مصقلة بن هبیره شیبانی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

مصقله بن هبیره شیبانی از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) بود[۱] او از جانب حضرت بر اردشیر خُرّه[۲] که یکی از شهرهای فارس ایران است، حکومت می‌کرد و به نقل بلاذری او از جانب عبدالله بن عباس بر آن شهر حکومت داشت؛ زیرا منطقه فارس، کرمان و اهواز تحت نظارت استانداری بصره که ابن عباس از جانب امیرالمؤمنین (ع) بر آن حکومت می‌کرد، اداره می‌شد. اما او به خاطر مسائل مالی فرار کرد و به معاویه پیوست و سرانجام به خاطر حب دنیا بد عاقبت شد و از خاسرین گردید[۳].[۴]

نامه اعتراض‌آمیز امام (ع) به مصقله

مصقله در آن زمان که بر اردشیر خُرّه حکومت می‌کرد، به گمان آنکه بیت‌المال، ملک شخصی اوست و بر آن اختیار تام دارد، اموال بیت‌المال را به اقوام و خویشان خود می‌بخشید. از این رو امیرالمؤمنین (ع) طی نامه‌ای او را از این کار منع کرد و برای او چنین نوشت: "کاری از تو به من خبر رسیده که اگر آن را انجام داده باشی، خدای خود را به خشم آورده و امام و پیشوایت را غضبناک ساخته‌ای، تو اموال مسلمانان را که نیزه‌ها و اسب‌هایشان آن را جمع کرده و خونشان بر سر آن ریخته، در میان عرب‌های خویشاوندت که تو را برگزیده‌اند، تقسیم می‌کنی. سوگند به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده، اگر این گزارش درست باشد، تو نزد من خوار خواهی شد و ارزش و مقدارت کم خواهد گردید. پس حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیایت را با نابودی آخرتت آباد مساز که از زیانکارترین افراد خواهی بود. ای مصقله، بدان که حق مسلمانانی که نزد من و یا پیش تو هستند، در تقسیم این اموال مساویند و باید آنها نزد من آیند و سهم خود را بگیرند[۵].

از این نامه استفاده می‌شود که امیرالمؤمنین (ع) کمال دقت و توجه به بیت‌المال را داشته و کم‌ترین خبر در حیف و میل اموال مسلمانان از کارگزاری، او را برمی‌آشفت و به او تذکر داده و وی را از انحراف در این مسیر برحذر می‌داشت.

یعقوبی این نامه را با کمی تغییرات نقل کرده و در ادامه، جواب مصقله را نیز آورده که وی وقتی نامه حضرت را ملاحظه کرد، بلافاصله پاسخ امام (ع) را داد و اعلام کرد: من درهمی از بیت‌المال برنداشته و به کسی نداده‌ام و این موضوع را بررسی کنید، اگر من چیزی برداشته باشم، مرا عزل و مجازات نمایید. موقعی که پاسخ مصقله به حضرت رسید از او پذیرفت و در این زمان، بر گفته او اعتماد کرد[۶].[۷]

مصقله و اسرای بنی ناجیه

خریت بن راشد که روزگاری از یاران علی (ع) و کارگزار آن حضرت در اهواز بود، پس از ماجرای حکمیت، در سال ۳۸ هجری به جمع خوارج پیوست و با گروهی از قبیله خودش (بنی ناجیه) بر ضد امیرالمؤمنین (ع) شورش نمود و به مدائن گریخت و از آنجا به اهواز و فارس رفت و با جمع‌آوری نیروی بیشتری تمام آن مناطقی که تحت حکومت امام (ع) بود را به ناامنی کشاند و در هر جا مناسب می‌دید، مردم را از دادن زکات و مالیات و خراج به حکومت علوی منع می‌نمود و در همین مسیر یکی از کارگزاران امیرالمؤمنین (ع) در عمان به نام حلو بن عوف ازدی را بدون هیچ جرم و گناهی به قتل رساند!

وقتی این خبر به امیرمؤمنان (ع) رسید، حضرت بلافاصله معقل بن قیس را به همراه دو هزار نیرو به تعقیب او فرستاد. معقل بن قیس با شجاعت و مردانگی در برخورد با نیروهای خریت بن راشد، وی را به هلاکت رساند و همراهانش را تار و مار کرد و از مردم آن دیار بیعت گرفت و زکات عقب مانده را دریافت و گروهی از نصارای بنی ناجیه را که با خریت بن راشد همراه شده بودند، به اسارت درآورد.

معقل بن قیس همراه اسرای بنی ناجیه که پانصد نفر بودند، به سوی کوفه می‌آمد تا به نزد مصقله بن هبیره شیبانی کارگزار امیرالمؤمنین (ع) در اردشیر خُرّه رسید، زنان و بچه‌های به اسارت درآمده، همین که مصقله را که از قبیله خودشان (بنی ناجیه) بود، دیدند شروع به گریه کردند و فریاد مردانشان بلند شد که: ای ابوالفضل (کنیه مصقله) و ای پناه ضعفا و آزادکنندۀ گناهکاران، بر ما منت بگذار و ما را بخر و آزاد نما. مصقله تحت تأثیر احساسات قومی قرار گرفت و گفت: به خدا قسم، با دادن صدقه آنها را آزاد می‌کنم؛ زیرا خداوند صدقه ‌دهندگان را پاداش می‌دهد. سپس شخصی را به نام ذُهل بن حارث به نزد معقل بن قیس نماینده امام (ع) فرستاد و از او خواست که اسرا را به او بفروشد. معقل بن قیس حاضر شد: آنها را به یک میلیون درهم بفروشد، ولی مصقله به این قیمت حاضر نشد و مکرر نماینده فرستاد تا بالاخره به پانصد هزار درهم آنان را از معقل بن قیس خریداری کرد و معقل بن قیس، اسرای بنی ناجیه را تحویل او داد به شرط آن‌که فوراً مبلغ مورد توافق را برای امام علی (ع) بفرستد. مصقله گفت: مقداری از آن را می‌دهم و بقیه را به مرور می‌فرستم و بدین ترتیب اسرای بنی ناجیه آزاد شدند.

معقل بن قیس پس از آن عازم کوفه شد و چون خدمت امیرالمؤمنین (ع) رسید، ماجرا را به اطلاع حضرت رساند. حضرت راه و عمل او را ستود و منتظر بود که مصقله مبلغ خریداری اسرا را بفرستد، اما به او خبر دادند که مصقله آنها را آزاد کرده و چیزی هم وفا نکرد و هیچ وجهی برای حضرت نفرستاد؛ این بود که حضرت فوراً به او نامه‌ای نوشت و او را مورد سرزنش و ملامت قرار داد. نامه حضرت چنین بود: "اما بعد، ای مصقله، از بزرگ‌ترین خیانت‌ها خیانت به ملت است و بزرگ‌ترین غش به مردم، غش و خیانت به امام و رهبر است، نزد تو پانصد هزار درهم از حق مسلمانان است، وقتی فرستاده من آمد آن مبلغ را فوراً به او میدهی که بیاورد وگرنه نامۀ مرا که مطالعه کردی به جانب من حرکت کن و به فرستادۀ خود گفته‌ام که حتی یک ساعت هم تو را تنها نگذارد، مگر این که مال را بفرستی، و السلام"[۸].

نامه امام (ع) را ابو حُرّه حنفی برای مصقله برد و هنگامی که با مصقله روبه‌رو شد به او گفت: یا مال را بفرست و یا همراه من به جانب امیرالمؤمنین (ع) حرکت کن. مصقله نامه را خواند و چون مبلغ بدهی خود به بیت‌المال را یا نخواست بدهد یا نداشت، ناچار همراه نمایندۀ حضرت حرکت کرد و به بصره و از آنجا به کوفه آمد.

امیرالمؤمنین (ع) تا چند روزی به او چیزی نگفت و سپس از او مطالبه مال را نمود[۹]، اما مصقله تنها دویست هزار درهم با خود آورده بود و از پرداخت بقیه عاجز ماند[۱۰]. او از ترس آن‌که مبادا در عدم پرداخت دیون خود به بیت‌المال مجازات شود، محرمانه از کوفه فرار کرد و به شام رفت و به معاویه پیوست[۱۱].

وقتی خبر فرار او به حضرت امیر(ع) رسید، فرمود: «خدا مصقله را از رحمت خود دور گرداند. کاری مانند آزادگان کرد، ولی همچون برده‌ای گریخت و خیانت کرد. اگر می‌ماند و از پرداخت بقیه مال عاجز می‌شد، چیزی زاید بر حبس از ما نمی‌دید. پس از آن، اگر چیزی را نزد او می‌دیدیم، می‌گرفتیم و اگر به مالی دسترسی پیدا نمی‌کردیم، رهایش می‌ساختیم». سپس آن حضرت به سوی خانه مصقله رفت و آن را منهدم ساخت[۱۲]. مصقله نمی‌توانست وارد کوفه شود تا اینکه پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) به کوفه بازگشت[۱۳]

آری، مصقله با آنکه از یاران و کارگزاران امام (ع) بود، اما به سبب تعصب قومی و حبّ به دنیا، مولای متقیان را ترک کرد و به طاغوت زمان معاویة بن ابوسفیان پیوست[۱۴].

شهادت دروغ بر ضد حجر بن عدی

از جمله گناهان نابخشودنی مصقله که او را در خسران بیشتر قرار داد این بود که وقتی زیاد بن ابیه برای پرونده‌سازی بر ضد حجر بن عدی و یارانش طومار تنظیم می‌کرد تا وی و یارانش در شام به دست معاویه کشته شوند، نامه‌ای به شهادت دروغ به امضای هفتاد نفر رساند از جمله امضاکنندگان مصقله بود که به ناحق شهادت داد و حجر بن عدی و یارانش را مرتد معرفی کرد![۱۵]

زیاد بن ابیه با این نامه و امضای مصقله و دیگر همفکران دین ‌فروش او، توانست زمینه‌ای فراهم سازد تا معاویه بتواند به راحتی حجر بن عدی و یارانش را به قتل برساند[۱۶].

وفات مصقله

مصقله بن هبیره شیبانی که در نیمه راه برای حطام دنیا و فرار از عدالت، به معاویه پیوست، سرانجام در عهد حکومت مروانیان در سال ۹۸ هجری به همراه ده هزار نیرو عازم منطقه طبرستان شد، تا با سعید، حاکم جرجان ـ که پیمان شکسته بود و حاضر به اطاعت از حکومت مرکزی نبود ـ بجنگد و او را تسلیم کند و یا به هلاکت برساند. اما او و تمام سربازانش در یک وادی تنگی توسط نیروهای سعید غافلگیر شدند و یک جا به قتل رسیدند. این موضوع ـ کشته شدن مصقله و نیروهای همراهش ـ به صورت ضرب المثل درآمد و آن وادی را وادی مصقله نام گذاشتند[۱۷].[۱۸]

مصقلة بن هبیره، فرماندار اردشیرخره

ابومغلس[۱۹]، مصقلة بن هبیره شیبانی از جانب علی(ع) به کارگزاری اردشیر خُرَّه که از شهرهای فارس بود، برگزیده شد و برابر نقل بلاذری، او از جانب عبدالله بن عباس به این سمت منصوب شده بود[۲۰]؛ چون منطقه فارس، کرمان، و اهواز تحت کنترل استانداری بصره قرار داشت و استاندار آن عبد الله بن عباس بود.

اردشیرخره تقریباً فیروز آباد فارس است و خُرّه همان کوره است؛ مجموعه چند شهر و قریه که دارای شهری مرکزی و جزو یک ولایت است. حموی می‌نویسد: اردشیرخره (به ضم خاء) اسمی است مرکب از اردشیر و خره؛ اردشیر پادشاهی از پادشاهان فارس است و این شهر، از شهرهای بزرگ فارس بوده است و از جمله شهرهای آن شیراز، میمد، جُور، کام فیروز و کازرون است. باری گفته است که اردشیرخره شهری قدیمی است که نمرود بن کنعان آن را ساخته و بعدها سیراف بن فارس آن را عمران نموده است[۲۱].

ابن بلخی در فارسنامه گوید: «ولایت پارس را پنج کورت است و هر کورتی به پادشاهی که نهاد آن کورت به آغاز او کرده است، باز خوانده‌اند. بر این جملت کوره اصطخر، کوره دارابجرد، کوره اردشیر خوره، کوره شاپور خوره و کوره قباد خوره» و درباره هر کدام توضیح می‌دهد. درباره اردشیر خوره گوید: «این کوره منسوب به اردشیر بن بابک و مبدأ به عمارت فیروز آباد است». سپس شهرهای آن را ذکر نموده، می‌گوید: «جزایری که به آن منتهی می‌شود جزیره لار، جزیره افزونی و جزیره قیس است»[۲۲].

اردشیر بنیان‌گذار سلسله ساسانی در شهر فیروز آباد قصری ساخته است که آثار ویرانه آن هنوز پایدار است[۲۳].

به هر حال اردشیرخره، از شهرهای منطقه فارس بوده که مصقله، فرماندار آن بوده است و از آنجا که معمولاً حاکمان و والیان تصور می‌کردند بیت‌المال، مال شخصی آنهاست و اختیار تام دارند و به هر طریق که بخواهند، می‌‌توانند آن را به مصرف برسانند؛ گویا مصقله نیز - که به تعبیر شیخ طوسی، یکی از یاران حضرت امیر(ع) بود و به جانب معاویه فرار کرد[۲۴]- با چنین ذهنیتی اموال اردشیر خره را به اقوام و خویشان خود می‌بخشیده است.[۲۵]

نامه اعتراض آمیز حضرت به مصقله

به این جهت حضرت امیر(ع) در نامه‌ای او را از این کار نهی می‌کند و به او چنین می‌نویسد:

به من از تو خبری رسیده، که اگر آن را به جا آورده باشی، خدای خود را به خشم آورده و امام و پیشوایت را غضبناکمخالفت) کرده‌ای، تو اموال مسلمان‌ها را که نیزه‌ها و اسب‌هایشان آن را گرد آورده و خون‌هایشان بر سر آن ریخته شده است، در بین عرب‌های خویشاوند خود که تو را گزیده‌اند، قسمت می‌کنی.

پس سوگند به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده است، اگر این کار راست باشد، از جانب من نسبت به خود، زبونی و خواری یابی و مقدار و مرتبه‌ات نزد من سبک گردد. پس حق پروردگارت را خوار نگردانده، دنیایت را به کاستن دینت و نابودی آن آباد مکن که در جرگه آنان که از جهت کردارها زیان‌کارترند، خواهی بود. آگاه باش حق مسلمانی که نزد تو و ما هستند، در تقسیم بیت‌المال یکسان است. پیش من بر سر آن مال می‌آیند و بر می‌گردند؛ (یعنی به خاطر مال، عده زیادی مراجعه می‌کنند و تو به راحتی آن را به اقوام خود می‌بخشی).[۲۶]؛

این نامه نشان آن است که مصقله اموال بیت المال را به خواست خود مصرف می‌کرده است و حضرت او را از این کار نهی می‌کند؛ چراکه بیت المال، از آن همه مسلمانان است و عده خاصی نباید بهره بیشتری از آن ببرند.

آن‌چه نقل شد نامه ۴۳ نهج البلاغه بود و بلاذری در أنساب الاشراف[۲۷] این نامه را با تفاوت‌هایی ذکر کرده است. در تاریخ یعقوبی نیز این نامه را با جواب آن آورده است و از آنجا که اضافاتی دارد، آن را نقل می‌کنیم:

و به مصقلة بن هبیره کارگزار اردشیر خره زمانی که آگاه شد اموال آنجا را تقسیم کرده و به دیگران می‌بخشد چنین نوشت:

خبری از تو به من رسیده است که باور کردن آن بر من گران آمد که تو خراج مسلمانان را در میان بستگانت و کسانی که بر تو در آیند از درخواست کنندگان از عرب‌های بکر بن وائل و دسته‌ها و شاعران دروغ‌گو، پخش می‌کنی؛ چنان که گردو را. پس به خدایی سوگند که دانه را شکافت و جان را آفرید، به دقت این گزارش را بررسی خواهم کرد و اگر آن را درست یافتم، البته خویش را نزد من زبون خواهی یافت. پس با ظاهرسازی، حق پروردگارت را مگیر و دنیایت را با فساد دینت و نابودی آن اصلاح مکن (تا از زیانکاران باشی) پس از زیان‌کاران مباش؛ (آنان که کوششان در زندگانی دنیا تباه گشته است و خود پندارند کاری نیک می‌کنند)[۲۸].

مصقله در جواب حضرت امیر(ع) در نامه‌ای نوشت:

نامه امیرالمؤمنین به من رسید پس جویا شو و هرگاه درست باشد، مرا پس از مجازات با شتاب از کار بر کنار ساز و اگر من از روزی که به کار گماشته شده‌ام تا هنگامی که نام امیرمؤمنان به من رسیده است، از حوزه مأموریت خود دیناری یا درهمی یا چیزی جز آن، ربوده باشم؛ پس هر برده‌ای که دارم آزاد و گناهان ربیعه و مضر بر من است و باید بدانی که از کار برکنار شدن من، گواراتر است تا متهم شدن.

چون علی(ع) برنامه او را خواند، فرمود: ابوالفضل را جز راستگو نپندارم[۲۹].

در این نامه، حضرت به طور قاطع، مصقله را متهم نمی‌کند، بلکه می‌نویسد چنین گزارش‌هایی به من رسیده است و باید در مقابل آن پاسخگو باشی و زمانی که پاسخ صریح مصقله را دریافت می‌کند، سخن او را تصدیق می‌نماید و این، نشان توجه حضرت به گفتار مردم و کنترل مسئولان و کارمندان زیردست خود می‌باشد که همیشه مراقب آنها بوده، گزارش‌ها درباره آنها را پی‌گیری می‌نموده است که مبادا به مردم ظلم کرده و یا حقوق آنها را زیر پا گذاشته، از بیت المال مسلمین برداشت غیرقانونی بنمایند.

در کتاب‌های لغت نامه‌ای از حضرت علی(ع) به مصقلة بن هبیره نقل شده است که در آن امام، مصقله را به ساده زیستی و انفاق دعوت می‌کند:

چه مانعی بود برای تو که اگر روزهایی را روزه میگرفتی برای خدا و مقداری از خوراک خود را تصدق می‌دادی برای خدا و پی در پی غذای بدون نمک میخوردی، چه آن روش پیامبران و جزو آداب شایستگان است. کَفْن به معنای غذای بدون نمک است، نمک در آن زمان به ویژه در فرهنگ امام علی(ع) نوعی خورش و افزودنی به غذا که نان بوده، محسوب می‌شده است.[۳۰]

این نامه بخش پایانی نامه‌ای است که بلاذری نقل کرده، حضرت آن را به زیاد بن ابیه، جانشین عبدالله بن عباس در بصره، نوشته زمانی که برخورد نامناسبی با فرستاده امام داشته است[۳۱]. شاید علت این که آن را نامه‌ای دانسته‌اند که به مصقله نوشته شده، این است که یعقوبی آن نامه را پس از نامه‌های حضرت به مصقله نقل کرده و نام کارگزار حضرت را ذکر نکرده است[۳۲]. البته این احتمال هم وجود دارد که برابر نقلی که در اختیار آنها بوده، امام چنین نامه‌ای به مصقله هم نوشته است. چون وی هم، به سوء استفاده از بیت‌المال، متهم بوده است و عبارت «وَ أَكَلْتَ طَعَامَكَ مِراراً كَفْناً» در نقل یعقوبی نیست.[۳۳]

مصقله و اسرای بنی‌ناجیه

خریت بن راشد ناجی از افراد خوارج بود که بعد از جنگ صفین و مسئله حکمیت، قیام کرد. خلیفة بن خیاط این شورش را در سال سی و هفت می‌داند[۳۴]. خریت از کوفه به مدائن و از آنجا به منطقه اهواز و فارس رفته، عده‌ای را کشت و عشایر بنی‌ناجیه را تحریک نموده، با خود هماهنگ کرد. وی به آنها می‌گفت شما لازم نیست که زکات خود را بپردازید و گروهی از آنها که مسلمان شده بودند، مرتد گردیده، کارگزار علی(ع) را در عمان به نام حلو بن عوف أزدی کشتند[۳۵].[۳۶]

بخش‌نامه حضرت درباره ترک کوفه توسط خریت بن راشد

در ابتدا که خریت خروج کرد، حضرت امیر(ع) از وضعیت او آگاه نبود. از این روی در بخشنامه‌ای به کارگزاران خود چنین نوشت:

از بنده خدا، علی، امیرالمؤمنین به تمام کارگزارانی که این نامه را می‌خوانند. اما بعد، گروهی از مردان که باید از ما پیروی میکردند، فرار کرده‌اند که ما گمان می‌کنیم به طرف بصره حرکت کرده‌اند. از مردم شهر خود سؤال کرده، جاسوسانی در هر ناحیه از منطقه‌ات بگمار و در صورتی که خبری به تو رسید، آن را به من گزارش نما، و السلام.[۳۷]

مالک بن کعب بعد از این بخشنامه، در نامه‌ای به حضرت نوشت که آنها از منطقه عین التمر عبور کرده‌اند. از این روی حضرت امیر(ع) معقل بن قیس را همراه دو هزار نفر در تعقیب او و یارانش فرستاد و معقل توانست خریت را بکشد و از مسلمانان برای علی(ع) بیعت بگیرد. وی همچنین زکات عقب مانده آنها را دریافت نمود. اما انصارای بنی ناجیه را اسیر نموده، وضعیت را به علی(ع) گزارش داد که خریت کشته شده و گروهی از نصارا اسیر گشته‌اند. معقل بن قیس، این افسر رشید اسلام، همراه اسرا حرکت می‌کرد تا این که به مصقلة بن هبیره شیبانی، کارگزار علی(ع) در اردشیر خره، برخورد. عدد اسیران پانصد تن بود. زنان و بچه‌ها با دیدن مصقله، شروع به گریه کردند و فریاد مردان بلند شد؛ ای ابوالفضل و ای پناه دهنده ضعفا و آزاد کننده عصیان‌گران! بر ما منت نهاده و ما را خریده، آزاد نما. مصقله که تحت تأثیر احساسات واقع شده بود، گفت: به خدا قسم میخورم که بر آنها صدقه میدهم؛ زیرا خداوند صدقه دهندگان را پاداش می‌دهد. وقتی که سخن مصقله به معقل بن قیس رسید، گفت: به خدا سوگند اگر بدانم که این گفته را به جهت اظهار همدردی و ضرر به من گفته است، گردن او را خواهم زد؛ اگر چه باعث نابودی بنی‌تمیم و بکر بن وائل گردد.

مصقله، ذهل بن حارث ذُهلی را نزد معقل فرستاد و از او خواست که اسیران را بفروشد. معقل گفت: آنها را به هزار هزار (یک میلیون) در هم می‌فروشم، اما مصقله نپذیرفت و پی در پی پیام می‌فرستاد تا این که آنها را به پانصد هزار درهم خرید. معقل اسیران را به او تحویل داد و گفت: در فرستادن مال برای امیرالمؤمنین(ع) عجله نما! مصقله گفت: الآن مقداری از آن را می‌فرستم و همین طور تا این که چیزی از آن باقی نماند. معقل نزد امیرالمؤمنین رفت و حضرت را از آن چه گذشته بود، آگاه ساخت. حضرت به او فرمود: آفرین راه ثواب را رفته و موفق شده‌ای. امیرالمؤمنین منتظر بود که مصقله مال را بفرستد، اما او کوتاهی کرد. حضرت آگاه شد که مصقله اسیران را آزاد کرده و از آنها جهت آزادیشان مالی در خواست نکرده است. از این روی فرمود: من مصقله را نمی‌بینم جز این که مسئولیتی را به عهده گرفته است که به زودی در آن گرفتار خواهد شد.[۳۸]

نامه حضرت به مصقله برای دریافت بدهی‌اش بابت اسیران بنی ناجیه

وقتی مصقله در پرداخت بدهیش بابت آزادی اسیران بنی ناجیه تأخیر کرد حضرت در نامه‌ای به او چنین نوشت:

اما بعد، از بزرگ‌ترین خیانت‌ها، خیانت به ملت است و بزرگ‌ترین غش به مردم شهر، غش و نیرنگ به امام و رهبر است. پانصد هزار درهم از حق مسلمین پیش توست؛ وقتی که فرستاده من آمد، به وسیله او آنها را بفرست و گرنه وقتی که نامه مرا مطالعه کردی، به جانب من حرکت کن. همانا به فرستاده خود گفته‌ام که حتی یک ساعت تو را تنها نگذارد؛ مگر این که مال را بفرستی، و السلام.[۳۹]

حضرت نامه را همراه ابوحره حنفی فرستاد. ابوحره به مصقله گفت: مال را بفرست و الا همراه من به جانب امیرالمؤمنین حرکت کن! مصقله وقتی که نامه را خواند، حرکت کرد، تا این که به بصره آمدند در آنجا کارگزاران، مال مسلمین را از شهرهای بصره برای ابن عباس می‌فرستاند و ابن عباس نیز آنها را برای حضرت امیر(ع) می‌فرستاد و مصقله بعد از بصره، به کوفه آمد. حضرت علی(ع) تا چند روزی به او چیزی نگفت و بعد از آن مال را از او خواست؛ اما مصقله تنها دویست هزار درهم داد و از پرداخت بقیه عاجز شد. این نقل الغارات است.

طبری در این باره می‌نویسد: مصقله اسیران را به دو هزار درهم خرید و هزار در هم آن را داد؛ اما علی(ع) قبول نکرد و او به معاویه پیوست[۴۰].

مسعودی می‌نویسد: به سه هزار درهم اسیران را خرید و دو هزار درهم به علی(ع) داد و سپس فرار کرد[۴۱].

چهار هزار درهم نیز گفته شده است.

ذُهْل بن حارث گوید: مصقله مرا به مهمانی در کاروان خود دعوت کرد و شب با هم غذا خوردیم. مصقله بعد از صرف غذا، گفت: به خدا قسم امیرالمؤمنین از من این مال را خواسته و به خدا سوگند که قادر بر پرداخت آن نیستم! من به او گفتم: اگر بخواهی، جمعه بر تو نمی‌گذرد تا این که پول را جمع خواهی کرد. او پاسخ داد که نمی‌خواهم از قومم بگیرم و آنها پرداخت مرا به عهده بگیرند و هیچ گاه از یک نفر آنها، چنین درخواستی نخواهم کرد. سپس گفت: به خدا قسم اگر فرزند هند (معاویه) یا فرزند عفان (عثمان) چنین‌طلبی داشتند، به خاطر من از آن می‌گذشتند! نمی‌بینی که چگونه عثمان صد هزار درهم از خراج آذربایجان را در هر سال به اشعث می‌بخشید. من به او گفتم که این (علی) چنین نظری ندارد و چیزی برای تو نخواهد گذاشت. او مدتی ساکت شد و از گفت‌وگوی ما یک شب بیشتر نگذشت که به معاویه پیوست.[۴۲]

سخنان امیرالمؤمنین(ع) پس از فرار مصقله

وقتی خبر فرار او به علی(ع) رسید، فرمود: او را چه شده است؟ خداوند او را هلاک گرداند! کار او مانند کار آقایان بود و مثل بندگان فرار کرد چون خیانت فاجران و بدکاران، خیانت کرد. اگر او می‌ماند و از پرداخت عاجز بود، ما تنها او را زندانی می‌‌کردیم؛ پس اگر چیزی برای او می‌یافتیم، می‌گرفتیم، و اگر مالی برای او نمی‌یافتیم، او را رها می‌‌کردیم.[۴۳]

سید رضی این قسمت از سخنان حضرت را در نهج البلاغه نقل کرده است که حضرت فرمود: خدا مصقله را زشت سازد! رفتاری کرد مانند رفتار بزرگان و گریخت مانند گریختن بندگان. پس هنوز ستایش کننده‌اش را گویا نکرده، خاموش گردانید و توصیف کننده‌اش تصدیق کار او را ننموده، مجبور به توبیخ و سرزنشش گردید و اگر میماند و نمی‌رفت آن‌چه را که مقدور او بود، میگرفتیم و منتظر زیاد شدن مال او می‌گردیدیم[۴۴].

تفاوت بین آن چه در نهج البلاغه آمده است و آن‌چه در قبل از الغارات و شرح ابن ابی الحدید نقل شد، در این است که در نهج البلاغه می‌نویسد: در صورت نداشتن مال صبر کرده، در آینده که مال او زیاد شد، می‌گرفتیم و حال آن‌که مفهوم آن چه نقل کردیم این است که اگر مالی نمی‌داشت، آزاد می‌‌شد و باکی بر او نبود.

حضرت علی(ع) بعد از اطلاع از فرار مصقله، به جانب منزل او رفته، خانه‌اش را ویران نمود که دیگر امید بازگشت به کوفه را به علت خیانت خود نداشته باشد.

برخی فرار مصقله را همراه با جمعی از بنی شیبان دانسته‌اند[۴۵].

وقتی که مصقله فرار کرد، به حضرت امیر(ع) گفتند: آن افرادی که آزاد شدند، به عنوان بنده بگیر؛ زیرا بهای آن پرداخت نشده است. حضرت فرمود: این در مقام قضاوت، حق نیست، چون آنها آزاد شده‌اند و کسی که آنها را خریده، آزادشان کرده است و این مال، قرضی بر عهده و ذمه کسی است که آنها را خریده. آنها گفتند: پس مال ما چه می‌شود ای امیرالمؤمنین؟ حضرت فرمود: آن بر ذمه بدهکاری از بدهکاران است از او بخواهید. در برخی شرح‌های نهج البلاغه در شرح این خطبه نوشته‌اند که مصقله در آغاز کارگزار علی(ع) بر مدائن سپس شهر انبار بود که به نظر درست نمی‌آید[۴۶].[۴۷]

نعیم بن هبیره، برادر مصقله

برادر مصقله به نام نعیم بن هبیره شیبانی جزو شیعیان و طرفداران حضرت امیر(ع) بود. مصقله در نامه‌ای که به وسیله مردی از نصارای «تَغْلب» به نام «حُلوان» برای او فرستاد، نوشت: اما بعد من با معاویه درباره تو گفت‌وگو کردم. او به تو وعده کرامت داده و تو را به امارت مفتخر کرده است. همین که فرستاده من به تو رسید، به جانب من بیا و السلام.

مالک بن کعب ارحبی که کارگزار عین التمر بود، این فرستاده را گرفت و او را نزد علی(ع) فرستاد. حضرت نامه او را گرفته، خواند و بعد دست او را قطع کرد که بر اثر قطع دست، از دنیا رفت. نعیم در نامه‌ای، اشعاری برای مصقله نوشت که در آن اشاره به نامه‌ای که او فرستاده بود، نشده بود.

وقتی که نامه نعیم به مصقله رسید، فهمید که مرد نصرانی هلاک شده است[۴۸]. در برخی منابع ذکر شده که مصقله مرد نصرانی را به کوفه فرستاد که خانواده او را به شام ببرد[۴۹]. تغلبیون نیز بعد از مدتی متوجه شدند که مردی از آنها به هلاکت رسیده، از این روی پیش مصقله آمدند و گفتند: تو سبب هلاک «حلوان» شده‌ای؛ یا او را بیاور و یا این که دیه او را بپرداز. مصقله گفت: من قادر بر آوردن او نیستم، اما دیه او را می‌پردازم.

آری مصقله می‌خواهد که برادر خود را نیز به گمراهی بکشاند؛ اما از آنجا که برادرش مردی مؤمن و از شیعیان علی(ع) بود، در صدد بازگرداندن وی بر آمد و چون از حضرت خجالت میکشید، از این روی بزرگان بکر بن وائل این مطلب را به علی(ع) گفتند و از ایشان اجازه گرفتند که نامه‌ای به مصقله نوشته، او را به بازگشت تشویق نمایند. آنها نامه‌ای به مصقله نوشتند و همراه فردی به شام فرستادند. مصقله پس از دریافت نامه، آن را برای معاویه خواند. معاویه گفت: تو نزد من مورد بدگمانی نیستی و وقتی که چیزی برای تو آمد، آن را از من پنهان دار. مصقله جواب نامه را به آورنده نامه داد و گفت: من خود از نزد علی فرار کرده‌ام، اما من غیبت علی(ع) را نکرده و سخن بدی نسبت به وی نزده‌ام و در نامه خود نوشته بود که من اینجا هستم؛ اگر معاویه پیروز شد، باز می‌گردم و اگر علی پیروز شد، به سرزمین روم می‌روم؛ اما تا زمان مرگم از علی(ع) به نیکی یاد خواهم کرد[۵۰].[۵۱]

فساد اخلاقی مصقله

نوشته‌اند بین مصقله و مغیرة بن شعبه دشمنی و اختلافی رخ داد. مغیره در کلام خود با مصقله تواضع نمود؛ به طوری که مصقله بر او جری گردیده، او را دشنام داد و گفت: من شباهتی از خود را در شکل بچه‌ات (مُطرّف، فرزند کنیزی که از من خریدی) میبینم. وقتی که مغیره این را شنید، چند نفر را به شهادت‌طلبید و آنها در نزد شریح قاضی شهادت دادند و شریح قاضی او را حد زد. مصقله از آن پس، در شهری که مغیره در آن بود، درنگ نمی‌کرد و داخل کوفه نشد تا این که مغیره مرد و مصقله بعد از مرگ وی، وارد کوفه شد. گروهی از قبیله‌اش به استقبال او آمده، بر او سلام کردند و هنوز از جواب سلام فارغ نشده بود که از آنها درباره قبرهای ثقیف پرسید او را راهنمایی کردند. شماری از خویشانش در مسیر، سنگ بر میداشتند. مصقله گفت: این برای چیست؟ گفتند: ما تصور می‌کنیم که میخواهی قبر مغیره را سنگ باران کنی. به آنها گفت: سنگ‌ها را بیندازید و سپس سر قبر مغیره رفته، از او تجلیل کرد[۵۲].

این حکایت، فساد اخلاقی مصقله را نشان می‌دهد. طبری درباره فساد دینی او افزون بر آن‌چه گذشت می‌نویسد: زیاد بن ابیه وقتی که میخواست حجر بن عدی را به شام بفرستد، نامه‌ای به صورت زیر تنظیم کرد و از بزرگان کوفه خواست آن را امضا کنند. نامه را هفتاد نفر امضا کردند که از جمله آنها مصقله، قعقاع بن شور و قدامة بن عجلان بودند. متن نامه امضا شده چنین است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، این چیزی است که ابوبردة[۵۳] بن ابوموسی بر آن شهادت می‌دهد. خدا پروردگار جهانیان است. حجر بن عدی طاعت را رها کرده و از جماعت جدا شده و خلیفه را لعنت کرده و مردم را به جنگ و آشوب دعوت کرده، گروهی را به شکستن بیعت و خلع امیرالمؤمنین، معاویه دعوت می‌کند و به خداوند آشکارا کفر ورزیده است»[۵۴].[۵۵]

مرگ مصقله

تاریخ دقیق مرگ مصقله روشن نیست، ولی نوشته‌اند که مصقله در ایام معاویه در زمان امارت ضحاک بن قیس فهری بر کوفه از سوی وی به طبرستان اعزام شد و با مردم آنجا بر پانصد هزار درهم مصالحه کرد [۵۶]. این موضوع را در سال ۵۴ هجری ذکر کرده‌اند[۵۷].

شاید در همین سال بوده که بنا به نوشته مورخان مصقله همراه با ده هزار نفر برای جهاد به خراسان رفت و از آنجا به منطقه طبرستان حرکت کرد. او و تمام یارانش در منطقه رویان (نزدیک رودبار) طبرستان کشته شدند و این، ضرب المثل شد: «تا این که مصقله از طبرستان برگردد»[۵۸]. در نتیجه آنجا تا زمان سلیمان بن عبدالملک فتح نشد[۵۹]. طبری رفتن مصقله را به طبرستان در حوادث سال ۹۸ نوشته است[۶۰].[۶۱]

منابع

پانویس

  1. رجال طوسی، ص۵۹، ش۲۶.
  2. اردشیر خّره، اردشیر یکی از پادشاهان فارس، و «خُرّه» به معنای «فرّ» است و تقریباً فیروزآباد فارس است. معجم البلدان از بشارّی نقل کرده است که: این شهر همان شهری است که نمرود آن را بنا کرد.
  3. ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۱۲۶؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۸؛ رجال طوسی، ص۵۹، ش۳۶؛ تنقیح المقال، ج۳، ص۲۱۹.
  4. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۳۱۳.
  5. «بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ وَ أَغْضَبْتَ إِمَامَكَ بَلَغَنِي أَنَّكَ تَقْسِمُ فَيْءَ اَلْمُسْلِمِينَ اَلَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ ...»؛ نهج البلاغه، نامه ۴۳.
  6. ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۱.
  7. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۳۱۳-۱۳۱۴.
  8. «أما بعد، فإن من أعظم الخيانة خيانة الأمة و أعظم الغش على أهل المصر، غش الإمام، و عندك من حق المسلمين خمسمائة ألف درهم، فابعث بها إلى حين يأتيك رسولي و إلا فاقبل إلى حين تنظر في كتابي...»؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۴۵.
  9. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۵۱.
  10. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۵۱.
  11. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۲۵۱. ابن ابی الحدید این خیانت را به رقبة بن مصقله، نسبت داده (و ظاهراً اشتباه قلمی است و صحیح همان مصقلة بن هبیره است) و مینویسد: رقبة بن مصقله (مصقلة بن هبیره) برخی اسیران بنی ناجیه را خرید و آزاد و مال آن را نپرداخت و به نزد معاویه گریخت و امیرالمؤمنین (ع) در حق او فرمود: «فعل فعل السادة و أبق إیاق العبید ولیس تعطیل الحدود وإیاحة حکم الدین وإضاعة مال المسلمین من التالف والسیاسة لمن یرید وجه الله تعالی، الملتزم بالدین ولا یظن لعلی التساهل والتسامح فی صغیر من ذلک ولا کبیر»؛ «کاری همچون سادات و بزرگان کرد اما فراری هم چون عبید و بندگان نمود و تعطیل کردن حدود، و ناروا ساختن احکام دینی، و تباه کردن اموال مسلمانان برای کسی که میخواهد ملتزم به احکام دینی و جلب رضای خدا باشد، سیاست و دلجویی نیست، و در مورد علی نمی‌توان گمان برد که در هیچ کار بزرگ و کوچکی آسان‌گیری و گذشت کند».
  12. نک: الغارات، ج۲، ص۵۲۱-۵۴۵؛ نهج البلاغه، خطبه ۴۴.
  13. الغارات، ج۲، ص۷۷۳.
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۳۱۴-۱۳۱۷؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۸۱.
  15. ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۲۶۹.
  16. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۳۱۷-۱۳۱۸.
  17. تاریخ طبری، ج۶، ص۵۳۵.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۳۱۸.
  19. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۴۲.
  20. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۶۰.
  21. معجم البلدان، ج۱، ص۱۴۶؛ مجمل التواریخ و القصص، ص۶۱، چاپ ۱۳۱۸.
  22. ابن بلخی، فارسنامه، چاپ فراهانی، ص۱۵۷، ۱۶۸ و ۱۷۸.
  23. فرهنگ معین، ج۵، ص۱۱۸.
  24. رجال طوسی، ص۵۹؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۲۱۹.
  25. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 430-431.
  26. «بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ أَنَّكَ تَقْسِمُ فَيْءَ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ وَ أُرِيقَتْ عَلَيْهِ دِمَاؤُهُمْ فِيمَنِ اعْتَامَكَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ. فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَكَ عَلَيَّ هَوَاناً وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً فَلَا تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّكَ وَ لَا تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ دِينِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا. أَلَا وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هَذَا الْفَيْءِ سَوَاءٌ يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ وَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۴۳؛ صبحی صالح، نامه ۴۳، ص۴۱۵.
  27. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۱۶۰؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۵۴.
  28. « وَ كُتِبَ إِلَى مَصْقَلَةُ بْنُ هُبَيْرَةَ وَ بَلَغَهُ أَنَّهُ يُفَرِّقَ وَ يَهَبُ أَمْوَالِ أَرْدَشِيرَ خره وَ كَانَ عَامِلًا عَلَيْهَا أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرُ أَ كَبَّرْتَ أَنْ أُصَدِّقُهُ أَنَّكَ تَقْسِمُ فيئ الْمُسْلِمِينَ فِي قَوْمِكَ وَ مَنْ اعْتَراكَ مِنْ السألة وَ الْأَحْزَابِ وَ أَهْلِ الْكَذِبُ مِنَ الشُّعَرَاءِ كَمَا تُقْسَمُ الْجَوْرِ فوالذي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بُرْءُ النَّسَمَةَ لأفتشن عَنْ ذَلِكَ تفتيشا شَافِياً فَانٍ وَجَدْتَهُ حَقّاً لَتَجِدَنَّ بِنَفْسِكَ عَلَىَّ هَوَاناً فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»، «آنان که کوشش‌هایشان در زندگانی دنیا تباه شده است ولی خود گمان می‌برند که نیکوکارند» سوره کهف، آیه ۱۰۴. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۱۶۰. آن چه در قلاب آمده به نقل از بلاذری است.
  29. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۵۵.
  30. «مَا كَان عَلَيْكَ أَنْ لَوْ صُمْتَ لله أَيَّاماً، وَ تَصَدَّقْتَ بِطائِفَةٍ مِنْ طَعَامِكَ مُحْتَسِباً، وَ أَكَلْتَ طَعَامَكَ مِراراً كَفْناً، فإِنَّ تِلْكَ سِيرَةُ الْأَنْبِياءِ وَ آدابُ الصَّالِحينَ»؛ لسان العرب، ماده کفن، ج۱۳، ص۱۳؛ تاج العروس (چاپ سنگی)، ج۹، ص۳۲۱.
  31. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۱۶۴؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۹۳.
  32. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۲؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۶۷.
  33. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 432-435.
  34. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۴.
  35. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۵.
  36. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 435-436.
  37. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ قَرَأَ كِتَابِي هَذَا مِنَ الْعُمَّالِ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ رِجَالًا لَنَا عِنْدَهُمْ بَيْعَةٌ خَرَجُوا هُرَّاباً فَنَظُنُّهُمْ وُجِّهُوا نَحْوَ بِلَادِ الْبَصْرَةِ فَاسْأَلْ عَنْهُمْ أَهْلَ بِلَادِكَ وَ اجْعَلْ عَلَيْهِمُ الْعُيُونَ فِي كُلِّ نَاحِيَةٍ مِنْ أَرْضِكَ ثُمَّ اكْتُبْ إِلَيَّ بِمَا يَنْتَهِي إِلَيْكَ عَنْهُمْ وَ السَّلَامُ»؛ ثقفی، الغارات، ص۲۲۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۳۰؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۰۷.
  38. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 436-437.
  39. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِنْ أَعْظَمِ الْخِيَانَةِ خِيَانَةَ الْأُمَّةِ وَ أَعْظَمُ الْغِشِّ عَلَى أَهْلِ الْمِصْرِ غِشُّ الْإِمَامِ وَ عِنْدَكَ مِنْ حَقِّ الْمُسْلِمِينَ خَمْسُمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَابْعَثْ إِلَيَّ بِهَا حِينَ يَأْتِيكَ رَسُولِي وَ إِلَّا فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ تَنْظُرُ فِي كِتَابِي فَإِنِّي قَدْ تَقَدَّمْتُ إِلَى رَسُولِي أَلَّا يَدَعَكَ سَاعَةً وَاحِدَةً تُقِيمُ بَعْدَ قُدُومِهِ عَلَيْكَ إِلَّا أَنْ تَبْعَثَ بِالْمَالِ وَ السَّلَامُ»؛ ثقفی، الغارات، ص۲۴۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۴۵؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۹۰؛ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۴۱۶.
  40. تاریخ طبری (ده جلدی)، ج۵، ص۱۲۶.
  41. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۸.
  42. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 438-439.
  43. «مَا لَهُ تَرَّحَهُ اللَّهُ فَعَلَ فِعْلَ السَّيِّدِ وَ فَرَّ فِرَارَ الْعَبْدِ وَ خَانَ خِيَانَةَ الْفَاجِرِ فَلَوْ عَجَزَ مَا زِدْنَا عَلَى حَبْسِهِ فَإِنْ وَجَدْنَا لَهُ شَيْئاً أَخَذْنَاهُ وَ إِنْ لَمْ نَجِدْ لَهُ مَالًا تَرَكْنَاهُ»؛ ثقفی، الغارات، ص۲۴۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۴۵؛ بحارالأنوار، ج۴۳، ص۴۱۷.
  44. «قَبَّحَ اللَّهُ مَصْقَلَةَ فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ وَ فَرَّ فِرَارَ الْعَبِيدِ فَمَا أَنْطَقَ مَادِحَهُ حَتَّى أَسْكَتَهُ وَ لَا صَدَّقَ وَاصِفَهُ حَتَّى بَكَّتَهُ وَ لَوْ أَقَامَ لَأَخَذْنَا مَيْسُورَهُ وَ انْتَظَرْنَا بِمَالِهِ وُفُورَهُ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۱۴۴، ص۱۳۰؛ صبحی صالح، خطبه ۴۴، ص۸۵.
  45. قاضی نعمان مصری، شرح الأخبار، ج۲، ص۹۵؛ سمعانی، الأنساب، ج۸ ص۲۰۶.
  46. بیهقی، معارج نهج البلاغه، ص۳۲۶؛ کیذری، حدائق الحقایق، ج۱، ص۲۹۱.
  47. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 439-441.
  48. ثقفی، الغارات، ص۲۵۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۴۴؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۵۵۱.
  49. ابن قتیبه، المعارف، ص۴۰۳، سمعانی، الأنساب، ج۸، ص۲۰۶.
  50. الامامة و السیاسة، ج۱، ص۸۷.
  51. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 441-442.
  52. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۲۴. مصقله مدعی بود بچه کنیزی که مغیره از او خریده بچه اوست و مغیره قبل اطمینان از آبستن نبودن وی با کنیز همبستر شده است.
  53. ابوبرده از علی(ع) جدا و بعد از شریح، قاضی کوفه شد و حکم به کفر حجر بن عدی داد. (الغارات، ص۱۳۸۸).
  54. تاریخ طبری (ده جلدی)، ج۵، ص۲۶۹.
  55. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 442-443.
  56. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۸، ص۲۷۵.
  57. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۶۹؛ ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد معاویه)، ص۱۵۸.
  58. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۳۰؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۴۲۰؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۵۳۵؛ المعارف، ص۱۷۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۸، ص۲۷۷.
  59. حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۵.
  60. تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۵، ص۲۹۶.
  61. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 444.