حق در فقه سیاسی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{امامت}} | {{امامت}} | ||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | ||
خط ۱۱۵: | خط ۱۱۴: | ||
==پانویس== | ==پانویس== | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: مدخل]] | [[رده: مدخل]] | ||
[[رده: حق]] | [[رده: حق]] |
نسخهٔ ۱۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۴۶
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل حق (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
- حق در مقابل باطل[۲] و باطل یعنی چیزی که ثباتی ندارد.
- ﴿وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[۳].
- بنا بر تعریف فارابی از حق، این کلمه دارای سه معنا میباشد:
- گفتار مطابق با واقع؛
- موجود بالفعل؛
- موجود زوالناپذیر.
- تمام این معانی بر خداوند صادق است؛ زیرا حق یا در ذات الهی اعتبار میگردد که در این صورت بر طبق معنای دوم و سوم، خداوند حق است یا بر امر او اعتبار میگردد که در این صورت نیز بنا بر معنای اوّل حق است؛ چه اینکه امر الهی همان گفتار اوست و چون ماورای ذات او چیزی در بدو امر متصور نیست و اراده او بر وفق علم ازلی متحقق میگردد، امر الهی حق است که در این صورت حق وصف فعل خداوند خواهد بود. اهل کلام و علمای متقدم چون حقّ را به معنای موجود و باطل را به معنای معدوم و موجود بالذات را خداوند میدانستند، بر این نظر متفق بودند که حقِّ مطلق واجبالوجود است و بقیه موجودات خارجی حقهای مقیّدی هستند که به جعل واجب نیازمندند؛ لذا خداوند از طرفی هم حق مطلق است و هم حقکنندۀ غیر[۴]. ﴿وَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ﴾[۵].
- در فلسفه سیاسی، حق قدرت یا امتیازی است که کسی یا جمعی سزاوار برخورداری از آن هستند (مثل حق حیات) و بهویژه قدرت یا امتیازی که به موجب قانون یا عرف و... مقرر شده باشد[۶]. این حقّ در مقابل تکلیف قرار میگیرد؛ به این بیان که انسانها در جامعه انسانی حقوقی دارند که به نفع آنهاست و تکالیفی که بر عهده آنهاست. در قرآن کریم حقوق انسان بهخصوص انسان مؤمن در جامعه بهتفصیل بیان شده است[۷] و تکالیف او نیز به عنوان احکام شرعی و آیین اسلام معیّن گردیده است. به نظر میرسد، حقوق انسان در جامعه قرآنی دایر مدار پذیرش تکلیف است؛ بندهای که تکلیف نپذیرد، ایمان نیاورد و نافرمانی کند، در جبهه باطل است و از حقّ نیز بیبهره خواهد بود؛ مانند کفار و مشرکان محارب و توطئهگر و... که در قرآن حتی حق حیات هم ندارند: ﴿وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ﴾[۸].[۹].
حق در واژهنامه فقه سیاسی
حق، مفرد حقوق، در لغت، به معنای ثبوت بوده[۱۰] و در قرآن نیز به همین معنا آمده است[۱۱]. حق اصطلاحاً سود یا منفعتی است که قانون از آن پشتیبانی میکند. حق در فقه سیاسی قدرت و نوعی رابطه حقوقی است که از سوی قانون، به شخص داده میشود تا به سبب آن بتواند به گونهای ویژه و منحصر در چیزی معین، تسلط یافته و تصرف کند[۱۲]. امام علی(ع) تقدس و پاکی امت را در گرو دفاع از حق دانسته و فرموده است: هرگز امتی را پاک [از گناه] نخوانند که در آن امت - بی آنکه ترسند - و در گفتار در مانند، حق ناتوان را از توانا نستانند[۱۳][۱۴].
حق در درسنامه فقه سیاسی
پیشینۀ جدّی رابطه متقابل دولت و ملت در مکاتب بشری به بعد از رنسانس باز میگردد، رسول خدا(ص) و امام علی(ع) در این زمینه پیشتاز بودند و چهارده قرن پیش، از «حقوق مردم در برابر حکومت» و «وظایف حکومت در قبال مردم» سخن گفتهاند. اهمیت مضاعف این مسئله از آنروست که آنان به هنگامی که در مسند قدرت قرار گرفتند، از حقوق دو سویه دولت و ملت سخن گفتند، نه در زمانی که در انزوا به سر میبردند و این امر نشانه حسن نیت آنان در برخورداری مردم از حقوق همسان با زمامداران جامعه است. پیامبر اکرم(ص) به هنگام اعزام علاء بن حضرمی به ولایت بحرین، خطاب به مردم فرمود:
علاء بن حضرمی را به سوی شما اعزام کردم و به او امر کردم که از خدای یکتا پروا کند و...؛ شما را نیز به پیروی از او فراخواندم. اگر او اینگونه رفتار کرد، به عدالت حکم راند و به عدالت تقسیم کرد و در برابر طلب رحمت دیگران رحم نمود، شما نیز به سخنانش گوش فرا داده و پیرویاش کنید و به نیکی یاریاش دهید[۱۵]. پیامبر خدا گوش سپاری و پیروی از کارگزار خویش از سوی مردم را منوط به انجام وظایفی شمرده که بر عهده او نهاده است. چنانکه امام علی(ع) نیز پس از رسیدن به خلافت در یک سخنرانی رسمی، از حقوق همسان مردم با خویش، بهعنوان زمامدار جامعه، سخن گفت. نکته حائز اهمیت در بیان ایشان، ترسیم روابط دو طرفه در روابط انسانهاست. این که رابطۀ یک سویه، تنها میان خالق و مخلوق معنای صحیحی مییابد، هرچند خدای متعال به خاطر تفضّل بر بندگانش، در صورت اطاعت از او، برای بندگان خویش حقوقی را به رسمیت شناخته است[۱۶]. امام ضمن بیان این مطالب در فرازی از سخنان خویش، به تبیین رابطۀ خود بهعنوان زمامدار جامعه و مردم پرداخته است.
«فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ... وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي»[۱۷]؛ خداوند به خاطر ولایتی که بر شما دارم، حقی برای من بر عهده شما نهاده و شما نیز حقی همانند حق من بر عهده من دارید.... بزرگترین حقی را که خدای سبحان واجب کرد، حق حاکم بر مردم و حق مردم بر حاکم است.
ضمن آنکه، این حقوق متقابل را متکافئ و همسان توصیف کرده، آثار و برکات رعایت حقوق و وظایف متقابل دولت و ملت را بر شمرده و عواقب بیتوجهی به حقوق یکدیگر را گوشزد نموده است[۱۸].[۱۹]
حقوق شهروندان به قرار زیر است:
حق تعیین سرنوشت
«حق تعیین سرنوشت» از جمله حقوق اولیه بشر بهشمار میرود که در موادی از اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق حقوق مدنی و سیاسی، و میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که در سال ۱۹۶۶ تصویب شده و در سال ۱۹۷۶ لازم الاجرا شد، مورد توجه قرار گرفته است[۲۰]. در میان صاحبنظران درباره این حق، دستکم چهار نظریه وجود دارد:
نظریه یکم
مردم ذاتاً دارای «حق تعیین سرنوشت»اند، به این معنا که این حق را از جای دیگری دریافت نکردهاند. حکومت امری دنیوی و زمینی بوده و از آنِ مردم است، نه امری دینی و آسمانی که از قلمرو اختیار آنان خارج باشد[۲۱].
نظریه دوم
این حق ذاتاً از آن خداست که خالق جهان و انسان بوده و دارای حق حاکمیت است، ولی خداوند آن را به مردم سپرده تا امر دنیای خود را با تشکیل حکومت و واگذاریِ آن به نمایندگانشان سامان دهند. بر این اساس، هر کسی که از نظر مردم برای این امر صالح باشد، میتواند انتخاب شود. پیشاپیش شرط خاصی از جانب خداوند برای حاکمان تعیین نشده است. این نظریه را میتوان به دیندارانی نسبت داد که حکومت را امری زمینی میدانند و معتقدند خداوند انسان را خلیفه خود در زمین قرار داده و حاکمیت را به او سپرده است. تفاوت این نظریه با دیدگاه قبلی آن است که دیدگاه پیشین اصولاً برای خداوند و دین او شانی در این عرصه قائل نیست، مکتبشان بر محور انسان است، نه خدا؛ ولی این نظریه این حق را ذاتاً از آنِ خدا میداند که به مردم تفویض کرده است. شاید بتوان این نظریه را از یک جنبه، نظریه رایج در میان اهلسنت دانست. از نظر آنان اگر پیامبر را استثنا کنیم، پس از رحلت آن بزرگوار حاکمیت و تعیین سرنوشت مردم به خودشان واگذار شده است و آنان نیز حق خود را به «اهل حل و عقد» میسپارند تا فردی را انتخاب کنند و جامعه را براساس کتاب و سنت پیامبر اداره کند[۲۲].
نظریه سوم
بهطور کلی حق تعیین سرنوشت مردم به دست خداست و او در عصر حضور معصوم آن را به امام معصوم و در عصر غیبت به فقیه عادل سپرده و مردم هیچ حقی در این زمینه ندارد و تنها شأن آنان اطاعت از کسی است که خدا تعیین کرده است[۲۳]. در این نظریه، مردم حق تعیین سرنوشت خود را ندارند، آنان در این زمینه محجورند و نیازمند قیّم. امام و فقیه عادل اگر بتوانند با حمایتِ گروهی اندک حکومت را بهدست گیرند، حق و تکلیف دارند تا حکومت کنند، اصولاً خداوند برای مردم حقی در جهت تعیین سرنوشت خودشان قائل نیست.
نظریه چهارم
این حق ذاتاً از آن خداست و حاکمیت را به مردم سپرده است، ولی در چارچوبی معین و مشخص. به این معنا که برای اداره جامعه ضوابط و قوانینی وضع کرده و برای حاکم هم شرایطی، مانند اعلمیت در دین و عصمت (یا عدالت)، تعیین کرده است. مردم نمیتوانند خارج از این چارچوب قانون وضع کنند و هر که را خواستند برای اداره جامعه تعیین کنند. حقِ تعیین سرنوشت را به مردم و حقِ ولایت بر جامعه را به امام معصوم (و بنابر نظریه ولایت فقیه عادل) و در غیبت او به فقیه عادل سپرده است. بنابراین نظریه، لازم است میان این دو حق بهگونهای توافق ایجاد شود تا تعارضی پیش نیاید. چگونه ممکن است حق حاکمیت یا حق تعیین سرنوشت به دو مقام سپرده شود: یکی مردم و دیگری دینشناس (امام و فقیه عادل)؟ برای حل این تعارض دیدگاههای مختلفی ارائه شده است[۲۴]. یکی از راههای جمع میان این دو حقِ تفویض شده، آن است که گفته شود: امام معصوم (و فقیه عادل در عصر غیبت) ولایت دارد، اما «تولّی امور جامعه» به رأی مردم بستگی دارد، به این معنا که اگر مردم با امام معصوم (و فقیه عادل) بیعت نکردند و به او رأی ندادند، زمینه برای اعمال حق او فراهم نمیشود. ارادۀ حق تعالی هم بر این نیست که ولیّ منصوبِ خود را بر مردم تحمیل کند. مردم باید با رضایت کامل بخواهند تا امام معصوم یا فقیه عادل تصدی امور جامعه را بهدست گیرد تا مردم نخواهند آنان تکلیفی در این زمینه ندارند.
گواه بر این مطلب آن است که حضرت علی(ع) وقتی دید عدهای حق او را غصب کردند و مردم هم - قصوراً یا تقصیراً - حاضر نشدند که برای سپردن حق به ذیحق به میدان بیایند و فداکاری کنند و برای برخورداری از حکومت علوی هزینه بپردازند، کناره گرفت و قدمی برای اعمال ولایت برنداشت تا هنگامی که مردم به میدان آمدند و آمادگی خود را برای پذیرش ولایت آن حضرت اعلام کردند. فقیه هم در عصر غیبت همین شأن را دارد تا مردم به او رأی ندهند، او حق و وظیفهای برای اعمال ولایت و حاکمیت سیاسی ندارد. چون حاکمیت سیاسی مطلوب، بدون رأی و همراهی مردم امکانپذیر نیست، مگر حکومتی بخواهد با استبداد و دیکتاتوری خود را بر مردم تحمیل کند و چنین حاکمیتی مشروعیت و دوام ندارد.
امام خمینی بهعنوان یک اسلامشناس بر این باور بود که: با روی کار آمدن رضاخان سه اصل اسلامی در امر حکومت پایمال شد، اول: اصل لزوم عدالت در حاکم اسلامی؛ دوم: اصل آزادی مسلمین در رأی به حاکم و تعیین سرنوشت خود، و سوم: اصل استقلال کشور اسلامی از دخالت اجانب و تسلط آنها بر مقدرات مسلمین. و اگر در آن روز برای احیای این سه اصل اسلامی اقدام شده بود، کار به اینجا نمیکشید[۲۵].
اصول دوم و سوم همان حق تعیین سرنوشت هر ملتی است که در عرصه داخلی، «آزادی در رأی به زمامدار جامعه» است و در عرصه خارجی، «استقلال در تصمیمگیری در برابر بیگانگان». بدیهی است چون اکثریت مردم ایران مسلمانند، این حق در چارچوب موازین اسلامی خواهد بود[۲۶].[۲۷]
حق آزادی
آزادی تفکر
آزادی بیان و قلم
آزادی عقیده
حق خیرخواهی
حق بهرهمندی مساوی از اموال عمومی
اموال و امکانات عمومی هر کشوری به شهروندانش تعلق دارد. همگان در بهرهبرداری از این امکانات از حق یکسان برخوردارند. نمیتوان افرادی را به بهانههای مختلف بر دیگران ترجیح داد. سیره پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) در این زمینه کاملاً گویای چنین حقی برای شهروندان است. آنان هیچ کس را به خاطر قرابت، سبقت در اسلام، ایمان، یا جهاد بر دیگران، ثروت و مکنت، شرافت خانوادگی و قبیلهای و مانند آن بر دیگران ترجیح نمیدادند. در برابر زیادهخواهان نیز ایستادگی میکردند. یکی از علل مهم مخالفت اشراف و روسای اقوام و قبائل، ثروتمندان و دارندگان موقعیت اجتماعی با رسول خدا(ص) و امام علی(ع)، اصرار آنان بر تقسیم یکسان بیتالمال و رفع تبعیض و بیعدالتی در زمینههای مختلف بود. در نگرش اسلامی، زمامداران با عموم مردم در بهرهمندی از امکانات و ثروت عمومی یکسان هستند. نمونههایی از بیانات و سیره عملی آنان را در تبیین قاعده «مساوات»، نقل کردیم[۲۸]. در این بحث تنها به نقل یک نمونه دیگر بسنده میکنیم.
امام علی(ع) در یکی از نامههایش به کارگزار خویش مینویسد: آگاه باشید! حقّ شما بر من است که چیزی - جز راز جنگ - را از شما نپوشانم، و کاری را جز در حکم (شرع) بیرایزنی با شما انجام ندهم، و پرداختن حق را از موقع آن به تأخیر نیفکنم، و تا آن را نرسانم وقفهای در آن روا ندانم، و همه شما را در حقّ برابر شمارم؛ چون چنین کردم نعمت خدا به شما روا میگردد[۲۹].[۳۰]
حق آموزش و پرورش
حق در عدالت سیاسی در قرآن کریم
حق را نمیتوان حدگذاری کرد و مانند مفاهیم حقیقی، تحدید ماهوی کرد؛ زیرا حق همانند بسیاری از دیگر مفاهیم سیاسی- اجتماعی از مفاهیم اعتباری است[۳۱]. با این همه، برای روشن شدن برخی زوایای آن، بر این نکته تأکید میشود جداسازی انواع حق از یکدیگر نقشی مهم در شناخت از آن دارد، «حق»، در لغت به معنی چیزی است که انکار آن جایز نیست[۳۲]. حق که جمع آن «حقوق» است، همانند امتیاز و قدرتی است که از طرف قانون به شخصی داده شده باشد[۳۳]؛ همچنین این واژه به معنای امتیاز، نفع، اختیار، سلطنت، نوعی ملکیت، مصلحت، قدرت متکی بر قانون و استحقاق به کار رفته است. در ادبیات فربه حق و حقوق در دنیای جدید، تلاش شده است میان معانی حق در ساحت «حق بودن»[۳۴] و «حق داشتن»[۳۵] مرزگذاری شود که معنای اول مربوط به حقیقت، درستی، واقعیت و ارزشگذاری خوب و بد و در برابر باطل است[۳۶]. در بحث عدالت و علوم اجتماعی، معنای دوم و داشتن حق، مورد توجه است. آنسان که حق به معنای فلسفی و کلامی آن نیز در این نوشتار مورد نظر نیست و معنای حقوقی - سیاسی آن در نظر است. حق در اصطلاح حقوقی، امتیاز قانونی است که برای فرد یا جامعه ثابت میشود و نسبت طرفینی با من له الحق و من عليه الحق دارد. «برای تنظیم روابط مردم و حفظ نظم و اجتماع، حقوق، برای هر کس، امتیازهایی در برابر دیگران به رسمیت میشناسد و توان خاصی به او میبخشد. این امتیاز و توانایی را حق مینامند؛ حق حیات، حق مالکیت، حق آزادی شغل و زوجیت به اعتبار همین معنی است[۳۷]. به بیان دیگر، حق؛ اقتدار، سلطه و امتیازی است که برای اشخاص، اعتبار شده و دیگران مکلف به رعایت آن میباشند[۳۸]. افرادی که در جامعه، زندگی میکنند، برای تأمین نیازمندیهای خود، عمل میکنند، با یکدیگر ارتباط برقرار مینمایند، حرکت و عمل و رابطه آنها به مرزبندی نیاز دارد؛ زیرا با نبود حدومرز، تعدی و تجاوز افراد به جان و دسترنج یکدیگر، فراگیر میشود. جوامع بشری برای جلوگیری از هرجومرج و تعدی و برای حرکت و عمل فرد در جامعه، حدودی تعیین میکنند که در چهارچوب آن حدود، فرد رفتار کند. این حدود همان است که به آن حقوق میگویند و مفرد آن «حق» است[۳۹]. «حق داشتن» در این مورد به معنای آن است که شهروندان به دلیل انسان بودن، حق دارند کاری را انجام دهند یا انجام ندهند یا حقی را در خواست کنند یا آن را مطالبه نکنند.
برخی دیگر، قانون را در معنای حق لحاظ میکنند و بر این باورند که حق عبارت است از اقتداری که قانون به افراد میدهد تا عملی را انجام دهند. آزادی عمل، رکن اساسی حق در این تعریف میباشد؛ یعنی آدمیان در انجام یا عدم انجام آن عمل آزادند[۴۰]. در این نگرش، گویی حقی قبل از قانون وجود ندارد و قانون است که آن را وضع میکند؛ لذا در یک معنا «حق، امری است اعتباری که بر حسب آن، شخص یا گروه خاصی، قدرت قانونی پیدا میکند که نوعی تصرف خارجی در شیء یا شخص دیگر انجام دهد و لازمه آن، امتیازی برای ذیحق بر دیگران و اختصاص متعلَّق حق به وی میباشد که نوعی اضافه است. چنانکه، لازمه دیگر آن، تحقق اضافه دیگری میان من له الحق و من عليه الحق خواهد بود که بر اساس آن، من عليه الحق موظَّف است جانب من له الحق را در مورد حق وی رعایت کرده و از تجاوز به آن خودداری کند[۴۱]. در جوامع، غالباً سازوکارهایی تنظیم میشود تا افراد به حقوق بایسته خویش دست یابند و قانون یکی از همان سازوکارهاست، آنگونه که در برابر، تنها همان قانون است که حق را میتواند از افراد بستاند؛ هرچند قانون، واضع حق نیست، اما پشتیبان و حافظ آن است.
در نگرشی کلی، «حق» به معنای «حق بودن»؛ «امر ثابت و حقیقت» و «مطابق با واقع» و «ضد باطل» به کار رفته است، در قرآن کریم نیز حق به معانی مختلفی مانند «قرآن»[۴۲] و «عدالت»[۴۳] به کار رفته است؛ گاهی به مانند امر شایسته و بایسته است؛ مانند آنکه خداوند میفرماید: ﴿مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[۴۴].
یا در این آیه که میخوانیم: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا﴾[۴۵].
و در برخی آیات به حقوق سیاسی- اجتماعی توجه میشود که «داشتن حق» اهمیت مییابد. خداوند میفرماید: ﴿وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ﴾[۴۶]؛ ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾[۴۷].
از دیگر نکتههایی که در این مسئله باید به آن توجه داشت، تفاوت معنایی در کاربردهای مختلف حق، است، کاربرد حق در یک گروه، ناظر به امور تکوینی و حقیقی هستند؛ مانند آیه ۵۶ سوره کهف: ﴿وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ﴾[۴۸].
و در دسته دیگر، ناظر به امور اعتباری است؛ مانند: ﴿وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ﴾[۴۹].
در این آیه بحث از مفاهیم اخلاقی و البته دستوری شرعی است که ناظر به حقوق محرومان جامعه است. معنای حق در عدالت اجتماعی از قسم دوم یعنی مفاهیم اخلاقی و ارزشی است.(...)
«عدالت، مرحله اجرایی حق است، حق، طبیعی و ثابت است، ولی عدالت و اجرا، ارادی و اختیاری است»[۵۰]. حق ثابت است و قابل تغییر و تبدیل نیست مثل دَین که چه مدیون بدهد و چه ندهد، ثابت است؛ از اینرو مولی علی(ع) فرمود: «فَإِنَّ الْحَقَّ الْقَدِيمَ لاَ يُبْطِلُهُ شَيْءٌ»[۵۱]؛ اما عدل، اعطا و رساندن حق است به ذیحق، نظیر کاری که خون میکند و به همه بدن، غذا میرساند، به شکل عادلانه، پس عدالت، مرحله اجرایی حق است[۵۲]، به تعبیری دیگر، عدل، مبنایی دارد و آثاری، مبنای عدل، حق است و آنگاه باید دید مبنای حق چیست؟ حق، مبنای طبیعی دارد، بر اساس علت غایی که در صفحات قبل به آن اشاره کردیم[۵۳].
حق اولی و طبیعی، امری مقدم و پیشینی بر عدالت است و عدالت در خدمت و مجری آن است تا افراد به امر شایسته خود برسند. حق، امر بایسته و همیشگی است و نیازی به تأیید یا لطف دیگر انسانها نیست و آنگاه که فردی، حقدار میشود، حکومت و دیگر شهروندان، موظفاند تا الزامات برآمده از آن را رعایت کنند و برای رسیدن صاحب حق به حقش، مزاحمت ایجاد نشود؛ بنابراین رعایت حقوق دیگران، توسط قانونگذاران و مجریان آن، امری الزامآور است.
هر امر عادلانهای، حق است و هر حق، امر ثابت در سرشت عدل، حقوق، هنگامی رعایت میگردد که در جامعه، عدالت، حاکم باشد. شالوده عدالت، احقاق حقوق است. مطابق نظر عدلیه، در واقع و نفسالامر، حقی هست و ذیحقی و ذیحق بودن و نبودن، واقعیتی انکارناپذیر است، قبل از اسلام یکی به حق واقعی خود میرسید و یکی محروم میماند، اما اسلام آمد و دستورهای خود را طوری تنظیم کرد که هر ذیحقی به حق خود برسد. اسلام دستورهای خود را مطابق حق و عدالت تنظیم کرد. عدالت یعنی «إِعْطَاءِ كُلِّ ذِي حَقٍّ حَقَّهُ»، حق و عدالت امری است که اگر اسلام هم دستور نمیداد باز حقیقتی همیشگی بود[۵۴].[۵۵]
پرسش مستقیم
منابع
پانویس
- ↑ حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۲، ص۲۶۲.
- ↑ خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۳، ص۶.
- ↑ «و حق را با باطل میامیزید و آگاهانه حقپوشی مکنید» سوره بقره، آیه ۴۲.
- ↑ حامد ناجی، حق، دانشنامه قرآن و قرآنپژوهی، ج۱، ص۹۵۰.
- ↑ «و خداوند حقّ را با کلمات خویش درست میدارد هر چند گنهکاران نپسندند» سوره یونس، آیه ۸۲.
- ↑ علیاکبر آقابخشی و مینو افشاریراد، فرهنگ علوم سیاسی، ص۳۷۲-۳۷۳.
- ↑ مرتضی مطهری، انسان در قرآن، ص۳۰.
- ↑ «هر کجا آنان را یافتید بگیرید و بکشید» سوره نساء، آیه ۸۹.
- ↑ نظرزاده، عبدالله، فرهنگ اصطلاحات و مفاهیم سیاسی قرآن کریم، ص:۲۳۶-۲۳۷.
- ↑ لسان العرب، ج۲، ص۱۲۲.
- ↑ ﴿لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ﴾ «به یقین، فرمان (عذاب) بر بسیاری از آنان به حقیقت پیوسته است و آنان ایمان نمیآورند» سوره یس، آیه ۷.
- ↑ بلغة الفقیه، ج۱، ص۱۳.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۳، ص۳۳۶.
- ↑ فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژهنامه فقه سیاسی، ص ۸۱.
- ↑ احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۶۱۹.
- ↑ «فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُه» (نهجالبلاغه، خ ۲۰۷).
- ↑ نهجالبلاغه، خ ۲۰۷.
- ↑ «فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ. ۹۲ وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ وَ تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ. فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِكَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ» (نهجالبلاغه، خ ۲۰۷).
- ↑ ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۱۲۰.
- ↑ ر. ک: مهرپور، حقوق بشر در اسناد بینالمللی، بخش ضمائم؛ عباسی لاهیجی، حقوق بشر و آزادیهای بنیادین، ص۳۸۷.
- ↑ ر.ک: ابوالحمد، عبدالحمید، مبانی سیاست، ص۸۰ - ۸۳.
- ↑ ر.ک: ابنخلدون، مقدمه ابنخلدون، ج۱، فصول ۲۶ و ۲۷؛ عنایت، تفکر نوین سیاسی اسلامی، بخش دوم؛ نائینی، تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص۷۲.
- ↑ ر.ک: مؤمن قمی، الولایة الالهیة الاسلامیه، ج۱، ص۲۲۵ - ۲۲۹.
- ↑ ر.ک: منتظری، دراسات فی ولایة الفقیه و فقه الدولة الاسلامیه، ج۱، ص۴۰۵-۴۰۶.
- ↑ امام خمینی، صحیفه امام، ج۵، ص۲۳۶، مصاحبه با خبرگزاری وفا.
- ↑ دلایل حق تعیین سرنوشت را در پیوست نهم مطالعه کنید.
- ↑ ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۱۲۰.
- ↑ ر.ک: درس ششم.
- ↑ «فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِي أَلَّا يُغَيِّرَهُ عَلَى رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ وَ لَا طَوْلٌ خُصَّ بِهِ وَ أَنْ يَزِيدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ وَ عَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ أَلَا وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلَّا فِي حَرْبٍ وَ لَا أَطْوِيَ دُونَكُمْ أَمْراً إِلَّا فِي حُكْمٍ وَ لَا أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ وَ لَا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ وَ أَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ وَ لِي عَلَيْكُمُ الطَّاعَةُ وَ أَلَّا تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ وَ لَا تُفَرِّطُوا فِي صَلَاحٍ وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَى الْحَقِّ» (نهجالبلاغه، نامه ۵۰).
- ↑ ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص ۱۲۸.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص۷۴-۷۵.
- ↑ در زبان انگلیسی نیز که به حق right گفته میشود، باز معنای «امتیاز ویژه» (prerogative)، (privilege) یا عدل، درستی و حقانیت (justness)، بیان شده است.
- ↑ محمدجعفر جعفری لنگرودی، ترمینولوژی حقوق، ص۲۱۶.
- ↑ o be right..
- ↑ To have right..
- ↑ در انگلیسی از این واژه به ««truth تعبیر میشود.
- ↑ ناصر کاتوزیان، مقدمه علم حقوق، ص۲.
- ↑ جلالالدین مدنی، مبانی و کلیات علم حقوق، ص۲۴.
- ↑ محمد عالیخانی، حقوق اساسی، ص۱۰-۱۱.
- ↑ سید حسن امامی، حقوق مدنی، ج۱، ص ۱۲۵
- ↑ دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر حقوق اسلامی، ص۵۲.
- ↑ ﴿بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى جَاءَهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُبِينٌ﴾ «بلکه آنان و پدرانشان را بهرهمند ساختم تا آنکه حقیقت و پیامبری روشنگر نزدشان آمد» سوره زخرف، آیه ۲۹؛ شیخ طوسی پس از نقل کلمه «حق» در آیه مینویسد: يعني القرآن؛ و «رسول مبين» أي مظهر للحق، يعني محمد(ص) (محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۱۹۴).
- ↑ ﴿عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ «ما بر خداوند توکّل داریم، خداوندا! میان ما و قوم ما به حق داوری فرما و تو بهترین داورانی» سوره اعراف، آیه ۸۹.
- ↑ «و ما آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست جز راستین نیافریدیم» سوره حجر، آیه ۸۵.
- ↑ «و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بیگمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.
- ↑ «و حقّ (مستمندان) را از آن، روز درو (یا چیدن) آن بپردازید» سوره انعام، آیه ۱۴۱.
- ↑ «و حقّ خویشاوند را به او برسان» سوره اسراء، آیه ۲۶.
- ↑ «و ما فرستادگان را جز نویدبخش و بیمدهنده نمیفرستیم و کافران به وسیله باطل چالش میورزند تا حق را با آن از میان بردارند» سوره کهف، آیه ۵۶.
- ↑ «و آنان که در داراییهایشان حقی معین است * و در داراییهایشان بخشی برای (مستمند) خواهنده و بیبهره بود» سوره معارج، آیه ۲۴-۲۵.
- ↑ مرتضی مطهری، یادداشتهای استاد مطهری، ج۶، ص۲۱۵.
- ↑ نهج البلاغه، خ۱۵؛ ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۹.
- ↑ مرتضی مطهری، یادداشتهای استاد، ج۶، ص۲۱۵.
- ↑ مرتضی مطهری، یادداشتهای استاد، ج۶، ص۲۳۱.
- ↑ ر.ک: مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص۳۰.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، عدالت سیاسی در قرآن کریم، ص ۶۱ و ۷۱.