مختار ثقفی در تاریخ اسلامی

جنبش مختار بن ابی‌عبید ثقفی

جنبش دیگری به دنبال حرکت توّابین رخ داد که به مختار بن ابی‌عبید ثقفی منسوب است و مختاریّه نامیده می‌شود. ویژگی این حرکت، مخالفت با حکومت اموی و برافراشتن شعار تشیّع علوی بود و در تحول شیعه به عنوان فرقه‌ای دینی و سیاسی تا حد بسیاری سهیم بود که بسیاری از گرایش‌های آن را مشخص می‌کرد. همچنین در تاریخ اجتماعی ـ سیاسی، به‌ویژه در دوران امویان و تاریخ اسلام به طور کلی تأثیر مهمی داشت، به گونه‌ای که حرکات مخالف دیگری را، مثل دعوت عباسیان علنی کرد.

مختار در سال ۶۴ / ۶۸۴ در میدان سیاست پدیدار و به جاه‌طلبی سیاسی مشهور شد. وی دو ویژگی بارز داشت: گرایش شیعی[۱] و گرایش قدرت[۲].

وی نخستین رهبر در کوفه بود که مسلم بن عقیل را ملاقات کرد. مسلم منزل او را به عنوان جایگاه خویش برگزید. همچنین نقش مهمی در بسیج مردمی در آن شبی داشت که امام حسین (ع) به سوی آنان بیرون آمد و استاندار او را زندانی کرد. سپس بعد از شهادت امام حسین (ع) او را آزاد و به ترک کوفه وادار نمود[۳]. وی به مکه رفته به ابن زبیر پیوست و با سه شرط، همراه او کارها را به زیان امویان سامان داد:

  1. بدون او کاری انجام ندهد؛
  2. نخستین کسی باشد که به او اجازه داده می‌شود؛
  3. هنگامی که غلبه کرد، با وجود بهترین کارگزارانش از او کمک بخواهد[۴].

احتمالاً این نوع قرارداد، پیامد سودجویی از نیازمندی ابن زبیر به نیروهای اسلامی دیگری بود تا پشتیبان او در درگیری با امویان باشند. از این رهگذر، مختار به مقام‌های سیاسی مورد نظرش دست می‌یافت. اما ابن زبیر به علت دگرگونی مواضع سیاسی مختار، به او اعتماد کمی داشت. از سوی دیگر، مختار این لیاقت را نداشت که بیش از این به او اعتماد شود. از این‌رو از یکدیگر دور شدند و مختار به کوفه بازگشت و به این نتیجه رسید که در کوفه زمینه مناسبی برای دست‌یابی وی به اهداف سلطه گرانه‌اش وجود دارد.

مختار در روز جمعه، ۲۵ رمضان ۶۴ / ۶۸۴[۵] در سایه فعالیت شدید خون‌خواهی امام حسین (ع) وارد کوفه شد و از حرکت توابین برای رسیدن به اهدافش در برابر ابن زبیر و امویان بهره برد؛ با اینکه امکان هماهنگی میان مختار و توابین، به دلیل اختلاف گرایش‌های سیاسی، وجود نداشت، وی به یکی بودن احساس دو طرف اهتمام داشت.

از دیگر سو مختار، سلیمان صُرَد خزاعی را رقیب نیرومندی برای خود می‌دید؛ لذا بر دور کردن شیعیان از اطراف سلیمان تأکید داشت و خود را نماینده اعزامی مهدی ـ محمد بن حنفیه ـ به سوی ایشان معرفی می‌کرد[۶]. شیعیان دو دسته شدند: گروهی به همراهی سلیمان، خواستار قیام برای خون خواهی امام حسین (ع) بودند و گروه دیگر دعوت به محمد بن حنفیه می‌کردند[۷] که تأثیر منفی بر نیروی نظامی توّابین داشت.

هنگامی که توابین به عین‌الورده رفتند، مختار به علت فعالیت‌های مخالف با ابن زبیر، برای بار دوم به زندان افتاد و بعد از پا در میانی دامادش و اشراف کوفه از زندان آزاد شد[۸]. وی از خالی بودن عرصه سیاست از رهبران مردمی استفاده کرده، مجدداً اقدام به نقشه‌کشی نمود و به علت اینکه در عراق پرورش یافته بود، از اوضاع اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و دینی کوفه اطلاع داشت.

در زمینه اجتماعی و اقتصادی میان عرب و موالی از یک سو و میان خود عربها از سوی دیگر، در کوفه تفاوت وجود داشت. در نتیجه سیاستی که برخی از خلفای بنی‌امیه و استانداران‌شان اعمال می‌کردند، گروهی به وجود آمد که از امتیازات اجتماعی محروم بود. آنان به مستضعفانی پیوستند که به محمدحنفیه، به مثابه نجات بخش خویش می‌نگریستند. مختار به این گروه با هدف جذب آنان توجه کرد و مدعی شد که مهدی فرزند وصیِّ رسول خدا (ص) یعنی محمد بن علی (ع) او را به عنوان امین و وزیر خویش برای جنگ با ملحدان و خون‌خواهی اهل بیت (ع) و دفاع از مستضعفان[۹] به سوی ایشان فرستاده است.

حقیقت این است که مختار نخستین کسی بود که دریافت و تلاش کرد تا از اختلافات حاکم در روابط اجتماعی و اقتصادی میان گروه‌های اجتماعی، به سود منافع خودش بهره‌برداری کند، از این‌رو دفاع از خواسته‌های گروه‌های محروم را برای تساوی با اشراف بر عهده گرفت.

از جنبه سیاسی، وی عمق درگیری‌های میان خودِ عرب‌ها را ـ یعنی کسانی که در فتوحات نخستین مشارکت کردند و آنانی که بعداً مهاجرت نمودند و نیز درگیری‌های قبایلی ـ را درک کرد و تلاش نمود از این اوضاع سود جوید. او به این باور رسید که منافعش در این است که با قبایل یمنی، به‌ویژه با قبیله نخع و رهبر آن، ابراهیم بن اشتر، هم‌پیمان شود؛ لذا او را به خویش متمایل کرد[۱۰].

اما از نظر دینی، محتوای حرکت او دینی ـ عقیدتی بود... مختار با متحد کردن بقایای توّابین، موالی و برخی قبایل یمنی همه شیعیان را زیر پرچم و رهبری خود فراهم آورد[۱۱].

بعد از اینکه شرایط جنبش مهیا شد و زمینه مناسبی پیدا کرد، مختار سپاه ابن مطیع را شکست داد و حکومت را در کوفه به دست گرفت. ابن مطیع که به نادانی سیاسی مشهور بود، محل خود را ترک کرد و از دیدگان مردم پنهان شد[۱۲]. مختار در کوفه به منبر رفت و برنامه‌هایش را برای مردم اعلام کرد[۱۳] و سپس کارگزارانی را به ارمنستان، آذربایجان، موصل و جبال اعزام کرد تا به نام او حکومت کنند[۱۴].

آشکار است که سختی‌های کار مختار، بعد از غلبه بر کوفه بروز کرد؛ زیرا جنبش او فاقد عناصری بود که از درون تداوم یابد و حفظ قدرت برای او با خطرهای داخلی و خارجی همراه بود[۱۵].... اشراف عرب از آغاز کار به او اعتماد نداشتند و به علت مسئله علویان، در دوستی او شک داشتند. مختار آنان را از خود راند و مجبورشان کرد به بصره رفته به مصعب بن زبیر پناه ببرند... .

حقیقت این است که مختار بعد از به حکومت رسیدن، به طور موقت از تصمیمش درباره کشتن قاتلان امام حسین (ع) منصرف شد و تلاش کرد ثبات سیاسی داخلی را از طریق آشتی دادن اشراف با مستضعفان ایجاد کند تا بتواند با دشمنان خارجی‌اش که دو گرایش متضاد داشتند، مقابله کند. سپاه شام به رهبری عبیدالله بن زیاد به سمت موصل پیش‌روی می‌کرد و در همان زمان از سوی ابن زبیر در بصره و حجاز تهدید می‌شد[۱۶].

این تهدیدها زمینه حضور اشراف را از میان برد به طوری که برای مختار راهی جز تکیه بر همان مستضعفان باقی نماند.

در خارج، دو خطر در کمین مختار بود: خطر ابن زبیر که همچنان صاحب نیروی برتری در عراق بود و خطر سپاه اموی که رو به سوی عراق داشت. مختار برای اینکه بتواند به سپاه شام بپردازد، تلاش کرد با استیلا بر بصره، ابن زبیر را در حجاز محاصره کند، اما در این کار شکست خورد. همچنین گروه نظامی که برای مقابله با عبیدالله بن زیاد فرستاده بود، با وجود پیروزی در میدان جنگ[۱۷]، ناگزیر از موصل عقب‌نشینی کرد.

در پی این عقب‌نشینی، در داخل کوفه شورشی بر ضد حکومت او شکل گرفت که اشراف آن را رهبری می‌کردند؛ اما وی به سرعت آنان را تار و مار کرد. سپس از اوضاع سیاسی برای خون‌خواهی از قاتلان امام حسین (ع) بهره گرفت[۱۸]. مختار با این اقدام در پی تحقق دو هدف بود:

  1. اگرچه با تأخیر، به عهد خود در خون‌خواهی امام حسین (ع) وفا کند؛
  2. اشراف کوفه را که بر حکومتش شوریدند، بعد از اینکه همه تلاش‌هایش برای تفاهم با آنان به نتیجه نرسید، مجازات کند.

این حمله دو نتیجه دربرداشت:

  1. نخست آنکه، ده‌ها هزار نفر از اشراف و رهبران عرب غیر شیعه به بصره فرار کرده، به مصعب بن زبیر پناهنده شدند[۱۹]. این افراد نقش بارزی در تحریک وی بر ضد مختار داشتند.
  2. و دیگر آنکه، این کار محبوبیت او را در میان شیعه بالا برد و موجب جلب رضایت محمد بن حنفیه شد.

بعد از پایان رخدادهای کوفه، مختار سپاه دیگری را به فرماندهی ابراهیم بن اشتر برای زمین‌گیر کردن سپاه اموی ـ که عازم عراق بود ـ گسیل داشت. این فرمانده در جنگی که در کنار رودخانه خازر در دهم محرم ۶۷ / ۶۸۶ رخ داد، پیروز شد و عبیدالله بن زیاد همراه با حصین بن نمیر در جنگ کشته شدند[۲۰].

بعد از این پیروزی نفوذ مختار بیشتر شد. وی شمال عراق و جزیره را تصرف کرد و حکومتش را، به‌ویژه در عراق ایجاد نمود که میان دو حکومت ابن زبیر در حجاز و عبدالملک در شام واقع شده بود؛ اما وی مدت بسیاری از حکومت بهرمند نشد؛ زیرا جنبش او تهدیدی برای حرکت ابن زبیر و قدرت امویان بود و یکی از آنان می‌بایست بر وی پیروز می‌شد. از سوی دیگر مختار به این نتیجه رسید که بر همه عراق چیره شود و در مقابل هر دو نیرو، مرزهای خود را گسترش دهد؛ لذا برای گرفتن بصره از دست مُصَعب، سپاهی را تجهیز کرد.

در این هنگام فرمانده‌اش، ابراهیم بن اشتر، از او جدا شد و در بصره به اشراف پیوست و باعث شد که وی از توانمندی‌های نظامی که در اختیار داشت، محروم شود. این کار تأثیر منفی بر اوضاع جنگی داشت، به گونه‌ای که زیان‌های جبران‌ناپذیری در جنگ مذار با سپاه مُصَعب، در نیمه سال ۶۷ / اوایل ۶۸۷[۲۱] به او وارد شد و بعد از اینکه مُصَعب محاصره کوفه را تنگ‌تر کرد، وی نتوانست در داخل کوفه مقاومت کند و در جنگی نابرابر کشته شد و مُصَعب بر کوفه چیره شد[۲۲]. بدین‌گونه، حکومتی که صاحب آن می‌خواست به هر وسیله‌ای که شده به قدرت دست یابد، به پایان رسید[۲۳].

نگاهی دیگر به قیام مختار

مختار پیش از آمدن امام حسین (ع) به کوفه زندانی شد، سپس با تلاش عبدالله بن عمر آزاد شد و به مکه رفت و تا زمان چیره شدن زبیریان بر عراق، همچنان در حجاز بود. در زمانی که توابین در گیرودار قیام بودند، مختار به کوفه آمد و با گفتن اینکه سلیمان بن صرد، فکر نظامی و سیاسی ندارد لا عِلْمَ له بالحُرُوب و السّیاسة[۲۴] حاضر به حمایت از او نشد.

تبلیغات مختار سبب کندی کار توّابین شد. در عین حال بیشتر شیعیان با سلیمان بودند و تنها در آن شرایط، گروهی اندک که در برخی منابع تا یک چهارم توابین را نوشته‌اند، به مختار پیوستند. مختار چاره‌ای جز صبر کردن نداشت. او می‌بایست تأمل کند تا کار توّابین روشن شود[۲۵]. پس از خروج سلیمان از شهر، قاتلین حسین بن علی (ع) که از ناحیه مختار هراس فراوانی داشتند، حاکم زبیری کوفه را وادار کردند تا مختار را زندانی کند. این کار به رغم فشارهایی بود که شیعیان بر حاکم کوفه وارد کرده بودند و با استناد به سابقه‌ای که او خود از مختار داشت، از وی می‌خواستند تا مختار را آزاد کند. بعدها عبدالله بن عمر نزد ابن زبیر شفاعت مختار را کرد و با تضمینی که شیعیان دادند، مختار آزاد شد[۲۶]. هنگامی که خبر شکست و بازگشت توّابین به کوفه رسید، مختار در زندان بود. او ضمن نوشتن نامه تسلیتی برای رفاعة بن شداد، رحمت و درود بر سلیمان فرستاد و با تمجید از او، از بازماندگان توّابین خواست تا آماده قیام باشند. او آنها را به کتاب خدا، سنّت رسول (ص)، انتقام خون اهل بیت (ع)، دفاع از ضعفا و جهاد با مُحلّین (کسانی که حرمت اسلام را شکسته، حرام آن را حلال دانسته‌اند) دعوت کرد[۲۷]. در سال ۶۶ عبداللّه بن زبیر حاکم کوفه را عبدالله بن زبیر بر کنار و عبدالله بن مطیع را والی آن کرد. ابن مطیع در آغاز کار خود گفت که در امور مالی بر حسب سیره و سنت خلیفه دوم و سوم عمل خواهد کرد. اما سائب بن مالک اشعری بنا به تحریک مختار به او اعتراض کرد و گفت: «جز با سیره علی (ع) نمی‌بایست رفتار شود»[۲۸].

مختار پنهانی مشغول کار خویش بود. او شیعیان را در محفل‌های خاصی فراهم می‌آورد و به عنوان نماینده محمد بن حنفیه آنان را به سوی خویش دعوت می‌کرد. این مسئله در عین آنکه توجه شیعیان را به سوی او معطوف می‌ساخت، سبب تردید نیز در میان آنها می‌شد، تردید آنها در صداقت مختار در نمایندگی از سوی محمد بن حنفیه بود! آنان برای کسب اطمینان لازم، تصمیم گرفتند به مدینه رفته، از محمد بن حنفیه در این باره پرس‌و‌جو کنند. عبدالرحمان بن شریح و گروهی دیگر روانه مدینه شدند و در آنجا به طور خصوصی با ابن حنفیه ملاقات کرده و موضع او را درخصوص مختار سؤال کردند. محمد بن حنفیه از مختار به صورت سربسته و مبهم حمایت کرد. او گفت: أما ما ذکرتم من دُعاءِ مَن دعاکم إلی الطّلب بِدِمائِنا فَوَاللّه لَوَدَدَتُ أنّ اللّهَ انْتَصَرَلَنا مِنْ عَدُوِّنا بِمَنْ شاءَ مِنْ خَلْقِه[۲۹]. در مورد آنچه گفتید که کسی شما را دعوت کرده تا انتقام خون اهل بیت (ع) را بگیرید، به خدا من دوست دارم تا خداوند به دست هرکس که خود از بندگانش خواهد، انتقام ما را بگیرد. محمد بن حنفیه پرسش کنند. ابن شریح گفت که ما در این باره از محمد بن حنفیه استفسار کردیم فأمرنا بمظاهرته[۳۰]، جای دیگر و أذِن لنا فی نصرتک[۳۱]، او به ما دستور داد تا از مختار پشتیبانی کنیم. چنین تأییدی موجب شد تا دیگر شیعیانی که تا آن موقع به مختار ملحق نشده بودند، بدو بپیوندند.

مختار در پی افراد نیرومند و پرنفوذی بود که بتواند پایگاه اجتماعی خود را با داشتن حمایت برخی سران قبایل محکم کند. از جمله این افراد، ابراهیم بن اشتر، فرزند مالک اشتر بود که هم از لحاظ شهرت تشیّع پدر و هم از حیث شجاعت و نفوذ خود در نخغی‌های کوفه مقامی داشت. مختار پس از مذاکراتی توانست ابراهیم را به خود جلب کرده به وسیله او موضع خود را در کوفه از او جدا شد.

شب پنجشنبه، چهاردهم ربیع الاول سال ۶۶ به عنوان زمان شورش انتخاب شده بود. عبدالله بن مطیع، که اخبار مربوط به شورش مختار را شنیده بود، از چند شب قبل از آن دستور داده بود تا شهر را بیشتر کنترل کرده و شب‌ها رفت‌و‌آمدها را کنترل کنند. به هر حال چنین خبری نمی‌توانست در پرده بماند؛ از این‌رو در همان آغاز به او گفته بودند که گروهی از ترابیّه با مختار بیعت کرده‌اند[۳۲]. دو شب قبل از موعد، گروهی همراه ابراهیم با سپاهی از حاکم کوفه برخورد کرده و درگیر شدند. ابراهیم موفق شد سر ایاس بن مضارب، رئیس پلیس عبدالله بن مطیع، را جدا کرده و آنها را متفرق کند. اما روشن بود که آنها باید زودتر از موعد مقرر کار را شروع می‌کردند. شعارهای یا منصور اَمِتْ (ای یاری شده! بمیران. شعاری که مسلمین در جنگ‌های صدر اسلام می‌دادند) و نیز «یا لثارات الحسین»[۳۳] - که جهت‌گیری اصلی جنبش مختار بود - بلند شد و شیعیان بدو ملحق شدند. دسته‌های ابراهیم در شهر گردش می‌کردند تا مردم شیعه بتوانند به آنها ملحق شوند. مختار بنا به سیره امام علی (ع)، که جنگ را قبل از شروع طرف مقابل جایز نمی‌دید، به ابراهیم گفت تو آغازگر جنگ نباش[۳۴]. در جریان تسخیر شهر به دست نیروهای مختار، درگیری‌های متعددی رخ داد[۳۵] و به‌رغم نیروهای زیادی که در اختیار عبدالله بن مطیع بود (حدود بیست هزار نفر[۳۶])، مختار توانست با یک پنجم این تعداد نیرو، شهر را از دست ابن مطیع بیرون آورد و بر آن حاکم شود. در طول درگیری، رهبران سپاه مختار همواره شیعیان را تحریک می‌کردند تا بر شدّت جنگ خود بیفزایند. یزید بن انس یا مالک بن سائب اشعری می‌گفت: ای شیعیان! قبل از این شما را می‌کشتند، دست‌ها و پاهایتان را قطع می‌کردند، چشمان شما را کور و شما را بر شاخه‌های نخل می‌آویختند. همه اینها به سبب محبّت شما به اهل بیت پیامبر (ص) بود. این در حالی بود که شما در خانه‌هاتان نشسته بودید و از دشمن خود تبعیت می‌کردید. اکنون (که به میدان آمده‌اید) چه فکر می‌کنید؟ اینان اگر بر شما غلبه کنند، یک چشم به هم شما را زدن زنده نخواهند گذاشت و از بین خواهند برد[۳۷]. سرانجام با کشته شدن راشد بن ایاس بن مضارب و پراکنده شدن افرادی که تحت فرماندهی شبث بن ربعی می‌جنگیدند، قصر کوفه به محاصره یاران مختار درآمد. عبدالله بن مطیع پس از سه روز به طور مخفیانه از قصر خارج شد و بقیه نیز با گرفتن امان خود را تسلیم کردند. اشراف، که مهم‌ترین قشر صاحب نفوذ در کوفه بودند، پیش از آمدن زبیری‌ها با بنی‌امیّه تبانی کرده و بعد از آمدن آنها، از ترس پیوستند[۳۸]. افراد بسیاری نیز، از اشراف پیروی می‌کردند. برخلاف توابین که همه نیروهایشان عرب بود، بیشتر نیروهای مختار از موالی ایرانی و غیر ایرانی بودند. افزون بر آن، جمعیّت عربی نیز که شیعه بودند، به او پیوستند.

صبح روزی که قرار بود جنگ در گیرد، شَبَث بن ربعی در نماز سوره‌های کوتاه را خواند و وقتی بدو اعتراض شد، گفت: می‌بینید که چگونه دیلمان در پیش روی شما ایستاده‌اند؛ آن وقت می‌گویید که چرا سوره بقره و آل عمران را نخواندم[۳۹]. هنگامی نیز که همه در حال فرار بودند، شبث فریاد می‌زد: أأنتم من عبیدکم تهربون؟[۴۰] آیا از بردگان خویش فرار می‌کنید؟ نفرت اشراف از موالی به اندازه‌ای بود که هر کدام از ایشان را اسیر می‌گرفتند، می‌کشتند، اما اسیران عرب را رها می‌کردند[۴۱]. دینوری می‌نویسد: اغلب سپاه مختار در درگیری با شامیان از موالی ایرانی بودند[۴۲].

سرانجام مختار پیروز شد. برخی از اشراف به بصره گریختند و برخی در خانه‌های خود باقی مانده، به انتظار تقدیر الهی نشستند. در این وقت، مختار با مردم کوفه به عنوان امیر آنها بیعت کرد و با توجه به عقیده شیعی خود به آنها گفت: بعد از بیعت با علی بن ابی طالب (ع) و آل علی (ع)، درست‌تر (اَهْدی) از این بیعت، با کسی بیعت نکرده‌اند[۴۳]. سپس او آنچه باید بر اساس آن بیعت شود، مطرح کرد: عمل به کتاب خدا، سنت پیامبر (ص)، انتقام خون اهل‌بیت (ع)، جهاد با تجاوزگران به حریم الهی، دفاع از محرومین و جنگ با طلبان جنگ و صلح با خواهندگان صلح[۴۴]. پس از آرام شدن کوفه، خبر آمدن سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد رسید. سپاه شام که پیش از آن توابین را از بین برده بود، پس از درنگی برای برخورد با قبیله قیس بن عیلان راهی موصل شد[۴۵].

مختار یک سپاه سه هزار نفری را به سوی، سپاه شش هزار نفری شام به فرماندهی عبیداللّه بن زیاد، اعزام کرد. در درگیری میان آنان، ربیعة بن مُخارق، فرمانده نیروهای ابن‌زیاد، کشته شد و سیصد نفر به اسارت سپاه مختار درآمدند. در این هنگام اشراف، از روی فرصت‌طلبی، خواستند مختار را تحت فشار بگذارند. آنان شاهد بودند که نیروهای مختار درگیر جنگ‌اند و با استفاده از فرصت می‌توانند کار مختار را یکسره کنند. اشکال آنها این بود که تو بر بردگان تکیه کرده‌ای، کسانی که فیء ما هستند و خداوند به ما عنایت کرده است و تو آنان را از ما گرفته‌ای. تازه به گرفتن آنان اکتفا نکرده‌ای بلکه آنان را شریک در بیت‌المال کرده‌ای. چیزی که نه با دین سازگاری دارد نه با شرف تو. درحقیقت خواسته اشراف این بود که اگر مختار تعهد کند موالی را به آنها بازگرداند آنها دست از اعتراض بردارند. اشکال دیگر آنان شیعی‌گرایی مختار بود. اشراف در این موقعیت مناسب، فعالیت خود را آغاز کردند. مختار هم از یک سو پی ابراهیم بن اشتر فرستاد تا با لشکرش به کوفه برگردد و از سوی دیگر اشراف را به گفت‌وگو سرگرم کرد. یک روز پیش از رسیدن ابراهیم درگیری آغاز شد. سرعت ابراهیم در بازگشت و مقاومت مختار، جنگ را به نفع مختار و زیان اشراف خاتمه داد. در این جنگ ۱۳۵ نفر از سپاه مختار و ۶۴۰ نفر از نیروهای اشراف، کشته شدند.

شورش اشراف موجب شد تا مختار، که تا آن هنگام در مورد انتقام خون اهل بیت (ع) کاری نکرده بود و شاید امید به جلب اشراف داشت، دست به کار شود. اولین اقدام او کشتن ۲۸۴ نفر از پانصد اسیری بود که در جنگ با اشراف کوفه به اسارت درآورده بود. اینها کسانی بودند که به شهادت دیگران در کربلا حضور داشتند.

اشراف که مطمئن بودند این بار مختار با قاطعیت آنها را دستگیر کرده و از بین خواهد برد، به سمت بصره فرار کردند و گروهی نیز در همان کوفه مخفی شدند. مختار اعلام کرد: ما مِنْ دِیننا تَرْکُ قَوْمٍ قَتَلُوا الحُسَین یَمْشُونَ أحْیاء فی الارض. از آیین‌ها به دور است که بگذریم کشندگان حسین بر روی زمین زنده راه بروند. این به معنای اعلام کشتن آنها بود. یاران مختار، کسانی را که در واقعه کربلا شرکت داشتند، یکی بعد از دیگری نام می‌بردند و نزد او می‌آوردند. او دست‌های گروهی و پاهای گروهی دیگر از آنان را قطع می‌کرد تا اینکه تعداد زیادی از آنان را به قتل رساند[۴۶]. تعداد تخمینی کسانی که به جرم شرکت در حادثه کربلا کشته شدند، حدود سه هزار نفر ذکر شده است[۴۷].

ماجرای مختار و انتقام او از مخالفان، شیعه را به دو گروه شیعه و غیرشیعه تقسیم کرد. این فصل مهمی در تاریخ شیعه در عراق است. اکنون مختار برای مدتی آرام گرفت و تلاش کرد تا حکومتی همراه با عدالت داشته باشد. مورّخان درباره رفتار او آورده‌اند: ... و کان مختار أوّل من ظَهَر أحسن شیءٍ سیرةً و تالفا للناس[۴۸]، او اولین کسی بود که بهترین رفتار را داشت و در تألیف قلوب مردم می‌کوشید. ابن اعثم نیز نوشته است: و أحبَّه الناس حُبآ شدیداً[۴۹]، مردم او را بسیار دوست می‌داشتند. بلاذری نیز روایت کرده است: و أحسن المختار مجاورة أهل الکوفة و السیرة فیهم[۵۰]. مختار رفتار خوبی با کوفیان داشت.

این زمان بصره، مأمن فراریان کوفه، از جمله طرفداران بنی‌امیه و آل زبیر بود. مختار تلاش کرد شیعیان بصره را متحد سازد و آن شهر را هم تصرف کند. این کار به وسیله مثنی بن مخربه صورت گرفت، اما در جنگی که درگرفت، چهل نفر از یاران مثنی کشته شدند و پس از آن نیز با پا در میانی احنف بن قیس، مثنی با گروه اندکی از یارانش به کوفه رفت و به مختار پیوست[۵۱].

نقطه دیگری که مورد توجه مختار بود، حجاز، یعنی مقر اصلی ابن زبیر بود. در آن موقع خطر حمله سپاه شام به حجاز از طرف وادی القری کوشید تا با حیله‌ای، به بهانه کمک به ابن زبیر برای دفع خطر شامیان، سپاهی را به حجاز بفرستد و مدینه را تحت تسلط خود درآورد. ابن زبیر، کمک مختار را پذیرفت. مختار سپاهی متشکل از سه هزار نفر، که تنها هفتصد نفر از آنها عرب بودند[۵۲]، روانه حجاز کرد. ابن زبیر نیز که اطمینانی به مختار نداشت، سپاهی را به سوی مدینه فرستاد و به آنها سفارش کرد که اگر سپاه مختار پذیرفتند تا زیر نظر آنها باشند، با آنها کنار آیند، در غیر این صورت آنها را از بین ببرند. در مقابل، مختار نیز که نمی‌خواست هدف واقعیش آشکار شود، به فرمانده سپاه گفته بود آنها به سمت حجاز بروند، تا در فرصتی مناسب پیکی را که حامل دستورهای اوست، به سوی سپاه خواهد فرستاد.

نتیجه این شد که پیش از رسیدن دستور مختار، سپاه ابن زبیر با سپاه مختار برخورد کرد و به علّت اینکه آنها حاضر به پذیرش فرماندهی زبیری‌ها نشدند، مورد حمله قرار گرفته و بسیاری از آنها کشته و بسیاری نیز گریختند. هدف واقعی مختار، در نامه‌ای که بعد از آن به محمد بن حنفیه فرستاد، روشن شد: او در نامه نوشته بود: فإنی بعثت إلیک جندا لیذلوا لک الأعداء و لیحوزوا لک البلاد، من این سپاه را به او نوشت که قصد فعالیت سیاسی - نظامی ندارد[۵۳].

مهم‌ترین اقدام مختار را می‌توان مقابله با سپاه شام دانست. این نبرد در سال ۶۷ میان سپاه مختار، به فرماندهی ابراهیم بن اشتر، و سپاه شام، به فرماندهی عبیداللّه بن زیاد، صورت گرفت. در این واقعه برخی از مهم‌ترین رهبران شام، که مدّت‌ها در جنگ‌های مختلف علیه عراق شرکت کرده بودند، کشته شدند. عبیدالله بن زیاد، حصین بن نمیر سکونی، شرحبیل بن ذی الکلاع، از کشته‌شدگان بودند. باقیمانده سپاه نیز لنگان و گریزان در سرزمین موصل آواره گشتند.

اما در عراق، کسانی که از دست انتقام مختار به بصره گریختند، عاملان اصلی تحریک مصعب بن زبیر برای حمله به کوفه بودند. آنان با تحریک مصعب، وی را وادار کردند تا مختار را سرکوب کرده و کوفه را زیر سلطه زبیری‌ها درآورد. در این رابطه افرادی چون محمد بن اشعث بن قیس که از جمله قاتلان امام حسین (ع) بود، در شمار افرادی بود که به عنوان یکی از فرماندهان نیروهای زبیری به کوفه حمله بردند. آنها علاوه بر آن افرادی را فرستادند تا با تبلیغ، مردم را از حمایت مختار باز دارند[۵۴]. اضافه بر آن، ابراهیم اشتر، که خود در موصل حاکمیت یافته بود، حاضر به بازگشت به کوفه برای حمایت از مختار نشد. مختار نیز کوشید تا مردم کوفه را بسیج کند. او گفت چگونه اشراف فراری موجب تحریک سایر گناهکاران شده‌اند تا حق را از بین برده و باطل را حاکم کنند[۵۵]. هنگامی که نیروهای دو طرف در برابر هم قرار گرفتند، زبیری‌ها خواستار آن بودند که نیروهای مختار، با پذیرفتن بیعت با عبدالله بن زبیر، به عنوان «امیرالمؤمنین» دست از جنگ بردارند. یاران مختار نیز از آنها خواستند تا با مختار بیعت کرده و خلافت را به «آل رسول» واگذارند[۵۶]. در این جریان فرمانده اصلی نیروهای زبیری، مهلب بن ابی‌صفره، و فرمانده نیروهای مختار، احمر بن شمیط بود. محمد بن اشعث نیز فرماندهی نیروهای فراری کوفه به بصره را برعهده داشت. جریان درگیری به نفع زبیری‌ها خاتمه یافت و مختار با گروهی از یارانش به شهادت رسید. در بحث‌های گذشته شواهد فراوانی آوردیم که بیانگر اعتقاد مختار و یارانش به تشیع و علاقه فراوان آنها به اهل‌بیت (ع) بود، به طوری که از نظر تاریخی نمی‌توان در این باره تردید کرد. همچنین شواهدی بر حمایت محمد بن حنفیه از او در دست است که به خوبی می‌تواند مؤید قیام مختار، هرچند به صورت نسبی، باشد. موضع مختار نیز در انتقام گرفتن از اموی‌ها و اشراف به‌خوبی می‌تواند نشان دهد که برای رسیدن به هدف حاضر شد موقعیت خود را به خطر انداخته و به دستگیری و کشتنِ قاتلین امام حسین (ع) بپردازد. اما از آنجا که او ضربات زیادی بر پیکر اموی‌ها وارد کرد و زبیری‌ها را نیز مورد حمله قرار داد، آنها کوشیدند تا انواع و اقسام اتهامات را به او نسبت دهند. اتهاماتی چون: ادعای «نبوت» برای خودش! ادعای «مهدویت» برای ابن حنفیه! تأسیس فرقه کَیسانیّه و شایع‌تر از همه نسبت دادن لقب «کذاب» به مختار، که در تمام متون بدان اشاره شده است[۵۷]. اغلب این نسبت‌ها، همان‌گونه که یکی از پژوهشگران نیز اشاره کرده، بعد از مرگ مختار بوده است[۵۸].

بعدها شخصیت مختار، به رغم بی‌مهری‌های فراوان منابع تاریخی در حق وی، را از دشمنان گرفته، از وی ستایش شد.

با شهادت مختار، زبیری‌ها دو همسر او، یکی دختر نعمان بن بشیر انصاری و دیگری دختر سمرة بن جندب، را مورد بازجویی قرار دادند. دختر سمره درباره مختار گفت: هرچه شما درباره او عقیده دارید من نیز عقیده‌ام همان است! اما دختر نعمان درباره مختار گفت: إنّه کان عبدا من عبادالله الصالحین، او بنده‌ای از بندگان صالح خداوند بود. مصعب او را زندانی کرد و به ابن زبیر نوشت: این زن بر این باور است که مختار پیغمبر است! عبدالله بن زبیر نیز به او دستور داد تا وی را به قتل برساند[۵۹].[۶۰]

منابع

پانویس

  1. روایتی وجود دارد که وی را به عثمانی بودن و مخالفت با شیعه متهم می‌کند به آن علت که وی روزی به عمویش سعد بن مسعود ثقفی استاندار مدائن هنگامی که امام حسن (ع)، مجروح به نزد او رفت، اشاره کرد که وی را دستگیر و تسلیم معاویه کند تا نزد او محبوبیتی کسب کند. همچنین ملاحظه می‌کنیم که وی برای جنگ در کنار امام حسین (ع) در کربلا بیرون نرفت. همچنین با سلیمان خزاعی رهبر توابین همکاری نکرد. خربوطلی، علی الحسنی، المختار الثقفی، ص۵۲؛ نکته نخست احتمالاً از ساخته‌های امویان است؛ در جریان کربلا مختار زندانی عبیدالله بود و پس از واقعه کربلا، با وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد. افزون بر این، زمانی پیش از حادثه کربلا که مسلم به کوفه آمد، به خانه مختار وارد شد؛ این نشان می‌دهد که مختار از آن زمان شیعه به حساب می‌آمده است(ج).
  2. مختار در آخرین تجربه‌اش، یعنی وقتی که از سوی سپاه مُصَعب محاصره شده بود، آرمان سیاسی‌اش را این‌گونه بیان کرد. من مرد عربی هستم، دیدم که ابن زبیر بر حجاز، نجده بر یمامه و مروان به شام یورش برد و من کمتر ازمردان عرب نیستم؛ لذا مانند ایشان به این سرزمین حمله کردم با این تفاوت که در پی خون‌خواهی اهل بیت رسول خدا (ص) بودم، آن‌هم در زمانی که عرب از آن غفلت کرد. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۱۰۷؛ باید توجه داشت که مختار در یک زمان با دو حزب متعصب و حدیث‌ساز اموی و زبیری درگیر بوده است. از این‌رو احتمال جعل و تحریف درباره وی بسیار است (ج).
  3. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۵۸۰؛ ج۶، ص۸ - ۹؛ دکسن، عبدالامیر حسین، الخلافة الامویه، ص۶۹.
  4. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۳۸.
  5. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۵۶۰.
  6. مختار درک کرد که برای جذب شیعه لازم است برای آنان امامی در نظر بگیرد تا بتواند اصلاحات مورد نظرش را محقق سازد؛ زیرا همچنان آوازه امام علی (ع) و فرزندانش در ذهن شیعیان کوفه زنده بود. او دریافت که بهترین راه این است که حرکتش را به نام یکی از فرزندان امام علی (ع) اعلان کند، او در مکه تلاش کرد که تأیید علی بن حسین (ع) را به دست آورد، ولی شکست خورد، به محمد بن حنفیه پیوست و جواب مبهمی از وی دریافت کرد. وی چنین تفسیر کرد که ابن‌حنفیه موافق اوست و مختار برای دست‌یابی به اهداف ویژه‌اش از نام او بهره‌برداری کرد. [باید افزود که برخلاف این اظهار نظر، تلقی اطرافیان مختار از رهبران طوایف کوفه، آن بود که محمد بن حنفیه اصل قیام مختار را تأیید کرده است. اگر چنین نبود، آنان حتماً حاضر به همکاری با مختار نبودند. و الشاهد يرى ما لا يرى الغائب].
  7. ابن‌کثیر، البدایة والنهایه، ج۸، ص۲۴۸.
  8. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۸.
  9. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۵۸۰.
  10. ابن اشتر به مهارت و زیرکی شهره بود، استقلال رأی داشت و مخلص خاندان امام علی (ع) بود و ارتباط پیوسته‌ای با ابن حنفیه داشت. اما به حرکت شیعی در آن دوران ایمان نداشت، شاید به آن علت که به رهبران آن اعتماد نداشت. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۱۶ - ۱۷.
  11. شیعه در کار او تردید کرد. هیأتی از سوی ایشان نزد محمد بن حنفیه رفت تا حقیقت را جویا شوند. او هم جواب پیچیده‌ای داد. شیعیان چنین تفسیر کردند که جواب ابن حنفیه به معنای موافقت او در تأیید مختار است. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۱۳ - ۱۴.
  12. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۱۶ - ۱۷ و ۱۹ - ۲۰ و ۳۰ - ۳۲؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.
  13. وی در سخنرانی خود شیعه را چنین مخاطب قرارداد: با من بیعت کنید بر کتاب خدا، سنت رسول خدا (ص)، خون‌خواهی اهل بیت (ع)، جهاد با کسانی که حرام خدا را حلال می‌نمایند، دفاع از مستضعفان، جنگ با کسانی که با ما بجنگند، صلح با کسانی که با ما صلح کنند و وفای به بیعت، به گونه‌ای که هم من و هم شما بدان پایبند باشیم. برای متن خطبه ر. ک: طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۶، ص۳۲.
  14. دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۲۹۲.
  15. بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۲۱۸.
  16. دکسن، الخلافة الامویه، ص۸۲ - ۸۳.
  17. واقعیت این است که سپاه مختار به رهبری یزید بن انس اسدی در جنگ پیروز شد، اما بلافاصله بعد از جنگ یزید بن انس وفات یافت. این مسئله همراهی و کمک پیروانش را سست کرد، و به دلیل تعداد کم و عدم توانائی‌شان در مقاومت، از منطقه عقب نشستند.
  18. از جمله ایشان: شمر بن ذی‌الجوشن و عمر بن سعد بن ابی‌وقاص بود.
  19. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۶۵ - ۳۶۶.
  20. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۵ - ۱۷۶.
  21. مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۹۸ - ۹۹.
  22. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۶، ص۱۰۵ - ۱۰۷؛ دینوری، ابوحنیفه، الأخبار الطوال، ص۳۰۸.
  23. طقوش و جعفریان، دولت امویان، ص ۹۶.
  24. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۴۳۴ – ۴۴۹.
  25. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۵۶.
  26. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۵، ص۷۴؛ ر. ک: طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۴۸۸.
  27. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۴۷۱، ۴۷۸؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۲۱۲.
  28. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۸۸؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۲۲۰ – ۲۲۱.
  29. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۳۹۳؛ ابن‌اعثم، الفتوح، ج۵، ص۹۱، ۹۲، ۹۳.
  30. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۲۲۱.
  31. ر. ک: ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۹۵؛ درباره پدرش گفته است و هو سيد الناس في محبة اهل البيت.
  32. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۹۹، معمولاً بنی‌امیه و به تبع آنها آل زبیر از نسبت دادن کلمه «ترابیه» قصد تحقیر شیعه را داشتند.
  33. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۴۹۸؛ ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۱۰۳.
  34. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۴۹۸.
  35. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۱۰۳.
  36. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۱۰۶؛ ر. ک: طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۵۰۰- ۵۰۱.
  37. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۵۰۳؛ ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۱۰۸- ۱۰۹.
  38. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۵۰۷.
  39. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۵۰۱؛ ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۱۰۷؛ «دیلمان» بیشتر عنوانی برای کافران بود که ایرانی می‌بودند، البته موالی مسلمان بودند (حداقل بسیاری از آنها). اما این کلمه بیشتر برای کافر دانستن آنها و در نتیجه منزوی کردن آنها در بین عرب‌های مسلمان به کار می‌رفت.
  40. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۵۰۲؛ ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۱۰۸.
  41. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۵۰۲.
  42. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۹۳، ر. ک: ص۳۰۶.
  43. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۵۰۸.
  44. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۵۰۸؛ ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۱۱۵.
  45. بر طبق روایت الفتوح، ج۶، ص۱۳۹؛ سپاه شام بعد از درگیری با مختار به شام برگشت و مجدداً برای تسخیرعراق، راهی جزیره و از آنجا نیز رهسپار موصل شد.
  46. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۱۱۹.
  47. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۱۳۹.
  48. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۵۳.
  49. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۱۲۰.
  50. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۵، ص۲۲۸ - ۲۲۹؛ مقدسی می‌گوید: مختار به صورت‌های مختلفی در جذب مردم می‌کوشید. ر. ک: مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج۶، ص۲۲.
  51. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۵۳۶- ۵۳۷.
  52. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۵۴۲.
  53. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۵۴۲.
  54. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۵۵۹.
  55. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۵۵۹.
  56. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۴، ص۵۶۰.
  57. ر. ک: صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۵، ص۳۰۰.
  58. Hadgson, How did the early shia Bcome sectarian p ۳..
  59. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۵۷۴؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۶۴؛ مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۹۹.
  60. طقوش و جعفریان، دولت امویان، ص ۱۰۱-۱۰۹.