند.

قریش مراقبانی گماشته بود تا هیچ کس نتواند برای محاصره‌شدگان غذایی ببرد. آنها از اموال خدیجه و ابوطالب مصرف می‌کردند تا این که تمام شد. از این‌رو به ناچار از برگ درختان استفاده می‌کردند. کودکان در فشار گرسنگی ناله می‌کردند و مشرکان صدایشان را از آن سوی شعب می‌شنیدند و برای همدیگر بازگو می‌کردند. در حالی که برخی مسرور و شادمان می‌شدند، کسانی دیگر این کار را سرزنش و مذمّت می‌کردند. می‌گویند: در میان مشرکان، کسانی با مسلمانان همدردی می‌کردند. این احساس همدردی غالباً از سوی افرادی بود که با مسلمانان رابطه نسبی و خویشاوندی داشتند. همانند ابوالعاص بن ربیع و حکیم بن حزام. البته ما، در این باره تردید داریم.

مسلمانان جز موسم حج در ماه ذی حجه و ایام عمره در ماه رجب نمی‌توانستند از شعب ابوطالب بیرون آیند. آنان در این روزها در شرایط سختی به خریدوفروش می‌پرداختند؛ زیرا مشرکان پیشاپیش با هر تازه‌واردی به مکّه ملاقات می‌کردند و با پیشنهاد قیمت‌های گزاف او را به طمع می‌انداختند، مشروط بر این که چیزی به مسلمانان نفروشد. ابو لهب در این کار جلودار بود.

وی قیمت‌های بالایی را به بازرگانان پیشنهاد می‌داد تا جایی که چیزی برایشان باقی نمی‌ماند. او بها را تضمین می‌کرد و اضافه پرداخت آنان را از اموال خود می‌داد. مشرکان هر فردی را که به مسلمانان چیزی می‌فروخت، به غارت اموال تهدید می‌کردند و هر فردی را که وارد مکّه می‌شد، از معامله با مسلمانان بر حذر می‌داشتند. خلاصه این که قریش بازارها را به روی مسلمانان محاصره شده بستند.

غذایی وارد مکّه نمی‌شد و دادوستدی صورت نمی‌گرفت، مگر این که مشرکان قریش قبل از هرکس به آن مبادرت می‌کردند. هدف آنان از این اقدام ریختن خون رسول خدا(ص) بود[۳]. این مصیبت دو یا سه سال به طول انجامید.

امیر المؤمنین علی(ع) با به خطر انداختن جان خود، مخفیانه برای مسلمانان غذا می‌آورد. به تعبیر اسکافی و دیگران، این در شرایطی بود که اگر به علی(ع) دست می‌یافتند، او را زنده نمی‌[۴].

ابوطالب شب‌ها بر جان پیامبر(ص) سخت بیمناک بود. از این‌رو هنگامی که مردم به بستر خود می‌رفتند، پیامبر(ص) را در بسترش می‌خواباند تا همه ساکنان شعب ببینند و آنگاه که همه به خواب رفته بودند، او را بیدار می‌کرد و فرزندش علی(ع) را به جای او در بستر قرار می‌داد[۵]. ابوطالب به همین مناسبت ابیات شعری خطاب به فرزندش علی(ع) سروده است.[۶].

ثروت خدیجه و شمشیر علی(ع)

معروف است که اسلام با شمشیر علی(ع) و ثروت خدیجه(س) پیشرفت‌ کرد. پیامبر اکرم(ص) درباره شمشیر علی(ع) فرمود: «لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ وَ لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ» درباره نقش علی(ع) در پیشرفت و گسترش اسلام، به هنگام سخن از جنگ‌های پیغمبر(ص) بحث خواهیم کرد. از این‌رو بدان نمی‌پردازیم.

خدیجه(س) نیز اموال خود را خصوصا در دوران سخت محاصره سیاسی و اقتصادی شعب ابوطالب برای ادامه حیات مسلمانان محصور هزینه کرد. معنای این سخن چیست؟ گوینده چه هدفی از طرح این مطالب دارد؟ آیا بدان معنی است که خدیجه(س) به مردم رشوه می‌داد تا مسلمان شوند؟ آیا می‌توان در تاریخ حتی یک مورد پیدا کرد که چنین کاری صورت گرفته باشد؟ شاید بگویید: پیامبر اکرم(ص) برای جلب قلوب مردم اموالی به آنان می‌داد تا به اسلام علاقه‌مند شوند. قضیه غنایم حنین روشن‌ترین دلیل بر این مطلب است و احدی سهم «مؤلفة قلوبهم» را در اسلام و گسترش آیین یکتاپرستی انکار نمی‌کند.

پاسخ این است که آنچه می‌گویند بدان معنی نیست که برای پذیرش اسلام رشوه می‌گرفتند، بلکه هدف اسلام این است که آنها در محیط اسلامی زندگی کنند و با دید مثبت و بینش سلیم به اوضاع و احوال بنگرند و موانع روانی، سیاسی و یا اجتماعی از سر راه آنان برداشته شود. از این‌رو پرداخت چنین اموالی به آنان کمک می‌کرد تا در بیشتر موارد بر این موانع خیالی فایق آیند و در فضای اسلامی بسربرند و ویژگی‌ها و اهداف اسلام را بهتر فهم کنند تا از این طریق با پاسخ‌های قانع کننده وجدانی و فکری به حقانیت و اهداف بلند اسلام پی ببرند.

در میان همین افراد هستند کسانی که فکر می‌کنند اسلام آنان را از مال و ثروت و دیگر امتیازات مورد علاقه محروم کرده است. پس چرا اسلام در خفا برای این کابوس کینه‌ساز و مضرّ به مصالح خویش، برنامه‌ریزی نکند؟ از این‌رو هرگاه به او مالی داده و چنین تفهیم شود که اسلام مخالف مال و ثروت‌ نیست: ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ[۷].

در این صورت ممکن است، قانع شود که هدف اسلام جز تأکید بر انسانیت آدمی به عنوان معیار حقیقی ارزش انسان چیزی نیست و ثروت، قدرت، زیبایی، جاه و مقام را در این باره از دیدگاه اسلام ارزشی نباشد. از این‌رو اسلام می‌کوشد زندگی انسان را در این مسیر ساماندهی کند تا در دنیا و آخرت سعادتمند باشد.

اموال خدیجه(س) نه به عنوان رشوه به کسی داده شد تا مسلمان شود و نه به احدی از مؤلفة قلوبهم، بلکه صرفا برای حفظ جان و زندگی مسلمانانی هزینه شد که به خاطر اسلام و آرمان‌های والای آن سخت‌ترین مصائب و رنج‌ها را به جان خریدند؛ مسلمانانی که قریش از جنگ با آنان به هر وسیله غیر انسانی و ضدّ اخلاقی حتی فقر و گرسنگی کوتاهی نکرد. از این‌رو ثروت خدیجه(س) صرف اداره زندگی کسانی شد که در معرض خطرهای بزرگی قرار داشتند و از این راه به آیین اسلام خدمت کردند. همین معنای سخن آنهاست که می‌گویند: اسلام با ثروت خدیجه پابرجا ماند.

ثروت خدیجه که در دوره محاصره در شعب ابوطالب خرج شد، غالبا اموالی بود که از آن برای سدّ جوع و پوشش بدن استفاده می‌شد و الّا از آنجا که در غالب اوقات امکان خریدوفروش برای آنان فراهم نبود، در راه‌های دیگر هزینه نشد.

از سوی دیگر به دلیل موقعیت و وسعت شهر مکّه، ثروت هر چه هم زیاد بود، محدود به شمار می‌رفت و کاربرد چندانی نداشت؛ زیرا مکّه، شهر بسیار بزرگی نبود، بلکه در مقایسه با قریه، بزرگ به نظر می‌رسید. از این‌رو در قرآن «ام القری» نامیده شده است. همواره در چنین شهری به لحاظ محدودیت، قدرت و توانمندی‌های آن، ثروت محدود باقی می‌ماند.[۸].

حکیم بن حزام‌

حکیم بن حزام را از جمله افرادی برشمرده‌اند که به طور پنهانی و مخفیانه برای مسلمانان در شعب ابوطالب غذا می‌فرستاد[۹]. ما، در این سخن تردید داریم؛ زیرا حکیم از جمله کسانی است که قریش در شب غار برای کشتن رسول خدا(ص) نامزد کردند. آنان شب را در کنار در خانه حضرت در کمین نشستند تا لحظه موعود فرا رسید[۱۰]. امّا خداوند مکر آنان را به خودشان بازگرداند.

علاوه بر این حکیم بن حزام در عهد رسول اکرم(ص) غلّاتی را که به مدینه وارد می‌شد، احتکار می‌کرد[۱۱]. وی از گروه ﴿مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ یعنی از کسانی بود که رسول اکرم(ص) با دادن مال، دل آنان را به دست آورد[۱۲]. کسی که چنین روحیه‌ای داشته باشد، قطعا چنان بذل و بخششی برای او سخت خواهد بود.

خصوصاً که علاوه بر بذل مال، جان وی نیز در معرض خطرهای ناشی از دشمنی با قریش قرار خواهد گرفت. مگر این که معتقد شویم وی این کار را بر پایه روحیه احتکاری و بازرگانی خود انجام می‌داد. بدین صورت که کالاهای خوراکی را به گران‌ترین قیمت به مسلمانان می‌فروخت. بنابراین جان خود را به خاطر ثروت‌اندوزی و مال دوستی به خطر می‌انداخت.[۱۳].

حوادث شعب ابی‌طالب

محاصره در شعب ابی طالب

دوران اسلام در مکه، دوران قیام حضرت ابوطالب برای دفاع از اسلام و حفظ پیامبر بوده است، امیرالمؤمنین(ع) در سایه پدر قرار دارد، چندان دیده نمی‌شود. حضرت ابوطالب با تمام توان به دفاع از اسلام و پیامبر برخاسته و تمام حیثیت و نیروی خودش را برای این کار گذاشته است. در این دوران هرچه بیشتر پیش می‌رویم حلقه محاصره دشمن تنگ‌تر و فشار بر پیامبر و مسلمانان بیشتر می‌شود. اما همچنان پیامبر بر تبلیغ اسلام پای می‌فشارد، حضرت ابوطالب در حراست ایشان محکم ایستاده است.

سر انجام مشرکان تصمیم گرفتند که همه ارتباطات حیاتی را با بنی هاشم قطع کنند؛ تا آنها را مجبور سازند که از پشتیبانی پیامبر دست بردارند، ایشان را تسلیم کنند. آنها بر این کار عهدنامه نوشتند[۱۴]. در این عهدنامه بنی هاشم و بنی عبدالمطلب - که با بنی هاشم همراه شده بودند- از همه حقوق اجتماعی محروم شده بودند، مشرکان بنابراین گذارده بودند که تحریم را در همه ابعاد آن اجرا کنند. هیچ کس با آنان هیچ گونه معامله‌ای نکند. فروش انواع مواد غذایی حتی گندم ممنوع بود. ازدواج با آنها مجاز نبود، هیچ‌گونه معاشرت با آنها جایز نبود. نباید کسی به خانه‌های آنها پای بگذارد. عهدنامه را همه سران امضا کرده و درون کعبه آویختند.

فشار به نهایت رسیده بود. تا آنجا که حضرت ابوطالب برای جان پیامبر احساس خطر می‌کرد؛ لذا ایشان و همه خویشاوندان همراه را به دره‌ای در کوه‌های اطراف مکه منتقل کرد که در اصل به ملکیت حضرت عبدالمطلب و بعد از ایشان بین فرزندان تقسیم شده بود. البته بعدها شعب ابوطالب نام گرفت.[۱۵]

وضعیت مسلمانان در طول سه سال محاصره

بنی هاشم سه سال در این دره در محاصره همه جانبه‌ای گرفتار بودند. دوران زندگی در شعب دوران بسیار سختی بود، گرما یا سرما و گرسنگی در شعب حاکم بود، تهیه غذا بسیار به سختی ممکن می‌شد، اگر گاه نان و یا غذایی تهیه می‌شد حداقلی بیش نبود، با قیمتی بسیار گران به دست آمده بود. گاه از گرسنگی صدای گریه بچه‌ها به بیرون از شعب می‌رسید[۱۶]؛ حتی گاهی از نهایت گرسنگی مجبور می‌شدند از علف چهار پایان یا برگ درختان تغذیه کنند[۱۷].

جای زندگی در دامنه کوه یا یک دره بود. در آن هوای بسیار گرم، میان سنگ‌های بسیار داغ عربستان، کمتر پناهگاه و یا حتی سرپناهی وجود داشت، هر لحظه احتمال خطر حمله دشمنان قرشی وجود داشت. ساعتی که از شب می‌گذشت، همه به خواب می‌رفتند، حضرت ابوطالب رسول خدا(ص) را از بستر بیرون برده و علی(ع) را به جای پیامبر می‌خوابانید تا اگر کسی در ساعت اولیه شب ایشان را در جای خواب دیده باشد، نتواند به ایشان دست یابد. در یکی از این شب‌ها امیرالمؤمنین(ع) به پدر گفت: «يَا أَبَتَاهْ إِنِّي مَقْتُولٌ‌»: پدرجان! اگر این‌گونه باشد من کشته خواهم شد. حضرت ابوطالب در جواب بیت شعری فرمود: ای پسر من! در این بلا صبر کن که صبر کردن، عاقلانه‌تر است و هر شخص زنده، آخر راه مرگ او را خواهد برد

امیرالمؤمنین در جواب پدر فرمودند: آیا به من می‌گویی در یاری احمد شکیبایی کنم؟ به خدا سوگند، من آنچه را گفتم از روی جزع و بی‌صبری نگفتم. من برای خاطر خدا، در یاری احمد همه تلاش خود را خواهم کرد. همان پیامبر هدایت که در طفولیت و جوانی پیوسته محمود و ستوده بود.

این گونه بود که با جان فشانی امیرالمؤمنین، پیامبر از هر توطئه احتمالی دشمن در امان ماند[۱۸].[۱۹]

پایان دوره امتحان

مسلمانان سه سال در این سختی‌های طاقت‌فرسا به سر بردند تا آنکه دوران امتحان به سر آمد و جبرئیل پیامبر را آگاه ساخت که موریانه متن عهدنامه را خورده و تنها نام خدا از آن باقی مانده است. ابوطالب(ع) لباس رسمی به تن کرد، به همراه برادرانش به مسجد الحرام رفت. قریشیان به گرد او جمع شدند، آنها گمان کردند که ابوطالب برای تسلیم آمده است؛ اما ایشان گفته پیامبر را در جمع قریشیان اعلام کرد و فرمود: پسر برادرم خبر می‌دهد - و او هیچ وقت به من دروغ نمی‌گوید - که موریانه - جز نام خدا- تمام آن عهدنامه را خورده است، دیگر عهدنامه‌ای وجود ندارد، اگر این گفته راست بود شما از این قطع رحم دست بکشید، فشار و محاصره را از بنی هاشم بردارید، اگر راست نگفته بود من او را به شما تسلیم خواهم کرد که اگر می‌خواهید او را بکشید. آنها گفتند: به انصاف سخن گفتی! به داخل خانه کعبه رفتند، در پی‌جویی عهدنامه، حقیقت گفتار رسول خدا(ص) معلوم شد.

بدین ترتیب قریشیان از محاصره بنی هاشم دست کشیده و آنها به زندگی عادی گذشته باز گشتند. همچنین پیامبر در نامه‌ای که به هوذة بن علی حنفی، حاکم یمامه نوشت، بعد از آنکه او را به قبول اسلام فرا خوانده و با اشاره به غلبه دین اسلام در آینده، از وی خواستند تا آن را بپذیرد. او در جواب نامه به پیامبر نوشت: فاجعل لی بعض الامر أتبعک: بخشی از این امر را به من واگذار کن، من از تو پیروی خواهم کرد. پیامبر در جواب او فرمودند: «لو سألتنی سیابة من الارض ما فعلت»: اگر حتی قطعه‌ای زمین خالی و متروکه را از من بخواهی، هرگز به تو نخواهم داد[۲۰]. بدین ترتیب همگی از پذیرش دعوت رسول خدا(ص) سرباز زدند.

آنچه مردان بزرگ قبایل بیگانه از دعوت پیامبر و آینده آن می‌فهمیدند، آنچه از پیشرفت روزافزون آن مشاهده می‌کردند، آنها را به چیزی امیدوار می‌کرد و آن حکومت آینده اسلام بود؛ لذا آن نقل‌ها که آوردیم، بیشتر از «امر» بعد از ایشان سخن گفته‌اند، تفسیر روشن آن در جواب پیامبر به قبیله بنی عمرو بن معاویه از نظر گذشت که آنها به صراحت ملک و حکومت بعد پیامبر را خواسته بودند، پیامبر هم به همان صراحت آن را به انتخاب و اختیار خدا گذاشته و موکول کرده بود، حتی انتخاب و اختیار خویش را در آن دخیل ندانسته بود.[۲۱]

پانویس

  1. سیره مغلطای، ص۲۳؛ سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۷۵؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۲۷۹.
  2. بحار الانوار، ج۱۹، ص۱۶.
  3. البدایة و النهایه، ج۳، ص۸۴.
  4. شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۵۶.
  5. شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۴؛ الغدیر، ج۷، ص۳۵۸- ۳۵۷؛ تیسیر المطالب، ص۴۹.
  6. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۶۶.
  7. «بگو: چه کسی زیوری را که خداوند برای بندگانش پدید آورده و (نیز) روزی‌های پاکیزه را، حرام کرده است؟ بگو: آن (ها) در زندگی این جهان برای کسانی است که ایمان آورده‌اند، در روز رستخیز (نیز) ویژه (ی مؤمنان) است؛ این چنین ما آیات خود را برای گروهی که دانشورند روشن می‌داریم» سوره اعراف، آیه ۳۲.
  8. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۶۸.
  9. سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.
  10. بحار الانوار، ج۱۹، ص۳۱؛ مجمع البیان، ج۴، ص۵۳۷.
  11. دعائم الاسلام، ج۲، ص۳۵؛ تهذیب الاحکام، ج۷، ص۱۶۰؛ وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۳۱۶؛ التوحید، ص۳۸۹؛ الکافی، ج۵، ص۱۶۵؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۶؛ الاستبصار، ج۳، ص۱۵.
  12. نسب قریش، ص۲۳۱.
  13. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۷۱.
  14. فلما عرفت قریش أن القوم منعوا رسول الله(ص) فأجمعوا أمرهم أن لا یجالسوهم و لا یبایعوهم، لا یدخلوا بیوتهم، حتی یسلموا رسول الله(ص) للقتل و کتبوا صحیفة و عهودا و مواثیق، لا یقبلوا من بنی هاشم أبدا صلحا حتی یسلموه للقتل، فلبث بنوهاشم فی شعبهم ثلاث سنین، اشتد علیهم البلاء و الجهد؛ السیرة النبویة، ج۱، ص۳۵۱؛ سبل الهدی، ج۱۰، ص۵۸؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۸۵؛ اسد الغابة، ج۴، ص۶۲۹؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۴۹؛ دلائل النبوة، ج۲، ص۳۱۲.
  15. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۶۱.
  16. الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۳؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴؛ المنتظم، ج۲، ص۳۸۸.
  17. السیرة النبویة، ج۱، ص۳۷۴-۳۷۷؛ السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۶۶-۳۶۷؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۹۷؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶؛ الکامل، ج۲، ص۸۹؛ سبل الهدی، ج۲، ص۴۱۴.
  18. الفصول المختاره (مفید)، ص۵۷؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۵۳؛ المناقب، ج۳، ص۲۴۵؛ الدر النظیم، ص۲۰۶؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۱۴، ص۶۴.
  19. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۶۲.
  20. الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱؛ المنتظم، ج۳، ص۲۹۰؛ سبل الهدی، ج۱۱، ص۳۵۸.
  21. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۶۳.