علباء بن هیثم سدوسی در تاریخ اسلامی

مقدمه

علباء بن هیثم، یکی از فرماندهان شهید جمل بود که حضرت در نامۀ خود از او یاد کرده است. ابن کلبی دربارۀ نَسَب علباء می‌نویسد: از جمله افراد بنی ثعلبة بن سدوس، علباء بن هیثم بن جریر بن حارث بن انسان بن ثعلبه است[۱]. علباء، مسئول میمنۀ سپاه حضرت در جنگ جمل بود که نیروهای آن را ربیعۀ بصره و کوفه تشکیل می‌دادند[۲]. تمیمی می‌نویسد: علباء بن هیثم که آقای ربیعه بود، روز جنگ جمل کشته شد و با او حسّان بن محدوج که او نیز آقای ربیعه و هر دو با علی بن ابی طالب(ع) بودند کشته شدند[۳]. سمعانی و ابن عساکر، عبارت‌هایی مشابه دربارۀ آنها در جریان بیان افتخارهای بنی‌شیبان و بنی‌ذهل نوشته اند: هر دو در جنگ جمل کشته شدند که از بزرگان ربیعه بودند. و آن دو می‌افزایند: سهم علباء از بیت المال ۲۵۰۰ درهم بود[۴].ابن حزم نیز می‌گوید: علباء بن هیثم از بزرگان کوفه او اوّلین کسی بود که مردم را به علی در کوفه دعوت کرد[۵]. به نظر می‌رسد این ادعا بدان جهت است که علباء دوست دار امام علی(ع) بوده و با تلاش او سعید بن عاص نتوانست به کوفه بازگردد و زمینۀ بازگشت تبعیدیان از شام که طرف دار امام علی بودند، فراهم آمد. شرح ماجرا بیان خواهد شد.[۶]

علباء و خلیفۀ دوم

علباء در فتوحات عصر خلیفۀ دوم نقش داشت. زِرِکُلی می‌نویسد: او مردی شجاع و از سخنوران فصیح بود. دوران جاهلیت و اسلام را درک کرد و در فتوحات زمان عمر شرکت داشت. وی ساکن کوفه بود و آقایی در آن شهر. علباء اوّلین کسی است که مردم را به علی بن ابی طالب(ع) خواند و در جنگ جمل به شهادت رسید[۷]. خلیفۀ دوم، به سعد یا نعمان بن مقرن نوشت: در مسائل فتوحات با عمرو بن مَعدی کَرِب، علباء بن هیثم، جریر بن عبدالله و طُلَیحۀ اسدی مشورت کند [۸]. حکایتی از دیدار علباء با عُمر بن خطّاب نقل کرده‌اند. اهل کوفه علباء بن هیثم سدوسی را به نمایندگی خود نزد عمر فرستادند.

عمر چهرۀ درهم و زشت وی را دید. وقتی علباء مشکلش را به خوبی برای عمر بیان کرد، او گفت: برای هر مردمی در شترانشان خیری[۹] و به نقلی دانشی است[۱۰]. جاحظ گوید: او یک‌چشم و بدنما بود. عمر با سخنش که گذشت[۱۱]؛ او را تحقیر کرد.[۱۲]

علباء در زمان عثمان

جمعی از شهدای جمل جزو کسانی بودند که در زمان عثمان به شام تبعید شدند و در جریان اعتراض به حاکمان کوفه ولید بن عقبه و سعید بن عاص شرکت داشتند. از جملۀ آنان: علباء و حسّان بن محدوج بودند. از همین روی اندکی از آن حوادث را بازمی گوییم، تا نقش شهدا در وقایع کوفه آشکارتر شود.[۱۳]

اشعار علباء دربارۀ شرابخواری ولید حاکم کوفه

شیخ طوسی، در امالی اشعاری دربارۀ شراب خواری ولید به علباء سدوسی نسبت داده که بیشتر مورخان آن را از حطیئه شاعر دانسته‌اند. ابن عبدالبر، شراب خواری ولید و خواندن نماز صبح را در آن حال برابر اَخبار ثِقات درست می‌داند و مانند دیگران اشعار را از حطیئه نقل کرده‌است[۱۴].

شیخ طوسی در گزارشی از هارون بن سعید می‌نویسد: ولید بن عقبه با ما نماز صبح را خواند. او مست بود. در رکعت دوم آواز می‌خواند و رکعتی دیگر بر نماز صبح افزود و در آخِرین رکعت خوابید! مردی از بکر بن وائل انگشترش را از دستش در آورَد. علباء سدوسی در این باره اشعاری سرود:

تَكَلَّمَ فِي الصَّلَاةِ وَ زَادَ فِيهَامُجَاهَرَةً وَ عَالَنَ بِالنِّفَاقِ
وَ فَاحَ الْخَمْرُ مِنْ سُنَنِ الْمُصَلِّيوَ نَادَى وَ الْجَمِيعُ إِلَى افْتِرَاقٍ
أَزِيدُكُمْ عَلَى أَنْ تَحْمَدُونِيفَمَا لَكُمُ وَ مَا لِي مِنْ خَلَاقٍ[۱۵]
او در نماز سخن گفت و آشکارا بر آن افزود و عَلَنی اظهار نفاق کرد و ریزش شراب از دهانش را از سنت‌های نماز قرار داد و صدا زد - درحالی که همه درحال رفتن بودند - بیفزایم بر نماز برای این که مرا ستایش کنید. پس برای شما و برای من نصیبی نیست.

شکایت مردم کوفه از ولید بن عقبه، باعث عزل ولید و اجرای حدّ شرعی بر او شد[۱۶]. عثمان به جای وی، سعید بن عاص را استان‌دار جدید کوفه کرد[۱۷].[۱۸]

اعتراض قاریان به سخن سعید حاکم جدید کوفه

وقتی عثمان، سعید بن عاص را جانشین ولید در کوفه کرد، به او دستور داد با کوفیان مدارا کند، از این روی قاریان و بزرگان کوفه نزد او آمده و با وی شب نشینی داشتند. افرادی مانند مالک بن حارث اشتر نخعی، زید بن صوحان عبدی و برادرش صعصعه، حرقوص بن زهیر سعدی، جندب بن زهیر‌ ازدی، شریح بن اوفی‌ عبسی، کعب بن عبده نهدی که از عابدان بود، عدی بن حاتم، کِدام بن حضرمی، مالک بن حبیب، قیس بن عطارد، زیاد بن خصفه و یزید بن قیس ارحبی و جمعی دیگر، آنان نزد سعید بودند که نماز عصر را خواند و دربارۀ سواد کوفه و جبل گفت وگو کردند[۱۹].

منظور از منطقۀ جبل، عراق عَجَم و آنچه بین اصفهان تا زنجان، قزوین، همدان، دینور، کرمانشاه و ری است و بین آنها شهرهای مهم و مناطق بزرگی است[۲۰]. این منطقه کوه‌های زیادی دارد. منظور از سواد و سهل منطقۀ عراق و روستاهای اطراف کوفه بود. در نقل اغانی تعبیر سهل و جبل دارد که به معنای دشت و کوه است[۲۱].

وقتی قاریان، نزد سعید بن عاص رفته بودند و از او سؤال می‌کردند و سخن از کوه و بیابان رفت، حسّان بن محدوج گفت: زمین هموار ما، بهتر است از منطقۀ جبل؛ زیرا گندمش بیشتر است. در آن نهرهایی جاری و نخل‌هایی استوار است. میوه‌های اندکی که در جبل هست، در سواد عراق نیز مانند آن وجود دارد. عبدالرّحمان بن خنیس اسدی، مسئول نیروی انتظامی سعید گفت: راست گفتید. دوست دارم آن دشت‌ها برای امیر باشد و برای شما بهتر از آن باشد. مالک گفت: برای امیر، آرزوی بهترین‌ها را داری و به وی با اموال ما تقرب مجوی! گفت: این چه ضرری برای تو دارد. به خدا سوگند اگر بخواهد، [امیر] خواهد شد. مالک گفت: به خدا سوگند دروغ گفتی؛ اگر بخواهد، بر‌آن قادر نیست. سعید بن عاص با ناراحتی گفت: به خدا سوگند، سِواد کوفه، جز بستانی برای قریش نیست. آنچه را بخواهیم، می‌گیریم و آنچه را بخواهیم، رها می‌کنیم. اشتر به او گفت: خداوند تو را اصلاح کند، تو همچنین می‌گویی، درحالی که این منطقه با نیزه‌های ما به دست آمده و فیء ماست [۲۲]. سپس عبدالرّحمان بن خنیس را زدند، تا افتاد[۲۳] و غش کرد که با ریختن آب او را به هوش آوردند[۲۴]. علامه امینی، جریان اعتراض و تبعید معترضان به شام را آورده است[۲۵].[۲۶]

تبعید معترضان به شام

معترضان، اموال عموم را حقّ تمام مسلمانان می‌دانستند که حق نیز چنین است. بنابراین، کسی که اموال عُموم را مِلک شخص خود یا طایفه‌ای خاص بداند، تفکرش برخلاف اسلام است. بعد از اعتراض این قاریان، سعید بن عاص در شکایت از این معترضان، در نامه‌ای به عثمان نوشت: با حضور اشتر و یارانش که قاری خوانده می‌شوند درحالی که سَفیه هستند! من بر کوفه تسلط ندارم. عثمان نوشت: آنان را به شام تبعید کن. نامه‌ای به مالک نوشت که به طرف شام حرکت کند. سعید بن عاص، اشتر و همراهانش در حمله به مأمورِ سعید؛ مانند زید بن صوحان و برادرش صَعصعه، عائذ بن حمله طهوی از بنی تمیم، کمیل بن زیاد نخعی، جندب بن زهیر‌ ازدی، حارث بن عبدالله اعور‌ همدانی، یزید بن مکفف نخعی، ثابت بن قیس بن منقع نخعی و اصعر بن قیس حارثی[۲۷] را به سوی شام فرستاد.[۲۸]

نامۀ اعتراض‌آمیز به عثمان

جمعی از قاریان کوفه، مانند معقل بن قیس ریاحی، عبدالله بن طفیل عامری، مالک بن حبیب تمیمی، یزید بن قیس ارحبی، حجر بن عدی کندی، عمرو بن حمق خزاعی، سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه فزاری، زید بن حصن طائی، کعب بن عبده نهدی، زیاد بن نضر بن بشر حارثی و مسلمة بن عبد‌ قاری. در نامه‌ای به عثمان نوشتند: به درستی که سعید، زیاد سخن گفته برضدّ قومی از اهل ورع، فضل و عفاف، و تو را واداشته بر کاری که در دین حلال نیست و شنیدنش نیز نیکو نیست و ما تو را نسبت به امت محمد به یاد خدا می‌آوریم و می‌ترسیم فساد امت محمد به دست تو باشد. این نامه را که نزد عثمان بردند، از امضاکنندگانش پرسید. به وی گفته نشد. عثمان دستور داد کعب بن عبده نهدی را بیست ضربه شلاق بزنند و سهم او را از ری قرار دهند[۲۹].

تبعیدشدگان به شام رفتند و در آنجا با معاویه درگیر شدند. معاویه از عثمان خواست آنان از شام فراخوانده شوند. آنان به قولی به کوفه بازگشتند ولی به توصیۀ سعید بن عاص، دیگر بار به «حمص» در شام، تبعید شدند[۳۰].[۳۱]

سعید بن عاص و علباء در مدینه

در سال ۳۴ که اعتراض‌ها بر ضدّ عثمان شدّت گرفت، خلیفه کارگزارانش را به مدینه فراخواند تا با آنان در این باره مشورت کند. معاویه از شام آمد، عبدالله بن سعد بن ابی سرح از مصر، عبدالله بن عامر از بصره و سعید بن عاص از کوفه و هر کدام در جلسۀ مشورتی نظرخود را برای عثمان بیان کرد[۳۲].

بلاذری می‌نویسد: علباء بن هیثم سدوسی همراهِ سعید بن عاص به مدینه رفت که او را تأیید و از او تعریف کند. علباء دوست داشت که علی(ع) را ببیند و وضعیت عثمان را بداند[۳۳].[۳۴]

پیشگیری علباء از بازگشت سعید بن عاص به کوفه

اوّلین مخالفت جدّی با عثمان را مردم کوفه با تلاش علباء بن هیثم آغازیدند. این گزارش در شروع قیام ضدّ عثمان بسیار مهم است. عثمان بعد از تشکیل جلسۀ مشورتی با کارگزارانش و دریافت نظرهای شان به آنان دستور داد به مناطق خود برگردند. سعید بن عاص هم قرار بود به کوفه بازگردد. علباء بر ناقه‌ای که داشت سوار شد و خود را به کوفه رساند. وقتی به کوفه رسید، گفت: ای مردم کوفه! این امیر شما که تصور می‌کند سواد عراق بستانِ اوست، می‌آید[۳۵].

ابوالفرج در این باره می‌نویسد: سعید و دو گروه همراهش به طرف کوفه حرکت کردند. ابن هیثم[۳۶] سدوسی به سرعت به کوفه بازگشت و داخل حیاط مسجد رفت و گفت: ای مردم کوفه! ما نزد خلیفۀ خود رفتیم و به او از کارگزارمان شکایت کردیم و ما فکر می‌کردیم خلیفه، وی را از ما باز می‌دارد، اما او را به سوی ما بازگرداند. درحالی که تصور می‌کند سوادِ عراق، بوستان اوست. من مردی از شما مردم هستم. هرگاه راضی باشید به بازگشت سعید، من هم راضی ام. مردم گفتند: ما راضی به بازگشت وی نیستیم[۳۷].[۳۸]

تلاش علباء در بازگرداندن تبعیدیان به شام

علباء و هم‌فکرانش از مردم کوفه، در این زمان غیبت معاویه را از شام، غنیمت شمرده و نامه‌ای به برادرانشان در «حمص» نوشته و آن را همراه با هانی بن خطاب ارحبی فرستادند و آنان را به آمدن به کوفه تشویق و تشجیع کردند و به آنها گفتند: اطاعت از عثمان واجب نیست تا وقتی کارهای منکَر انجام می‌دهد. هانی، به سرعت بیابان را می‌پیمود. تبعیدیان وقتی نامۀ یاران خود را دیدند، اَشتر و دیگر تبعیدیان بازگشتند و خود را به کوفه رساندند.

قاریان و بزرگان کوفه همه عهد و پیمان محکم دادند که اجازه ندهند سعید بن عاص به هیچ‌وجه با سِمَت والی وارد کوفه شود. نویسندگان نامه عبارت بودند از: مالک بن کعب بن عبدالله همدانی ارحبی، یزید بن قیس بن ثُمامه ارحَبی، شریح بن اوفی عَبْسی، عبدالله بن شجره سُلَمی، جمرة بن سِنان اسدی، حُرقُوص بن زُهیر سَعدی، زیاد بن خَصَفه تَیمی، عبدالله بن قَفَل بَکری تیمی، زیاد بن نَضْر حارثی، عمرو بن شرحبیل ابو مَیسَرۀ هَمْدانی، عَلقَمة بن قیس و مردانی مانند آنان.

مالک بن حارث اشتر روزی حرکت کرد و گفت: به تحقیق که عثمان ارزش‌های دینی را تغییر و تبدیل کرده است. او مردم را برضدّ سعید بن عاص تحریض کرد که اجازه ندهند وارد کوفه شود[۳۹].[۴۰]

تلاش مالک اشتر در جلوگیری از بازگشت سعید

مالک اَشتر تلاش زیادی برای ممانعت از بازگشت سعید بن عاص به کوفه انجام داد. گزارش‌ها نشان می‌دهد وی در سازمان دهی نیروهای معترض تلاش خوبی را پی‌گرفته، سپس پیشنهاد انتصاب ابوموسی را به خلیفه داده است.

ابوالفرج می‌نویسد: اشتر، بالای منبر سخنرانی، و از پیامبر یاد کرد و از ابوبکر، عمر و عثمان یاد کرد و مردم را ضدّ وی تشویق کرد. بعد گفت: هرکس معتقد است برای خدا حقی است، فردا صبح به «جَرَعَه» بیاید.

سپس به کمیل بن زیاد گفت: برو و ثابت بن قیس، جانشین سعید را اخراج کن. او نیز چنین کرد و اهل کوفه ابوموسی را به امارت شهر خود گماردند که خلیفه نیز پذیرفت[۴۱]. جَرَعَه نزدیک کوفه است[۴۲].

بلاذری، ادامۀ حرکت مالک اشتر را مفصّل‌تر آورده است: روزی مالک حرکت کرد و گفت: به تحقیق که عثمان تغییر داده و تبدیل کرده است. او مردم را بر جلوگیری از ورود سعید به کوفه تشویق کرد. قبیصة بن جابر بن وهب اسدی، از فرزندان عُمیرة بن جدار گفت: ای اشتر! آیا ما را به جدایی و فتنه و شکستن بیعت و خلع خلیفه دعوت می‌کنی؟ اشتر گفت: ای قبیصة بن جابر! تو را چه به این کار؟ به خدا سوگند قومت جز با اکراه ایمان نیاوردند، و مهاجرت نکردند جز از باب فقر. سپس مردم به قبیصه حمله آوَردند و او را زدند و بالای ابرویش را مجروح کردند.

اشتر مدام می‌گفت: آزادی در وادی عوف نیست؛ هرکس از حوضش دفاع نکند، منهدم می‌شود. او با مردم نماز جمعه خواند و به زیاد بن نضر گفت: با مردم، دیگر نمازها را بخوان و مواظب قصر باش. اشتر به کمیل بن زیاد دستور داد که ثابت بن قیس بن خَطِیم انصاری را که سعید بن عاص جانشین خود کرده بود - وقتی نزد عثمان رفت - از قصر بیرون کن. اشتر بین کوفه و حیره (جَرَعه) سپاهی قرار داد و عائذ بن حَمَله را همراه پانصد تن به پایین «کَسْکَر» بینِ آن و بصره فرستاد. جَمرة بن سِنان اسدی را با پانصد تن به عَیْنُ التَّمر اعزام کرد تا در مرز آنجا تا شام مستقر شود. هانی بن ابی حَیّة بن عَلقمهٔ هَمْدانی وادِعی را با هزار سوار به حُلوان اعزام کرد تا راه جبل را محافظت کند. او به کُردها در ناحیۀ دِینَوَر برخورد که فساد کرده بودند. با آنها جنگید و جمع زیادی از آنان را کشت. اشتر، یزید بن حجیه تیمی را به مدائن و سرزمین جُوخَی فرستاد و عروة بن زید خیل طائی را به جز مداین. به آنان دستور داد که یک درهم جمع نکنند و به مردم آرامش بدهند و مناطق خود را حفظ کنند. مالک بن کعب ارحبی را با پانصد سوار همراه عبدالله بن کَباثه، یکی از بنی‌عائذ بن سعد عشیره، به عُذَیْب فرستاد تا سعید بن عاص را ملاقات کند و او را برگردانَد. مالک‌ بن‌ کعب، سعید را برگرداند و گفت: نه، به خدا سوگند یک قطره از آب فرات نمی‌آشامی. او به مدینه برگشت. عثمان گفت: پشت سرِ تو چه بود؟ پاسخ داد: شرّ! عثمان گفت: تمام اینها کار اینان است؛ یعنی علی، زُبیر و طَلْحه. اَشتر به خانۀ ولید بن عقبه حمله کرد و در آنجا اموال سعید و وسایل وی بود. او درها را کند. اَشتر وارد کوفه شد و به ابوموسی گفت: تو مسئولیت نماز را به عهده بگیر، و حذیفه مسئول سواد عراق و خراج باشد[۴۳].[۴۴]

نامۀ عثمان به مالک اشتر و پاسخ مالک

عثمان، در نامه‌ای به اشتر و یارانش نوشت: شما نخستین کسانی هستید که تفرقه را ایجاد و سنّت کردید و آنان را به حق فراخواند و به تقوا دعوت کرد. مالک در پاسخ، نامۀ تندی به وی نوشت که: حکم قرآن را دور انداخته و صالحان و برگزیدگان را تبعید و دور کردی. و از خلیفه خواست که عبدالله بن قیس ابوموسی اشعری را مسئول شهر ما قرار ده و حذیفه را، و ما از آنان راضی هستیم و ولید و سعیدت و کسانی را که ازخویشانت هستند و به هوا عمل می‌کنند، از ما نگه‌دار. این نامه را گروهی که به مدینه رفتند از جمله یزید بن قیس ارحبی، مَسروق بن اجدَع همدانی، عبدالله بن ابی‌سَبرۀ جُعْفی، علقمة بن قیس ابوشِبْل نَخَعی و خارِجة بن صَلْت بُرجُمی از بنی‌تمیم و دیگران، نزد عثمان بردند. وقتی عثمان نامه را خواند، گفت: بارالها! من توبه می‌کنم[۴۵].[۴۶]

انتصاب ابوموسی اشعری

انتصاب ابوموسی به پیشنهاد کوفیان به ویژه مالک اَشتر بوده است. ابوالفرج می‌نویسد: حصین بن عبدالرّحمان از جهیم (عنزی)[۴۷] نقل می‌کند: من شاهد فرماندهان بودم، اینان به عثمان گفتند: تو خویشاوندان خود را به کار گرفتی! گفت: مردم هر شهری حرکت کنند و فرد مورد نظرشان را بیان کنند. مردم کوفه حرکت کردند و گفتند: سعید را از شهر ما عزل کن و بر آن، ابوموسی اشعری را بگمار. عثمان هم پذیرفت[۴۸]. بلاذری می‌نویسد: عثمان در نامه‌ای به ابوموسی و حذیفه نوشت: شما دو تن مورد رضای اهل کوفه و مورد اطمینان ما هستید، مسئول امور آنان شَوید و به حق عمل کنید. خداوند ما و شما را بیامرزد. ابوموسی و حذیفه امور را به دست گرفتند و ابوموسی مردم را آرام کرد[۴۹]. این گونه مردم کوفه موفق شدند از بازگشت سعید بن عاص به شهرشان جلوگیرند و خود حاکم جدیدی برای کوفه و مناطق اطرافش پیشنهاد کنند. با توجه به این گزارش، حذیفة به کارگزاری مدائن رفته و تا چهل روز بعد از خلافت امیرمؤمنان در این سِمت بود تا درگذشت[۵۰].[۵۱]

سخنان خالد بن معمّر به علباء

خالد بن معمّر سدوسی، جزو متّهمان به همکاری با معاویه بود[۵۲] که بعداً به او پیوست[۵۳]. او دیگران از جمله علباء را به پیوستن به معاویه، تشویق می‌کرد. ابن ابی الحدید پایداری علباء در همراهی با علی را گزارش می‌دهد: خالد بن معمّر سدوسی، علباء را به جدایی از علی و پیوستن به معاویه تشویق کرده، گفت: ای علباء بپرهیز از خویشانت و به خود و آنان بنگر، چه انتظاری داری از کسی که خواستم چند درهم بر عطای حسن(ع) و حسین(ع) بیفزاید تا اندکی گشایش در زندگی خود داشته باشند ولی او امتناع کرد و نپذیرفت و غضبناک شد [۵۴]. علباء در همراهی با علی در جمل به شهادت رسید[۵۵].

این گزارش با توجه به شهادت علباء در جمل، بعید به نظر می‌رسد؛ جز این که بگوییم خالد پیشنهاد افزایش سهم حسن و حسین(ع) را به امام علی(ع) در مدینه داده تا شیوه و سیرۀ حضرت را در استفاده از بیت المال بیازماید. و پس از آن همواره دنبال رسیدن به موقعیتی بود که به مال و مقام برسد، ولی چون آرزوهایش در همراهی با امیرمؤمنان به دست نمی‌آمد، با معاویه همکاری کرد.[۵۶]

ادعایی نادرست

تلاش‌های علباء در مخالفت با عثمان و علاقه وی به امیرالمؤمنین علی(ع) باعث شده که سیف بن عمر‌ ضبی، او را از کسانی بداند که مردم را ضدّ عثمان تحریک می‌کردند و علی دستور داد آنان در جنگ جمل شرکت نکنند. محقق شوشتری می‌نویسد: برخلاف تمام کتاب‌های سیره، سیف دروغ‌های عجیبی دارد[۵۷]؛ از جمله: علی هنگام رفتن به جنگ جمل گفت: همراه من نیاید کسی که مردم را به اندک چیزی ضدّ عثمان تحریک کرده است و افراد سفیه[۵۸]. از جمله: علباء بن هیثم، شریح بن اوفی، عدی‌ بن‌ حاتم، سالم بن ثَعلبه و اَشتر جزو کسانی بودند که به سوی عثمان رفته بودند به مشورت پرداختند. سپس سخنانی از علباء نقل می‌کند که بهتر است به منطقۀ بی‌طرف برویم و پس از آن به سخنانی از ابن سودای ساختگی خود، اشاره می‌کند که با چه برنامه‌ای می‌توانید در جنگ مانند دیگران شرکت کنید.

این گزارش را طبری و پیروانش در موضوعات تاریخی از سیف نقل کرده‌اند[۵۹]. گویا چنین به نظر می‌رسد سیف بن عمر ضبی تلاش کرده از هم قبیله‌هایش که در کنارِ شتر عایشه بودند، دفاع کند. و علی(ع) را طرف دار عثمان بشناساند. مردی از بنی ضبه در جنگ جمل این اشعار را می‌خواند:

نَحْنُ بَنُو ضَبَّةَ أصحابُ الجَمَلِ نَنْعَى ابنَ عَفّانَ باطرافِ الأسَلِ
الموتُ أحْلَى عِندَنا مِنَ العَسَلِ رَدُّوا عَلَينا شَيخَنا ثُمَّ بَجَل[۶۰]
ما بنی ضبه‌ایم و یارانِ شتر، که با دم شمشیر بر ابن عفان نوحه می‌کنیم. نزد ما مرگ از عسل شیرین‌تر است. پیر ما را به ما پس بدهید، و قصّه تمام[۶۱].

بلاذری، در نقلی از ابورجاء عطاردی این اشعار را با یک مصراع بیشتر به ابن یثربی نسبت می‌دهد [۶۲]. مشابه این نقل را خلیفة بن خیاط نیز آورده: که مردی، افسار شتر را گرفت و این شعر را خواند[۶۳]. دیگران نیز ابیات بیشتر با پاسخ آن از یاران علی(ع) نقل کرده‌اند[۶۴].

آری، سیف بن عمر ضبی با همکاری دیگران تاریخ را تحریف کرد، درحالی که در آنچه از بلاذری و ابوالفرج اصفهانی نقل شد، هیچ سخنی از ابن سوداء نبود! سیف بن عمر تلاش کرده مخالفان عثمان را طرف دار فردی موهوم (و پنداری) بداند. و آنان را تخطئه کند و تفکر قوم خودش را درست معرفی کند. این درحالی است که امیرالمؤمنین - همان گونه که نامۀ حضرت را نقل کردیم - از شهادت علباء متأثر شده و از او به نیکی یاد می‌کند. وی خبر دیگری نیز از برخورد علباء با زبیر دارد. که هنگامۀ جنگ جمل، جمعی از سواران به زبیر که به منطقۀ «وادی السّباع» می‌رفت حمله کردند ولی وقتی پس از این که فهمیدند او زبیر است، گفتند: رهایش کنید در این جمع، علباء بن هیثم دیده می‌شد[۶۵]. اینان زبیر را تعقیب نکردند، ولی ابن جرموز عبدی، او را تعقیب، و سر از بدنش جدا کرد[۶۶].

شهادت علباء

بلاذری دربارۀ قاتل علباء می‌نویسد: عَمرو بن بشر، که همراهِ عایشه بود، علباء بن هیثم سدوسی و هندِ جملی را از قبیلۀ مراد، و زید بن صوحان عبدی را کشت. عمّار یاسر، ضربه‌ای به پای او زد و وی را نزد علی(ع) برد و حضرت هم دستور قتل وی را داد[۶۷]. او تنها فردی بود که پس از دست‌گیری کشته شد[۶۸]. بر پایۀ نوشتۀ بلاذری در نسب برادرش عمیره قاضی نسب آنان عمیرة بن یثربی بن بشر بن وحف، قاضی‌ عمر در بصره و برادرش عَمرو بن یثربی ضبی، در جمل کشته شده است[۶۹]. ابن حزم هم، نسبی مشابه بیان کرده است[۷۰]. در شعری، کشته شدنِ علباء در روز خریبه، بیان شده است[۷۱].[۷۲]

منابع

پانویس

  1. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ص۵۶.
  2. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸.
  3. تمیمی، المحن، ص۱۲۸.
  4. سمعانی، الأنساب، ج۱، ص۴۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۶، ص۲۰۹.
  5. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۳۱۸.
  6. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 88 - 89.
  7. زرکلی، الأعلام، ج۴، ص۲۴۷.
  8. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۶، ص۳۸۵.
  9. ابن حجر، الإصابه، ج۵، ص۱۰۴؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۱۶۹: لكلّ أناس في جَمَلِهم [حَمِيلهم] خيرٌ.
  10. زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۱، ص۲۰۳؛ ابن‌اثیر، النهایه، ج۱، ص۲۹۸. ... في جُمَيلهم خُبْر. جُمَیل تصغیر جَمَل (شتر نر) است. خُبْر کسی که خبره و با دانش است. این ضرب‌المثل نقل‌های دیگری هم دارد. (عسکری، جمهرة الأمثال، ج۲، ص۱۵۶).
  11. جاحظ، البیان و التّبیین، تحقیق ابوملحم، ج۱، ص۲۰۱.
  12. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 89 - 90.
  13. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 90.
  14. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۴، ص۱۵۵۵؛ ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج۳، ص۹۷۵؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۵، ص۸۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۳۰؛ مِزّی، تهذیب الکمال، ج۳۱، ص۵۸.
  15. طوسی، الأمالی، ص۱۷۶؛ بحارالانوار، ج۳۱، ص۵۲۰
  16. سیمای کارگزاران، ج۳، ص۶۸۶.
  17. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۴، ص۱۵۵۵؛ ابن شبّه، تاریخ المدینه، ج۳، ص۹۷۵؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۵، ص۹۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۴۲؛ مزّی، تهذیب الکمال، ج۳۱، ص۶۰.
  18. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 90 - 91.
  19. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۱.
  20. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۹۹.
  21. ابوالفرج، الأغانی، ج۱۲، ص۳۶۶.
  22. فیء در لغت به معنای بازگشت است و به اموالی که از مشرکان به مسلمانان می‌رسد اطلاق می‌شود. گاهی با جنگ است و زمانی بدون جنگ و اینجا اوّلی منظور است که اموال عمومی است.
  23. بلاذری، جمل من أنساب الاشراف، ج۶، ص۱۵۲؛ ابوالفرج، الأغانی، ج۱۲، ص۳۶۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۳۸۴.
  24. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۳۹.
  25. الغدیر، ج۹، ص۲۱ به بعد.
  26. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 91 - 92.
  27. بلاذری، جمل من أنساب الاشراف، ج۶، ص۱۵۲؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۳۸۴.
  28. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 93.
  29. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۳.
  30. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۵-۱۵۶.
  31. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 93 - 94.
  32. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۵-۱۵۶؛ سیمای کارگزاران، ج۱، ص۶۰.
  33. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۶.
  34. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 94.
  35. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۶.
  36. در نسخۀ اغانی نام وی علی بن هیثم آمده. ابن قتیبه هم با نام علی، وی را جزو اعورها آورده است: (المعارف، ص۵۸۷).
  37. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۲، ص۳۶۷.
  38. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 94 - 95.
  39. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۷.
  40. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 95 - 96.
  41. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۲، ص۳۶۸.
  42. زبیدی، تاج العروس، ج۱۱، ص۶۲.
  43. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۷.
  44. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 96 - 97.
  45. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۹.
  46. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 97 - 98.
  47. ابن ابی‌حاتم، الجرح والتّعدیل، ج۲، ص۵۴۰.
  48. ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۲، ص۳۶۸.
  49. جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۵۹.
  50. سیمای کارگزاران، ج۱، ص۳۱۸، کارگزاران مدائن.
  51. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 98 - 99.
  52. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۲۵.
  53. قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۲، ص۹۶.
  54. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۵۰؛ تستری، قاموس الرّجال، ج۷، ص۲۵۲.
  55. تستری، قاموس الرّجال، ج۷، ص۲۵۳.
  56. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 99.
  57. تستری، بهج الصّباغة فی شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۴۶۱.
  58. تعبیرِ «سفیه» در نامۀ سعید به عثمان حکایت دارد وی قاریان قرآن را که به او اعتراض کردند، «سفیه» معرفی کرد. این تعبیر را به نقل سیف وی دربارۀ مخالفان عثمان و طلحه و زبیر نیز به کار برده است.
  59. تستری، بهج الصّباغة فی شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۴۶۱؛ سیف بن عمر ضبی، الفتنة و وقعة الجمل، ص۱۴۷؛ تاریخ طبری، دارالتّراث، ج۴، ص۴۹۳؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۱۵؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۲۳۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۵، ص۸۶.
  60. تاریخ طبری، دارالتّراث، ج۴، ص۵۱۸؛ مفید، الجمل، ص۳۴۹؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۲؛ همو، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۸؛ در این اثر مصراع دوم مصراع بیت اول، مصراع اول بیت دوم قرار گرفته است: نحن بني ضبة اصحاب الجمل *** الموت احلى عندنا من العسل.
  61. پاینده، ترجمۀ تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۴۷.
  62. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۲، ش۲۹۹.
  63. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۲.
  64. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۴.
  65. الفتنة و وقعة الجمل، ص۱۵۸؛ تاریخ طبری (ترجمه)، ج۶، ص۲۴۴۰.
  66. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۵۴.
  67. جمل من أنساب الأشراف، ج۱۱، ص۳۸۸؛ مفید، الجمل، ص۳۴۶.
  68. ابن درید، الإشتقاق، ص۴۱۳.
  69. بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۱، ص۳۷۷.
  70. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۲۰۵.
  71. أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۴؛ جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۱.
  72. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج4، ص 102.