عمر بن ابی‌سلمه مخزومی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط| موضوع مرتبط = عمر بن ابی‌سلمه مخزومی| عنوان مدخل  = عمر بن ابی‌سلمه مخزومی| مداخل مرتبط = [[عمر بن ابی‌سلمه مخزومی در تاریخ اسلامی]] - [[عمر بن ابی‌سلمه مخزومی در نهج البلاغه]]| پرسش مرتبط  = }}
| موضوع مرتبط = عمر بن ابی‌سلمه مخزومی
| عنوان مدخل  = عمر بن ابی‌سلمه مخزومی
| مداخل مرتبط = [[عمر بن ابی‌سلمه مخزومی در تاریخ اسلامی]] - [[عمر بن ابی‌سلمه مخزومی در تراجم و رجال]] - [[عمر بن ابی‌سلمه مخزومی در نهج البلاغه]]
| پرسش مرتبط  =  
}}


==مقدمه==
== آشنایی اجمالی ==
نام و [[نسب]] او [[عمر بن ابی‌سلمة بن عبد الأسود بن هلال بن عبدالله بن عمر بن مخزوم قرشی مخزومی]] و کنیه‌اش «ابا حفص» بود. درباره سال [[تولد]] او [[اختلاف]] نظر است؛ برخی، دوم [[هجری]]<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹.</ref> و برخی دیگر سال دوم [[قبل از هجرت]]<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref> و گروهی نیز اول هجری دانسته‌اند <ref>مشاهیر علماء الأمصار، ابن حبان، ص۵۰.</ref>. [[ذهبی]] قول دوم را برمی گزیند و می‌گوید، چون او مادرش را به [[عقد]] [[پیامبر]]{{صل}} در آورده است و در [[زمان پیامبر]]{{صل}} به سن [[بلوغ]] رسیده است و کسی که در زمان پیامبر{{صل}} به سن بلوغ رسیده باشد تولد او نمی‌تواند بعد از [[هجرت]] باشد. بنابراین چنین به نظر می‌رسد که او دو سال یا بیشتر قبل از هجرت به [[دنیا]] آمده باشد و ذهبی اقوال دیگر را غلط می‌داند<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷-۴۰۹.</ref>.
نام و [[نسب]] او [[عمر بن ابی‌سلمة بن عبد الأسود بن هلال بن عبدالله بن عمر بن مخزوم قرشی مخزومی]] و کنیه‌اش «ابا حفص» بود. درباره سال [[تولد]] او [[اختلاف]] نظر است؛ برخی، دوم [[هجری]]<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹.</ref> و برخی دیگر سال دوم [[قبل از هجرت]]<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref> و گروهی نیز اول هجری دانسته‌اند <ref>مشاهیر علماء الأمصار، ابن حبان، ص۵۰.</ref>. [[ذهبی]] قول دوم را برمی گزیند و می‌گوید، چون او مادرش را به [[عقد]] [[پیامبر]] {{صل}} در آورده است و در [[زمان پیامبر]] {{صل}} به سن [[بلوغ]] رسیده است و کسی که در زمان پیامبر {{صل}} به سن بلوغ رسیده باشد تولد او نمی‌تواند بعد از [[هجرت]] باشد. بنابراین چنین به نظر می‌رسد که او دو سال یا بیشتر قبل از هجرت به [[دنیا]] آمده باشد و ذهبی اقوال دیگر را غلط می‌داند<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷-۴۰۹.</ref>.


وی در [[حبشه]] به دنیا آمد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۷۹؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref>. نام پدرش [[عبدالله]] و کنیه‌اش ابا [[سلمه]] بود<ref>التاریخ الکبیر، بخاری، ج۶، ص۱۳۹.</ref> و در [[سال سوم هجری]] از دنیا رفت. او چهار فرزند به نام‌های [[عمر]]، سلمه، [[زینب]] و دره داشت که بزرگ‌ترین فرزندش، عمر بود<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref>. برخی سلمه را بزرگ‌تر از او می‌دانند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱۱، ص۱۶۶.</ref>. مادرش، [[ام سلمه]]، بعد [[همسر رسول خدا]]{{صل}} شد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۷۹.</ref>. [[عمر بن ابی‌سلمه]] از پیامبر{{صل}} و مادرش [[روایت]] [[نقل]] می‌کند و [[سعید بن مسیب]]، [[عروه]]، [[وهب بن کیسان]]، [[قدامة بن ابراهیم]]، [[ثابت بتانی]]، [[أبو وجزه یزید بن عبید سعدی]]، پسرش [[محمد]] بن عمر، و... از او روایت نقل کرده‌اند. چون او در [[خانه رسول خدا]]{{صل}} بزرگ شد؛ [[شاهد]] [[نزول]] برخی از [[آیات]] [[قرآن]] نیز بود که از مهم‌ترین آیات نازل شده که او به آنها اشاره کرده، [[آیه تطهیر]] است؛ از [[عمر بن ابی‌سلمه]] [[نقل]] شده که [[آیه]] {{متن قرآن|وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«و در خانه‌هایتان آرام گیرید و چون خویش‌آرایی دوره جاهلیت نخستین خویش‌آرایی مکنید و نماز بپا دارید و زکات بپردازید و از خداوند و فرستاده او فرمانبرداری کنید؛ جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گردان» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>، در [[خانه]] [[ام سلمه]] بر [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نازل شد و [[پیامبر]]{{صل}} [[فاطمه]]{{س}}، [[حسن]] و [[حسین]]{{ع}}را خواند و آنان را مقابل خود نشانید و [[علی]]{{ع}} را خواند و او را پشت سر خود نشانید آنگاه آنان را با عبایی پوشانید و سپس گفت: "خدایا! اینان [[اهل بیت]] من هستند؛ [[پلیدی]] را از آنان دور کن و آنان را [[پاکیزه]] دار". ام سلمه می‌گوید: گفتم: یا [[رسول الله]] مرا هم و در میان آنان با جای ده، فرمود: "در جای خود باش و تو بر خیر هستی"<ref>جامع البیان فی تفسیر القرآن، طبری، ج۷، ص۲۲؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج۳، ص۱۵۳۸.</ref>. همچنین [[حدیث غدیر]] نیز از او نقل شده است<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۴۰۸.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۴-۳۶۵.</ref>
وی در [[حبشه]] به دنیا آمد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۷۹؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref>. نام پدرش [[عبدالله]] و کنیه‌اش ابا [[سلمه]] بود<ref>التاریخ الکبیر، بخاری، ج۶، ص۱۳۹.</ref> و در [[سال سوم هجری]] از دنیا رفت. او چهار فرزند به نام‌های [[عمر]]، سلمه، [[زینب]] و دره داشت که بزرگ‌ترین فرزندش، عمر بود<ref>سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.</ref>. برخی سلمه را بزرگ‌تر از او می‌دانند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱۱، ص۱۶۶.</ref>. مادرش، [[ام سلمه]]، بعد [[همسر رسول خدا]] {{صل}} شد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۷۹.</ref>. [[عمر بن ابی‌سلمه]] از پیامبر {{صل}} و مادرش [[روایت]] [[نقل]] می‌کند و [[سعید بن مسیب]]، [[عروه]]، [[وهب بن کیسان]]، [[قدامة بن ابراهیم]]، [[ثابت بتانی]]، [[أبو وجزه یزید بن عبید سعدی]]، پسرش [[محمد]] بن عمر، و... از او روایت نقل کرده‌اند. چون او در [[خانه رسول خدا]] {{صل}} بزرگ شد؛ [[شاهد]] [[نزول]] برخی از [[آیات]] [[قرآن]] نیز بود که از مهم‌ترین آیات نازل شده که او به آنها اشاره کرده، [[آیه تطهیر]] است؛ از [[عمر بن ابی‌سلمه]] [[نقل]] شده که [[آیه]] {{متن قرآن|وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«و در خانه‌هایتان آرام گیرید و چون خویش‌آرایی دوره جاهلیت نخستین خویش‌آرایی مکنید و نماز بپا دارید و زکات بپردازید و از خداوند و فرستاده او فرمانبرداری کنید؛ جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گردان» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>، در [[خانه]] [[ام سلمه]] بر [[پیامبر اکرم]] {{صل}} نازل شد و [[پیامبر]] {{صل}} [[فاطمه]] {{س}}، [[حسن]] و [[حسین]] {{ع}}را خواند و آنان را مقابل خود نشانید و [[علی]] {{ع}} را خواند و او را پشت سر خود نشانید آنگاه آنان را با عبایی پوشانید و سپس گفت: "خدایا! اینان [[اهل بیت]] من هستند؛ [[پلیدی]] را از آنان دور کن و آنان را [[پاکیزه]] دار". ام سلمه می‌گوید: گفتم: یا [[رسول الله]] مرا هم و در میان آنان با جای ده، فرمود: "در جای خود باش و تو بر خیر هستی"<ref>جامع البیان فی تفسیر القرآن، طبری، ج۷، ص۲۲؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج۳، ص۱۵۳۸.</ref>. همچنین [[حدیث غدیر]] نیز از او نقل شده است<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۴۰۸.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۴-۳۶۵.</ref>


==عمر بن ابی‌سلمه و [[پیامبر]]{{صل}}==
== عمر بن ابی‌سلمه و [[پیامبر]] {{صل}} ==
پیامبر{{صل}} در روایتی او را همچون پسر خود دانسته‌اند. روزی عمر به هنگام غذا به نزد پیامبر{{صل}} آمد؛ پیامبر{{صل}} به او فرمود: "پسرم! نزدیک بیا، نام خدا را ببر؛ با دست راست غذا بخور و از آنچه در پیش روی تو است، بخور"<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۸۰.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۵-۳۶۶.</ref>
پیامبر {{صل}} در روایتی او را همچون پسر خود دانسته‌اند. روزی عمر به هنگام غذا به نزد پیامبر {{صل}} آمد؛ پیامبر {{صل}} به او فرمود: "پسرم! نزدیک بیا، نام خدا را ببر؛ با دست راست غذا بخور و از آنچه در پیش روی تو است، بخور"<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۸۰.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۵-۳۶۶.</ref>


==[[عمر بن ابی‌سلمه]] و [[علی]]{{ع}}==
== [[عمر بن ابی‌سلمه]] و [[علی]] {{ع}} ==
[[عمر]] رابطه خوبی با [[امام علی]]{{ع}} داشت و در چندین جا از [[امامت]] و [[خلافت]] [[حضرت]] [[دفاع]] کرد. برای [[اثبات]] این ادعا به چند داستان و [[روایت]] اشاره می‌کنیم: [[سلیم بن قیس هلالی]] گفته: از [[عبدالله بن جعفر طیار]] شنیدم که می‌گفت: من با [[امام حسن]] و [[امام حسین]] و [[عبدالله بن عباس]] و [[عمر بن أبی سلمه]] و [[أسامة بن زید]] نزد [[معاویه]] بودیم. میان من و معاویه سخنی پیش آمد؛ من به معاویه گفتم: من خود از [[پیامبر]] شنیدم که می‌فرمود: "من به [[مؤمنان]] از ایشان اولی هستم، سپس برادرم [[علی بن ابی طالب]] بر مؤمنان از ایشان اولی است. و چون علی [[شهید]] شد، [[حسن بن علی]] به مؤمنان از ایشان اولی است پس از او فرزندم [[حسین]] به مؤمنان از ایشان اولیست و چون شهید شد فرزندش [[علی بن الحسین]] به مؤمنان از ایشان اولی است. سپس فرزندم [[محمد بن علی]] الباقر به مؤمنان از ایشان اولی است. ای حسین تو او را خواهی دید پس [[دوازده امام]] کامل می‌شوند که نه تن از آنان از [[فرزندان حسین]] هستند". سپس حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عمر بن ابی‌سلمه و أسامة بن زید را [[گواه]] خواستم و آنها برای من نزد معاویه [[گواهی]] دادند.
[[عمر]] رابطه خوبی با [[امام علی]] {{ع}} داشت و در چندین جا از [[امامت]] و [[خلافت]] [[حضرت]] [[دفاع]] کرد. برای [[اثبات]] این ادعا به چند داستان و [[روایت]] اشاره می‌کنیم: [[سلیم بن قیس هلالی]] گفته: از [[عبدالله بن جعفر طیار]] شنیدم که می‌گفت: من با [[امام حسن]] و [[امام حسین]] و [[عبدالله بن عباس]] و [[عمر بن أبی سلمه]] و [[أسامة بن زید]] نزد [[معاویه]] بودیم. میان من و معاویه سخنی پیش آمد؛ من به معاویه گفتم: من خود از [[پیامبر]] شنیدم که می‌فرمود: "من به [[مؤمنان]] از ایشان اولی هستم، سپس برادرم [[علی بن ابی طالب]] بر مؤمنان از ایشان اولی است. و چون علی [[شهید]] شد، [[حسن بن علی]] به مؤمنان از ایشان اولی است پس از او فرزندم [[حسین]] به مؤمنان از ایشان اولیست و چون شهید شد فرزندش [[علی بن الحسین]] به مؤمنان از ایشان اولی است. سپس فرزندم [[محمد بن علی الباقر]] به مؤمنان از ایشان اولی است. ای حسین تو او را خواهی دید پس [[دوازده امام]] کامل می‌شوند که نه تن از آنان از [[فرزندان حسین]] هستند". سپس حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عمر بن ابی‌سلمه و أسامة بن زید را [[گواه]] خواستم و آنها برای من نزد معاویه [[گواهی]] دادند.


[[سلیم بن قیس]] گفته: من همین [[حدیث]] را از [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] شنیدم و همه گفتند که ما آن را از پیامبر شنیده‌ایم<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ص۳۶۱؛ الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: مدرس گیلانی)، ج۲، ص۷۹.</ref>.
[[سلیم بن قیس]] گفته: من همین [[حدیث]] را از [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] شنیدم و همه گفتند که ما آن را از پیامبر شنیده‌ایم<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ص۳۶۱؛ الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: مدرس گیلانی)، ج۲، ص۷۹.</ref>.


همچنین [[ابو هارون عبدی]] گوید: عمر بن أبی سلمه، فرزند [[همسر رسول خدا]]{{صل}} و [[عامر بن واثله]] [[نقل]] کرده‌اند که: وقتی [[ابوبکر]] [[وفات]] یافته بود ما در [[نماز]] بر جنازه‌اش حاضر بودیم و در [[گرما]] گرمی که دور و بر عمر نشسته بودیم و با او [[بیعت]] کرده بودند؛ [[جوانی]] [[یهودی]] از [[یهود]] [[مدینه]] که پدرش عالم [[یهود]] در [[مدینه]] محسوب می‌شد و [[مردم]] می‌پنداشتند که او از [[فرزندان]] [[هارون]] است، نزد [[عمر]] آمده، [[سلام]] کرده گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]] کدام یک از شما به [[کتاب آسمانی]] خودتان و [[سنت]] پیامبرتان داناتر است؟" عمر گفت: "این مرد" و به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} اشاره کرد و افزود: "این شخص، [[داناترین]] فرد ما به کتاب آسمانی ما و [[سنت پیامبر]] مان است".
همچنین [[ابو هارون عبدی]] گوید: عمر بن أبی سلمه، فرزند [[همسر رسول خدا]] {{صل}} و [[عامر بن واثله]] [[نقل]] کرده‌اند که: وقتی [[ابوبکر]] [[وفات]] یافته بود ما در [[نماز]] بر جنازه‌اش حاضر بودیم و در [[گرما]] گرمی که دور و بر عمر نشسته بودیم و با او [[بیعت]] کرده بودند؛ [[جوانی]] [[یهودی]] از [[یهود]] [[مدینه]] که پدرش عالم [[یهود]] در [[مدینه]] محسوب می‌شد و [[مردم]] می‌پنداشتند که او از [[فرزندان]] [[هارون]] است، نزد [[عمر]] آمده، [[سلام]] کرده گفت: "ای [[امیرالمؤمنین]] کدام یک از شما به [[کتاب آسمانی]] خودتان و [[سنت]] پیامبرتان داناتر است؟" عمر گفت: "این مرد" و به [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} اشاره کرد و افزود: "این شخص، [[داناترین]] فرد ما به کتاب آسمانی ما و [[سنت پیامبر]] مان است".


آن [[جوان]] (رو به [[علی]]{{ع}} نموده) گفت: "آیا تو این گونه هستی؟"
آن [[جوان]] (رو به [[علی]] {{ع}} نموده) گفت: "آیا تو این گونه هستی؟"


آن [[حضرت]] فرمود: "آری خواسته‌ات را بپرس"
آن [[حضرت]] فرمود: "آری خواسته‌ات را بپرس"
خط ۲۷: خط ۲۲:
جوان گفت: "من از تو سه مسئله می‌پرسم، پس از آن سه تای دیگر و اگر جواب گفتی یکی دیگر را".
جوان گفت: "من از تو سه مسئله می‌پرسم، پس از آن سه تای دیگر و اگر جواب گفتی یکی دیگر را".


علی{{ع}} فرمود: "چرا نمی‌گوئی از تو هفت چیز را می‌پرسم؟" آن جوان گفت: "از تو ابتدا سه چیز را می‌پرسم، اگر در مورد آنها پاسخ درست دادی از تو درباره سه مسئله دیگر سؤال می‌کنم، اگر در مورد آنها نیز پاسخ صحیح دادی آن وقت از تو چیزی نمی‌پرسم".
علی {{ع}} فرمود: "چرا نمی‌گوئی از تو هفت چیز را می‌پرسم؟" آن جوان گفت: "از تو ابتدا سه چیز را می‌پرسم، اگر در مورد آنها پاسخ درست دادی از تو درباره سه مسئله دیگر سؤال می‌کنم، اگر در مورد آنها نیز پاسخ صحیح دادی آن وقت از تو چیزی نمی‌پرسم".


علی{{ع}} به او فرمود: "ای [[مرد]] [[یهودی]]! اگر من تو را از پاسخ صحیح [[آگاه]] کنم تو خود خواهی فهمید که من [[نادرست]] گفته‌ام یا درست؟"
علی {{ع}} به او فرمود: "ای [[مرد]] [[یهودی]]! اگر من تو را از پاسخ صحیح [[آگاه]] کنم تو خود خواهی فهمید که من [[نادرست]] گفته‌ام یا درست؟"


او گفت: "بلی".
او گفت: "بلی".


علی{{ع}} فرمود: "تو را به [[خدا]] [[سوگند]] اگر در مورد آنچه راجع به آن از من سؤال می‌کنی پاسخ درست بگویم حتما [[اسلام]] آورده [[دین یهود]] را رها خواهی کرد؟"
علی {{ع}} فرمود: "تو را به [[خدا]] [[سوگند]] اگر در مورد آنچه راجع به آن از من سؤال می‌کنی پاسخ درست بگویم حتما [[اسلام]] آورده [[دین یهود]] را رها خواهی کرد؟"


او گفت: "آری به خدا سوگند اگر درست پاسخ گوئی [[مسلمان]] می‌شوم و دین یهود را رها می‌کنم".
او گفت: "آری به خدا سوگند اگر درست پاسخ گوئی [[مسلمان]] می‌شوم و دین یهود را رها می‌کنم".


علی{{ع}} فرمود: "پس آنچه می‌خواهی بپرس".
علی {{ع}} فرمود: "پس آنچه می‌خواهی بپرس".


جوان یهودی پرسید: "مرا آگاه کن از نخستین سنگی که بر روی [[زمین]] نهاده شد، و نیز از نخستین درختی که در زمین رونیده، و بالاخره از اولین چشمه‌ای که در زمین جوشید؟"
جوان یهودی پرسید: "مرا آگاه کن از نخستین سنگی که بر روی [[زمین]] نهاده شد، و نیز از نخستین درختی که در زمین رونیده، و بالاخره از اولین چشمه‌ای که در زمین جوشید؟"


علی{{ع}} فرمود: "ای مرد یهودی اما در خصوص اولین سنگی که بر زمین قرار داده شد، یهود قائلند سنگی است که در [[بیت المقدس]] است در صورتی که خلاف گفته‌اند، بلکه آن عبارت از [[حجر الأسود]] است که [[آدم]] آن را از [[بهشت]] فرود آورد و در رکن قرار داد و [[مؤمنان]] بدان دست می‌سایند تا [[وفاداری]] خود را نسبت به [[عهد]] و [[پیمان]] [[خدا]] [[تجدید]] کرده باشند. و اما سؤال دیگر تو در مورد اولین درختی که در [[زمین]] روئید؛ [[یهود]]، می‌گویند زیتون است، در صورتی که [[خطا]] می‌گویند بلکه آن درخت خرمای عجوه است که [[آدم]] آن را همراه خرمای نر از [[بهشت]] به زمین آورد، پس منشأ تمامی خرماها از همان عجوه است. و اما راجع به چشمه (که پرسیدی) همانا یهود می‌گویند که آن چشمه، زیر صخره است و حال آنکه [[نادرست]] می‌گویند، بلکه چشمه [[آب حیات]] است که مرده‌ای در آن فرو برده نمی‌شود مگر اینکه زنده شود و این همان چشمه [[موسی]]{{ع}} است که در کنار آن ماهی نمک سود خود را فراموش کرد و چون آن آب با [[جسم]] بی [[جان]] او برخورد کرد زنده شد و روانه دریاگردید و موسی و [[یار]] جوانش از پی آن روان شدند که با [[خضر]] روبرو گردیدند".
علی {{ع}} فرمود: "ای مرد یهودی اما در خصوص اولین سنگی که بر زمین قرار داده شد، یهود قائلند سنگی است که در [[بیت المقدس]] است در صورتی که خلاف گفته‌اند، بلکه آن عبارت از [[حجر الأسود]] است که [[آدم]] آن را از [[بهشت]] فرود آورد و در رکن قرار داد و [[مؤمنان]] بدان دست می‌سایند تا [[وفاداری]] خود را نسبت به [[عهد]] و [[پیمان]] [[خدا]] تجدید کرده باشند. و اما سؤال دیگر تو در مورد اولین درختی که در [[زمین]] روئید؛ [[یهود]]، می‌گویند زیتون است، در صورتی که [[خطا]] می‌گویند بلکه آن درخت خرمای عجوه است که [[آدم]] آن را همراه خرمای نر از [[بهشت]] به زمین آورد، پس منشأ تمامی خرماها از همان عجوه است. و اما راجع به چشمه (که پرسیدی) همانا یهود می‌گویند که آن چشمه، زیر صخره است و حال آنکه [[نادرست]] می‌گویند، بلکه چشمه [[آب حیات]] است که مرده‌ای در آن فرو برده نمی‌شود مگر اینکه زنده شود و این همان چشمه [[موسی]] {{ع}} است که در کنار آن ماهی نمک سود خود را فراموش کرد و چون آن آب با [[جسم]] بی [[جان]] او برخورد کرد زنده شد و روانه دریاگردید و موسی و [[یار]] جوانش از پی آن روان شدند که با [[خضر]] روبرو گردیدند".


پس [[جوان]] [[یهودی]] گفت: "[[گواهی]] می‌‎دهم که پاسخ تو درست است و [[حقیقت]] را گفتی، و این کتابی است که از پدرانم به [[ارث]] برده ام و به املاء موسی و خط دستنویس [[هارون]] است و چگونگی این هفت چیز در آن آمده است؛ به خدا [[سوگند]] اگر در مورد بقیه هفت سؤال نیز پاسخ درست را گفتی من آئین خود را رها کرده و البته از [[دین]] تو [[پیروی]] خواهم کرد".
پس [[جوان]] [[یهودی]] گفت: "[[گواهی]] می‌‎دهم که پاسخ تو درست است و [[حقیقت]] را گفتی، و این کتابی است که از پدرانم به [[ارث]] برده ام و به املاء موسی و خط دستنویس [[هارون]] است و چگونگی این هفت چیز در آن آمده است؛ به خدا [[سوگند]] اگر در مورد بقیه هفت سؤال نیز پاسخ درست را گفتی من آئین خود را رها کرده و البته از [[دین]] تو [[پیروی]] خواهم کرد".


[[علی]]{{ع}} فرمود: "بپرس".
[[علی]] {{ع}} فرمود: "بپرس".


پس آن جوان گفت: "بگو بدانم این [[امت]] پس از [[پیامبر]] خود چند [[امام]] و [[راهنما]] خواهد داشت که [[یاری]] نکردن کسی که خواستار [[زبونی]] ایشان باشد آسیبی به آنان نمی‌رساند؟ و همچنین مرا [[آگاه]] ساز از جایگاه [[محمد]] در بهشت که کدام محل است و نیز چند تن با محمد در یک محل و مرتبه قرار دارند؟"
پس آن جوان گفت: "بگو بدانم این [[امت]] پس از [[پیامبر]] خود چند [[امام]] و [[راهنما]] خواهد داشت که [[یاری]] نکردن کسی که خواستار [[زبونی]] ایشان باشد آسیبی به آنان نمی‌رساند؟ و همچنین مرا [[آگاه]] ساز از جایگاه [[محمد]] در بهشت که کدام محل است و نیز چند تن با محمد در یک محل و مرتبه قرار دارند؟"


پس علی{{ع}} در پاسخ فرمود: "ای [[مرد]]یهودی، این دین، دارای [[دوازده]] پیشوای راهنماست که همه آنها [[راهنما]] و [[راه]] یافته باشند و [[خوار]] داشتن کسی که آنان را خوار دارد، زیانی به آنان نمی‌رساند. و جایگاه [[محمد]]{{صل}} در بلندترین مراتب [[بهشت]] عدن است و نزدیک‌ترین منازل نسبت به [[خداوند]] و بالاترین آنها است و اما آنان که با محمد{{صل}} در یک مرتبه‌اند آن [[دوازده امام]] هستند که راه یافتگان‌اند".
پس علی {{ع}} در پاسخ فرمود: "ای [[مرد]]یهودی، این دین، دارای [[دوازده]] پیشوای راهنماست که همه آنها [[راهنما]] و [[راه]] یافته باشند و [[خوار]] داشتن کسی که آنان را خوار دارد، زیانی به آنان نمی‌رساند. و جایگاه [[محمد]] {{صل}} در بلندترین مراتب [[بهشت]] عدن است و نزدیک‌ترین منازل نسبت به [[خداوند]] و بالاترین آنها است و اما آنان که با محمد {{صل}} در یک مرتبه‌اند آن [[دوازده امام]] هستند که راه یافتگان‌اند".


[[مرد]] [[یهودی]] گفت: باز [[گواهی]] می‌دهم که سخنت درست است و [[حق]] پاسخ را بیان کردی؛ حال اگر مانند آن شش سؤال که پاسخ درست دادی، یک سؤال باقی مانده را نیز جواب درست دهی به [[خدا]] [[سوگند]] هم اکنون به دست تو [[اسلام]] خواهم آورد، و مطمئن باش که [[دین یهود]] را رها خواهم کرد".
[[مرد]] [[یهودی]] گفت: باز [[گواهی]] می‌دهم که سخنت درست است و [[حق]] پاسخ را بیان کردی؛ حال اگر مانند آن شش سؤال که پاسخ درست دادی، یک سؤال باقی مانده را نیز جواب درست دهی به [[خدا]] [[سوگند]] هم اکنون به دست تو [[اسلام]] خواهم آورد، و مطمئن باش که [[دین یهود]] را رها خواهم کرد".


[[علی]]{{ع}} فرمود: "بپرس".
[[علی]] {{ع}} فرمود: "بپرس".


او گفت: "مرا [[آگاه]] کن که [[جانشین]] [[محمد]] پس از او چقدر [[زندگی]] می‌کند و آیا به [[مرگ طبیعی]] می‌میرد یا کشته می‌شود؟" آن [[حضرت]] فرمود: "پس از محمد{{صل}} سی سال زندگی می‌کند. و در حالی که [[محاسن]] خود را در دست گرفته بود و به سر خود اشاره می‌نمود. فرمود: "و این از این رنگین می‌شود".
او گفت: "مرا [[آگاه]] کن که [[جانشین]] [[محمد]] پس از او چقدر [[زندگی]] می‌کند و آیا به [[مرگ طبیعی]] می‌میرد یا کشته می‌شود؟" آن [[حضرت]] فرمود: "پس از محمد {{صل}} سی سال زندگی می‌کند. و در حالی که [[محاسن]] خود را در دست گرفته بود و به سر خود اشاره می‌نمود. فرمود: "و این از این رنگین می‌شود".


پس [[جوان]] یهودی گفت: "[[شهادت]] می‌دهم که هیچ معبودی جز خداوند نیست، و محمد{{صل}} [[پیامبر خدا]] است، و تو [[جانشین رسول خدا]]{{صل}} بر این امتی، و هر که بر تو پیشی جست [[افترا]] گو است و سپس از آنجا بیرون رفت"<ref>الغیبه، نعمانی (ترجمه: غفاری)، ص۱۳۸-۱۴۱.</ref>.
پس [[جوان]] یهودی گفت: "[[شهادت]] می‌دهم که هیچ معبودی جز خداوند نیست، و محمد {{صل}} [[پیامبر خدا]] است، و تو [[جانشین رسول خدا]] {{صل}} بر این امتی، و هر که بر تو پیشی جست [[افترا]] گو است و سپس از آنجا بیرون رفت"<ref>الغیبه، نعمانی (ترجمه: غفاری)، ص۱۳۸-۱۴۱.</ref>.


[[ام سلمه]] در [[راهنمایی]] فرزندش، [[عمر]] نقش مؤثری داشت؛ به طور مثال در [[جنگ]] [[جمال]] [[شاهد]] ماجرای [[زیبایی]] هستیم؛ ام سلمه نامه‌ای را به دست فرزندش عمر داده و او را روانه [[جمل]] می‌کند و از او می‌خواهد که [[نامه]] را به [[امام علی]]{{ع}} تحویل دهد. متن نامه چنین است: [[طلحه]] و [[زبیر]] و کسانی که همراه او هستند سخت گمراهاند و می‌خواهند به همراه [[عایشه]] در حالی که ادعای [[طلب]] [[خون عثمان]] را دارند بر شما [[یورش]] ببرند، اگر مانعی برای من نبود، خودم نیز در این [[جنگ]] حاضر می‌شدم و چون من نمی‌توانم فرزندم را از جانب من بپذیر. چون [[عمر]] به [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} رسید [[حضرت]] او را مورد [[احترام]] قرار داد و او را [[فرمانده]] [[جناح چپ]] [[لشکر]] قرار داد<ref>سیره معصومان، سید محسن امین عاملی (مترجم: علی حجتی کرمانی)، ج۴، ص۴۸۶.</ref> و او تا پایان جنگ در خدمت حضرت بود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۹.</ref>.
[[ام سلمه]] در [[راهنمایی]] فرزندش، [[عمر]] نقش مؤثری داشت؛ به طور مثال در [[جنگ]] [[جمال]] [[شاهد]] ماجرای [[زیبایی]] هستیم؛ ام سلمه نامه‌ای را به دست فرزندش عمر داده و او را روانه [[جمل]] می‌کند و از او می‌خواهد که [[نامه]] را به [[امام علی]] {{ع}} تحویل دهد. متن نامه چنین است: [[طلحه]] و [[زبیر]] و کسانی که همراه او هستند سخت گمراهاند و می‌خواهند به همراه [[عایشه]] در حالی که ادعای [[طلب]] [[خون عثمان]] را دارند بر شما [[یورش]] ببرند، اگر مانعی برای من نبود، خودم نیز در این [[جنگ]] حاضر می‌شدم و چون من نمی‌توانم فرزندم را از جانب من بپذیر. چون [[عمر]] به [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} رسید [[حضرت]] او را مورد [[احترام]] قرار داد و او را [[فرمانده]] [[جناح چپ]] [[لشکر]] قرار داد<ref>سیره معصومان، سید محسن امین عاملی (مترجم: علی حجتی کرمانی)، ج۴، ص۴۸۶.</ref> و او تا پایان جنگ در خدمت حضرت بود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۹.</ref>.
[[علی]]{{ع}} بعد از شرکت عمر در [[جنگ جمل]] او را به [[حکومت]] [[بحرین]] و [[فارس]] گماشت. بعد از مدتی او از این سمت برکنار شد و [[نعمان بن عجلان زرقی]] جایگزین او شد. امام{{ع}} به وی نوشت: "اما بعد، نعمان بن عجلان زرقی را [[والی]] بحرین قرار دادم و تو را از آنجا برداشتم بدون اینکه [[نکوهش]] و ملامتی بر تو باشد. حقا [[زمامداری]] را به خوبی انجام دادی و [[امانت]] را ادا کردی. به جانب من بیا بی آنکه نسبت به تو [[سوء ظن]] و [[سرزنش]]، با [[اتهام]] و گناهی باشد. [[عزم]] حرکت به جانب [[ستمکاران]] [[شام]] را دارم، [[دوست]] داشتم در این [[سفر]] همراهم باشی، زیرا تو از کسانی هستی که در [[جنگ با دشمن]] و به پا کردن ستون [[دین]] به آنان پشت [[قوی]] می‌کنم؛ اگر [[خدا]] بخواهد"<ref>نهج البلاغه، سید رضی (ترجمه: انصاریان)، ص۶۵۷.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۶-۳۷۰.</ref>
[[علی]] {{ع}} بعد از شرکت عمر در [[جنگ جمل]] او را به [[حکومت]] [[بحرین]] و [[فارس]] گماشت. بعد از مدتی او از این سمت برکنار شد و [[نعمان بن عجلان زرقی]] جایگزین او شد. امام {{ع}} به وی نوشت: "اما بعد، نعمان بن عجلان زرقی را [[والی]] بحرین قرار دادم و تو را از آنجا برداشتم بدون اینکه [[نکوهش]] و ملامتی بر تو باشد. حقا [[زمامداری]] را به خوبی انجام دادی و [[امانت]] را ادا کردی. به جانب من بیا بی آنکه نسبت به تو [[سوء ظن]] و [[سرزنش]]، با [[اتهام]] و گناهی باشد. [[عزم]] حرکت به جانب [[ستمکاران]] [[شام]] را دارم، [[دوست]] داشتم در این [[سفر]] همراهم باشی، زیرا تو از کسانی هستی که در [[جنگ با دشمن]] و به پا کردن ستون [[دین]] به آنان پشت [[قوی]] می‌کنم؛ اگر [[خدا]] بخواهد"<ref>نهج البلاغه، سید رضی (ترجمه: انصاریان)، ص۶۵۷.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۶۶-۳۷۰.</ref>


==[[عمر بن ابی‌سلمه]] و [[امام سجاد]]{{ع}}==
== [[عمر بن ابی‌سلمه]] و [[امام سجاد]] {{ع}} ==
هنگامی که [[کتاب سلیم بن قیس]] را به نزد امام سجاد{{ع}} بردند، امام [[دستور]] دادند تا [[کتاب سلیم]] نزد آن حضرت خوانده شود. [[ابو الطفیل]] و [[عمر بن أبی سلمه]]، سه [[روز]] – از صبح تا شب - در [[حضور امام]] [[زین العابدین]]{{ع}} می‌نشستند و کتاب را می‌خواندند و آن حضرت گوش می‌دادند. عمر بن ابی‌سلمه درباره کتاب می‌گوید: "در این کتاب هیچ [[حدیثی]] نیست مگر آنکه آن را از علی{{ع}} از [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] شنیده‌‍ام"<ref>به صفحه ۳۰ همین کتاب، ترجمه اسماعیل انصاری مراجعه کنید.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۷۰.</ref>
هنگامی که [[کتاب سلیم بن قیس]] را به نزد امام سجاد {{ع}} بردند، امام [[دستور]] دادند تا [[کتاب سلیم]] نزد آن حضرت خوانده شود. [[ابو الطفیل]] و [[عمر بن أبی سلمه]]، سه [[روز]] – از صبح تا شب - در [[حضور امام]] [[زین العابدین]] {{ع}} می‌نشستند و کتاب را می‌خواندند و آن حضرت گوش می‌دادند. عمر بن ابی‌سلمه درباره کتاب می‌گوید: "در این کتاب هیچ [[حدیثی]] نیست مگر آنکه آن را از علی {{ع}} از [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] شنیده‌‍ام"<ref>به صفحه ۳۰ همین کتاب، ترجمه اسماعیل انصاری مراجعه کنید.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۳۷۰.</ref>


==سرانجام [[عمر بن ابی‌سلمه]]==
== سرانجام [[عمر بن ابی‌سلمه]] ==
درباره سرانجام او دو مطلب [[نقل]] شده است؛ اول این که در سال ۳۷ ه در [[جنگ صفین]] [[شهید]] شد و قول دوم اینکه او در سال ۸۳ ه در [[زمان]] [[عبدالملک بن مروان]] از [[دنیا]] رفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۸۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۴۸۷.</ref> و با توجه به نقل [[کتاب سلیم بن قیس]]، قول دوم درست‌تر است و نویسنده کتاب مستدرکات [[علم رجال]] نیز به این مطلب شاره دارد<ref>مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۶، ص۷۴-۷۳.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۷۱.</ref>
درباره سرانجام او دو مطلب [[نقل]] شده است؛ اول این که در سال ۳۷ ه در [[جنگ صفین]] [[شهید]] شد و قول دوم اینکه او در سال ۸۳ ه در [[زمان]] [[عبدالملک بن مروان]] از [[دنیا]] رفت<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۸۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۴۸۷.</ref> و با توجه به نقل [[کتاب سلیم بن قیس]]، قول دوم درست‌تر است و نویسنده کتاب مستدرکات [[علم رجال]] نیز به این مطلب شاره دارد<ref>مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۶، ص۷۴-۷۳.</ref>.<ref>[[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۷۱.</ref>
==[[عمر بن ابی سلمه]]، [[فرماندار بحرین]]==
[[بحرین]] یکی از [[شهرها]] و جزایر [[ایران]] بود که بدون [[خونریزی]] فتح گردید. مدتی [[ابوهریره]] در [[زمان عمر]]، به عنوان فرماندار بحرین [[حکمرانی]] می‌کرد، اما [[عمر]] او را برکنار و اموالش را [[مصادره]] کرد.
بنا بر آنچه در کتاب‌های [[تاریخی]] ذکر شده، [[حضرت امیر]]{{ع}} بعد از این که به [[خلافت]] رسید، عمر بن ابی سلمه را که مادرش [[ام سلمه همسر رسول خدا]]{{صل}} بود، به عنوان [[حاکم بحرین]] [[انتخاب]] کرد. پدرش، [[ابو سلمة بن عبد الاسد بن هلال قرشی مخزومی]] بود<ref>او در جنگ احد مجروح شد و در سوم جمادی الاخر سال سوم هجری از دنیا رفت و پیامبر پس از گذشت عده ام سلمه با او ازدواج کرد. (الإستیعاب، ج۲، ص۴۱۸).</ref>. [[ابو حفص]]، عمر بن ابی سلمه در [[سال دوم هجری]] در [[سرزمین حبشه]] متولد شد و در [[زمان]] [[وفات رسول خدا]]{{صل}}، نه سال از عمرش می‌گذشت<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۴، ص۱۷؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۳۴۰.</ref>.
[[ابن عبد البر]] گوید: او را علی{{ع}} بر [[فارس]] و بحرین گمارد<ref>ابن عبد البر، الإستیعاب، ج۲، ص۸۴، شماره ۱۸۹۱؛ مزّی، تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۷۴.</ref>. [[ابن قتیبه]] گوید: علی{{ع}} او بر بحرین گمارد و او شوهر أم أبیها، دختر [[حمزه]] بود که مادرش [[زینب]] دختر عمیس بود<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۱۲۵ و ۱۳۶، بسیاری از منابع نام همسر حمزه را سلمی دختر عمیس دانسته‌اند و نام دخترش را امامه و برخی عماره گفته‌اند. (اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۱؛ بحارالأنوار، ج۲۲، ص۱۹۵ و ۲۹۰؛ ج۲۰، ص۳۷۲؛ حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۵۹۵؛ ج۴، ص۶۶). وی بعد با شداد بن هاد ازدواج کرد و عبدالله از او متولد شد که جزو یاران علی{{ع}} و از توابین بود.</ref>.
عمر، [[خلیفه دوم]]، وقتی که [[بیت‌المال]] را تقسیم می‌کرد، افرادی را بر دیگران مقدم می‌داشت؛ برای [[مهاجرین]] که در [[جنگ بدر]] شرکت کرده بودند، پنج هزار درهم قرار داد و برای کسانی که در آن شرکت نکرده بودند، چهار هزار درهم.
[[عمر بن ابی سلمه مخزومی]]، [[اسامة بن زید]]، [[محمد بن عبدالله جحش]] و [[عبدالله بن عمر]] جزو گروه دوم محسوب می‌شدند که در [[جنگ بدر]] شرکت نکرده بودند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۲، ص۲۲۳.</ref>.
قابل توجه است بدانیم که این روش [[عمر]]، [[مشکلات]] زیادی را برای [[جامعه]] نوپای [[اسلامی]] به وجود آورد و آن را از مسیر [[تعادل]] و [[تساوی]] در [[تقسیم بیت‌المال]]، آن گونه که [[سنت پیامبر]]{{صل}} بود، خارج کرد.
این روش به خصوص در [[زمان عثمان]] که [[تصور]] می‌کرد [[بیت‌المال]] از آن وی و [[ملک]] شخصی اوست، [[خشم]] [[مردم]] را علیه او برانگیخت.
صاحب [[سفینة البحار]] درباره [[عمر بن ابی سلمه]] گوید: او فردی است که [[أم سلمه]] او را به سوی علی{{ع}} فرستاد تا از آن حضرت [[حمایت]] کند و او را [[یاری]] نماید. عمر در تمام [[جنگ‌های امام علی]]{{ع}} حضوری فعال داشت و حضرت او را به عنوان [[حاکم]] و [[امیر]] [[بحرین]] برگزید. [[حضرت امیر]]{{ع}} از اشعار زیبایش، شگفت زده شد و او را بسیار ستود، این [[تحسین]] از نامه‌ای که حضرت برای او می‌نویسد و از او می‌خواهد که برای [[جنگ]] با [[شامیان]] به [[کوفه]] بیاید پیداست<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۲۵۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 399-400.</ref>
==[[نامه]] [[ام سلمه]] به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}==
ام سلمه [[همسر پیامبر]]{{صل}}، همراه با بقیه [[همسران]] آن حضرت برای [[مراسم حج]] به [[مکه]] رفته بود. [[عایشه]] در راه بازگشت به [[مدینه]] وقتی که متوجه شد علی{{ع}} به عنوان [[خلیفه مسلمین]] [[انتخاب]] شده است، از نیمه راه به مکه برگشت. [[طلحه]] و [[زبیر]] نیز از مدینه به عنوان انجام [[مراسم]] [[عمره]] به مکه رفتند. آنها [[تصمیم]] به [[قیام]] بر [[ضد]] علی{{ع}} خلیفه مسلمین گرفته بودند. ام سلمه که به [[مقام]] علی{{ع}} [[آگاه]] بود و می‌دانست که آن حضرت [[شایستگی خلافت]] را دارد و اساساً [[خلافت]] و [[زعامت]] [[امت اسلامی]] از آن او بوده است، در نامه‌ای برای امیرالمؤمنین چنین نوشت:
«اما بعد از [[حمد]] و [[ثنای الهی]]؛ طلحه، زبیر و [[پیروان]] آنها - که پیرو [[گمراهی]] و [[ضلالت]] هستند - می‌خواهند که [[عایشه]] را به جانب [[بصره]] ببرند و آنها را [[عبدالله بن عامر بن کُرَیز]] ([[استاندار]] سابق بصره) [[همراهی]] می‌کند و می‌گویند که [[عثمان]] مظلومانه کشته شده است و ما به عنوان [[خون‌خواهی]] او، [[قیام]] می‌کنیم؛ اما [[خداوند]] آنها را کفایت می‌کند. اگر نبود که خداوند ما ([[زنان پیامبر]]) را از خروج و قیام منع کرده و به ما [[فرمان]] داده است که در خانه‌های خود بمانیم، هر آینه همراهی با تو را ای علی{{ع}} رها نمی‌کردم و یاریت مینمودم؛ و لکن فرزندم، [[عمر بن ابی سلمه]] را که همانند من می‌باشد، به سوی تو می‌فرستم. ای [[امیرالمؤمنین]] او را به خیر و [[نیکی]] توصیه نما». و بدین گونه [[أم سلمه]]، [[همسر]] با وفای [[نبی گرامی اسلام]]{{ع}}، فرزند خود را برای کمک [[امام]] فرستاد.
وقتی که [[عمر]] بر امام وارد شد، حضرت او را گرامی داشت و او همراه با علی{{ع}} بود و در تمام جنگ‌های حضرت شرکت داشت. حضرت به پسر عموی عمر گفت: شنیدم که عمر شاعرست؛ تعدادی از اشعارش را برایم بفرستد. او نیز اشعاری را برای حضرت فرستاد که ابتدای آن چنین بود:
{{شعر}}
{{ب|''جزتك امیرالمؤمنين قرابة''|2=''رفعت بها ذكري جزاء مُوَفراً''}}
{{پایان شعر}}
:امیرالمؤمنین به تو به خاطر [[قرابت]] و خوشاوندیت، [[پاداش نیک]] بدهد که به واسطه آن، یاد مرا بزرگ داشتی.
حضرت از [[شعر]] او شگفت زده شد و او را [[تحسین]] فرمود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۶، ص۲۱۹.</ref>.
وی در [[جنگ جمل]]، در [[میسره]] [[لشکر]] حضرت بود<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۷؛ الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۳، ص۳۳۹.</ref> و بعد از جنگ جمل، حضرت او را به عنوان [[حاکم بحرین]] به آن منطقه فرستاد. او در [[بحرین]] بود تا این که حضرت [[تصمیم]] گرفت با [[معاویه]] [[جنگ]] کند؛ از این روی در نامه‌ای از او خواست که به [[کوفه]] بیاید تا در [[جنگ]] با معاویه شرکت داشته باشد و [[نعمان بن عجلان زرقی انصاری]] را به عنوان [[جانشین]] وی [[انتخاب]] کرد.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 401-402.</ref>
==[[نامه]] حضرت به [[عمر بن ابی سلمه]] [[کارگزار بحرین]]==
در نهج البلاغه آمده است که حضرت این نامه (۴۲) را برای [[عمر بن ابی سلمه مخزومی]] که [[امیر]] حضرت در [[بحرین]] بود، فرستاد و او را [[عزل]] و [[نعمان بن عجلان زرقی]] را به جای او [[منصوب]] کرد.
پس از [[ستایش خداوند]] و [[درود بر پیامبر]] [[اکرم]]، من [[نُعمان بن عجلان زُرَقی]] را [[والی]] و [[حاکم بحرین]] گردانیدم و دست تو را بدون آنکه [[نکوهش]] و سرزنشی برایت باشد، کوتاه کردم و تو را فراخواندم و تو [[حکومت]] را [[نیک]] انجام دادی و [[امانت]] را ادا نمودی. پس چون [[تصمیم]] گرفته‌ام به سوی [[ستمگران]] [[اهل شام]] بروم، دوست دارم تو با من باشی؛ زیرا تو از کسانی هستی که برای [[جنگ با دشمن]] و بر پا داشتن ستون [[دین]] ([[اجرای احکام اسلام]])، به ایشان پشت گرمم. ان شاء [[الله]].<ref>{{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ النُّعْمَانَ بْنِ عَجْلَانَ الزُّرَقِيَّ عَلَى الْبَحْرَيْنِ وَ نَزَعْتُ يَدَكَ بِلَا ذَمٍّ لَكَ وَ لَا تَثْرِيبٍ عَلَيْكَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايَةَ وَ أَدَّيْتَ الْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ وَ لَا مَلُومٍ وَ لَا مُتَّهَمٍ وَ لَا مَأْثُومٍ فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ}}؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۹۶۱؛ صبحی صالح، ص۴۱۴.</ref>
همان گونه که از این نامه [[استنباط]] می‌شود، [[امام]] او را به خاطر این که در [[جنگ صفین]] همراه با حضرت باشد، عزل کرده و تصریح می‌کند که او مورد [[بدگمانی]]، [[سرزنش]]، [[گناه]] کار و متهم نیست. بنابراین، کسانی که خواسته‌اند بگویند که نامه ۱۹ نهج البلاغه را حضرت برای [[عمر بن أبی سلمه]] نوشته، درست نیست. در کتاب [[منهاج البراعه]] در شرح نامه ۱۹ آمده است که این نامه را برای [[عمرو بن سلمه أرحبی]] فرستاده‌اند و اساساً وجود چنین فردی را در [[تاریخ]] غیر ثابت دانسته و منکر شده و برای [[اثبات]] ادعای خود شواهدی ذکر کرده است<ref>حسن زاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۳۵۴.</ref>، که ما بحث در این باره را در ضمن شرح حال [[عمرو بن سلمه أرحبی]] خواهیم آورد. اما این نکته را اضافه می‌کنم: در ذیل [[نامه]] ۴۲ در [[منهاج البراعة]]- که شارح آن آقای [[محمد باقر کمره‌ای]] است - می‌گوید که شاید علت احضار [[عمرو بن ابی سلمه]] برای [[جنگ صفین]]، به اعتبار [[وجاهت]] و [[حرمت]] او در میان [[مسلمانان]] بوده است؛ از آن جهت که او قرشی و جزو [[مهاجران]] و از [[قبیله]] [[بنی مخزوم]] - که جزو [[بزرگان قریش]] و حتی در بزرگی و [[شرف]]، هم‌ردیف [[بنی هاشم]] بودند - محسوب می‌شده است<ref>حسن زاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۲۰، ص۷۹.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 402-403.</ref>
==[[عمر بن ابی سلمه]] بعد از علی{{ع}}==
عمر بن أبی سلمه یکی از [[راویان حدیث]] [[کساء]] است که در هنگام [[نزول]] [[آیه تطهیر]] [[پیامبر]] (که در [[خانه]] [[ام سلمه]] بود) عبائی بر روی [[حسن]]، [[حسین]]، [[فاطمه]] و [[علی]] انداخت و فرمود: این‎ها [[اهل بیت]] منند<ref>ابن اثیر، أسد الغابه، ج۲، ص۱۳؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۱۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۴۵.</ref>.
در بعضی از منابع نقل شده است که [[عمر]] در [[جنگ جمل]]<ref>مزّی، تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۷۴.</ref> یا [[صفین]] به [[شهادت]] رسیده<ref>امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۳۸۰.</ref>، اما این مطلب صحیح نیست؛ زیرا شواهد [[تاریخی]] آن را رد می‌کند: از جمله در هنگام [[حمله]] به [[مدینه]] و [[واقعه حره]] وقتی که [[جابر بن عبدالله]] از ام سلمه درباره [[بیعت با یزید]] سؤال می‌کند او می‌گوید: به پسرم عمر بن ابی سلمه و دامادم [[عبدالله بن زمعه]] دستور دادهام که [[بیعت]] کنند<ref>امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۱۹ و ج۱، ص۲۰۰؛ مزّی، تهذیب الکمال، ج۴، ص۶۵.</ref>. یا در ابتدای [[کتاب سلیم بن قیس]] بعد از شرح حال سلیم، [[ابان]] [[راوی]] کتاب می‌نویسد: در سالی که [[حجاج]] در تعقیب [[حسن بصری]] بود، به [[حج]] مشرف شده بودم و بر [[علی بن حسین]]{{ع}} وارد شدم، نزد حضرت، [[ابو طفیل عامر بن وائله]]، [[صحابی رسول خدا]]{{صل}} که جزو [[اصحاب خاص امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود، حضور داشت. [[کتاب سلیم بن قیس]] را پیش حضرت گذاشتم و به مدت سه [[روز]] آن را بر علی بن حسین{{ع}} عرضه میکردم؛ از صبح تا شب، در نزد آن حضرت [[عمر]] و [[عامر]] حضور داشتند. بعد از اتمام سه روز و [[قرائت]] کتاب سلیم بن قیس بر [[علی بن حسین]]{{ع}}، حضرت فرمود که سلیم راست گفته؛ تمام این [[حدیث]] ما می‌باشد. [[ابو الطفیل]] و [[عمر بن ابی سلمه]] گفتند: [[حدیثی]] در این کتاب نیست مگر این که ما آن را از علی، [[سلمان]]، [[ابوذر]] و [[مقداد]] شنیده‌ایم. بعد از آن، خبری را نقل می‌کند که دلالت بر حضور عمر بن ابی سلمه در ایام [[معاویه]] دارد<ref>عامری، کتاب سلیم بن قیس، ص۶۶؛ قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۲۶۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 403-404.</ref>
==درگذشت عمر بن ابی سلمه==
بنا بر قول صحیح، [[زمان]] [[وفات]] عمر در سال هشتاد و سه در دوران [[خلافت]] [[عبدالملک مروان]] بوده است و بنابراین، قول به [[شهادت]] او در [[جمل]] و [[صفین]] [[اشتباه]] است<ref>سفینة البحار، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۱۷؛ مزّی، تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص 405.</ref>


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
خط ۷۷: خط ۱۱۸:
== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1100829.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱ (کتاب)|'''سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱''']]
# [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']]
# [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[ابوالحسن اسماعیلی|اسماعیلی، ابوالحسن]]، [[عمر بن ابی سلمه (مقاله)|مقاله «عمر بن ابی سلمه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۷ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۲۱:۴۸

آشنایی اجمالی

نام و نسب او عمر بن ابی‌سلمة بن عبد الأسود بن هلال بن عبدالله بن عمر بن مخزوم قرشی مخزومی و کنیه‌اش «ابا حفص» بود. درباره سال تولد او اختلاف نظر است؛ برخی، دوم هجری[۱] و برخی دیگر سال دوم قبل از هجرت[۲] و گروهی نیز اول هجری دانسته‌اند [۳]. ذهبی قول دوم را برمی گزیند و می‌گوید، چون او مادرش را به عقد پیامبر (ص) در آورده است و در زمان پیامبر (ص) به سن بلوغ رسیده است و کسی که در زمان پیامبر (ص) به سن بلوغ رسیده باشد تولد او نمی‌تواند بعد از هجرت باشد. بنابراین چنین به نظر می‌رسد که او دو سال یا بیشتر قبل از هجرت به دنیا آمده باشد و ذهبی اقوال دیگر را غلط می‌داند[۴].

وی در حبشه به دنیا آمد[۵]. نام پدرش عبدالله و کنیه‌اش ابا سلمه بود[۶] و در سال سوم هجری از دنیا رفت. او چهار فرزند به نام‌های عمر، سلمه، زینب و دره داشت که بزرگ‌ترین فرزندش، عمر بود[۷]. برخی سلمه را بزرگ‌تر از او می‌دانند[۸]. مادرش، ام سلمه، بعد همسر رسول خدا (ص) شد[۹]. عمر بن ابی‌سلمه از پیامبر (ص) و مادرش روایت نقل می‌کند و سعید بن مسیب، عروه، وهب بن کیسان، قدامة بن ابراهیم، ثابت بتانی، أبو وجزه یزید بن عبید سعدی، پسرش محمد بن عمر، و... از او روایت نقل کرده‌اند. چون او در خانه رسول خدا (ص) بزرگ شد؛ شاهد نزول برخی از آیات قرآن نیز بود که از مهم‌ترین آیات نازل شده که او به آنها اشاره کرده، آیه تطهیر است؛ از عمر بن ابی‌سلمه نقل شده که آیه ﴿وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۰]، در خانه ام سلمه بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد و پیامبر (ص) فاطمه (س)، حسن و حسین (ع)را خواند و آنان را مقابل خود نشانید و علی (ع) را خواند و او را پشت سر خود نشانید آنگاه آنان را با عبایی پوشانید و سپس گفت: "خدایا! اینان اهل بیت من هستند؛ پلیدی را از آنان دور کن و آنان را پاکیزه دار". ام سلمه می‌گوید: گفتم: یا رسول الله مرا هم و در میان آنان با جای ده، فرمود: "در جای خود باش و تو بر خیر هستی"[۱۱]. همچنین حدیث غدیر نیز از او نقل شده است[۱۲].[۱۳]

عمر بن ابی‌سلمه و پیامبر (ص)

پیامبر (ص) در روایتی او را همچون پسر خود دانسته‌اند. روزی عمر به هنگام غذا به نزد پیامبر (ص) آمد؛ پیامبر (ص) به او فرمود: "پسرم! نزدیک بیا، نام خدا را ببر؛ با دست راست غذا بخور و از آنچه در پیش روی تو است، بخور"[۱۴].[۱۵]

عمر بن ابی‌سلمه و علی (ع)

عمر رابطه خوبی با امام علی (ع) داشت و در چندین جا از امامت و خلافت حضرت دفاع کرد. برای اثبات این ادعا به چند داستان و روایت اشاره می‌کنیم: سلیم بن قیس هلالی گفته: از عبدالله بن جعفر طیار شنیدم که می‌گفت: من با امام حسن و امام حسین و عبدالله بن عباس و عمر بن أبی سلمه و أسامة بن زید نزد معاویه بودیم. میان من و معاویه سخنی پیش آمد؛ من به معاویه گفتم: من خود از پیامبر شنیدم که می‌فرمود: "من به مؤمنان از ایشان اولی هستم، سپس برادرم علی بن ابی طالب بر مؤمنان از ایشان اولی است. و چون علی شهید شد، حسن بن علی به مؤمنان از ایشان اولی است پس از او فرزندم حسین به مؤمنان از ایشان اولیست و چون شهید شد فرزندش علی بن الحسین به مؤمنان از ایشان اولی است. سپس فرزندم محمد بن علی الباقر به مؤمنان از ایشان اولی است. ای حسین تو او را خواهی دید پس دوازده امام کامل می‌شوند که نه تن از آنان از فرزندان حسین هستند". سپس حسن و حسین و عبدالله بن عباس و عمر بن ابی‌سلمه و أسامة بن زید را گواه خواستم و آنها برای من نزد معاویه گواهی دادند.

سلیم بن قیس گفته: من همین حدیث را از سلمان و ابوذر و مقداد شنیدم و همه گفتند که ما آن را از پیامبر شنیده‌ایم[۱۶].

همچنین ابو هارون عبدی گوید: عمر بن أبی سلمه، فرزند همسر رسول خدا (ص) و عامر بن واثله نقل کرده‌اند که: وقتی ابوبکر وفات یافته بود ما در نماز بر جنازه‌اش حاضر بودیم و در گرما گرمی که دور و بر عمر نشسته بودیم و با او بیعت کرده بودند؛ جوانی یهودی از یهود مدینه که پدرش عالم یهود در مدینه محسوب می‌شد و مردم می‌پنداشتند که او از فرزندان هارون است، نزد عمر آمده، سلام کرده گفت: "ای امیرالمؤمنین کدام یک از شما به کتاب آسمانی خودتان و سنت پیامبرتان داناتر است؟" عمر گفت: "این مرد" و به علی بن ابی طالب (ع) اشاره کرد و افزود: "این شخص، داناترین فرد ما به کتاب آسمانی ما و سنت پیامبر مان است".

آن جوان (رو به علی (ع) نموده) گفت: "آیا تو این گونه هستی؟"

آن حضرت فرمود: "آری خواسته‌ات را بپرس"

جوان گفت: "من از تو سه مسئله می‌پرسم، پس از آن سه تای دیگر و اگر جواب گفتی یکی دیگر را".

علی (ع) فرمود: "چرا نمی‌گوئی از تو هفت چیز را می‌پرسم؟" آن جوان گفت: "از تو ابتدا سه چیز را می‌پرسم، اگر در مورد آنها پاسخ درست دادی از تو درباره سه مسئله دیگر سؤال می‌کنم، اگر در مورد آنها نیز پاسخ صحیح دادی آن وقت از تو چیزی نمی‌پرسم".

علی (ع) به او فرمود: "ای مرد یهودی! اگر من تو را از پاسخ صحیح آگاه کنم تو خود خواهی فهمید که من نادرست گفته‌ام یا درست؟"

او گفت: "بلی".

علی (ع) فرمود: "تو را به خدا سوگند اگر در مورد آنچه راجع به آن از من سؤال می‌کنی پاسخ درست بگویم حتما اسلام آورده دین یهود را رها خواهی کرد؟"

او گفت: "آری به خدا سوگند اگر درست پاسخ گوئی مسلمان می‌شوم و دین یهود را رها می‌کنم".

علی (ع) فرمود: "پس آنچه می‌خواهی بپرس".

جوان یهودی پرسید: "مرا آگاه کن از نخستین سنگی که بر روی زمین نهاده شد، و نیز از نخستین درختی که در زمین رونیده، و بالاخره از اولین چشمه‌ای که در زمین جوشید؟"

علی (ع) فرمود: "ای مرد یهودی اما در خصوص اولین سنگی که بر زمین قرار داده شد، یهود قائلند سنگی است که در بیت المقدس است در صورتی که خلاف گفته‌اند، بلکه آن عبارت از حجر الأسود است که آدم آن را از بهشت فرود آورد و در رکن قرار داد و مؤمنان بدان دست می‌سایند تا وفاداری خود را نسبت به عهد و پیمان خدا تجدید کرده باشند. و اما سؤال دیگر تو در مورد اولین درختی که در زمین روئید؛ یهود، می‌گویند زیتون است، در صورتی که خطا می‌گویند بلکه آن درخت خرمای عجوه است که آدم آن را همراه خرمای نر از بهشت به زمین آورد، پس منشأ تمامی خرماها از همان عجوه است. و اما راجع به چشمه (که پرسیدی) همانا یهود می‌گویند که آن چشمه، زیر صخره است و حال آنکه نادرست می‌گویند، بلکه چشمه آب حیات است که مرده‌ای در آن فرو برده نمی‌شود مگر اینکه زنده شود و این همان چشمه موسی (ع) است که در کنار آن ماهی نمک سود خود را فراموش کرد و چون آن آب با جسم بی جان او برخورد کرد زنده شد و روانه دریاگردید و موسی و یار جوانش از پی آن روان شدند که با خضر روبرو گردیدند".

پس جوان یهودی گفت: "گواهی می‌‎دهم که پاسخ تو درست است و حقیقت را گفتی، و این کتابی است که از پدرانم به ارث برده ام و به املاء موسی و خط دستنویس هارون است و چگونگی این هفت چیز در آن آمده است؛ به خدا سوگند اگر در مورد بقیه هفت سؤال نیز پاسخ درست را گفتی من آئین خود را رها کرده و البته از دین تو پیروی خواهم کرد".

علی (ع) فرمود: "بپرس".

پس آن جوان گفت: "بگو بدانم این امت پس از پیامبر خود چند امام و راهنما خواهد داشت که یاری نکردن کسی که خواستار زبونی ایشان باشد آسیبی به آنان نمی‌رساند؟ و همچنین مرا آگاه ساز از جایگاه محمد در بهشت که کدام محل است و نیز چند تن با محمد در یک محل و مرتبه قرار دارند؟"

پس علی (ع) در پاسخ فرمود: "ای مردیهودی، این دین، دارای دوازده پیشوای راهنماست که همه آنها راهنما و راه یافته باشند و خوار داشتن کسی که آنان را خوار دارد، زیانی به آنان نمی‌رساند. و جایگاه محمد (ص) در بلندترین مراتب بهشت عدن است و نزدیک‌ترین منازل نسبت به خداوند و بالاترین آنها است و اما آنان که با محمد (ص) در یک مرتبه‌اند آن دوازده امام هستند که راه یافتگان‌اند".

مرد یهودی گفت: باز گواهی می‌دهم که سخنت درست است و حق پاسخ را بیان کردی؛ حال اگر مانند آن شش سؤال که پاسخ درست دادی، یک سؤال باقی مانده را نیز جواب درست دهی به خدا سوگند هم اکنون به دست تو اسلام خواهم آورد، و مطمئن باش که دین یهود را رها خواهم کرد".

علی (ع) فرمود: "بپرس".

او گفت: "مرا آگاه کن که جانشین محمد پس از او چقدر زندگی می‌کند و آیا به مرگ طبیعی می‌میرد یا کشته می‌شود؟" آن حضرت فرمود: "پس از محمد (ص) سی سال زندگی می‌کند. و در حالی که محاسن خود را در دست گرفته بود و به سر خود اشاره می‌نمود. فرمود: "و این از این رنگین می‌شود".

پس جوان یهودی گفت: "شهادت می‌دهم که هیچ معبودی جز خداوند نیست، و محمد (ص) پیامبر خدا است، و تو جانشین رسول خدا (ص) بر این امتی، و هر که بر تو پیشی جست افترا گو است و سپس از آنجا بیرون رفت"[۱۷].

ام سلمه در راهنمایی فرزندش، عمر نقش مؤثری داشت؛ به طور مثال در جنگ جمال شاهد ماجرای زیبایی هستیم؛ ام سلمه نامه‌ای را به دست فرزندش عمر داده و او را روانه جمل می‌کند و از او می‌خواهد که نامه را به امام علی (ع) تحویل دهد. متن نامه چنین است: طلحه و زبیر و کسانی که همراه او هستند سخت گمراهاند و می‌خواهند به همراه عایشه در حالی که ادعای طلب خون عثمان را دارند بر شما یورش ببرند، اگر مانعی برای من نبود، خودم نیز در این جنگ حاضر می‌شدم و چون من نمی‌توانم فرزندم را از جانب من بپذیر. چون عمر به خدمت امام (ع) رسید حضرت او را مورد احترام قرار داد و او را فرمانده جناح چپ لشکر قرار داد[۱۸] و او تا پایان جنگ در خدمت حضرت بود[۱۹]. علی (ع) بعد از شرکت عمر در جنگ جمل او را به حکومت بحرین و فارس گماشت. بعد از مدتی او از این سمت برکنار شد و نعمان بن عجلان زرقی جایگزین او شد. امام (ع) به وی نوشت: "اما بعد، نعمان بن عجلان زرقی را والی بحرین قرار دادم و تو را از آنجا برداشتم بدون اینکه نکوهش و ملامتی بر تو باشد. حقا زمامداری را به خوبی انجام دادی و امانت را ادا کردی. به جانب من بیا بی آنکه نسبت به تو سوء ظن و سرزنش، با اتهام و گناهی باشد. عزم حرکت به جانب ستمکاران شام را دارم، دوست داشتم در این سفر همراهم باشی، زیرا تو از کسانی هستی که در جنگ با دشمن و به پا کردن ستون دین به آنان پشت قوی می‌کنم؛ اگر خدا بخواهد"[۲۰].[۲۱]

عمر بن ابی‌سلمه و امام سجاد (ع)

هنگامی که کتاب سلیم بن قیس را به نزد امام سجاد (ع) بردند، امام دستور دادند تا کتاب سلیم نزد آن حضرت خوانده شود. ابو الطفیل و عمر بن أبی سلمه، سه روز – از صبح تا شب - در حضور امام زین العابدین (ع) می‌نشستند و کتاب را می‌خواندند و آن حضرت گوش می‌دادند. عمر بن ابی‌سلمه درباره کتاب می‌گوید: "در این کتاب هیچ حدیثی نیست مگر آنکه آن را از علی (ع) از سلمان و ابوذر و مقداد شنیده‌‍ام"[۲۲].[۲۳]

سرانجام عمر بن ابی‌سلمه

درباره سرانجام او دو مطلب نقل شده است؛ اول این که در سال ۳۷ ه در جنگ صفین شهید شد و قول دوم اینکه او در سال ۸۳ ه در زمان عبدالملک بن مروان از دنیا رفت[۲۴] و با توجه به نقل کتاب سلیم بن قیس، قول دوم درست‌تر است و نویسنده کتاب مستدرکات علم رجال نیز به این مطلب شاره دارد[۲۵].[۲۶]

عمر بن ابی سلمه، فرماندار بحرین

بحرین یکی از شهرها و جزایر ایران بود که بدون خونریزی فتح گردید. مدتی ابوهریره در زمان عمر، به عنوان فرماندار بحرین حکمرانی می‌کرد، اما عمر او را برکنار و اموالش را مصادره کرد.

بنا بر آنچه در کتاب‌های تاریخی ذکر شده، حضرت امیر(ع) بعد از این که به خلافت رسید، عمر بن ابی سلمه را که مادرش ام سلمه همسر رسول خدا(ص) بود، به عنوان حاکم بحرین انتخاب کرد. پدرش، ابو سلمة بن عبد الاسد بن هلال قرشی مخزومی بود[۲۷]. ابو حفص، عمر بن ابی سلمه در سال دوم هجری در سرزمین حبشه متولد شد و در زمان وفات رسول خدا(ص)، نه سال از عمرش می‌گذشت[۲۸].

ابن عبد البر گوید: او را علی(ع) بر فارس و بحرین گمارد[۲۹]. ابن قتیبه گوید: علی(ع) او بر بحرین گمارد و او شوهر أم أبیها، دختر حمزه بود که مادرش زینب دختر عمیس بود[۳۰].

عمر، خلیفه دوم، وقتی که بیت‌المال را تقسیم می‌کرد، افرادی را بر دیگران مقدم می‌داشت؛ برای مهاجرین که در جنگ بدر شرکت کرده بودند، پنج هزار درهم قرار داد و برای کسانی که در آن شرکت نکرده بودند، چهار هزار درهم.

عمر بن ابی سلمه مخزومی، اسامة بن زید، محمد بن عبدالله جحش و عبدالله بن عمر جزو گروه دوم محسوب می‌شدند که در جنگ بدر شرکت نکرده بودند[۳۱].

قابل توجه است بدانیم که این روش عمر، مشکلات زیادی را برای جامعه نوپای اسلامی به وجود آورد و آن را از مسیر تعادل و تساوی در تقسیم بیت‌المال، آن گونه که سنت پیامبر(ص) بود، خارج کرد. این روش به خصوص در زمان عثمان که تصور می‌کرد بیت‌المال از آن وی و ملک شخصی اوست، خشم مردم را علیه او برانگیخت.

صاحب سفینة البحار درباره عمر بن ابی سلمه گوید: او فردی است که أم سلمه او را به سوی علی(ع) فرستاد تا از آن حضرت حمایت کند و او را یاری نماید. عمر در تمام جنگ‌های امام علی(ع) حضوری فعال داشت و حضرت او را به عنوان حاکم و امیر بحرین برگزید. حضرت امیر(ع) از اشعار زیبایش، شگفت زده شد و او را بسیار ستود، این تحسین از نامه‌ای که حضرت برای او می‌نویسد و از او می‌خواهد که برای جنگ با شامیان به کوفه بیاید پیداست[۳۲].[۳۳]

نامه ام سلمه به امیرالمؤمنین(ع)

ام سلمه همسر پیامبر(ص)، همراه با بقیه همسران آن حضرت برای مراسم حج به مکه رفته بود. عایشه در راه بازگشت به مدینه وقتی که متوجه شد علی(ع) به عنوان خلیفه مسلمین انتخاب شده است، از نیمه راه به مکه برگشت. طلحه و زبیر نیز از مدینه به عنوان انجام مراسم عمره به مکه رفتند. آنها تصمیم به قیام بر ضد علی(ع) خلیفه مسلمین گرفته بودند. ام سلمه که به مقام علی(ع) آگاه بود و می‌دانست که آن حضرت شایستگی خلافت را دارد و اساساً خلافت و زعامت امت اسلامی از آن او بوده است، در نامه‌ای برای امیرالمؤمنین چنین نوشت:

«اما بعد از حمد و ثنای الهی؛ طلحه، زبیر و پیروان آنها - که پیرو گمراهی و ضلالت هستند - می‌خواهند که عایشه را به جانب بصره ببرند و آنها را عبدالله بن عامر بن کُرَیز (استاندار سابق بصره) همراهی می‌کند و می‌گویند که عثمان مظلومانه کشته شده است و ما به عنوان خون‌خواهی او، قیام می‌کنیم؛ اما خداوند آنها را کفایت می‌کند. اگر نبود که خداوند ما (زنان پیامبر) را از خروج و قیام منع کرده و به ما فرمان داده است که در خانه‌های خود بمانیم، هر آینه همراهی با تو را ای علی(ع) رها نمی‌کردم و یاریت مینمودم؛ و لکن فرزندم، عمر بن ابی سلمه را که همانند من می‌باشد، به سوی تو می‌فرستم. ای امیرالمؤمنین او را به خیر و نیکی توصیه نما». و بدین گونه أم سلمه، همسر با وفای نبی گرامی اسلام(ع)، فرزند خود را برای کمک امام فرستاد.

وقتی که عمر بر امام وارد شد، حضرت او را گرامی داشت و او همراه با علی(ع) بود و در تمام جنگ‌های حضرت شرکت داشت. حضرت به پسر عموی عمر گفت: شنیدم که عمر شاعرست؛ تعدادی از اشعارش را برایم بفرستد. او نیز اشعاری را برای حضرت فرستاد که ابتدای آن چنین بود:

جزتك امیرالمؤمنين قرابةرفعت بها ذكري جزاء مُوَفراً
امیرالمؤمنین به تو به خاطر قرابت و خوشاوندیت، پاداش نیک بدهد که به واسطه آن، یاد مرا بزرگ داشتی.

حضرت از شعر او شگفت زده شد و او را تحسین فرمود[۳۴].

وی در جنگ جمل، در میسره لشکر حضرت بود[۳۵] و بعد از جنگ جمل، حضرت او را به عنوان حاکم بحرین به آن منطقه فرستاد. او در بحرین بود تا این که حضرت تصمیم گرفت با معاویه جنگ کند؛ از این روی در نامه‌ای از او خواست که به کوفه بیاید تا در جنگ با معاویه شرکت داشته باشد و نعمان بن عجلان زرقی انصاری را به عنوان جانشین وی انتخاب کرد.[۳۶]

نامه حضرت به عمر بن ابی سلمه کارگزار بحرین

در نهج البلاغه آمده است که حضرت این نامه (۴۲) را برای عمر بن ابی سلمه مخزومی که امیر حضرت در بحرین بود، فرستاد و او را عزل و نعمان بن عجلان زرقی را به جای او منصوب کرد.

پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبر اکرم، من نُعمان بن عجلان زُرَقی را والی و حاکم بحرین گردانیدم و دست تو را بدون آنکه نکوهش و سرزنشی برایت باشد، کوتاه کردم و تو را فراخواندم و تو حکومت را نیک انجام دادی و امانت را ادا نمودی. پس چون تصمیم گرفته‌ام به سوی ستمگران اهل شام بروم، دوست دارم تو با من باشی؛ زیرا تو از کسانی هستی که برای جنگ با دشمن و بر پا داشتن ستون دین (اجرای احکام اسلام)، به ایشان پشت گرمم. ان شاء الله.[۳۷]

همان گونه که از این نامه استنباط می‌شود، امام او را به خاطر این که در جنگ صفین همراه با حضرت باشد، عزل کرده و تصریح می‌کند که او مورد بدگمانی، سرزنش، گناه کار و متهم نیست. بنابراین، کسانی که خواسته‌اند بگویند که نامه ۱۹ نهج البلاغه را حضرت برای عمر بن أبی سلمه نوشته، درست نیست. در کتاب منهاج البراعه در شرح نامه ۱۹ آمده است که این نامه را برای عمرو بن سلمه أرحبی فرستاده‌اند و اساساً وجود چنین فردی را در تاریخ غیر ثابت دانسته و منکر شده و برای اثبات ادعای خود شواهدی ذکر کرده است[۳۸]، که ما بحث در این باره را در ضمن شرح حال عمرو بن سلمه أرحبی خواهیم آورد. اما این نکته را اضافه می‌کنم: در ذیل نامه ۴۲ در منهاج البراعة- که شارح آن آقای محمد باقر کمره‌ای است - می‌گوید که شاید علت احضار عمرو بن ابی سلمه برای جنگ صفین، به اعتبار وجاهت و حرمت او در میان مسلمانان بوده است؛ از آن جهت که او قرشی و جزو مهاجران و از قبیله بنی مخزوم - که جزو بزرگان قریش و حتی در بزرگی و شرف، هم‌ردیف بنی هاشم بودند - محسوب می‌شده است[۳۹].[۴۰]

عمر بن ابی سلمه بعد از علی(ع)

عمر بن أبی سلمه یکی از راویان حدیث کساء است که در هنگام نزول آیه تطهیر پیامبر (که در خانه ام سلمه بود) عبائی بر روی حسن، حسین، فاطمه و علی انداخت و فرمود: این‎ها اهل بیت منند[۴۱].

در بعضی از منابع نقل شده است که عمر در جنگ جمل[۴۲] یا صفین به شهادت رسیده[۴۳]، اما این مطلب صحیح نیست؛ زیرا شواهد تاریخی آن را رد می‌کند: از جمله در هنگام حمله به مدینه و واقعه حره وقتی که جابر بن عبدالله از ام سلمه درباره بیعت با یزید سؤال می‌کند او می‌گوید: به پسرم عمر بن ابی سلمه و دامادم عبدالله بن زمعه دستور دادهام که بیعت کنند[۴۴]. یا در ابتدای کتاب سلیم بن قیس بعد از شرح حال سلیم، ابان راوی کتاب می‌نویسد: در سالی که حجاج در تعقیب حسن بصری بود، به حج مشرف شده بودم و بر علی بن حسین(ع) وارد شدم، نزد حضرت، ابو طفیل عامر بن وائله، صحابی رسول خدا(ص) که جزو اصحاب خاص امیرالمؤمنین(ع) بود، حضور داشت. کتاب سلیم بن قیس را پیش حضرت گذاشتم و به مدت سه روز آن را بر علی بن حسین(ع) عرضه میکردم؛ از صبح تا شب، در نزد آن حضرت عمر و عامر حضور داشتند. بعد از اتمام سه روز و قرائت کتاب سلیم بن قیس بر علی بن حسین(ع)، حضرت فرمود که سلیم راست گفته؛ تمام این حدیث ما می‌باشد. ابو الطفیل و عمر بن ابی سلمه گفتند: حدیثی در این کتاب نیست مگر این که ما آن را از علی، سلمان، ابوذر و مقداد شنیده‌ایم. بعد از آن، خبری را نقل می‌کند که دلالت بر حضور عمر بن ابی سلمه در ایام معاویه دارد[۴۵].[۴۶]

درگذشت عمر بن ابی سلمه

بنا بر قول صحیح، زمان وفات عمر در سال هشتاد و سه در دوران خلافت عبدالملک مروان بوده است و بنابراین، قول به شهادت او در جمل و صفین اشتباه است[۴۷].[۴۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹.
  2. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.
  3. مشاهیر علماء الأمصار، ابن حبان، ص۵۰.
  4. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷-۴۰۹.
  5. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۷۹؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.
  6. التاریخ الکبیر، بخاری، ج۶، ص۱۳۹.
  7. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۴۰۷.
  8. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱۱، ص۱۶۶.
  9. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۷۹.
  10. «و در خانه‌هایتان آرام گیرید و چون خویش‌آرایی دوره جاهلیت نخستین خویش‌آرایی مکنید و نماز بپا دارید و زکات بپردازید و از خداوند و فرستاده او فرمانبرداری کنید؛ جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گردان» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  11. جامع البیان فی تفسیر القرآن، طبری، ج۷، ص۲۲؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج۳، ص۱۵۳۸.
  12. الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۴۰۸.
  13. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عمر بن ابی سلمه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۶۴-۳۶۵.
  14. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۸۰.
  15. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عمر بن ابی سلمه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۶۵-۳۶۶.
  16. کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس، ص۳۶۱؛ الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: مدرس گیلانی)، ج۲، ص۷۹.
  17. الغیبه، نعمانی (ترجمه: غفاری)، ص۱۳۸-۱۴۱.
  18. سیره معصومان، سید محسن امین عاملی (مترجم: علی حجتی کرمانی)، ج۴، ص۴۸۶.
  19. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۱۹.
  20. نهج البلاغه، سید رضی (ترجمه: انصاریان)، ص۶۵۷.
  21. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عمر بن ابی سلمه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۶۶-۳۷۰.
  22. به صفحه ۳۰ همین کتاب، ترجمه اسماعیل انصاری مراجعه کنید.
  23. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عمر بن ابی سلمه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۷۰.
  24. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۵۹؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۸۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۴۸۷.
  25. مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۶، ص۷۴-۷۳.
  26. اسماعیلی، ابوالحسن، مقاله «عمر بن ابی سلمه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۳۷۱.
  27. او در جنگ احد مجروح شد و در سوم جمادی الاخر سال سوم هجری از دنیا رفت و پیامبر پس از گذشت عده ام سلمه با او ازدواج کرد. (الإستیعاب، ج۲، ص۴۱۸).
  28. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۴، ص۱۷؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۳۴۰.
  29. ابن عبد البر، الإستیعاب، ج۲، ص۸۴، شماره ۱۸۹۱؛ مزّی، تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۷۴.
  30. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۲۵ و ۱۳۶، بسیاری از منابع نام همسر حمزه را سلمی دختر عمیس دانسته‌اند و نام دخترش را امامه و برخی عماره گفته‌اند. (اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۱؛ بحارالأنوار، ج۲۲، ص۱۹۵ و ۲۹۰؛ ج۲۰، ص۳۷۲؛ حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۵۹۵؛ ج۴، ص۶۶). وی بعد با شداد بن هاد ازدواج کرد و عبدالله از او متولد شد که جزو یاران علی(ع) و از توابین بود.
  31. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۲، ص۲۲۳.
  32. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۲۵۹.
  33. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 399-400.
  34. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۶، ص۲۱۹.
  35. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۷؛ الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۳، ص۳۳۹.
  36. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 401-402.
  37. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ النُّعْمَانَ بْنِ عَجْلَانَ الزُّرَقِيَّ عَلَى الْبَحْرَيْنِ وَ نَزَعْتُ يَدَكَ بِلَا ذَمٍّ لَكَ وَ لَا تَثْرِيبٍ عَلَيْكَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايَةَ وَ أَدَّيْتَ الْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ وَ لَا مَلُومٍ وَ لَا مُتَّهَمٍ وَ لَا مَأْثُومٍ فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى جِهَادِ الْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۹۶۱؛ صبحی صالح، ص۴۱۴.
  38. حسن زاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۱۸، ص۳۵۴.
  39. حسن زاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۲۰، ص۷۹.
  40. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 402-403.
  41. ابن اثیر، أسد الغابه، ج۲، ص۱۳؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۱۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۴۵.
  42. مزّی، تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۷۴.
  43. امین، أعیان الشیعه، ج۸، ص۳۸۰.
  44. امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۱۹ و ج۱، ص۲۰۰؛ مزّی، تهذیب الکمال، ج۴، ص۶۵.
  45. عامری، کتاب سلیم بن قیس، ص۶۶؛ قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۲۶۸.
  46. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 403-404.
  47. سفینة البحار، ج۲، ص۲۶۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۱۷؛ مزّی، تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۷۴.
  48. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 405.