سقیفه بنی ساعده در معارف و سیره علوی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۹: خط ۹:
اهمیت مواضع سیاسی [[امام علی]]{{ع}} در برابر [[سقیفه]] در این است که حضرت [[سیاست]] را هم‌پای [[دین]] می‌دانست و حاضر نبود آن را با کسی یا چیزی [[مصالحه]] کند. چنین اندیشه‌ای در سراسر [[زندگی امام علی]]{{ع}} آشکار است و او را از دیگر [[سیاست‌مداران]] متمایز کرده و همه مواضع‌اش را سرشار از [[حکمت]] قرار داده است.
اهمیت مواضع سیاسی [[امام علی]]{{ع}} در برابر [[سقیفه]] در این است که حضرت [[سیاست]] را هم‌پای [[دین]] می‌دانست و حاضر نبود آن را با کسی یا چیزی [[مصالحه]] کند. چنین اندیشه‌ای در سراسر [[زندگی امام علی]]{{ع}} آشکار است و او را از دیگر [[سیاست‌مداران]] متمایز کرده و همه مواضع‌اش را سرشار از [[حکمت]] قرار داده است.


امام علی{{ع}} در واکنش به حادثه سقیفه، نخست بدن مطهر [[رسول خدا]]{{صل}} را بدون حضور دست‌اندرکاران سقیفه [[تجهیز]] و [[دفن]] کرد. سپس به [[احتجاج]] با [[اهل]] سقیفه پرداخت. پرسید: [[انصار]] چه گفتند؟ گفتند: سخن آنان این بود: از ما امیری و از شما امیری. فرمود: چرا بر آنان [[حجت]] نیاوردید که [[رسول خدا]]{{صل}} سفارش فرمود با [[نیکوکاران]] انصار [[نیکی]] کنید و از [[گناهکاران]] آنان درگذرید؟ گفتند: در این سخن چه حجتی است؟ فرمود: اگر [[امارت]] و [[امامت]] از آن انصار بود، رسول خدا{{صل}} سفارش نمی‌کرد که [[حاکمان]] بعدی به آنان نیکی کنند<ref>سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.</ref>.
امام علی{{ع}} در واکنش به حادثه سقیفه، نخست بدن مطهر [[رسول خدا]]{{صل}} را بدون حضور دست‌اندرکاران سقیفه تجهیز و [[دفن]] کرد. سپس به [[احتجاج]] با [[اهل]] سقیفه پرداخت. پرسید: [[انصار]] چه گفتند؟ گفتند: سخن آنان این بود: از ما امیری و از شما امیری. فرمود: چرا بر آنان [[حجت]] نیاوردید که [[رسول خدا]]{{صل}} سفارش فرمود با [[نیکوکاران]] انصار [[نیکی]] کنید و از [[گناهکاران]] آنان درگذرید؟ گفتند: در این سخن چه حجتی است؟ فرمود: اگر [[امارت]] و [[امامت]] از آن انصار بود، رسول خدا{{صل}} سفارش نمی‌کرد که [[حاکمان]] بعدی به آنان نیکی کنند<ref>سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.</ref>.


سپس از [[استدلال]] [[قریش]] پرسید و جواب گفتند؟ استدلال کردند که از سابقین در [[اسلام]] و [[عشیره]] رسول خدا{{صل}} هستند. حضرت فرمود: حجت آوردند که درخت‌اند و [[خلافت]] را بردند و خاندان رسول را که میوه‌اند تباه کردند و تیمار آنان را نخوردند<ref>سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.</ref>، ما هم از نظر [[قرابت]] و هم از نظر [[اطاعت]] از آنان به [[پیامبر]] نزدیک‌تریم<ref>سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.</ref>.
سپس از [[استدلال]] [[قریش]] پرسید و جواب گفتند؟ استدلال کردند که از سابقین در [[اسلام]] و [[عشیره]] رسول خدا{{صل}} هستند. حضرت فرمود: حجت آوردند که درخت‌اند و [[خلافت]] را بردند و خاندان رسول را که میوه‌اند تباه کردند و تیمار آنان را نخوردند<ref>سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.</ref>، ما هم از نظر [[قرابت]] و هم از نظر [[اطاعت]] از آنان به [[پیامبر]] نزدیک‌تریم<ref>سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.</ref>.

نسخهٔ ‏۷ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۴۵

مقدمه

اهمیت مواضع سیاسی امام علی(ع) در برابر سقیفه در این است که حضرت سیاست را هم‌پای دین می‌دانست و حاضر نبود آن را با کسی یا چیزی مصالحه کند. چنین اندیشه‌ای در سراسر زندگی امام علی(ع) آشکار است و او را از دیگر سیاست‌مداران متمایز کرده و همه مواضع‌اش را سرشار از حکمت قرار داده است.

امام علی(ع) در واکنش به حادثه سقیفه، نخست بدن مطهر رسول خدا(ص) را بدون حضور دست‌اندرکاران سقیفه تجهیز و دفن کرد. سپس به احتجاج با اهل سقیفه پرداخت. پرسید: انصار چه گفتند؟ گفتند: سخن آنان این بود: از ما امیری و از شما امیری. فرمود: چرا بر آنان حجت نیاوردید که رسول خدا(ص) سفارش فرمود با نیکوکاران انصار نیکی کنید و از گناهکاران آنان درگذرید؟ گفتند: در این سخن چه حجتی است؟ فرمود: اگر امارت و امامت از آن انصار بود، رسول خدا(ص) سفارش نمی‌کرد که حاکمان بعدی به آنان نیکی کنند[۱].

سپس از استدلال قریش پرسید و جواب گفتند؟ استدلال کردند که از سابقین در اسلام و عشیره رسول خدا(ص) هستند. حضرت فرمود: حجت آوردند که درخت‌اند و خلافت را بردند و خاندان رسول را که میوه‌اند تباه کردند و تیمار آنان را نخوردند[۲]، ما هم از نظر قرابت و هم از نظر اطاعت از آنان به پیامبر نزدیک‌تریم[۳].

عمر با شنیدن این احتجاج قسم یاد کرد که حاکمیت از دست ما می‌رود و دلیلی برای ما باقی نمی‌گذارد. امیرمؤمنان(ع) و برخی از بنی هاشم و صحابه در خانه فاطمه(س) تجمع اعتراض‌آمیز کردند. به دنبال این تجمع، عمر با شماری از مهاجران و انصار به آن خانه آمد و از حضرت علی(ع) بیعت خواست. آن حضرت فرمود: شما خلافت را با استدلال به قرابت به پیامبر(ص) ربودید، من نیز با شما به همین قرابت استدلال می‌کنم[۴]. امام(ع) در این زمان، نه تنها بیعت نکرد که از انصار برای احقاق حق خود یاری خواست، ولی آنان اجابت نکردند. در جریان این بیعت‌خواهی به خانه فاطمه هجوم آوردند[۵] و سبب سقط محسن شدند[۶].

از آنجاکه حفظ دین مهم‌ترین دغدغه امام علی(ع) بود، حضرت از سویی پیوسته دلایل مهاجران و انصار را رد می‌کرد و بعدها در خطبه شقشقیه نیز گله‌مندی خود را اظهار نمود و از سوی دیگر، پس از تبیین مواضع اصولی خود، برای حفظ مصالح عمومی مسلمین بنا بر برخی منابع با آنان بیعت کرد و به خلفا مشورت داد[۷].[۸]

شورای سقیفه از دیدگاه امام علی (ع)

با موضع‌گیری عمر و کاندید کردن امام (ع) به عنوان یکی از اعضای شورا، حزن و اندوه به دل امام (ع) راه یافت و به یقین دانست که حیله‌ای در کار است تا او را از خلافت کنار نهند و حکومت اسلامی را از مسیر صحیح منحرف سازند. به مجرد اینکه امام (ع) از نزد عمر خارج شد عمویش عباس با او دیدار کرد و امام (ع) با پیشدستی به او فرمود: «عمو جان خلافت از ما به دیگران رسید».

عباس گفت: از کجا دانستی؟ علی (ع) فرمود: به این دلیل که در این جمع) عثمان قرین و همطراز من شد، عمر در جمع (اعضای شورا) گفت: شماها باید طرفدار اکثریت باشید، اگر هردو تن از اعضا، یک تن را برگزیدند، به جمعی که عبد الرحمان بن عوف در آن است درآیید زیرا سعد با پسر عمویش عبد الرحمان مخالفت نمی‌کند و عبد الرحمان نیز داماد عثمان است و با یکدیگر اختلافی ندارند، با این وصف یا عبد الرحمان با عثمان بیعت می‌کند و خلافت را بدو می‌سپارد و یا بر عکس، (عمو جان) بنابراین اگر فرضا دو تن باقیمانده نیز با من موافق باشند، سودی به حال من نخواهد داشت[۹]. ‌

امام (ع) به خوبی قضیه را دریافت و بدین ترتیب، با تبانی عثمان و عبد الرحمان، خلافت به عثمان رسید. نقل شده که: سعد وقاص، حق خویش را در شورا به پسر عمویش عبد الرحمان بخشید و طلحه نیز به عثمان تمایل نشان داد و حقش را به او واگذارد و تنها زبیر باقی مانده بود که به سود امام از حق خود گذشت در اینجا عبد الرحمان می‌بایست یا امام و یا عثمان را برگزیند؛ عمار به عبد الرحمان گفت: اگر می‌خواهی مسلمانان دچار اختلاف نشوند، با علی بیعت کن و ابن أبی سرح نیز به او یادآور شد اگر می‌خواهی قریش به اختلاف نیفتند، با عثمان بیعت نما و بدین‌سان، خلافت در مسیر ناصحیحی قرار گرفت و نشانه‌های انحراف که آتش تعصب و حزب‌گرایی، آنها را دامن می‌زد، پدیدار گشت.

به‌هرحال عبد الرحمان بیعت خود را به شرط عمل به کتاب و سنت پیامبر و شیوه ابوبکر و عمر بر امام (ع) عرضه کرد و حضرت مبنای عملکرد آن دو را پذیرا نشد، ولی عثمان آن را پذیرفت و بدین ترتیب، عبد الرحمان با او بیعت کرد و امام (ع) خطاب به عبد الرحمان فرمود: آن را برای همیشه به او بخشیدی، این نخستین باری نیست که در آن بر ما جفا روا داشتید، ما صبر و بردباری پیشه می‌کنیم و در آن‌چه شما توصیف می‌کنید، از خدا یاری می‌طلبیم[۱۰].

به خدا سوگند! تو این کار را انجام دادی و از آن همان خواسته‌ای را داشتی که رفیقتان از دوستش داشت خداوند بین شما جدایی بیندازد[۱۱].

سپس امام (ع) متوجه مردم شد تا اشتباه مکرر آنها را در مسأله خلافت و نیز دیدگاه خویش را در سرنوشت رسالت اسلامی برایشان تشریح کند لذا فرمود: مردم! شما به خوبی آگاهید که من از همه به خلافت سزاوارترم و اینک کار به جایی رسیده که خود می‌بینید، به خدا سوگند! تا زمانی که اوضاع مسلمانان سامان نیابد و به غیر از من بر کسی جور و ستم نشود، هم‌چنان خاموش خواهم ماند، این کار را بدین جهت انجام می‌دهم که به اجر و پاداش دست یابم و از زر و زیورهایی که شما برای به دست آوردن آنها در رقابتید، دوری ورزیده باشم[۱۲].

امام (ع) همراه با سایر اعضا وارد شورا شد و به خوبی آگاه بود که امور به او باز خواهد گشت، ورود امام (ع) به شورا بدین جهت بود که تناقض‌گویی عمر و دار و دسته‌اش را پدیدار سازد؛ زیرا عمر هنگام وفات رسول اکرم (ص) جمع خلافت و نبوت را در یک خاندان روا نمی‌دانست، ولی اکنون امام (ع) را کاندیدای خلافت کرده بود.

از امیر المؤمنین (ع) روایت شده که فرمود: ولی اکنون من در شورای آنان شرکت می‌جویم زیرا عمر هم‌اکنون مرا شایسته خلافت دانسته است، در صورتی که قبلا می‌گفت: نبوت و خلافت در یک خاندان گرد نمی‌آیند[۱۳].

امام (ع) به جهت اصلاح و ارشاد امت، با عثمان بن عفان بیعت کرد تا به مراقبت از کیان امت بپردازد و در این راستا از بذل هیچ‌گونه پند و نصیحت و ارشاد و تربیت، فروگذاری نکرد، هرچند خلافت را از او دور ساختند ولی حضرت با تمام توان، حقیقت را روشن و مردم را بدان رهنمون شد، و راه صحیح را نشان داده و مردم را بدان راهنمایی نمود و هرگاه خلیفه درمی‌ماند او را یاری می‌داد و آن‌گاه که در دام جهل و نادانی گرفتار می‌آمد، مسائل را به او یاد می‌داد و هرگاه به ضرب و شتم مردم می‌پرداخت وی را از آن کار باز می‌داشت[۱۴].

امام (ع) و عدم پذیرش شرط عبدالرحمان بن عوف

موضع مخالفی که امام علی (ع) در قبال این دو خلیفه اتخاذ کرد، به جهت مصلحتی ویژه و یا هدفی شخصی نبود، بلکه در راستای مصلحت دین و امت و آرمان اسلامی و به دور از هوا و هوس چنین موضعی گرفت.

وی در کلیه موضع‌گیری‌های خود به قرآن و سنت استناد کرد و در همه تصمیمات خویش بر واقع‌گرایی و جنبه دینی پافشاری داشت زیرا او پس از پیامبر اکرم (ص) مسؤلیت امور رسالت و امت را عهده‌دار بود تا رسالت اسلامی با اموری در نیامیزد که آن را از فلسفه و هدف نزولش دور نسازد، و سبب این که امام (ع) از پذیرش بیعت سرباز زد و حاضر نشد طبق شیوه شیخین (ابوبکر و عمر) عمل نماید، همین قضیه بود زیرا با وجود قرآن و سنت نبوی، در اصول اعتقادی، چیزی به نام سیره شیخین وجود نداشت و اگر امام (ع) با این شرط موافقت کرده بود، معنایش این بود که حضرت عملکرد آن دو را به عنوان سنت نبوی امضاء و تأیید نموده است. با اینکه در سیره شیخین انواع تناقضات و تفاوت‌ها دیده می‌شد. نه تنها بین سیره هریک بلکه بین سیره آنان و قرآن و سنت شریف پیامبر نیز تناقض و تفاوت به چشم می‌خورد.

از این گذشته امام (ع) به خوبی آگاه بود که خود، پس از رسول خدا (ص) در این امت نقش مربی دارد، بنابراین، عمل کردن طبق شیوه شیخین زیبنده امام نبود تا ناگزیر شود بعدا با آن به مخالفت برخیزد، چنان‌که عثمان به این شرط تن در داد ولی بدان عمل نکرد[۱۵].

رویارویی امام علی(ع) با توطئه سقیفه

امام علی(ع) به خوبی می‌دانست که زمینه برای حکومت او فراهم نیست، اما وظیفه خود می‌دانست که برای اتمام حجت بر مردم آن عصر و زمان‌های بعد، به میدان آید و به رویارویی برخیزد و نشان دهد که حق از آن او است. اگر فعالیت‌های امام در این باره نبود، چه بسا آیندگان درباره خلیفه بلافصل بودن امیرمؤمنان(ع) شک می‌کردند، و این احتمال قوت می‌گرفت که رسول خدا(ص) اصرار خود بر خلافت امیرمؤمنان(ع) را نسخ کرده است. بنابراین، لازم بود امام پس از بیعت سقیفه به فعالیت‌هایی دست زند. براساس روایات پرشمار و از طرق مختلف، امام پس از پیمان سقیفه، شبانگاهان حضرت زهرا(س) را بر مرکب سوار می‌کرد و دست امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را می‌گرفت و به خانه مهاجر و انصار می‌رفت و از آنان برای گرفتن حکومت، یاری می‌خواست، اما به نتیجه نرسید. نظر به تفاوت جزئی روایات با یکدیگر، برخی از آنها را می‌آوریم: بنا بر نقل سلمان، هنگامی که شب فرا رسید، علی(ع) حضرت زهرا(س) را بر مرکبی سوار کرد و دست امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را گرفت و به خانۀ همۀ اهل بدر و انصار رفت و حق خود را یادآور شد و آنان را به یاری فراخواند، اما تنها ۴۴ مرد به حضرت پاسخ مثبت دادند. حضرت به آنان فرمان داد که صبح با سرهای تراشیده و سلاح برای بیعت تا پای جان حاضر شوند. صبح روز بعد تنها سلمان و ابوذر و مقداد و زبیر بن عوام حاضر شدند. شب بعد دوباره حضرت به خانه آنان رفت و کمک خواست. گفتند: «صبح زود می‌آییم». اما دوباره تنها همان چند نفر آمدند. شب سوم نیز حضرت از آنان یاری خواست. دوباره همانان آمدند. وقتی حضرت چنین دید، در خانه نشست و به گردآوری و تفسیر قرآن مشغول شد[۱۶].

از جمله پاسخ‌های انصار در برابر کمک خواستن حضرت زهرا(س) این بود: ای دختر رسول خدا، بیعت ما با ابوبکر گذشت. اگر همسر و پسر عمویت از ابوبکر پیشی گرفته بود، با او بیعت می‌کردیم. امام علی(ع) درباره همین بهانه است که فرمود: «آیا رسول خدا(ص) را در خانه‌اش رها کنم و بر سر حکومت با مردم نزاع کنم؟» حضرت زهرا(س) نیز این عمل امیرالمؤمنین(ع) را تأیید می‌کرد[۱۷]. معاویه در نامه‌ای به امام علی(ع) برای زخم زبان، از این کار امام یاد می‌کند و باز می‌گوید که چگونه همراه با حضرت زهرا(س) و فرزندانش به خانه مردمان می‌رفت تا یاری‌اش کنند، ولی کسی به یاری‌اش برنخاست[۱۸]. در روایت دیگر است که عده‌ای خدمت امام علی(ع) رسیدند و خواستار بیعت با حضرت شدند. امام به آنان فرمود: «فردا برای این کار با سرهای تراشیده [برای جنگ] بیایید». فردا تنها سه نفر آمدند[۱۹]. کار دیگر امام بحث با کسانی بود که خلافت را در دست گرفته بودند؛ مثلاً نقل است که چون امام علی(ع) را به مسجد و نزد ابوبکر بردند، گفتند: «با ابوبکر بیعت کن». فرمود: من به این امر سزاوارتر از شمایم. با شما بیعت نمی‌کنم، بلکه شایسته‌تر است شما با من بیعت کنید. به دلیل خویشاوندی با پیامبر، حکومت را از انصار گرفتید و می‌خواهید آن را از ما اهل‌بیت غصب کنید؟ مگر در برابر انصار ادعا نکردید که به دلیل این که محمد(ص) از شما است، در حکومت سزاوارترید و آنان نیز آن را به شما دادند؟ من نیز مانند شما استدلال می‌کنم. ما در حیات و ممات پیامبر به او نزدیک‌تریم. اگر ایمان دارید، با ما از در انصاف در آیید.

عمر گفت: «تو را رها نمی‌کنیم تا بیعت کنی». امام علی(ع) به او فرمود: [[[ناقه]] خلافت را] بدوش و حکومت او را استوار کن تا فردا آن را به تو سپارد. ای عمر، به خدا سوگند، سخن تو را نمی‌پذیرم و با او بیعت نمی‌کنم. آن‌گاه خطاب به مهاجران فرمود: حکومت محمد(ص) بر عرب را از خانه‌اش خارج نکنید و به خانه‌های خود نبرید و منزلت اهل بیت پیامبر را در میان مردم پایین نیاورید و حق آنان را مخورید. به خدا سوگند، ای مهاجران، ما از همه مردم برای این امر سزاوارتریم؛ زیرا ما اهل‌بیت هستیم و در میان ما قاری کتاب خدا است و نیز آگاه به دین خدا و عالم به سنت رسول خدا(ص) و توانا به امر مردم و دور کننده امور ناشایست از مردم و رفتار کننده به عدالت. به خدا سوگند، چنین کسی در میان ما هست. از هوای نفس پیروی نکنید که از راه خدا گمراه می‌گردید و همواره از حق دور می‌شوید[۲۰]. نیز نقل است که مردی در میان جمع به امام گفت: «ای پسر ابوطالب، تو به خلافت آزمندی». امام پاسخ داد: به خدا سوگند، شما آزمندترید و [از حق] دورترید، ولی من سزاوارتر و نزدیک‌ترم. من تنها حقم را می‌خواهم، اما شما مانع میان من و آنید[۲۱].

به هر سان، امام علی(ع) برای بازگردانیدن خلافت به جایگاه راستینش بسیار کوشید، اما کوتاهی مسلمانان سبب شد که حضرت نتواند به موفقیت دست یابد. اگر حضرت به مخالفت خود ادامه می‌داد، نه تنها کنار زدن ابوبکر امکان نداشت، بلکه هم جان خود را به خطر می‌انداخت و هم وحدت مسلمانان را در آن موقعیت حساس خدشه دار می‌ساخت. وانگهی، بنا بر فرمایش امام در صورت پافشاری، زمینه بازگشت بیش‌تر مسلمانان به جاهلیت فراهم می‌شد. در این شرایط، بهترین راه، سکوت و عمل به وصیت رسول خدا(ص) بود. پیامبر در اواخر حیات خود خبر داد که برخی کسان هم‌پیمان شده‌اند که نگذارند حکومت به دست امام علی(ع) برسد. امیر مؤمنان(ع) از پیامبر خواست که تکلیف را در آن زمان بیان کند. پیامبر فرمود: «اگر یارانی یافتی با آنان بجنگ و در غیر این صورت بیعت کن و خون خود را حفظ کن»[۲۲]. امام علی(ع) درباره علت دست کشیدن از مبارزه می‌فرماید: به خدا سوگند، اگر بیم پراکندگی مسلمانان نبود و این که کفر بازگردد و دین نابود شود، جز این عمل می‌کردیم[۲۳]. نقل است که روزی حضرت فاطمه(س) امام علی(ع) را به قیام فراخواند. در این هنگام صدای مؤذنی شنیده شد که می‌گفت: «أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌». امام فرمود: «آیا دوست داری این صدا از روی زمین برچیده شود؟» حضرت زهرا(س) پاسخ داد: «نه». امام فرمود: «من همین را می‌گویم»[۲۴].[۲۵]

راه‌های بیعت

می‌توان مسلمانان را در آغاز خلافت ابوبکر به سه دسته تقسیم کرد:

هواخواهان ابوبکر

از میان کسانی که هواخواه ابوبکر بودند، می‌توان از عمر، ابوعبیده، عویم بن ساعده، معن بن عدی، عبدالرحمان بن عوف، سالم مولی ابو حذیفه، بشیر بن سعد و اسید بن حضیر نام برد. روشن است که بیعت گرفتن از اینان برای ابوبکر بسی آسان بود.

بی‌اعتناها

شمار این کسان فراوان بود؛ از جمله آنان که پس از سقیفه وقتی حضرت زهرا(س) به در خانه‌هایشان می‌رفت، پاسخ می‌دادند: ای دختر رسول خدا، بیعت ما با ابوبکر گذشت، اگر همسر و پسر عمویت از ابوبکر پیشی گرفته بود، با او بیعت می‌کردیم[۲۶]. گویی برای اینان فرق نداشت که علی(ع) جانشین پیامبر باشد یا ابوبکر و یا کس دیگر. بنابراین، بیعت گرفتن از این گروه نیز سخت نبود.[۲۷]

مخالفان

در آغاز، مخالفان بیعت با ابوبکر فراوان بودند، اما با شیوه‌های مختلفی که مدعیان خلافت به کار بردند، به سرعت از شمارشان کاسته شد. برخی با رغبت و برخی از روی ناچاری بیعت کردند، و برخی هرگز حاضر به بیعت نشدند. راه‌هایی که برای گرفتن بیعت از این دسته به کار می‌بردند، عبارت بودند از: استدلال و موعظه. ابوبکر در سخنرانی خود در سقیفه، نمونه‌هایی از فداکاری‌ها و خدمات مهاجران را برشمرد و از مناقب انصار به گونه‌ای سخن گفت که در برابر مناقب مهاجران ناچیز نماید و چنین نتیجه گرفت که ریاست عامه با مهاجران است و وزارت با انصار و در امور با انصار مشورت می‌شود[۲۸]. همچنین از اختلاف اوس و خزرج یاد کرد و گفت که اگر خلافت به یکی از اینان رسد، دیگری زیر بار نخواهد رفت[۲۹]. ابوعبیده نیز در سقیفه زبان به نصیحت گشود که انصار نخستین یاوران پیامبر بوده‌اند و نکند که نخستین تغییر دهنده در دین او باشند[۳۰]. تطمیع. نقل است که پیامبر اکرم(ص) ابوسفیان را برای گردآوری صدقات فرستاده بود. چون بازگشت و خبر رحلت پیامبر و جانشینی ابوبکر را شنید، خلافت او را نپذیرفت و در ظاهر خواست به یاری امام علی(ع) و عباس بشتابد. عمر با ابوبکر دراین‌باره سخن گفت که ما از شر او در امان نیستیم. از این‌رو، ابوبکر صدقاتی را که ابوسفیان آورده بود، به او بخشید و بدین‌سان ابوسفیان به خلافت ابوبکر رضایت داد[۳۱].

پس از پایان یافتن بیعت، ابوبکر از بیت المال برای زنان مهاجر و انصار مقرری تعیین کرد. او در ظاهر این کار را به عنوان وظیفه حاکم انجام می‌داد، اما واکنش یکی از زنان نشان می‌دهد که این عطاها برای فروکش کردن مخالفت‌ها بوده است. هنگامی که زید بن ثابت، سهم یکی از زنان قبیله بنی عدی را بدو می‌داد، زن پرسید: «این چیست؟» زید گفت: «عطای ابوبکر است که برای زنان مقرر کرده است». زن گفت: «آیا برای گرفتن دینم به من رشوه می‌دهید؟ به خدا سوگند، هرگز نمی‌پذیرم. آن را بازگردانید»[۳۲]. هنگامی که عمر و ابوبکر آگاه شدند که عده‌ای از یاران امام علی(ع) مشغول طرح نقشه‌ای علیه آنانند، برای مشاوره در پی ابوعبیده و مغیرة بن شعبه فرستادند. مغیره پیشنهاد داد که برای عباس و فرزندانش سهمی از خلافت مقرر دارند. بدین‌رو، در دومین شب رحلت پیامبر، چهار نفری به خانه عباس رفتند و ابوبکر موضوع را مطرح کرد، اما عباس به او گفت: اگر این حق تو است که ما به آن نیازی نداریم و برای خود محکم نگه دار، و اگر حق مؤمنان است، تو نمی‌توانی چنین بذل و بخشش کنی، و اگر حق ما است، حق خود را کامل می‌خواهیم و به گرفتن بخشی از آن راضی نیستیم[۳۳]. تهدید. روش دیگر برای گرفتن بیعت، تهدید بود. نمونه بارز آن، تهدید به آتش زدن خانه امام علی(ع) است[۳۴] که بر اساس برخی روایات، این تهدید عملی شد[۳۵]. همچنین چند بار امام علی(ع) را برای بیعت، تهدید به قتل کردند[۳۶].

ضرب و جرح. فاطمه زهرا(س) یکی از کسانی است که در این راه به شدت مورد ضرب و جرح قرار گرفت[۳۷]. در ایام رحلت پیامبر اکرم(ص)، عده‌ای بادیه‌نشین (قبیله اسلم) برای تهیه توشه به مدینه آمدند و با ابوبکر بیعت کردند. عمر در برابر بیعتی که کردند، خواربار مورد نیاز را به آنان داد و از آنان خواست که مردم را به زور برای بیمت جمع کنند و در صورت امتناع آنان را بکشند. بادیه نشین‌ها با چوب به مردم حمله می‌کردند و آنان را به زور برای بیعت می‌آوردند[۳۸]. ماجرای حمله‌ور شدن به سعد بن عباده در سقیفه، نمونه‌ای دیگر از ضرب و جرح است که پیش‌تر گذشت.

قتل. شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) نمونه بارز آن است[۳۹]. مالک بن نویره کسی است که در پی اعتراض به خلافت ابوبکر، خلیفه دستور قتل او را به خالد بن ولید صادر کرد و سرانجام به دست خالد کشته شد[۴۰]. بسیاری از کسانی که در جنگ‌های ارتداد به دستور ابوبکر کشته شدند، در واقع حاضر به بیعت با او نبودند و خلافت او را قبول نداشتند. از این رو، حاضر به پرداخت زکات نمی‌شدند؛ نه این که اصل زکات را قبول نداشته باشند. یکی از این قبایل، قبیله کنده است که فرستادگان ابوبکر شماری بسیار از آنان را کشتند. واقدی، به تفصیل، داستان قبیله کنده را نقل می‌کند[۴۱] و از آن به دست می‌آید که این قبیله حاضر به بیعت با ابوبکر نبوده‌اند، و زکات نیز به او نمی‌پرداخته‌اند. پاره‌ای از شواهد آن، چنین است: چون زیاد بن لبید قبیله کنده را به بیعت با ابوبکر دعوت کرد، رئیس آنان اشعث بن قیس به او گفت: «اگر همۀ مردم با او بیعت کنند، ما نیز بیعت خواهیم کرد»[۴۲]. این سخن نشان می‌دهد که مخالفت بر سر حکومت ابوبکر بوده است.

حارثة بن سراقه، از بزرگان کنده، به مناسبتی چنین گفت: هنگامی که رسول خدا(ص) زنده بود، از او پیروی می‌کردیم. حال اگر مردی از اهل بیت او جانشین شود، از او پیروی خواهیم کرد. اما پسر ابو قحافه بر ما بیعت و طاعتی ندارد[۴۳].

اشعث بن قیس پس از دعوت مردم کنده به اتحاد در برابر فرستادگان ابوبکر و نهی از پرداخت زکات، چنین گفت: می‌دانم که عرب زیر بار اطاعت از بنی تمیم بن مره (قبیله ابوبکر) نمی‌رود و بنی هاشم را رها نمی‌کند[۴۴]. هنگامی که زیاد بن لبید قبیله بنی ذهل (از قبایل کنده) را به پیروی از ابوبکر فراخواند، حارث بن معاویه، از بزرگان قبیله، به او گفت: چرا اهل بیت پیامبر را کنار گذاشتید در حالی که آنان به خلافت سزاوارترند؛ زیرا خدای عزوجل می‌فرماید: أُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ[۴۵]. به خدا سوگند، شما به علت حسد، حکومت را از اهلش گرفتید. من نمی‌توانم بپذیرم که پیامبر بدون نصب رهبر برای مردم از دنیا برود. از ما دور شو[۴۶].

پس از سخنان حارث، عرفجة بن عبدالله ذهلی گفت: به خدا سوگند، حارث بن معاویه درست می‌گوید. این مرد را از میان خود بیرون کنید. رفیق او (ابوبکر) شایسته خلافت نیست و به هیچ وجه مستحق آن نیست. مهاجران و انصار در مورد این امت، آگاه‌تر از پیامبر نیستند[۴۷]. جعل حدیث. هنگامی که امام علی(ع) را برای بیعت به مسجد بردند، حضرت از مردم حاضر در مورد صراحت پیامبر در روز غدیر به خلافت خویش اقرار گرفت. ابوبکر از ترس اینکه مردم از امام حمایت کنند، گفت: همه آنچه گفتی درست است و با گوش خود شنیدیم و در دل ما محفوظ است، ولی پس از آن از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «خداوند، ما اهل بیت را برگزید و برای ما آخرت را بر دنیا ترجیح داد و نبوت و خلافت را برای ما اهل بیت جمع نکرده است». امام علی(ع) از ابوبکر برای گفته خود شاهد خواست که عمر و ابوعبیده و سالم مولی ابو حذیفه و معاذ بن جبل گواهی دادند و گفتند که این سخن را از پیامبر شنیده‌اند. در همان مجلس بریده اسلمی ایستاد و خطاب به ابوبکر و عمر گفت: مگر پیامبر به شما نفرمود: «نزد علی روید و به ولایت او بر مؤمنان گردن نهید». و شما گفتید: «آیا این فرمان خدا و رسولش است؟» پیامبر فرمود: «آری». ابوبکر گفت: «درست است، اما رسول خدا(ص) پس از آن فرمود: «نبوت و خلافت در اهل بیت من جمع نمی‌شود». بریده جواب داد: به خدا سوگند، رسول خدا(ص) این را نفرمود. در شهری که تو امیر آن باشی، سکونت نمی‌کنم.

سپس به دستور عمر او را زدند و از مسجد بیرون انداختند[۴۸]. ناگفته نماند -چنانکه پیش‌تر گذشت- در انتخاب ابوبکر اجماعی تحقق نیافت؛ زیرا در سقیفه بسیاری از اصحاب و اهل حل و عقد حضور نداشتند و پس از سقیفه نیز بسیاری با اجبار و تهدید بیعت کردند. این که پیامبر می‌فرماید: «امت من بر خطا اجتماع نمی‌کنند»، جایی را فرا می‌گیرد که با رضایت و رغبت چیزی را انتخاب کنند. اگر امیرمؤمنان(ع) مصلحت اسلام و جامعه را در بیعت دید، چنین بیعتی به معنای تأیید ابوبکر نیست. آنگاه که امام علی(ع) صبر خود در دوران خلافت ابوبکر را به خاشاک در چشم و استخوان در گلو وصف می‌کند[۴۹]، چگونه چنین سکوت و بیعتی به معنای رضایت است؟[۵۰]

استناد امام علی(ع) و یارانش به نصوص

چرا امام و یارانش به جای استناد به نصوص پیامبر، به ذکر شایستگی‌های اهل بیت(ع) می‌پرداختند؟ آیا این نشان آن نیست که نصی در میان نبوده و یا پیامبر آن نصوص را نسخ کرده است؟[۵۱] در پاسخ به این پرسش باید گفت: اولاً اگر مراد این است که امام علی(ع) و اصحاب او هیچ‌گاه به نصوص استناد نکرده‌اند، بطلان چنین سخنی روشن است. علامه امینی در الغدیر موارد فراوانی را ذکر می‌کند که امیرمؤمنان(ع) در روز شورا (سال ۲۳ یا آغاز ۲۴ هجری) و سال‌های بعد، در مجالس گوناگون به حدیث غدیر استناد کرده است[۵۲]. امام حسن مجتبی(ع)، امام حسین(ع)، عبدالله بن جعفر، عمار یاسر و دیگران نیز به حدیث غدیر و گاه به حدیث منزلت احتجاج کرده‌اند و این در منابع اهل سنت مضبوط است[۵۳].

ثانیاً اگر مراد این است که امام علی(ع) و پیروانش در روزهای نخست پس از رحلت پیامبر به نصوص استناد نکرده‌اند، بطلان این سخن نیز قابل اثبات است. ابوبکر در همان روزهای نخست خلافت، برای امام پیام فرستاد که خواسته خلیفه رسول خدا(ص) را برای بیعت اجابت کند. امام به قاصد فرمود: «چه زود به رسول خدا(ص) دروغ بستید او و اطرفیانش خوب می‌دانند که خدا و رسولش جز مرا خلیفه نکرد»[۵۴]. چون امام را به مسجد بردند، در ابتدای برخورد با ابوبکر به وی فرمود: با کدام حق میراث و سابقه، مردم را برای بیعت به خود دعوت می‌کنی؟ آیا دیروز به امر رسول خدا(ص) با من بیعت نکردی؟[۵۵] امام خطاب به مسلمانان حاضر در مسجد، همه آن‌چه را پیامبر در روز غدیرخم فرموده بود، یادآور شد و آنان را به خدا سوگند داد که آیا آن سخنان را شنیده‌اند یا نه. حاضران جواب مثبت دادند و حتی ابوبکر نیز تأیید کرد[۵۶]. برابر گفته زید بن ارقم، دوازده بدری به صحت سخن امام گواهی دادند و بحث در مسجد بالا گرفت و سر و صدا بلند شد. عمر از ترس اینکه مردم به امام متمایل شوند، مجلس را برهم زد و مردم از مسجد رفتند[۵۷].

حضرت زهرا(س) نیز به حدیث غدیر و منزلت استناد کرد و فرمود: آیا این سخن رسول خدا(ص) را در روز غدیر فراموش کرده‎اید که فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» و نیز فرمود: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‌»[۵۸]؛ هنگامی که به خانه امیرمؤمنان(ع) هجوم بردند، حضرت زهرا(س) پشت در، حدیث غدیر را به یادشان آورد[۵۹]. چون حضرت زهرا(س) برای انصار سخنرانی کرد، آنان گفتند: «ای دختر محمد! اگر پیش از بیعتمان با ابوبکر، این سخن را از تو می‌شنیدیم، احدی از ما از علی روی برنمی‌تافت». حضرت زهرا(س) در پاسخ فرمود: «آیا پدرم در روز غدیرخم برای احدی عذری باقی گذارد؟»[۶۰]. نیز در بستر بیماری، طی سخنانی با زنان مهاجر و انصار، پس از گله گزاری از مسلمانان که نگذاشتند خلافت به امیرمؤمنان(ع) برسد، فرمود: «اگر خلافت را به ابوالحسن وا می‌گذارند؛ همان‌گونه که رسول خدا(ص) به او واگذارده بود.»..[۶۱]. حضرت در این روایت به وجود نص تصریح می‌فرماید. شماری از یاران امیرمؤمنان(ع) نیز به نصوص استناد کرده‌اند. چند تن از مهاجران و انصار، در همان آغاز خلافت ابوبکر به مسجد رفتند و هر کدام جداگانه ایستادند و او را برای غصب خلافت، سرزنش و نصیحت کردند و دلایل خود را بر حقانیت امیرمؤمنان(ع) بیان کردند. در اینجا به گوشه‌هایی از سخنان آنان می‌نگریم که به وجود نص، صراحت دارند.

خالد بن سعید بن عاص ایستاد و این سخن پیامبر خطاب به مهاجر و انصار را یاد آورد: بدانید که پس از من علی زمامدار و جانشین من در میان شما است.. پروردگارم این را به من سفارش کرده است.... ابوذر ایستاد و این حدیث پیامبر را خواند: پس از من حکومت به دست علی(ع) است و سپس به دست حسن و حسین است و آن‌گاه در میان اهل بیتم از فرزندان حسین است. سلمان فارسی گفت: درباره وصیت رسول خدا(ص) خود را به فراموشی زدید.... به راستی همان چیزهایی را که شنیدیم و دیدیم، تو هم شنیدی و دیدی. مقداد بن اسود گفت: حکومت را به همان جایی بازگردان که خدای عز و جل و رسولش گذارده‌اند.... به خوبی می‌دانی که این امر برای علی است و او صاحب آن پس از رسول خدا(ص) است. بریده اسلمی گفت: ای ابوبکر! فراموش کرده‌ای، یا خود را به فراموشی زده‌ای و یا نفس تو را فریب داده است؟ آیا به یاد نمی‌آوری زمانی را که رسول خدا(ص) به ما دستور داد به علی به عنوان امیرمؤمنان سلام کنیم؟

خزیمة بن ثابت، ذوالشهادتین گفت: خدا را شاهد می‌گیرم که از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «اهل بیتم جدا کننده حق و باطلند و آنان امامانی‌اند که باید پیروی‌شان کرد». ابوالهیثم بن تیهان گفت: ای ابوبکر! گواهی می‌دهم که پیامبر علی را بلند کرد و در این هنگام انصار گفتند: «او را تنها برای خلافت بلند کرده است». برخی دیگر گفتند: «او را تنها برای این بلند کرده که مردم بدانند علی، ولی هر کسی است که رسول خدا(ص) ولی او است». سپس پیامبر فرمود: «اهل بیتم ستارگان اهل زمینند. آنان را پیش بدارید و از آنان پیشی نگیرید». سهل بن حنیف گفت: گواهی می‌دهم که از رسول خدا(ص) بر فراز منبر شنیدم که فرمود: «امام شما پس از من علی بن ابی طالب است و او خیرخواه‌ترین مردم در میان امت است». سخنان آنان به گونه‌ای صریح و گویا بود که ابوبکر سه روز از خانه بیرون نیامد، تا سرانجام در روز سوم، شماری بسیار از هواخواهانش با شمشیر کشیده او را از خانه بیرون آوردند و به منبر نشاندند و دیگران را با شمشیر تهدید کردند که دیگر حق ندارند مانند آن سخنان را به زبان آورند. پس از آن بود که احدی جرئت نکرد سخن گوید[۶۲].

ابوبکر به اسامة بن زید نامه نوشت و از او خواست که خلافت وی را بپذیرد. اسامه در پاسخ، ضمن رد خواسته او، سخن رسول خدا(ص) در روز غدیر را به یادش آورد[۶۳]. پس از رحلت پیامبر مالک بن نویره وارد مدینه شد و ابوبکر را بر فراز منبر رسول خدا(ص) دید. جلو رفت و گفت: در حالی که رسول خدا(ص) علی(ع) را وصی خود کرد و من را به پذیرش ولایتش فرمان داد، چه کسی تو را بر این منبر فرستاده است؟ ابوبکر دستور داد او را از مسجد بیرون کنند[۶۴]. در خور توجه است که امیرمؤمنان(ع) در اوایل، به شایستگی خویش بیش از نصوص استناد می‌کرده است که این کار به ادله زیر بوده است: - گذشت که وقتی پیروان امام به نصوص احتجاج کردند، ابوبکر نتوانست از عهده پاسخ برآید و اطرافیانش با شمشیر دیگران را تهدید کردند که دیگر از این سخنان بر زبان نیاورند و این تهدید مؤثر افتاد. از سوی دیگر امیر مؤمنان(ع) نیز بارها تهدید به قتل شد[۶۵]. از آن جمله، ابوبکر به خالد فرمان داد که علی(ع) را به قتل رساند. حضرت در این موقعیت به دستور پیامبر، مأمور به حفظ جان خود بود[۶۶]. ابن ابی الحدید از محمد بن سلیمان مطلبی نقل می‌کند که گویای همین حقیقت است: در مورد خلافت، چیزهایی در دل علی(ع) بود که در روزگار خلافت ابوبکر و عمر نمی‌توانست اظهار کند و این به دلیل شدت عمل عمر و باز بودن دست و زبان او بود. اما پس از قتل عمر و تشکیل شورای شش نفری و عدول عبدالرحمان به عثمان، علی آن‌چه را در دل داشت، ظاهر کرد[۶۷].

امام علی(ع) در آن مجلس، که عمر سامان داده بود، هم فضایل خود و هم حدیث غدیر خم را یادآوری کرد[۶۸]. فاصله میان دو حادثه غدیر و سقیفه حدود دو ماه است و زمانی پافشاری بر نص درست است که مخاطبان - اعم از حاکمان و مردم - نصوص را نشنیده باشند یا به دلیل فاصله زیاد فراموش کرده باشند، اما آن مردمان، خود، شاهد سخنان پیامبر در غدیرخم بودند. از این رو، امام به نصوص کم‌تر استناد می‌کرد و بیش‌تر شایستگی‌های خود را بر می‌شمرد؛ اما پس از گذشت چندین سال و با درگذشت بسیاری از شاهدان، می‌بینیم که حضرت بر نصوص بیش‌تر تأکید می‌کند. علت بی‌مهری اصحاب را به نصوص پیامبر در باب خلافت، پس از این خواهیم گفت. -بهترین روش استدلال، بهره‌گیری از شیوه الزام است؛ یعنی چیزی مبنای احتجاج قرار گیرد که طرف مقابل آن را پذیرفته است. مدعیان خلافت در برابر انصار به خویشاوندی با رسول خدا(ص) و بیان فضایل خود استدلال می‌کردند، امام نیز به همان شیوه با آنان احتجاج می‌فرمود. گاه بیان شایستگی‌های فردی بایسته می‌نمود؛ مثلاً حضرت درباره بالاتر بودن نسب خود و پیوند محکم‌تر با رسول خدا(ص)، سخن به میان می‌آورد و از نص چیزی نمی‌فرماید. این بدان دلیل بوده که کسی از امام پرسیده است: «چگونه شما را با اینکه شایسته‌تر بودید، به کنار نهادند؟»[۶۹].[۷۰]

منابع

پانویس

  1. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.
  2. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.
  3. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه ۶۷، (ترجمه شهیدی)، ص۵۲.
  4. ابن قتیبه، الامامة و السیاسیه، ج۱، ص۱۸.
  5. طبری، دلائل الامامه، ص۴۵؛ مفید، الامالی، ص۹.
  6. شهرستانی، الملل و النحل، ص۵۷؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۳۹.
  7. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۳۲؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲۳، ص۳۰۹.
  8. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۴۲.
  9. تاریخ طبری، ج۵، ص۲۲۶.
  10. تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۷ چاپ مؤسسه اعلمی.
  11. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۸.
  12. نهج البلاغه، خطبه ۷۴، چاپ صبحی صالح.
  13. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۶.
  14. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲، ص ۲۲۳.
  15. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲، ص ۲۲۶.
  16. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۰۷-۲۰۶؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۸۱-۵۸۰. ر.ک: دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۳۰-۲۹.
  17. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۳۰-۲۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۳.
  18. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۷.
  19. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۶.
  20. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۹-۲۸؛ ر.ک: طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۴-۱۸۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۲.
  21. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۰، خطبه ۱۷۲.
  22. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۱۵؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۹۱؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۲۸، ص۲۷۴، به نقل از: کتاب سلیم.
  23. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۷.
  24. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۱۳.
  25. فاطمی‌موحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۴۶.
  26. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۹.
  27. فاطمی‌موحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۴۹.
  28. ر.ک: تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۰-۲۱۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۴.
  29. جاحظ، ابو عثمان، البیان و التبیین، ج۳، ص۱۹۹.
  30. دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۵؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۴.
  31. جوهری، ابوبکر، السقیفة و فدک، ص۳۹.
  32. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۵۳؛ ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۲.
  33. ر.ک: ابن سعد، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۲۱-۲۲۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۶-۱۲۴؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۳۳-۳۲.
  34. جوهری، ابوبکر، السقیفة و فدک، ص۴۰؛ دینوری، ابن قتیمه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۳۰؛ متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۵، ص۶۵۱؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۱۰؛ شیخ مفید، الجمل أو النصرة فی حرب البصره، ص۵۷.
  35. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۸۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲، ص۲۱. در کتاب چشمه در بستر، از صفحه ۳۸۱ تا ۳۹۸، مدارک فراوان از شیعه و سنی در مورد تهدید و آتش زدن خانه حضرت زهرا(س) گردآمده است.
  36. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۸۸ و ۸۶۸-۸۶۶؛ ر.ک: طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۱۳.
  37. ذهبی، شمس الدین محمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۵، ص۵۷۸؛ همو، میزان الاعتدال، ج۱، ص۱۳۹؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۸۵؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۱۲. در کتاب چشمه در بستر، از صحفه ۴۰۲ تا ۴۲۹، روایات فراوانی از شیعه و سنی در مورد ضرب و جرح حضرت زهرا(س) در راه دفاع از امام علی(ع)، گردآمده است.
  38. شیخ مفید، الجمل أو النصرة فی حرب البصره، ص۵۹.
  39. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۱۲.
  40. ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳، ص۴۸۸. قضیة مالک بن نویره در این منابع آمده است: واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۱۰۸-۱۰۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۳-۲۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۴-۳۲؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۰، ص۴۹۵-۴۷۱.
  41. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۲۱۵-۱۶۷.
  42. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۱۶۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۵.
  43. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۱۷۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۸.
  44. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۱۷۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۶۰.
  45. «در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند» سوره انفال، آیه ۷۵.
  46. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۱۷۷-۱۷۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۶۱-۶۰.
  47. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرده، ص۱۷۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۶۱.
  48. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۹۳-۵۸۹.
  49. نهج البلاغه، خطبه ۳، معروف به خطبه شقشقیه.
  50. فاطمی‌موحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۵۰-۴۵۵.
  51. اصل این سؤال را ابن ابی الحدید مطرح کرده است. وی پس از نقل روایتی که از آوردن امام نزد ابوبکر خبر می‌دهد و بر اساس آن، حضرت در آنجا به نص پیامبر استناد نمی‌کند، بلکه لیاقت‌های خود را بر می‌شمرد، می‌گوید: «این حدیث دلالت دارد بر بطلان ادعای وجود نص بر خلافت امیرالمؤمنین(ع) و غیر او؛ زیرا اگر نص بود به آن استدلال می‌شد؛ اما ذکری از آن نیست؛ بلکه احتجاج امیرالمؤمنین و ابوبکر و انصار به سوابق و فضایل و خویشاوندی با رسول خدا است. اگر نصی بر خلافت امیرالمؤمنین(ع) وجود داشت... وی در برابر ابوبکر بیان می‌کرد» شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۲. ابن ابی الحدید در ادامه، بر اساس اخبار مستفیض، ادعا می‌کند که حضرت ذکری از نص به میان نمی‌آورد و پیروان او نیز استناد به نصوص نمی‌کردند.
  52. ر.ک: علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۱، ص۳۹۶ – ۳۲۸.
  53. ر.ک: علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۱، ص۳۹۸ به بعد.
  54. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۰۸؛ کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۸۳.
  55. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۸۶۵.
  56. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۸۹؛ طبرسی، احمد بن علی الاحتجاج، ج۱، ص۲۱۴ – ۲۱۳.
  57. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۵.
  58. جزری شافعی، ابوالخیر شمس الدین محمد، اسنی المطالب، ص۵۱ - ۵۰.
  59. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۰۲.
  60. شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۱۷۳. (احادیث سه‌گانه ذیل حدیث ۲۲۸).
  61. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۵۸، به نقل از شیخ صدوق، معانی الاخبار.
  62. شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۶۱-۴۶۵. (احادیث دوازده‌گانه حدیث چهارم) ر.ک: طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۸۶-۱۹۹.
  63. طبرسی، احمد بن علی الاحتجاج، ج۱، ص۲۲۴.
  64. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳، ص۴۸۸.
  65. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج۲، ص۵۸۸ و ۸۶۶-۸۶۸. ر.ک: طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۱۳.
  66. ر.ک: شیخ صدوق، الخصال، ج۲، ص۴۶۲.
  67. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۲۵.
  68. ر.ک: علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۱، ص۳۲۷-۳۳۱.
  69. نهج البلاغه، خطبه ۱۶۲.
  70. فاطمی‌موحد، سید حسن، مقاله «سقیفه»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۴۵۵-۴۶۰.