برخورد با مشرکان

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

مخالفت سران جریان و جناح سیاسی کفر و شرک با رسول اعظم (ص) مراحل مختلفی دارد، سیر آن از برخوردهای ملایم شروع می‌شود و با پافشاری و استقامت رسول (ص) و افزایش تعداد مسلمانان رو به افزایش می‌گذارد؛ لذا پیش از علنی شدن دعوت پیامبر که آن حضرت با همراهی علی (ع) و خدیجه حتی در کنار خانه خدا نماز می‌خواند و مشرکان نیز از این موضوع مطلعند، متعرض او نمی‌شوند و از طرفی دیگر ملاحظه مقام حضرت ابوطالب، حامی بزرگ وی را نیز می‌کردند[۱].

با آشکار شدن دعوت و اسلام آوردن چند نفر، مخالفت‌های قریش شروع شد و این مخالفت‌ها که از شکل ملایم آن یعنی «استهزای» رسول (ص) شروع شد و تا درگیری‌های رو در رو ادامه یافت؛ لذا می‌توانیم بگوییم اولین شیوه جناح سیاسی مشرکان در برخورد با رسول اعظم (ص) استهزای رسول بود: فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ[۲].

تقابل جناح سیاسی کفار با رسول اعظم (ص) در حد استهزا باقی نماند و با مقاومت رسول و گسترش اسلام در مکه بیش از پیش افزایش یافت.

با توجه به این که مکه محل تجمع عرب بود و طوایف عرب دسته دسته برای انجام مراسم حج و عمره (با رسوم جاهلیت) به مکه می‌آمدند و حتی به ماه‌های حرام نیز احترام می‌گذاشتند و متعرض دشمنان خویش نمی‌شدند، پیغمبر (ص) با آزادی زیاد و با پشتکار فراوان به بسط و توسعه اسلام و جذب افراد به اسلام می‌پرداخت. در نتیجه سران قریش و جناح سیاسی شرک که عمدتاً در زمره اشراف و بزرگان عرب بوده و عقلا و نوابغ بسیاری در میان آنان بود از آینده بسیار ترسیده و دیدند که با روند روبه‌رشد حامیان رسول اعظم (ص) در حقیقت آینده مکه از آنِ مسلمانان خواهد بود لذا دو کار را همزمان به اجرا گذاشتند: اول آنکه تا آنجا که می‌توانند ابوطالب را از رسول (ص) جدا سازند و رسول اعظم (ص) را در مکه بی‌حامی کنند، دوم آنکه با افزایش فشارها، رسول (ص) را از ادعا و دعوت خود منصرف سازند.

سران جناح شرک با ناامیدی از جداسازی ابوطالب (ع) از رسول (ص) بر فشارهای خود بر شخص رسول اعظم (ص) و یاران تازه مسلمان شده ایشان افزودند. شکنجه‌های جسمی و روانی، بهانه گیری‌های بی‌مورد، درخواست انجام کارهای فرابشری، پرسش‌های بی‌منطق و نامعقول، فحش، تهمت سحر و جنون و... از شیوه‌های مبارزه مشرکان علیه رسول اعظم (ص) و یارانش بود[۳].

طرح هجرت یاران رسول (ص) به حبشه در حقیقت از همین افزایش فشارها حکایت می‌کند. شکست مفتضحانه جناح شرک با عدم پذیرش خواست آنان توسط پادشاه حبشه و بروز هر چه بیشتر کارکردهای فرهنگی و ارزشی دین در پایدارسازی مسلمانان به ارزش‌های جدید، باعث شد تا این جناح فشار بر رسول اعظم و طرفداران وی را افزایش دهند.

در این راستا گروهی مأمور تفتیش عقاید شدند تا مسلمانان را شناسایی کنند، اگر شخص تازه‌مسلمان قبیله‌دار و از طبقات بالای جامعه شمرده می‌شد و قتل یا آزارش ناممکن بود به سرزنش وی می‌پرداختند، اگر از بازرگانان بود به تحریم اقتصادی، تاراج اموال و ورشکستگی تهدید می‌شد و چنانچه از افراد متوسط و تهی‌دستان یا بردگان بود مورد شکنجه قرار می‌گرفت و گاه نیز زیر شکنجه به شهادت می‌رسید[۴].

همزمان با زمینه‌سازی‌های مشرکان جهت جلوگیری از گسترش اسلام در میان مردم عادی، سه واقعه: اسلام آوردن حمزه، اظهار علاقه جوانان روشن‌ضمیر ام القری و نیز نفوذ اسلام در بیرون از حیطه سیاسی مکیان، بر نگرانی سران شرک و کفر افزود. بی‌نتیجه ماندن بسیاری از روش‌های سرکوب، آنان را به فکر انزوای سیاسی - اجتماعی و حصر اقتصادی مسلمانان انداخت. سران قریش و رهبران قبایل حامی آنها عهدنامه‌ای مبنی بر محاصره اقتصادی و اجتماعی مسلمانان به تصویب رساندند و ضمن آویختن آن در کعبه، سوگند یاد کردند که در صورت تسلیم نشدن محمد (ص) در برابر خواسته شان تا هنگام مرگ بدان وفادار باشند[۵].

با پیشنهاد ابوطالب، بنی هاشم و بنی عبدالمطلب به دلایل قابل قبول اجتماعی و روانی در شعب ابوطالب اقامت گزیدند.

سه سال بردباری در دره‌ای خشک با گرمای طاقت‌فرسای روز و سرمای کشنده شب و گرسنگی مداوم جز عشق به رسول خدا و آرمان‌های الهی او هیچ دلیلی نمی‌توانست داشته باشد.

پس از رفع محاصره، پیامبر و مسلمانان با از دست دادن ابوطالب حامی سیاسی رسول اکرم و خدیجه حامی اقتصادی و روانی ایشان باعث شد که پناهگاه‌های اصلی پیامبر در مکه از دست برود و دیگر مکه برای او شهر امنی محسوب نگردد؛ لذا پیامبر جهت انتقال مرکزیت ابلاغ رسالت، ابتدا طائف را مورد امتحان قرار داد و با رضایت‌بخش ندیدن زمینه‌ها در آن شهر و زمینه‌سازی امضای پیمان‌های عقبه اولی و ثانیه با خزرجیان یثرب، شرایط هجرت رهبری و جمیع مسلمانان از مکه به این شهر فراهم شد[۶].

با اطلاع یافتن مشرکان از بیعت یثربیان با پیامبر، آنها بر شکنجه و آزار مسلمانان افزودند و پیامبر خاتم جهت حفظ یاران و اصل دعوت به دستور خداوند فرمان مهاجرت مسلمانان به یثرب را صادر کردند.

جناح مشرک وقتی که دریافت یثرب پناهگاه مطمئنی برای رسول و مسلمانان شده است در نشست مشورتی در «دارالندوه» در مورد قتل پیامبر خدا با مشارکت قبایل مختلف به توافق رسیدند[۷]. هجرت پیامبر به مدینه نقشه مشرکان را در قتل آن حضرت بر هم زد.

با خروج پیامبر از مکه و شکل‌گیری قدرت سیاسی در مدینه مخالفت جناح کافران از بعد سیاسی اقتصادی، روانی و اجتماعی به عرصه نظامی تغییر یافت. اما این تمامی واقعیت نبود، تشکیل قدرت سیاسی جدید، در مدینه نوید شکل‌گیری مخالفان جدیدی را می‌داد. مخالفانی که حضور رسول (ص) در مدینه منافع آنان را به خطر انداخته بود و به هیچ وجه نمی‌توانستند حضور و اقتدار رسول در مدینه را تحمل کنند. جریان اول، منافقان بودند که در لباس اسلام، چاره‌ای جز اسلام آوردن نداشتند، اما تحمل از بین رفتن منافعش در ریاست بر مدینه را نیز نداشتند، جریان دوم یهودیان اطراف مدینه بودند که با آنکه رسول با آنان پیمان عدم تعرض و همزیستی مسالمت‌آمیز امضا کرده بود پیمان شکستند و با اتحاد با دو جریان مشرکان و منافقان، در صدد شکست و فروپاشی دولت پیامبر برآمدند[۸].

آزار جناح سیاسی کافران مکه بر مسلمانان با هجرت مسلمانان به مدینه پایان نیافت و حتی تلاش می‌کردند که با مصادره اموال آنان مانع مهاجرت آنان شوند. با شکست طرح جلوگیری از مهاجرت مسلمانان به مدینه، سران جناح مشرک تصمیم به محاصره شدید اقتصادی مدینه گرفتند، اما می‌توان گفت اخطار ابوجهل به رسول (ص) که در قالب نامه خشونت‌آمیزی مبنی بر حمله قریب الوقوع قریش به مدینه ارسال گشت خبر از تغییر شیوه برخورد جناح شرک در برخورد با مسلمانان می‌داد[۹].

با ورود مشرکان به مرحله نظامی، رسول خدا و یارانش که تاکنون سلاحی جز صبر و تحمل در مقابل فشارهای مشرکان قریش نداشتند از سوی خداوند اذن به جهاد یافتند: الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ[۱۰]. هر چند نزول این آیه شریفه به معنای شروع جنگ از سوی رسول اعظم علیه مخالفان خود نبود، اما این بشارت را به مسلمانان می‌داد که در برابر هجوم کفر و شرک، اجازه دفاع از خود و اذن مقابله با آنان را دارند.

در این راستا، در سال دوم هجرت، جنگ بدر اتفاق افتاد که در آن مشرکان شکست خوردند و برخی از سران قریش مثل ابوجهل به هلاکت رسید[۱۱]. این پیروزی در پرتو ایمان به خدای سپاهیان اسلام -با وجود کمی نفرات و تجهیزات - به دست آمد.

از سوی دیگر سران قریش و جناح کفر که در آن جنگ بزرگانی را از دست داده بودند که در کار بزرگان و تنظیم حیات اقتصادی شهر نقش بسزایی داشتند فهمیدند که با خروج رسول اعظم (ص) و یاران او از مکه و پیوستن یثربیان به جمع یاران او پی‌گیری هدم و نابودی او دیگر کار ساده‌ای نیست.

دومین حرکتی که جناح سیاسی مشرکان علیه رسول اعظم (ص) بعد از تشکیل دولت اسلامی در مدینه انجام دادند و در حقیقت پاسخی به شکست در جنگ بدر بود ائتلاف با برخی قبایل و تهاجم به مدینه در سال سوم هجرت بود که به جنگ احد معروف شد[۱۲].

ابوسفیان اگر می‌توانست در جنگی جدید پیامبر اعظم را شکست دهد و احیاناً در آن جنگ رسول اعظم را بکشد در حقیقت هم توانسته بود به بیش از پانزده سال نبرد بی‌امان با تفکر جدید که تمام حیثیت قریش را با خطر و تهدید روبه‌رو کرده بود پایان دهد و هم انتقام کشته‌شدگان در جنگ بدر را بگیرد و هم ریاست خود را بر قبایل یثرب گسترش دهد؛ لذا این جنگ برای ابوسفیان اهمیت بسیار بالایی داشت.

وقتی خبر حرکت سپاه کفر و شرک از مکه به رسول اعظم (ص) رسید ایشان جلسه شورای جنگی را در مسجد مدینه تشکیل دادند و مهم‌ترین سؤال این جلسه نیز «چه باید کرد» بود.

با آنکه اکثر تاریخ‌نویسان تلاش دارند اعلام کنند که رسول اعظم (ص) علی‌رغم نظر اصلی‌شان که جنگیدن در مدینه بود به نظر مشاورین خود احترام گذاشتند و در بیرون مدینه جنگیدند، اما تصور ما این است که این خبر صحیحی نیست؛ زیرا اولاً، تلاش تاریخ‌نویسان با توجه به این که عبدالله ابن ابی نیز همین نظر را داشت این بوده که نظر رسول اعظم (ص) را نیز موافق با نظر رئیس منافقین جلوه دهند تا در حقیقت دفاعیه غیر مستقیمی از تشکیلات نفاق در تاریخ شکل گرفته باشد، ثانیاً، این نظر جنگی کاملاً منافات دارد با نظری که حضرت علی (ع) می‌فرمایند که «هیچ قومی در خانه‌های خود نجنگید الا این که ذلیل شد» جنگ در مدینه آن هم با سپاه پرانگیزه مکه کاملاً غیرعقلایی بود و به هیچ وجه نمی‌توان پذیرفت که جنگ در شهر نظر رسول اعظم (ص) باشد[۱۳].

آنچه که جنگ احد را برای مسلمانان با اهمیت کرد فقط جنبه نظامی و قدرت دشمن در این نبرد نبود بلکه از آن مهم‌تر، تظاهر بیرونی منافقان برای نخستین بار بود که برای جنگ به همراه پیامبر از مدینه خارج شدند، اما به تحریک عبدالله بن ابی از نیمه راه بازگشتند و باعث تزلزل در روحیه سپاه اسلام گردیدند[۱۴].

جنگ احد که اصلی‌ترین و شدیدترین نبرد نظامی جناح کفر و شرک علیه رسول اعظم (ص) و مسلمانان بود هر چند صدمات و لطمات جبران‌ناپذیری را بر پیکر نحیف و نوپای اسلام وارد کرد، اما سه لایه متفاوت از مسلمانان را معرفی و مشخص کرد: اول، آنها که به خاطر عنصر نفاق و منفعت‌طلبی خود اصلاً حاضر به جنگیدن نشدند و از نیمه راه بازگشتند، دوم، آنان که در مصایب و شداید جنگ خصوصاً آنگاه که شایعه شد که رسول الله کشته شده، سلاح بر زمین گذاشتند و حاضر به ادامه نبرد نشدند، سوم، آنان که هیچ‌گاه دست از حمایت رسول اعظم (ص) و دین خدا برنداشتند و همراه رسول اعظم (ص) ماندند و جنگیدند و پایداری کردند.

حرکت بعدی سران قریش و وابستگان به جناح سیاسی کفر و شرک علیه رسول اعظم حرکتی بود که آنان با دعوت از یهودیان بنی نضیر فراری در قلعه‌های یهودیان خیبر انجام دادند. در این حرکت نظامی که می‌توان آن را وسیع‌ترین تجمع مخالفان و معارضان پیامبر اعظم (ص) دانست، جناح سیاسی کفر و شرک مکه توانست وسیع‌ترین اتحاد را میان کفار و مشرکان اطراف مکه تا مدینه از قبیله غطفان و تیره‌های بنی فزاره، بنی تره، بنی اشجع و حتی هم پیمانان غطفانی‌ها مثل بنی اسد ایجاد کنند و سران یهودی بنی نضیر مستقر در خیبر نیز قبائل بنی قریظه که همپیمان رسول اعظم (ص) بودند به پیمان‌شکنی و پیوستن به حزب سیاسی کفار و مشرکین دعوت کند[۱۵]. همچنین نباید از فعالیت مخفیانه منافقان و چگونگی ایجاد پیوند میان مشرکان و یهودیان توسط آنها غافل بود و نیز نقشی که آنان به عنوان ستون پنجم دشمن در میان مؤمنان و رسول اعظم و در جهت تخریب روحیه آنها ایفا می‌کردند. این تجمع نظامی - سیاسی به جنگ احزاب شهرت یافته، تجمع مجموعه جناح‌ها و احزاب سیاسی کفر و شرک، یهود و منافقان علیه قدرت نو و تازه متولد شده مدینه به رهبری و هدایت رسول اعظم (ص) دانست. اما می‌توان گفت که شکست سران جناح کفر و به دنبالش شکست نیروهای یهودی و پاک‌سازی نهایی آنان از منطقه را به دنبال داشت. در حقیقت پیروزی مسلمانان در این نبرد بر جناح‌های متحد شده علیه آنان توانست پایان‌بخش حرکت نظامی جناح کفر و شرک مکه علیه رسول اعظم و مؤمنان به وی باشد[۱۶]، اما پایان‌بخش حرکت‌ها و درگیری‌های نظامی آنان نبود.

با این شکست شرایط برای برقراری صلح ده ساله حدیبیه فراهم شد و رسول اعظم توانست از طریق این صلحنامه علاوه بر این که سرسخت‌ترین حناح سیاسی که نزدیک به دو دهه از هیچ‌گونه تلاشی در آزار و اذیت مسلمانان دست برنداشته بودند را خاموش کند و خیال مسلمانان را از طرف آنها آسوده کند[۱۷]. مهم‌تر اینکه در این صلح‌نامه جناح کفر و شرک مجبور بود که به رسول اعظم نه به دیده یتیم فراری بنی طالب یا آشوب‌گر مکه که یک شخصیت حقوقی نگاه کند و با او بر سرِ یک میز نشسته و بر مفاد پیمان‌نامه چانه بزند و با او به مثابه رهبر یک قدرت سیاسی برخورد کند.[۱۸]

جستارهای وابسته

پرسش مستقیم

سیره سیاسی پیامبر خاتم در برخورد با مشرکان و کفار چگونه بوده است؟ (پرسش)

منابع

پانویس

  1. الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹.
  2. «از این روی آنچه فرمان می‌یابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان * ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسنده‌ایم» سوره حجر، آیه ۹۴-۹۵.
  3. الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۹۲.
  4. السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸ - ۳۲۰.
  5. الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۹.
  6. اعلام الوری، ص۵۵ - ۶۱.
  7. تاریخ طبری، ج۲، ص۳۷۰.
  8. در بخش جناح سیاسی اهل کتاب به این موضوع خواهیم پرداخت.
  9. بحارالانوار، ج۱۹، ص۱۴۳.
  10. «همان کسانی که ناحق از خانه‌های خود بیرون رانده شدند و جز این نبود که می‌گفتند: پروردگار ما خداوند است و اگر خداوند برخی مردم را به دست برخی دیگر از میان برنمی‌داشت بی‌گمان دیرها (ی راهبان) و کلیساها (ی مسیحیان) و کنشت‌ها (ی یهودیان) و مسجدهایی که نام خداوند را در آن بسیار می‌برند ویران می‌شد و بی‌گمان خداوند به کسی که وی را یاری کند یاری خواهد رساند که خداوند توانمندی پیروز است» سوره حج، آیه ۴۰.
  11. الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۱۸.
  12. تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۷.
  13. عباس صفائی حائری، تاریخ مجاهدات پیغمبر اکرم (ص)، ج۳، ص۱۹۰-۱۹۱.
  14. تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۸.
  15. سیره حلبیه، ج۲، ص۲۳۲.
  16. رسول اعظم (ص) در پایان نبرد خندق فرمودند: «ذَهَبَ رِيحُهُمْ وَ لَا يَغْزُونَنَا بَعْدَ الْيَوْمِ وَ نَحْنُ نَغْزُوهُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ سیره حلبیه، ج۲، ص۳۲۸؛ بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۷۳.
  17. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۷۸-۲۷۹.
  18. علوی، سید نادر، مقاله «جریان‌شناسی سیاسی در دولت نبوی»، سیره سیاسی پیامبر اعظم، ص ۹۹.