ولید بن یزید در معارف و سیره امام صادق
امام صادق(ع) در عیاشیهای ولید بن یزید بن عبدالملک
ولید بن یزید از خلفای رذل اموی است که در حیات ننگینش از هیچ فسق و فجوری رویگردان نبود، سلطنت او کانون تمامی مفاسد و زشتیهایی بود که در قرآن و روایات به عنوان گناهان کبیره معرفی شدهاند. رفتار و سیره او تجسمی از لیست فحشا و منکراتی بود که قرآن از آنها امر به اجتناب کرده است. ولید به دلیل اینکه والدین و اجدادش فاقد هویت اخلاقی و دینی بودند با هرزگی و آلودگی پرورش حیوانی یافت، او در سال ۱۲۵ هجری به خلافت رسید. سیوطی مینویسد: پدر و مادر ولید در کودکی او را با هوسرانی و بیقیدی پرورش دادند. ازاینرو فاقد ادب و شایستگی انسانی بود[۱]. ولید بن یزید پیامبر و رسالت حضرت را به بیحرمتی میگرفت و میگفت یک هاشمی بدون وحی و کتاب، خلافت را بازیچه کرد، خدا را بگو به من غذا ندهد، به خدا بگو به من نوشیدنی ندهد[۲].
در حوزه خلافت خود، عناصر فاسد و جنایتکار را به عنوان امیر و فرماندار مسلط میکرد، امثال حجاج را که از عصر عبدالملک مروان از مهرههای اساسی حکومت بنیامیه بود ابقا کرد. ولید بن یزید در اولین سخنرانی خود در بیان استراتژی ظلم و خفقان خود گفت: هر کس در برابر ما گردنکشی کند او را میکشیم و هر کس سکوت کند درد سکوت او را خواهد کشت[۳]. یزید بن ولید بن عبدالملک که بعد از ولید به خلافت رسید باز هم در فساد اخلاق و آلودگیهای نفسانی شهره بود. معشوقه طنازی داشت به نام حبابه، شبها از شراب خوردن و بدمستیها با او همبستر میشد یک روز صبح از فرط مستی نتوانست به مسجد برود، پس دستار مخصوص خلافت را بر سر دخترک آلوده و جنب گذارد و او را به مسجد فرستاد تا برای مردم نماز بخواند، دختر که صورتش را پوشانده و لباس خلیفه را به تن داشت نماز را زود تمام کرد، هنوز هوا روشن نشده. بود مردم شروع به مصافحه و دست بوسیدن کردند در این بین بعضی به یکدیگر میگفتند: دستهای خلیفه چقدر نرم و لطیف است.[۴]
کفر ولید بن یزید
ولید هم در اعتقاد و هم در عمل نسبت به مکتب وحی و قرآن مجید و کعبه و نبوت نهتنها بیاعتقاد بود، بلکه از هیچ توهینی فروگذار نکرد. روزی ولید به حجرههای زنان رفت، در حال مستی قرآن را دید قرآن را از باب تفأل باز کرد آیه ﴿وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ﴾[۵] آمد از شدت خشم تیر و کمان را گرفت، با تیر آنقدر به قرآن زد تا آن را پارهپاره کرد، بعد این ابیات را گفت: أَتُوعِدُ كُلَّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ *** فَهَا أَنَا ذَاكَ جَبَّارٌ عَنِيدٌ إِذَا مَا جِئْتَ رَبَّكَ يَوْمَ حَشْرٍ *** فَقُلْ يَا رَبِّ مَزَّقَنِي الْوَلِيدُ[۶] در اخبار الدول از مسند احمد نقل شده که پیامبر اکرم فرمود: «لِيَكُونَنَّ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ: الْوَلِيدُ، لَهُوَ أَشَدُّ لِهَذِهِ الأُمَّةِ مِنْ فِرْعَوْنَ لِقَوْمِهِ»[۷] در میان این امت مردی به نام ولید بیاید که شرش برای این امت از فرعون برای قومش بیشتر است. مروجالذهب و کامل مبرد اشعار کفرآلود او را اینگونه ذکر کردهاند که روزی میگفت: تلعّب بالخلافة هاشميّ *** بلا وحي أتاه و لا كتاب فقل للّه يمنعني طعامي *** و قل للّه يمنعني شرابي[۸].[۹]
فساد اخلاق و شرب خمر ولید بن یزید
مسعودی مورخ نامدار نقل کرده است که ولید بن یزید بن عبدالملک مردی میگسار و اهل لهو و لعب و طرب و موسیقی بود، اول کسی است که خوانندگان را از بلاد مختلف نزد خود فراخواند و رسماً مجالس طرب و موسیقی تشکیل داد، مشروبخواری را علنی کرد و با آلات موسیقی شخصاً سر و کار پیدا کرد، تا جایی که شیفته خوانندگان شد. ولید بن یزید بن عبدالملک از خلفایی است که درباره شراب شعرهایی زیبا سروده است. او در میگساری میگفت شراب بده که گناهان من زیاد شده است که دیگر کفاره ندارد. بیحیایی و بیبند و باری را به آنجا رساند که میخواست برای میگساری بالای خانه کعبه برود و آنجا هوسرانی کند، اگر دوستانش مانع این کار نمیشدند یک ننگ بزرگ تاریخی بر ننگهای بنیامیه افزوده میشد[۱۰]. ولید آنقدر شراب میآشامید تا قیفی به دهانش گذاشتند آنقدر شرابش دادند که از فرط مستی از پای درآمد[۱۱]. ولید حوضی در باغی ساخته و آن را پر از شراب کرده بود، در آن شراب با فواحش شنا میکرد و آنقدر میخورد که اثر نقصان شراب ظاهر میگردید. کفر مخصوص ولید این بود که کنیزهای پدرش را که از پدرش صاحب اولاد بودند به ازدواج خود درمیآورد. در تاریخ خمیس و اخبار الدول آمده که او آنقدر پلید بود که دخترش را ازاله بکارت کرد[۱۲]. بعد این شعر را گفت: مَنْ رَاقَبَ النَّاسَ مَاتَ غَمّاً *** و فَازَ بِاللَذَّةِ الجَسُورُ کسی که مواظب حرف مردم باشد از غم میمیرد.
مورخین متفقند که ولید بن یزید بن عبدالملک متوجه خوشگذرانی و صید و کارهای بیفایده و شراب و معاشقه با زنان بود، ولید افسار گسیخته و بیپروا کارهای ناشایسته را انجام میداد. یکی از اشعار ولید این است: إنما الكأس ربيع باكر *** فإذا لم نذقها لم نعش پیاله شراب بهار تازه است اگر نچشیم زنده نمیمانیم[۱۳]. ولید بن یزید بن عبدالملک شبی در اثر کثرت شرابخواری با کنیزی همخوابه شده بود و سحرگاهان که موقع نماز جماعت بود، عمامه خود را به سر کنیز گذاشت و عبایش را به دوش او انداخت و دستور داد که صورت خود را بپوشاند و به جای او به محراب رفته و نماز جماعت بخواند. کنیز آلودهدامن با همان حالت مستی و جنابت اطاعت امر نمود و به مسجد رفت و برای آن مردم بدبخت نماز خواند و چون هوا خیلی روشن نشده بود کسی متوجه قضیه نشد، ولی پس از قتل ولید این راز آشکار شد و مردم شام تازه فهمیدند که در یک نماز صبح به کنیز مست ولید اقتدا کردهاند[۱۴].
ابن عبد ربه اندلسی در عقد الفرید آورده: «از اسحاق بن محمد ازرق نقل شده که گفته است پس از قتل ولید بن یزید بر منصور بن جمهور کلبی وارد شدم، درحالیکه دو کنیز از کنیزان ولید نزد او بودند. گفت: سخنان این دو کنیز را گوش کن! آن دو گفتند: به تو که گفتهایم، منصور گفت: همانگونه که به من گفتهاید به او نیز بگویید! یکی از آن دو گفت: ما عزیزترین کنیزان ولید بودیم تا آنکه با این کنیز آمیزش کرد، پس در این هنگام موذن ندای نماز سرد داد، ولید این زن «کنیز» را که مست بود و پوششی بر چهره داشت برای خواندن نماز بیرون فرستاد و مردم پشت سر او نماز خواندند[۱۵]. ابن ابی الحدید در طی اخبار حمقای عرب نقل کرده که یک روز سلیمان برادر ولید در مجلس گفت: خدا لعنت کند برادرم ولید را که او مردی فاجر بود و مرا تکلیف کرد به لواط نمودن[۱۶]. یکی از کارهای ولید فرستادن فردی مجوسی به مکه بود، که به او دستور داد بر بالای کعبه قبهای بسازد تا سال بعد که میخواهد به مکه برود در آن قبه بنشیند و طواف حجاج را در حال مستی مشاهده کند.
چون فسق او شایع شد اهل دمشق اجماع کردند بر خلع او از خلافت و آنکه او را بکشند و لباس خلافت را بر پسر عمش «یزید ناقص» بپوشانند. یزید را از بادیه به شهرطلبیدند و با او متفق شدند که کمکش کنند تا با ولید جنگ کند، ولید به قصد شکار به طرف تدمر بیرون رفته بود، یزید آماده جنگ با ولید شد. جنگ سختی درگرفت و ولید مغلوب شد و به قصر خود فرار کرد و متحصن شد. لشکر یزید او را محاصره کردند و بالاخره داخل قصر شدند و به بدترین وجهی او را کشتند و سرش را بر دیوار قصر آویختند، این حادثه در ۲۸ جمادیالاخر سال ۱۲۶ هجری و خلافتش یکسال و ۲ ماه و ۲۰ روز و عمرش ۴۰ ساله بود[۱۷]. در جامعهای که خلیفه مسلمین ولید باشد و مقدّرات آحاد مسلمانان در دست فاسقی اینگونه جسور و هتاک رقم بخورد و مسائل سیاسی نظامی مملکت توسط جلادانی بیرحم مثل خالد بن عبدالله قسری و یوسف بن عمر ثقفی پسر عموی حجاج اداره شود، طبیعی است که فضای سنگینی از خفقان برای آزادگان و پاکسیرتان بهوجود میآید، او فضای عیاشی و هرزگی برای همفکران و اطرافیان خود مهیا نموده بود، ولید میگفت اگر مردم را آزاد بگذاریم بر ما میشورند اینها باید بترسند تا فرمانبردار باشند وگرنه باعث زحمت میشوند. روزی یکی از درباریان بر ولید خرده گرفت چنان او را زیر لگد و کتک گرفت که همانجا مُرد، ولید یکی از مسلمانان خوشنام و با شخصیت را بازداشت کرد آنقدر شکنجه داد تا مُرد[۱۸]. در این شرایط امام صادق(ع) از هر جهت در تنگنای حکومت قرار داشت و هیچ مجالی برای فعالیت و عرضه مبانی اسلامی نداشت و امام این فضای تیره را پشت سر گذاشت تا در یک فضاسازی منطقی بتواند حقایق را بیان کند.[۱۹]
امام صادق(ع) در سب علی(ع) توسط ولید بن یزید
ولید بن یزید در فرهنگ تربیتیاش جسارت و سب به امیرالمؤمنین را از اجداد خبیث و ناپاک خود به ارث برده بود، شخصیت خود را در نبود ارزشهای وجودی علی میدید و لذا نهتنها در مجالس مختلف به سبّ و ناسزاگویی امیرالمؤمنین اقدام میکرد، بلکه برای رواج این خطیئه هزینهها صرف مینمود. از عصر معاویه که سبّ بر امیرالمؤمنین فتح باب شد، حسادتی از درون، خلفای اموی را آزار میداد. از آنجایی که خود فاقد ارزشهای معنوی بودند و علی(ع) را سرآمد آن ارزشها میدیدند و از طرف دیگر امویان خلافت را وسیلهای برای آخرتسازی خود نمیدیدند بلکه خلافت را شتری رام برای بهرهبرداریهای فقط دنیا مینگریستند و لذا برای غصب خلافت از خاندان امیرالمؤمنین علی(ع) و فرهنگسازی در جامعه احساس نیاز میکردند که مردم را علیه خاندان امیرالمؤمنین بسیج کنند.
در کتاب عدد از خلیل بن احمد عروضی نقل میکند که گفت: در مجلس ولید بن یزید بن عبدالملک بودم در سبّ و ناسزا به علی(ع) بسیار زیادهروی کرده و عیبجویی خارج از حد نمود. ناگهان عربی از راه رسید که از دو گوش شترش خون میرفت، آنها را بریده بود تا تند راه برود. همین که چشم ولید به وضع آن عرب افتاد گفت: بگذارید وارد شود قطعاً با ما کاری دارد. مرد عرب زمام شتر را به زانوانش بست و اجازه گرفته وارد شد. قصیدهای بس شیوا که مانند نداشت در مدح ولید سروده بود، خواند تا به این اشعار منتهی شد. و لما ان رايت الدهر الى *** على ولح في اضعاف حالى وفدت اليك ابغى حسن عقبى *** اسد بها خصاصات العيالى و قائلة الى من قد راه *** يوم و من يرجى للمعالى فقلت الى الوليد ازم قصدا *** وقاه الله من غير الليالى هو الليث الهصور شديد باس *** هو السيف المجرد للقتال خليفة ربنا الدعى علينا *** و ذو المجد التليد اخو الكمال ولید اشعار او را بسیار پسندید و جایزهای گران به او داده گفت: برادر عرب ما مدح تو را پذیرفتیم و جایزهای بزرگ به تو دادیم، مایلم شعری در هجو ابوتراب علی برای ما بگویی. مرد عرب از جای جست و جملاتی از روی ناراحتی گفت و نالهای چو شیر ژیان کشید، چند گامی به نظر حمایت نسبت به علی(ع) برداشت و گفت: به خدا سوگند کسی را که تو مایلی هجو کنم از تو به ستایش شایستهتر است و تو از او به هجو سزاوارتری. چند نفر از حضار مجلس گفتند: ساکت باش بیچاره بدبخت! گفت چه کردم که چنین برآشفتید؟ مرا از چه میترسانید؟ حرف بدی زدم یا اشتباه گفتم؟ به غلط سخنی از من صادر شد؟ من کسی را بر ولید فضیلت دادم که واقعاً از او بهتر است. علی بن ابیطالب(ع) کسی که جامه وقار بر تن او زیبنده است و از هر عیب و نقصی مبراست. ستون انصاف بود شخصی که کردار نیک را رواج داد و بر اطراف دین دژی محکم بنا کرد و از خانوادهای بزرگ برخاست.
با اسرار و علومی که پیامبر از طریق وحی به او سپرد، شک و تردید را از دایره دین زدود و لحظهای در راه دین آرام نداشت و دمی سکوت نکرد و هرگز سخن به خلاف حق نگفت. علی کسی است که از ولید بسیار با شرافتتر است و اجدادش در جاهلیت با اجداد ولید قابل مقایسه نیستند، آنها گنجینه ثروت و جود و بخشش و صاحب امتیاز از برگزیدگان خدایند. مبادا نادانی خیال کند که عقبماندگی علی(ع) از خلافت، به واسطه این بود که در میدان مبارزه نتوانست با رقیبان خود هماورد باشد و آنها با قدرت و نیرو گردنکشان و مخالفین را عقب راندند، اگر واقعاً کسی فکر کند آنها به واسطه شخصیت و جلادت و شجاعت به این مقام رسیدند هیچگونه دلیلی بر اثبات این مدعی نخواهد داشت. اگر واقعاً آنها چابک و پیشتاز و شجاع و دلیر بودند چرا این دلیری و شجاعت را در گرفتاریهای اسلام و موقعیتهای حساس و میدانهای جنگ چون احد و احزاب و خیبر برای کشتن عمرو بن عبدود و مرحب خیبری نشان ندادند؟ چنانچه علی بن ابیطالب(ع) یکهتاز این میدانها بود و هرگز ترس و وحشت بر او راه نیافت و سابقه کینه و دشمنی با پیامبر و خاندانش نداشت. صبح و شام از حوزه اسلام با جان خویش دفاع میکرد و در شبهای تار ظلمانی، درون تاریکیها بیباکانه در کمین دشمن مینشست، چابک حمله میکرد و شادمان برمیگشت، چقدر حملههای سخت کرد که دمار از روزگار تبهکاران درآورد و در چه موقعیتهای خطرناکی، جان خویش را در خطر چکاچاک نیزه و شمشیرها میانداخت. زره پسر عمویش پیامبر را در تن داشت و نیزهای جانستان بر دست.
عمرو بن عبدود آن شتر نر و دشمن سرسخت و سوار چابک، درحالیکه سوار بر اسبی عالی بود گویی یال و کوپال او را عنبراندود کرده بودند وارد میدان شد، چنان امیرالمؤمنین علی(ع) بر فرق سرش نواخت که گردنش خم شد. مگر فراموش کردهاید از عمرو بن معدی کرب زبیدی وقتی وارد میدان شد چنان با تکبر و خودخواهی دامن بر زمین میکشید و گام برمیداشت که مردم از دیدن قیافه او از ترس درهم فرورفته جابجا میشدند. علی چون شاهین که شکار خود را در نظر گرفته و یا چون سنگ تیزی که از فلاخن به هدف پرتاب گردد چنان بر او پرید و در پنجه مردانهاش گرفت، مانند باز شکاری که در چنگال خود کبوتری را بگیرد. او را پیش پیامبر آورد چون شتری رمیده که با زور او را بکشند! چشمانش اشکآلوده، دماغش از خشم میلرزید و قلبش میطپید. تنها همین مبارزه با عمرو بن معدی کرب و عمرو بن عبدود نبود، بسیار از اوقات بود که با دلی پاک و قلبی مملو از ایمان به صفوف مشرکین چنان حمله میکرد که دیگران در این موقع از ترس فرار میکردند و چون جنگجوی بیساز و برگی که از دم شمشیر دشمن بگریزد به گوشهای پناه میبردند.
به شما بگویم که علی گرفتار اراذل و اوباشی بود که پیکره آنها از مردانی هرزه و بیبندوبار در دامن زنانی هر جایی و هوسران پروریده شده بودند. اما تمام آنها برای علی چون آن گیاه هرزهای بودند که با نیش داس آنها را درو کند. آیا باید همچون علی را هجو گفت با آن عزم استوار و ایمان راسخ و شمشیر قاطع؟ در واقع کسی سزاوار هجو است که جویای هجو علی است و به ناحق مقام خلافت را گرفته و دست ارحام پیامبر را کوتاه کرده. با اینکه آنها ناظر حیف و میل حق خویش هستند، همچون عقرب گزیدهای که نتواند درد خویش را اظهار کند. بالاخره یکی پس از دیگری با گوی خلافت به بازی مشغول شدند و این مقام را هر نابکاری به ناحق صاحب شد که جز شکست و زبونی مردم و ستم و خواری ملت کاری از پیش نبرد. اگر این مقام را به رهبر واقعی و صحرای بیپایان علم و وزیر با ارزش پیامبر میسپردند، میدیدند چگونه قیام به امر رهبری میکند و حق هر کس و هر چیز را چگونه میدهد. افسوس که از فرصت استفاده کردند و به جای آن برای خویش غم و اندوه ابد و ندامت همیشگی خریدند. چنان چهره ولید درهم شد و رنگش تغییر کرد که از ناراحتی آب دهان در گلویش گرفت چشمانش چنان قرمز شده بود که گویی دانه انار در آن چکاندهاند. یکی از حاضرین به آن عرب اشاره نمود که هرچه زودتر فرار نماید، میدانست ولید او را خواهد کشت[۲۰].[۲۱]
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ الخلفا، ص۲۲۳.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ ترجمه تاریخ طبری، ج۸، ص۱۱۷۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۳۳
- ↑ «و هر گردنکش ستیهندهای نومید شد» سوره ابراهیم، آیه ۱۵.
- ↑ تفسیر ابوالفتوح، ج۷، ص۱۷.
- ↑ تتمة المنتهی، ص۱۳۰.
- ↑ تتمة المنتهی، ص۱۳۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۳۴
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۲۱۶.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۲۲۰.
- ↑ تتمة المنتهی، ص۱۲۸.
- ↑ شیعه و زمامداران خودسر، ص۱۴۵.
- ↑ کمپانی، امام صادق(ع)، ص۴۵.
- ↑ عقد الفرید، ج۴، ص۴۶.
- ↑ تتمة المنتهی، ص۱۲۸.
- ↑ تتمة المنتهی، ص۱۳۱.
- ↑ کامل، ج۴، ص۲۶۷.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۳۵
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۶، ص۳۲۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت امام صادق، ص ۳۸