بلال بن رباح حبشی در قرآن: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۳۱: خط ۳۱:
همزمان با [[تشریع]] اذان از طرف [[خداوند]] در [[سال دوم هجری]]،<ref>وسائل الشیعه، ج ۴، ص ۶۱۲ ـ ۶۱۳؛ سفینة البحار، ج‌‌۱، ص ۴۳؛ الصحیح من سیره، ج ۴، ص ۲۶۷ ـ ۲۷۷.</ref> بلال [[افتخار]] مؤذّنی رسول خدا {{صل}} را یافت و نخستین کسی بود که برای آن [[حضرت]] اذان گفت و تا پایان [[عمر]] آن حضرت همواره، در [[مدینه]] یا بیرون آن [[مؤذن]] آن بزرگوار بود.<ref>المعارف، ص ۱۷۶؛ صفة الصفوه، ج ۱، ص ۱۸۵؛ اسد الغابه، ج‌‌۱، ص ۴۱۵.</ref> او مؤذنی وقت‌‌شناس بود، از این‌‌رو [[پیامبر]] {{صل}} به یارانش توصیه کرد که با اذان وی [[افطار]] و امساک کنند؛ نه اذان [[ابن امّ‌‌مکتوم]] که به سبب [[نابینایی]] چندان دقیق نبود.<ref> مسند احمد، ج ۷، ص ۲۶۶.</ref> برخی نقلها از طریق [[اهل سنّت]] عکس این معنا را دلالت دارد <ref> مسند احمد، ج ۲، ص ۲۷۵.</ref> که آن را جعلی و از روی غرض‌‌ورزی دانسته‌‌اند.<ref>من‌‌لا‌‌یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۷.</ref> بلال پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} حاضر به اذان گفتن برای [[خلفا]] نشد <ref>الاختصاص، ص ۷۳؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.</ref> و برای [[جهاد]] به [[شام]] رفت و در پی [[اصرار]] [[ابوبکر]] که از او خواست برایش اذان بگوید گفت: پس از [[پیامبر خدا]] {{صل}} برای هیچ‌‌کس اذان نمی‌‌گویم.<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۷۸-۱۷۹؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ الفتوح، ج‌‌۱، ص ۹۶ ـ ۹۷.</ref> برخی گزارش کرده‌‌اند که [[بلال]] برای [[ابوبکر]] <ref>الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۸؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۰.</ref> و حتّی [[عمر]] [[اذان]] گفت؛<ref> مسند احمد، ج ۴، ص ۴۰۸.</ref> لیکن داده‌‌های [[تاریخی]] این [[رأی]] را رد می‌‌کند، از این رو مُزی آن را به لفظ "قیل" [[نقل]] کرده است <ref> تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.</ref> و [[ابن کثیر]] دیدگاه نخست را صحیح‌‌تر و مشهور می‌‌داند.<ref>البدایة والنهایه، ج ۵، ص ۲۵۳.</ref> [[سید محسن امین]] این [[روایات]] را با روایات دیدگاه اوّل که در نظرش صحیح‌‌تر و بیشتر است و نیز شواهد تاریخی دیگر معارض می‌‌داند و قول مشهور را برمی‌‌گزیند.<ref>اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۳.</ref>
همزمان با [[تشریع]] اذان از طرف [[خداوند]] در [[سال دوم هجری]]،<ref>وسائل الشیعه، ج ۴، ص ۶۱۲ ـ ۶۱۳؛ سفینة البحار، ج‌‌۱، ص ۴۳؛ الصحیح من سیره، ج ۴، ص ۲۶۷ ـ ۲۷۷.</ref> بلال [[افتخار]] مؤذّنی رسول خدا {{صل}} را یافت و نخستین کسی بود که برای آن [[حضرت]] اذان گفت و تا پایان [[عمر]] آن حضرت همواره، در [[مدینه]] یا بیرون آن [[مؤذن]] آن بزرگوار بود.<ref>المعارف، ص ۱۷۶؛ صفة الصفوه، ج ۱، ص ۱۸۵؛ اسد الغابه، ج‌‌۱، ص ۴۱۵.</ref> او مؤذنی وقت‌‌شناس بود، از این‌‌رو [[پیامبر]] {{صل}} به یارانش توصیه کرد که با اذان وی [[افطار]] و امساک کنند؛ نه اذان [[ابن امّ‌‌مکتوم]] که به سبب [[نابینایی]] چندان دقیق نبود.<ref> مسند احمد، ج ۷، ص ۲۶۶.</ref> برخی نقلها از طریق [[اهل سنّت]] عکس این معنا را دلالت دارد <ref> مسند احمد، ج ۲، ص ۲۷۵.</ref> که آن را جعلی و از روی غرض‌‌ورزی دانسته‌‌اند.<ref>من‌‌لا‌‌یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۷.</ref> بلال پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} حاضر به اذان گفتن برای [[خلفا]] نشد <ref>الاختصاص، ص ۷۳؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.</ref> و برای [[جهاد]] به [[شام]] رفت و در پی [[اصرار]] [[ابوبکر]] که از او خواست برایش اذان بگوید گفت: پس از [[پیامبر خدا]] {{صل}} برای هیچ‌‌کس اذان نمی‌‌گویم.<ref>الطبقات، ج ۳، ص ۱۷۸-۱۷۹؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ الفتوح، ج‌‌۱، ص ۹۶ ـ ۹۷.</ref> برخی گزارش کرده‌‌اند که [[بلال]] برای [[ابوبکر]] <ref>الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۸؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۰.</ref> و حتّی [[عمر]] [[اذان]] گفت؛<ref> مسند احمد، ج ۴، ص ۴۰۸.</ref> لیکن داده‌‌های [[تاریخی]] این [[رأی]] را رد می‌‌کند، از این رو مُزی آن را به لفظ "قیل" [[نقل]] کرده است <ref> تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.</ref> و [[ابن کثیر]] دیدگاه نخست را صحیح‌‌تر و مشهور می‌‌داند.<ref>البدایة والنهایه، ج ۵، ص ۲۵۳.</ref> [[سید محسن امین]] این [[روایات]] را با روایات دیدگاه اوّل که در نظرش صحیح‌‌تر و بیشتر است و نیز شواهد تاریخی دیگر معارض می‌‌داند و قول مشهور را برمی‌‌گزیند.<ref>اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۳.</ref>


بعضی نقلها حکایت دارد که اذان نگفتن بلال برای [[خلیفه]] به سبب [[اعتراض]] به [[انحراف]] مسیر [[خلافت]] بوده است.<ref>الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۷؛ سفینة البحار، ج ۱، ص ۲۶۳.</ref> شاید بتوان لحن تند بلال در ردّ درخواست خلیفه برای ماندنش در [[مدینه]] که به او گفت: اگر برای [[خدا]] آزادم کرده‌‌ای مرا رها کن تا بروم وگرنه نزد خودت نگهدار تأییدی بر این نکته دانست.<ref> انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۸؛ ج ۲، ص ۶۸۵؛ تاریخ دمشق، ج‌‌۱۰، ص ۴۷۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۵۷.</ref> بعضی معتقدند که رفتن بلال به [[شام]] به میل خودش نبود، بلکه به سبب [[مخالفت]] با [[بیعت]]، او را به نوعی از مدینه بیرون راندند، زیرا رفتن به [[جهاد]] که سبب حضور وی در شام شده است با سکونت در مدینه منافاتی نداشت، چنان‌‌که بسیاری از [[صحابه]] چنین کردند.<ref>اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۵.</ref> برخی نقلها نیز این معنا را [[تأیید]] می‌‌کند.<ref> الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۷.</ref> از روایات استفاده می‌‌شود که بلال پس از [[رسول خدا]] {{صل}} فقط ۴ بار اذان گفت و هر بار [[مسلمانان]] با شنیدن اذان وی به یاد [[پیامبر]] {{صل}} افتاده، به شدّت گریستند: نخستین بار پیش از [[خاک]] سپاری آن [[حضرت]] <ref>الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۸.</ref> و مرتبه دوم بنا به درخواست [[حضرت فاطمه]]{{س}} که با بی‌‌هوش شدن آن [[حضرت]] [[بلال]] [[اذان]] را ناتمام گذاشت<ref>من‌‌لا‌‌یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۸.</ref> و بار سوم پس از آنکه بلال به [[شام]] رفت [[رسول خدا]] {{صل}} را در [[خواب]] دید که به او می‌‌گوید: این چه جفایی است که در [[حقّ]] ما روا داشته‌‌ای؟ آیا [[زمان]] آن نرسیده که به [[زیارت]] ما بیایی؟ از این رو بلال از شام برای [[زیارت پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]] آمد و بنا به درخواست [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] {{ع}} و [[صحابه]] اذان گفت <ref>اسد الغابه، ج ۱، ص ۴۱۷؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.</ref>. مزی می‌‌نویسد: این بار نیز بلال به سبب [[گریه]] شدید [[مردم]] اذان را ناتمام گذاشت.<ref>تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.</ref> آخرین اذان وی در [[سفر]] [[عمر]] به شام بود که از وی تقاضای اذان کرد.<ref>التاریخ الاوسط، ج ۱، ص ۱۳۹؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۰.</ref> بنا به روایتی از آن [[روز]] که بلال اذان نگفت "[[حی علی خیرالعمل]]" را از اذان حذف کردند<ref>وسائل الشیعه، ج ۵، ص ۴۱۶ ـ ۴۱۸.</ref>.<ref>[[سید عبدالرسول حسینی‌زاده|حسینی‌زاده، سید عبدالرسول]]، [[بلال بن رباح حبشی - حسینی‌زاده (مقاله)|مقاله «بلال بن رباح حبشی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۱-۴۲.</ref>.
بعضی نقلها حکایت دارد که اذان نگفتن بلال برای [[خلیفه]] به سبب [[اعتراض]] به [[انحراف]] مسیر [[خلافت]] بوده است.<ref>الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۷؛ سفینة البحار، ج ۱، ص ۲۶۳.</ref> شاید بتوان لحن تند بلال در ردّ درخواست خلیفه برای ماندنش در [[مدینه]] که به او گفت: اگر برای [[خدا]] آزادم کرده‌‌ای مرا رها کن تا بروم وگرنه نزد خودت نگهدار تأییدی بر این نکته دانست.<ref> انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۸؛ ج ۲، ص ۶۸۵؛ تاریخ دمشق، ج‌‌۱۰، ص ۴۷۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۵۷.</ref> بعضی معتقدند که رفتن بلال به [[شام]] به میل خودش نبود، بلکه به سبب [[مخالفت]] با [[بیعت]]، او را به نوعی از مدینه بیرون راندند، زیرا رفتن به [[جهاد]] که سبب حضور وی در شام شده است با سکونت در مدینه منافاتی نداشت، چنان‌‌که بسیاری از [[صحابه]] چنین کردند.<ref>اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۵.</ref> برخی نقلها نیز این معنا را [[تأیید]] می‌‌کند.<ref> الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۷.</ref> از روایات استفاده می‌‌شود که بلال پس از [[رسول خدا]] {{صل}} فقط ۴ بار اذان گفت و هر بار [[مسلمانان]] با شنیدن اذان وی به یاد [[پیامبر]] {{صل}} افتاده، به شدّت گریستند: نخستین بار پیش از [[خاک]] سپاری آن [[حضرت]] <ref>الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۸.</ref> و مرتبه دوم بنا به درخواست [[حضرت فاطمه]]{{س}} که با بی‌‌هوش شدن آن [[حضرت]] [[بلال]] [[اذان]] را ناتمام گذاشت<ref>من‌‌لا‌‌یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۸.</ref> و بار سوم پس از آنکه بلال به [[شام]] رفت [[رسول خدا]] {{صل}} را در [[خواب]] دید که به او می‌‌گوید: این چه جفایی است که در [[حقّ]] ما روا داشته‌‌ای؟ آیا [[زمان]] آن نرسیده که به [[زیارت]] ما بیایی؟ از این رو بلال از شام برای [[زیارت پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]] آمد و بنا به درخواست [[امام حسن|حسن]] و [[حسین]] {{ع}} و [[صحابه]] اذان گفت <ref>اسد الغابه، ج ۱، ص ۴۱۷؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.</ref>. مزی می‌‌نویسد: این بار نیز بلال به سبب [[گریه]] شدید [[مردم]] اذان را ناتمام گذاشت.<ref>تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.</ref> آخرین اذان وی در [[سفر]] [[عمر]] به شام بود که از وی تقاضای اذان کرد.<ref>التاریخ الاوسط، ج ۱، ص ۱۳۹؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۰.</ref> بنا به روایتی از آن [[روز]] که بلال اذان نگفت {{متن حدیث|حَيَّ عَلَى خَيْرِ اَلْعَمَلِ}} را از اذان حذف کردند<ref>وسائل الشیعه، ج ۵، ص ۴۱۶ ـ ۴۱۸.</ref>.<ref>[[سید عبدالرسول حسینی‌زاده|حسینی‌زاده، سید عبدالرسول]]، [[بلال بن رباح حبشی - حسینی‌زاده (مقاله)|مقاله «بلال بن رباح حبشی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص۴۱-۴۲.</ref>.


==بلال در [[شان نزول]]==
==بلال در [[شان نزول]]==

نسخهٔ ‏۱۶ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۶:۱۳

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث بلال بن رباح حبشی است. "بلال بن رباح حبشی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

از وی به ابن حمامه،[۱] ابوعبدالله،[۲] ابوعبدالکریم،[۳] ابوعمرو [۴] و ابو عبدالرحمن [۵] نیز یاد ‌‌شده است.

گفته‌‌اند: وی در سراة [۶] (منطقه‌‌ای بین یمن و طائف) یا مکّه [۷] حدود سه سال بعد از عام‌‌الفیل به دنیا آمد.[۸] پدرش رباح و مادرش حمامه از اسیران حبشه بودند [۹] و پیش از اسلام برده‌‌ای بود که در اطراف مکه برای مولایش چوپانی می‌‌کرد.[۱۰] مشهور است که بلال پیش از آزادی غلام امیة بن خلف بود؛[۱۱] ولی در برخی نقل‌ها از عبدالله بن جدعان[۱۲] و یتیمانی تحت سرپرستی ابوجهل [۱۳] به عنوان مولای بلال یاد شده است که احتمالا ناشی از تعدد مالکیت بلال در دوره‌‌های متعدد است.

روایت ضعیفی از همراهی بلال با پیامبر (ص) پیش از بعثت در ماجرای سفر آن حضرت به شام در ۱۲ سالگی خبر می‌‌دهد که بنا به سفارش بحیرای راهب، ابوطالب آن حضرت را به همراه ابوبکر و بلال به مکه بازگرداند؛[۱۴] ولی محققان با توجّه به ضعف سند، اضطراب متن، سنّ کم ابوبکر و بلال در آن زمان، خریداری شدن بلال به وسیله ابوبکر بعد از اسلام و... در صحت روایت مزبور تردید کرده‌‌اند.[۱۵] بلال از نخستین گروندگان به پیامبر (ص) بود.[۱۶]

در حال چرانیدن گوسفندان مولایش بود که در کوه‌های پیرامون مکه با رسول‌‌خدا (ص) آشنا شد و اسلام آورد و به فرمان آن حضرت ایمانش را مخفی می‌‌کرد. روزی قریش او را در حال انداختن آب دهان به بتها دیدند و به ‌‌مولایش اعتراض کردند و او بلال را برای مجازات در اختیار امیة بن خلف و ابوجهل قرار داد.[۱۷] مؤرخان او را با چهره‌‌ای سیاه چرده، کم‌‌مو، ‌‌قامتی بلند، پشتی خمیده [۱۸] و دارای قلبی پاک، ایمانی راستین و سخنوری فصیح وصف کرده‌‌اند.[۱۹]

وی از نخستین مسلمانانی است که ایمانش را آشکار کرد و از این‌‌رو به سختی به‌‌دست مشرکان شکنجه شد؛ ولی بر ایمانش پایداری کرد و هرگز سخنی که آنها را خشنود سازد بر زبانش جاری نکرد.[۲۰] خودش می‌‌گوید: یک شبانه روز مرا تشنه نگه داشتند. سپس در زمین تفتیده شکنجه‌‌ام دادند.[۲۱] امیّة ‌‌بن خلف ریسمان به گردنش می‌‌افکند و به دست نوجوانان مکه داده، او را در میان درّه‌‌های مکه می‌‌کشیدند.[۲۲] همو نیمروز که هوا به شدّت گرم می‌‌شد بلال را به سنگلاخ‌های پیرامون مکه برده، سنگی بزرگ بر سینه‌‌اش می‌‌نهاد و به وی می‌‌گفت: یا به خدای محمد کافر می‌‌شوی یا به همین حال می‌‌میری.[۲۳] ابوجهل نیز او را به رو، بر صخره‌‌های سوزان می‌‌خوابانید و سنگ بزرگی بر او نهاده، می‌‌گفت: باید به خدای محمد کافر شوی؛ ولی او با گفتن "اَحَد، اَحَد" جواب ردّ به آنها می‌‌داد.[۲۴]

از عمرو بن عاص گزارش شده است: بلال را در زمین تفتیده و سوزانی شکنجه می‌‌کردند که اگر تکه گوشتی بر آن می‌‌گذاشتند می‌‌پخت؛ ولی او فریاد می‌‌زد: من به لات و عُزّی کافرم و امیّه بر شکنجه وی می‌‌افزود و هرچند گاه بر اثر شدّت شکنجه از هوش می‌‌رفت.[۲۵] ورقة بن نوفل ضمن اعتراض به شکنجه وی به مشرکان می‌‌گفت: اگر بلال با این حال بمیرد من قبرش را زیارتگاه خود می‌‌کنم.[۲۶] عمار یاسر با یاد کردن پایداری بلال در ضمن اشعاری او را ستوده است.[۲۷] هرچند آزادی بلال توسط ابوبکر شهرت دارد؛[۲۸] لیکن برخی برآن‌‌اند که پیامبر (ص) او را آزاد کرده است.[۲۹] ابن ‌‌ابی ‌‌الحدید ضمن استناد این سخن به استادش آن را مطابق نقل ابن اسحاق، واقدی و غیر ایشان می‌‌داند.[۳۰] بلال از نخستین [۳۱] (سومین)[۳۲] مهاجران به مدینه بود. بنا به روایت واقدی رسول خدا (ص) بین او و عبیدة بن حارث پیمان برادری بست؛ ولی به نقل ابن‌‌اسحاق آن حضرت او را با ابورویحه (ابوزرعه)[۳۳] برادر کرد.[۳۴] ابن‌‌ حبیب با تأیید هر دو جریان، پیمان نخست را در مکه و دومی را در مدینه می‌‌داند.[۳۵] برخی از پیمان برادری بین او و ابوذر خبر داده‌‌اند.[۳۶] ابن اثیر می‌‌نویسد: پیامبر (ص) بین بلال و ابوعبیده جراح پیمان برادری بست.[۳۷] از نظر محقق تستری پیمان اخوت بین افراد با مراعات تناسب روحی آنها بود و هماهنگ نبودن روحیات بلال و ابوعبیده دلیل نادرستی این قول است.[۳۸] بلال خدمتگزار و خزانه‌‌دار رسول خدا (ص)[۳۹] و همواره ملازم آن حضرت بود، به گونه‌‌ای که پیامبر او را از رفقا، نجبا و وزرای خود دانست.[۴۰] هرگاه آن گرامی برای برپاداشتن نمازهای عید و باران به مصلا می‌‌رفت او عصای مخصوص آن حضرت (عنزه) را می‌‌آورد و در برابرش می‌‌نهاد.[۴۱] بلال در بدر، اُحد، ‌‌خندق و دیگر جنگ‌های رسول خدا (ص) حضور فعال داشت.[۴۲] در جنگ بدر زمانی که بلال متوجه شد عبدالرحمن بن عوف امیّه را دستگیر کرده و می‌‌خواهد او را با تبانی، زنده از معرکه بیرون برد فریاد برآورد: ای یاران خدا! امیه از سران شرک است و نباید زنده بماند که با فریاد او مسلمانان امیّه را از پای درآوردند.[۴۳] برخی معتقدند وی شخصاً مولا و شکنجه‌‌گر پیشین خود را کشت.[۴۴] بنا به نقلی با ضربه او، امیّه بر زمین افتاد و دیگران او را کشتند.[۴۵] در عمرة القضاء [۴۶] و فتح مکه به فرمان پیامبر (ص) بر بام کعبه اذان گفت که برای سران شرک به حدی گران آمد که برخی از آنها آرزوی مرگ کردند.[۴۷] او از معدود افرادی بود که پس از فتح آن شهر به همراه رسول خدا (ص) وارد کعبه شد.[۴۸] بلال در فتوحات شام در دوره خلافت ابوبکر و عمر از جمله در فتح مَرْجُ الصُفَّر [۴۹] (منطقه‌‌ای نزدیک دمشق)، محاصره دمشق و حمص شرکت داشت.[۵۰] وقتی مسلمانان عراق را فتح کردند، برخلاف رأی عمر بر تقسیم اراضی آن پافشاری داشت.[۵۱] مسلمانان برایش احترام ویژه‌‌ای قائل بودند. عمر از او به "سیّدنا" یاد می‌‌کرد.[۵۲]

درباره زندگی زناشویی وی نقل‌هایی چون ازدواج با خواهر عبدالرحمن ‌‌بن عوف،[۵۳] زنی از قبیله بنی زهره،[۵۴] دختر بُکیر با وساطت پیامبر (ص)[۵۵] و هند خولانیه[۵۶] گزارش شده است که احتمالاً مورد اخیر مربوط به اواخر عمر او در شام بوده است، به هر روی مشهور است که از بلال نسلی نماند؛[۵۷] ولی از بعضی منابع جز این برداشت‌‌ می‌‌شود.[۵۸] در زمان و مکان وفات بلال و نیز محل دفن وی بین تاریخنگاران اختلاف است. بلال به هنگام مرگ از اینکه به ملاقات پیامبر و یاران او می‌‌شتابد بسیار شادمان بود و شادمانی خود را با سرودن اشعاری ابراز کرده، می‌‌گفت: فردا با دوستانم محمد(ص) و یارانش ملاقات می‌‌کنم [۵۹] بلال در دوره خلافت عمر و در سال ۱۷،[۶۰] ۱۸،[۶۱] ۱۹،[۶۲] ۲۰ [۶۳] یا ۲۱ هجری [۶۴] در شام (حلب،[۶۵] داریا [۶۶] یا عمواس)[۶۷] از دنیا رفت و در باب ‌‌الأربعین، باب کیسان یا باب‌‌ الصغیر دفن شد؛[۶۸] ولی بنا به نقل مشهور در سال بیستم از دنیا رفت و در باب‌‌الصغیر به خاک سپرده شد.

رسول خدا (ص) علاقه فراوانی به بلال داشت. او را به بهشت بشارت [۶۹] و از رستگاریش خبر داد [۷۰] و برایش دعا کرد.[۷۱] در ماجرایی، از ابوذر به سبب سرزنش بلال روی برگرداند [۷۲] و به ابوبکر درباره ناراحت کردن او و جمعی دیگر هشدار داد.[۷۳] و خطاب به همسر بلال فرمود: هرچه او از من نقل می‌‌کند راست می‌‌گوید. او را ناراحت نکن که هیچ عملی از تو پذیرفته نمی‌‌شود.[۷۴] بنابر روایات نبوی بلال مردی نیکو و سید مؤذّنان،[۷۵] از حبشیان پیشتاز در اسلام،[۷۶] از بهترین سیاه چهرگان [۷۷] و اولین شفیع مؤمنان حبشه است.[۷۸] او نخستین مؤذنی است که وارد بهشت می‌‌شود [۷۹] و بهشت مشتاق اوست.[۸۰] او بنده صالح خدا [۸۱] و از نخستین کسانی است که پس از پیامبر و شهیدان در ‌‌قیامت لباس بهشتی بر تن می‌‌کنند [۸۲]

بلال از دوستداران و علاقه‌‌مندان اهل بیت(ع) بود. روزی با تأخیر به مسجد آمد. پیامبر (ص) راز آن را جویا شد. او گفت: برای کمک کردن به فاطمه(س) رفته بودم که آن حضرت برایش دعا کرد.[۸۳] با شنیدن خبر شهادت یگانه دختر پیامبر (ص) به شدّت گریست.[۸۴] امیرمؤمنان(ع) و امام سجاد از او ستایش کردند [۸۵] امام صادق(ع) درباره‌‌اش فرمود: خدا رحمت کند بلال را که همواره اهل بیت(ع) را دوست می‌‌داشت.[۸۶] بلال‌‌ از راویان حدیث پیامبر (ص) است. بسیاری از صحابه و تابعان از او روایت نقل کرده‌‌اند.[۸۷] احمد‌‌ حنبل شماری از احادیثش را در مسند خود جمع‌‌آوری کرده است.[۸۸]

روایت مشهوری درباره اذان در منابع امامیه از او نقل شده است.[۸۹] عبدالله بن عمر درباره‌‌اش گفت: بلالِ رسول الله بهترین بلالهاست،[۹۰] با این حال بسیار فروتن بود. هرگاه در حضور وی از فضایلش یاد می‌‌شد با فروتنی می‌‌گفت: من همان حبشی هستم که تا دیروز برده بودم.[۹۱] به ندرت اشعاری به زبان عربی [۹۲] و حتی چند بیت حبشی[۹۳] در مدح رسول خدا (ص) از بلال نقل شده است.[۹۴].

اذان گویی بلال

همزمان با تشریع اذان از طرف خداوند در سال دوم هجری،[۹۵] بلال افتخار مؤذّنی رسول خدا (ص) را یافت و نخستین کسی بود که برای آن حضرت اذان گفت و تا پایان عمر آن حضرت همواره، در مدینه یا بیرون آن مؤذن آن بزرگوار بود.[۹۶] او مؤذنی وقت‌‌شناس بود، از این‌‌رو پیامبر (ص) به یارانش توصیه کرد که با اذان وی افطار و امساک کنند؛ نه اذان ابن امّ‌‌مکتوم که به سبب نابینایی چندان دقیق نبود.[۹۷] برخی نقلها از طریق اهل سنّت عکس این معنا را دلالت دارد [۹۸] که آن را جعلی و از روی غرض‌‌ورزی دانسته‌‌اند.[۹۹] بلال پس از رحلت پیامبر (ص) حاضر به اذان گفتن برای خلفا نشد [۱۰۰] و برای جهاد به شام رفت و در پی اصرار ابوبکر که از او خواست برایش اذان بگوید گفت: پس از پیامبر خدا (ص) برای هیچ‌‌کس اذان نمی‌‌گویم.[۱۰۱] برخی گزارش کرده‌‌اند که بلال برای ابوبکر [۱۰۲] و حتّی عمر اذان گفت؛[۱۰۳] لیکن داده‌‌های تاریخی این رأی را رد می‌‌کند، از این رو مُزی آن را به لفظ "قیل" نقل کرده است [۱۰۴] و ابن کثیر دیدگاه نخست را صحیح‌‌تر و مشهور می‌‌داند.[۱۰۵] سید محسن امین این روایات را با روایات دیدگاه اوّل که در نظرش صحیح‌‌تر و بیشتر است و نیز شواهد تاریخی دیگر معارض می‌‌داند و قول مشهور را برمی‌‌گزیند.[۱۰۶]

بعضی نقلها حکایت دارد که اذان نگفتن بلال برای خلیفه به سبب اعتراض به انحراف مسیر خلافت بوده است.[۱۰۷] شاید بتوان لحن تند بلال در ردّ درخواست خلیفه برای ماندنش در مدینه که به او گفت: اگر برای خدا آزادم کرده‌‌ای مرا رها کن تا بروم وگرنه نزد خودت نگهدار تأییدی بر این نکته دانست.[۱۰۸] بعضی معتقدند که رفتن بلال به شام به میل خودش نبود، بلکه به سبب مخالفت با بیعت، او را به نوعی از مدینه بیرون راندند، زیرا رفتن به جهاد که سبب حضور وی در شام شده است با سکونت در مدینه منافاتی نداشت، چنان‌‌که بسیاری از صحابه چنین کردند.[۱۰۹] برخی نقلها نیز این معنا را تأیید می‌‌کند.[۱۱۰] از روایات استفاده می‌‌شود که بلال پس از رسول خدا (ص) فقط ۴ بار اذان گفت و هر بار مسلمانان با شنیدن اذان وی به یاد پیامبر (ص) افتاده، به شدّت گریستند: نخستین بار پیش از خاک سپاری آن حضرت [۱۱۱] و مرتبه دوم بنا به درخواست حضرت فاطمه(س) که با بی‌‌هوش شدن آن حضرت بلال اذان را ناتمام گذاشت[۱۱۲] و بار سوم پس از آنکه بلال به شام رفت رسول خدا (ص) را در خواب دید که به او می‌‌گوید: این چه جفایی است که در حقّ ما روا داشته‌‌ای؟ آیا زمان آن نرسیده که به زیارت ما بیایی؟ از این رو بلال از شام برای زیارت پیامبر (ص) به مدینه آمد و بنا به درخواست حسن و حسین (ع) و صحابه اذان گفت [۱۱۳]. مزی می‌‌نویسد: این بار نیز بلال به سبب گریه شدید مردم اذان را ناتمام گذاشت.[۱۱۴] آخرین اذان وی در سفر عمر به شام بود که از وی تقاضای اذان کرد.[۱۱۵] بنا به روایتی از آن روز که بلال اذان نگفت «حَيَّ عَلَى خَيْرِ اَلْعَمَلِ» را از اذان حذف کردند[۱۱۶].[۱۱۷].

بلال در شان نزول

مفسران جز آیه ۴۹ حجرات / ۴۹ که به روایتی اختصاصاً در شأن بلال نازل شده است آیات متعدد دیگری را هم درباره جمعی دانسته‌‌اند که بلال از جمله آنها بوده است. در برخی روایات، آیاتی که در مورد مؤمنان تهیدست و مستضعف نازل شده بر او تطبیق شده‌‌است: ۱. پس از فتح مکه، پیامبر ((ص)) به بلال فرمان داد بر پشت بام کعبه رفته، اذان بگوید. عتاب‌‌بن اُسید گفت: سپاس خدا را که پدرم مُرد و امروز را ندید. حارث بن هشام گفت: آیا محمد ((ص)) غیر از این کلاغ سیاه کسی نیافت تا برایش اذان بگوید. ابوسفیان گفت: می‌‌ترسم چیزی بگویم و خدای محمد ((ص)) به او خبر دهد. در پی این ماجرا جبرئیل فرود آمد و رسول خدا را از گفتار آنان باخبر کرد و آیه ۱۳ حجرات / ۴۹ نازل شد و آنان را از ناسزا گفتن، عیبجویی و فخرفروشی به نسب و ثروت باز داشت: «یـاَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقنـکُم مِن ذَکَر و اُنثی وجَعَلنـکُم شُعوبـًا وقَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللّهِ اَتقـکُم اِنَّ اللّهَ عَلیمٌ خَبیر = ای مردم ما شما را از یک مرد و زن بیافریدیم و شما را شاخه‌‌ها و تیره‌‌ها کردیم تا یکدیگر را باز‌شناسید. هر آینه گرامی‌‌ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. همانا خدا دانا و آگاه است».[۱۱۸]

۲. از مقاتل و کلبی و نقاش روایت شده است که برخی از مشرکان به سبب موقعیت اجتماعی خود بر این باور بودند که با پذیرش اسلام با فرودستانی چون بلال همسان خواهند شد و آنان بر اثر پیشینه خود بر نو مسلمانان برتری می‌‌جویند! که آیه «و‌‌جَعَلنا بَعضَکُم لِبَعض فِتنَةً = و برخی از شما را وسیله آزمون برخی دیگر ساختیم»[۱۱۹](فرقان/ ۲۵، ۲۰) نازل شد.

۳. به نقل مقاتل در پی تمسخر مسلمانان فقیر از‌‌جمله بلال توسط بنی‌‌تمیم آیه ۱۱ حجرات / ۴۹: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لایَسخَر قَومٌ مِن قَوم عَسی اَن یَکونوا خَیرًا مِنهُم» نازل شد و خداوند مؤمنان را از تمسخر یکدیگر بازداشت.[۱۲۰]

۴. ابن عباس می‌‌گوید: ابوجهل و دیگر سران قریش، ضمن تمسخر برخی از مؤمنان از جمله بلال ایمان آنان را مبنای انکار رسالت پیامبر می‌‌دانستند و می‌‌گفتند: اگر آیین او حق بود اشراف ما از او پیروی می‌‌کردند نه اینان، که آیه ۲۱۲ بقره / ۲ نازل شد: «زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَروا الحَیوةُ الدُّنیا و یَسخَرونَ مِنَ الَّذینَ ءامَنوا والَّذینَ اتَّقَوا فَوقَهُم یَومَ القِیـمَةِ» و‌‌جایگاه مؤمنان فقیر را در قیامت برتر از کافران‌‌دانست.[۱۲۱]

۵. جمعی از مفسران آورده‌‌اند که ابوجهل، ولید‌‌بن مغیره و دیگر سران مشرک هنگامی که در جهنّم عمّار، صهیب، بلال و... را در کنار خود نمی‌‌بینند می‌‌گویند: چرا کسانی را که از اشرار می‌‌پنداشتند در آتش دوزخ نمی‌‌بینند...: «وقالوا ما لَنا لا نَری رِجالاً کُنّا نَعُدُّهُم مِنَ الاَشرار * اَتَّخَذنـهُم سِخریـًّا اَم زاغَت عَنهُمُ الاَبصـر».(ص / ۳۸، ۶۲ـ۶۳)[۱۲۲] ۶. بنا به نقل کلبی ذیل آیه ۴۹ اعراف / ۷: «اَهـؤُلاءِ الَّذینَ اَقسَمتُم لا یَنالُهُمُ اللّهُ بِرَحمَة... ‌‌ = ‌‌آیا‌‌اینان بودند که سوگند یاد می‌‌کردید خدا رحمتی (بخشایش و نعمتی) به ایشان نرساند.».. (اعراف / ۷، ۴۹)، در قیامت به سران شرک خطاب می‌‌شود که آیا بلال و دیگر مؤمنان فقیر نبودند که سوگند یاد می‌‌کردید مشمول رحمت الهی نمی‌‌شوند.

۷. هنگامی که گروهی از کافران بعد از مرگ با دیدن عذابهای الهی از خداوند درخواست بازگشت به دنیا برای جبران گذشته می‌‌کنند به آنان خطاب می‌‌شود که شما گروندگان به مرا مسخره می‌‌کردید: «اِنَّهُ کانَ فَریقٌ مِن عِبادی یَقولونَ رَبَّنا ءامَنّا فَاغفِر لَنا‌‌... ‌‌ * فَاتَّخَذتُموهُم سِخریـًّا حَتّی اَنسَوکُم ذِکری و کُنتُم مِنهُم تَضحَکون * اِنّیجَزَیتُهُمُ الیَومَ بِما صَبَروا».(مؤمنون / ۲۳، ۱۰۹ ـ ۱۱۱) از مقاتل و مجاهد روایت شده است که مراد از «فریق» در این آیه شریفه بلال و خباب و دیگر مؤمنانی هستند که برخی سران شرک آنها را مسخره می‌‌کردند.[۱۲۳] ۸. بنا به نظر طبرسی در ذیل آیه «اِنَّ الَّذینَ اَجرَموا کانوا مِنَ الَّذینَ ءامَنوا یَضحَکون»(مطفّفین / ۸۳، ۲۹) مقصود از «الّذین ءامنوا» یاران پیامبر ((ص)) مانند عمّار، خباب و بلال‌‌اند که مشرکان آنها را مسخره می‌‌کردند؛ ولی در قیامت این مؤمنان هستند که به کافران می‌‌خندند: «فَالیَومَ‌‌الَّذینَ ءامَنوا مِنَ الکُفّارِ یَضحَکون». ‌‌ (مطفّفین / ۸۳، ‌‌۳۴)[۱۲۴] ۹. به گفته قتاده مقصود از «الّذین ءامنوا» در آیه ۱۱ احقاف / ۴۶ بلال و دیگر فقیران هستند که در آغاز دعوت پیامبر ((ص)) به آن حضرت ایمان آوردند و سران خودخواه و متکبّر قریش می‌‌گفتند: اگر اسلام آیین خوبی بود هرگز آنها (در پذیرش آن) بر ما پیشی نمی‌‌گرفتند: «و قالَ الَّذینَ کَفَروا لِلَّذینَ ءامَنوا لَو کانَ خَیرًا ما سَبَقونا».([۱۲۵] ۱۰. مفسران آورده‌‌اند که پیامبر ((ص)) در جمع بلال و دیگر مؤمنان تهیدست نشسته بود. اشراف قریش خطاب به آن حضرت گفتند: ای محمد! آیا به این افراد راضی شده‌‌ای و خداوند بر آنها منّت گذاشته است و ما باید دنباله‌‌رو آنان باشیم؟ هرگز! اینها را از خود دور کن. شاید از تو پیروی کنیم، که آیه ذیل نازل شد: «ولا تَطرُدِ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِیِّ یُریدونَ وجهَهُ... = و کسانی را که پروردگار خویش را دربامداد وشبانگاه می‌‌خوانند و او را می‌‌خواهند از خود مران.»... (انعام / ۶، ۵۲‌‌ـ‌‌۵۴)[۱۲۶] بعضی روایات نزول آیه ۵۱ را نیز در این ماجرا می‌‌دانند [۱۲۷] سدّی می‌‌گوید: نزول این آیات در پی پیشنهاد جمعی از «مؤلفة قلوبهم» بود که از آن حضرت خواستند تا جایگاه ویژه‌‌ای برای آنها قرار دهد که مؤمنان فقیر در آن حضور نداشته باشند.[۱۲۸] مکّی بودن سوره انعام شأن نزول نخست را تأیید می‌‌کند.[۱۲۹] شبیه این دو روایت نیز در سبب نزول آیات ۲۸ ـ ۲۹ کهف / ۱۸ نقل شده است که خداوند در پی طرح این پیشنهاد خطاب به پیامبر ((ص)) فرمود: و خودت را با کسانی شکیبا بدار که پروردگارشان را بامداد و شبانگاه می‌‌خوانند و] ذات یا [[[خشنودی]] او را می‌‌خواهند و دیدگانت از آنان برنگردد] از آن رو [که آرایش زندگانی این جهان بخواهی، و از آن کس فرمان مبر که دل او را از‌‌یادمان غافل کرده‌‌ایم و از خواهش و هوس خویش پیروی کرده و کارش گزافکاری است: «واصبِر نَفسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشیِّ‌‌یُریدونَ وَجهَهُ ولا تَعدُ عَیناکَ عَنهُم تُریدُ زینَةَ‌‌الحَیوةِ الدُّنیا».[۱۳۰] ابن عطیّه و ابوحیّان می‌‌گویند: مکی بودن سوره دلیل بر این است که این پیشنهاد سران مشرک مکّه بوده است،[۱۳۱] لیکن آلوسی می‌‌گوید: هرچند سوره مکی است؛ ولی این دو آیه در مدینه نازل شده است، زیرا بیشتر روایات، این پیشنهاد را از طرف «مؤلّفة قلوبهم» می‌‌دانند؛[۱۳۲] ولی علامه طباطبایی سیاق آیات را با مدنی بودن آنها سازگار نمی‌‌داند.[۱۳۳]احتمالاً آیه یاد شده در مکه در پی پیشنهاد اشراف قریش به پیامبر برای طرد مؤمنان تهیدست نازل شده است و مفسران نخستین بعد آن را بر جریانی مشابه که در مدینه رخ داده است تطبیق کرده‌‌اند.

۱۱. بعضی گفته‌‌اند: مقصود از «الناس» در آیه شریفه «اَحَسِبَ النّاسُ اَن یُترَکوا اَن یَقولوا ءامَنّا و هُم لا‌‌یُفتَنون = آیا مردم پنداشته‌‌اند همین که] به زبان [گویند: ایمان آوردیم آنان را وا می‌‌گذارند و آزموده نمی‌‌شوند» (عنکبوت / ۲۹، ۲) عمّار، خباب، بلال و دیگر کسانی هستند که در مکه به پیامبر ((ص)) ایمان آورده و به دست مشرکان شکنجه شدند. خداوند با بیان اینکه این شکنجه‌‌ها آزمایش الهی است آنان را به بردباری و مقاومت تشویق کرده‌‌است.[۱۳۴] ۱۲. آیه ۱۰۶ نحل / ۱۶: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ایمـنِهِ اِلاّ مَن اُکرِهَ وقَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـنِ ولـکِن مَن‌‌شَرَحَ بِالکُفرِ صَدرًا فَعَلَیهِم غَضَبٌ مِنَ اللّهِ و لَهُم عَذابٌ عَظیم» درباره مسلمانانی نازل شده که زیر فشار شکنجه مشرکان بر خلاف ایمان قلبی خود به زبان کفر می‌‌گفتند تا مشرکان از شکنجه آنها دست بردارند و ذیل این آیه روایات پرشماری نقل شده است که بلال حتی از اقرار زبانی به کفر هم امتناع ورزید.[۱۳۵] ۱۳. بنا به نقلی آیه ۲۰۷ بقره / ۲ که بر اساس روایات فراوان در لیلة‌‌المبیت و درباره علی‌‌بن ابی‌‌طالب نازل شده [۱۳۶] بر مؤمنانی چون بلال که مورد آزار و شکنجه مشرکان قرار می‌‌گرفتند و مقاومت می‌‌کردند نیز تطبیق شده است: «و مِنَ النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ واللّهُ رَءوفٌ بِالعِباد‌‌ = ‌‌و‌‌بعضی از مردم جان خود را برای طلب خشنودی خدا می‌‌فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».[۱۳۷] ۱۴. بلال و دیگر یارانش پس از تحمّل شکنجه‌‌های فراوان برای ایمنی از آزار مشرکان به‌‌مدینه هجرت کردند. قرآن کریم در وصف آنها می‌‌گوید: آنها که پس از ستم دیدن، در راه خدا هجرت کردند، در این دنیا جایگاه و مقام خوبی به آنها می‌‌دهیم و پاداش آخرت، از آن هم بزرگ‌‌تر است: «والَّذینَ هاجَروا فِی اللّهِ مِن بَعدِ ما ظُـلِموا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِی الدُّنیا حَسَنَةً و لاََجرُ الأخِرَةِ اَکبَرُ لَو کانوا‌‌یَعلَمون».(نحل / ۱۶، ۴۱)[۱۳۸] میبدی روایت می‌‌کند که نزول آیه ۱۱۰ این سوره نیز درباره بلال و دیگر مؤمنانی است که پس از تحمل شکنجه در راه خدا هجرت کردند.[۱۳۹] ۱۵. به موجب روایت ابن عباس آیه شریفه «والَّذینَ ءامَنوا وهاجَروا وجـهَدوا فی سَبیلِ اللّهِ والَّذینَ ءاووا وَنَصَروا اُولئِکَ هُمُ المُؤمِنونَ حَقـًّا لَهُم مَغفِرَةٌ ورِزقٌ کَریم = و آنها که ایمان آورده و هجرت کردند و در راه خدا به جهاد پرداختند، و آنها که پناه دادند و یاری کردند، آنان مؤمنان حقیقی‌‌اند. برای آنها، آمرزش و روزی شایسته‌‌ای است» (انفال / ۸، ۷۴)، درباره جمعی از جمله بلال نازل شده است.[۱۴۰]

۱۶. بغوی نزول آیه ۲۸ اسراء / ۱۷ را در پی درخواست کمک گروهی از مؤمنان چون بلال از پیامبر دانسته است که حضرت چون چیزی در اختیار نداشت شرم کرده، روی از آنها برمی‌‌گردانید. خداوند در این آیه از پیامبر خواست چنانچه امید به گشایشی داری، روی از آنها بر مگردان و با نرمی با آنان سخن بگو: «واِمّا تُعرِضَنَّ عَنهُمُ ابتِغاءَ رَحمَة مِن رَبِّکَ تَرجوها فَقُل لَهُم قَولاً مَیسورا». 

۱۷. هنگامی که پیامبر از سختی قیامت سخن می‌‌گفت گروهی از اصحاب تصمیم گرفتند خود را از لذات دنیوی محروم کرده، رهبانیت در پیش گیرند.[۱۴۱] بر اساس روایت امام صادق، بلال تصمیم گرفته بود همه روزها را روزه بدارد [۱۴۲] که آیات ۸۷‌‌‌‌ـ۸۸ مائده / ۵ نازل شد: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا تُحَرِّموا طَیِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَکُم ولا تَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ المُعتَدین... = ای کسانی که ایمان آورده‌‌اید چیزهای پاکیزه را که خدا برای شما حلال کرده حرام نکنید و از حدّ مگذرید که خدا از حد گذرندگان را دوست ندارد.»... (مائده / ۵، ۸۷ ـ ۸۸) ۱۸. به نقل ابن عباس بلال از جمله صالحانی است که در آیه ۶۹ نساء / ۴ مشمول نعمت الهی شمرده شده است: «و مَن یُطِعِ اللّهَ والرَّسولَفَاُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَیهِم مِنَ النَّبِیّینَ والصِّدّیقِینَ والشُّهَداءِ والصّــلِحینَ وحَسُنَ اُولئِکَ رَفیقا».[۱۴۳]


.[۱۴۴].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. المعارف، ص ۱۷۶؛ تهذیب‌‌الکمال، ج ۴، ص ۲۸۸؛ البدایة‌‌والنهایه، ج ۵، ص ۲۵۳.
  2. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۴؛ المستدرک، ج ۳، ص ۳۱۹؛ رجال‌‌الطوسی، ص ۲۷.
  3. التاریخ الکبیر، ج۱، ص۱۷۵؛ المستدرک، ج ۳، ص ۳۱۹؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۱۵.
  4. الثقات، ج ۳، ص ۲۸؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۲۹؛ تهذیب‌‌التهذیب، ج ۴، ص ۲۸۸.
  5. الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۵۸؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۲۹.
  6. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۵؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص‌‌۴۷۶ ـ ۴۷۷؛ الکامل، ج ۲، ص ۶۶.
  7. الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۵۹؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ اسدالغابه، ج‌‌۱، ص ۴۱۵.
  8. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۷۵.
  9. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۰۹؛ الکامل، ج ۲، ص ۶۶.
  10. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۳۶.
  11. انساب‌‌الاشراف، ج ۱، ص ۲۰۹، السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۲، ص ۶۸۲.
  12. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۳۶.
  13. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۴۴.
  14. عارضة الاحوذی، ج ۷، ص ۱۱۰؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج ۱، ص ۲۴۷.
  15. الصحیح من سیره، ج ۲، ص‌‌۹۳ ـ ۹۴؛ الغدیر، ج ۷، ص‌‌۲۷۵ ـ ۲۷۷.
  16. اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۱۵؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۸؛ المنتظم، ج ۲، ص ۱۱۷.
  17. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۳۶ ـ ۴۳۷.
  18. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص۱۸۰؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ المستدرک، ج ۳، ص‌‌۳۱۹.
  19. السیرة‌‌النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۱۷؛ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۴۷؛ ج ۵، ص ۲۵۳.
  20. مسند احمد، ج ۱، ص ۶۶۷؛ سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۵۳؛ الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۶.
  21. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۱.
  22. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۵؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص‌‌۲۰۹ ـ ۲۱۰.
  23. السیرة‌‌النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۱۷ ـ ۳۱۸؛ البدء و‌‌التاریخ، ج ۵، ص ۱۰۱؛ البدایة والنهایه، ج ۳، ص ۴۷.
  24. اسد‌‌الغابه، ج ۱، ص ۴۱۵.
  25. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۰۹ ـ ۲۱۰.
  26. السیر و المغازی، ج ۱، ص ۱۹۰؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۱۸.
  27. السیر و المغازی، ج ۱، ص ۱۹۱؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۴۱.
  28. السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۱، ص ۳۱۸؛ صحیح البخاری، ج ۴، ص ۲۶۱.
  29. رجال الطوسی، ص ۲۷؛ مناقب، ج ۱، ص ۲۲۱؛ الصحیح من سیره، ج ۳، ص ۹۰ ـ ۹۱.
  30. شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۷۳.
  31. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۵۰.
  32. مسند احمد، ج ۵، ص ۳۷۰.
  33. المحبر، ص ۷۳.
  34. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۶؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۵۸.
  35. المحبر، ص ۷۱، ۷۳.
  36. المنتظم، ج ۲، ص ۱۹۰.
  37. اسد الغابه، ج ۱، ص ۴۱۶.
  38. قاموس الرجال، ج ۲، ص ۴۰۰.
  39. مسند احمد، ج ۱، ص ۵۴۵؛ ج ۲، ص ۹۵، ۴۳۰؛ صفة الصفوه، ج ۱، ص ۱۸۵؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۱۵.
  40. مسند احمد، ج ۱، ص ۲۳۸.
  41. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۳؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۹.
  42. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۸۰؛ المستدرک، ج ۳، ص ۳۱۹؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۵۸.
  43. المغازی، ج ۱، ص ۸۳؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۲، ص۶۳۲.
  44. الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۱.
  45. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۷.
  46. المغازی، ج ۲، ص ۷۳۷.
  47. اخبار مکه، ج ۱، ص ۲۷۴ ـ ۲۷۵؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۶۰.
  48. المغازی، ج ۲، ص ۸۳۵؛ مسند احمد، ج ۲، ص ۶۱، ۱۱۷.
  49. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۴۰.
  50. تاریخ طبری، ج ۲، ص ۴۴۴.
  51. المجموع، ج ۱۹، ص ۴۵۶.
  52. المستدرک، ج ۳، ص ۳۲۱.
  53. فقه السنه، ج ۲، ص ۱۴۵.
  54. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۹ ـ ۱۸۰؛ انساب الاشراف، ج‌‌۱، ص ۲۱۴.
  55. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۹.
  56. الثقات، ج ۳، ص ۲۸؛ اسد الغابه، ج ۷، ص ۲۷۹.
  57. السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۸۲؛ اسد الغابه، ج ۱، ص ۴۱۸؛ تهذیب‌‌الکمال، ج ۴، ص ۲۹۰.
  58. اللباب، ج ۱، ص ۱۹۴؛ الکامل، ج ۱۰، ص ۶۳۰.
  59. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۷۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۵۹.
  60. اسدالغابه، ج ۱، ص ۴۱۸؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۹۰.
  61. رجال الطوسی، ص ۲۷؛ حواشی شهید ثانی، ص ۳.
  62. اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۱.
  63. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۸۰؛ المعارف، ص ۱۷۶.
  64. الطبقات، ابن خیاط، ص ۵۰؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۵۹.
  65. تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۴۶۱.
  66. البدایه و‌‌النهایه، ج ۷، ص ۸۳.
  67. الثقات، ج ۳، ص ۲۸.
  68. اسد‌‌الغابه، ج ۱، ص ۴۱۸؛ تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۴۶۱؛ المستدرک، ج ۳، ص ۳۱۹.
  69. سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۴۸.
  70. مسند احمد، ج ۱، ص ۴۲۵.
  71. مسند احمد، ج ۳، ص ۶۲۰.
  72. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۴.
  73. مسند احمد، ج ۶، ص ۵۷؛ تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۳.
  74. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۳.
  75. المعجم الکبیر، ج ۵، ص ۲۰۹؛ المستدرک، ج ۳، ص ۳۲۲.
  76. الطبقات، ج ۳، ص ۱۷۵؛ الخصال، ج ۱، ص ۳۱۲.
  77. المستدرک، ج ۳، ص ۳۲۱.
  78. مناقب، ج ۲، ص ۱۸۸؛ بحارالانوار، ج ۸، ص ۴۲.
  79. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۰.
  80. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۵۱؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۵۵.
  81. اختیار معرفة الرجال، ص ۳۸ ـ ۳۹.
  82. تاریخ دمشق، ج ۱۰، ص ۴۶۰.
  83. مسند احمد، ج ۳، ص ۶۲۰.
  84. الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۶.
  85. تفسیر منسوب به امام عسکری(ع)، ص ۹۰، ۶۲۱ ـ ۶۲۲.
  86. الاختصاص، ص ۷۳.
  87. تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۸ ـ ۲۸۹؛ تهذیب التهذیب، ج ۱، ص ۴۶۱.
  88. مسند احمد، ج ۷، ص ۲۰، ۲۶.
  89. الامالی، ص ۲۷۹، ۲۸۳.
  90. سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۵۴.
  91. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۸۰.
  92. السیرة النبویه، ابن هشام، ج ۲، ص ۵۸۹؛ انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۸.
  93. سفینة البحار، ج ۱، ص ۲۶۵.
  94. حسینی‌زاده، سید عبدالرسول، مقاله «بلال بن رباح حبشی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۱-۴۲.
  95. وسائل الشیعه، ج ۴، ص ۶۱۲ ـ ۶۱۳؛ سفینة البحار، ج‌‌۱، ص ۴۳؛ الصحیح من سیره، ج ۴، ص ۲۶۷ ـ ۲۷۷.
  96. المعارف، ص ۱۷۶؛ صفة الصفوه، ج ۱، ص ۱۸۵؛ اسد الغابه، ج‌‌۱، ص ۴۱۵.
  97. مسند احمد، ج ۷، ص ۲۶۶.
  98. مسند احمد، ج ۲، ص ۲۷۵.
  99. من‌‌لا‌‌یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۷.
  100. الاختصاص، ص ۷۳؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.
  101. الطبقات، ج ۳، ص ۱۷۸-۱۷۹؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ الفتوح، ج‌‌۱، ص ۹۶ ـ ۹۷.
  102. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۸؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۰.
  103. مسند احمد، ج ۴، ص ۴۰۸.
  104. تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.
  105. البدایة والنهایه، ج ۵، ص ۲۵۳.
  106. اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۳.
  107. الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۷؛ سفینة البحار، ج ۱، ص ۲۶۳.
  108. انساب الاشراف، ج ۱، ص ۲۱۸؛ ج ۲، ص ۶۸۵؛ تاریخ دمشق، ج‌‌۱۰، ص ۴۷۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۵۷.
  109. اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۶۰۵.
  110. الدرجات الرفیعه، ص ۳۶۷.
  111. الطبقات، ابن سعد، ج ۳، ص ۱۷۸.
  112. من‌‌لا‌‌یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۲۹۸.
  113. اسد الغابه، ج ۱، ص ۴۱۷؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.
  114. تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۲۸۹.
  115. التاریخ الاوسط، ج ۱، ص ۱۳۹؛ المعارف، ص ۱۷۶؛ الاستیعاب، ج ۱، ص ۲۶۰.
  116. وسائل الشیعه، ج ۵، ص ۴۱۶ ـ ۴۱۸.
  117. حسینی‌زاده، سید عبدالرسول، مقاله «بلال بن رباح حبشی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۱-۴۲.
  118. اسباب النزول، ص ۳۳۵، کشف الاسرار، ج ۹، ص ۲۶۳؛ مجمع‌‌البیان، ج ۹، ص ۲۰۳.
  119. تفسیر بغوی، ج ۳، ص ۳۱۰؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۳، ص ۱۵.
  120. تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۱۰، ص ۳۳۰۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۶، ص ۲۱۳.
  121. مجمع البیان، ج ۲، ص ۵۴۰ ـ ۵۴۱؛ تفسیر قرطبی، ج ۳، ص ۲۱.
  122. جامع البیان، مج ۱۲، ج۲۳، ص ۲۱۶؛ مجمع البیان، ج۸، ص۷۵۵؛ الدرالمنثور، ج۷، ص۲۰۱.
  123. تفسیر بغوی، ج۳، ص۲۷۰؛ تفسیر قرطبی، ج۱۲، ص۱۰۳.
  124. مجمع البیان، ج۱۰، ص ۶۹۳.
  125. بحرالمحیط، ج ۹، ص ۴۳۷.
  126. جامع البیان، مج ۵، ج ۷، ص ۲۶۲-۲۶۵؛ مجمع البیان، ج ۳، ص ۴۷۲؛ الدرالمنثور، ج ۳، ص ۲۷۲.
  127. مسند احمد، ج ۱، ص ۶۹۲؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۴، ص ۱۲۹۶.
  128. جامع البیان، مج ۵، ج ۷، ص ۲۶۳؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۴، ص‌‌۱۲۹۷.
  129. تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۱۲۶، ۱۳۹.
  130. مجمع البیان، ج ۶، ص ۷۱۸؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۸۵؛ روح المعانی، مج ۹، ج ۱۵، ص ۳۷۷.
  131. المحرر الوجیز، ج ۱۰، ص ۳۹۳؛ البحرالمحیط، ج ۷، ص ۱۶۶.
  132. روح المعانی، مج ۹، ج ۱۵، ص ۳۷۸.
  133. المیزان، ج ۱۳، ص ۳۰۶.
  134. تفسیر ماوردی، ج ۴، ص ۲۷۵؛ غررالتبیان، ص ۴۰۰.
  135. التفسیر الکبیر، ج ۲۰، ص ۱۲۱، تفسیر ابن کثیر، ج ۲، ص ۶۰۹.
  136. البرهان، ج ۱، ص ۴۴۱ ـ ۴۴۵؛ روح‌‌المعانی، مج ۲، ج ۲، ص‌‌۱۴۶؛ المیزان، ج ۲، ص ۱۰۰.
  137. الدرالمنثور، ج ۱، ص ۵۷۷.
  138. تفسیر الوسیط، ج ۳، ص ۶۳؛ اسباب النزول، ص ۲۳۴؛ مجمع‌‌البیان، ج ۶، ص ۵۵۶.
  139. کشف الاسرار، ج ۵، ص ۴۶۲.
  140. مناقب، ج ۲، ص ۶۹.
  141. جامع البیان، مج ۵، ج ۷، ص ۱۳ - ۱۸؛ تفسیر سمرقندی، ج ۱، ص ۴۵۵؛ التبیان، ج ۴، ص ۸.
  142. تفسیر قمی، ج ۱، ص ۱۷۹؛ مجمع‌‌البیان، ج ۳، ص ۳۶۴؛ روح‌‌المعانی، مج ۵، ج ۷، ص ۱۳.
  143. شواهدالتنزیل، ج ۱، ص ۱۹۷.
  144. حسینی‌زاده، سید عبدالرسول، مقاله «بلال بن رباح حبشی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص۴۱-۴۲.