تفاوت بغی با نافرمانی مدنی چیست؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
تفاوت بغی با نافرمانی مدنی چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ فقه سیاسی
مدخل اصلیبغی
تعداد پاسخ۱ پاسخ

تفاوت بغی با نافرمانی مدنی چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث فقه سیاسی است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی فقه سیاسی مراجعه شود.

پاسخ نخست

سید جواد ورعی

حجت الاسلام و المسلمین سید جواد ورعی در کتاب «درسنامه فقه سیاسی» در این‌باره گفته‌ است:

«نافرمانی مدنی، هر اقدام قانون‌شکنانه آشکار و عمدی است که با هدف جلب توجه همگان به نامشروع بودن برخی قوانین یا نادرستی آنها از جنبه اخلاقی و عقلانی انجام شود، برای نافرمانی مدنی چند پیش شرط وجود دارد:

  1. اعتراض و نافرمانی باید در مقابله با مواردی از بی‌عدالتی آشکار صورت پذیرد؛
  2. همه امکانات قانونی دیگر که شانس پیروزی دارد، قبلاً به کار گرفته شده باشد؛
  3. اقدامات مربوط به نافرمانی نباید چنان ابعادی به خود بگیرد که کارکرد نظم قانون اساسی را به مخاطره اندازد[۱].

در نتیجه، بغی و محاربه جرائمی هستند که حکم معینی در فقه دارند، اما مقاومت و نافرمانی مدنی حقی است که می‌توان در حکومت دینی به رسمیت شناخت. در صورتی که راهکارهای قانونی به‌منظور لغو قانون یا تصمیم ناحق و ناعادلانه ره به جایی نبرد، می‌توان از حق، بلکه تکلیف مقاومت و نافرمانی به‌عنوان آخرین راهکار سخن گفت. این حق و تکلیف مستند به دلایل عقلی و نقلی متعددی است که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

دلیل عقلی: با توجه به اینکه، خداوند خالق و مالک انسان است و خدای متعال بر مخلوق و مملوک خویش حقوقی دارد که از همه حقوق، از آن جمله حق حکومت بر شهروندان، مهم‌تر و بالاتر است. در تزاحم میان دو حق “مهم” و “اهم”، باید “حق مهم” را فدای “حق اهم” کرد و حق اهم را مقدّم داشت. قانون یا تصمیم به ناحق و ناعادلانه حکومت در تزاحم با حق خداوند بوده و لازم الاطاعه نیست. بدیهی است حکومتی که در قلمرو اختیارات خویش و بر اساس “احکام شریعت” یا “مصالح عمومی” قانونی وضع می‌کند، حقی را زیر پا نگذاشته تا مجوزی برای نافرمانی مدنی باشد.

دلیل نقلی:

  • آیات قرآن: این مسئله به صورت قضیه‌ای کلی در آیات قرآن به چشم می‌خورد، حتی آنجا که دستور “اطاعت از رسول خدا” را صادر می‌کند، آن را مقید می‌کند؛ مقید به اینکه دستور پیامبر در چارچوب “معروف‌ها” باشد[۲]. چنان‌که در آیاتی دیگر می‌فرماید: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ... * يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۳]. اگر زمامدار جامعه امانت را به اهلش بسپارد و در مقام حکمرانی به عدالت رفتار کند، آنگاه اطاعت بر مردم واجب خواهد بود، ولی اگر امام جامعه به وظایفش عمل نکند، اطاعت هم واجب نخواهد بود. معلوم می‌شود در منطق دینی اطاعت “ملاک و ضابطه” دارد و خداوند اطاعت از مخلوق را به‌طور مطلق واجب نکرده است.
  • روایات: در این زمینه، هم اسنادی مکتوب از رسول خدا (ص) و امامان معصوم (ع) وجود دارد و هم شواهد تاریخی گواه است. در موارد متعددی از رسول خدا (ص) و امام علی (ع) نقل شده که وقتی کسی را به‌عنوان نماینده خود به امارت شهر یا منطقه‌ای اعزام می‌کردند، به مردم توصیه می‌کردند که از “دستورهای بر حق و منطبق بر شرع” وی اطاعت کنند. مقید کردن “وجوب اطاعت” مردم از کارگزاران حکومتی به “مطابقت دستور آنها با حق” شاهد بر آن است که اطاعت از زمامداران غیرمعصوم مطلق نبوده و مشروط است. معنا و مفهوم آن این است: در صورتی که زمامدار دستوری برخلاف حق و دستور شرع صادر کند، اطاعتش واجب نیست. “عدم وجوب اطاعت” به معنای “جواز سرپیچی از دستور” است که همان “مقاومت و نافرمانی مدنی” است، به چند نمونه از این موارد توجه کنید:
  1. پیامبر اکرم (ص) به هنگام اعزام علاء بن حضرمی، به ولایت بحرین، در نامه‌ای به مردم نوشتند: «فإنی قد بعثت إلیکم العلاء بن الحضرمی، و أمرته أن یتقی الله وحده لا شریک له و أن یلین فیکم الجناح ویحسن فیکم السیرة ویحکم بینکم و بین من لقاه من الناس بما أمر الله فی کتابه من العدل و أمرتکم بطاعته اذا فعل ذلک، فإن حکم فعدل و قسم فأقسط و استرحم فرحم فاسمعوا له و أطیعوا و أحسنوا مؤازرته و معونته»؛ علاء بن حضرمی را به سوی شما گسیل کردم و به او دستور دادم که تنها از خدایی که شریکی ندارد، پروا کند، و در میان شما فروتنی پیشه نماید و رفتار نیکو داشته باشد و در مقام داوری به عدالت رفتار کند، و شما را به اطاعت از او فراخواندم اگر او به وظایفش عمل کرد، اگر به عدالت حکم راند، و با قسط تقسیم نمود و به کسانی که خواهان رحم و شفقت بودند، رحم و شفقت کرد، به فرامینش گوش کنید، و اطاعتش نمایید، و به نیکی یاری و حمایتش کنید[۴]؛
  2. امام علی (ع) پس از نصب مالک اشتر به ولایت مصر، طی نامه‌ای به مردم این دیار ضمن معرفی مالک و تجلیل از وی، می‌نویسد: «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ‏ فِيمَا طَابَقَ‏ الْحَقَّ»[۵]؛ “به سخنش گوش فرا دهید، و از او اطاعت کنید در آنچه که مطابق با حق است”. ملاحظه می‌شود که هم رسول خدا (ص) و هم امیرمؤمنان (ع) از مردم انتظار “اطاعت مطلق” از کارگزاران خویش را نداشته و چنین توصیه‌ای هم به آنان نکرده‌اند، بلکه مقید بوده‌اند که “قید و شرط” اطاعت از آنان را هم بیان کنند تا نه کارگزارشان چنین توقعی داشته باشد و نه مردم تصور کنند که وظیفه دارند از کارگزاران به‌طور مطلق اطاعت کنند؛
  3. جمله معروفی است از رسول خدا (ص) که ائمّه هدی (ع) نیز در موارد متعددی بدان استناد جسته‌اند. ممکن است سند قابل اعتمادی هم نداشته باشد، ولی گذشته از آنکه به‌طور کلی این حدیث ارشاد به حکم عقل است، چون عقل اطاعت بنده خدا را به بهای معصیت خدا مجاز نمی‌داند[۶]؛ به دلیل کثرت نقل این جمله از پیامبر و ائمه، تردیدی در صدور آن از پیامبر و امامان معصوم وجود ندارد. آن جمله این است: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ‏ فِي‏ مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ»[۷]؛ “از مخلوق نباید اطاعت کرد در راه معصیت خالق”. شیخ صدوق آن را از الفاظ رسول خدا دانسته[۸]، محدثان دیگر مضمون حدیث را مسلّم دانسته‌اند که با روایات فراوان دیگری تأیید می‌شود، به‌گونه‌ای که هیچ مسلمانی نمی‌تواند آن را انکار کند[۹].

معنای حدیث هم روشن است، نباید برای اطاعت از احدی، نافرمانی خدا را کرد. در حدیث “جنس اطاعت” نفی شده «لَا طَاعَةَ»، یعنی هر نوعی از اطاعت که معصیت خدا باشد، منتفی است. چنان‌که اطاعت از “هر مخلوقی” که معصیت الهی باشد، نیز نفی شده است. به تعبیر علمای علم اصول، نکره «لِمَخْلُوقٍ‏» در سیاق نفی «لَا» مفید عموم است. آن که اطاعتش ذاتاً واجب است، حق تبارک و تعالی است؛ اطاعت از غیرخدا تنها در صورتی مجاز و مشروع است که در راستای اطاعت از خدا باشد. به همین جهت، تنها از کسانی می‌توان اطاعت کرد که:

اولاً، خداوند دستور اطاعت از آنان را صادر کرده است؛ و ثانیاً، دستور آنان در راستای فرامین الهی بوده و نافرمانی او نیست. فقیهان با استناد به این حدیث تنها امثال اوامری را لازم شمرده‌اند که مراد آمر، “امر به نیکی” باشد، ولی اگر “امر به بدی” نمود، امتثالش قبیح است، حتی اگر آمر منعمی باشد که اطاعتش واجب است[۱۰]. از این‌رو، به‌طور کلی اطاعت از دستور هیچ مخلوقی مبنی بر “ترک واجب” یا “انجام از حرام”، نه تنها لازم نیست، بلکه جایز نمی‌باشد[۱۱]. پیامبر (ص) عبدالله بن حذافه را به فرماندهی سپاهی برگزید و روانه جنگ کرد. او یارانش را به افروختن آتشی دستور داد. سپس فرمان داد که در آن بنشینند، پیرمردی خواست در آن بنشیند که به درون آتش افتاد و بخشی از بدنش سوخت. وقتی ماجرا را برای رسول خدا نقل کردند، پرسید: چه چیزی باعث شد که به سخنش گوش فرا دهید؟ عرض کردند: ای رسول خدا! او امیر ما بود و اطاعتش واجب. آنگاه رسول خدا فرمود: «أیما امیر أمرته علکیم فأمرکم بغیر طاعة الله فلا تطیعوه، فإنه لا طاعة فی معصیة الله»[۱۲]؛ “هرگاه امیری بر شما قرار دادم و او شما را به غیراطاعت الهی فرمان داد، اطاعتش نکنید، چون در جهت معصیت الهی نمی‌توان کسی را اطاعت کرد”.

از این بیان نبوی استفاده می‌شود که کارگزاران حکومت نبوی تنها در محدوده قوانین و مقررات الهی حق امر و نهی دارند و امر و نهی آنان خارج از این محدوده لزوم اطاعت ندارد. اطاعت نکردن از کارگزار حکومتی چیزی جز مقاومت و نافرمانی مدنی نیست. از عموم کلام حضرت (أیّما أمیر) هم استفاده می‌شود که این مسئله اختصاصی به فرماندهان نظامی ندارد، بلکه هر کارگزار حکومتی، چه لشکری و چه کشوری در این محدوده حق امر و نهی دارد. این آفت در مراکز نظامی وجود دارد که فرماندهان نظامی برای خود به‌طور مطلق حق امر و نهی و برای نیروهای تحت امر خود وظیفه فرمانبری قائلند، غافل از آنکه حق امر و نهی آنان محدود و مقید به رعایت حدود الهی است.

نمونه‌های معروف مخالفت حضرت علی (ع) با خلفا به دوران خلیفه سوم مربوط می‌شود و شفاف‌ترین آنها که همراه با سخنی است از آن حضرت، ماجرای تبعید ابوذر، صحابی معروف رسول خدا (ص) به سرزمین ربذه است. خلیفه که تحمل انتقادها و اعتراض‌های اباذر را به سیاست‌ها و عملکرد خود در زمینه‌های مختلف، مانند به قدرت رساندن افراد فاسق و فاجر و حیف و میل بیت‌المال را نداشت، حکم تبعید او را صادر کرده و فرمان داد احدی با او سخن نگوید و او را در خروج از مدینه مشایعت نکند. امیرمؤمنان (ع) با وجود اطلاع از دستور خلیفه همراه با فرزندانش، حسن و حسین (ع)، برادرش عقیل و عمار به دیدار ابوذر رفته و او را به صبر و استقامت در راه حق دعوت کرد[۱۶]. و در پاسخ خلیفه مبنی بر این که چرا از فرمان من تخلف کردی؟ فرمود: «أو کلما أمرت بأمر معصیة أطعناک فیه»[۱۷]؛ “آیا انتظار داری هرگاه دستور به معصیت دادی، از تو اطاعت کنم؟!” این جمله به خوبی دلالت دارد بر اینکه مردم نمی‌توانند آن دسته از فرمان‌های حکومتی را که گناه و معصیت شمرده می‌شود، پیروی کنند. در چنین مواردی حق مقاومت و نافرمانی مدنی برای آنان محفوظ است.

در بحث نافرمانی مدنی مسائل دیگری هم وجود دارد که نیازمند بررسی بیشتر است. اینکه مرجع تشخیص ناعادلانه بودن قانون و تصمیم حکومت کیست؟ حکومت در برابر نافرمانان چه وظیفه‌ای دارد؟»[۱۸]

پانویس

  1. علی بابایی، فرهنگ علوم سیاسی، ص۹۲.
  2. وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ «و در هیچ کار شایسته‌ای سر از فرمان تو نپیچند» سوره ممتحنه، آیه ۱۲؛ استناد به این آیه در این بحث در صورتی است که مقصود، پیروی از احکام حکومتی پیامبر باشد نه سنت نبوی.
  3. «خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحب آنها باز گردانید و چون میان مردم داوری می‌کنید با دادگری داوری کنید... * ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۸-۵۹.
  4. احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۶۱۹.
  5. نهج‌البلاغه، نامه ۳۸.
  6. خوئی، معتمد العروة الشیعه الوثقی، ج۱، ص۶۰.
  7. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۱۵۴، أبواب وجوب الحج، باب ۵۹، ح۷؛ هندی، کنز العمّال، ج۵، ص۷۹۲، ح۱۴۴۰۱؛ ابن‌ابی‌جمهور، عوالی اللئالی، ج۱، ص۴۴۴، ح۱۶۴.
  8. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۷۶.
  9. مازندرانی، شرح کافی، ج۵، ص۳۰۰.
  10. حلبی، الکافی فی الفقه، ص۳۵.
  11. کاشف الغطاء، کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغرّاء، ج۱، ص۳۳۲.
  12. صنعانی، المصنف، ج۱۱، ص۳۳۵، باب لا طاعة فی معصیة، ح۲۰۶۹۹.
  13. محبی، “درباره نافرمانی”، ص۹۲، نظریه هابر ماس، فیلسوف آلمانی.
  14. محبی، “درباره نافرمانی”، ص۹۲، نظریه تئودو رابرت، استاد علوم سیاسی دانشگاه برلین.
  15. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (ص) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ‏ وَ مُهَيْمِناً عَلَى‏ الْمُرْسَلِينَ‏ فَلَمَّا مَضَى (ع) تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي‏ وَ لَا يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ (ص) عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي‏ إِلَّا انْثِيَالُ‏ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ [بِيَدِي‏] يَدِي‏ حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ (ص) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ»؛ “اما بعد، خداوند سبحان محمد (ص) را فرستاد تا مردم جهان را بیم دهد و گواه بر پیامبران باشد. چون رسول الله (ص) درگذشت، مسلمانان در امر خلافت به نزاع پرداختند. به خدا سوگند، هرگز در خاطرم نمی‌گذشت که عرب پس از رحلت محمد (ص) خلافت را از اهل‌بیت او به دیگری واگذارد، یا مرا پس از او از جانشینیش باز دارد و مرا به رنج نیفکند جز شتافتن مردم به سوی فلان و بیعت کردن با او. من چندی از بیعت دست باز داشتم، تا آنکه دیدم گروهی از مردم از اسلام بر می‌گردند و می‌خواهند دین محمد (ص) را از بن بر افکنند. ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری ندهم در دین رخنه‌ای یا ویرانی خواهم دید که برای من مصیبت بارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود” (نهج البلاغه، نامه ۶۲).
  16. «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ‏ عَلَى‏ دِينِكَ‏ فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ وَ سَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً وَ الْأَكْثَرُ [حَسَداً] حُسَّداً وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً لَا يُؤْنِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا يُوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ وَ لَوْ قَرَضْتَ‏ مِنْهَا لَأَمَّنُوكَ»؛ “ای اباذر تو برای خدا خشمگین شدی، پس امیدوار به آنکه برای او خشمگین شدی باش. این مردم از تو بر دنیای خود ترسیدند، و تو بر دینت از آنان ترسیدی، پس آنچه که از تو بر آن می‌ترسند، بر ایشان واگذار کن، و با آنچه که از آنان بر آن ترس داری بگریز، چه بسیار محتاجند اینان به آنچه که تو آنها را از آن منع می‌نمودی، و چقدر بی‌نیازی تو از آنچه که آنان تو را از آن منع می‌نمودند، زودا که فردا (ی قیامت) بدانی که سود با کی است، و چه کس بیشتر رشک برده می‌شود (دانسته باش) و اگر آسمان‌ها و زمین‌ها بر کسی تنگ گیرند و آن کس از خدا پرهیز داشته باشد، خداوند در آن دو راهی برای او خواهد گشود (ای ابی‌ذر) جز حق با تو انس نمی‌گیرد، و جز باطل از تو نمی‌رمد، پس اگر تو پذیرفتار دنیای آن شده بودی آنها دوستدار تو می‌شدند، و اگر بعضی از آن را (از آنان) قرض گرفته بودی تو را ایمن می‌داشتند” (نهج‌البلاغه، خ ۱۳۰).
  17. ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۸، ص۲۵۳؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۹.
  18. ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۱۶۵.