بنی قمیر بن حبشیه
نسب این قوم
این طایفه قحطانی[۱] -که از افراد آن با نسبت «القمیری» (با ضم «قاف» و فتح «میم» و به نقلی فتح «قاف» و کسر «میم») یاد شده است-[۲]، از شعب قبیله خزاعه و از شاخههای قبیله بزرگ ازد هستند که نسب از قمیر بن حُبشیة بن سلول بن کعب بن عمرو بن ربیعة بن حارثة بن عامر بن حارثة بن إمریءالقیس بن ثَعلبة بن مازن بن ازد میبرند[۳]. مادر قمیر بن حبشیه را زنی از قبیله خزاعه به نام محض بنت عمرو بن سعد بن کعب بن عمرو بن ربیعة بن حارثه گفتهاند[۴]. قمیر از همسر خزاعیه خود حشیة بنت جبر بن عدی بن سلول[۵]، پسرانی به اسامی عبداللّه، عبد مناف و عبد العزى داشت[۶] که طایفه بنی قمیر بن حبشیّه بر پایه آنان و فرزندانشان شکل گرفت. این طایفه نیز، چونان دیگر فرزندان رَبیعه و أَفصی پسران حارثة بن عمرو بن عامر[۷]، بواسطه سکونت در تهامه و عدم همراهی با سایر تیرههای ازد که به قصد سکونت در شام، به آن سو حرکت کرده بودند، در کنار قبایل منتسب به ایشان یعنی: کعب، فتح، سعد، عوف و عدىّ فرزندان عمرو بن ربیعة بن حارثة بن عمرو بن عامر همراه با أسلم و ملکان دو فرزند افصی بن حارثة بن عمرو بن عامر، بواسطه این جدایی (تخزّع) و سکونت در تهامه، جملگی «خزاعی» خوانده شدهاند[۸].[۹]
مساکن و منازل بنی قمیر
بنی قمیر نیز بمانند قبایل مادریشان ازد و خزاعه، اصالتی یمنی داشتند و در «مأرب» در جنوب یمن میزیستهاند[۱۰]. تا اینکه در پی آشفتگیهای اقتصادی و سیاسی حاصل از کشمکشهای حمیریان و قحطانیان و تغییر راههای تجاری یمن که شریان اصلی اقتصاد یمن بسته بدان بود و سرانجام با تخریب سد مأرب[۱۱] در حدود قرن اول و دوم میلادی[۱۲] و وارد شدن آسیب شدید بر شبکه آبیاری مأرب، همراه با جمعی دیگر از ازدیان به رهبری عمرو بن عامر مُزَیقیاء جلای وطن کرده، به امید یافتن زیستگاهی بهتر روی به شمال آوردند و در نجد و تهامه وارد شدند[۱۳]. اندکی بعد، که طوایف ازد به چند جانب متفرق شدند و سرنوشتی مستقل در پیش گرفتند، بنی قمیر نیز، در کنار دیگر خویشان خزاعی خود، در منطقه حجاز[۱۴]، از جمله شهر مکه و اطراف آن همچون قُدَید[۱۵] سکنی گزیدند. شماری از ایشان هم در پی فتوحات اسلامی و در طی دورههای مختلف اسلامی، در مدینه[۱۶]، شام[۱۷]، مصر[۱۸]، بغداد[۱۹] و حومه غربی این شهر، معروف به ربض حمزة بن مالک بن هیثم[۲۰] ساکن شدند.[۲۱]
تاریخ جاهلی بنی قمیر
از تاریخ جاهلی این قوم جز اخباری معدود اطلاعی در دست نیست. از جمله این اخبار، غارت قیس بن حدادیه ضاطری -شاعر معروف خزاعه- بر این قوم است. قیس، فردی فتاک (غافلکُش) و شجاع بود[۲۲]. اما، شرارتهای بیحد و حصرش در دوران جاهلی، موجب شده بود تا خزاعه از او تبری جسته، ضمن خلع وی از خود در بازار عکاظ، اعلان نمایند که از این پس، جنایت و گناهی از او [که موجب ثبوت دیه مىشود] را متحمل نخواهند شد و جنایتی هم که از سوی دیگران علیه او انجام میشود، پیگیری و مطالبه نخواهند کرد[۲۳]. قیس پس از خلع از سوی خزاعه، گروهی از اعراب قبایل دیگر و برخی از اشرار قومش را فراهم آورد و به بنی قمیر بن حبشیة بن سلول -از دیگر طوایف خزاعه- که بیشترین نقش را در خلع او داشتند، یورش آورد و مردی از ایشان به نام ابن عش را به قتل رسانید و اموالش را به غارت برد[۲۴]. قتل ولید بن مغیره مخزومی -از دشمنان سرسخت پیامبر(ص)- در سالهای نخست بعثت، به توسط پرتاب تیر یکی از قمیریها هم از دیگر گزارشاتی است که در آن به نقش بنی قمیر بن حبشیّ پرداخته شده است[۲۵].[۲۶]
بنی قمیر و تعامل با دولت نبوی(ص)
اسلام بنی قمیر
با توجه به اینکه موطن خزاعه و طوایف آن -از جمله بنی قمیر- در ایام مقارن بعثت، حجاز بوده و آنان چونان دیگر طوایف خزاعه، ارتباط وثیقی با اهالی مکه و مدینه داشتند، بیتردید مردمان این قبیله بسیار زودتر از بسیاری دیگر از قبایل جاهلی عرب با پیامبر(ص) و دین نوظهورش آشنا شده بودند. با این حال در گزارشات تاریخی نامی از مردم بنی قمیر در شمار مسلمانان متقدم دیده نمیشود. ضمن اینکه از قراین و شواهد موجود چنین بر میآید که شیوع فراگیر اسلام در بین مردمان این قوم هم، از پس صلح حدیبیه در سال ششم هجرت و در پی همپیمانی خزاعه با نبی مکرم اسلام(ص) و نیز نامه رسول خدا(ص) به بشر بن صفوان بن عمرو بن عویمر و دعوت او به اسلام[۲۷] اتفاق افتاده باشد.[۲۸]
بنی قمیر و دیگر حوادث دوران حیات پیامبر(ص)
از دیگر اخبار بهدست آمده از این طایفه در دوران حیات نبی اکرم(ص) میتوان به سرپرستی از قربانیهای پیامبر(ص)[۲۹] و نیز شرکت برخی از رجال آنها در جریان فتح مکه (در سال هشتم هجری)[۳۰] اشاره داشت.[۳۱]
بنی قمیر و دولت امویان
اطلاعات ما از تاریخ بنی قمیر بن حبشیه در دوران حکومت بنی امیه اندک، و بیشتر محدود به آگاهیهایی است که در ذیل تراجم برخی از افراد شهیر این طایفه فراهم آمده است. از جمله این اخبار، میتوان از نگهداری مهر خلافت توسط قبیصة بن ذؤیب در دوران حکومت عبدالملک بن مروان یاد کرد[۳۲]. قبیصه در نظر عبدالملک بن مروان از همه مردم برگزیدهتر بود[۳۳]. نامههای خلیفه، نخست دست او میرسید و وی پس از مطالعه آنها، گزارشی آنها را به عبدالملک ارائه میداد[۳۴].[۳۵]
بنی قمیر و خلافت بنیعباس
بنی قمیر در کنار دیگر طوایف خزاعی نقشی بزرگ در ایجاد و تداوم دولت عباسی ایفا نمودند. از حضور و نقشآفرینی آنها در دوران خلافت بنی عباس میتوان به نقابت داعی بزرگ عباسیان، مالک بن هیثم معروف به «ذو السیفین»[۳۶] اشاره کرد[۳۷]. وی از داعیان بزرگ عباسی در نشیطین و از جمله دعاتی بود که توسط اسد بن عبداللّه قسری -حاکم اموی خراسان- دستگیر شد[۳۸]. با نضج گرفتن دعوت عباسی در خراسان، مالک بن هیثم از سوی ابومسلم خراسانی، به امارت هرات و نواحی اطراف آن منصوب شد. در این هنگام (سال ۱۲۹ هجری)، عبدالله بن معاویه علوی که پس از شکست در برابر قوای اموی، به خراسان گریخته بود، به طمع یاری ابومسلم صاحب الدعوه که در مرو بود، به سوی هرات شتافت. مالک بن هیثم از آمدنش اطلاع یافت، از اینرو کس نزد ابن معاویه فرستاد و علت آمدنش به هرات را جویا شد. وی نیز گفت: «شنیدم که در جستجوی رضای آل محمد(ص) هستید، من هم آمدم». مالک از او شرح نسب خواست. پس از سخنانی که بین این دو در این باب رد و بدل شد، مالک، ابومسلم را از آمدن عبدالله بن معاویه آگاه کرد و از او در این باره چارهجویی کرد. ابومسلم نیز، طی نامهای، فرمان به دستگیری عبدالله داد. مالک بن هیثم بیدرنگ عبدالله بن معاویه و همراهانش را به بند کشید. سپس در پی دستور دیگر ابومسلم که از او خواسته بود تا عبدالله را به قتل برساند، ابتدا حسن و یزید -برادران عبدالله- را آزاد و سپس پلاسی بر سر عبدالله بن معاویه افکندند و او را خفه کردند. پس آن گاه، جنازهاش را بیرون کشیدند و بر آن نماز خواندند و دفنش کردند[۳۹]. مالک بن هیثم در پی آشکار شدن قیام ابومسلم در خراسان، از سوی وی به سمت رییس پلیسی (شرطه) انتخاب شد[۴۰] و در تمامی مراحل قیام، که منجر به فتح خراسان توسط ابومسلم خراسانی و سپس به ثمر رسیدن دعوت عباسی در سال ۱۳۲ هجری گردید، با وی همراه گردید. فتح مرو توسط ابومسلم (به سال ۱۳۰ هجری)، از جمله مهمترین این وقایع بود که مالک بن هیثم در آن، فرماندهی جناح راست لشکر ابومسلم را بر عهده داشت[۴۱].
پس از به ثمر نشستن قیام عباسیان، مالک بن هیثم در سرکوب مخالفان این دولت با ایشان به همکاری پرداخت. از جمله این مخالفتها، شورش یزید بن هبیره در سال ۱۳۲ هجری بود. در راستای سرکوب این جنبش، مالک و دیگر مدافعان تشکیل دولت عباسی، یزید بن هبیره را در واسط به محاصره گرفتند[۴۲]. در این محاصره، یکی از پسران مالک کشته شد. دیدن جنازه پسر، او را بسیار متأثر کرد چندان که زندگی بعد از او را لعن کرد و با یارانش بر اهل واسط تاخت و با آنها جنگید تا این که پس از شکستن مقاومت معارضان، وارد شهر گردید[۴۳]. حضور در سپاه ابومسلم و فرماندهی پیشقراولان سپاه وی در رویارویی با لشکر عبدالله بن علی -عموی شورشی منصور دوانیقی- در سال ۱۳۷ هجری[۴۴] هم، از دیگر مواردی است که در آن ذکری از مالک بن هیثم خزاعی به میان آمده است. نقل است که او در ماجرای قتل ابومسلم خراسانی به دست منصور دوانیقی، زمانی که ابومسلم پس از دریافت نامههای مکرر منصور جهت رفتن به بغداد و دیدار با او، در اجابت یا عدم قبول دعوتش با مالک بن هیثم به مشاوره پرداخت، مالک، صلاح کار او را در نرفتن نزد منصور دانست و بدو هشدار داد که وی چون به تو دست یابد، در کشتنت درنگ نخواهد کرد[۴۵].
پس از قتل ابومسلم خراسانی در سال ۱۳۷ هجری، منصور در صدد مجازات ابونصر مالک بن هیثم بر آمد از اینرو، از زبان ابومسلم نامهای به او نوشت و در آن، به حمل مال و منال وی فرمان داد. ابومسلم پیش از رفتن نزد منصور، به مالک وصیت کرده بود که چنانچه نامهای از من به تو رسید و در آن به تمام خاتم من مهر نهاده بودند، بدان که آن نامه از من نیست. چون ابن هیثم چنان دید، به فراست دریافت و به همدان فرار کرد تا از آنجا به خراسان برود. منصور برای او فرمانی نوشت و امارت «شهرزور» را بدو سپرد. و نیز به زهیر بن ترکی که در همدان بود، نوشت که مالک را به زندان افکند. چون ابونصر به همدان آمد، زهیر او را فریب داد و به طعام دعوت کرد. و چون مالک در مجلس حضور یافت، او را دستگیر کرد و به زندان افکند. در این احوال، فرمان انتصاب مالک بن هیثم به امارت شهرزور در رسید و بدین جهت، زهیر آزادش کرد. مدتی بعد، نامهای از منصور بهدست زهیر بن ترکی رسید که از او خواسته بود تا ابونصر بن هیثم را به قتل برساند. اما زهیر در پاسخ نوشت که چون منشور امارت مالک رسید، آزادش کرده است. ابونصر بعد این واقعه، نزد منصور رفت. منصور، زبان به ملامتش گشود که چرا ابومسلم را به رفتن به خراسان راهنمایی کرده است. مالک گفت: بله؛ او از من مصلحت خواست، من نیز شرط مناصحت به جای آوردم؛ اگر شما هم در کاری، از من نظرخواهی کنید همان کار کنم که با ابومسلم کردم. منصور، او را سپاس گفت و وی را به امارت موصل گماشت[۴۶]. او تا سال۱۴۵ هجری که از امارت موصل عزل گردید و جای خود را به جعفر پسر منصور داد، همچنان بر این سمت باقی ماند[۴۷]. مقابله با شورش راوندیان در سال ۱۴۱ هجری در بغداد، و حمایت از حکومت منصور در برابر این شورش هم، از دیگر اخبار واصله از نقشآفرینی مالک بن هیثم در دوران حکومت بنی العباس است. در این واقعه، او و دیگر رجال حامی خلیفه عباسی، ضمن باز داشتن منصور عباسی از رویارویی مستقیم با شورشیان راوندیه، خود، نبرد با ایشان را متقبل شدند. در این تلاش همگانی، مالک، دربانی قصر منصور را بر عهده گرفت. در پی این تلاشها، شورش راوندیه با کشته شدن جمع زیادی از آنان به شکست کشیده شد[۴۸].
علاوه بر مالک بن هیثم، فرزندان او و نیز برخی دیگر از مردان خاندان بنی هیثم بن عوف هم، از جایگاه ویژهای در دربار خلفای عباسی و نیز نزد مردم بغداد برخوردار بودند[۴۹]. مالک بن هیثم پسرانی به نامهای نصر، حمزه، عبداللّه[۵۰]، جعفر و داوود[۵۱] داشت که از میان آنها، حمزه و عبداللّه[۵۲]، و به نقل ابن کلبی (م. ۲۰۴) همگی آنها[۵۳] به منصب رییس پلیسی خلفای عباسی در برخی شهرها دست یافتند. از اقدامات عبدالله بن مالک بن هیثم مقابله با خرّمیه در منطقه جبل و آذربایجان در سال ۱۹۲ هجری بود. وی به دستور هارون الرشید هارون الرشید (حک. ۱۷۰-۱۹۳) همراه با ده هزار سواره به جنگ آنها رفت[۵۴] و با کشتن عدهای از آنان و به اسارت جمعی دیگر همراه با زن و بچههایی که از آنان به اسارت گرفته بود، به بغداد بازگشت[۵۵]. از حمزة بن مالک ملقب به «عروس» هم به عنوان والی هارون الرشید بر خراسان در سال ۱۷۶ هجری یاد شده است[۵۶]. نصر بن مالک بن هیثم از جمله این افراد بود. وی از امراء مهدی عباسی مهدی عباسی (حک. ۱۵۸-۱۶۹) بود[۵۷] و سویقه (بازار) نصر در بخش شرقی بغداد که از اقطاعات مهدی عباسی به او بود، منسوب به نصر است[۵۸]. برادر مالک بن هیثم یعنی عوف بن هیثم بن عوف، هم از فرماندهان و امرای دعوت عباسی به شمار آمده است که مسجد عوف مصر بدو منسوب است[۵۹]. اما از شناختهشدهترین و معروفترین چهرههای این خاندان در دوران دولت عباسی، باید از احمد بن نصر بن مالک بن هیثم خزاعی نام برد. وی از بزرگان اهل حدیث[۶۰] در نیمه اول قرن سوم بود و چنان بود که بزرگانی نظیر یحیی بن معین و ابن دورقی و ابن خیثمه به مجلس او آمد و شد داشتند[۶۱]. او به سبب منزلتی که پدرش در دولت عباسی به نزد سلطان داشت، در برابر اعتقاد به مخلوق بودن قرآن که واثق عباسی (حک: ۲۲۷-۲۳۲) پشتیبان آن بود، به سختی ایستادگی کرد و از واثق با تعبیراتی مثل «خوک» یاد کرده و او را تکفیر مینمود[۶۲]. احمد بن نصر در سال ۲۰۱ هجری زمانی که در غیبت مأمون عباسی (حک. ۱۹۸-۲۱۸) فاسقان بغداد بسیار شده بودند و فساد علنی شده بود، مردم بر وی بر امر به معروف و نهی از منکر و اطاعت از او، بیعت کردند و وی تا سال ۲۰۴ هجری که مأمون به بغداد آمد، بر این امر برقرار بود[۶۳]. این مسأله و نیز با توجه به نفوذی که وی در بغداد داشت و نیز جایگاهی که پدر و جدش در دولت عباسی داشتند، موجب شد تا جمعی از از مردم بغداد و محدثان و منکران خلق قرآن بر او اجتماع کنند و از او بخواهند تا به جهت انکار عقیده خلق قرآن قیام کند. او هم پذیرفت و با همت و تلاش دو تن از یاران نزدیک خود، -ابوهارون سراج و طالب- قیامش را آغاز کرد. اما قیام او با به صدا در آمدن زود هنگام طبل قیام از سوی برخی قیام کنندگان، کشف شد و حکام عباسی به سرعت به دستگیری عوامل قیام اقدام نمودند. با دستگیری احمد بن نصر و دیگر سران قیام، اسرا در اواخر شعبان سال ۲۳۱ هجری نزد واثق –خلیفه عباسی- فرستاده شدند[۶۴]. واثق، در مجمعی عمومی احمد بن نصر را در دو مسئله خلق قرآن و رؤیت خداوند امتحان کرد. پاسخ وی این بود که قرآن کلاماللّه است و احادیث نبوی بر رؤیت خداوند دلالت دارند و واثق را نصیحت کرد که با احادیث نبوی مخالفت نکند[۶۵]. واثق نظر اطرافیانش را درباره وی جویا شد که برخی از اطرافیان وی، حکم به روا بودن خون خزاعی دادند[۶۶] و در نهایت واثق، خود، خزاعی را گردن زد[۶۷]. ثابت بن نصر بن مالک هم از دیگر چهرههای شهیر بنی قمیر و این خاندان است که به مدت هفده سال امارت نواحی مرزی شام را بهعهده داشت[۶۸].[۶۹]
مشاهیر بنی قمیر
از معاریف و رجال بزرگی که از بنی قمیر بن حبشیه برخاستند، علاوه بر نام بزرگانی چون قبیصة بن ذؤیب بن حلحله -از تابعین و محدثان شامی-[۷۰] و احمد بن نصر فقیه و محدث قمیری[۷۱] و دیگر رجال و مشاهیری که در متن به اسامی شان پرداخته شد، میتوان از ذؤیب بن حلحلة بن عمرو بن کلیب -پدر قبیصة بن ذؤیب مذکور- از اصحاب پیامبر(ص)[۷۲]، عمرو بن خالد بن عمرو بن عویمر -از اشراف و شجاعان جاهلی قوم-[۷۳]، حجاج بن عامر بن أرقم (اقرم)[۷۴]، حلحلة بن عمرو بن کلیب[۷۵]، -هر دو از اشراف بنی قمیر و خزاعه- أسید بن یعمر بن وهیب بن أصرم معروف به «نعیت خزاعی» از شعرای عرب[۷۶]، ابوالفضل صالح بن نصر خزاعی[۷۷] و نصر بن مالک بن نصر خزاعی خطیب[۷۸] -هر دو از محدثان و راویان اهل سنت- یاد کرد.[۷۹]
منابع
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
پانویس
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۰۲؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۹۶۶. برخی علما، آنان را در شمار طوایف مضری (از قبایل عدنانی) و از فرزندان قمیر بن حبشیة بن سلول بن کعب بن عمرو بن عامر بن لحىّ بن قُمعَة بن الیاس بن مضر بن نِزِار بن مَعدِ بن عَدنان گفتهاند. (ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۵-۲۳۶)
- ↑ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۵۵.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۵۵؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۲، ص۵۸۷؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۱۸. نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۴۶۹.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۱.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۱.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۱؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۵.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۳۹؛ قلقشندی، نهایه الارب فی معرفة الانساب العرب، ص۲۴۴.
- ↑ فاسی، شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، ج۲، ص۷۶. نیز ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۵۶؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۴۰؛ ابن عبد البر، الانباه علی قبائل الرواة، ص۸۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ ر.ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۴.
- ↑ ر.ک: احمد امین، پرتو اسلام، ص۲۹؛ غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف فارسی، ج۱، ص۱۲۵۶؛ فیلیپ خلیل حتّی، تاریخ عرب، ص۸۳ و....
- ↑ احمد پاکتچی، ازد [پیش از اسلام]، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۸، ص۲۴-۲۵.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۳۲۸-۳۲۹. نیز ر.ک: ابنهشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳-۱۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۱۷۳.
- ↑ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلى الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۱۲.
- ↑ ر.ک: ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۴۴۹؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۸، ص۵۲۲.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج۵، ص۱۳۴؛ ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۱۸؛ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۷، ص۱۲۵.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج۵، ص۱۳۴؛ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۵۶۵؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۳۹۱.
- ↑ ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۲.
- ↑ ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۶-۱۳۸؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۵، ص: ۳۸۲؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۲۸۸.
- ↑ ابن فقیه، البلدان، ص۲۹۹؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۲۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۴، ص۳۴۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۰۹.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۴، ص۳۴۸. نیز ر.ک: زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۰۹.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۴، ص۳۴۹.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۹۱. برخی دیگر از منابع از پرتاب کننده این تیر با نام «ابو قصاف حرّاب بن عامر بن عامرة بن صبرة بن هنیه» از طایفه بنی هنیه یاد کردند. (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۷؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۴۷۳؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۲۳۷.)
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۵-۲۳۶؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۰۲. ضمن اینکه ابن کلبی از او با نام و نسب بشر بن سفیان بن عمرو بن عویمر (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۱) و ابن عبد ربه با عنوان بسر بن سفیان (ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۲) از او یاد کردهاند.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۸۰؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۲۰؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶.
- ↑ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۴۴۹؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۸، ص۵۲۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج۵، ص۱۳۴؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۴۶۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج۵، ص۱۳۴؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۳۹۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج۵، ص۱۳۴؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۳۹۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۲.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۶۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۵؛ مجهول، اخبار الدولة العباسیه، ص۲۱۶.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۱۰۷-۱۰۸.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۷۲-۳۷۳.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۶۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۲۷۲.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۳۷۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۷۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۱۴۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۵۶-۴۵۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۹۳-۴۴۰.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۴۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۲۲۱.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۷۵؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۳، ص۳۵۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۶۵.
- ↑ ابن طقطقی، الفخری، ص۱۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۷۲.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۹۳-۴۹۴؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۱۸۶؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۲۳۲.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۷۲.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۵۰۶؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۳، ص۳۷۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۰۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۶؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۲؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۲.
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۲.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۲۰۶.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۹۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۲۰۶.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۵۲؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۹.
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۸، ص۲۷.
- ↑ ابن فقیه، البلدان، ص۳۰۶؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۲۸۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۸، ص۲۷؛ نیز ر.ک: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۳۸۲.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۲.
- ↑ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۵؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۵؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۱.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۶؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹-۲۸۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱، ص۳۰۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۶-۱۳۸؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۹ -۲۸۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۱-۲۲. نیز ر.ک: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۸۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۷-۱۳۸؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۱-۲۲.
- ↑ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۸۱-۲۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۲.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۳۸؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۲۳.
- ↑ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۸، ص۱۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
- ↑ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۵۶۵؛ ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۱۷؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۹، ص۲۵۱.
- ↑ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۳۶.
- ↑ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۸۰؛ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۴۴۹؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۲۱۲.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۱؛ زرکلی، الأعلام، ج۵، ص۲۰۴.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۴۶۹؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۲، ص۵۸۷.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۴۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۴۷۰؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۲، ص۵۸۸.
- ↑ آمدی، المؤتلف و المختلف فی أسماء الشعراء و کناهم و ألقابهم و أنسابهم و بعض شعرهم، ص۷۰.
- ↑ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۹، ص۳۱۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۴۵.
- ↑ دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۴، ص۲۲۰۵؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۲۸۸.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.