ولادت پیامبر خاتم
ولادت پیامبر خاتم(ص) در سال "عام الفیل" و در ربیعالاول سال ۵۷۰ م بوده است. شیعیان، تولد حضرت را هفدهم ربیعالاول، روز جمعه و اهل تسنن دوازدهم ربیعالاول، روز دوشنبه میدانند. محل تولد رسول اکرم(ص)، ورودی شعب ابی طالب است. عبدالمطلب پدر بزرگ حضرت نام ایشان را محمد(ص) گذاشت تا در آسمان و زمین، ستوده باشد.
تاریخ ولادت پیامبر خاتم
عموم سیرهنویسان و تاریخنگاران[۱] معتقدند تولد پیامبر اکرم(ص) در "عام الفیل" (سالی که ابرهه برای خرابی خانه کعبه آمده بود)[۲]، سال ۵۷۰ م بوده است[۳]؛ زیرا آن حضرت به طور قطع در سال ۶۳۲ م در گذشته است و سن مبارک او ۶۲ تا ۶۳ سال بوده است. بنابراین ولادت آن حضرت در ۵۷۰ م خواهد بود.
اکثریت قریب به اتفاق محدثان و مؤرخان بر این اعتقادند که تولد پیامبر(ص) در ربیعالاول بوده است؛ ولی در روز تولد حضرت، اختلاف دارند[۴]. شیعیان[۵]، تولد وی را هفدهم ربیعالاول[۶]، روز جمعه و اهل تسنن دوازدهم ربیعالاول[۷]، روز دوشنبه میدانند[۸]. هنگام تولد، مادرش آمنه، کسی را نزد عبدالمطلب، جد بزرگوارش فرستاد و گفت که خداوند به تو پسری داده است.
هنگامی که عبدالمطلب خبر ولادت رسول خدا(ص) را شنید، از داخل حجر اسماعیل که با فرزندان خود و مردانی از بنی هاشم در آنجا نشسته بود، بلند شد و نزد آمنه آمد و کودک را داخل کعبه برد و خدا را بر این نعمت چنین سپاس گفت: "حمد و سپاس خداوند را که پسر بچهای پاک به من عطا فرمود. او در گهواره به بچههای دیگر سروری پیدا کرد. او را به خانهای که دارای ارکان است پناه میدهم تا اینکه او را بالغ و استوار ببینم. او را از شر هر بدخواه کینه به دل و حسود ورز لگام گسیخته به خدا میسپارم"[۹]. عبدالمطلب سپس عقیقهای کُشت[۱۰]. محمد(ص) قبل از اینکه چشم به جهان بگشاید پدر خویش عبدالله را از دست داده بود[۱۱].[۱۲]
محل ولادت رسول خدا(ص)
محل تولد پیامبر اکرم(ص) یعنی خانه «آمنه بنت وهب» همسر عبدالله بن عبدالمطلب در شعب «ابی طالب»، کنار سوق اللیل، یکی از اماکن بسیار مقدس و باارزش و تاریخی مکه است. هنگام هجرت پیامبر(ص) «عقیل بن ابیطالب» این خانه را متصرف شد. وی خانههای بسیاری میخرید و به فرزندان خود میداد. در آخرین حج پیامبر(ص) هنگامی که آن حضرت به مکه آمدند از ایشان پرسیده شد که کجا اقامت خواهید فرمود؟ آن حضرت پاسخ دادند: مگر عقیل برای ما سایبانی گذاشته است[۱۳]؟
این خانه همچنان در تصرف برادر امام علی(ع) و فرزندان او بود تا آنکه «محمد بن یوسف ثقفی» و یا «ابی یوسف» آن را خریده و به منزل خود که به «خانه سفید» معروف بود، ضمیمه کرد. پس از چندی خیزران «مادر موسی» و هارون الرشید، آن را از خانه او جدا و به مسجد تبدیل کرد که دری از آن به کوچه مولد (زقاق المولد) باز میشد[۱۴].
جایی که پیامبر(ص) در آن به دنیا آمدند، مربع شکل و دارای یک ستون و چند در ورودی بوده است، هنگامی که آن مکان را به صورت مسجدی درآوردند، در نزدیکی محراب آن به نشانه محل تولد رسول خدا(ص) حفرهای کنده و با نقره تزیین نمودند. این خانه از سوی «الناصر عباسی» در سال ۵۷۶ ق، «ملک مظفر» پادشاه یمن در سال ۶۶۶ ق «المجاهد» در سال ۷۴۰ق، «امیر شیخون» یکی از دولتمردان مصر در سال ۷۵۸ق و «ملک اشرف» در سال ۷۶۶ ق تعمیر گردید.
در دوران عثمانی به سال ۹۳۵، ۹۳۶ ق، گنبد مولد رسول خدا(ص) تعمیر و به فرمان «سلطان مرادخان عثمانی» در سال ۱۰۰۹ ق، بر مکان تولد رسول خدا(ص) گنبدی بسیار بزرگ نهاده و مدرّسی نیز برای تدریس در این مکان معین گردید. این خانه مقدس و تاریخی در حکومت آل سعود به سرنوشت سایر آثار اسلامی حجاز دچار و به سبب انگیزههای جاهلی و متعصبانه تخریب شد. بنا بر آن چه که «محسن الامین» نقل کرده است چون مردم به این خانه تبرّک میجستند این محل را تخریب و آنجا را محلی برای نگهداری چارپایان قرار دادند[۱۵].
بعدها در مکان آن ساختمانی برای کتابخانه ساختند که اکنون تابلوی «وزارة الحج و الاوقاف، المکتبة المکة المکرمة» نیز بر آن دیده میشود. علت این که مجدداً ساختمانی به جای آن ساختند، فشار محافل مذهبی و سایر مسلمانان بود که نسبت به این امر واکنش نشان داده بودند. اکنون ساختمان مورد نظر دو طبقه و نمایی سفید و پنجرههای متعدد داشته و مکان آن، مقابل صفا و مروه بوده و تنها این بنا دیده میشود[۱۶].
مراسم نامگذاری پیامبر(ص)
عبدالمطلب برای عرض تشکر به پیشگاه خداوند، گوسفندی کشت و عدهای را دعوت کرد و در آن جشن باشکوه که از عموم قریش دعوت شده بودند، نام فرزند خود را محمد گذارد. از او پرسیدند: "چرا نام فرزند خود را محمد (ستوده) انتخاب کردید، در صورتی که این نام در میان اعراب کمسابقه است؟ گفت: خواستم که در آسمان و زمین، ستوده باشد"[۱۷]. ابوطالب عموی آن حضرت در اشعار خود با اشاره به این رویداد چنین گفت: "خداوند نامی از خود را برای بزرگداشت او جدا ساخت؛ زیرا نام صاحب عرش محمود (پسندیده) و نام پیامبرمحمد (ستوده) است"[۱۸].
تا آن روز، فقط شانزده نفر به این اسم نامگذاری شده بودند[۱۹]. قرآن مجید نیز از آن حضرت با نامهای محمد و احمد یاد میکند. خداوند در سورههای آل عمران، محمّد، فتح و احزاب، او را با نام محمد و در سوره صف با نام احمد خوانده است. منشأ اختلاف، این است که مادر رسول خدا، پیش از جدش، نام او را احمد گزارده بود[۲۰]، چنان که در تاریخ منعکس است[۲۱].
حوادث زمان تولد پیامبر(ص)
همزمان با تولد رسول خدا(ص) نوری به آسمان ساطع شد و موبدان، خوابهای وحشتناک دیدند[۲۲] و زمینلرزهای به وقوع پیوست که آثار آن به همه نقاط جهان رسید تا آنجا که کلیساها، صومعهها و بتهایی که بتپرستان میپرستیدند، ویران شدند و کار جادوگران و پیشگویان نابسامان شد، ستارگانی در آسمان پیدا شدند که پیش از این زمان، دیده نمیشد و ایوان کسری در ایران به لرزه درآمد و سیزده یا چهارده ستون آن فرو ریخت و آتش آتشکده فارس خاموش شد؛ این در حالی بود که این آتش از هزاران سال پیش، خاموش نشده بود[۲۳].[۲۴]
دوره زندگی پیامبر(ص) در بادیه
نخستین دایه رسول اکرم(ص) کنیزی بود به نام ثویبه که چهار ماه آن حضرت را شیر داد[۲۵]. بعد از ثویبه، حلیمه سعدیه دایه حضرت شد. او با زنان "بنیسعد" به شهر مکه آمده بود تا هر کدام، کودکی از قریش بگیرند و او را شیر دهند و بزرگ کنند تا خود را از تنگنای زندگی نجات دهند و افتخار دایگی حضرت به حلیمه رسید[۲۶].
از برکت وجود پیامبر(ص) زندگی حلیمه و شوهرش متحول و پر برکت شد[۲۷]. مدت ۵ سال تمام، رسول خدا(ص) در میان قبیله بنیسعد بود و رشد و نمو کافی کرد و در ضمن این مدت دو یا سه بار حلیمه، او را پیش مادرش برد و آخرین بار، وی را به مادرش تحویل داد[۲۸].[۲۹]
وفات آمنه مادر پیامبر خاتم(ص)
حلیمه سعدیه، رسول خدا(ص) را نزد مادرش آورد و به او سپرد. از آن به بعد، محمد(ص) در کنار مادر و جد خویش عبدالمطلب زندگی میکرد تا اینکه ۶ سال از عمر شریفش گذشت. در آن هنگام، مادرش آمنه، او را برای دیدار داییهای پدری که آن حضرت در مدینه از قبیله "بنیالنجار" داشت، با خود برداشت و به مدینه آورد. آمنه در مراجعت به مکه، در منزلی به نام "ابواء" بیمار شد و همانجا از دنیا رفت[۳۰].[۳۱]
سرپرستی عبدالمطلب
پس از مرگ آمنه، رسول خاتم(ص) تحت تکفل جدش عبدالمطلب قرار گرفت. رسم آن زمان چنان بود که هر روز در کنار کعبه برای عبدالمطلب فرش پهن میکردند و فرزندانش در اطراف آن فرش، روی زمین مینشستند تا عبدالمطلب میآمد و روی آن فرش مینشست و فرزندان همراه او روی فرش مینشستند. رسول اکرم(ص) گاهی روی آن فرش میرفت و عموهای آن حضرت، مانع وی میشدند؛ ولی عبدالمطلب به آنها میگفت که فرزندم را رها کنید که به خدا قسم! صاحب مقام بزرگی خواهد شد. سپس او را میگرفت و در کنار خود، روی فرش مینشاند[۳۲].
مرگ عبدالمطلب و کفالت ابوطالب
هشت سال از زندگی شریف پیامبر(ص) گذشته بود که جد بزرگوارش، رحلت کرد. عبدالمطلب از میان پسرانش، ابوطالب را برای سرپرستی محمد(ص) برگزید و وصیت کرد همواره از او نگهداری کند. عبدالمطلب میدانست شفقت ابوطالب بر محمد(ص) زیاد است. ابوطالب، بینهایت او را دوست میداشت و پیوسته مراقب وی بود و شب و روز، یک لحظه او را تنها نمیگذاشت و وی را از چشم بیگانگان محفوظ میداشت[۳۳].[۳۴]
شبانی پیامبر(ص) در کودکی
گزارش شبانی پیامبر(ص) برای خویشاوندان خود و تمام مکیان، از خود آن حضرت نقل شده است. نبی اسلام(ص) ابتدا در "اجیاد" برای خویشاوندان خود و سپس در "قراریط" برای مکیان شبانی میکرد[۳۵]. عمر بن عمر بن فارس از زهری، از جابر بن عبدالله نقل میکند که از رسول اکرم(ص) پرسیدم: "شما هم گوسفند چرانی کردهاید؟ فرمود: آری و هیچ پیامبری نیست؛ مگر آنکه شبانی کرده است"[۳۶].[۳۷]
مسافرت به شام
گزارش نخستین سفر پیامبر به شام و ملاقات آن حضرت با بحیرای راهب، از جمله اخبار مشکوک و قصهگونهای است که دشمنان رسول اکرم(ص) از آن بهرهبرداری بسیاری کردهاند.
معاندان قدیم و جدید پیامبر(ص) که رسالت آسمانی او را انکار میکنند، همواره کوشیدهاند تا برای وی معلم یا معلمانی معرفی کنند و سپس مدعی شوند که رسول خدا(ص) قرآن و تعالیم خویش را از این معلمان آموخته است[۳۸].
ابوطالب با کاروان قریش برای تجارت به سوی شام میرفت و چون آماده حرکت شد، پیامبر(ص) با اشتیاق، خواستار همراهی با او شد. ابوطالب گفت: "به خدا وی را همراه میبرم و هرگز از او جدا نمیشوم". ابوطالب، پیامبر(ص) را با خود برد تا کاروان به "بصری" شام رسید و بحیرا راهب نصرانی، صومعهای داشت که در آن به سر میبرد. چون کاروان نزدیک صومعه آمد، بحیرا غذای زیادی برای آنها آماده کرد.
وقتی بحیرا پیامبر(ص) را دید، مشاهده کرد که ابری بر سر رسول خدا(ص) سایه افکنده است. از پیامبر(ص) سؤالاتی از احوال خواب و بیداری وی پرسید و حضرت به او پاسخ داد و همه را موافق صفاتی یافت که از وی خوانده بود. آنگاه میان دو کتف وی را نگاه کرد و خاتم نبوت را دید.
بحیرا از ابوطالب پرسید: "این پسر چه نسبتی با تو دارد؟ ابوطالب در جوابش فرمود: این، پسر من است. بحیرا پاسخ داد: پدر این پسر، زنده نیست. ابوطالب گفت: برادرزاده من است و پدرش، در حالی که مادرش باردار بود، درگذشت. بحیرا گفت: راست گفتی! او را به دیار خویش ببر و از یهودیان بر او بیمناک باش که به خدا! اگر او را ببینند و آنچه از او میدانم، بدانند، به او آسیب میرسانند که سرنوشت بزرگی دارد. ابوطالب او را با شتاب به مکه بازگرداند"[۳۹]. نقل شده است که پیامبر(ص) ۱۲ سال داشت که به این سفر رفت[۴۰].[۴۱]
تولد پیامبر(ص) و ناله شیطان
هنگام ولادت پیامبر(ص) شیطان در میان فرزندان خود فریادی کشید که همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چیز تو را به فزع آورده است؟ گفت: وای بر شما امشب وضع أسمان و زمین دگرگون شده و موضوعی در زمین به وجود آمده که از زمان عروج عیسی به آسمان تاکنون دیده نشده است، بروید و ببینید چه اتفاقی افتاده، شیاطین پراکنده شدند و پس از مدتی بازگشتند و گفتند: ما چیزی نیافتیم.
شیطان گفت: من خودم باید این موضوع را به دست آورم، سپس به صورت گنجشکی شد و از جانب کوه حرا که یک فرسنگی مکه قرار دارد داخل شد، جبرئیل به او فرمود: باز گرد خدایت لعنت کند. گفت: ای جبرئیل از تو میپرسم بگو بدانم امشب در زمین چه واقعهای رخ داده؟ جبرئیل گفت: محمد متولد شده است. شیطان گفت: آیا مرا در او بهرهای هست؟ گفت: نه! گفت: در امتش نصیبی دارم؟ گفت: آری! شیطان گفت: به همین اندازه راضی و خشنودم.
شب عرفه که شب جمعه بود، نطفه پیامبر(ص) در شکم آمنه بسته شد. در آن شب بتها سرنگون شدند. تخت شیطان چهل روز واژگون شد و شیطان به کوه ابوقبیس فرار کرد. صیحهای زد که تمام شیاطین دور او جمع شدند و گفتند: ای سید ما، این چه حالی است که داری؟ گفت: وای بر شما هلاک شدید، گفتند: چه خبر است؟ گفت: این محمد است که به وجود آمده است او همان امتی است که خداوند مرا به خاطر آن امت لعنت کرده و مرا شیطان رجیم نموده است، او یگانگی خدا را اظهار میکند. چیزی را برای خدا شریک قرار نمیدهد. شیطان گفت: چگونه بر آنها قدرت پیدا کنیم در صورتی که در میان آنان امر به معروف و نهی از منکر وجود دارد؟ شیاطین گفتند: ما از راه علم نزد عالم میرویم و گمراهش میکنیم، از راه جهل نزد جاهل میرویم، اهل دنیا از راه دنیا، زاهد را از راه زهد، زنا کار را از راه زنا وسوسه میکنیم. ابلیس گفت: آنان به لطف خدا چنگ میزنند، شیاطین گفتند: ما هم از راه هوی و هوس[۴۲].
شیطان عنصری شر آفرین است که در برابر هر نسیم خیری که به قیمت هدایت انسانها و نجات از ضلالت و حیرت و سرگردانی تمام میشود، موضع وسوسه آفرینی و اغواگری دارد. از آن روزی که خداوند آدم را آفرید شیطان از خداوند مهلت خواست، کمر به گمراهی بنیآدم بست و تا امروز هم از موضع خود عقبنشینی نکرده است. شیطان در مواقع حساس و حوادث کلیدی که به هدایت انسانها منتهی میشود از بغض و ناراحتی صیحه زده است. مثلاً در حادثه غدیر که زمام هدایتگری امت به دست امامت نور و انتصاب امیرالمؤمنین رقم خورد ناله کشید و آن روز که حق علی(ع) را در سقیفه غصب کردند و ابوبکر جای حضرت از مردم بیعت گرفت شیطان خود را به منبر او رساند و پیشانی ابوبکر را بوسید و به او گفت: «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» پدر و مادرم به فدایت. پس در بستن هر صراط و سبیلی که به خدا منتهی شود خوشحال است و در باز شدن هر طریقی که به هدایت الهی تمام میشود ناراحت و نالان.
در طلوع خورشید عالم تاب نبوت که بر چیدن نظام ستمگری و جهالت و شرک و خصلتهای زشت را نوید میدهد، شیطان نالان است و وقتی جبرئیل جوابش میدهد که در امتش امکان اغواگری و وسوسه وجود دارد و با دعوت به شرارت و فساد راهی برای نفوذ افکار پلید تو فراهم میباشد، راضی و خوشحال است.
دیگر از مواردی که شیطان سخت ناله کشید و از درد به خود پیچید زمانی بود که شعاع وحی برای هدایت مردم در پرتو کلام پروردگار به قلب پیامبر اکرم(ص) تابیده شده. وحی، کلام نازل شده حضرت حق است که مردم را به محفل انس و آشتی با او فرامیخواند. دستورالعمل اجرایی چگونه زیستن، طبق موازین خداپسندانه وقتی به پیامبر(ص) ابلاغ شد، شیطان احساس خسارت و درماندگی کرد. چون هدایت یعنی خالی شدن دام شیطان از گمراهان و لذا از امیرالمؤمنین نقل شده که فرمود: هنگامی که وحی به پیامبر اکرم(ص) نازل شد، ناله شیطان را شنیدم گفتم: ای رسول خدا این چه نالهای است؟ فرمود: این شیطان است که چون من مردم را برای پرستش خداوند دعوت میکنم ناراحت شده است. تو میشنوی آنچه من میشنوم و میبینی آنچه را که من میبینم، مگر آنکه تو پیغمبر نیستی[۴۳].
یکی از رنجهایی که نبی رحمت در طول رسالتش میبرد این بود که بعد از اینکه آیات و بینات الهی نازل شد و همه اقشار مردم به حقیقت راه یافتند و معجزات الهی را مشاهده کردند، چرا یک دسته بر عناد و لجاجت و گمراهی خود پافشاری کرده و دست خود را از دست شیطان جدا نکردند و در کفر خود باقی ماندند و چرا یک دسته به ظاهر ایمان آوردند و در صف مسلمین خود را جا زدند؛ ولی کفر قلبی خود را کتمان کرده و بر نفاق خود پایدار و پایبند ماندند و در هر صحنهای از حوادث اسلام در جهت تضعیف و خالی کردن دل مؤمنین نقشه کشیدند، در حوادث تلخ سرزنش کردند و در حوادث شیرین، آینده مبهم و توهمات غیر واقع را به رخ مؤمنین کشیدند؟ و لذا قرآن میفرماید: ﴿وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ﴾[۴۴].[۴۵]
جستارهای وابسته
- نام پیامبر خاتم (نامهای پیامبر خاتم)
- کنیههای پیامبر خاتم
- کنیه پیامبر خاتم
- القاب پیامبر خاتم (لقبهای پیامبر خاتم)
- تبار پیامبر خاتم (نسب پیامبر خاتم)
- خاندان پیامبر خاتم
- پدر پیامبر خاتم (عبدالله بن عبدالمطلب)
- مادر پیامبر خاتم (آمنه بنت وهب)
- برادران پیامبر خاتم
- خواهران پیامبر خاتم
- ازدواج پیامبر خاتم
- همسران پیامبر خاتم
- کنیزان پیامبر خاتم
- فرزندان پیامبر خاتم
- همسران فرزندان پیامبر خاتم
- سرگذشت تاریخی پیامبر خاتم (سرگذشت زندگی پیامبر خاتم):
- بیعت با پیامبر خاتم
- جنگهای پیامبر خاتم
- عصر پیامبر خاتم
- شرایط سیاسی و اجتماعی عصر پیامبر خاتم
- شرایط دینی و فرهنگی عصر پیامبر خاتم
- شمایل پیامبر خاتم
- صفات ظاهری پیامبر خاتم (سیمای پیامبر خاتم)
- امامت پیامبر خاتم (ولایت پیامبر خاتم)
- نصب الهی پیامبر خاتم
- صفات پیامبر خاتم (ویژگیهای پیامبر خاتم):
- صفات امامت در پیامبر خاتم
- علم لدنی پیامبر خاتم:
- عصمت پیامبر خاتم:
- افضلیت پیامبر خاتم
- فضایل پیامبر خاتم:
- مناقب پیامبر خاتم:
- معجزات پیامبر خاتم:
- دیدگاههایی درباره شخصیت پیامبر خاتم
- سیره پیامبر خاتم:
- ویژگیهای عملی پیامبر خاتم
- سیره عبادی پیامبر خاتم
- سیره عرفانی پیامبر خاتم
- سیره اخلاقی پیامبر خاتم:
- سیره اعتقادی پیامبر خاتم:
- سیره علمی پیامبر خاتم
- سیره تبلیغی پیامبر خاتم
- سیره تربیتی پیامبر خاتم
- سیره خانوادگی پیامبر خاتم
- سیره اجتماعی پیامبر خاتم
- سیره سیاسی پیامبر خاتم:
- سیره اقتصادی پیامبر خاتم
- سیره قضایی پیامبر خاتم:
- سیره نظامی و جنگی پیامبر خاتم:
- مأموریت پیامبر خاتم
- نقشهای ویژه پیامبر خاتم
- کارگزاران پیامبر خاتم
- صحابه پیامبر خاتم (یاران پیامبر خاتم)
- یاران پیامبر خاتم
- مخالفان یا دشمنان پیامبر خاتم:
- دشمنی با پیامبر خاتم
- وظایف امت نسبت به پیامبر خاتم:
- شناخت شخصیت و جایگاه پیامبر خاتم
- شناخت حقوق پیامبر خاتم
- شناخت سیره و معارف پیامبر خاتم
- ایمان به پیامبر خاتم (کفر به دشمنان پیامبر خاتم)
- پذیرش ولایت پیامبر خاتم (بیزاری از دشمنان او)
- محبت به پیامبر خاتم (بغض به دشمنان او):
- مودت پیامبر خاتم (عداوت با دشمنان او)
- تمسک به پیامبر خاتم
- اعتصام به پیامبر خاتم
- تبعیت از پیامبر خاتم
- اطاعت از پیامبر خاتم
- معیت با پیامبر خاتم
- وفاداری در بیعت با پیامبر خاتم
- اجابت دعوت پیامبر خاتم
- مظلومیت پیامبر خاتم
- پرسش و پاسخ دوران پیامبر خاتم
منابع
پانویس
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۲۶؛ ابن هشام، ج۱، ص۱۶۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۷؛ مسعودی، ج۲، ص۲۶۸.
- ↑ اواسط قرن ششم = م. ۵۷۱.
- ↑ بیهقی، دلائل، ج۱، ص۷۲.
- ↑ جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص۱۴۸.
- ↑ به غیر از مرحوم کلینی، ر.ک: کافی، ج۱، ص۴۳۹.
- ↑ طوسی، رسائل العشر، ص۲۱۸.
- ↑ ابن سعد. ج۱، ص۸۰.
- ↑ منابع معتقد به هفده ربیع الاول: رضی الدین علی حلی، العدد القویه، ص۱۱۰؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۲. منابع معتقد به دوازده ربیع الاول: احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۸-۱۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۰-۸۱؛ کلینی، اصول کافی، ج۱، ۴۳۹.
- ↑ «الحمد لله الذی أعطانی هذا الغلام الطیب الآردان قد ساد فی المهد علی الغلمان اعیذ بالبیت ذی الأرکان حتی آرا بالغ البنیان أعیذه من شر ذی شنئان من خاسد مضطرب العنان»؛بلاذری، ج۱، ص۸۹؛ ابن جوزی، الوفاء، ص۹۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۶۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۲.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۸.
- ↑ موسوی بردکشکی، سید جواد، تولد و کودکی پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۴۶؛ محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۳۰-۳۱.
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۴۶۶.
- ↑ اخبار مکه، ازرقی، ج۲، ص۴۶۶.
- ↑ اعیان الشیعه، محسن الامین، ج۱، ص۲۱۹.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۹۹۸؛ محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۳۰-۳۱.
- ↑ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۱۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳، ص۳۲.
- ↑ "فشق له من اسمه لیجله فذوا العرش محمود و هذا محمد"؛ ابن حبان، الثقات، ج۱، ص۴۱.
- ↑ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۲۰.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۸۱.
- ↑ موسوی بردکشکی، سید جواد، تولد و کودکی پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۴۷.
- ↑ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۸۳.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸؛ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله(ص)، ج۱، ص۱۴۴.
- ↑ موسوی بردکشکی، سید جواد، تولد و کودکی پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۴۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۶۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۱۶۲-۱۶۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۱۶۲-۱۶۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۱۶۴-۱۶۵.
- ↑ موسوی بردکشکی، سید جواد، تولد و کودکی پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۴۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۶۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۱۸۸.
- ↑ موسوی بردکشکی، سید جواد، تولد و کودکی پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۴۸.
- ↑ موسوی بردکشکی، سید جواد، تولد و کودکی پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۴۸-۲۴۹.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ص۹۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۶.
- ↑ موسوی بردکشکی، سید جواد، تولد و کودکی پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۴۹.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس التنفیس، ج۱، ص۲۵۹؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۰؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ موسوی بردکشکی، سید جواد، تولد و کودکی پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۴۹.
- ↑ غلامحسین زرگری نژاد، تاریخ صدر اسلام (عصر نبوت)، ص۱۸۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۲۷-۲۲۸؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷-۳۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۹۲.
- ↑ موسوی بردکشکی، سید جواد، تولد و کودکی پیامبر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۲۴۹-۲۵۰.
- ↑ ریاحین الشریعه، ج۲، ص۱۹۷.
- ↑ علی کیست از کمپانی، ص۳۰.
- ↑ «و شیطانها بیگمان در یاران خویش میدمند» سوره انعام، آیه ۱۲۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص۳۲.