مادر امام مهدی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

براساس روایات مشهور نرجس خاتون، مادر امام مهدی (ع) دختر پادشاه روم است که براساس واقعه‌ای به اسارت مسلمانان درآمد و همسر امام عسکری (ع) شد و از آن بانوی گرامی، حضرت مهدی (ع) متولد شد. برای آن بانو نام‌های مختلفی ذکر شده است مانند: ملیکه، سوسن، ریحانه، حدیثه و... .

مقدمه

در جنگ‌های قدیم، رسم بر این بود که وقتی شهر یا روستایی را فتح می‌کردند، مردان و زنان لشکر مغلوب را اسیر کرده و به بردگی در بازارها می‌فروختند. مادر امام زمان (ع) نیز از دخترانی است که همراه اسیران جنگی، از روم شرقی به عراق آورده شد و امام هادی (ع) ایشان را خرید. نرجس بعد از انتقال به شهر سامرا، به خانه‌ای پا گذاشت که در آن خانه، امام حسن عسکری (ع) زندگی می‌کرد.

پس از مدت کوتاهی، بنابر تصمیم امام هادی (ع)، نرجس همدم خورشید شد و به همسری امام حسن عسکری (ع) مفتخر گردید. نتیجه این ازدواج، حضرت امام زمان (ع) است؛ فرزندی که اکنون در پشت پرده غیبت به سر می‌برد و روزی ظهور خواهد کرد و جهان را پر از عدل، مهر و صفا خواهد نمود.

مادر حضرت مهدی (ع) از بانوان شایسته‌ای است که سه امام معصوم (امام علی النقی (ع)، امام حسن عسکری (ع) و امام مهدی (ع)) را درک نمود[۱].[۲]

نام و لقب

نام‌های مادر امام مهدی (ع) عبارت است از: نرجس، ملیکه، صیقل، سوسن، حکیمه[۳] و ریحانه[۴]. علامه مجلسی می‌نویسد: "وقتی نور حضرت ولی عصر (ع) در رحم این بانوی باعظمت قرار گرفت، نور و جلای خاصی او را فرا گرفت؛ از این رو، او را صیقل (جلا داده‌شده) نامیدند"[۵].

شیخ عباس قمی می‌نویسد: "نام اصلی مادر امام عصر، ملیکه دختر یشوعا (پسر قیصر روم) بود و مادر ملیکه از نسل حواریون (یاران خاص) حضرت عیسی بود. هنگامی که به دست سپاه اسلام اسیر شد، نام خود را نرجس گذاشت تا سرپرستش او را نشناسد"[۶].

عمادالدین طبری می‌نویسد: "مادر امام زمان (ع) دختر یشوعا (پسر قیصر پادشاه روم) بود و پدرش او را ملیکه نام نهاد"[۷]. از روایت بشر بن سلیمان ـ که روایت مشهوری است ـ نیز به دست می‌آید که او خودش را به نام ملیکه معرفی نمود[۸]؛ ولی بعد از راه‌یابی به خانه امام حسن عسکری (ع) به نام نرجس معروف شد.

خانواده امام حسن عسکری (ع) به وی لقب سیده دادند. حکیمه خاتون هر وقت نرجس را صدا می‌زد، او را ملقّب به سیده می‌ساخت[۹]. در زیارت‌نامه حضرت نرجس، آن بانوی گرامی با اوصاف راضیه، مرضیه، صدیقه، تقیة، نقیة و زاکیه[۱۰] توصیف شده است[۱۱].

از کنیزی تا وادی نور

بشر بن سلیمان (از نوادگان ابو ایوب انصاری و همسایه امام هادی (ع) و از پیروان و دوستان مورد اطمینان آن حضرت) می‌گوید: "روزی کافور، خادم حضرت امام هادی (ع) نزد من آمد و گفت: امام تو را می‌طلبد. به سرعت، روانه منزل امام شدم. اجازه گرفتم و داخل خانه شدم. دیدم آن حضرت با فرزندش امام عسکری (ع) و حکیمه که در پس پرده نشسته بود، صحبت می‌کند. نشستم. حضرت هادی (ع) به من فرمود: تو از نوادگان ابو ایوب انصاری هستی. ولایت و محبت ما اهل بیت همیشه در میان شما بوده است. شما از زمان پیامبر تا حال، پیوسته مورد اعتماد ما بوده‌اید. من تو را برای کاری انتخاب نموده، مشرّف می‌نمایم به فضیلتی که به سبب آن در ولایت ما بر شیعیان سبقت‌گیری و تو را بر رازهای پنهان مطّلع می‌گردانم و تو را برای خریدن کنیزی می‌فرستم"[۱۲].

امام هادی (ع) نامه‌ای به خط رومی نوشت و مهر خود را در ذیل آن نامه زد و آن را همراه یک کیسه زر که حاوی ۲۲۰ اشرفی بود، به بشر بن سلیمان داد و فرمود: این نامه و کیسه زر را بگیر و به بغداد برو. در فلان روز، بر سر پل بغداد بایست. زمانی که کشتی‌ها کنار پل پهلو گرفتند، کنیزانی را از آنها پیاده می‌کنند. بسیاری از خریداران، از جمله نمایندگان بنی‌عباس و بعضی از جوانان عراق، برای خرید کنیزان، دور کنیزفروشان حلقه می‌زنند. تو آنجا بایست و از دور، مراقب عمر بن یزید نخاس (برده‌فروش) باش. او دختری را برای فروش به خریداران عرضه می‌کند که دو لباس حریر پوشیده و تلاش می‌کند خود را از دسترس و نگاه خریداران دور نگه دارد.

امام به بشر گفت: نزد صاحب کنیز برو و بگو: نامه‌ای با من است که یکی از بزرگان نوشته است. این نامه را به آن کنیز نشان بده. اگر او راضی شد، من از جانب صاحب نامه، وکیلم که او را خریداری کنم. بشر بن سلیمان، بی‌درنگ راهی بغداد شد. در روز موعود، کشتی اسیران پهلو گرفت. حوادث همان‌طور رخ داد که امام هادی (ع) فرموده بود. بشر می‌گوید: من نامه امام هادی (ع) را به صاحب کنیز دادم. او هم بی‌درنگ نامه را به دست کنیز داد. کنیز، نامه را باز کرد و بدان نگریست و به شدت گریست. کنیز به عمر بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش؛ وگرنه خود را هلاک می‌کنم. عمر بن یزید، کنیز را به ۲۲۰ اشرفی فروخت. نرجس همراه وکیل امام هادی (ع)، برای رسیدن به دیار محبوبش، حرکت کرد[۱۳].

بشر بن سلیمان می‌گوید: وقتی کنیز را از عمر بن یزید تحویل گرفتم، راهی بغداد شدم. حجره‌ای در آنجا گرفتم تا اندکی استراحت کنم. کنیز، نامه را می‌بویید و می‌بوسید و بر دیدگان خود می‌گذاشت و بر بدن خود می‌مالید و به آن تبرّک می‌جست و آرامش می‌یافت. من از رفتار وی در شگفت بودم؛ گفتم: آیا صاحب این نامه را می‌شناسی؟ کنیز گفت: ای کم‌معرفت به مقام اولاد پیامبران! گمان می‌کنی من صاحب این نامه را نمی‌شناسم[۱۴]؟! اکنون به من گوش کن تا سرنوشت و اسرار نهان شده در قلبم را برایت باز گویم. من ملیکه، دختر یشوعا، فرزند قیصر، پادشاه رومم. مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن صفا، وصی حضرت عیسی (ع) است. من سیزده‌ساله بودم. جدّم تصمیم گرفت مرا به ازدواج پسر برادرش در آورد. او مجلس باشکوهی برگزار کرد که در آن بزرگان لشکری و کشوری حضور داشتند و تخت پادشاهی را روی چهل پایه که با انواع جواهرات، نقره، یاقوت و عقیق آراسته شده بود، در صحن قصر خود گذاشت. برادرزاده امپراتور روی آن تخت نشست و مراسم عقد آغاز شد. کشیشان، اسفار انجیل را باز کردند تا بخوانند، اما ناگاه تخت سرنگون شد و برادرزاده امپراتور از تخت بر زمین افتاد و بیهوش شد. بت‌ها نیز سرنگون گردید. کشیشان رنگ رخسارشان دگرگون شده بود و می‌لرزیدند. جدّم این را به فال بد گرفت و دستور داد دوباره تخت را برقرار سازند. تخت را آراستند. جدّم دستور داد یکی دیگر از فرزندان برادرش را روی تخت نشاندند تا مرا به ازدواج او در آورد. برادر دیگر بالای تخت نشست. باز هم همان حالت اول تکرار شد. همه پراکنده شدند و جدّم، غمناک به حرمسرا بازگشت[۱۵].[۱۶]

خواب ملکوتی

آن شب بعد از به هم خوردن مجلس عقد، ملیکه با دلی پر از غم و غصه، به بستر رفت. ملیکه می‌گوید: در خواب دیدم حضرت مسیح (ع)، شمعون و جمعی از حواریون در قصر جدم جمع شده‌اند. در جایگاه تختی که روز قبل برای داماد گذاشته بود، منبری از نور نصب کرده بودند. حضرت محمّد (ص) وصی و دامادش علی مرتضی (ع)، جمعی از امامان، فرزند بزرگوارش، قصر را به نور قدوم خویش منوّر ساختند. حضرت مسیح (ع) به رسم ادب، برخاست و به استقبال پیامبر خاتم (ص) شتافت. آن دو همدیگر را در آغوش گرفتند. پیامبر اسلام (ص) به حضرت عیسی (ع) فرمود: یا روح اللّه! آمده‌ایم تا ملیکه، دختر وصیّ تو شمعون را برای فرزندم حسن برگزینیم. عیسی (ع) به شمعون فرمود: عزّت و شرافت به تو روی آورده است. نسل خود را با نسل رسول اللّه ما پیوند بزن.

شمعون، بی‌درنگ این پیشنهاد را پذیرفت. پس از آن، پیامبر بالای منبر رفت و خطبه پیوند ملیکه و امام حسن عسکری (ع) را خواند. ملیکه از خواب بیدار شد. احساس سبکی می‌کرد. گویا خوابی که دیده بود، از سنگینی واقعه روز گذشته کاسته بود. او نتوانست خواب خود را با اطرافیان در میان گذارد. مِهرِ حَسن در قلبش جای گرفته بود[۱۷].[۱۸]

پذیرفتن اسلام در عالم خواب

نرجس آرام و قرار نداشت و شب و روز در تب عشق نواده پیامبر خاتم (ص) می‌سوخت. او چنان اسیر کمند عشق وی گردیده بود که نای حرکت نداشت. چهارده شب گذشت و رؤیای شیرین او تکرار شد؛ امّا این‌بار بانوانی نورانی به دیدار وی آمده بودند. حضرت زهرا (س) و حضرت مریم (س) همراه جمعی از حواریون بهشتی، به دیدار او آمده بودند.

نرجس می‌گوید: مریم (س) به من گفت: این بانو (حضرت زهرا (س)) بهترین بانوی دنیا و آخرت، مادرشوهر توست. من به دامنش درآویختم و گفتم: فرزندت به من جفا کرد؛ مرا گرفتار عشق سوزان خود کرده؛ ولی دیگر به سراغم نمی‌آید. حضرت زهرا (س) فرمود: چگونه فرزندم نزدت بیاید؛ در حالی که تو به خدا مشرکی؟ اکنون خواهرم مریم از دین تو بیزاری می‌جوید. اگر می‌خواهی خداوند و مریم از تو خشنود گردند و فرزندم به دیدن تو آید، بگو: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌».

این دو کلمه را که بر زبان جاری نمودم، حضرت فاطمه (س) مرا به سینه خود چسباند و مژده آمدن فرزندش را به من داد. از آن شب به بعد، آن خورشید امامت همیشه در خواب، نزدم می‌آمد و وعده وصال به من می‌داد[۱۹].[۲۰]

اسارت نویدبخش

بشر بن سلیمان می‌گوید: از ملیکه پرسیدم: چگونه اسیر شدی؟ فرمود: بعد از این که در خواب، به دست بهترین زنان عالم، اسلام را پذیرفتم، شب‌ها در خواب، همیشه ابا محمّد امام عسکری (ع) نزدم می‌آمد. ایشان شبی در خواب به من فرمود: در فلان روز، جدّت لشکری به جنگ مسلمانان می‌فرستد؛ تو نیز لباس کنیزان را بپوش و خود را در میان کنیزان قرار بده و همه راه‌ها و چگونگی رفتارم را به من گفت. من روز موعود، وقتی لشکر جدّم حرکت کرد به دستورهای آن حضرت عمل کردم تا این که پیشاهنگان لشکر اسلام ما را اسیر کردند. هنوز به غیر از تو، کسی خبر ندارد که من نوه پادشاه رومم[۲۱].[۲۲]

سؤال و بشارت امام

هنگامی که نرجس به منزل امام هادی (ع) آمد آن حضرت به عروس خود خوش‌آمد گفت و به او محبت فراوان نمود. امام هادی (ع) به او فرمود: چگونه خداوند عزت و سربلندی اسلام، ذلت و خواری نصرانیت و شرافت اهل بیت محمد را به تو نشان داد؟ نرجس عرض نمود: ای فرزند رسول خدا! چگونه توصیف کنم؛ در حالی که شما نسبت به این امر از من آگاه‌ترید[۲۳].

امام هادی (ع) به نرجس فرمود: می‌خواهم به تو احسانی کنم؛ هر کدام نزد تو بهتر است انتخاب کن: ده هزار درهم یا مژده‌ای که در آن شرافت و عزت ابدی برای توست؟ نرجس عرض نمود: من طالب شرافت و مژده از زبان مبارک شما هستم.

امام هادی (ع) فرمود: تو را به فرزندی بشارت می‌دهم که مالک شرق و غرب جهان خواهد شد و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، پس از آنکه از ظلم و جور پر شده باشد. نرجس عرض کرد: پدرش کیست؟ آن حضرت فرمود: رسول خدا (ص) در فلان شب و فلان ماه و فلان سال رومی، تو را از چه کسی خواستگاری کرد؟ عرض کرد: از مسیح (ع) و وصیّ او. امام فرمود: مسیح و وصی او تو را به عقد چه کسی در آوردند؟ عرض کرد: پسرت، ابو محمد. آن حضرت فرمود: آیا او را می‌شناسی؟ عرض کرد: از آن شبی که به دست سیّده زنان فاطمه زهرا (س) مسلمان شدم، او هر شب مونس رؤیای من است و همواره به دیدارم می‌آید[۲۴].[۲۵]

مهمان حکیمه

امام هادی (ع) به خادم خود، کافور فرمود: خواهرم حکیمه را خبر ده تا نزد من آید. کافور، بی‌درنگ پیغام برادر را به خواهر رساند. حکیمه خود را نزد برادر رساند. امام هادی (ع) به خواهرش فرمود: این همان بانویی است که به تو گفته بودم. حکیمه، نرجس را در بغل گرفت و به او محبت فراوان نمود. امام (ع) به حکیمه فرمود: نرجس را به منزل خود ببر و واجبات دین و آداب و سنن اسلام را به او بیاموز. او همسر ابامحمد و مادر قائم آل محمد (ع) است. حکیمه، نرجس را به خانه برد و عقاید اسلامی را به او آموخت. نرجس با شوق و پشتکار فراوان، راه و رسم تقوا را از حکیمه فرا گرفت[۲۶].[۲۷]

پیوند نورانی

زمان برای نرجس در منزل حکیمه خاتون به کندی سپری می‌شد. او ضمن یادگیری معارف دینی، گاه از حکیمه سراغ امام حسن عسکری (ع) را می‌گرفت.

حکیمه خاتون می‌گوید: روزی فرزند برادرم، امام حسن عسکری (ع) به دیدنم آمد. نظر مبارکش به نرجس افتاد. نگاه تندی به وی نمود. عرض کردم: اگر شما خواهان او هستید، او را به خدمتتان بفرستم. فرمود: عمه! این نگاه من از روی تعجب بود؛ زیرا به این زودی از او فرزند بزرگواری متولد می‌شود که عالم را پر از عدل می‌کند، بعد از آنکه از جور پر شده باشد. گفتم: او را نزد شما بفرستم؟ فرمود: از پدرم اجازه بگیرید. بی‌درنگ به منزل امام هادی (ع) رفتم. قبل از آن‌که در این‌باره سخن بگویم، امام هادی (ع) فرمود: خواهرم! نرجس را نزد فرزندم بفرست. عرض کردم: من برای همین موضوع خدمت شما رسیدم. آن حضرت فرمود: خدای تبارک و تعالی دوست داشت تو را در اجر این کار شریک کند و بهره‌ای از نیکی به تو بدهد. حکیمه می‌گوید: برگشتم و مقدمات زفاف آن دو نور پاک را در منزل خودم فراهم نمودم. آن دو بزرگوار چند روزی در منزل من بودند؛ سپس به منزل برادرم رفتند[۲۸]. پس از مدتی، همسر گرامی امام حسن عسکری (ع) حامله شد. امام حسن عسکری (ع) به او فرمود: تو به پسری حامله شدی که نامش محمّد است و اوست قائم بعد از من[۲۹].[۳۰]

تولّد فرزند

حکیمه بنا به عادت همیشگی، برای دیدار با امام و فرزند برادرش، روانه منزل امام حسن عسکری (ع) شد و با استقبال گرم فرزند برادر روبه رو گردید. نرجس پیش آمد تا کفش‌های حکیمه را از پای او بیرون آورد. حکیمه به او گفت: تو بانوی منی؛ به خدا سوگند! نمی‌گذارم تو کفش‌های مرا از پایم بیرون آوری. حکیمه آن روز تا غروب در منزل امام ماند و سپس برخاست تا به منزلش بازگردد. امام حسن عسکری (ع) به وی فرمود: عمه جان! امشب افطارت را نزد ما باش؛ زیرا شب نیمه شعبان است و به زودی آن مولود شریف و ارجمند به دنیا می‌آید که خداوند زمین را به وسیله او بعد از مردنش، زنده می‌کند.

حکیمه می‌گوید: از فرزند برادرم پرسیدم: مادر او کیست؟ فرمود: نرجس. گفتم: من در او اثر حمل نمی‌بینم. آن حضرت فرمود: صبح که شد، اثر حمل در او ظاهر می‌شود[۳۱]. او همانند مادر موسی است که تا هنگام ولادت، هیچ تغییری در او ظاهر نگشت و هیچ‌کس بر حال او آگاه نشد.

حکیمه می‌گوید: آن شب نزد نرجس ماندم. هر ساعت از او خبر می‌گرفتم و او به حال خود خوابیده بود. هر لحظه بر حیرتم افزوده می‌شد. مشغول تهجد و نماز شب بودم. وقتی به نماز وتر رسیدم، نرجس از خواب بیدار شد و وضو ساخت و نماز شب را به جا آورد. به آسمان نگاه کردم، دیدم صبح کاذب طلوع کرده است. نزدیک بود درباره وعده‌ای که آن حضرت داده بود در دلم شکی پیدا شود که امام حسن عسکری (ع) از حجره خود صدا زد: عمه! شک به دلت راه مده که وقتش نزدیک است[۳۲]. ناگهان بی‌قراری و اضطرابی در نرجس مشاهده کردم. او را در بر گرفتم. امام (ع) صدا زد: عمه؟ سوره ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ را بر او بخوان. شروع کردم به خواندن. شنیدم که آن طفل در شکم مادر با من همراهی می‌کند و به من سلام می‌کند. من نگران شدم. آن حضرت صدا زد: عمه! حیرت مکن. این از قدرت الهی است که طفلان ما به حکمت، گویا و توانا می‌شوند.

در آن لحظه حساس، نرجس از نظر من پنهان شد. گویا نوری بین من و او حائل شده بود. با نگرانی نزد امام حسن عسکری (ع) شتافتم. آن حضرت فرمود: عمه جان! بازگرد؛ او را در جایش خواهی یافت. وقتی برگشتم، نوری در نرجس دیدم که چشم مرا خیره کرد. دیدم قلب تپنده عالم امکان، حضرت صاحب‌الامر (ع) رو به قبله، سر به سجده گذاشته، می‌فرماید: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ‌(ص) وَ أَنَّ أَبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ‌». حضرت مهدی (ع) نام‌های امامان را شمرد تا به خودش رسید و فرمود: خداوندا!؟ وعده نصرتی که به من دادی وفا کن و امر امامت و خلافت مرا تمام کن و زمین را به واسطه من پر از عدل و داد کن[۳۳].[۳۴]

پاکی از آلودگی زایمان

یکی از ویژگی‌ها و کرامت‌هایی که نصیب مادران ائمه گردیده، پاکی از آلودگی ولادت فرزندان معصومشان است. حکیمه خاتون می‌گوید: «من هنگام ولادت حضرت حجت (ع)، در مادرش خون نفاس ندیدم»[۳۵].[۳۶].

رحلت نرجس خاتون (س)

روایات متفاوتی درباره تاریخ وفات حضرت نرجس وجود دارد. بنابر برخی روایات، نرجس تا سال ۲۶۰ هجری و هنگام شهادت امام عسکری (ع)، زنده بود. ابوسهل می‌گوید: در بیماری ای که به رحلت امام حسن عسکری (ع) انجامید، خدمت آن حضرت رسیدم. او به خادم خود، عقید فرمود: برای من آب را با مَصطَکی[۳۷] بجوشانید. خادم جوشانید و صیقل، مادر حضرت حجت، آن دوا را برای امام حسن عسکری (ع) آورد[۳۸].

بنابر روایت دیگری ـ که مشهور به نظر می‌رسد ـ نرجس قبل از شهادت امام عسکری (ع) دار فانی را وداع گفت. ابوعلی خزرانی، کنیزی را به امام حسن عسکری (ع) بخشید. آن کنیز بعد از شهادت امام عسکری (ع)، به خانه ابوعلی بازگشت و به او گفت: روزی امام حسن عسکری (ع) با همسرش از مشکلات آینده خویش و غیبت مهدی (ع) و فشارهای ناروا بر خاندان و شیعیان خود سخن گفت و او را از شهادت خود خبر داد. نرجس دلتنگ شد و آرزوی مرگ کرد و از امام عسکری (ع) تقاضا نمود که دعا کند خداوند مرگ او را پیش از آن حضرت قرار دهد. امام (ع) نیز دعا کرد و او پیش از شهادت امام حسن عسکری (ع) از دنیا رفت و بر قبر آن بانو لوحی بود که بر روی آن نوشته شده بود: این، قبر مادر محمد (ع) است[۳۹].

پیکر پاک آن بانوی گران‌قدر را در کنار قبر امام هادی (ع) به خاک سپردند[۴۰].[۴۱]

منابع

پانویس

  1. نجم الثاقب، ص۱۲.
  2. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۸۷.
  3. الارشاد، ص۶۷۲؛ الفصول المهمه، ص۲۹۲؛ ریاحین الشریعه، ج۳، ص۲۵.
  4. کتاب الغیبة، ص۲۶۴.
  5. بحار الانوار، ج۵۱، ص۱۵.
  6. انوار البهیه، ص۵۱.
  7. تحفة الأبرار فی مناقب الأئمة الأبرار، ص۱۷۹.
  8. کمال الدین، ج۲، ص۹۴.
  9. ریاحین الشریعه، ج۳، ص۲۵.
  10. مفاتیح الجنان.
  11. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۸۸.
  12. مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۴۷۲؛ بحار الانوار، ج۵۱، ص۶.
  13. کتاب الغیبة، ص۱۳۸؛ نجم الثاقب، ص۱۲؛ جلاء العیون، ص۱۰۰۱.
  14. کمال الدین، ج۲، ص۹۲؛ نجم الثاقب، ص۱۳.
  15. کمال الدین، ص۹۳.
  16. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۸۹.
  17. کمال الدین، ج۲، ص۹۲؛ نجم الثاقب، ص۱۴؛ ریاحین الشریعه، ج۳، ص۳۰.
  18. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۹۱.
  19. کتاب الغیبة، ص۱۴۲؛ بحارالانوار، ج۵۱، ص۷؛ مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۴۷۳.
  20. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۹۲.
  21. کمال الدین، ج۲، ص۹۵.
  22. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۹۳.
  23. کتاب الغیبة، ص۱۴۳؛ ریاحین الشریعه، ص۳۱.
  24. کمال الدین، ج۲، ص۹۶؛ روضة الواعظین، ص۲۵۲؛ دلائل الامامه، ص۲۶۳؛ نجم الثاقب، ص۱۶.
  25. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۹۴.
  26. کتاب الغیبة، ص۱۴۴؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۹۳؛ حلیة الأبرار، ج۲، ص۵۱۵.
  27. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۹۵.
  28. ینابیع المؤدة، ج۲، ص۴۰۹؛ عیون المعجزات، ص۱۳۸؛ بحارالانوار، ج۵۱، ص۱۲؛ دلائل الامامه، ص۲۶۹؛ الهدایة الکبری، ص۳۵۴.
  29. کمال الدین، ج۲، ص۷۹.
  30. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۹۵.
  31. کمال الدین، ج۲، ص۱۰۱؛ الهدایة الکبری، ص۳۵۳.
  32. نجم الثاقب، ص۱۸؛ منتخب الاثر، ص۴۰۰.
  33. کمال الدین، ج۲، ص۱۰۱؛ عیون المعجزات، ص۱۴۰؛ کتاب الغیبة، ص۱۵۶؛ جلاء العیون، ص۱۰۰۹.
  34. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۹۶.
  35. کمال الدین، ج۲، ص۱۰۷؛ منتخب الاثر، ص۴۲۱؛ انوار البهیه، ص۵۲۶.
  36. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۹۸.
  37. صمغی است زردرنگ و خوش‌بو که خاصیت درمانی دارد و سرفه و عفونت را زائل می‌کند و جگر و معده را تقویت نماید.
  38. کتاب الغیبة، ص۱۸۲.
  39. کمال الدین، ج۲، ص۱۰۵؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۵.
  40. ریاحین الشریعه، ج۳، ص۲۶؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۴۱۰.
  41. مظفری ورسی، حیدر، مادران چهارده معصوم ص ۱۹۸.