ام‌سلمه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱۹: خط ۱۹:


==[[ازدواج با رسول خدا]]{{صل}}==
==[[ازدواج با رسول خدا]]{{صل}}==
از وقایع مهم [[سال چهارم هجری]]، [[ازدواج رسول خدا با ام سلمه]] بود. ایشان از نظر [[دینداری]] و [[خردمندی]]، یکی از [[برترین]] [[زنان پیامبر]]{{صل}} بودند<ref>[[ سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[ام سلمه ۱ (مقاله)|ام سلمه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۵۹.</ref>.
چون عدّه [[ام‌سلمه]] به پایان رسید، [[رسول خدا]]{{صل}} واسطه [[حاطب بن ابی‌بلتعه]]<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیة، ج۲، ص۴۴۷.</ref> از او خواستگاری کرد. وی پیش از این به خواستگاری [[ابوبکر]] و [[عمر]] جواب رد داده بود<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۴۴۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱.</ref>؛ چون [[حضرت]]{{صل}} از او خواستگاری کرد، با کمال[[ادب]] گفت: "در من خصالی است که [[قادر]] نیستم همسرتان باشم: سن من بالا رفته است و از [[جوانی]] گذشته‌ام؛ افزون بر آن من زنی عیال‌وارم که باید برای تأمین معیشتشان تلاش کنم"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۱؛ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱.</ref>.
چون عدّه [[ام‌سلمه]] به پایان رسید، [[رسول خدا]]{{صل}} واسطه [[حاطب بن ابی‌بلتعه]]<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیة، ج۲، ص۴۴۷.</ref> از او خواستگاری کرد. وی پیش از این به خواستگاری [[ابوبکر]] و [[عمر]] جواب رد داده بود<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۴۴۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱.</ref>؛ چون [[حضرت]]{{صل}} از او خواستگاری کرد، با کمال[[ادب]] گفت: "در من خصالی است که [[قادر]] نیستم همسرتان باشم: سن من بالا رفته است و از [[جوانی]] گذشته‌ام؛ افزون بر آن من زنی عیال‌وارم که باید برای تأمین معیشتشان تلاش کنم"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۱؛ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱.</ref>.



نسخهٔ ‏۷ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۰۴

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث ام‌سلمه است. "ام‌سلمه" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

نسب او

نام او هند[۱] و به نقلی رمله بود[۲]. او دختر ابی امیه بن مغیره بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم بود [۳]. نام پدرش حذیفه[۴] و به قولی سهیل[۵] و ملقب به زادالرکب بود؛ چرا که یکی از بخشنده‌ترین مردم عرب و در بخشش شهره عام و خاص بود[۶]. او بدون رفیق سفر نمی‌کرد. او همیشه با خود آن قدر زاد و توشه بر می‌داشت که حتی رفیقش را نیز کفایت می‌کرد[۷]. مادر او، عاتکه بنت عامر بن ربیعه کنانی[۸] و دختر عموی ابوجهل[۹] و خالد بن ولید بود[۱۰][۱۱].

سابقه‌اش در دین

ام‌سلمه از نخستین زنانی بود که مسلمان شد. نخست همسر ابی‌ سلمه عبدالله بن عبدالأسد بن هلال مخزومی[۱۲]، پسر عمه[۱۳] و برادر رضاعی[۱۴] پیامبر(ص) بود. آنان از اول مسلمانانی بودند که به حبشه هجرت کردند[۱۵]. در آنجا دخترشان، زینب متولد شد[۱۶]. پس از مدتی به مکه بازگشتند و از آنجا به مدینه هجرت کردند[۱۷]. گفته‌اند که وی اول زنی بود که به مدینه هجرت کرد[۱۸][۱۹].

شهادت ابوسلمه

در جنگ احد ابوسلمه بر اثر تیری که ابوسلمه[۲۰] یا ابواسامه[۲۱] به بازویش زد زخمی شد؛ از این‌رو، پس از جنگ احد، به مدت یک ماه برای معالجه زخمش در مدینه ماند تا اینکه نسبتاً بهبود یافت. سپس به فرمان رسول خدا(ص) در سی و پنجمین ماه محرم از هجرت، به فرماندهی گروهی از مسلمانان منسوب و برای هجوم به بنی‌اسد عازم قطن شد[۲۲]. پس از مأموریت به مدینه، در هشتم صفر سال چهارم هجری، زخم‌هایش سرباز کرد و بر اثر آن، در هشتم جمادی الآخر همان سال درگذشت[۲۳].

ام‌سلمه، از وی، صاحب چهار فرزند شده بود: سلمه، عمر، دره و زینب[۲۴]. نام زینب، "بره" بود، و زمانی که با عنوان ربیبه وارد خانه پیامبر(ص) شد، حضرت، او را زینب نامید[۲۵][۲۶].

ازدواج با رسول خدا(ص)

از وقایع مهم سال چهارم هجری، ازدواج رسول خدا با ام سلمه بود. ایشان از نظر دینداری و خردمندی، یکی از برترین زنان پیامبر(ص) بودند[۲۷].

چون عدّه ام‌سلمه به پایان رسید، رسول خدا(ص) واسطه حاطب بن ابی‌بلتعه[۲۸] از او خواستگاری کرد. وی پیش از این به خواستگاری ابوبکر و عمر جواب رد داده بود[۲۹]؛ چون حضرت(ص) از او خواستگاری کرد، با کمالادب گفت: "در من خصالی است که قادر نیستم همسرتان باشم: سن من بالا رفته است و از جوانی گذشته‌ام؛ افزون بر آن من زنی عیال‌وارم که باید برای تأمین معیشتشان تلاش کنم"[۳۰].

حضرت(ص) نیز در جوابش فرمود: "به لحاظ سن، من از تو مسن‌ترم. پس بر زن عیب نیست که با مردی ازدواج کند که به لحاظ سن، از او مسن‌تر است؛ اما درباره عیال و فرزندانت، باید بگویم که آنها عیال خدا و رسول خدا(ص) هستند"[۳۱]. ام‌سلمه به این ازدواج راضی شد[۳۲].

پیامبر(ص) به ایشان پیغام داد: "به پسرت بگو که تو را به من تزویج کند". پسرش سلمه[۳۳] یا به نقلی عمر[۳۴]، او را در شوال سال چهارم هجری[۳۵] به عقد ایشان در آورد[۳۶]. حضرت، خود خطبه عقد را جاری فرمود[۳۷]. گفته‌اند که نجاشی، مهریه او را که چهارصد دینار بود، هنگام عقد پرداخت کرد[۳۸].

افزون بر آن، رسول خدا(ص) یک بالش چرمی پر شده از لیف خرما و یک ظرف و یک آسیاب را نیز کابین او قرار داد[۳۹].

ام‌سلمه نقل کرده است: "وقتی حضرت(ص) مرا عقد کرد، از خانه خودم به حجره همسر مرحومش، زینب دختر خزیمه بود که به ام‌المساکین معروف بود. در آن خانه، جوال کوچکی بود. درون آن را نگاه کردم دیدم مقدار کمی جو در آن است. دستاس و کاسه و دیگچه‌ای هم بود، و چون به آن دیگ نگریستم، اندکی پیه و چربی بود. جو را برداشتم و دستاس کردم و در کاسه ریختم و همان چربی اندک را خورش قرار دادم، و این، خوراک پیامبر(ص) و همسرش در شب عروسی بود"[۴۰][۴۱].

وی در غزوات مریسیع[۴۲]، بنی‌قریظه[۴۳]، خیبر[۴۴]، حدیبیه[۴۵]، فتح مکه[۴۶] و طائف[۴۷] همراه رسول خدا(ص) و در حجه‌الوداع[۴۸] نیز حاضر بود. او هفت سال با آن حضرت زندگی کرد[۴۹]؛ اما از ایشان دارای فرزندی نشد[۵۰]. وی پس از وفات پیامبر(ص) نیز روزگاری دراز زنده بود[۵۱].

وفات ام‌سلمه

او آخرین همسر رسول خدا(ص) بود که وفات کرد[۵۲]. مؤرخان در سال وفاتش اختلاف کرده و وقوع آن را در سال‌های ۵۹[۵۳]، شصت[۵۴]، عاشورای ۶۱[۵۵]؛ رمضان یا شوال ۶۲[۵۶] مطرح کرده‌اند. عده‌ای نیز تنها به طرح تاریخ وفاتش در ایام حکومت یزید بن معاویه بسنده کرده‌اند[۵۷]. پس از وفات، ایشان را در بقیع به خاک سپردند. بنا به دلایلی، طرح وفاتشان پس از شهادت امام حسین(ع) و در ایام حکومت یزید بن معاویه به واقع، نزدیک‌تر می‌نماید: طبرانی در کتابش از ثقات نقل کرده است که او در زمان یزید بن معاویه در سال ۶۲ زنده بود[۵۸].

معروف و ثابت است که حضرت(ص) شیشه‌ای از خاک کربلا را نزد ایشان گذاشت و به او فرمود: "هرگاه این خاک، رنگ خون تازه به خود گرفت، بدان که حسین(ع) به شهادت رسیده است". پس از آن روز، ایشان هر روز به آن شیشه نگاه می‌کرد. چون چنین دید، فریاد زد: "وا حسینا وا ابن رسول الله"[۵۹].

ذهبی نقل کرده است که ایشان با شنیدن خبر شهادت امام حسین(ع) بسیار ناراحت شد و گریه کرد و از آن پس نمی‌پوشید؛ مگر لباس خشن[۶۰]. وی اندکی پس از این واقعه وفات کرد[۶۱]. همچنین ذهبی نقل کرده است که او صدای نوحه اجنه را برای امام حسین(ع) می‌شنید[۶۲].

بیهقی از سلمی نقل می‌کند که بر ام‌سلمه وارد شدم، دیدم گریان است؛ علت را پرسیدم، گفت: " رسول خدا را در خواب دیدم که سر و رویش خاک‌آلود بود. گفتم: چه شده یا رسول الله(ص)" گفت: حسین را الآن کشتند"[۶۳]. نقل شده است که وقتی خبر شهادت حسین(ع) را آوردند، وی اهل عراق را لعنت کرد و گفت: "کشتید او را، خدا شما را بکشد. فریبش دادند و ساکت ماندند. خدا لعنتشان کند"[۶۴].

از شهر بن حوشب نقل شده است که ام‌سلمه برای حسین(ع) عزاداری می‌کرد[۶۵][۶۶].

شخصیت وجودی ام‌سلمه

وی پس از حضرت خدیجه(س) از لحاظ فهم از کامل‌ترین زنان پیامبر(ص) و راجح‌ترینشان به لحاظ عقل و تمام‌ترینشان از نظر مشورت و طیب‌ترینشان از لحاظ اخلاق بود، و به علت فطانت، حکمت، تدبیر و بصیرتش او را مثال می‌زدند[۶۷]. بیان حضرت(ص) در حدیبیه، اشاره‌ای است به وفور عقل و رأی درستش[۶۸] و عذرش برای رسول خدا(ص) در امر ازدواج نیز دلیلی دیگر است بر کمال عقل و حسن ادبش و اینکه او سنجیده عمل می‌کرد[۶۹][۷۰].

حمایت از وصی رسول خدا(ص)

ام‌سلمه پس از خدیجه(س)، بهترین زنان پیامبر به شمار می‌آید. ایشان پس از وفات حضرت(ص) بر عهد خود باقی ماند و تغییر و تغیّری در او حاصل نشد و همان طور که خدا امر کرده بود در خانه‌اش به سر می‌برد[۷۱]. او به وصی رسول خدا(ص) کمک و از مواضعش دفاع می‌کرد و دشمنانش را می‌راند[۷۲]. او پیش و پس از جنگ جمل، احتجاجاتی قوی با عایشه کرد[۷۳]. وی در زمان جنگ جمل و راه‌اندازی خون‌خواهی عثمان در مکه بود و می‌گفت: "ای مردم! شما را به تقوای الهی امر می‌کنم. اگر از علی(ع) تبعیت کردید، پس بدان راضی خواهید شد. به خدا قسم که کسی بهتر از او در زمان شما ندیدم"[۷۴]. ایشان پس از حرکت طلحه و زبیر و عایشه به سوی بصره، نامه‌ای به حضرت علی(ع) نوشت و در آن، خروجشان را به اطلاع حضرت رساند. در این نامه آمده است: ".. اما بعدع طلحه و زبیر و عایشه قصد سوئی دارند. آنها همراه عبدالله بن عامر به سوی بصره خارج شدند و گمان می‌کنند که عثمان، مظلوم کشته شده است و خون عثمان را طلب می‌کنند. خداوند، کار ایشان را از تو کفایت کند و شرشان را به خودشان برگرداند؛ ان شاء‌الله. به خدا قسم! اگر نهی خداوند در خروج زنان از خانه‌هاشان و وصیت رسول خدا(ص) در زمان وفاتش نبود، هر آینه شخصاً با تو می‌آمدم؛ ولی فرزندم عمرو بن ابی‌سلمه را که از بهترین مردم نزد رسول خدا(ص) بود نزد تو فرستادم[۷۵] تا در خدمت شما باشد". حضرت(ع) نیز ام‌سلمه را مورد ستایش قرار داد و عمل او را ستود[۷۶].

ایشان افزون بر این نامه، پسرش سلمه را نیز به سوی حضرت فرستاد تا با دشمنانش بجنگد[۷۷]. پسر دیگر او، عمر نیز والی حضرت در فارس و بحرین بود[۷۸] و همراه حضرت(ص) در جنگ جمل می‌جنگید[۷۹]. از بیهقی نقل شده است که چون عایشه پس از رجوعش از جنگ جمل به ام‌سلمه وارد شد. ام‌سلمه قسم یاد کرد که به علت جنگ با علی بن ابی‌طالب(ع) هرگز با او صحبت نکند[۸۰][۸۱].

شخصیت روایی

او از پیامبر(ص) و ابی‌سلمه و حضرت زهرا(س) روایت کرده است، و پسرانش سلمه، عمر و دخترش زینب و برادرش عامر و برادرزاده‌اش مصعب بن عبدالله از او روایت کرده‌اند، موالیانش، عبدالله بن رافع، نافع، سفینه، پسرش، ابوکثیر و خیره، مادر حسن بصری نیز از او روایت کرده‌اند، نیز صحابه‌ای چون صفیه بنت شیبه، هند بنت حارث، قبیصه بنت ذؤیب و عبدالرحمن بن حارث. از تابعین نیز، ابوعثمان نهدی، ابووائل، سعید بن مسیّب، ابوسلمه، حمید پسر عبدالرحمن بن عوف، عروه، ابوبکر بن عبدالرحمن، سلیمان بن یسار و دیگران، از او روایت نقل کرده بودند[۸۲][۸۳].

ام سلمه در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳

نام ام سلمه، همسر رسول خدا(ص) و ام المؤمنین، هند است. او دختر ابی‌امیة بن مغیره مخزومی و مادرش عاتکه، دختر عبد المطلب است؛ بنابراین وی دختر عمه پیامبر(ص) می‌باشد[۸۴].

ام سلمه قبل از رسول خدا(ص) و همسر ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد بود و از وی چهار فرزند به نام‌های سلمه، عمر، درّه و زینب داشت و با همسرش ابوسلمه به حبشه مهاجرت نمود و پس از بازگشت، به مدینه مهاجرت کردند[۸۵].

وی بعد از وفات ابوسلمه با پیامبر(ص) ازدواج کرد و سیصد و بیست و هشت یا سیصد و هفتاد و هشت حدیث از آن حضرت روایت کرده است[۸۶].

ام سلمه در مکه اسلام آورد. او زنی زیبا بود[۸۷] که باعث حسادت عایشه و اندوه وی شد[۸۸]. پدر او یکی از بخشندگان عرب بود، از این رو او را “زاد الراکب” می‌نامیدند[۸۹] و همسر قبلی وی (ابوسلمه) پسر عمه پیامبر(ص) و از شهیدان صدر اسلام بود که در جنگ احد زخمی شد و بعد از مدتی به شهادت رسید[۹۰][۹۱].

ام سلمه و هجرت به مدینه

ام سلمه می‌گوید: “هنگامی که تصمیم گرفتیم به مدینه هجرت کنیم، شوهرم مرا بر شتر سوار کرد و فرزندم سلمه را در دامنم نهاد و مهار شتر را گرفته، حرکت کردیم. اقوام من سر راه ما آمده و به ابوسلمه گفتند: تو اختیار خود را داری ولی نمی‌گذاریم این زن را با خود هر روز از شهری به شهر دیگری ببری، پس افسار شتر را از دست شوهرم گرفته و مرا با فرزندم بازگرداندند. از طرفی، بستگان ابوسلمه گفتند: ما هم راضی نیستیم که فرزندمان نزد شما باشد؛ به این ترتیب فرزندم را از من گرفتند و ابوسلمه هم تنها به مدینه رفت.

پس از این ماجرا هر روز به ابطح می‌آمدم و در فراق شوهر و فرزندم گریه و زاری می‌کردم، تا این که حدود یک سال به همین صورت گذشت. روزی یک نفر از بستگانم وقتی حال مرا دگرگون دید، به دیگر بستگانم گفت: " شما چرا میان او و فرزند و شوهرش جدایی انداخته‌اید؟ " در این هنگام، بستگانم گفتند: اگر می‌خواهی نزد شوهرت بروی، آزاد هستی و فامیل ابوسلمه هم فرزندم را به من بازگرداندند.

آنگاه شتری تهیه کردم و به همراه فرزندم راه مدینه را در پیش گرفتم، در حالی که موجود زنده‌ای جز شترمان همراه ما نبود. وقتی به منزل تنعیم رسیدم عثمان بن طلحه (از بزرگان مکه و کلید دار خانه کعبه) مرا دید و گفت: " ای دختر ابوامیه! به کجا می‌روی؟ " گفتم: می‌خواهم به مدینه نزد شوهرم بروم. او پرسید: کسی همراه تو هست؟ گفتم: جز خدا و این طفل کسی را ندارم. او گفت: " عجب! چگونه پیاده خواهی شد؟ " پس از همان جا مهار شتر مرا گرفت و با من به سوی مدینه حرکت کرد. به خدا قسم، تا جایی که من می‌شناسم در عرب بزرگوار‌تر از وی ندیدم. هرگاه به منزلی می‌رسیدیم شتر را می‌خوابانید، سپس خود در عقب درختی پنهان می‌شد تا من پیاده شوم و آنگاه به شتر رسیدگی می‌کرد و دور از ما در سایه درختی می‌خوابید. هنگام حرکت نیز شتر را آماده ساخته و نزدیک من می‌خوابانید و خود در محلی پنهان می‌شد تا من خود سوار شوم و لباس‌هایم را مرتب نمایم، سپس مهار شتر را می‌گرفت و به راه می‌افتاد. پیوسته این کارها را انجام می‌داد تا این که در نزدیک مدینه به قریه بنی عمرو بن عوف رسیدیم، پس گفت: "شوهر تو در این قریه است. من هم نزد ابوسلمه رفتم و عثمان بن طلحه به مکه برگشت”.

ام سلمه همواره می‌گفت: خانواده‌ای را سراغ ندارم که به اندازه خاندان ابوسلمه در راه اسلام رنج کشیده باشند و همسفری به بزرگواری و شرافت عثمان بن طلحه ندیدم. گویند این اولین هودجی بود که از مکه به مدینه هجرت کرد[۹۲].

ام سلمه وقتی به مدینه وارد شد خود را دختر ابی‌امیة بن مغیره مخزومی معرفی کرد ولی مردم حرف او را قبول نکردند تا آن‌که گروهی از آنان که می‌خواستند به حج بروند به ام سلمه گفتند: آیا برای خویشان خود نامه نمی‌نویسی؟ ام سلمه نامه‌ای برای خویشانش نوشت و به آنها داد؛ هنگامی که آنان به مدینه بازگشتند سخن ام سلمه را قبول کردند و این باعث فزونی احترام او شد[۹۳][۹۴].

ام سلمه و ازدواج با پیامبر(ص)

روزی ام سلمه به ابوسلمه گفت: “من از پیامبر(ص) شنیدم که می‌فرمود: " وقتی همسر زنی از دنیا می‌رود و آن زن بعد از مرگ همسرش ازدواج نمی‌کند و هم چنین وقتی مردی، همسرش از دنیا می‌رود و او بعد از وی ازدواج نمی‌کند، در حالی که آن دو از اهل بهشت باشند، خداوند آن دو را در بهشت به هم می‌رساند". پس با هم عهد ببندیم که نه من بعد از تو ازدواج کنم و نه تو بعد از من”. ابوسلمه گفت: “اگر حرفی به تو بگویم از من اطاعت می‌کنی؟” ام سلمه گفت: “بله”. ابوسلمه گفت: “وقتی من از دنیا رفتم تو ازدواج کن” و دعا کرد که خداوند شوهری بهتر از خودش را نصیب او کند[۹۵].

پس از آن‌که ام سلمه به مدینه رفت، شوهرش ابوسلمه در جنگ احد مجروح شد و پس از هشت ماه به علت همان زخم از دنیا رفت.

ام سلمه هنگام مرگ شوهرش بی‌تابی می‌کرد، ابوسلمه برای آرام کردن او روایت زیر را که از رسول خدا(ص) شنیده بود، برایش نقل کرد: «اذا اصابت احدکم مصیبة فلیقل انا لله و انا الیه راجعون اللهم عندک احتسب مصیبتی فأجرنی بها و ابدلنی خیرا منها»؛ هرگاه مصیبتی به یکی از شما رسید، پس باید بگوید «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ». خدایا! این مصیبت را در راه تو به حساب می‌آورم، پس به خاطر آن به من پاداش بده و بهتر از آن را به من عنایت فرما[۹۶].

ام سلمه می‌گوید: “این جمله را گفتم و دعا کردم اما با خود می‌گفتم چه کسی بهتر از ابوسلمه نصیبم خواهد شد تا این که ابوبکر و عمر از من خواستگاری کردند اما نپذیرفتم. پس پیامبر اسلام(ص)، عمر را برای خواستگاری من برای خودشان فرستادند، در جواب گفتم: به رسول خدا(ص) بگویید که اولاً، من زنی بچه‌دار هستم و اگر از دواج کنم بچه‌هایم بی سرپرست خواهند شد؛ ثانیاً، از بستگان من کسی حاضر نیست که عقد مرا به عهده بگیرد و ثالثاً، من زنی غیور و بی اندازه حسود هستم و می‌ترسم نتوانم از عهده وظایف برآیم.

رسول اکرم کی در پاسخ فرمودند: "اولاً، فرزندانت را تو خود سرپرستی خواهی نمود؛ ثانیاً، بستگانت چه حاضر باشند و چه غایب، با پیشنهاد من مخالفت نخواهند کرد و ثالثاً، دعا می‌کنم تا خدا حسادت را از دل تو ریشه‌کن کند”.

وقتی که جواب رسول خدا(ص) به ام سلمه رسید، به پسر بزرگش (عمر) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، گفت: “برخیز و مرا به ازدواج پیامبر(ص) درآور”. این ازدواج در ماه شوال سال چهارم هجری واقع شد[۹۷] و پیامبر(ص) بالشتی با لایه‌ای از لیف خرما و قدح و کاسه و دستاسی را مهریه‌اش قرار داد[۹۸][۹۹].

علاقه پیامبر(ص) به ام سلمه

عروه می‌گوید: “به عایشه گفتم: خاله جان! کدام یک از همسران رسول خدا(ص) در نظر او برگزیده‌تر و محبوب‌تر بودند؟ او گفت: من در این باره زیاد نیندیشیده‌ام ولی به هر حال زینب، دختر جحش و ام سلمه در نظر رسول خدا(ص) منزلت ویژه‌ای داشتند و آن دو محبوب‌ترین زنان آن حضرت بودند"[۱۰۰].

ام سلمه می‌گوید: “وقتی رسول خدا(ص) با من ازدواج کرد، دستاس و زیرانداز آن را آماده کردم و اندک جوی را که در خانه بود آرد کردم و با اندک دنبه‌ای آمیختم. رسول خدا(ص) نیز شب را در خانه من گذراند و صبح به من فرمود: "تو در نظر شوهرت محترم و کریم هستی؛ اگر می‌خواهی، هفت روز پیش تو بمانم. البته اگر هفت روز پیش تو بمانم پیش دیگر همسرانم نیز هفت روز خواهم ماند "[۱۰۱].

پس از این که رسول خدا(ص) با ام سلمه ازدواج کرد به او فرمود: “من مقداری مشک و حله‌ای را برای نجاشی هدیه فرستاده‌ام ولی چنین می‌بینم که نجاشی از دنیا رفته است و هدیه‌ای که برای او فرستاده‌ام به خودم بازگردانده می‌شود و هرگاه به دستم رسید مال تو خواهد بود”. همان‌گونه که پیامبر(ص) فرموده بود نجاشی از دنیا رفته بود و هدیه آن حضرت به خودشان بازگردانده شد. رسول خدا(ص) به هر یک از همسران خویش مقداری مشک داد و باقی مانده آن و حله را به ام سلمه بخشید[۱۰۲][۱۰۳].

ام سلمه و آیه تطهیر

ام سلمه می‌گوید: “آیه ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۰۴]، همانا خدا خواسته تا پلیدی را از شما اهل‌بیت پیامبر(ص) ببرد و شما را پاک سازد، در خانه من و در روزی که پذیرایی پیامبر(ص) با من بود، نازل شده است و در آن زمان هفت نفر در خانه بودند: جبرئیل، میکائیل، رسول الله(ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) و من که در کنار در بودم. زمانی که پیامبر(ص) در خانه من بود، فاطمه، علی، حسن و حسین(ع) را خواند و جبرئیل هم آمد؛ پس کساء خیبری را بر ایشان پوشانید و سپس فرمود: "خدایا! اینان خانواده من هستند، «اللهمَّ أَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً»؛ خدایا! پلیدی را از اینان دور ساز و ایشان را پاک گردان".

من گفتم: یا رسول الله! من هم از اهل بیت شمایم؟ حضرت فرمود: "ام سلمه، عاقبت تو به خیر و سعادت است و تو از زن‌های رسول خدایی".

جبرئیل گفت: یا محمد! درباره خود و علی و فاطمه و حسن و حسین بخوان: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۱۰۵][۱۰۶][۱۰۷].

ام سلمه؛ امین اسرار اهل بیت (ع)

روزی عبدالرحمان بن عوف نزد ام سلمه آمد و گفت: “ای مادر! من از زیادی اموالم می‌ترسم؛ زیرا امول من از همه قریش زیادتر است و می‌ترسم باعث هلاکت اخروی من شود”. ام سلمه به او گفت: “پسرک من، انفاق کن که از رسول خدا(ص) شنیدم بعضی از اصحاب و یاران من (به جهت کارهایی که انجام می‌دهند) پس از مردن مرا نخواهند دید!”.

عبدالرحمان در راه بازگشت، به عمر بن خطاب برخورد و گفته ام سلمه را برای او نقل کرد. عمر شتابان نزد ام سلمه آمد و گفت: “مادر! آیا چنین مطلبی را از پیامبر(ص) شنیده‌ای و آیا من از آن افرادم؟” ام سلمه گفت: “نمی‌دانم، اما پس از تو به کسی اطمینان نمی‌دهم که از این افراد نباشد” [۱۰۸].

عمر، پسر ام سلمه، نقل می‌کند که مادرم گفت: روزی رسول اکرم(ص) با علی(ع) به خانه من تشریف آورد و پوست گوسفندی خواست و بر این پوست مطالبی نوشت تا آن‌که پوست ساق هم از نوشته پر شد، سپس آن را به من داد و فرمود: “پس از من هر که با دادن این نشانه‌ها آن را از تو خواست، آن را به وی بسپار”.

پس از مدتی پیامبر(ص) رحلت کرد و مردم با ابوبکر بیعت کردند. پس مادرم به من گفت که به مسجد برو و ماجرا را به من خبر بده. من نیز به مسجد رفتم و دیدم که ابوبکر به منبر رفته، خطبه خواند و پس به خانه خود بازگشت. وقتی که عمر خلیفه شد مادرم همان کار را از من خواست و در زمان خلافت عثمان نیز همان کار را به من گفت.

روزی که مردم با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت می‌کردند، من هم به مسجد آمده و در میان جمعیت نشستم. پس از آن‌که علی(ع) از منبر پایین آمد، مرا دید و به من فرمود: “برو از مادرت اجازه بگیر، می‌خواهم او را ملاقات کنم”.

من نزد مادرم آمده و گفتم: امیرالمؤمنین می‌خواهد شما را ببیند. او گفت: “من هم منتظر او بودم!” علی(ع) وارد شد و فرمود: “ام سلمه آن امانت را با این نشانه‌ها به من بده”. پس مادرم برخاست و از میان صندوق کوچکی آن امانت را بیرون آورد و به آن حضرت سپرد؛ سپس به من گفت: “فرزندم! دست از او بر مدار که پس از پیامبر(ص) امامی جز او سراغ ندارم”[۱۰۹].

مفضل بن عمر گوید: “امام صادق(ع) در پایان حدیثی طولانی فرمود: "پیامبر خدا(ص) به ام سلمه فرمودند: " ای ام سلمه! گفتار مرا بشنو و گواه باش که علی بن ابی طالب(ع) در دنیا و آخرت برادر من می‌باشد؛ ای ام سلمه! بشنو و شاهد باش که علی بن ابی طالب(ع) در دنیا و آخرت قائم مقام من است. ای ام سلمه! از من بشنو و گواه باش که علی بن ابی طالب(ع) پرچمدار من در دنیا و حامل پرچم حمد است در آخرت؛ ای ام سلمه! از من بشنو و گواهی بده که علی بن ابی طالب وصی و جانشین من بعد از من و در هم کوبنده دشمنان من، و حامی و حافظ شرف حوض من است. ای ام سلمه! گفتار مرا بشنو و گواه باش که علی بن ابی طالب(ع) از سالار مسلمانان و امام تقوا پیشگان و رهبر دست و رو سپیدان و کشنده ناکثین و مارقین و قاسطین است".

ام سلمه گفت: "ای پیامبر خدا(ص)! نا کثان چه افرادی هستند؟"

پیامبر(ص) فرمود: "آنان که در مدینه با علی(ع) بیعت می‌کنند و در بصره آن بیعت را می‌شکنند".

ام سلمه گفت: "قاسطان چه کسانی هستند؟

پیامبر(ص) فرمود: "معاویه و همدستان او از مردم دمشق".

ام سلمه گفت: "مارقان چه کسانی هستند؟

پیامبر(ص) فرمود: "اشخاصی که در نهروان صف آرایی می‌کنند"“[۱۱۰]. حمران گوید: “از امام باقر(ع) درباره این که مردم می‌گویند نامه مهر شده‌ای به ام سلمه داده شده، پرسیدم، امام(ع) فرمود: "چون پیامبر(ص) درگذشت، علمش و سلاحش و هر چه نزد او بود (از نشانه‌های امامت) به علی(ع) به ارث رسید، سپس به حسن(ع) و پس از او به حسین(ع) رسید و چون نگران بودیم که گرفتار شویم (و در کربلا آن اسلحه به دست دشمن بیفتد) حسین(ع) آن را به ام سلمه سپرد و سپس علی بن حسین(ع) آن را از او گرفت. گفتم: آری، چنین است، سپس به پدرت رسید و پس از وی به شما رسید؟ امام(ع) فرمود: "همین‌طور است"“[۱۱۱]. نقل شده است وقتی که علی(ع) تصمیم گرفت در عراق اقامت کند نامه‌ها و وصیت‌نامه خود را به ام سلمه سپرد و وقتی که حسن بن علی(ع) به مدینه بازگشت آنها را به وی داد[۱۱۲][۱۱۳].

ام سلمه و دفاع از اهل بیت(ع)

پس از آن‌که حضرت زهرا(س) آن خطبه طولانی را برای پس گرفتن فدک بیان کرد و ابوبکر از آن حضرت شاهد خواست، ام سلمه برخاست و با این بیان بر ابوبکر اعتراض کرد: “ای ابوبکر آیا درباره فاطمه، دختر رسول خدا(ص) چنین گفتاری سزاوار است؟! به خدا سوگند؛ او حوریه‌ای است به صورت بشر؛ به خدا او در دامان پرهیزکاران تربیت شده و پیوسته در حمایت ملائکه آسمان‌ها بوده و در دامان مادرانی پاک رشد نموده است؛ بنابراین او بهترین و برترین تربیت یافتگان است.

آیا گمان می‌کنید که پیامبر(ص) میراثش را بر او حرام کرده و به او اطلاع نداده است؟ با آن‌که خدا به او دستور داده ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱۱۴].

یا آن‌که تصور می‌کنی پیامبر(ص) به فاطمه اطلاع داده و او با امر پدر مخالفت کرده و آن‌چه را که حق او نیست، می‌خواهد؛ با آن‌که او بهترین و سیده زنان عالم و هم پایه مریم، دختر عمران است، و کسی است که با پدرش، مقام رسالت پایان یافته است. به خدا سوگند، پیامبر(ص) نه از سرما و گرما بر زهرا(س) ناراحت بود و پیوسته دست راستش را بالین وی و دست چپش را روپوش او قرار می‌داد. ابوبکر! دست نگهدار، زیرا پیامبر(ص) کارهای شما را می‌بیند و روزی را که نزد خدا می‌روی، به خاطر بیاور؛ وای بر شما که به زودی نتیجه کردارتان را خواهید دید”.

راوی می‌گوید: ابوبکر به جهت این اعتراض، حقوق یک سال ام سلمه را از بیت المال قطع کرد[۱۱۵]. 

عبدالله بن سنان می‌گوید: “از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: " زنی از انصار دوستدار ما اهل بیت بود و بسیار از حال ما می‌پرسید. یک روز که قصد دیدار ما را داشت عمر بن خطاب او را دید و به او گفت: " ای پیر زن انصاری! کجا می‌روی؟ " او در پاسخ گفت: " به سوی خاندان محمد می‌روم تا بر ایشان سلام کنم و پیمان خود را با آنها تازه کنم و حقشان را به جا آورم ". عمر به او گفت: " وای بر تو، آنها امروز بر تو و ما حقی ندارند، آنها در روزگار پیامبر(ص) حق داشتند ولی امروز دیگر حقی ندارند، پس بازگرد ". آن زن بازگشت و نزد ام سلمه رفت. ام سلمه به او گفت: " چرا دیر آمدی؟ " او در پاسخ گفت: " در راه، عمر بن خطاب را دیدم "، و آن‌چه را عمر گفته بود به ام سلمه گفت. ام سلمه به او گفت: " عمر دروغ گفته است، حق خاندان محمد(ص) تا روز قیامت همچنان واجب خواهد بود”[۱۱۶].

روزی به ام سلمه، خبر رسید که یکی از موالیانش (غلامانش) به علی(ع) بد می‌گوید. او را خواست و به او گفت: “فرزندم، به من خبر رسیده که تو به علی(ع) بد می‌گویی؟” او گفت: “آری”. ام سلمه گفت: “مادرت در عزایت بگرید، بنشین تا حدیثی را که از رسول خدا(ص) درباره علی(ع) شنیده‌ام برایت بگویم تا دیگر این کار را نکنی”. پس از خواندن حدیث، غلام ام سلمه گفت: “عقده دلم را گشودی، خدا به تو خیر دهد. به خدا دیگر هرگز به علی(ع) ناسزا نخواهم گفت”[۱۱۷][۱۱۸].

ام سلمه و مناظره با عایشه

هنگامی که طلحه و زبیر تصمیم گرفتند بیعت با علی(ع) را بشکنند و علیه او قیام کنند، به مکه نزد عایشه، همسر پیامبر اسلام(ص) رفته و او را تحریک کردند که با ایشان حرکت کند. عایشه در جواب آنها گفت: “اگر ام سلمه، همسر دیگر پیامبر(ص) بپذیرد من هم می‌پذیرم؛ زیرا موقعیت ام سلمه بهتر از من است”. پس حرکت کرد و به سوی منزل ام سلمه آمد. ام سلمه از دیدن وی شاد شد و از او پرسید: چه شده است که به دیدن من آمده‌ای؟!

عایشه گفت: “طلحه و زبیر می‌گویند امیرالمؤمنین عثمان مظلوم کشته شد”.

ام سلمه گفت: “عایشه! دیروز او را کافر می‌خواندی! چه شده که امروز او را امیر المؤمنین می‌دانی و از کشته شدن مظلومانه او خبر می‌دهی؟ تو چه می‌خواهی و چه نقشه ای کشیده‌ای؟”.

عایشه گفت: “تصمیم دارم برای اصلاح امت محمد خروج کنم. اگر تو هم با من همراهی کنی امید است خدا کار این امت را اصلاح کند”.

ام سلمه آهی کشید و گفت: “عایشه! چه می‌گویی؟ خروج کنم با آن‌که از پیامبر(ص) خدا پیشاپیش مطلبی را شنیده‌ام؟ تو را به خدایی که راست و دروغ تو را می‌داند قسم می‌دهم به یاد داری روزی را که رسول خدا(ص) در خانه تو بود و نوبت پذیرایی او با تو بود و من در خانه خود حریره‌ای پختم و به خانه تو آوردم، پس رسول خدا(ص) فرمود: " روزگاری نمی‌گذرد که سگ‌های حوأب (نام برکه‌ای در عراق) بر یکی از زنهای من که به پشتیبانی جمعیت ستمکاری خروج کرده، حمله می‌کنند و به طرف او پارس می‌کنند؟ " من از شنیدن این جمله بر خود لرزیدم و کاسه از دستم افتاد، رسول خدا(ص) به من فرمود: ام سلمه! چه شده است؟ " گفتم: یا رسول الله! چگونه بر خود نلرزم و ظرف از دستم نیفتد، زیرا چه اطمینانی است که آن زن من نباشم؟ آنگاه تو بر گفته من خندیدی، پیامبر(ص) متوجه تو شد و فرمود: "می‌خندی؟! گمان می‌کنم آن زن تو باشی. تو را به خدا سوگند، به یاد داری در یکی از مسافرت‌ها شبی در راه بودیم و پیامبر(ص) بین من و علی بن ابی طالب در حرکت بود و برای ما حدیث می‌فرمود، آنگاه تو شترت را بین او و علی بن ابی طالب(ع) راندی و میان او و رسول خدا(ص) فاصله‌ای ایجاد شد و پیامبر(ص) با تازیانه‌ای که در دست داشت به سر و صورت شتر تو کوبید و فرمود: " آری، گرفتاری علی از دست تو یک روز و دو روز نیست و آزارت یک بار و دو بار نیست. ولی آگاه باش که او دشمنی ندارد مگر منافق دروغ‌گو”.

تو را به خدا سوگند، به یاد داری در آخرین بیماری رسول خدا(ص)، پدر تو، ابوبکر و عمر وارد شدند و احوال پیامبر(ص) را پرسیدند، و سپس رسول خدا(ص) از مرگ خود خبر داد. آنها پرسیدند: مرگ، حتمی است؟ پیامبر(ص) فرمود: "آری حتمی است".

سپس پرسیدند: آیا کسی را خلیفه و جانشین خود قرار داده‌ای؟

پیامبر(ص) فرمود: "خلیفه من کسی است که کفش مرا می‌دوزد" و هنگامی که از خانه بیرون آمدند، علی(ع) را دیدند که کفش‌های پیامبر(ص) را اصلاح می‌کند”.

آن‌گاه ام سلمه گفت: “عایشه! آیا علیه علی خروج کنم با وجود آن مطالبی که از پیامبر(ص) درباره وی شنیده‌ایم؟”

پس عایشه هم به طلحه و زبیر پیام فرستاد که من خواسته شما را نمی‌پذیرم؛ ولی نیمه‌های شب صدای شترانی که در حال کوچ بودند شنیده شد[۱۱۹].

هنگامی که ام سلمه شنید عایشه تصمیم دارد علیه علی بن ابی‌طالب(ع) قیام کند و سخنان او بی‌اثر بود، با فرستادن نامه‌ای او را از حرکت نهی کرد و مطالبی را به او گوشزد نمود تا شاید بتواند او را بازدارد؛ ترجمه نامه ام سلمه این‌گونه است: “عایشه! تو حریم رسول خدایی، پس احترام این حریم را نشکن و پرده حرم را پاره مکن و از حکم قرآن که به نشستن در خانه دستور داده، خارج نشو؛ پس تو خود را در دیدگاه دیگران قرار مده.

پیامبر تو را دید و شناخت و اگر چنین کاری (قیام علیه علی(ع)) روا بود آن را به تو می‌فرمود، نه آن‌که تو را از آن بازدارد. پس آن‌چه را دستور داده انجام بده و از مخالفت وی بترس و گفته‌های رسول خدا را یاد کن؛ آن‌چه درباره آواز سگان حوأب فرمود را به خاطر داشته باش و جمله ما للنساء و للغزو زنان را با جهاد چه‌کار، را فراموش مکن. پیامبر تو را از تاخت و تاز در شهرها بازداشت و اگر ستون اسلام انحرافی بیابد زنان نمی‌توانند آن را برطرف کنند، و اگر رخنه و شکافی پیدا کند زنان نمی‌توانند آن را مرمت کنند. آن‌چه برای زنان پسندیده است آن است که چشم از نامحرم بپوشند و خود را از شدت حیا بپوشانند و رفت و آمد خود را کم کنند.

اگر رسول خدا را در این صحراه و یا در یکی از منازل بین راه ملاقات کنی چه خواهی گفت با آن‌که پرده‌اش را دریدی؟ کارهایت بر خدا پوشیده نیست و بر پیامبر(ص) وارد خواهی شد. به خدا قسم، اگر کارهای تو را من انجام داده بودم و به من می‌گفتند که به بهشت وارد شو، به خاطر این پرده‌دری از رسول خدا(ص) شرمگین بودم، پس، از خدا بترس و خانه‌ات را حصار خود، و قبرت را پشت پرده خانه‌ات قرار بده تا با این حال رسول خدا(ص) را ملاقات کنی، که با این عمل خدا را اطاعت کرده و با نشستن در خانه دین را یاری نموده ای”. عایشه در پاسخ گفت: “چنین نیست که تو تصور کرده‌ای، اکنون که امت دو دسته شده و پرچم مخالفت را برافراشته‌اند من قیام می‌کنم تا شاید میان آنها صلح ایجاد کنم و آتش فتنه را فروبنشانم”[۱۲۰].


نامه ام سلمه به امیرالمؤمنین(ع)

پس از آن‌که عایشه و طلحه و زبیر با جمعیت زیادی به طرف بصره حرکت کردند، ام سلمه موضوع را با فرستادن نامه‌ای به امیرالمؤمنین(ع) چنین گزارش داد: “همانا طلحه و زبیر و پیروان آنان که پیروان گمراهی هستند، تصمیم دارند عایشه را با خود همراه کرده و علیه تو قیام کنند. آنها به طرف بصره حرکت کردند و عامر بن کریز هم با ایشان است، و بهانه‌شان این است که عثمان مظلوم کشته شده و خود را خون‌خواه وی می‌دانند. خدا با قدرت و نیروی خود آنها را کفایت خواهد کرد؛ اگر خدا ما را از قیام و رفتن به میدان جنگ باز نداشته و امر به خانه نشستن نفرموده بود من هم به کمک و یاری شما قیام می‌کردم و با شما همراهی می‌کردم، اما فرزند عزیزم عمر بن ابوسلمه را که با جانم برابر است به خدمت شما می‌فرستم؛ نسبت به او نیکی کنید”.

فرزند ام سلمه همراه نامه نزد علی(ع) آمد و حضرت نیز او را گرامی داشت و او در تمام جنگ‌ها در رکاب امام(ع) حاضر بود و امام(ع) مدتی نیز او را حاکم بحرین قرار داد[۱۲۱][۱۲۲].

ام سلمه در صلح حدیبیه

رسول خدا(ص) بعد از نوشتن عهد نامه حدیبیه به اصحاب خود فرمود: “قربانیان خود را ذبح کنید و سرهایتان را بتراشید”. اصحاب خودداری کرده گفتند: چگونه قبل از طواف خانه و سعی بین صفا و مروه قربانی کنیم؟ حضرت سخت اندوهناک شد و اندوه خود را با ام سلمه در میان گذاشت. ام سلمه گفت: “یا رسول الله! شما خودت قربانی کن و سر را بتراش”. رسول خدا(ص) نیز چنین کرد، پس مردم هم با یقین و یا با تردید، قربانی کردند[۱۲۳][۱۲۴].

ام سلمه و حضور در جنگ‌ها

ام سلمه می‌گوید: “من در جنگ خندق در تمام مدت همراه رسول خدا(ص) بودم، و با آن‌که هوا بسیار سرد بود پیامبر(ص) خود نیز در خندق پاسداری می‌دادند. شبی ایشان را دیدم که برخاستند و مدتی نماز خواندند، سپس از خیمه خود بیرون رفته و ساعتی دیده‌بانی کردند”[۱۲۵]. همراه رسول خدا(ص) بیست بانوی مسلمان هم به خیبر آمده بودند، از جمله: ام سلمه همسر آن حضرت، صفیّه دختر عبدالمطلب، ام ایمن، سلمی همسر عاصم بن عدی، سهله دختر عاصم، ام عماره، ام منیع، کعیبه، ام متاع، ام سلیم، ام ضحاک، هند دختر عمرو بن حزام، ام علاء، ام عامر، ام عطیه و ام سلیط[۱۲۶]. ام سلمه می‌گوید: “من در جنگ‌های گوناگونی که در آن ترس و کشتار حکم‌فرما بود، در خدمت پیامبر(ص) بودم، مانند جنگ‌های مریسیع، خیبر، حدیبیه، فتح مکه و حنین. هیچ کدام از این جنگ‌ها پیامبر(ص) را به اندازه جنگ خندق به زحمت نینداخت و برای ما هیچ کدام ترسناک‌تر از جنگ خندق نبود؛ چون مسلمانان هم چون درخت پر شاخ و برگی بودند و ما به طایفه بنی قریظه به خاطر احتمال حمله به زن‌ها و بچه‌ها اطمینان نداشتیم. لذا از مدینه، تا صبح پاسداری می‌شد و تمامشب بانگ تکبیر در مدینه بلند بود و مردم شب را با ترس به صبح می‌آوردند، تا آن‌که خداوند متعال دشمنان را باز گرداند و خیری به آنان نرسید”[۱۲۷][۱۲۸].

ام سلمه؛ راوی احادیث پیامبر(ص)

ام سلمه احادیث فراوانی از پیامبر(ص) نقل کرده است و کتاب‌های اهل سنت نوشته‌اند که “مسند” او سیصد و هفتاد و هشت حدیث دارد، اما چنین فهرستی از احادیث نقل شده از ام سلمه در منابع شیعه تهیه و منتشر نشده است. همچنین او از حضرت فاطمه(س) حدیث روایت کرده است و گروهی از او حدیث شنیده‌اند که نام آنان در منابع آمده است. اکثر روایات مربوط به سفیران قریش در حبشه و مناظرات ایشان با جعفر بن ابی طالب در حضور نجاشی از طریق ام سلمه نقل شده است[۱۲۹]. بعضی روایات نیز از امام باقر(ع) در این باره نقل شده است[۱۳۰].

سعید بن مسیب، شقیق بن سلمه، اسود بن یزید، شعبی، ابو صالح السمان مجاهد، نافع بن جبیر بن مطعم، نافع مولی ابن عمر، عطاء بن ابی رباح، شهر بن حوشب، ابن ابی ملکیه و... از جمله کسانی هستند که از ام سلمه حدیث نقل کرده‌اند[۱۳۱]. در ادامه به بخشی از احادیثی که ام سلمه نقل کرده یا از او نقل شده اشاره می‌کنیم. ام سلمه گوید: “شنیدم پیامبر اسلام(ص) می‌فرمود: "هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر که علی را دشمن دارد مرا دشمن داشته است و دشمن من، دشمن خداست".

هم چنین ام سلمه گوید: “شنیدم از رسول خدا(ص) که می‌فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَ الْحَوْضَ»؛ علی با قرآن و قرآن با علی است این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض کوثر به من ملحق شوند[۱۳۲].

ابن مسلم می‌گوید: “با حسن بصری و انس بن مالک به خانه ام سلمه رفتیم. انس بر در خانه نشست و ما وارد خانه شدیم و بر ام سلمه سلام کردیم. ام سلمه پاسخ داد و از حسن بصری پرسید: تو کیستی فرزندم؟ او گفت: "حسن بصریم، آمده‌ام تا حدیثی را که از پیامبر(ص) درباره علی(ع) شنیده‌ای برایم بگویی". ام سلمه گفت: " به خدا برایت حدیثی را خواهم گفت که خود با گوش‌هایم از رسول خدا(ص) شنیدم وگرنه هر دو کر شوند و با این دو چشمم دیدم وگرنه کور شوند و دلم آن را حفظ کرده وگرنه مهر بر آن نهاده شود و لال شوم اگر نشنیده باشم که رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: " ای علی! هر بنده‌ای که خدا را ملاقات کند و منکر ولایتت باشد چون پرستنده بت خدا را ملاقات کرده است"“[۱۳۳].

روزی ام سلمه در حجره خود شنید که پیامبر(ص) می‌فرماید: “ای مردم! وقتی من در کنار حوض کوثر می‌ایستم شما را می‌آورند. پس عده‌ای از شما به طرف حوض می‌آیید و عده‌ای از آن دور می‌شوید، شما را صدا می‌کنم تا پیش من بیایید، اما منادی از طرف خدا می‌گوید: " یا رسول الله! اینان بعد از تو، راه شما را تغییر دادند". پس به شما می‌گویم از من دور شوید”[۱۳۴][۱۳۵].

ام سلمه و ماجرای ساختن خانه

واقدی از عبدالله یزید هذلی خبر داد که می‌گفته است خانه‌های رسول خدا(ص) را در آن هنگام که عمر بن عبدالعزیز از سوی ولید بن عبدالملک حاکم مدینه بود و می‌خواست آنها را ویران و ضمیمه مسجد نماید، دیدم. خانه‌هایی از خشت خام بود و حجره‌ها از شاخه‌های بریده خرما که میان آن را گل اندود کرده بودند، ساخته شده بود. آنها را شمردم نُه خانه بود که در فاصله خانه عایشه تا دری که مخصوص آمد و شد پیامبر(ص) بود و از آنجا تا حدود خانه امروزی اسماء دختر حسن بن عبدالله ادامه داشت و حجره ام سلمه با خشت خام ساخته شده بود. وقتی از نوه ام سلمه در این‌باره سؤال شد، او گفت: “هنگامی که پیامبر(ص) به جنگ دومة جندل رفته بود، ام سلمه خانه خود را با خشت خام ساخت. هنگامی که پیامبر(ص) از جنگ بازگشت و آن خانه ساخته شده از خشت خام را دید، در آن حال، ام سلمه که همسر آن حضرت بود به حضورشان آمد، پیامبر(ص) او پرسیدند: این بنا چیست؟ او گفت: "خواستم بدین‌گونه از دیدگان مردم پوشیده باشم". پیامبر(ص) فرمود: "ای ام سلمه! ناپسندترین راهی که مال مسلمان در آن هزینه می‌شود ایجاد بنا و ساختمان است"[۱۳۶][۱۳۷].

ام سلمه و عزاداری برای امام حسین(ع)

هنگامی که حسین بن علی(ع) عازم عراق شد نامه و وصیت خود را به ام سلمه سپرد و به او فرمود: “هرگاه بزرگ‌ترین فرزندم آن را خواست، به وی بسپار”. پس از شهادت امام حسین(ع) امام علی بن الحسین به مدینه بازگشت و ام سلمه امانت‌ها را به وی سپرد[۱۳۸].

ام سلمه می‌گوید: “شبی رسول خدا(ص) از خانه بیرون رفت و پس از مدتی طولانی خاک‌آلود و ژولیده موی بازگشت. پرسیدم: یا رسول الله(ص)! چه شده که شما را چنین می‌بینم؟ پیامبر(ص) فرمود: "مرا در این وقت شب به محلی از سرزمین عراق به نام کربلا بردند و محل کشته شدن حسین و عده‌ای از اهل‌بیتم را به من نشان دادند". سپس دست مبارک را گشود و فرمود: "این خاک، از خاک آنجاست، آن را کاملاً حفظ کن". "آن را گرفتم، شبیه خاک سرخ بود و در شیشه ریخته و سر آن را محکم بستم تا وقتی که حسین(ع) از مکه به سوی عراق حرکت کرد. من هر شب و روز آن شیشه را می‌دیدم، حتی صبح روز عاشورا آن را به شکل اول دیدم اما هنگام عصر مشاهده کردم که گویا خون تازه است که در شیشه ریخته‌اند. پس ناله‌ام بلند شد و گریه‌ام شدت گرفت اما از ترس ملامت دشمنان سکوت کردم تا وقتی که خبر شهادت حسین(ع) به مدینه رسید[۱۳۹].

هنگامی که حسین(ع) عازم عراق شد ام سلمه گفت: “فرزندم، از این مسافرت صرف‌نظر کن و با رفتنت به عراق مرا محزون مکن؛ زیرا از جدّت، رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: "حسینم را در سرزمین عراق در محلی به نام کربلا شهید می‌کنند"“.

امام حسین(ع) فرمود: “ای مادرم! من خود می‌دانم که چه می‌کنم، هر جا بروم مرا می‌کشند؛ به خدا قسم، روزی را که در آن روز کشته می‌شوم می‌دانم، و آن‌که مرا می‌کشد را می‌شناسم. محلی که در آنجا دفن می‌شوم را می‌دانم و کسانی را که از اهل‌بیتم با من کشته می‌شوند، می‌شناسم. ای مادر! می‌خواهی محل کشته شدن و دفن خود را به تو نشان دهم!” پس اشاره‌ای به طرف کربلا کرد، زمین‌ها هموار گردید تا آن‌که خوابگاه و محل دفنش را مشاهده کردم و مکان لشکر و محل توقف ایشان را دیدم. سپس فرمود: “در اینجا اهل‌بیت من بی‌کس و تنها می‌گردند، فرزندان مرا می‌کشند و به غل و زنجیر بسته، و آنها را اسیر می‌نمایند و آنها هرچه ناله کنند کسی آنان را یاری نمی‌کند”. سپس مشتی از خاک آنجا را به من داد و فرمود: “این را هم با آن‌چه جدّم به تو سپرده، نگهداری کن و هر وقت هر دو به خون تبدیل شد، بدان که شهید شده‌ام”[۱۴۰].

ابن عباس می‌گوید: “در خانه خوابیده بودم که ناگاه صدای ناله بلندی را از خانه ام سلمه شنیدم. به خانه وی رفتم، مردم مدینه نیز از زن و مرد به سوی خانه ام سلمه هجوم آوردند. به ام سلمه گفتم: ای أم المؤمنین! این ناله برای چیست؟ او به من پاسخی نداد و به طرف زن‌های بنی‌هاشم توجه کرد و گفت: "ای دختران عبدالمطلب! به من کمک کنید و با من بگریید، به خدا قسم، آقای شما، سید جوانان بهشت و سبط رسول خدا، حسین، را کشتند". پرسیدم: ای مادر مؤمنین! از کجا فهمیدی؟

ام سلمه گفت: "الان در خواب، رسول خدا(ص) را آشفته‌رو، افسرده، محزون و خاک‌آلود دیدم؛ علت آن را پرسیدم، پیامبر(ص) فرمود: "امروز فرزندم حسین و اهل بیت او را کشتند و من مشغول دفن ایشان بودم و اکنون از دفنشان فارغ شدم". از خواب بیدار شدم، گویا هیچ چیز نمی‌فهمیدم و عقلم را از دست داده بودم. پس به سراغ تربت حسین که جبرییل برای رسول خدا(ص) آورده و او به من سپرده بود و من آن را در شیشه نگهداری می‌کردم، رفتم، دیدم خون تازه در شیشه در حال جوشیدن است". ام سلمه از آن خون برداشت و به صورت خود مالید و مردم آن روز را روز نوحه و ماتم قرار دادند، تا این که خبر رسید همان روز حسین بن علی(ع) شهید شده است”[۱۴۱][۱۴۲].

سرانجام ام سلمه

ام سلمه پس از شهادت امام حسین(ع) وفات کرد و مزار وی در بقیع در کنار مزار بزرگان صدر اسلام است[۱۴۳][۱۴۴].

جستارهای وابسته

منابع

  1. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱
  2. علی‌زاده، فرهاد، مقاله «ام سلمه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳

پانویس

  1. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹، ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۱۱، ص۶۰۳.
  2. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس التقیس، ج۱، ص۴۶۶.
  3. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۹؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۴؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۳.
  4. احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحقدة والمتاع، ج۶، ص۵۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۰.
  5. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۳، ص۶۰۳.
  6. نویری، نهایة الارب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص، ۱۷۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۰.
  7. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴.
  8. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، جا ص۶۹.
  9. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۳۶.
  10. شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، ج۵، ص۲۸۳.
  11. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۰.
  12. ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹.
  13. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۳، ص۱۶۴؛ نویری، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص۱۷۹.
  14. ابوالفرج شافعی حلبی، السیرة الحلبیه ج۳، ص۴۴۷.
  15. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹، احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶ ص۵۳.
  16. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹.
  17. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۴۵۹-۴۶۰.
  18. احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۸؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۲۸.
  19. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۰.
  20. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۱.
  21. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۶۰۳.
  22. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۶۰۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۲۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۴.
  23. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۳۲۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۲۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۶۰۴.
  24. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۳، ص۱۶۴.
  25. احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۲، ص۳۱۰؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۳۸.
  26. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱.
  27. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵۹.
  28. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیة، ج۲، ص۴۴۷.
  29. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۴۴۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱.
  30. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۱؛ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱.
  31. ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۲-۷۳؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۴۴۷.
  32. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۱-۱۶۲.
  33. احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۲، ص۵۳؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص۱۷۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۰.
  34. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۳؛ کلینی، اصول کافی، ج۵، ص۳۹۱.
  35. ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۱.
  36. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۵؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده والمتاع، ج۲، ص۵۳.
  37. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹.
  38. شیخ طبرسی، أعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۷۷.
  39. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۲، ص۵۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴۵.
  40. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۳؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۲، ص۵۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۴۷.
  41. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۲.
  42. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۴۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۰۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  43. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۰۸؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  44. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  45. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۲؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  46. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۲۹؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  47. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۲۶؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  48. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۹۰؛ عزالدین ابن اثیر، اسد العغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۵۰.
  49. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷.
  50. ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰.
  51. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۳.
  52. ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۸۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۷، ص۲۸۴.
  53. احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۲.
  54. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۱.
  55. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶ ص۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۲.
  56. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص۱۸۰.
  57. ابو الفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۴۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۷.
  58. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۴.
  59. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۶؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۹۳؛ ابن کثیر، البدایه والنهایه، ج۶، ص۲۳۰.
  60. ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۸۴.
  61. ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۸۴.
  62. ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۱۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۶ ص۲۳۱؛ شیخ صدوق، امالی، ص۱۳۹.
  63. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۷، ص۴۸؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۵۵؛ شیخ صدوق، امالی، ص۱۳۹.
  64. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱۰، ص۵۰۱؛ ابن بطریق، العمده، ج۱، ص۱۲۶؛ سید بن طاووس، الطرائف، ج۱، ص۱۲۶؛ عبیدالله بن احمد حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج۲، ص۱۱۰.
  65. محمدبن یوسف صالحی دمشقی، سبل الهدی فی سیرة خیر العباد،، ج۷، ص۳۰۴؛ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۸-۲۵۱.
  66. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۴.
  67. سید جمیلی، نساء النبی، ص۸۴.
  68. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۲، ص۲۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۱۵۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۶.
  69. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۳۴۵.
  70. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۵.
  71. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۵۶؛ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۶.
  72. شیخ صدوق، امالی، ص۳۸۰؛ شیخ طوسی، امالی، ص۴۲۵-۴۷۹.
  73. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۷؛ شیخ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷.
  74. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۲۴.
  75. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۵۵-۴۵۶.
  76. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۰۶.
  77. جعفر، مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۸.
  78. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۳۶.
  79. احمد بن یحیی بلاذری، انساب. الاشراف، ج۱، ص۴۳۰؛ جعفر مرتضی عاملی، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۱۶۰.
  80. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۷.
  81. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۵-۱۶۶.
  82. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۶.
  83. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷.
  84. إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۴۲.
  85. ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۸، ص۳۰۷.
  86. ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۸، ص۳۰۷.
  87. مسند ابن راهویه، اسحاق بن راهویه، ج۴، ص۱۰
  88. الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۳۴۳.
  89. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۰۱.
  90. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۴۰.
  91. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۳.
  92. .السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۲-۳۲۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۳۴۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۰۵.
  93. .الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۹۵.
  94. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۴.
  95. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۰۳.
  96. مسند ابن راهویه، اسحاق بن راهویه، ج۴، ص۱۲-۱۰.
  97. .الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۸۶- ۹۱؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۰۳-۲۰۵.
  98. فروع کافی، کلینی، ج۵، ص۴۹۴.
  99. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۵.
  100. .الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۱۸.
  101. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۹۳-۹۲.
  102. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۹۵.
  103. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۷.
  104. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  105. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  106. الأمالی، شیخ مفید، ص۳۸؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۵، ص۲۱۴.
  107. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۸.
  108. .الأمالی، شیخ مفید، ص۳۷.
  109. .بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص۱۸۳.
  110. معانی الأخبار، شیخ صدوق، ص۲۰۴.
  111. اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۳۴۰.
  112. اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸.
  113. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۸.
  114. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  115. .دلائل الامامة، محمد بن جریر طبری، ص۳۰.
  116. .روضه کافی، کلینی ۸، ص۱۵۶.
  117. . الأمالی، شیخ صدوق، ص۳۸۰.
  118. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۱.
  119. الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۴۳.
  120. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۲.
  121. انساب الاشراف، بلاذری، ص۴۳۰.
  122. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۶.
  123. تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، ص۳۱۲-۳۱۳؛ زوجات النبی(ص)، سعید ایوب، ص۶۴-۶۲.
  124. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۶.
  125. المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۶۴.
  126. المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۸۵.
  127. المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۶۴.
  128. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۷.
  129. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۰، ص۲۱۹.
  130. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۱۴۷.
  131. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۰۱
  132. زوجات النبی)صل)، سعید ایوب، ص۶۲- ۶۰.
  133. الأمالی، شیخ صدوق، ص۳۱۵.
  134. زوجات النبی)صل)، سعید ایوب، ص۶۴ – ۶۲.
  135. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۷.
  136. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۷۲.
  137. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۹.
  138. اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۳۵.
  139. الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۳۰.
  140. الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۲۵۳-۲۵۴.
  141. الأمالی، شیخ طوسی، ص۳۱۵.
  142. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۳۰.
  143. زوجات النبی(ص)، سعید ایوب، ص۶۲.
  144. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۳۲.