نهضت‌های شیعی در دوران امویان

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

جنبش شیعه

معاویه افزون بر خطر خوارج، با خطر شیعیان علی بن ابی‌طالب (ع) در کوفه و بصره مواجه بود. امام حسن (ع) صلح خود با معاویه را نقض نکرد و عراق را ترک نمود. این مسئله موجب سختی بیشتری برای عراقیان شد[۱]. معاویه خواستار مطیع کردن عراقی‌ها بود؛ زیرا آنان، این منطقه را برای نظام اموی نا آرام می‌ساختند. در آن هنگام عراقی‌ها که با اکراه و برخلاف میل‌شان و به ظاهر، نه دل خواسته، تن به وحدت با حکومت اسلامی داده بودند، دریافتند[۲] که زندگی ایشان دگرگون شده، آینده‌ای پیش روی آنان است که بسیار سخت‌تر و بی‌رحمانه‌تر از آن است که می‌پنداشتند.

چند سالی نگذشت که ایشان هیئت‌هایی را به نزد امام حسن (ع) فرستاده، از کارهای معاویه و استاندارانش شکایت کردند و او را تشویق نمودند که در جنگ با ساکنان شام، آنان را رهبری کرده، سپس توصیه‌های او را بشنوند.

امام حسن (ع) برخی از چیزها را رد کرد و بعضی دیگر را که برای صلح و جلوگیری از خون‌ریزی مؤثر بود، قبول کرد. در این دیدارها بود که یک حزب سیاسی سازمان‌یافته برای شیعه شکل گرفت و امام رئیس آن شد[۳] و پیروان او در حال صلح منتظر ماندند تا وی دستور جنگ بدهد.

در چنین فضایی معاویه، مغیرة بن شعبه را استاندار کوفه کرد[۴] و به او اختیار تام داد و او را به تسامح در حکومت سفارش کرد. شاید هدف او از تعیین شخص انعطاف‌پذیری مثل مُغیره، سازش با مخالفان کوفی بود. استانداری مُغیره ده سال طول کشید. وی در آن سال‌ها از طریق شخصیت نرم خویش، در آرام کردن فضای سیاسی نقش ایفا کرد.

آشکار است که شیعیان فقط آن اندازه که اوضاع داخلی به آنان اجازه می‌داد، از آسایش برخوردار شدند. از این‌رو آنان از سیاست ملایم استاندار بهره بردند و جنبش دیگری را در مخالفت با امویان پی ریختند. فرونشاندن این مخالفت‌ها و ایجاد آسایش و آرامش در عراق، بدون استفاده از شدت عمل دشوار بود.

از این‌رو معاویه بعد از هلاکت مُغیره (در سال ۵۰ / ۶۷۰) زیاد بن ابیه را، علاوه بر بصره، استاندار کوفه کرد[۵]. زیاد با سیاست مخصوص به خود و با تکیه بر خشونت، دل‌های مردم عراق را از رعب و وحشت پر کرد. در نتیجه این سیاست خشن، مقاومت شیعه ضعیف شد و به جز صدای حجر بن عدی - رهبر کوفی، که به اعدام محکوم شد[۶] - صدای هیچ مخالفی برنخاست[۷].[۸]

مبارزه با تشیع در روزگار معاویه

وجود اعتقادات شیعی در میان بخشی از مردم، به‌ویژه مردم عراق، از مسائل مهم در عهد معاویه، بود. بدون شک، شیعیان از دشمنان مهم معاویه بودند. همچنان که خوارج نیز دشمنان دیگری برای او محسوب می‌شدند. اما اهمیت خوارج چندان نبود؛ زیرا بدبینی عمومی مسلمانان به آنها، افراط‌گرایی، بی‌رحمی‌های خاص، مواضع تند و بی‌حساب و کتاب آنها، و کافر دانستن همگان، سبب نداشتن پایگاه مردمی شده بود. برخلاف آنها، شیعیان، به‌ویژه در عراق، پشتوانه‌ای همچون نفوذ امام علی (ع) و دیگر اهل بیت (ع) را داشتند. فرهنگی که امام علی (ع) در عراق ترویج کرده بود، فرهنگی کاملاً اسلامی بود و مردم، گرچه در فشار معاویه، سکوت می‌کردند، اما در عمق وجود خود می‌توانستند حق آن حضرت را از باطل معاویه تشخیص دهند. معاویه و کارگزارانش به شکل‌های مختلفی با این جریان برخورد کردند، از روش سازشکارانه و همراه با رأفت و رحمت گرفته تا سخت‌گیری‌های بسیار گسترده. برخورد دوم بسیار وسیع و پر دامنه بود و به‌ویژه در برخورد با مردم عراق پی‌گیری می‌شد. یکی از مهم‌ترین روش‌ها ایجاد بی‌زاری از امیرمؤمنان علی (ع) در میان مردم بود. معاویه و دیگر امویان در دوره‌های بعد به سختی در حذف چهره علی (ع) از جامعه و معرفی او به عنوان عنصری جنگ‌طلب، خون‌ریز و... فعالیت می‌کردند.

زندگی امام علی (ع) در عهد رسول خدا (ص) و بعدها در دوران خلفا، به‌ویژه در دوره خلافت خود، عظمتی خاص در جهات علمی و عملی از او به اثبات رسانده بود. مردم خطبه‌های او را سینه به سینه نقل می‌کردند. اخبار مربوط به برتری علمی او، احادیث فضائل او به نقل از پیامبر (ص) و قضاوت‌های شگفت و تحسین برانگیزش را برای یکدیگر و نیز در محافل حدیثی نقل می‌کردند. اینها موجب حضور آن فرهنگ در میان مردم بود. فرهنگی که سبب می‌شد اصحاب امام (ع)، تا رسیدن به شهادت، محبّت او را حفظ کنند. به‌ویژه تداوم این فرهنگ به طور طبیعی در میان فرزندان امام علی (ع)، که خاندان پیامبر (ص) تلقی می‌شدند، برجا می‌ماند.

امویان این واقعیت را به خوبی درک می‌کردند، از این‌رو مصمم شدند تا چهره امام را مخدوش کرده و در هر محفل و مجلسی از او اظهار تنفّر و بی‌زاری کرده، او را لعن کنند. ابن ابی الحدید، در باب «احادیثی که معاویه با تحریک عده‌ای از صحابه و تابعین در ذمّ علی جعل کرد» در کتابش آورده است[۹]. وقتی از مروان حکم سؤال شد که چرا چنین می‌کنند، در پاسخ گفت: لا یستقیم لنا الأمر إلا بذلک[۱۰]؛ «حاکمیت بنی‌امیّه جز با سبّ علی (ع) پابرجا نمی‌ماند».

آنان همزمان با تحقیر آن حضرت، کوشش می‌کردند تا با جعل احادیث، خلفای دیگر را بر وی ترجیح دهند. این سیاستی بود که یکسره ادامه یافت و ضمن آن خلفا و صحابه به صورت قدیس درآمدند. به همین دلیل، برخی بر این باورند که، بیشتر احادیثی که درباره فضایل صحابه ساخته شده است، در روزگار امویان بوده است؛ زیرا جاعلان بدین‌وسیله به بنی‌امیّه تقرّب می‌جستند[۱۱]. یکی از کارهای معاویه، نسبت دادن احادیث امیرالمؤمنین (ع) به خود یا دیگران بود و گاهی دیگران نیز احادیث علی (ع) را به معاویه نسبت می‌داند. جاحظ که متوجه این موضوع شده بود، با اشاره به اینکه معاویه سر و کاری با زهّاد ندارد، نسبت دادن این احادیث را به او تکذیب کرده است[۱۲].

برای مثال این حدیث امام (ع) را که فرموده است: «مَا رَأَيْتُ سُرْفاً إِلَّا إِلَى جَانِبَهَا حَقُّ مُضَيَّعٌ»، به معاویه نسبت داده‌اند[۱۳]. و در موردی دیگر، یکی از احادیث امام علی (ع) به یک اعرابی نسبت داده شده است[۱۴]. خود معاویه گفته بود ما نامه علی (ع) را به محمد بن ابی بکر، به ابوبکر نسبت می‌دهیم[۱۵]. سبّ و لعن علی (ع) در دوره معاویه و سپس امویان به صورت یک سنت متداول ادامه داشت، تا آنکه در زمان عمر بن عبدالعزیز خاتمه یافت[۱۶]. معاویه می‌گفت این امر باید آنقدر گسترش یابد تا کودکان با این شعار بزرگ شده و جوانان با آن پیر شوند و هیچ‌کس از او فضیلتی نقل نکند[۱۷]. گفته‌اند، معاویه چهارصد هزار درهم به سمرة بن جندب داد تا بگوید آیه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ[۱۸] درباره علی (ع) نازل شده است[۱۹]. ابن ابی الحدید نوشته است: معاویه، شماری از صحابه و تابعین را بر آن داشت تا بر ضد امام علی (ع) احادیثی روایت کنند، که از آن جمله ابوهریره، عمرو بن العاص، مغیرة بن شعبه و عروة بن زبیر بودند[۲۰]. معاویه مقیّد بود در پایان خطبه‌های خود امام علی (ع) را لعن کند[۲۱]. او حتی برخی اصحاب امام علی (ع) را وادار می‌کرد تا بر منبر رفته، بر او لعن کنند[۲۲]. اگر کسی از عمال معاویه از لعن بر امام (ع) خودداری می‌کرد، او را عزل می‌کرد و شخص دیگری را به جای او می‌گماشت[۲۳]. او وحشتی ایجاد کرده بود تا مردم فرزندانشان را علی ننامند[۲۴] بلکه نام معاویه بر آنان گذارند[۲۵]. بسیاری از مردم در شام و عراق بودند که به دلیل کشته شدن اقوام و نزدیکانشان، از امام علی (ع) بیزار بودند. این زمان فرصتی برای آنان پیش آمده بود تا کینه خود را در سب و لعن آشکار کنند. حریز بن عثمان، هر صبحگاه و شامگاه هفتاد بار امام را لعن می‌کرد. علت را پرسیدند، گفت: او سر آبا و اجداد من را با ظنّ و گمان جدا کرد؛ چگونه چنین نکنم![۲۶] اقدام دیگر معاویه در برابر شیعیان ایجاد «فشار و سخت‌گیری بر شیعیان» بود. معاویه احساس می‌کرد نمی‌تواند شیعیان عراق را همچون شامیانِ احمق بفریبد؛ از این‌رو، راه قتل و شکنجه را برگزید. افزون بر این، مردم عراق، از شیعه و غیر شیعه، اشخاص حسّاسی بودند که با کمترین رنجش، شعارهای تندی علیه امویان می‌دادند، هر چند در زیر سایه شمشیر زیاد یا حجاج تسلیم بودند. اصطلاحی که برای شیعه علی در روزگار امویان شایع کرده بودند، «تُرابیّه» بود[۲۷]. کشتار شیعیان از زمان امام علی (ع) آغاز شد. بسر بن ارطاة، سفیان بن عوف غامدی و ضحاک بن قیس، از جمله کسانی بودند که در زمان حکومت امام علی (ع) به بلاد عراق و حجاز حمله کردند. معاویه به آنها گفته بود در شهرها بگردند و هرجا شیعه علی را که یافتند بکشند. با بودن مغیره در کوفه، اوضاع قدری آرام‌تر بود، اما با مرگ وی در سال ۴۹ یا ۵۰، اوضاع کوفه دگرگون شد. در آن هنگام زیاد بن ابیه، والی بصره بود و معاویه امارت کوفه را هم به او سپرد. وی در نخستین اقدام خود، دست حدود هشتاد نفر از کسانی که حاضر نشدند با او بیعت کنند قطع کرد[۲۸]. از جمله شیعیانی که به دست زیاد کشته شدند، مسلم بن زیمر و عبدالله بن نجی بودند. امام حسین (ع) در نامه‌ای که در پی شهادت حُجر برای معاویه فرستاد، از شهادت آنان نیز یاد کرد[۲۹].

مأموریت مهم زیاد، سرکوبی شیعیان در کوفه و در سراسر عراق می‌گوید: او پیوسته در پی شیعیان بود و هر کجا آنان را می‌یافت می‌کشت و شمار زیادی را کشت. او دست و پای مردم را قطع و چشمان‌شان را کور می‌کرد. البته خود معاویه نیز جماعتی از شیعیان را کشت[۳۰]. در جای دیگر نیز آمده است که معاویه خود دستور داد گروهی از شیعه را به دار آویزند[۳۱]. زیاد شیعیان را در مسجد جمع می‌کرد تا از علی (ع) اظهار بیزاری کنند[۳۲]. او در بصره نیز در جست‌وجوی شیعیان بود و با یافتن آنها، آنان را می‌کشت[۳۳]. امام حسن (ع)، ضمن نامه‌ای در این باره به معاویه اعتراض کرد[۳۴]. مورخان معاویه را فردی قابل انعطاف و با سعه صدر می‌دانند! او به زیاد دستور داده بود هر کس را که بر دین علی است، از بین ببرد[۳۵]. معاویه همچنین به عمّال خود نوشت: در میان شما هر که از شیعیان علی (ع) و متّهم به دوستی اوست، از بین ببرید، حتی اگر دلیل و بیّنه‌ای برای این کار، ولو با حدس و گمان، از زیر سنگ بیرون بکشید[۳۶].[۳۷]

جنبش شیعیان در عراق، جنگ عین الورده

مروان بن حَکَم پیش از مرگش، سپاهی را به فرماندهی عبیدالله بن زیاد مجهز کرد و برای سرکوبی زفر بن حارث به قَرْقیسیا در منطقه جزیره گسیل داشت. وی ابن زیاد را حاکم همه سرزمین‌هایی نمود که فتح می‌کند. به او دستور داد پس از پایان کار جزیره، به سمت عراق برود تا حاکمیت امویان را بر آنجا مجدداً باز گرداند. وقتی به جزیره رسید، خبر مرگ مروان و نامه عبدالملک را دریافت کرد که از او خواسته بود کاری را که پدرش به او سپرده، انجام دهد و او را در رفتن به سوی عراق تشویق کرد[۳۸].

عراق منطقه‌ای بود که بیشترین تشنجات سیاسی در آن رخ می‌داد و کوفه مرکز مبارزه سیاسی محسوب می‌شد. شیعیان در آنجا با مشکل کوتاهی و احساس گناه بعد از فاجعه کربلا دست به گریبان بودند. مردم کوفه در طول حکومت عبیدالله بن زیاد ناچار شدند به آرامش تمایل پیدا کنند و علت آن، این بود که فضای سیاسی، هر گونه اقدامی را در برابر نظام اجازه نمی‌داد، به‌ویژه بعد از تعقیب‌ها و فشار آهنین حکومت اموی که لرزه بر اندام‌ها می‌انداخت[۳۹].

اما هنگامی که بعد از مرگ یزید و فرار عبیدالله بن زیاد، نا آرامی همه جای آن سرزمین را فرا گرفت، یاران امام حسین (ع) با هدف خون‌خواهی او به یکدیگر پیوستند؛ زیرا بعد از شهادت حسین (ع) این فاجعه آنان را تکان داد و آنان به علت یاری نکردن و دفاع ننمودن از او پشیمان شدند و با همه وجود به گناه‌شان اعتراف کردند، از این‌رو وسیله‌ای نمی‌یافتند تا این کوتاهی را بپوشانند و از این گناه بزرگ نزد خدا توبه کنند، مگر با خون‌خواهی امام حسین (ع)[۴۰].

شیعه جلساتی را به ریاست سلیمان بن صرد خزاعی برای تعیین موضع و شیوه کار عملی منعقد کرد. توبه و طلب مغفرت، بر این جلسات سایه افکنده بود. رهبر این حرکت چنین می‌گفت: «این گناه پاک نمی‌شود، مگر به وسیله کشتن قاتلان کربلا یا کشته شدن در این راه». آنان نام «توّابین» بر خود نهادند و شعارشان خون‌خواهی امام حسین (ع) بود[۴۱].

هنگام تحول جایگاه سیاسی، در پی پیوستن بصره و کوفه به ابن زبیر، فرصت عمل خوبی برای توابین به وجود آمد. آنان به جمع‌آوری نیرو و سلاح در کوفه، بصره و مداین پرداختند و از همان آغاز، زمان جنبش را مشخص نمودند. آنان در پادگان نخیله برای جذب داوطلبان تجمع کردند[۴۲].

سلیمان بن صُرَد پیشنهاد عبدالله بن یزید انصاری، کارگزار ابن زبیر، را در کوفه رد کرد؛ وی از ایشان تقاضای کمک کرده بود. همچنین یاران سلیمان اندیشه اتحاد با ابن زبیر را مردود شمردند. آشکار است که قبول نکردن این پیشنهاد ناشی از اعتقادشان مبنی بر این بود که ابن زبیر به خلافتی تکیه زده که حق امام حسین (ع) بود[۴۳].

توّابین از پادگان‌شان در نخیله، در پنجم ربیع الآخر ۶۵ / ۶۸۴ - یعنی همان زمانی که در نظر داشتند - قیام کردند و در مسیرشان برای گرفتن انتقام، نخست به کربلا رفتند. وقتی به مزار امام حسین (ع) رسیدند، برای او طلب رحمت کردند و گریستند و از کوتاهی که در حق حسین (ع) توبه نمودند. بعد از یک شبانه روز گریستن، هیجان بسیاری به آنان دست داد و تصمیم گرفتند برای جنگ با عبیدالله بن زیاد به دلیل اینکه دستور قتل امام حسین (ع) را صادر کرده بود به شام بروند. آنان به این باور رسیدند که این، راهی جدّی برای گرفتن انتقام است[۴۴].

سپاه توّابین به شهر هیت در ساحل فُرات رسید، سپس بر کناره رودخانه رفت تا به قَرْقیسیا رسید[۴۵]. این شهر دورترین منطقه‌ای بود که - اگرچه ظاهری - با ابن زبیر بیعت کرده بودند[۴۶].

امیر قَرْقیسیا، زفر بن حارث کلابی، باشور و هیجان، از سپاه توّابین استقبال کرد، به‌ویژه که منفعت مشترک هر دو سپاه در جنگ با امویان بود. زفر به ایشان پیشنهاد کرد، صفهای خود را با یاران ابن زبیر یکی کنند، اما آنان این پیشنهاد را نپذیرفتند. همچنین توصیه او را در بازگشت از تصمیم انتحاری رد کردند. فقط به اندازه لازم در آن شهر مسلح شده، سپس به سوی سرنوشت خود رفتند[۴۷].

توابین با سپاه اموی در عین‌الورده - از سرزمین جزیره واقع در شمال غربی صِفِّین - در سال ۶۵ / ۶۸۵ روبه‌رو شدند و به جنگ شدید و نابرابری با آنان دست زدند. از آنجا که در مقایسه با افراد سپاه اموی، شمارشان کم بود، این جنگ به نابودی سپاه آنان و کشته شدن رهبران‌شان، به استثنای رفاعة بن شداد منجر شد. وی همراه با باقیمانده اندک آنان به کوفه باز گشت[۴۸].

در این جنبش دو مسئله ملاحظه می‌شود: اول، این حرکت، شیعی توصیف شده است و مورخان آن را نقطه تحول جدیدی در تکامل شیعه می‌دانند...[۴۹].

دوم، این جنبش آغاز اقدامی اساسی بود که تا هم‌اکنون از فعالیت‌های شیعه است و آن زیارت قبر امام حسین (ع) و طلب رحمت برای او است و این مرحله دیگری از رشد حرکت شیعه از یک حرکت سیاسی محض، به حرکتی دینی - سیاسی بود[۵۰].[۵۱]

بنی‌هاشم پس از واقعه کربلا

به جز امام سجاد (ع) که رهبری شیعیان امامی را در این دوره عهده‌دار بود، دو شخصیّت علوی و عبّاسی آن زمان در فعالیت‌های سیاسی و گروهی مشارکت داشتند: یکی محمد بن حنفیه، فرزند علی (ع) از غیر فاطمه زهرا (س) و دیگری عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، که شهرتش را مدیون دانایی، تبحر در حدیث و اعتباری بود که خلفا برای وی به عنوان پسر عموی رسول خدا (ص) قائل بودند. وی روایات فراوانی از طریق صحابه از پیامبر (ص)، به خصوص در زمینه تفسیر نقل کرده است[۵۲].

محمد بن حنفیه، گرچه از فرزندان فاطمه (س) نبود، اما به دلیل علوی بودن موقعیت بالایی در میان شیعیان داشت، به‌ویژه که به دلیل سنّ زیاد او در مقایسه با دیگر علویان، برای رهبری شیعیان سیاسی، که از نظر سیاسی رهبری اهل بیت (ع) را مطرح می‌کردند، مورد توجه بود. محمد بن حنفیه شخصیتی برجسته و مورد توجه امام (ع) بود. پرچم سپاه امام در جنگ جمل به دست محمد بن حنفیه بود[۵۳]. تحلیل خود او این بود که امام حسن (ع) چشم‌های علی (ع) هستند و من دست او، و دست باید از چشم‌ها حفاظت کند[۵۴]. امیرالمؤمنین علی (ع) در تبیین موقعیت این سه برادر می‌فرمود: أین النجم من الشمس و القمر، خورشید و ماه کجا و ستاره کجا؟»[۵۵]. امام به آنان فرمود که بدین دلیل پرچم را به دست ابن‌حنفیه سپرده که جان فرزندان پیامبر (ع) حفظ شود[۵۶]. این مسئله که او از بنی‌فاطمه نبود، بعدها برای خرد کردن شخصیت ابن حنفیه از طرف ابن‌زبیر به کار گرفته شد[۵۷]، با این حال این حربه در میان شیعیان چندان مؤثر نیفتاد.

در این شکی نیست که ابن‌حنفیه یکی از شیعیان سرسخت بود، چنان‌که از رفتار و کردارش به دست می‌آید؛ اما اینکه داعیه رهبری داشته، و ادعای امامت کرده باشد، دلیل مستندی در منابع تاریخ وجود ندارد. گرچه ممکن است دیگران از او بهره‌ای گرفته و حتی به نام او فرقه‌ای ساخته و مهدویتی را معتقد شده باشند. چه بسیار افرادی که در چنین موقعیت‌هایی قرار می‌گیرند. چنان‌که بعضی از ائمه شیعه نیز به همین وضعیت گرفتار آمدند. ابن‌حنفیه راوی احادیثی بود که مردم را به سمت اهل بیت (ع) و خاندان پیامبر (ص) سوق می‌داد. از او نقل است که گفت: من أحبَّنا لِلّه نَفَعَهُ اللّه بِحُبّنا و لو کان اسیرآ بالدّیلم[۵۸]. محبان اهل بیت (ع) فروان بودند اما کسانی که به آیه: ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي[۵۹]، وفادار بودند اندک بودند. از این‌رو امام سجاد (ع) فرمود: «مَا بِمَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ عِشْرُونَ رَجُلًا يُحِبُّنَا»[۶۰]. شیعیان وفادار و اشخاص معتقد ما در مکه و مدینه به بیست نفر نمی‌رسند. گرچه هواداران سیاسی بسیار زیاد بودند. تعبیری که معمولاً یاران ابن‌حنفیه خطاب به او می‌گفتند، این بود: یابن خیر الاخیار وابن ابرِّ الابرار ما خلا النبیین و المرسلین[۶۱]. از میان دو مخالف سرسخت ابن زبیر، یکی محمد بن حنفیه و دیگری مختار به دو دلیل، ابن‌حنفیه خطر بیشتری برای او داشت: نخست اینکه مختار در کوفه به نام او پرچم مخالفت برافراشته بود و دوم اینکه رهبری بخشی از جریانات شیعی را ظاهراً برعهده داشت. تمامی کوشش ابن زبیر این بود که حیثیت این دو مخالف را لکه‌دار کند. برای این کار چهل هفته از ذکر صلوات بر پیامبر (ص) خودداری کرد. وقتی سبب آن را پرسیدند، گفت: إن له أُهَیْل سوء فإن ذُکِر مَدُّوا أعناقهم لِذِکره[۶۲]. او دارای خانواده کوچکی است که وقتی یادی از او بشود، همه آنها گردن خود را دراز می‌کنند! در این زمینه تعبیرهای تندتری نیز داشت[۶۳]. از گفته‌های اوست: بیت سوء لا أول لهم و لا اخر. این سخن موجب برآشفتگی سخت ابن عباس شد که در آن زمان، ابن زبیر او را به سوی طائف اخراج کرده بود[۶۴]. ابن زبیر خود معترف بود که چهل سال است که بغض اهل بیت (ع) پیامبر (ص) را بر دل دارد[۶۵]. همو بود که پدرش زبیر را نیز وادار کرد تا حمایتش را از اهل بیت برداشته و حتی به جنگ علی (ع) در جمل برود. از این‌رو علی (ع) درباره او فرمود: ما زال الزبیر منا أهل البیت حتی نشأ ابنه المشؤوم عبدالله[۶۶]. زبیر از خاندان ما بود تا اینکه فرزند سومش، عبداللّه رشد یافت. ابن ابی الحدید می‌گوید: به گفته ابن‌عمر، محرک عایشه نیز همین عبدالله بن زبیر بود[۶۷]. بی‌دلیل نبود که عایشه بعد از پدرش و پیامبر (ص) داشت[۶۸].

از این سوابق به خوبی برمی‌آید که ابن زبیر کینه شدیدی به علویان داشته و با اینکه دشمن اصلی او بنی‌امیه بودند، دست از آزار و اذیت هاشمیان برنمی‌داشت. به طور طبیعی بنی‌هاشم نیز حاضر به بیعت با او نشدند. او نیز ابن‌حنفیه، ابن‌عباس و بیست و چهار تن از بنی‌هاشم را در مدخل چاه زمزم زندانی کرد، که فرستادگان مختار با هجوم ناگهانی و بدون سلاح آنها را نجات دادند[۶۹]؛ ابن زبیر قصد داشت این هاشمیان زندانی را به آتش بسوزاند. وقتی در این باره، به عروة بن زبیر، که به نقل حدیث از پیامبر (ص) شهرت داشت، اعتراض شد، گفت این کار برای حفظ وحدت مسلمین بوده و همانند کاری است که عمر بن خطاب درباره مخالفین با بیعت با ابوبکر کرده و حتی هیزم برای این کار جمع کرد تا خانه آنها را آتش بزند[۷۰].

جرأت چنین کاری را نداشت، دلیل آن هم این بود که بسیاری از یارانش صرفاً به خاطر ظلم امویان در کنار او جمع شده و فاسد را بر فاسدتر ترجیح داده بودند و اجازه نمی‌دادند که او دست به چنین عملی بزند[۷۱]. ابن زبیر بارها ضمن سخنرانی خود به عیب‌جویی از امام علی (ع) می‌پرداخت و ابن‌حنفیه صدای اعتراض بلند می‌کرد و مشاجرات لفظی میان آنها به وجود می‌آمد.[۷۲] این مسئله موجب شد تا ابن زبیر دستور اخراج ابن‌حنفیه را بدهد که سخت مورد اعتراض ابن عباس واقع شد[۷۳]. عبدالملک که می‌خواست تا از این اختلاف به نفع خویش بهره‌برداری کند، نامه‌ای به ابن‌حنفیه نوشت و به وی گفت که می‌تواند به شام برود. ابن عباس نیز با تمجید از شخصیت ابن‌حنفیه، از عبدالملک خواست تا مراعات حال او را بکند. عبدالملک نیز پاسخ مساعد به ابن عباس داد. محمد بن حنفیه به شام رفت و در میان راه، هر که از اهل شام بر او می‌گذشت، سخن از صیام و قیام او می‌گفت و اوصاف او بر سر زبان‌ها می‌رفت. عبدالملک احساس خطر کرد، از این‌رو در همان زمانی که ابن حنفیه در راه بود به او خبر داد که اگر می‌خواهد وارد دمشق شود، باید با وی بیعت کند. اما ابن حنفیه نپذیرفت و به مکه بازگشت و در شعب ابوطالب در کنار برخی از یاران کوفی خود سکونت گزید. بار دیگر کشاکش بین او و ابن زبیر آغاز شد و به اخراج او به طائف انجامید. در این زمان نیز که ابن عباس از مکه به طائف اخراج شده با ابن‌حنفیه بر ضد ابن زبیر دست به تبلیغ زدند[۷۴].

عبدالله بن عباس شخصیت مهم دیگر بنی‌هاشم است که در مکه از مخالفین سرسخت ابن زبیر شمرده می‌شد. او از همان آغاز با ابن زبیر به مخالفت برخاست. زمانی که هنوز یزید در قید حیات بود، او را به دلیل مخالفتش با ابن زبیر تشویق کرد؛ زیرا گمان می‌برد که می‌تواند از فرصت به دست آمده برای خود بهره‌برداری کند. ابن عباس و فرزندان عبدالمطلب، به او نوشت: تو فراموش کرده‌ای که حسین و جوانان بنی‌عبدالمطلب را کشتی و اجساد آنان را در آن رمل‌ها بدون کفن رها کردی. پدر تو کسی بود که سنت را از میان برد و بدعت را زنده کرد[۷۵]. یزید هم در پاسخ، او را متهم به شرکت در قتل عثمان کرد و باز ابن عباس نوشت که بیشترین تقصیر در قتل عثمان، از آن پدرت معاویه است[۷۶]. موضع ابن عباس در جریانات مکه در عهد ابن زبیر با محمد بن حنفیه کاملاً هماهنگ بود و به دفاع از ابن حنفیه می‌پرداخت و بارها بر سر همین مسائل و مشابه آنها با ابن زبیر مشاجره می‌کرد[۷۷]. برای منکوب کردن ابن عباس بر منبر رفت و او را متهم کرد که به «متعة النساء» اعتقاد دارد و خواست از این طریق او را رو در روی مردمی که متابعت از خلیفه دوم در نهی از متعه - برخلاف تجویز پیامبر (ص) برخاست و ضمن پاسخ به اتهامات او گفت که اعتقادش به متعه به خاطر تجویز پیامبر (ص) بوده است و اگر ابن زبیر تردید دارد، می‌تواند از مادرش بپرسد![۷۸]

حمایت‌های ابن عباس از ابن‌حنفیه و نیز مخالفت با ابن‌زبیر، به اخراج او از مکه انجامید. او به طائف رفت و همانجا در سال ۶۸ درگذشت. ابن حنفیه بر او نماز گزارد و گفت: الیوم مات ربّانیّ هذه الأُمة رَحِمَهُ اللّه تعالی[۷۹].[۸۰]

منابع

پانویس

  1. این چیزی بود که خود عراقی‌ها برای خود تدارک دیده بودند (ج).
  2. ولهوزن، یولیوس، الخوارج و الشیعه، ص۱۱۳.
  3. بدون تردید فشارهای سیاسی حاکمان، شیعه را در مقابل حوادث منسجم‌تر کرد، ولی شکل‌گیری شیعه در اثر آن حوادث باور مورخان سنی است، از دید تاریخ‌نگاران شیعی، نخستین قدم در شکل‌گیری تشیع، رویداد غدیر است؛ به طوری که شماری از اصحاب رسول خدا (ص) با خلافت ابوبکر مخالفت کردند و سپس مانند خود امام برای جلوگیری از اختلاف راضی شدند. بی‌تردید، نخستین شیعیان امامی مذهب، ابوذر، سلمان، عمار و مقداد بوده‌اند (ج).
  4. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۰۷.
  5. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۵. درباره سخت‌گیری‌های معاویه به شیعیان ر.ک: ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص۴۳ - ۴۵.
  6. متأسفانه، مؤلف از شهادت حجر به دست معاویه به سادگی گذشته است. شهادت حجر و یارانش، یک گام سیاسی مهم برای شیعیان عراق به حساب می‌آید. در عین حال، سندی از ظلم و جنایت معاویه بر ضد شیعیان است؛ شیعیانی که تنها خواستار آن بودند تا خطیب اموی بر منبر کوفه، علی بن ابی‌طالب (ع) را دشنام ندهد، امابه اتهام کفر و الحاد توسط معاویه به شهادت رسیدند. شهادت حجر، جنایت هولناکی بود که نفرت همه را برانگیخت و سبب اعتراض عایشه به معاویه شد (ج).
  7. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۱۹۹؛ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۲۵۳ - ۲۵۷.
  8. طقوش و جعفریان، دولت امویان، ص ۲۶.
  9. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۶۳.
  10. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۸۴.
  11. ر.ک: امین، احمد، فجرالاسلام، ص۲۱۳.
  12. جاحظ، البیان والتبیین، ج۲، ص۶۱.
  13. سیوطی، جلال‌الدین، تاریخ الخلفاء، ص۲۴۷.
  14. میدانی، مجمع الامثال، ج۱، ص۶۵۱.
  15. ثقفی، ابواسحاق، الغارات، ج۱، ص۲۵۱.
  16. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۴۳.
  17. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۷؛ العمانی، النصائح الکافیة، ص۷۲.
  18. «و از مردم کسی است که گفتارش درباره زندگی این جهان تو را به شگفتی وا می‌دارد و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه می‌گیرد و همو کینه‌توزترین دشمنان است» سوره بقره، آیه ۲۰۴.
  19. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص۳۶۱ (چهار جلدی).
  20. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۶۳.
  21. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۶-۵۷.
  22. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۲، ص۲۹۸؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص۶۹ و ۱۰۱-۱۰۲؛ اصفهانی، ابونعیم، معرفة الصحابة، ج۲، ص۲۳۶.
  23. ر.ک: مجله تراثنا، ش۱۰، ص۱۴۳-۱۴۴.
  24. ابن العماد حنبلی، شذرات الذهب... ، ج۱، ص۱۴۸.
  25. در مورد معاویة بن عبدالله بن جعفر، ر.ک: بلاذری، أنساب الأشراف، الجزء الرابع، ص۷۰.
  26. ابن‌حبان، بستی، المجروحین، ج۱، ص۲۶۸.
  27. ابن‌سعد، محمد، ترجمة الامام الحسن من الطبقات، ص۱۸۴.
  28. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۶۲.
  29. ر.ک: محمد بن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۷۹، محمد بن حبیب نوشته است: زیاد بن ابیه مسلم بن زیمر و عبدالله بن نُجَی را که هر دو حضرمی بودند، بر در خانه‌شان، به دار کشید. آنها هر دو شیعه بودند و زیاد به دستور معاویه به این کار مبادرت ورزید.
  30. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۰۳؛ ر.ک: ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۱، ص۴۴.
  31. محمد بن حبیب، المحبر، ص۴۷۹.
  32. ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۸.
  33. ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۸.
  34. ابن‌منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۸۶.
  35. تستری، شیخ محمدتقی، بهج الصباعة فی شرح نهج‌البلاغه، ج۳، ص۱۷۹ - ۱۸۰؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۵۷؛ اصل این جمله در نامه حسین بن علی (ع) آمده که در قسمت‌های بعد مفصل آن را نقل می‌کنیم.
  36. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۵۴؛ تستری، بهج الصباغة فی شرح نهج‌البلاغه، ج۳، ص۱۸۰.
  37. طقوش و جعفریان، دولت امویان، ص ۲۸.
  38. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۷.
  39. بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۲۰۵.
  40. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۳۲.
  41. طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۵، ص۵۵۲، ۵۸۳. مترجم: آنان برای جبران خطای خود به آیه ۵۴ سوره بقره: ﴿فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ [پس به درگاه آفریدگار خود توبه کنید و یکدیگر را بکشید] استناد کرده در پی توبه و کشته شدن خویش بودند.
  42. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۵۵۱، ۵۵۶.
  43. برای ملاحظه متن گفت‌وگوی میان توابین و عبدالله بن زبیر ر.ک: طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۵۶۱ - ۵۶۳.
  44. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۵۸۹.
  45. قرقیسیا در مصب رود خابور واقع است.
  46. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۵۹۲.
  47. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۵۹۳ - ۵۹۶. آشکار است که عدم قبول همکاری با «زفر بن حارث» به اختلاف اهداف جنگی آنان بازمی‌گشت.
  48. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۵۹۶ - ۶۰۵. لازم به ذکر است که تعداد سپاه عبیدالله بن زیاد بیش از بیست هزار جنگجو بود در حالی که همراهان سلیمان کمتر از چهار هزار نفر بودند. این تعداد نسبت اندکی از جنگجویان کوفه را تشکیل می‌دادند. بدون شک این شورش دلایل چندی داشت از جمله، ظهور مختار در کوفه و دعوت او، سپس اطاعت کوفه از ابن زبیر و اقدام ابن زبیر در بهره‌مندی از امکانات اقتصادی آن شهر. همچنین سلیمان و پیروانش وسائل مادی‌ای که جنگجویان را جذب کند، در اختیار نداشتند و این نیازهای مادی بود که ایشان را به قبول کمک‌های زفر بن حارث واداشت. عیسی، ریاض، الحزبیة السیاسیه منذ قیام الاسلام حتی سقوط الدولة الامویه، ص۱۸۴ - ۱۸۵.
  49. در کتاب طبری و منابع دیگر، دعوت صریح توابین به اهل‌بیت (ع) درج شده و این نشان می‌دهد آنان آن‌گونه که وانمود شده، صرفاً برای به کشتن دادن خود و دیگران به این میدان نرفتند. در سخنرانی یکی از رهبران توابین آمده است: أنا أدعوكم إلى كتاب الله و سُنَّةِ نَبيّه و الطَّلَبُ بدِماءِ أهل بيته و إلى جهاد المُحِلّين و المارِقين فَإن قُتِلنا فما عندالله خيرٌ للأبْرار و إن ظَهَرنا، رَدَدْنا هذا الأمر إلى أهل بَيْتِ نَبِيّنا؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۴۳۳. من شما را به کتاب خدا، سنت پیامبر و انتقام خون اهل‌بیت (ع) و جهاد با منکران دین و مارقین دعوت می‌کنم. اگر کشته شدیم آنچه نزد خداوند برای نیکان است، بهترین است. اگر هم پیروز شدیم، حکومت را به دست اهل‌بیت (ع) خواهیم سپرد. (ج).
  50. عیسی، ریاض، الحزبیة السیاسیة منذ قیام الاسلام حتی سقوط الدولة الامویه، ص۱۸۳ - ۱۸۴؛ پیش‌داوری مؤلف در اینکه شیعه تا این زمان یک حزب سیاسی بود، مطابق با واقعیات تاریخی نیست. البته این دلالت دارد که شماری از کسانی که در عراق بودند شیعه سیاسی بودند؛ اما شیعیان اعتقادی از غدیر بدین سو، عقاید و اندیشه‌های خودرا از امام علی (ع) می‌گرفتند و در مسائل فقهی خود نیز مشکلات را از آن امام و فرزندانش می‌پرسیدند. درباره زیارت قبر امام حسین (ع) گفتنی است که جابر بن عبدالله انصاری در اربعین حسینی (پیش از توّابین) به قصد زیارت قبر آن حضرت به کربلا رفت (ج).
  51. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۹۳.
  52. ر.ک: حجتی، محمدباقر، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، ص۲۷ به بعد (تهران، ۱۳۶۰).
  53. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج۱، ص۲۴۳.
  54. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج۱۱، ص۲۸. او یکی از شجاع‌ترین افراد بنی‌هاشم بوده است. ر.ک: ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج۱۵، ص۲۸۵.
  55. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج۱۵، ص۲۴۵.
  56. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج۹، ص۱۱۱.
  57. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج۴، ص۶۳.
  58. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج۴، ص۱۰۵.
  59. «بگو اگر خداوند را دوست می‌دارید از من پیروی کنید» سوره آل عمران، آیه ۳۱.
  60. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج۴، ص۱۰۵.
  61. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۲۳۹ و ۲۴۰.
  62. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۲۹.
  63. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۶۲؛ ج۲۰، ص۱۲۷ و ۱۲۸؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۵، ص۱۶۱.
  64. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲۰، ص۱۲۸.
  65. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۶۲؛ ج۲۰، ص۱۴۸.
  66. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲۰، ص۱۰۲.
  67. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲۰، ص۱۰۷.
  68. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲۰، ص۱۱۰.
  69. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۶۱؛ در روایت دیگری ۱۷ نفر آمده. ر.ک: ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲۰، ص۱۲۳ و ۱۲۴.
  70. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲۰، ص۱۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب... ، ج۳، ص۸۶.
  71. ر.ک: ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲۰، ص۱۲۸.
  72. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۶۲.
  73. ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۲۵۲.
  74. ر.ک: ابن‌اعثم، الفتوح، ج۶، ص۲۴۰ - ۲۵۳.
  75. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۸ و ۲۵۰؛ متن کامل این نامه را فسوی در المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۵۳۱ - ۵۳۳ آورده است.
  76. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۴، ص۱۸.
  77. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲۰، ص۱۴۸ و ۱۳۴.
  78. ر.ک: مرتضی، سید جعفر، الزواج الموقت فی الاسلام «المتعه» ص۹۹ و ۱۰۳، به نقل از: صحیح مسلم ج۴، ص۱۳۳؛ زیعلی، نصب الرایه، ج۳، ص۱۸۰؛ و ر.ک: ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲۰، ص۱۳۰.
  79. ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۴۱.
  80. طقوش و جعفریان، دولت امویان ص ۱۱۹.