شعب ابی‌طالب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

شعب به معنای شکاف بین کوه است. شهر مکه به علت کوهستانی بودن دارای شعاب متعددی است که هر کدام به نام طایفه ای بود که در آن ساکن بودند. یکی از این شعاب به نام شعب ابی طالب معروف است. مشرکان برای جلوگیری از نفوذ اسلام و گرایش مردم به اسلام تصمیم به محاصره اقتصادی مسلمانان گرفتند. ابوطالب برای حفظ جان پیامبر (ص)، مسلمانان را در این شعب ساکن کرد. مشرکان عهدنامه‌ای را با امضای سران قبایل با پیامبر بستند و در خانه کعبه قرار دادند. مدت حضور در آن سه سال بود که اوضاع سختی برای مسلمانان بود و ثروت حضرت خدیجه (س) صرف خرید مواد غذایی برای مسلمانان شد. با اعلام خبر غیبیِ پیامبر (ص) مبنی بر خورده شدن عهد نامه توسط موریانه، محاصره تمام شد.

معناشناسی

"شعب" در لغت به معنای شکاف میان کوه و جمع آن شعاب است[۱]. گاهی به شکاف میان دو کوه نیز شعب گفته می‌شود[۲].[۳]

موقعیت جغرافیایی شعب ابی‌طالب

شهر مکه به دلیل کوهستانی بودن، از شعاب متعددی برخوردار است. هر یک از این شعب‌ها به نام طایفه‌ای که در آن ساکن بودند نام‌گذاری شده‌اند؛ شعب ابی‌طالب یکی از این شعاب است. نقل است قصی بن کلاب پس از سلطه بر مکه، هر خاندانی از قریش را در جایی سکونت داد. او وجه کعبه را که شامل شعب ابی‌طالب به سمت "معلاة" مکه بود برای خاندان خود و فرزندان عبدمناف و عبدالدار برگزید. از آنجا که این شعب در حد فاصل کوه ابوقبیس و کوه خندمه قرار دارد و به کعبه نزدیک است، بهترین نقطه مکه است[۴]. شعب مزبور پس از مرگ قصی در اختیار خاندان بنی‌هاشم قرار گرفت و آنان خانه‌های خود را در آنجا ساختند[۵]. در زمان عبدالمطلب، این شعب میان فرزندان عبدالمطلب تقسیم گردید و سهم عبدالله به فرزندش رسول خدا (ص) بخشیده شد[۶].

این شعب در دوره‌های مختلف به نام‌های گوناگونی چون شعب بنی‌هاشم، شعب ابی‌طالب، شعب علی بن ابی‌طالب و شعب ابی‌یوسف نامیده شده است و امروزه به شعب علی (ع) شهرت دارد[۷]. چهره‌های برجسته خاندان بنی‌هاشم در این شعب به دنیا آمده و در آنجا زندگی کرده‌اند[۸].

این شعب، محل تولد خاتم انبیا (ص) و حضرت زهرا (س) و خانه خدیجه (س) نیز در همین دره قرار داشته است[۹].[۱۰]

علل محاصره شعب ابی‌طالب

ناکامی قریش در محدود کردن نفوذ رو به گسترش مسلمان در میان جوانان قریش و بازگرداندن مهاجران حبشه به مکه و خطر ایجاد پایگاهی خارج از قدرت سیاسی قریش در آنجا، آنان را به اتخاذ راه حلی جدید کشاند و آن اندیشه قتل پیامبر (ص) بود[۱۱]. مشرکان از ابوطالب خواستند تا دو برابر دیه قتل آن حضرت را دریافت کند تا فردی غیر قریشی، محمد (ص) را به قتل برساند[۱۲].

ابوطالب ـ عموی پیامبر (ص) ـ با شهامت و قاطعیت به این اقدام آنها اعتراض کرد و اشعاری مبنی بر حمایت از رسول خدا (ص) سرود[۱۳]. وی پس از مشورت با پیغمبر (ص) تصمیم گرفت برای سهولت در مراقبت از جان ایشان، بنی‌هاشم و بنی‌مطلب را در شعب ابی‌طالب گرد آورد[۱۴]. دوران اسلام در مکه، دوران قیام حضرت ابوطالب برای دفاع از اسلام و حفظ پیامبر بوده است، امیرالمؤمنین (ع) در سایه پدر قرار دارد، چندان دیده نمی‌شود. حضرت ابوطالب با تمام توان به دفاع از اسلام و پیامبر برخاسته و تمام حیثیت و نیروی خودش را برای این کار گذاشته است. در این دوران هرچه بیشتر پیش می‌رویم حلقه محاصره دشمن تنگ‌تر و فشار بر پیامبر و مسلمانان بیشتر می‌شود. اما همچنان پیامبر بر تبلیغ اسلام پای می‌فشارد، حضرت ابوطالب در حراست ایشان محکم ایستاده است.

سر انجام مشرکان تصمیم گرفتند که همه ارتباطات حیاتی را با بنی هاشم قطع کنند؛ تا آنها را مجبور سازند که از پشتیبانی پیامبر دست بردارند، ایشان را تسلیم کنند. آنها بر این کار عهدنامه نوشتند[۱۵]. در این عهدنامه بنی هاشم و بنی عبدالمطلب ـ که با بنی هاشم همراه شده بودند ـ از همه حقوق اجتماعی محروم شده بودند، مشرکان بنابراین گذارده بودند که تحریم را در همه ابعاد آن اجرا کنند. فشار به نهایت رسیده بود. تا آنجا که حضرت ابوطالب برای جان پیامبر احساس خطر می‌کرد؛ لذا ایشان و همه خویشاوندان همراه را به دره‌ای در کوه‌های اطراف مکه منتقل کرد که در اصل به ملکیت حضرت عبدالمطلب و بعد از ایشان بین فرزندان تقسیم شده بود. البته بعدها شعب ابوطالب نام گرفت[۱۶].

عهدنامه

از آنجا که قتل پیامبر (ص) بدون جلب رضایت حامیان او به معنای جاری ساختن خون در مکه بود[۱۷]، مشرکان به ناچار پس از اجتماع در دارالندوه ـ محل شورای قریش ـ تصمیم گرفتند، بنی‌هاشم و بنی‌مطلب را در محاصره کامل اقتصادی ـ اجتماعی قرار دهند تا شاید بدین وسیله آنان را مجبور به تسلیم پیامبر (ص) کنند[۱۸]؛ زیرا مردم مکه، قدرت سیاسی متمرکزی نداشتند و هر عشیره به طور جداگانه، زعامت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خویش را در اختیار داشت. بنابراین قطع روابط اقتصادی ـ اجتماعی، نهایت اعمال قدرت آنان برای تحت فشار قرار دادن بنی‌هاشم بود. در جریان محاصره شعب، همه بنی‌هاشم و بنی‌مطلب به جز ابولهب[۱۹] و ابوسفیان بن حارث[۲۰] حضور داشتند.

مفاد عهدنامه بدین قرار بود:

  1. هیچ‌کس حق داد و ستد با بنی‌هاشم را ندارد؛
  2. هیچ‌کس حق زن دادن یا زن گرفتن از بنی‌هاشم را ندارد؛
  3. پیمان‌نامه فقط در صورتی ملغی خواهد شد که محمد (ص) را برای کشتن به آنان تسلیم کنند[۲۱].

پس از آنکه "منصور بن عکرمة بن عامر" عهدنامه را نوشت[۲۲]، هشتاد نفر از بزرگان قریش بر آن مهر تأیید زدند و آن را در کعبه آویختند[۲۳].[۲۴]

وضعیت مسلمانان در شعب ابی طالب

مدت اقامت در شعب، سه سال و شرایط حاکم بر آن بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود؛ آن چنان که صدای ضجه کودکان از بیرون آن شنیده می‌شد[۲۵]، زیرا هر نوع طعامی را حتی اگر از ناحیه مسافران غریبه در بازارهای مکه عرضه می‌شد، به سرعت با قیمت بیشتر می‌خریدند تا مانع رسیدن آن به بنی‌هاشم شوند[۲۶]. دوران زندگی در شعب دوران بسیار سختی بود، گرما یا سرما و گرسنگی در شعب حاکم بود، تهیه غذا بسیار به سختی ممکن می‌شد، اگر گاه نان و یا غذایی تهیه می‌شد حداقلی بیش نبود، با قیمتی بسیار گران به دست آمده بود. گاه از گرسنگی صدای گریه بچه‌ها به بیرون از شعب می‌رسید[۲۷]؛ حتی گاهی از نهایت گرسنگی مجبور می‌شدند از علف چهار پایان یا برگ درختان تغذیه کنند[۲۸].

جای زندگی در دامنه کوه یا یک دره بود. در آن هوای بسیار گرم، میان سنگ‌های بسیار داغ عربستان، کمتر پناهگاه و یا حتی سرپناهی وجود داشت، هر لحظه احتمال خطر حمله دشمنان قرشی وجود داشت. ساعتی که از شب می‌گذشت، همه به خواب می‌رفتند، حضرت ابوطالب رسول خدا (ص) را از بستر بیرون برده و علی (ع) را به جای پیامبر می‌خوابانید تا اگر کسی در ساعت اولیه شب ایشان را در جای خواب دیده باشد، نتواند به ایشان دست یابد. در یکی از این شب‌ها امیرالمؤمنین (ع) به پدر گفت: «يَا أَبَتَاهْ إِنِّي مَقْتُولٌ‌»: پدرجان! اگر این‌گونه باشد من کشته خواهم شد. حضرت ابوطالب در جواب بیت شعری فرمود: ای پسر من! در این بلا صبر کن که صبر کردن، عاقلانه‌تر است و هر شخص زنده، آخر راه مرگ او را خواهد برد امیرالمؤمنین در جواب پدر فرمودند: آیا به من می‌گویی در یاری احمد شکیبایی کنم؟ به خدا سوگند، من آنچه را گفتم از روی جزع و بی‌صبری نگفتم. من برای خاطر خدا، در یاری احمد همه تلاش خود را خواهم کرد. همان پیامبر هدایت که در طفولیت و جوانی پیوسته محمود و ستوده بود. اینگونه بود که با جان فشانی امیرالمؤمنین، پیامبر از هر توطئه احتمالی دشمن در امان ماند[۲۹].[۳۰]

ابوطالب شب‌ها پیامبر (ص) را در بستر خویش، علی (ع)[۳۱] و گاه کسانی از بنی‌هاشم می‌خوابانید[۳۲]؛ زیرا قریش مصمم به قتل پیامبر (ص) بود[۳۳].

آنان تنها در ماه‌های حرام (موسم حج) می‌توانستند از شعب خارج شوند[۳۴]. تنها چند نفر همچون: "هاشم بن عمرو"[۳۵]، "ابوالعاص بن ربیع، داماد پیامبر (ص)"[۳۶] "حکیم بن حزام، برادرزاده خدیجه"[۳۷] و گاه علی (ع)[۳۸] شبانگاه مقداری گندم و خرما بر شتر بار می‌کردند و زمانی که شتر، نزدیک شعب می‌رسید، آن را رها می‌کردند و به درون شعب می‌فرستادند.

"ابوجهل"، "عاص بن وائل"، "نضر بن حارث" و "عقبة بن ابی معیط" نگهبانان شعب بودند تا مبادا کسی برای بنی‌هاشم آذوقه بفرستد[۳۹]. گاه میان اینان و افرادی از بنی‌هاشم که قصد داشتند آذوقه به شعب وارد کنند، نزاع در می‌گرفت؛ امّا افرادی مانند: "ابوالبختری" ـ از هم‌پیمانان قریش علیه بنی‌هاشم ـ بر فرزندان بنی‌هاشم رحم می‌کرد و به نزاع خاتمه می‌داد[۴۰]. در طول مدت اقامت در شعب، تمام دارایی و اموال خدیجه و ابوطالب مصرف شد[۴۱] و محاصره‌ شدگان به سختی روزگار می‌گذراندند. به احتمال قوی، شرایط سخت آنجا، باعث مرگ آن دو نفر شد که چندی پس از خروج از شعب رخ داد[۴۲].

برخی امضاکنندگان معاهده تحریم، از شرایط سخت بنی‌هاشم در شعب ناخشنود بودند؛ اما دلایل مهم‌تری، آنان را از نقض آن باز می‌داشت[۴۳].

حکیم بن حزام را از جمله افرادی برشمرده‌اند که به طور پنهانی و مخفیانه برای مسلمانان در شعب ابوطالب غذا می‌فرستاد[۴۴]. ما، در این سخن تردید داریم؛ زیرا حکیم از جمله کسانی است که قریش در شب غار برای کشتن رسول خدا (ص) نامزد کردند. آنان شب را در کنار در خانه حضرت در کمین نشستند تا لحظه موعود فرا رسید[۴۵]. امّا خداوند مکر آنان را به خودشان بازگرداند.

علاوه بر این حکیم بن حزام در عهد رسول اکرم (ص) غلّاتی را که به مدینه وارد می‌شد، احتکار می‌کرد[۴۶]. وی از گروه ﴿مُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ یعنی از کسانی بود که رسول اکرم (ص) با دادن مال، دل آنان را به دست آورد[۴۷]. کسی که چنین روحیه‌ای داشته باشد، قطعا چنان بذل و بخششی برای او سخت خواهد بود.

خصوصاً که علاوه بر بذل مال، جان وی نیز در معرض خطرهای ناشی از دشمنی با قریش قرار خواهد گرفت. مگر اینکه معتقد شویم وی این کار را بر پایه روحیه احتکاری و بازرگانی خود انجام می‌داد. بدین صورت که کالاهای خوراکی را به گران‌ترین قیمت به مسلمانان می‌فروخت. بنابراین جان خود را به خاطر ثروت‌اندوزی و مال دوستی به خطر می‌انداخت[۴۸].

ثروت خدیجه و شمشیر علی (ع)

معروف است که اسلام با شمشیر علی (ع) و ثروت خدیجه (س) پیشرفت‌ کرد. پیامبر اکرم (ص) درباره شمشیر علی (ع) فرمود: «لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ وَ لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ». خدیجه (س) نیز اموال خود را خصوصا در دوران سخت محاصره سیاسی و اقتصادی شعب ابوطالب برای ادامه حیات مسلمانان محصور هزینه کرد.

معنای این سخن چیست؟ گوینده چه هدفی از طرح این مطالب دارد؟ آیا بدان معنی است که خدیجه (س) به مردم رشوه می‌داد تا مسلمان شوند؟ آیا می‌توان در تاریخ حتی یک مورد پیدا کرد که چنین کاری صورت گرفته باشد؟ شاید بگویید: پیامبر اکرم (ص) برای جلب قلوب مردم اموالی به آنان می‌داد تا به اسلام علاقه‌مند شوند. قضیه غنایم حنین روشن‌ترین دلیل بر این مطلب است و احدی سهم «مؤلفة قلوبهم» را در اسلام و گسترش آیین یکتاپرستی انکار نمی‌کند.

پاسخ این است که آنچه می‌گویند بدان معنی نیست که برای پذیرش اسلام رشوه می‌گرفتند، بلکه هدف اسلام این است که آنها در محیط اسلامی زندگی کنند و با دید مثبت و بینش سلیم به اوضاع و احوال بنگرند و موانع روانی، سیاسی و یا اجتماعی از سر راه آنان برداشته شود. از این‌رو پرداخت چنین اموالی به آنان کمک می‌کرد تا در بیشتر موارد بر این موانع خیالی فایق آیند و در فضای اسلامی بسربرند و ویژگی‌ها و اهداف اسلام را بهتر فهم کنند تا از این طریق با پاسخ‌های قانع کننده وجدانی و فکری به حقانیت و اهداف بلند اسلام پی ببرند.

در میان همین افراد هستند کسانی که فکر می‌کنند اسلام آنان را از مال و ثروت و دیگر امتیازات مورد علاقه محروم کرده است. پس چرا اسلام در خفا برای این کابوس کینه‌ساز و مضرّ به مصالح خویش، برنامه‌ریزی نکند؟ از این‌رو هرگاه به او مالی داده و چنین تفهیم شود که اسلام مخالف مال و ثروت‌ نیست: ﴿قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ[۴۹].

در این صورت ممکن است، قانع شود که هدف اسلام جز تأکید بر انسانیت آدمی به عنوان معیار حقیقی ارزش انسان چیزی نیست و ثروت، قدرت، زیبایی، جاه و مقام را در این باره از دیدگاه اسلام ارزشی نباشد. از این‌رو اسلام می‌کوشد زندگی انسان را در این مسیر ساماندهی کند تا در دنیا و آخرت سعادتمند باشد.

اموال خدیجه (س) نه به عنوان رشوه به کسی داده شد تا مسلمان شود و نه به احدی از مؤلفة قلوبهم، بلکه صرفا برای حفظ جان و زندگی مسلمانانی هزینه شد که به خاطر اسلام و آرمان‌های والای آن سخت‌ترین مصائب و رنج‌ها را به جان خریدند؛ مسلمانانی که قریش از جنگ با آنان به هر وسیله غیر انسانی و ضدّ اخلاقی حتی فقر و گرسنگی کوتاهی نکرد. از این‌رو ثروت خدیجه (س) صرف اداره زندگی کسانی شد که در معرض خطرهای بزرگی قرار داشتند و از این راه به آیین اسلام خدمت کردند. همین معنای سخن آنهاست که می‌گویند: اسلام با ثروت خدیجه پابرجا ماند.

ثروت خدیجه که در دوره محاصره در شعب ابوطالب خرج شد، غالبا اموالی بود که از آن برای سدّ جوع و پوشش بدن استفاده می‌شد و الّا از آنجا که در غالب اوقات امکان خریدوفروش برای آنان فراهم نبود، در راه‌های دیگر هزینه نشد.

از سوی دیگر به دلیل موقعیت و وسعت شهر مکّه، ثروت هر چه هم زیاد بود، محدود به شمار می‌رفت و کاربرد چندانی نداشت؛ زیرا مکّه، شهر بسیار بزرگی نبود، بلکه در مقایسه با قریه، بزرگ به نظر می‌رسید. از این‌رو در قرآن «ام القری» نامیده شده است. همواره در چنین شهری به لحاظ محدودیت، قدرت و توانمندی‌های آن، ثروت محدود باقی می‌ماند[۵۰].

زمان و مدت تحصن

محاصره از اوایل محرم سال هفتم هجری شروع شد و بنا بر قول مشهور، سه سال طول کشید[۵۱]. در این مدت، قریش سعی می‌کرد تا با دادن وعده‌های مالی، حضرت را از ادامه راه الهی‌اش و بدگویی نسبت به بت‌ها منصرف کند؛ اما رسول خدا (ص) نپذیرفت. سپس پیشنهاد کردند که یک سال، تو خدایان ما را بپرست و یک سال نیز ما خدای تو را می‌پرستیم. این سخنان، نزول آیات سوره کافرون را در پی داشت[۵۲].[۵۳]

پایان دوره امتحان

مسلمانان سه سال در این سختی‌های طاقت‌فرسا به سر بردند تا آنکه دوران امتحان به سر آمد و جبرئیل پیامبر را آگاه ساخت که موریانه متن عهدنامه را خورده و تنها نام خدا از آن باقی مانده است. ابوطالب (ع) لباس رسمی به تن کرد، به همراه برادرانش به مسجد الحرام رفت. قریشیان به گرد او جمع شدند، آنها گمان کردند که ابوطالب برای تسلیم آمده است؛ اما ایشان گفته پیامبر را در جمع قریشیان اعلام کرد و فرمود: پسر برادرم خبر می‌دهد، ـ و او هیچ وقت به من دروغ نمی‌گوید ـ که موریانه ـ جز نام خدا ـ تمام آن عهدنامه را خورده است، دیگر عهدنامه‌ای وجود ندارد، اگر این گفته راست بود شما از این قطع رحم دست بکشید، فشار و محاصره را از بنی هاشم بردارید، اگر راست نگفته بود من او را به شما تسلیم خواهم کرد که اگر می‌خواهید او را بکشید. آنها گفتند: به انصاف سخن گفتی! به داخل خانه کعبه رفتند، در پی‌جویی عهدنامه، حقیقت گفتار رسول خدا (ص) معلوم شد.

اکثر مؤرخان همچون: یعقوبی و ابن‌سعد، خورده‌ شدن صحیفه به وسیله موریانه را دلیل نقض محاصره می‌دانند. قریشی‌ها پس از آگاهی از صدق گفتار پیامبر (ص) نه تنها ایمان نیاوردند؛ بلکه او را ساحر خواندند و بر دشمنی راسخ‌تر شدند[۵۴]؛ زیرا بسیاری از امضاکنندگان این معاهده جزء کشته‌دادگان در جنگ بدر بودند و این، قطعی‌ترین دلیل بر نادیده‌گرفتن این معجزه است[۵۵].

همچنین پیامبر در نامه‌ای که به هوذة بن علی حنفی، حاکم یمامه نوشت، بعد از آنکه او را به قبول اسلام فرا خوانده و با اشاره به غلبه دین اسلام در آینده، از وی خواستند تا آن را بپذیرد. او در جواب نامه به پیامبر نوشت: فاجعل لی بعض الامر أتبعک: بخشی از این امر را به من واگذار کن، من از تو پیروی خواهم کرد. پیامبر در جواب او فرمودند: «لو سألتنی سیابة من الارض ما فعلت»: اگر حتی قطعه‌ای زمین خالی و متروکه را از من بخواهی، هرگز به تو نخواهم داد[۵۶]. بدین ترتیب همگی از پذیرش دعوت رسول خدا (ص) سرباز زدند.

آنچه مردان بزرگ قبایل بیگانه از دعوت پیامبر و آینده آن می‌فهمیدند، آنچه از پیشرفت روزافزون آن مشاهده می‌کردند، آنها را به چیزی امیدوار می‌کرد و آن حکومت آینده اسلام بود؛ لذا آن نقل‌ها که آوردیم، بیشتر از «امر» بعد از ایشان سخن گفته‌اند، تفسیر روشن آن در جواب پیامبر به قبیله بنی عمرو بن معاویه از نظر گذشت که آنها به صراحت ملک و حکومت بعد پیامبر را خواسته بودند، پیامبر هم به همان صراحت آن را به انتخاب و اختیار خدا گذاشته و موکول کرده بود، حتی انتخاب و اختیار خویش را در آن دخیل ندانسته بود[۵۷].

دلایل پایان یافتن پیمان‌نامه قریش

سه سال، رنج و گرسنگی بنی‌هاشم، احساسات اهل مکه و سرزنش آنان را بر ضد اقدامات قریش برانگیخت؛ از این‌رو بر آن شدند که با نقض معاهده به این وضعیت خاتمه دهند. در واقع، آه و ناله‌های فرزندان بنی‌هاشم دل برخی از سرشناسان مکه را نرم کرد. آنها تصمیم گرفتند به هر صورتی که شده به این ننگ خاتمه دهند[۵۸].

این جناح با حضور «هشام بن عمر»، «ربیعة بن حارث»، «زهیر بن ابی‌امیه»، «مطعم بن عدی»، «ابوالبختری»، «عاص بن هشام» و «زمعة بن اسود بن مطلب» شبانگاه، به طور پنهانی به گفتگو و ارزیابی نتایج معاهده پرداختند و مصمم به نقض آن و تحمیل خواسته‌هایشان بر جناح مخالف شدند[۵۹]. آنان با بهره‌گیری از زمینه‌های مطلوب ذهنی مردم عادی مکه ـ که در میان آنان خویشاوندان بنی‌هاشم بسیار بودند ـ مسلحانه به سوی شعب رفتند و بنی‌هاشم را به ترک آنجا فرا خواندند. جناح «ابوجهل» نیز که قدرت کمتری داشت، به نقض معاهده گردن نهاد[۶۰]. تاریخ نقض معاهده را رجب سال دهم بعثت ذکر کرده‌اند[۶۱].[۶۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. جوهری، اسماعیل بن حماد، صحاح، ج۱، ص۱۵۶؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۴۷؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۴۴۹؛ نورالدین علی سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفی الهدی، ج۴، ص۹۹.
  2. ابن‌زکریا، ابوالحسن، معجم مقاییس اللغه، ج۳، ص۱۹۲.
  3. ابراهیمی، زینب، شعب ابی‌طالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۳.
  4. رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۴۹.
  5. رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۴۹.
  6. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۴۷؛ ازرقی، اخبار مکه، ج۲، ص۲۳۳.
  7. رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۵۱.
  8. رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۴۹.
  9. رسول جعفریان، آثار اسلامی مکه و مدینه، ص۱۵۱.
  10. ابراهیمی، زینب، شعب ابی‌طالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۳-۲۴.
  11. ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۷۵؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  12. ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۷۵؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباده ج۱، ص۱۵۲.
  13. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  14. ابن‌شهرآشوب، المناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۶۳.
  15. فلما عرفت قریش أن القوم منعوا رسول الله (ص) فأجمعوا أمرهم أن لا یجالسوهم و لا یبایعوهم، لا یدخلوا بیوتهم، حتی یسلموا رسول الله (ص) للقتل و کتبوا صحیفة و عهودا و مواثیق، لا یقبلوا من بنی هاشم أبدا صلحا حتی یسلموه للقتل، فلبث بنوهاشم فی شعبهم ثلاث سنین، اشتد علیهم البلاء و الجهد؛ السیرة النبویة، ج۱، ص۳۵۱؛ سبل الهدی، ج۱۰، ص۵۸؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۸۵؛ اسد الغابة، ج۴، ص۶۲۹؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۴۹؛ دلائل النبوة، ج۲، ص۳۱۲.
  16. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۶۱؛ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۶۶؛ ابراهیمی، زینب، شعب ابی‌طالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۴-۲۷.
  17. غلام حسین زرگری‌نژاد، تاریخ صدر اسلام، ص۲۹۷.
  18. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  19. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.
  20. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۰۶.
  21. شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۲۵؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۱.
  22. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴.
  23. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  24. ابراهیمی، زینب، شعب ابی‌طالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۴-۲۷.
  25. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۵.
  26. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۲.
  27. الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۳؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴؛ المنتظم، ج۲، ص۳۸۸.
  28. السیرة النبویة، ج۱، ص۳۷۴-۳۷۷؛ السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۶۶-۳۶۷؛ البدایة والنهایة، ج۳، ص۹۷؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶؛ الکامل، ج۲، ص۸۹؛ سبل الهدی، ج۲، ص۴۱۴.
  29. الفصول المختاره (مفید)، ص۵۷؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۵۳؛ المناقب، ج۳، ص۲۴۵؛ الدر النظیم، ص۲۰۶؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۱۴، ص۶۴.
  30. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۶۲.
  31. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن‌شهرآشوب، المناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۶۴.
  32. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۲؛ ابن‌شهرآشوب، المناقب آل ابی‌طالب، ج۱، م ص۶۴.
  33. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  34. ابن‌شهرآشوب، المناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۶۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.
  35. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۵.
  36. ابن‌شهرآشوب، المناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۶۵؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی ج۱، ص۱۲۸.
  37. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۵.
  38. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۵۴.
  39. ابن‌شهرآشوب، المناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۶۴.
  40. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۴.
  41. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۱.
  42. کنستان ویرژیل گئورگیو، محمد پیغمبری که باید از نو شناخت، ص۱۳۲-۱۳۳.
  43. ابراهیمی، زینب، شعب ابی‌طالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۴-۲۷.
  44. سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۷۹.
  45. بحار الانوار، ج۱۹، ص۳۱؛ مجمع البیان، ج۴، ص۵۳۷.
  46. دعائم الاسلام، ج۲، ص۳۵؛ تهذیب الاحکام، ج۷، ص۱۶۰؛ وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۳۱۶؛ التوحید، ص۳۸۹؛ الکافی، ج۵، ص۱۶۵؛ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۲۶۶؛ الاستبصار، ج۳، ص۱۵.
  47. نسب قریش، ص۲۳۱.
  48. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۷۱.
  49. «بگو: چه کسی زیوری را که خداوند برای بندگانش پدید آورده و (نیز) روزی‌های پاکیزه را، حرام کرده است؟ بگو: آن (ها) در زندگی این جهان برای کسانی است که ایمان آورده‌اند، در روز رستخیز (نیز) ویژه (ی مؤمنان) است؛ این چنین ما آیات خود را برای گروهی که دانشورند روشن می‌داریم» سوره اعراف، آیه ۳۲.
  50. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۶۸.
  51. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۵۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۳۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۶۳.
  52. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۳۷.
  53. ابراهیمی، زینب، شعب ابی‌طالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۷.
  54. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۴.
  55. ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۴۸۳-۴۸۵.
  56. الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱؛ المنتظم، ج۳، ص۲۹۰؛ سبل الهدی، ج۱۱، ص۳۵۸.
  57. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۶۳.
  58. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۵-۲۳۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۴.
  59. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۵-۲۳۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۴.
  60. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۵-۲۳۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۱۴.
  61. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۴ واحمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۳۶.
  62. ابراهیمی، زینب، شعب ابی‌طالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۷-۲۸.