عمرو بن عاص: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== | |||
نام و [[نسب]] او [[عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم قرشی سهمی]] و به [[کنیه]] [[ابا عبدالله]] مشهور بوده است. بعضی نیز کنیه وی را [[ابو محمد]] نوشتهاند. وی که در [[مکه]] به [[دنیا]] آمد<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۸۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۳۸.</ref>، یکی از [[شجاعان]] و زیرکهای [[عرب]] به حساب آمده است و دارای دو [[برادر]] و یک [[خواهر]] بود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۸۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.</ref>. [[عاص بن وائل]] پدر [[عمرو]] است که یکی از مستهزئین است، یعنی از افرادی است که [[پیامبر]]{{صل}} را مسخره و [[استهزا]] میکرد و چون [[اذیت]] و [[آزار پیامبر]]{{صل}} را به نهایت رسانیدند، [[خداوند]] این [[آیات]] را درباره آنها نازل فرمود: {{متن قرآن|فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ * الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ}}<ref>«از این روی آنچه فرمان مییابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان * ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم آنان که با خداوند، خدایی دیگر مینهند و به زودی (فرجام این کار را) خواهند دانست» سوره حجر، آیه ۹۴-۹۶.</ref>. | |||
مادرش [[لیلی]] یا [[سلمی]]، معروف به [[نابغه]]، دختر [[حرمله]] و [[کنیز]] مردی از [[قبیله]] [[عنزه]] بود که او را در یکی از [[جنگهای داخلی]] [[اسیر]] کردند و در بازار [[عکاظ]] به [[فاکه بن مغیره]] فروختند و او به [[عبدالله بن جدعان]] فروخت. سپس [[آزاد]] شد و یکی از [[زنان]] فاحشه معروف [[زمان جاهلیت]] گردید<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۲۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۴-۱۱۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.</ref>. | |||
داستان به [[دنیا]] آمدن [[عمرو]] این گونه است: [[ابولهب]]، [[ابوسفیان]]، [[امیة بن خلف]]، [[هشام بن مغیره مخزومی]] و [[عاص بن وائل]] با مادرش [[زنا]] کردند و او به عمرو آبستن شد. لذا پس از به دنیا آمدن عمرو هر یک از پنج نفر مدعی شدند که این پسر فرزند اوست و قرار شد به سخن نابغه [[مادر]] عمرو [[راضی]] شوند. پس او [[فکری]] کرد و گفت: "این پسر فرزند عاص بن وائل است و دعوا پایان یافت، ولی ابوسفیان گفت: "هر چند مادرش، عاص بن وائل را برگزید اما [[حقیقت]] آن است که من او را در شکم مادرش کاشتم و چون از مادرش پرسیدند: چرا ابوسفیان را که از [[قریش]] است رها کردی و عاص بن وائل را که مردی گمنام است، [[اختیار]] کردی؟ گفت: "چون عاص بیشتر به من کمک میکرد ولی ابوسفیان مردی [[بخیل]] است و از او خیری به کسی نمیرسد". ولی در هر حال، [[عمروعاص]] از همه کس بیشتر به ابوسفیان شباهت داشت، لذا شعرای [[عرب]] برای [[مسخره کردن]] او در آنکارشان به این مطلب اشاره میکردند، چنانکه [[حسان بن ثابت]] در اشعار خود در این باره چنین سخن میگوید: بدون تردید پدر تو ابوسفیان است، زیرا شکل و [[شمایل]] تو به آن [[گواهی]] میدهد و اگر میخواهی [[فخرفروشی]] کنی به [[ابوسفیان]] [[افتخار]] کن نه به [[عاص بن وائل]] گمنام<ref>{{عربی|ابوک ابوسفیان لاشک قد بدت لنافیک منه [[بینات]] الشمائل نفاخر به اما فخرت ولاتکن [[تفاخر]] بالعاص الهجین ابن وائل}}؛الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۱۲؛ شرح نهج البلاغه؛ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۶۲؛ مناقب اهل البیت، مولی حیدر شیروانی، ص۴۶۶.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۳-۴۱۵.</ref> | |||
==[[عمرو عاص]] قبل از [[اسلام]]== | |||
او یکی از کسانی است که قبل از اسلام آوردنش، بسیار [[پیامبر خدا]]{{صل}} را [[اذیت]] کرد و آن حضرت{{صل}} از دست او و پدرش [[آزار]] و [[شکنجه]] فراوانی دید. او، چه در زمانی که [[رسول خدا]]{{صل}} در مکه بود و چه در زمانی که ایشان به [[مدینه]] [[هجرت]] کردند با تمام [[قدرت]] میکوشید تا [[پیامبر]]{{صل}} را نابود کند و یا دست کم [[تبلیغ]] ایشان را بی اثر کرده و آثارش را از بین ببرد<ref>الاعلام، زرکلی، ج۵، ص۷۹.</ref>. | |||
آزار و اذیتهای [[عمرو بن عاص]] قبل از [[اسلام]] بسیار بوده که میتوان به موارد زیادی اشاره کرد. یکی از این موارد که باعث [[پریشانی]] و [[ناراحتی]] بسیار پیامبر{{صل}} شد آن بود که دو ماه پس از [[وفات]] حضرت [[ابوطالب]]، عمرو عاص، [[عقبة بن ابی معیط]] و [[نصر بن حارث]] به کمک هم زهدان شتری را برداشتند و به [[مسجد]] آمدند و در حالی که [[رسول خدا]]{{صل}} در [[سجده]] [[نماز]] بود آن را بر پشت حضرت نهادند و چون آن را رها کردند؛ پوست آن پاره شد و کثافاتش اطراف آن حضرت{{صل}} ریخت. [[پیامبر]]{{صل}} سر بلند نکرد و در حال سجده ماند. در این حال رسول خدا{{صل}} [[اشک]] میریخت و بر آنها [[نفرین]] میکرد تا آنکه دختر ایشان [[فاطمه زهرا]]{{س}} باخبر شد. پس به مسجد آمد و به آرامی آن پوست را از پشت ایشان برداشت و بر [[مظلومیت]] پدر [[گریه]] کرد. سپس پیامبر{{صل}} از سجده سر برداشت و سه بار فرمود: "پروردگارا! تو [[قریش]] را [[کیفر]] بده و نیز سه بار فرمود: "خدایا! من [[شکست]] خوردهام تو مرا [[یاری]] کن"<ref>دلائل النبوه، بیهقی، ج۲، ص۲۸۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۱۸۳.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۶-۴۱۷.</ref> | |||
==[[اسلام]] آوردن [[عمرو عاص]]== | |||
علت [[گرایش]] عمرو عاص به [[اسلام]] را چنین نوشتهاند: هنگامی که عمرو عاص برای برگردانیدن [[جعفر بن ابی طالب]] و سایر [[مهاجران]]، به [[حبشه]] نزد [[نجاشی]] رفت، با [[مکر]] و [[شیطنت]] خاص خود، توجه خاص نجاشی، [[پادشاه]] حبشه را به خود جلب کرد و به پادشاه حبشه چنین گفت: "پادشاها! مردی را دیدم که از نزد شما خارج شد؛ او فرستاده [[دشمن]] ماست؛ اجازه بده او را بکشیم، تا اندازهای [[انتقام]] خود را گرفته باشیم که او درباره بزرگان ما بسیار [[بدگویی]] کرده است". | |||
نجاشی از سخن [[عمرو]] به [[خشم]] آمد و مشت محکمی به صورت او زد که خود او میگوید: [[خیال]] کردم بینیام را شکست و به اندازهای از گفتهام پشیمان شدم که [[دوست]] داشتم [[زمین]] از هم بشکافد و مرا ببلعد. آنگاه گفتم: پادشاها! اگر میدانستم که شما از این خواستهام ناراحت میشوید هرگز چنین درخواستی نمیکردم. نجاشی گفت: "تو میخواهی نمایندههای کسی را به تو تحویل دهم که [[ناموس]] اکبر بر او نازل میشود، چنانکه بر [[موسی]] و [[عیسی]] نازل میشد". | |||
[[عمرو عاص]] گفت: "آیا [[محمد]] چنین است؟ [[جبرییل]] بر او نازل میشود؟!" | |||
[[نجاشی]] گفت: "آری، به [[خدا]] قسم او [[پیامبر]] بر [[حق]] است و بر تمام کسانی که با او [[مخالفت]] میکنند [[پیروز]] میشود، چنانکه [[موسی]] بر [[فرعون]] پیروز شد". | |||
عمرو عاص گفت: "پس از من برایش [[بیعت]] بگیر تا [[مسلمان]] شوم". سپس نجاشی [[دست]] دراز کرد و [[عمروعاص]] با او بر [[مسلمانی]] [[بیعت]] کرد. | |||
== | عمرو عاص میگوید: از آنجا به قصد [[ملاقات]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[مدینه]] رفتم و چون به مدینه وارد شدم، [[اسلام]] آوردم و دیدم که [[خالد بن ولید]] قبل از من مسلمان شده، با اینکه در راه حرکت به سوی مدینه [[رفیق]] راهم بود<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۱؛ السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۵۴؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۸۶.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۷-۴۱۸.</ref> | ||
عمرو بن عاص از [[قبیله قریش]] و از | |||
==[[عمرو عاص]] بعد از [[اسلام]]== | |||
اولین رویارویی [[عمرو بن عاص]] و [[پیامبر اسلام]]{{صل}} بعد از [[هجرت به مدینه]]، زمانی بود که عمرو بن عاص به همراه کاروان تجاری [[قریش]] به [[شام]] رفته بود و پیامبر{{صل}} گروهی را فرستاد تا در کمین این کاروان باشند و [[اموال]] این کاروان را به جای [[آزار]] و [[اذیت]] [[قریش]] به [[غنیمت]] بگیرند. عمرو عاص و همراهان به کمک مردی از [[قبیله]] [[جذام]] از ماجرا خبردار شدند و این مسئله به [[جنگ بدر]] انجامید<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸؛ دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۶۶؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۳۱.</ref>. بعد از این ماجرا رد پای [[عمرو عاص]] را در [[جنگ احد]] میبینیم. او یکی از کسانی بود که [[قبایل]] دیگر را به [[همراهی]] [[قریش]] [[دعوت]] کرد و در جنگ احد علیه [[پیامبر]]{{صل}} شرکت داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۷؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۶۷.</ref>. | |||
در [[جنگ خندق]] نیز او [[فرماندهی]] گروهی از [[سپاه قریش]] را بر عهده داشت<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۷؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۶۷.</ref> اما بعد از [[مسلمان]] شدن در [[فتح مکه]] با [[سپاه مسلمانان]] همراه شد و پیامبر{{صل}} او را به اطراف [[مدینه]] فرستادند تا با [[مشرکان]] بجنگند و آنها را به [[اسلام]] دعوت کنند<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۱۹-۴۲۰.</ref> | |||
==[[عمرو عاص]] [[سفیر]] [[پیامبر]] به سوی [[حاکم]] عمان== | |||
دو نفر از کسانی که [[رسول خدا]]{{صل}} به آنها [[نامه]] نوشت و آنان را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد، "[[جیفر]]" و "[[عبد]]"<ref>در برخی از منابع نام وی عبید، عباد و... آمده است. احمد بن یحیی بلاذری، فوق البلدان، ص۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۵.</ref> [[فرزندان]] جلندی، [[حاکمان]] عمان بودهاند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۱.</ref>. | |||
در اینکه این نامه در چه سالی و به دست چه کسی نزد این دو [[حاکم]] ارسال شده [[اختلاف]] است. سال هفتم<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۰؛ سمعانی، الانساب، ج۹، ص۳۶۶.</ref>، [[سال]] هشتم<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱.</ref>، اواخر [[سال دهم]]<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.</ref> و [[سال یازدهم]]<ref>علی بن الحسین مسعودی، التنبیه الاشراف، ص۲۴۰.</ref>، نقلهای گوناگونی است که در این باره وجود دارد. [[ابن جوزی]] به این اختلاف اشاره دارد و مینویسد: "[[پیامبر]]{{صل}} در سال ۱۰ [[هجری]] و پس از [[رجوع]] از [[حجةالوداع]]، در اواخر ذی الحجه، [[عمرو عاص]] را نزد جیفر و [[عبد]] در عمان فرستاد و آنها را به اسلام دعوت کرد"<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.</ref>. سپس مینویسد: "[[واقدی]] قائل است این امر در [[سال هشتم هجری]] اتفاق افتاده است؛ اما آنچه ما ذکر کردیم (اواخر سال دهم) صحیحتر است"<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.</ref>. | |||
در نامه حضرت به [[حاکمان]] عمان پس از [[نام خداوند]] آمده است: "از [[محمد بن عبدالله]] به [[جیفر]] و [[عبد]] [[فرزندان]] جلندی، [[سلام]] بر کسی که پیرو [[هدایت]] باشد. من شما را به [[دین اسلام]] فرا میخوانم. [[اسلام]] بیاورید تا [[سلامت]] بمانید. من [[رسول خدا]]{{صل}} به سوی تمامی جهانیان هستم تا همه را [[انذار]] کنم و تا [[حجت]] و سخن [[خداوند]] درباره ناسپاسان به [[اجرا]] در آید. اگر اسلام را بپذیرید هر دوی شما را بر [[فرمانروایی]] کشورتان قرار میدهم: اگر اسلام را نپذیرید، بدانید که [[ملک]] شما زایل خواهد شد و [[یاران]] ([[سربازان]]) من به آنجا خواهند رسید و [[نبوت]] من بر ملک شما [[غلبه]] خواهد یافت"<ref>ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. | |||
[[ابن ابی کعب]] نامه را نوشت. سپس رسول خدا{{صل}} آن را [[مُهر]] زد<ref>ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۵.</ref>. منابع به [[اسلام آوردن]] جیفر و عبد اشاره دارند<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابة، ج۱، ص۳۷۰؛ سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱.</ref>. [[عمرو عاص]] میگوید: "وقتی به عمان رسیدم، ابتدا نزد عبد رفتم و گفتم که من فرستاده [[پیامبر خدا]]{{صل}} به سوی تو و برادرت هستم". او گفت: "برادرم از لحاظ [[سنی]] و فرمانروایی از من مقدمتر است". سپس به [[اتفاق]]عبد نزد جیفر، رفتیم. جیفر نامه را خواند...، مدتی بعد هر دو [[مسلمان]] شدند و [[پیامبر]]{{صل}} را [[تصدیق]] کردند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ص۲۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹-۱۰.</ref>. | |||
در [[نقلی]] دیگر آمده است: "[[ابو زید انصاری]] و [[عمروعاص]]، اسلام را بر [[مردم]] عرضه میکردند. [[قرآن]] آوردند را به آنها [[تعلیم]] میدادند"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۸.</ref>. ابوزید انصاری طبق نقلی دیگر پیامبر{{صل}} دستور داده بود؛ اگر آنها اسلام آوردند عمروعاص [[امیر]] باشد و [[ابو زید انصاری]] بر [[مردم]] [[نماز]] بخواند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به بحرین و عمان (مقاله)|سفیر پیامبر به بحرین و عمان]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۳۹-۵۴۱.</ref> | |||
==[[عمرو عاص]] و خلفای بعد از [[پیامبر]]{{صل}}== | |||
در روزهای آخر [[عمر]] [[رسول خدا]]{{صل}} ایشان عمرو عاص را به سوی عمان فرستادند و تا [[زمان]] [[رحلت]] ایشان، عمرو عاص [[والی]] عمان بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۴۰؛ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۳۸۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۲.</ref> و هنگام [[رحلت پیامبر]]{{صل}} نیز در عمان بود<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۵۰۱.</ref>. بعد از رحلت، در زمان [[ابوبکر]] او را به سمت [[فلسطین]] فرستادند و نیز او را در کاری که رسول خدا{{صل}} بر آن کار گماشته بود، یعنی جمع آوری [[زکات]] (مناطق) سعد [[هذیل]]، [[عذره]]، جزام و [[حدس]] باقی گذاردند<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۵۲۰؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۵۲۸؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۸، ص۱۳۷.</ref>. در زمان عمر نیز او را به سوی فلسطین و [[اردن]] فرستادند و بعد از [[فتح]] این مناطق، کل [[حکومت]] [[شام]] را به [[معاویه]] دادند و عمرو عاص را به سوی [[مصر]] فرستادند. او توانست مصر را فتح کند و تا پایان [[زندگی]] عُمر در مصر بود<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۲؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۱۹۱۸.</ref>. او در [[سرزمین]] [[مصر]] [[تشکیل حکومت]] داد و [[نظام]] [[اداری]] [[مصر]] را سامان بخشید. وی چهار سال از [دوران] [[خلافت عثمان]] [را] هم [[حاکم مصر]] بود آنگاه او را معزول ساخت و [[عبدالله بن ابی سرح]] را به [[حکومت مصر]] [[منصوب]] کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۵۶؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۲۱۴۱-۲۰۹۸.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۰-۴۲۱؛ [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.</ref> | |||
==[[عمرو عاص]] و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}== | |||
موضوع [[دشمنی]] عمرو عاص با [[امیر مؤمنان]]{{ع}} مطلبی نیست که کسی از آن بیخبر باشد بلکه مطالب زیادی در تاریخ در این باره [[نقل]] شده و ما در اینجا به نقل نمونهای بسنده میکنیم: نقل شده روزی عمروعاص به [[عایشه]] گفت: "چقدر [[دوست]] داشتم در [[جنگ جمل]] کشته شوی!" [[عایشه]] گفت: "چرا ای بیپدر؟! [[عمرو عاص]] گفت: "برای آنکه تو با [[اجل]] خود مرده بودی و به [[بهشت]] وارد میشدی (البته به [[عقیده]] عمرو عاص) و ما [[مرگ]] تو را بزرگترین دستاویز برای [[سرزنش]] [[علی بن ابی طالب]] قرار میدادیم"<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۲.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۱-۴۲۲.</ref> | |||
==[[عمرو عاص]] و [[معاویه]]== | |||
هنگامی که [[علی]]{{ع}} [[جریر بن عبدالله]] را برای [[بیعت گرفتن]] از معاویه به [[شام]] فرستاد، معاویه مردد شد که چه کند. پس موضوع را با برادرش [[عتبه]] در میان گذاشت، عتبه گفت: "مردم شام در [[انتقام]] از خون [[عثمان]] با تو موافقاند، اگر عمرو عاص را با خود هم دست کنی به هدفت خواهی رسید و [[عمر]] هم مردی [[دنیا]] [[دوست]] است، میتوانی دینش را از او بخری". معاویه نامهای به وی نوشت و او را از [[فلسطین]] به شام احضار کرد؛ عمرو عاص که [[هدف]] معاویه را [[درک]] کرد [آن را] با [[محمد]] و [[عبدالله]] (دو فرزندش) در میان گذاشت. عبدالله گفت: "پدر! [[پیامبر]]، هنگام مرگش از تو [[راضی]] بود و [[ابوبکر]] و عمر نیز مردند و از تو راضی بودند و موقع مرگ [[خلیفه سوم]] هم تو [[غایب]] بودی پس برای چند روزهای [[زندگی]] سابقه [[دینی]] خود را لکه دار نکن، مخصوصا به لحاظ اینکه [[خلافت]] به تو نمیرسد، منتهی میخواهی از حاشیه نشینان معاویه باشی و این آن [[ارزش]] را ندارد که دینت را از دست بدهی". | |||
ولی پسر دیگرش محمد اظهار داشت: "تو از بزرگان [[قریش]] هستی، چرا [[گوشهگیری]] [[اختیار]] کرده و سرت در میان سرها نباشد، برو دست به دست معاویه بده و [[مردم]] شام هم با شما در انتقام از خون عثمان هم صدا هستند و قطعا [[مقام]] بزرگی را تصاحب خواهی کرد". بالاخره [[عمروعاص]] از [[فلسطین]] به شام آمد و با معاویه در [[خلوت]] به [[مذاکره]] پرداختند. | |||
هر چند معاویه در اول امر حاضر نبود [[مصر]] را به [[عمرو عاص]] ببخشد، ولی پس از [[مشورت]] با برادرش [[عتبه]] حاضر شد، زیرا عتبه به معاویه گفت: "اگر [[علی]] [[پیروز]] شود نه مصر باقی میماند و نه [[شام]]، پس میارزد که مصر را بدهی و [[حکومت اسلامی]] را به چنگ بیاوری"<ref>الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۳۸؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۹۸؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۰.</ref>. | |||
[[امام علی]]{{ع}} در این جمله از خطبهاش به معاویه و عمرو عاص اشاره دارد: {{متن حدیث|وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ عَلَى اَلْبَيْعَةِ ثَمَناً}}؛ عمرو عاص با معاویه[[بیعت]] نکرد مگر پس از آنکه بهای بیعتش را به او داد<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۲-۴۲۴.</ref>. | |||
==[[عمرو عاص]] و [[جنگ صفین]]== | |||
آنچه که نام عمروعاص را در [[تاریخ]] ماندگار کرد بدون تردید [[همراهی]] با [[معاویه]] در [[مخالفت با امام علی]]{{ع}} و شرکت در [[جنگ صفین]] بود. [معاویه] او را به [[فرماندهی]] سوار [[نظام]] [[شام]] گماشت<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۱؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۳۹۰.</ref>. [[عمرو بن عاص]] بعد از چند ماه جنگ با [[امام علی]]{{ع}} و [[سپاه کوفه]] در زمانی که [[جنگ]] در لحظات پایانی با [[پیروزی]] برای آن حضرت به همراه بود، [[دست]] به [[خدعه]] زد و [[دستور]] داد [[سپاه شام]] در برابر [[لشکریان امام علی]]{{ع}} [[قرآنها]] را بر سر نیزه زدند<ref>الفخری، ابن طقطقی (ترجمه: گلپایگانی)، ص۱۲۱.</ref> و این باعث شد که [[سپاه اسلام]] دست از جنگ بردارند و در این کار از خود تزلزل نشان دهند و مسئله جنگ صفین بین [[امام علی]]{{ع}} و معاویه به مسئله [[حکمیت]] کشیده شود و در مسئله حکمیت هم از طرف امام علی{{ع}}، با اینکه ایشان [[مخالف]] [[انتخاب]] [[ابوموسی اشعری]] بود، وی برای این امر انتخاب شد و از طرف معاویه و سپاه شام نیز [[عمرو عاص]] انتخاب شد و در ماجرای حکمیت، عمرو عاص باز دست به خدعه و [[فریب]] زد و ابوموسی اشعری را فریب داد و مسئله حکمیت در ظاهر به نفع معاویه تمام شد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۶۵؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی، ج۳، ص۲۵.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۵.</ref> | |||
==[[عمرو عاص]] در هنگام [[مرگ]]== | |||
میگویند، عمرو عاص در آخر [[عمر]] و دم مرگ از کردههای خود پشیمان شده و [[توبه]] کرده است، زیرا هنگام مرگ [[گریه]] میکرد و میگفت: "خدایا! به من [[فرمان]] دادی، [[اطاعت]] نکردم و از [[بدیها]] بازداشتی و در من اثر نگذاشت. آنگاه دست بر گردن خود نهاد و گفت: "پروردگارا! نه نیرومندم که [[پیروزی]] بجویم و نه بی گناهم که معذرت بخواهم ولی [[سرکشی]] و گردن فرازی هم نمیکنم بلکه از تو [[طلب آمرزش]] میکنم که خدایی جز تو نیست"؛ و این جملات را پی در پی بر زبان میراند تا آنکه مرد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۳.</ref>. | |||
[[عمروعاص]] در شب [[عید فطر]] [[سال]] ۴۳ [[هجرت]] در نود سالگی از [[دنیا]] رفت. [[سال]] وفاتش را ۴۲، ۴۴، ۴۸ و ۵۲ [[هجری]] نیز [[نقل]] کردهاند و فرزندش عبدالله بر او [[نماز]] خواند و در بیرون [[مصر]] در محلی به نام مقطم [[دفن]] شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۹۱؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۲۶. اما آن صفات منفی که از وی نقل شد، با او دفن نشد و همچنان باقی ماند و این بی آبرویی عذاب الهی در دنیا پیش از آخرت است و در آخرت نیز عذاب دردناک و پایندهای خواهد داشت، زیرا این چنین پشیمانی برای تو بهی نصوح و حقیقی شرعی، بدون رد حق مظلومان، هرگز از نظر شرع کافی نیست.</ref>.<ref>[[رحمان فتاحزاده|فتاحزاده، رحمان]]، [[عمرو بن عاص بن وائل (مقاله)|مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص ۴۲۹-۴۳۰.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |
نسخهٔ ۶ مهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۵۰
مقدمه
نام و نسب او عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم قرشی سهمی و به کنیه ابا عبدالله مشهور بوده است. بعضی نیز کنیه وی را ابو محمد نوشتهاند. وی که در مکه به دنیا آمد[۱]، یکی از شجاعان و زیرکهای عرب به حساب آمده است و دارای دو برادر و یک خواهر بود[۲]. عاص بن وائل پدر عمرو است که یکی از مستهزئین است، یعنی از افرادی است که پیامبر(ص) را مسخره و استهزا میکرد و چون اذیت و آزار پیامبر(ص) را به نهایت رسانیدند، خداوند این آیات را درباره آنها نازل فرمود: ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ * الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ﴾[۳].
مادرش لیلی یا سلمی، معروف به نابغه، دختر حرمله و کنیز مردی از قبیله عنزه بود که او را در یکی از جنگهای داخلی اسیر کردند و در بازار عکاظ به فاکه بن مغیره فروختند و او به عبدالله بن جدعان فروخت. سپس آزاد شد و یکی از زنان فاحشه معروف زمان جاهلیت گردید[۴].
داستان به دنیا آمدن عمرو این گونه است: ابولهب، ابوسفیان، امیة بن خلف، هشام بن مغیره مخزومی و عاص بن وائل با مادرش زنا کردند و او به عمرو آبستن شد. لذا پس از به دنیا آمدن عمرو هر یک از پنج نفر مدعی شدند که این پسر فرزند اوست و قرار شد به سخن نابغه مادر عمرو راضی شوند. پس او فکری کرد و گفت: "این پسر فرزند عاص بن وائل است و دعوا پایان یافت، ولی ابوسفیان گفت: "هر چند مادرش، عاص بن وائل را برگزید اما حقیقت آن است که من او را در شکم مادرش کاشتم و چون از مادرش پرسیدند: چرا ابوسفیان را که از قریش است رها کردی و عاص بن وائل را که مردی گمنام است، اختیار کردی؟ گفت: "چون عاص بیشتر به من کمک میکرد ولی ابوسفیان مردی بخیل است و از او خیری به کسی نمیرسد". ولی در هر حال، عمروعاص از همه کس بیشتر به ابوسفیان شباهت داشت، لذا شعرای عرب برای مسخره کردن او در آنکارشان به این مطلب اشاره میکردند، چنانکه حسان بن ثابت در اشعار خود در این باره چنین سخن میگوید: بدون تردید پدر تو ابوسفیان است، زیرا شکل و شمایل تو به آن گواهی میدهد و اگر میخواهی فخرفروشی کنی به ابوسفیان افتخار کن نه به عاص بن وائل گمنام[۵].[۶]
عمرو عاص قبل از اسلام
او یکی از کسانی است که قبل از اسلام آوردنش، بسیار پیامبر خدا(ص) را اذیت کرد و آن حضرت(ص) از دست او و پدرش آزار و شکنجه فراوانی دید. او، چه در زمانی که رسول خدا(ص) در مکه بود و چه در زمانی که ایشان به مدینه هجرت کردند با تمام قدرت میکوشید تا پیامبر(ص) را نابود کند و یا دست کم تبلیغ ایشان را بی اثر کرده و آثارش را از بین ببرد[۷].
آزار و اذیتهای عمرو بن عاص قبل از اسلام بسیار بوده که میتوان به موارد زیادی اشاره کرد. یکی از این موارد که باعث پریشانی و ناراحتی بسیار پیامبر(ص) شد آن بود که دو ماه پس از وفات حضرت ابوطالب، عمرو عاص، عقبة بن ابی معیط و نصر بن حارث به کمک هم زهدان شتری را برداشتند و به مسجد آمدند و در حالی که رسول خدا(ص) در سجده نماز بود آن را بر پشت حضرت نهادند و چون آن را رها کردند؛ پوست آن پاره شد و کثافاتش اطراف آن حضرت(ص) ریخت. پیامبر(ص) سر بلند نکرد و در حال سجده ماند. در این حال رسول خدا(ص) اشک میریخت و بر آنها نفرین میکرد تا آنکه دختر ایشان فاطمه زهرا(س) باخبر شد. پس به مسجد آمد و به آرامی آن پوست را از پشت ایشان برداشت و بر مظلومیت پدر گریه کرد. سپس پیامبر(ص) از سجده سر برداشت و سه بار فرمود: "پروردگارا! تو قریش را کیفر بده و نیز سه بار فرمود: "خدایا! من شکست خوردهام تو مرا یاری کن"[۸].[۹]
اسلام آوردن عمرو عاص
علت گرایش عمرو عاص به اسلام را چنین نوشتهاند: هنگامی که عمرو عاص برای برگردانیدن جعفر بن ابی طالب و سایر مهاجران، به حبشه نزد نجاشی رفت، با مکر و شیطنت خاص خود، توجه خاص نجاشی، پادشاه حبشه را به خود جلب کرد و به پادشاه حبشه چنین گفت: "پادشاها! مردی را دیدم که از نزد شما خارج شد؛ او فرستاده دشمن ماست؛ اجازه بده او را بکشیم، تا اندازهای انتقام خود را گرفته باشیم که او درباره بزرگان ما بسیار بدگویی کرده است".
نجاشی از سخن عمرو به خشم آمد و مشت محکمی به صورت او زد که خود او میگوید: خیال کردم بینیام را شکست و به اندازهای از گفتهام پشیمان شدم که دوست داشتم زمین از هم بشکافد و مرا ببلعد. آنگاه گفتم: پادشاها! اگر میدانستم که شما از این خواستهام ناراحت میشوید هرگز چنین درخواستی نمیکردم. نجاشی گفت: "تو میخواهی نمایندههای کسی را به تو تحویل دهم که ناموس اکبر بر او نازل میشود، چنانکه بر موسی و عیسی نازل میشد".
عمرو عاص گفت: "آیا محمد چنین است؟ جبرییل بر او نازل میشود؟!"
نجاشی گفت: "آری، به خدا قسم او پیامبر بر حق است و بر تمام کسانی که با او مخالفت میکنند پیروز میشود، چنانکه موسی بر فرعون پیروز شد".
عمرو عاص گفت: "پس از من برایش بیعت بگیر تا مسلمان شوم". سپس نجاشی دست دراز کرد و عمروعاص با او بر مسلمانی بیعت کرد.
عمرو عاص میگوید: از آنجا به قصد ملاقات رسول خدا(ص) به مدینه رفتم و چون به مدینه وارد شدم، اسلام آوردم و دیدم که خالد بن ولید قبل از من مسلمان شده، با اینکه در راه حرکت به سوی مدینه رفیق راهم بود[۱۰].[۱۱]
عمرو عاص بعد از اسلام
اولین رویارویی عمرو بن عاص و پیامبر اسلام(ص) بعد از هجرت به مدینه، زمانی بود که عمرو بن عاص به همراه کاروان تجاری قریش به شام رفته بود و پیامبر(ص) گروهی را فرستاد تا در کمین این کاروان باشند و اموال این کاروان را به جای آزار و اذیت قریش به غنیمت بگیرند. عمرو عاص و همراهان به کمک مردی از قبیله جذام از ماجرا خبردار شدند و این مسئله به جنگ بدر انجامید[۱۲]. بعد از این ماجرا رد پای عمرو عاص را در جنگ احد میبینیم. او یکی از کسانی بود که قبایل دیگر را به همراهی قریش دعوت کرد و در جنگ احد علیه پیامبر(ص) شرکت داشت[۱۳].
در جنگ خندق نیز او فرماندهی گروهی از سپاه قریش را بر عهده داشت[۱۴] اما بعد از مسلمان شدن در فتح مکه با سپاه مسلمانان همراه شد و پیامبر(ص) او را به اطراف مدینه فرستادند تا با مشرکان بجنگند و آنها را به اسلام دعوت کنند[۱۵]
عمرو عاص سفیر پیامبر به سوی حاکم عمان
دو نفر از کسانی که رسول خدا(ص) به آنها نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد، "جیفر" و "عبد"[۱۶] فرزندان جلندی، حاکمان عمان بودهاند[۱۷].
در اینکه این نامه در چه سالی و به دست چه کسی نزد این دو حاکم ارسال شده اختلاف است. سال هفتم[۱۸]، سال هشتم[۱۹]، اواخر سال دهم[۲۰] و سال یازدهم[۲۱]، نقلهای گوناگونی است که در این باره وجود دارد. ابن جوزی به این اختلاف اشاره دارد و مینویسد: "پیامبر(ص) در سال ۱۰ هجری و پس از رجوع از حجةالوداع، در اواخر ذی الحجه، عمرو عاص را نزد جیفر و عبد در عمان فرستاد و آنها را به اسلام دعوت کرد"[۲۲]. سپس مینویسد: "واقدی قائل است این امر در سال هشتم هجری اتفاق افتاده است؛ اما آنچه ما ذکر کردیم (اواخر سال دهم) صحیحتر است"[۲۳].
در نامه حضرت به حاکمان عمان پس از نام خداوند آمده است: "از محمد بن عبدالله به جیفر و عبد فرزندان جلندی، سلام بر کسی که پیرو هدایت باشد. من شما را به دین اسلام فرا میخوانم. اسلام بیاورید تا سلامت بمانید. من رسول خدا(ص) به سوی تمامی جهانیان هستم تا همه را انذار کنم و تا حجت و سخن خداوند درباره ناسپاسان به اجرا در آید. اگر اسلام را بپذیرید هر دوی شما را بر فرمانروایی کشورتان قرار میدهم: اگر اسلام را نپذیرید، بدانید که ملک شما زایل خواهد شد و یاران (سربازان) من به آنجا خواهند رسید و نبوت من بر ملک شما غلبه خواهد یافت"[۲۴].
ابن ابی کعب نامه را نوشت. سپس رسول خدا(ص) آن را مُهر زد[۲۵]. منابع به اسلام آوردن جیفر و عبد اشاره دارند[۲۶]. عمرو عاص میگوید: "وقتی به عمان رسیدم، ابتدا نزد عبد رفتم و گفتم که من فرستاده پیامبر خدا(ص) به سوی تو و برادرت هستم". او گفت: "برادرم از لحاظ سنی و فرمانروایی از من مقدمتر است". سپس به اتفاقعبد نزد جیفر، رفتیم. جیفر نامه را خواند...، مدتی بعد هر دو مسلمان شدند و پیامبر(ص) را تصدیق کردند[۲۷].
در نقلی دیگر آمده است: "ابو زید انصاری و عمروعاص، اسلام را بر مردم عرضه میکردند. قرآن آوردند را به آنها تعلیم میدادند"[۲۸]. ابوزید انصاری طبق نقلی دیگر پیامبر(ص) دستور داده بود؛ اگر آنها اسلام آوردند عمروعاص امیر باشد و ابو زید انصاری بر مردم نماز بخواند[۲۹].[۳۰]
عمرو عاص و خلفای بعد از پیامبر(ص)
در روزهای آخر عمر رسول خدا(ص) ایشان عمرو عاص را به سوی عمان فرستادند و تا زمان رحلت ایشان، عمرو عاص والی عمان بود[۳۱] و هنگام رحلت پیامبر(ص) نیز در عمان بود[۳۲]. بعد از رحلت، در زمان ابوبکر او را به سمت فلسطین فرستادند و نیز او را در کاری که رسول خدا(ص) بر آن کار گماشته بود، یعنی جمع آوری زکات (مناطق) سعد هذیل، عذره، جزام و حدس باقی گذاردند[۳۳]. در زمان عمر نیز او را به سوی فلسطین و اردن فرستادند و بعد از فتح این مناطق، کل حکومت شام را به معاویه دادند و عمرو عاص را به سوی مصر فرستادند. او توانست مصر را فتح کند و تا پایان زندگی عُمر در مصر بود[۳۴]. او در سرزمین مصر تشکیل حکومت داد و نظام اداری مصر را سامان بخشید. وی چهار سال از [دوران] خلافت عثمان [را] هم حاکم مصر بود آنگاه او را معزول ساخت و عبدالله بن ابی سرح را به حکومت مصر منصوب کرد[۳۵].[۳۶]
عمرو عاص و امیرالمؤمنین(ع)
موضوع دشمنی عمرو عاص با امیر مؤمنان(ع) مطلبی نیست که کسی از آن بیخبر باشد بلکه مطالب زیادی در تاریخ در این باره نقل شده و ما در اینجا به نقل نمونهای بسنده میکنیم: نقل شده روزی عمروعاص به عایشه گفت: "چقدر دوست داشتم در جنگ جمل کشته شوی!" عایشه گفت: "چرا ای بیپدر؟! عمرو عاص گفت: "برای آنکه تو با اجل خود مرده بودی و به بهشت وارد میشدی (البته به عقیده عمرو عاص) و ما مرگ تو را بزرگترین دستاویز برای سرزنش علی بن ابی طالب قرار میدادیم"[۳۷].[۳۸]
عمرو عاص و معاویه
هنگامی که علی(ع) جریر بن عبدالله را برای بیعت گرفتن از معاویه به شام فرستاد، معاویه مردد شد که چه کند. پس موضوع را با برادرش عتبه در میان گذاشت، عتبه گفت: "مردم شام در انتقام از خون عثمان با تو موافقاند، اگر عمرو عاص را با خود هم دست کنی به هدفت خواهی رسید و عمر هم مردی دنیا دوست است، میتوانی دینش را از او بخری". معاویه نامهای به وی نوشت و او را از فلسطین به شام احضار کرد؛ عمرو عاص که هدف معاویه را درک کرد [آن را] با محمد و عبدالله (دو فرزندش) در میان گذاشت. عبدالله گفت: "پدر! پیامبر، هنگام مرگش از تو راضی بود و ابوبکر و عمر نیز مردند و از تو راضی بودند و موقع مرگ خلیفه سوم هم تو غایب بودی پس برای چند روزهای زندگی سابقه دینی خود را لکه دار نکن، مخصوصا به لحاظ اینکه خلافت به تو نمیرسد، منتهی میخواهی از حاشیه نشینان معاویه باشی و این آن ارزش را ندارد که دینت را از دست بدهی".
ولی پسر دیگرش محمد اظهار داشت: "تو از بزرگان قریش هستی، چرا گوشهگیری اختیار کرده و سرت در میان سرها نباشد، برو دست به دست معاویه بده و مردم شام هم با شما در انتقام از خون عثمان هم صدا هستند و قطعا مقام بزرگی را تصاحب خواهی کرد". بالاخره عمروعاص از فلسطین به شام آمد و با معاویه در خلوت به مذاکره پرداختند.
هر چند معاویه در اول امر حاضر نبود مصر را به عمرو عاص ببخشد، ولی پس از مشورت با برادرش عتبه حاضر شد، زیرا عتبه به معاویه گفت: "اگر علی پیروز شود نه مصر باقی میماند و نه شام، پس میارزد که مصر را بدهی و حکومت اسلامی را به چنگ بیاوری"[۳۹].
امام علی(ع) در این جمله از خطبهاش به معاویه و عمرو عاص اشاره دارد: «وَ لَمْ يُبَايِعْ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ عَلَى اَلْبَيْعَةِ ثَمَناً»؛ عمرو عاص با معاویهبیعت نکرد مگر پس از آنکه بهای بیعتش را به او داد[۴۰].
عمرو عاص و جنگ صفین
آنچه که نام عمروعاص را در تاریخ ماندگار کرد بدون تردید همراهی با معاویه در مخالفت با امام علی(ع) و شرکت در جنگ صفین بود. [معاویه] او را به فرماندهی سوار نظام شام گماشت[۴۱]. عمرو بن عاص بعد از چند ماه جنگ با امام علی(ع) و سپاه کوفه در زمانی که جنگ در لحظات پایانی با پیروزی برای آن حضرت به همراه بود، دست به خدعه زد و دستور داد سپاه شام در برابر لشکریان امام علی(ع) قرآنها را بر سر نیزه زدند[۴۲] و این باعث شد که سپاه اسلام دست از جنگ بردارند و در این کار از خود تزلزل نشان دهند و مسئله جنگ صفین بین امام علی(ع) و معاویه به مسئله حکمیت کشیده شود و در مسئله حکمیت هم از طرف امام علی(ع)، با اینکه ایشان مخالف انتخاب ابوموسی اشعری بود، وی برای این امر انتخاب شد و از طرف معاویه و سپاه شام نیز عمرو عاص انتخاب شد و در ماجرای حکمیت، عمرو عاص باز دست به خدعه و فریب زد و ابوموسی اشعری را فریب داد و مسئله حکمیت در ظاهر به نفع معاویه تمام شد[۴۳].[۴۴]
عمرو عاص در هنگام مرگ
میگویند، عمرو عاص در آخر عمر و دم مرگ از کردههای خود پشیمان شده و توبه کرده است، زیرا هنگام مرگ گریه میکرد و میگفت: "خدایا! به من فرمان دادی، اطاعت نکردم و از بدیها بازداشتی و در من اثر نگذاشت. آنگاه دست بر گردن خود نهاد و گفت: "پروردگارا! نه نیرومندم که پیروزی بجویم و نه بی گناهم که معذرت بخواهم ولی سرکشی و گردن فرازی هم نمیکنم بلکه از تو طلب آمرزش میکنم که خدایی جز تو نیست"؛ و این جملات را پی در پی بر زبان میراند تا آنکه مرد[۴۵].
عمروعاص در شب عید فطر سال ۴۳ هجرت در نود سالگی از دنیا رفت. سال وفاتش را ۴۲، ۴۴، ۴۸ و ۵۲ هجری نیز نقل کردهاند و فرزندش عبدالله بر او نماز خواند و در بیرون مصر در محلی به نام مقطم دفن شد[۴۶].[۴۷]
جستارهای وابسته
- عاص بن وائل (پدر)
- عبدالله بن عمرو عاص (فرزند)
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۸۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۳۸.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۸۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.
- ↑ «از این روی آنچه فرمان مییابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان * ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسندهایم آنان که با خداوند، خدایی دیگر مینهند و به زودی (فرجام این کار را) خواهند دانست» سوره حجر، آیه ۹۴-۹۶.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۲۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۴-۱۱۸۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۱.
- ↑ ابوک ابوسفیان لاشک قد بدت لنافیک منه بینات الشمائل نفاخر به اما فخرت ولاتکن تفاخر بالعاص الهجین ابن وائل؛الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۱۲؛ شرح نهج البلاغه؛ ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۶۲؛ مناقب اهل البیت، مولی حیدر شیروانی، ص۴۶۶.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۱۳-۴۱۵.
- ↑ الاعلام، زرکلی، ج۵، ص۷۹.
- ↑ دلائل النبوه، بیهقی، ج۲، ص۲۸۰؛ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۴، ص۱۸۳.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۱۶-۴۱۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۴۱؛ السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۵۴؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۸۶.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۱۷-۴۱۸.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸؛ دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۲۶۶؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۳۱.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۷؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۶۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۸۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۷؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۷، ص۱۶۷.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۱۹-۴۲۰.
- ↑ در برخی از منابع نام وی عبید، عباد و... آمده است. احمد بن یحیی بلاذری، فوق البلدان، ص۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۱.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۰؛ سمعانی، الانساب، ج۹، ص۳۶۶.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۷۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.
- ↑ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه الاشراف، ص۲۴۰.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹.
- ↑ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۵.
- ↑ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۵.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابة، ج۱، ص۳۷۰؛ سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ص۲۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹-۱۰.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۸.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۸۳.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به بحرین و عمان، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۳۹-۵۴۱.
- ↑ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۷۴۰؛ السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۳۸۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۵۰۱.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۵۲۰؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۴، ص۱۵۲۸؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۸، ص۱۳۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۲؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۱۹۱۸.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۵۶؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۲۱۴۱-۲۰۹۸.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۰-۴۲۱؛ دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۹۱-۵۹۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۲.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۱-۴۲۲.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۱۳۸؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۹۸؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۰.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۲-۴۲۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۱؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۳۹۰.
- ↑ الفخری، ابن طقطقی (ترجمه: گلپایگانی)، ص۱۲۱.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۶۵؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی، ج۳، ص۲۵.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۵.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۱۸۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۴۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۲۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۹۱؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۲۶. اما آن صفات منفی که از وی نقل شد، با او دفن نشد و همچنان باقی ماند و این بی آبرویی عذاب الهی در دنیا پیش از آخرت است و در آخرت نیز عذاب دردناک و پایندهای خواهد داشت، زیرا این چنین پشیمانی برای تو بهی نصوح و حقیقی شرعی، بدون رد حق مظلومان، هرگز از نظر شرع کافی نیست.
- ↑ فتاحزاده، رحمان، مقاله «عمرو بن عاص بن وائل»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۴۲۹-۴۳۰.