غلو در قرآن
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل غلو (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
زیادهروی و گزافهگویی در توصیف پیشوایان و آنان را در جایگاه خدا قرار دادن. غلو از "غَلا، يَغْلُوا" به معنی از حد و اندازه گذشتن و زیادهروی کردن است. گاهی غلو، خارج نمودن انسانها از حدود انسانیت و وصف نمودن آنان به اوصافی خدایی است. بنابراین هنگامی که در مورد منزلت و مقام کسی زیادهروی صورت میگیرد، غلو مصداق پیدا میکند. «غالی» به کسی میگویند که زیادهروی کرده و دچار افراط شده است. در مقابل آن «قالی» به کسی میگویند که دچار تفریط شده است. کلام امیر مؤمنان(ع) شاهد خوبی بر این معنا است: «یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ»، «دو گروه درباره من هلاک شدند، دوستی که افراط ورزید و دشمنی که تفریط نمود»[۱]؛ و همچنین فرموده است: «یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ»، «دو گروه درباره من هلاک میشوند، دوستی که دوستی را از حد بگذراند و بهتانزنی که به من دروغ بندد»[۲]؛ راغب اصفهانی گوید: غلو به معنای تجاوز از حد است و چون در مورد افزونی در قیمت باشد، «غَلاء» یعنی ارتفاع در قیمت (گرانی) و چون زیادهروی در جاه و مقام باشد، «غلو» یعنی ارتفاع از حد و اگر زیادهروی در پرتاب تیر باشد واژه «غَلْو» را درباره آن به کار میبرند. و همه آن تعبیرات مشتق از غلا، یَغْلُوا است. آیه ﴿لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ﴾[۳] گویای همین معنا است. «غَلی و غَلَیان» نیز، به معنی جوش آمدن محتوای دیگ است، آنگاه که کف میکند و سر میرود. آیه ﴿طَعَامُ الْأَثِیمِ * کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ﴾[۴]؛ کلمه ﴿یَغْلِی﴾ در جوشیدن به کار رفته است[۵]؛ آنچه راغب در مفردات آورده و طباطبایی[۶] نیز آن را نقل کرده، خلاصه سخن و دیدگاه همه لغتنویسان معروف است و در هیچ یک از منابع لغتنویسان واژه «غلو» به معنای تفریط یعنی پایین آوردن بیش از اندازه و در جهت تنقیص به کار نرفته است. بلکه در جهت افراط و ارتفاع استعمال شده است، بنابراین سخن برخی از مفسران مانند زمخشری که آن را در معنای منفی و تنقیص به کار گرفته، صحیح نخواهد بود[۷]. بنابراین، معادل فارسی واژه «غلو» در تمام فرهنگهای لغت، «از حد گذشتن»، «تجاوز از حد نمودن»، «گزافهگویی» و «زیادهروی» است که وجه اشتراک همه این تعایبر «زیادهروی در وصف» است. در علم بدیع، زیادهروی در وصف دارای سه مرتبه است: ۱. مبالغه؛ ۲. اغراق؛ ۳. غلو. از این منظر، مبالغه مادون اغراق و اغراق مادون غلو است و غالباً تفکیک این سه از یکدیگر، بهویژه اغراق از غلو، امری مشکل است؛ مانند: ز سم ستوران در آن پهن دشت/زمین شش شد و آسمان گشت هشت! شود کوه آهن چو دریای آب / اگر بشنود نام افراسیاب![۸]. غلو دارای اقسامی است: ۱. غلو شعری (یا غلو ادبی و احساسی). ۲. غلو شطحی (یا غلو صوفیانه). ۳. غلو الحادی (یا غلو کافرانه و مشرکانه که شدیداً مورد نهی قرآن کریم است). غلو شعری یا احساسی مانند: تو تا بخت منی هرگز نخواهم / تو تا عمر متی هرگز نمیرم! غلو شطحی یا صوفیانه هرچند با ظاهر شریعت معمولاً ناسازگار است، ولی آنان برای خود آنها را در قالب اصطلاحاتی خاص تفسیر و توجیه میکنند که البته پذیرفتن این توجیهات نیز، آسان نیست: گفت فرعونی: انا الحق، گشت پست / گفت منصوری: انا الحق و برست! این انا را رحمة الله ای محب / و ان انا را لعنة الله در عَقِب! زآنکه آن سنگ سیه بُر این عقیق/ آن عدوی نور بود و این عقیق. غلو الحادی این است که کسی یا کسانی، برای انسان، مقام یا صفات الهی قائل شوند و او را شریک و همانند خدا بدانند. یا او را فرزند خدا و آنگاه معبود و رب خود به حساب آورند. چنان که یهود، حضرت عزیر پیامبر(ص) را و نصارا عیسی(ع) را پسر خدا، مشرکان، فرشتگان را دختران خدا میپنداشتند. گروهی نیز در حق ائمه اطهار(ع) دچار غلو و برای آنان مقام و صفات خدایی قائل شدند. قرآن کریم میفرماید: ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ﴾[۹]. آنان نه تنها عزیر و مسیح را به مقام فرزندی خدا رساندند و در واقع خدا را همسطح یک انسان قرار دادند و صفات بشری برای او قائل شدند، بلکه پا به پای مشرکانی حرکت کردند که فرشتگان را دختران خدا میدانستند و به همین جهت مشمول نفرین خداوند یکتا شدند. در آیه دیگری، انحراف و خطای بزرگ دیگر آنان را یادآور میشود که احبار و رهبان و مسیح را ارباب خود گرفتند و برای آنان مقام ربوبیت و معبودیت قائل شدند: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾[۱۰]. این آیه به وضوح مصداق غلو اعتقادی و عملی را بیان نموده است که اهل کتاب دچار آن شده بودند و دانشمندان دینی و راهیان خود را تا مقام ربوبیت بالا برده و در برابر آنان طاعت و خضوع بندگی مینمودند و تسلیم بیقید و شرط آنها میشدند. با اینکه از احبار و رهبان خلاف شرع فراوانی میدیدند، ولی با اطاعت کورکورانه از آنان در واقع به گونهای آنها را میپرستیدند! آری، آنان احبار و راهبان را شریک در طاعت و مسیح را شریک در عبادت خویش قرار دادند در حالی که دستور یافته بودند که جز خدا را که معبودی یگانه است، نپرستند و برای او شریکی قائل نشوند. قرآن کریم غالیان را به شدت نکوهیده و آنان را به کفر، شرک و ظلم متهم نموده و جهنم را جایگاه آنان دانسته است: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾[۱۱]. بر اساس این آیه، کسانی که عیسی را به مقام خدایی رساندهاند محکوم به کفر، شرک و ظلم میباشند و در آخرت نیز، مستحق عذاب خواهند بود. بر پایه همین ملاک و معیار، کسانی که در طول تاریخ حیات بشری، چهرههای شاخص را به مقام الوهیت و معبودیت میرسانند - همچون غالیانی که امیر مؤمنان(ع) و یا دیگر امامان را به مقام خدایی رساندند - محکوم به کفر، شرک و ظلم هستند. لذا برای مصون ماندن مردم از عقاید فاسد آنان، باید سطح معرفت و آگاهی مردم را بالا برد و آثار مخرِّب غلو غالیان را به همگان گوشزد کرد. قرآن کریم، با یادآوری عقاید انحرافی غالیانِ اهل کتاب، این گونه هشدار میدهد: ﴿لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾[۱۲] یکی از جریانهای انحرافی در زمان ائمه معصومین(ع)، غلو گروهی از مردم درباره امامان هم عصرشان بوده است. انگیزههای این افراد، با توجه به اینکه بعضی از غالیان به خاطر عشق و علاقه افراطی و طغیان احساسات درباره ائمه، صفات خدایی مثل صفت خلق، رزق، قدرت بینهایت و علم بینهایت برای آنان قائل میشدند. دستهای نیز از روی جهالت و سادهدلی، هر چیز محال و ناممکن را درباره آن بزرگواران، ممکن و شدنی میدانستند. گروهی نیز از سر هوی و هوس، عشرتطلبی، برتریجویی، با هدف زمینهسازی برای اباحیگری و هرزگی خویش، امامان را به مقام خدایی میرساندند تا خود را به عنوان پیامبر و باب و وسایط فیض آنان، به مردم معرفی نمایند تا به خواستههای سیاسی و اقتصادی خویش دست یابند. در میان این گروهها، شخصی به نام ابوالخطاب (محمد بن ابی زینب مقلاص اسدی) قائل به خدایی امام صادق(ع) و پیغمبری خود شد تا اباحیگری را راه بیندازد و انجام گناهان را مباح و ترک واجبات را لازم بشمارد! شخص دیگری به نام مُغَیرة بن سعید به امام صادق(ع) دروغ میبست. او دست نوشتههای اصحاب امام باقر(ع) را میگرفت و از جانب خویش، احادیثی جعلی را در میان آنها داخل میکرد و به عنوان نقل حدیث، مطالب خویش را به صاحبان نوشتهها القاء مینمود. یونس بن عبد الرحمان، یکی از صحابه برجسته امام هشتم(ع) از هشام بن حکم نقل میکند که او گفته امام صادق(ع) فرمود: «مغیرة بن سعید، عمداً به پدرم امام باقر(ع) دروغ میبست. عوامل نفوذی او در میان اصحاب امام باقر(ع) نفوذ میکردند و دست نوشتههای آنها را به کفر و زندقه میآلودند و آنها را به آن حضرت نسبت میدادند و آنگاه، آنها را در میان مردم، پخش و تبلیغ میکردند و در نتیجه، هر چه مطالب غلو آمیز در میان احادیث مردم باشد، از دست ساخته و جعلیات مغیرة بن سعید است»[۱۳]. کار به جایی رسید که امام صادق(ع) مغیرة بن سعید و استاد یهودی او را که به او سحر و شعبده و امور تردستی میآموخت، لعنت کرد[۱۴]. به همین جهت بود که امام صادق(ع) فرمود: «لَا تَقْبَلُوا عَلَیْنَا حَدِیثَنَا إِلَّا مَا وَافَقَ الْقُرْآنَ وَ السُّنَّةَ أَوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أَحَادِیثِنَا الْمُتَقَدِّمَةِ فَإِنَّ الْمُغِیرَةَ بْنَ سَعِیدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ دَسَّ فِی کُتُبِ أَصْحَابِ أَبِی أَحَادِیثَ لَمْ یُحَدِّثْ بِهَا أَبِی فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ لَا تَقْبَلُوا عَلَیْنَا مَا خَالَفَ قَوْلَ رَبِّنَا تَعَالَی وَ سُنَّةَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ(ص) فَإِنَّا إِذَا حَدَّثْنَا قُلْنَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص)»، «هر حدیثی را که به ما نسبت میدهند نپذیرید، مگر آنکه موافق با قرآن و سنت باشد، یا اینکه شاهدی از احادیث صحیح گذشته ما بر تأیید آن بیاید؛ زیرا مغیرة بن سعید- که خدا او را لعنت کند - در میان کتابهای اصحاب پدرم، احادیثی را با حیلهگری وارد کرده که پدرم آنها را نگفته است. بنابراین، از خدا پروا کنید و هر آنچه که مخالف سخن پروردگار متعال و سنت پیامبر ما است و به ما نسبت میدهند نپذیرید؛ زیرا ما چون حدیث گوییم، از قول خدای عزوجل و رسول خدا(ص) سخن میگوییم»[۱۵]. آری، این آموزه بزرگی است که امام صادق(ع) آن را به ما میآموزد که باید قرآن کریم را اساس و ملاک اصلی صحت و سقم روایات قرار دهیم و روایات را به قرآن عرضه بداریم، نه اینکه قرآن را بر روایات عرضه نماییم! امام صادق(ع) به شدت از غالیان بیزاری جسته و فرموده است: غالیان در روز قیامت، مورد خشم پروردگارند. حنان بن سدیر از پدرش نقل کرده که گفته است، به امام صادق(ع) گفتم: مردم گمان میکنند که شما اهل بیت، خدایانی هستید که بر ما قرآن را نازل میکنید! امام صادق(ع) فرمود: «ای سدیر، گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خون من از این افراد بیزارند؛ این افراد بر دین من و پدران من نیستند؛ به خدا سوگند روز قیامت، من و آنان گرد هم نمیآییم، زیرا خدا بر آنان خشمناک است»[۱۶]؛ امام رضا(ع) فرموده است: «خدا، غالیان را لعنت کند، با آنان همنشینی نکنید و رفاقت و دوستی ننمایید و از آنان بیزاری بجویید، زیر خدا از آنان بیزاری جسته است»[۱۷]. محقق شوشتری در کتاب«الأخبار الدخیله» به نقل از رجال کشی مینویسد: «گروهی از ناصبیان و سایر مخالفان به قصد تخریب دین اخبار نادرستی درباره فضائل و معجزات ائمه جعل کردند؛ زیرا مردم با دیدن این اخبار باطل، حتی اخبار درست ایشان را نیز نمیپذیرند و رد میکنند. امام باقر(ع) فرمود: برای این که ما را مبغوض و مغضوب مردم قرار دهند، از ما چیزهایی روایت کردهاند که نگفتهایم و انجام ندادهایم»[۱۸]؛ سید هاشم معروف الحسنی مینویسد: از جمله خطرناکترین نفوذیها در جامعه شیعه، گروهی بودند که به ارادت و دوستی اهل بیت(ع) تظاهر میکردند و مدتی دراز، خود را در زمره روات و اصحاب ائمه(ع) جا زدند و توانستند مجموعه بزرگی از احادیث جعل شده در اصول حدیثی را به عنوان احادیث ائمه وارد سازند. از مغیرة بن سعید نقل شده که گفته بود: دوازده هزار حدیث در اخبار جعفر بن محمد جعل کردهام![۱۹]. غلو دارای آثار و عوارض منفی و مخرب فراوانی است. نخستین اثر آن، شریک قرار دادن برای خداوند متعال است؛ زیرا غالیان، اولیای الهی را شریک صفات خدا و همپایه خدا قرار میدهند. دومین اثر غلو، اساطیری نمودن ذهن و زبان مردمان است که این امر سبب میشود مردم، بر بال اوهام و خیالات قرار گیرند و از واقعیات به دور بمانند. سومین اثر منفی غلو، القای شخصیت کاذب به کسانی است که مورد مدح و ستایش غالیان قرار میگیرند که به نوعی آنان را از خود تهی نموده و از مسیر خودشناسی دور میسازند. چهارمین اثر غلو، آلوده نمودن محیط فرهنگی به اباطیل و خرافات و غیر واقعی جلوه دادن چهرههای واقعی است. در واقع غالیان، سراب را آب و آب را سراب مینمایانند. غلو عامل پیدایش فرهنگ تملّق و چاپلوسی و میراندن فرهنگ نقد و انتقاد بجا، از سردمداران و مدیران و مسئولان است. غالیان با دامن زدن به غلو بر غرور و خودخواهی صاحب منصبان جاهطلب میافزایند و آنان را در جایگاه خدا مینشانند! به گونهای که یسئل و لا یسئل شوند تا ندای هیچ آمر به معروف و ناهی از منکری به گوش آنان نرسد! غالیان در طول تاریخ به روشنی نشان دادهاند که همچون شمشیر دو دم یا قیچی دو لبی هستند که از دو طرف میبُرند. از یک طرف، ممدوحان خویش را با اغراق و مبالغه در ستایش در بلندای رأی و منش و غلو در شخصیت و کیش، از مردم جدا میکنند و ردای خداوندگاری را بر قامت آنان میپوشانند و از طرف دیگر، مردمان بیخبر را به دنبال خود میکشانند و آنان را وسیله دست یافتن به اهداف بلندپروازانه خویش میگردانند! غالیان، همیشه رمز بقا و ماندگاری خویش را در خرافهپذیری مردمان بیخیال و ستمپذیر و ناآگاه دانسته و با نردبان آنان بر بام مراد خویش دست یافتهاند. نتیجه: از آنجا که مجموعه کتب روایی در دنیای اسلام در برگیرنده مطالب صحیح و سقیم و غث و سمین فراوان است و استناد شماری از غالیان به طوایفی از آن روایات است که مبنای ارائه عقیده غلو آمیز آنان گردیده است؛ این معنا مسئولیت حدیثشناسان را در برابر سوء برداشتهای آنان دو چندان میکند. از این رو، برای پاکسازی عقاید انحرافی، نخست باید سراغ منابع تغذیه فکری منحرفان را گرفت. بر حدیثشناسان فرض است که احادیث درست را از نادرست باز شناسند و حقایق گفتار، رفتار و کردار رسول بزرگ اسلام و ائمه معصومین(ع) را در قالب نقل احادیث صحیح و معقول، بر مردم عرضه بدارند و جرعههای خوشگوار فرهنگ قرآن و مکتب اهل بیت(ع) را، از زلال احادیث صحیح آنان به مردم بنوشانند. چنین امری تحقق نمییابد مگر این که: اولاً: روایات را بر قرآن عرضه کنیم. ثانیاً: روایات را بر سنت قطعی پیامبر اکرم(ص) تطبیق دهیم. ثالثاً: در شناخت محتوای روایات علاوه بر «ملاک قرآن و سنت»، «عقل فطری» و «علم قطعی و یقینی» را نیز دخالت دهیم.
غلو در فرهنگنامه پیامبر در قرآن کریم
یکی از اهداف مهم پیامبران و پیامبر اسلام مبارزه با عقاید غلوآمیز است. منظور از غلو بالا بردن از حد واقعیت، گزافهگویی و سخن درست نگفتن در حوزه عقاید دینی است. کلمه “غلو” چهار بار در قرآن استعمال شده، ولی تنها دو بار آن به معنای مصطلح، یعنی بالابری بیحد و بیجا، آن هم در حوزه عقاید دینی و خطاب به اهل کتاب است؛ اما هشداری است کلی به پیامبر و پیروان وی که مبادا دچار غلو در دین شوند و راه انحراف و تحریف دین را پیش گیرند. قرآن کریم افزون بر این که مواردی از مبارزه پیامبر اسلام با خرافات و عقاید غلوآمیز را بیان میکند، از مواردی دیگر از پیامبران پیشین شرح میدهد. ذکر این غلو نوعی بیان تجربه تاریخی در میان ادیان و پیشگیری از آن است: ﴿وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾[۲۰] این مطلب را در تعبیر صریحتری بیان میکند: ﴿وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ﴾[۲۱]شاهد بر این که ذکر این موارد برای بیان تجربه امت محمدی است، این روایت پیامبر بنابر نقل منابع حدیثی است: « إيّاكم و الغلوّ في الدّين فإنّما هلك من كان قبلكم بالغلوّ في الدّين»[۲۲]
از نکات قابل توجه این است که قرآن گاه به صراحت تعبیر به غلو میکند و گاه نمونههایی از غلو و زیادهروی از عقیده حق را بیان میدارد و یا معیاری برای غلو به دست میدهد، مثل این که میگوید: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[۲۳]. یا نگران انحراف از توحید است که کسانی ملائکه و پیامبران یا عباد صالح و اولیای الاهی را بالاتر از حد خود قرار دهند: ﴿وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا﴾[۲۴] کسانی میخواهند این قید: ﴿كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[۲۵] وسیلهای قرار دهند تا بگویند اگر کسی افرادی را در طول خداوند به پرستش قرار دادند اشکالی ندارد، اما غافل از این معنا هستند که معیار اولیه برای عقاید دو اصل: ۱. ﴿لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ﴾[۲۶]. ۲. ﴿وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾[۲۷] است. لذا بالا بردن انسانها از حد انسانی به مرتبه خدایی شرک است، از هرکسی و هر مقداری که میخواهد باشد.
- ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا﴾[۲۸].
- ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ﴾[۲۹].
- ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ﴾[۳۰]. نکته: در این آیه مصداق غلو را که اطاعت و گوش به فرمان بودن کورکورانه از احبار و رهبان باشد معین میکند.
- ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[۳۱].
- ﴿وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾[۳۲].
- ﴿لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا﴾[۳۳].
- ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾[۳۴].
- ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ﴾[۳۵].
نکات: در آیات یاد شده، این موضوعات مطرح گردیده است:
- خداوند خطاب به اهل کتاب میفرماید: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾ در دینتان، غُلُوّ مَکنید ﴿لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ﴾ و درباره خدا، جز حق مَگویید ﴿وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ مسیح، عیسی پسر مریم فقط فرستاده خدا، و کلمه اوست که او را به سوی مریم افکنده، و روحی از جانب اوست ﴿إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ﴾ پس، به خدا و فرستادگانش، ایمان آورید؛ و نگویید: - خدا - سهگانه است به این سخنان پایان دهید، که برای شما بهتر است ﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَا تَقُولُوا ثَلَاثَةٌ انْتَهُوا خَيْرًا لَكُمْ﴾- چرا که خدا، فقط معبودی یگانه است؛ او منزه است از اینکه برایش فرزندی باشد - زیرا – آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است فقط از آنِ اوست؛ و کار سازیِ خدا کافی است ﴿إِنَّمَا اللَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا﴾ در این آیه غلو در عقیده مطرح گردیده که با جملههای ﴿لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ﴾ ﴿...وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ﴾ آغاز میشود؛
- خداوند خطاب به پیامبر میفرماید بگو: ای اهل کتاب ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾ در دین خود، بناحق بزرگنمایی نکنید ﴿لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ﴾ و از هوسهای گروهی که پیش از - این - گمراه گشتند و بسیاری را گمراه کردند، و از راه درست گم شدند، پیروی ننمایید ﴿وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ﴾ علامه طباطبایی مینویسد: ظاهر سیاق این است که مراد از این قوم که خدا از پیروی اهواء آنان نهی فرموده کسانیاند که چشم مردم عوام به دستشان دوخته و همواره سر در اطاعتشان دارند، و گمراهی مردم تنها به خاطر پیروی آنان است. و اینکه فرمود: ﴿وَأَضَلُّوا كَثِيرًا﴾ بسیاری را گمراه کردند از این جهت بود که دیگران تابعشان بودند، و گمراهیشان از راه راست از این رو بوده که هم خودشان را گمراه کرده بودند و هم دیگران را، و این خود، گمراهی روی گمراهی است، و همچنین ظاهر سیاق آیه این است که مراد از این قوم، بتپرستانند بنابر این، آیه شریفه به حقیقتی اشاره میکند که پس از بررسی و تحلیل تاریخ، دستگیر انسان میشود، و آن این است که داستان پدری و پسری اعتقادی بوده است که قبلاً در میان بتپرستان و از ایشان بهطور ناخودآگاه به داخل مسیحیان و سایر اهل کتاب راه یافته است و ما در سوره آل عمران[۳۶] در آنجایی که قصص مسیح(ع) را بیان میکردیم گفتیم که این حرف از جمله حرفها و معتقداتی است که هم اکنون در بین بتپرستان هندوچین موجود و رایج است، و همچنین مصریان قدیم دارای این عقیده بودهاند، و درباره اینکه چگونه این عقیده در بین اهل کتاب راه یافته با اینکه کتب آسمانی اولین کلمهاش توحید است، گفتیم که این حرف به وسیله مبلغین دنیاطلب اهل کتاب در بین آنان راه یافته است و منسوب به حضرت موسی و مسیح(ع) هستند، به حسب مسمی و واقع دو شعبه از آیین و ثنیت و بتپرستی میباشند[۳۷]؛
- خداوند بر این نکته تأکید میکند که هیچ بشری ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ﴾ - نه پیامبر اسلام و نه هیچ پیامبر دیگری حق ندارد و سزاوار نیست که خدا کتاب آسمانی و حکم و نبوت به او دهد ﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ سپس او به مردم بگوید غیر از خدا مرا پرستش کنید ﴿ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾ و اینگونه نسبتها که به انبیاء داده شده همه ساخته و پرداخته افراد ناآگاه و دور از تعلیمات آنهاست. سپس میافزاید: بلکه سزاوار مقام او این است که بگوید افرادی باشید الهی آنگونه که تعلیم کتاب الهی به شما داده شده و درس خواندهاید و هرگز غیر خدا را پرستش نکنید ﴿وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ خطابهای ﴿كُنْتُمْ﴾ متوجه کسانی است که پیش از امر ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾ عالم به کتاب بودند و یا آن را تعلیم میدادند - و در مسائل آیین و نبوت بررسی و درسی داشتند. درس: بررسی و برکنار نمودن ظواهر است تا اصول و ریشههای اصلی دریافت شود. مندرس شدن لباس یا ساختمان: پاره پاره شدن و فرو ریختن آنها و نمایان شدن تار و پود و پایهها است. بنابراین، بیان کلی ما کان لبشر، ناظر به حضرت مسیح، للناس و اوامر و خطابها، ناظر به علما و دانشمندان یهود است که دعوت مسیح متوجه آنان بوده سپس بعضی از ایشان به - آیین مسیح درآمدند و او را به مقام الوهیت بالا بردند و دیگران را به عبادتش خواندند. و نیز میتواند این آیه بیان کلی و جامع و بلیغی باشد از مراحل دعوت و روش همه کسانی که کتاب و حکم و نبوت بدانان داده شده است[۳۸].
- خداوند این مسئله را مورد تأکید قرار میدهد که برای پیامبر سزاوار نیست که به شما دستور دهد که فرشتگان و پیامبران را، پروردگارِ خود انتخاب کنید ﴿وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا﴾ آیا پس از آنکه شما مسلمان شدید، به شما دستور کفر ورزیدن میدهد ﴿أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ غیرخدا را پروردگار خویش قرار ندهید که کفر است. و از این آیه میآموزیم که رهبران دینی، مسلمانان را با غلو به غیرخدا و کفر نباید دعوت کنند بلکه به توحید فراخوانند فرشتهپرستی و پیامبرپرستی ممنوع است ﴿وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا﴾ این جمله از یکسو پاسخی است به مشرکان عرب که فرشتگان را دختران خدا میپنداشتند و نوعی ربوبیت برای آنها قائل بودند و با این حال خود را پیرو آیین ابراهیم معرفی میکردند و از سوی دیگر پاسخی است به صابئان که خود را پیرو یحیی(ع) میدانستند ولی مقام فرشتگان را تا سر حد پرستش بالا میبردند. و نیز پاسخی است به یهود و نصارا که عزیز یا مسیح(ع) را فرزند خدا معرفی میکردند. و در پایان آیه برای تأکید بیشتر میافزاید: “آیا شما را به کفر دعوت میکند پس از آنکه (تسلیم فرمان حق گشته و) مسلمان شدید” ﴿أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾. یعنی، چگونه ممکن است پیامبری پیدا شود و نخست مردم را به ایمان و توحید دعوت کند سپس راه شرک را به آنها نشان دهد! آیه ضمناً اشاره سر بستهای به معصوم بودن پیامبران و عدم انحراف آنها از مسیر فرمان خدا میکند[۳۹].
- خداوند در برابر غالیان مطرح میکند که شما چگونه معتقد به الوهیت عیسی از طریق فرزند خدا بودن معتقد هستید در حالی که “نه مسیح استنکاف از عبودیت و بندگی پروردگار داشت ﴿لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ﴾ و نه فرشتگان مقرب پروردگار استنکاف دارند ﴿وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ علامه طباطبایی مینویسد: این جمله احتجاجی دیگر بر فرزند نداشتن خدای تعالی و در نتیجه بر معبود نبودن مسیح(ع) به قول مطلق است، چه اینکه آن جناب برای خدا فرزندی فرض بشود و چه اینکه سومی از سه خدا دانسته شود، زیرا مسیح بنده خدا بود و ابداً از بندگی خدا عار و استنکاف نداشت و این مطلبی است که مسیحیان نیز آن را منکر نیستند، انجیلهایی هم که به عنوان کتاب مقدس در دست ایشان است آن را انکار ندارد، بلکه صریح است در اینکه عیسی خدا را بندگی میکرد و برای خدا نماز میخواند و اگر خود او خدا بود دیگر معنا نداشت که خدای کوچک یا به عبارت دیگر خدای پسر برای کسی عبادت کند، چون در این صورت او نیز از سنخ خدا و معبود خلق بود و معنا ندارد کسی خودش را بپرستد و عبادت کند و یا یکی از دو خدای دیگر را بپرستد، چون بنا بر اقنومهای سهگانه وجود عیسی منطبق بر آن خدایان دیگر هست ﴿وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ این جمله گفتار را تعمیم داده، شامل ملائکه نیز میکند، چون حجت مذکور عیناً در ملائکه نیز جریان دارد، در نتیجه برهانی میشود علیه کسانی چون مشرکین عرب که میگفتند: ملائکه دختران خدایند ﴿وَمَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا...﴾ این جمله حال است از مسیح و ملائکه و در عین حال کار تعلیل را هم میکند و چنین معنایی به کلام میدهد که: چگونه ممکن است مسیح و ملائکه مقرب خدا از عبادت خدا استنکاف کنند در حالی که کسانی که از عبادت او استنکاف و استکبار میکنند، همه به زودی در پیشگاه او محشور میشوند و او طبق اعمالی که کردهاند جزایشان میدهد و مسیح و ملائکه این معنا را میدانند و به آن ایمان دارند و از خدای تعالی و از چنان روزی پروا میکنند[۴۰].
- کفر غالیان که الوهیت عیسی را مطرح میکنند ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ و گفتار یهودیان که اعلام کردند عُزیر پسر خدااست ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ﴾ و مسیحیان که گفتند مسیح پسرخدا است ﴿وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ﴾ شبیه سخن و اعتقاد کافران قبل از خودشان است ﴿ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ﴾[۴۱].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۴۶۹.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۴۶۹.
- ↑ «در دینتان غلوّ نورزید» سوره نساء، آیه ۱۷۱.
- ↑ «خوراک گناهکار است * که چون فلز گداخته در شکمها میجوشد» سوره دخان، آیه ۴۴-۴۵.
- ↑ مفردات، ص۶۱۳.
- ↑ المیزان، ج۶، ص۷۶.
- ↑ الکشاف، ج۱، ص۵۹۳.
- ↑ شاهنامه فردوسی.
- ↑ «یهودیان گفتند عزیر پسر خداوند است و مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداوند است؛ این گفتار، سر زبان آنهاست که با گفته کافران پیشین همانندی میکند؛ خداوندشان بکشاد! چگونه (از حقّ) باز گردانیده میشوند؟» سوره توبه، آیه ۳۰.
- ↑ «آنان دانشوران دینی و راهبان خود را به جای خداوند پروردگاران خویش برگزیدهاند و نیز مسیح پسر مریم را در حالی که جز این فرمان نیافتهاند که خدایی یگانه را بپرستند که خدایی جز او نیست؛ پاکا که اوست از شرکی که میورزند» سوره توبه، آیه ۳۱.
- ↑ «به راستی آنان که گفتند: خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند در حالی که مسیح (می) گفت: ای بنی اسرائیل! خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید؛ بیگمان هر که برای خداوند شریک آورد خداوند بهشت را بر او حرام میگرداند و جایگاهش آتش (دوزخ) است» سوره مائده، آیه ۷۲.
- ↑ «به راستی آنان که گفتند خداوند یکی از سه (اقنوم) است کافر شدند و هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست و اگر از آنچه میگویند دست نکشند به یقین به کافران ایشان عذابی دردناک خواهد رسید» سوره مائده، آیه ۷۳.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۲۲۴.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ۲۲۵.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ۲۲۴.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ۳۰۶.
- ↑ عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۴۸۶، ح۲.
- ↑ الاخبار الدخیله، ج۱، ص۲۱۶.
- ↑ الموضوعات فی الآثار و الأخبار، ص۸۸–۸۹.
- ↑ «و درباره خداوند جز راستی سخنی بر زبان نیاورید» سوره نساء، آیه ۱۷۱.
- ↑ «و از هوسهای گروهی که از پیش گمراه بودند، و بسیاری را گمراه کردند و از راه میانه به بیراه افتادند پیروی نکنید» سوره مائده، آیه ۷۷.
- ↑ ابن حنبل، مسند، ج۱، ص۲۱۵ و ۳۴۷.
- ↑ «هیچ بشری را نسزد که خداوند به او کتاب و حکمت و پیامبری بدهد سپس او به مردم بگوید: به جای خداوند، بندگان من باشید» سوره آل عمران، آیه ۷۹.
- ↑ «و او را نسزد که به شما فرمان دهد که فرشتگان و پیامبران را پروردگاران (خود) گیرید» سوره آل عمران، آیه ۸۰.
- ↑ «به جای خداوند، بندگان من باشید» سوره آل عمران، آیه ۷۹.
- ↑ «در دینتان غلوّ نورزید» سوره نساء، آیه ۱۷۱.
- ↑ «و درباره خداوند جز راستی سخنی بر زبان نیاورید» سوره نساء، آیه ۱۷۱.
- ↑ «ای اهل کتاب! در دینتان غلوّ نورزید و درباره خداوند جز راستی سخنی بر زبان نیاورید؛ جز این نیست که مسیح عیسی پسر مریم، پیامبر خداوند و «کلمه اوست» که آن را به (دامان) مریم افکند و روحی از اوست پس به خداوند و پیامبرانش ایمان آورید و سخن از (خدای) سهگانه سر مکنید، باز ایستید که برایتان بهتر است، بیگمان خداوند خدایی یگانه است، پاکاکه اوست از اینکه او را فرزندی باشد، آنچه در آسمانها و زمین است او راست و خداوند (شما را) کارساز، بس» سوره نساء، آیه ۱۷۱.
- ↑ «بگو ای اهل کتاب! در دین خود ناحق غلو نورزید و از هوسهای گروهی که از پیش گمراه بودند، و بسیاری را گمراه کردند و از راه میانه به بیراه افتادند پیروی نکنید» سوره مائده، آیه ۷۷.
- ↑ «بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمهای که میان ما و شما برابر است همداستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و یکی از ما، دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد پس اگر روی گرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.
- ↑ «هیچ بشری را نسزد که خداوند به او کتاب و حکمت و پیامبری بدهد سپس او به مردم بگوید: به جای خداوند، بندگان من باشید ولی (میتواند گفت): شما که کتاب (آسمانی) را آموزش میداده و درس میگرفتهاید؛ (دانشورانی) ربّانی باشید» سوره آل عمران، آیه ۷۹.
- ↑ «و او را نسزد که به شما فرمان دهد که فرشتگان و پیامبران را پروردگاران (خود) گیرید، آیا شما را پس از مسلمانیتان به کفر فرمان میدهد؟» سوره آل عمران، آیه ۸۰.
- ↑ «مسیح از اینکه بنده خداوند باشد هرگز سر باز نمیزند و فرشتگان مقرّب نیز؛ و هر که از بندگی او سر باز زند و سرکشی کند زودا که آنان همه را (روز رستخیز) نزد خویش گرد آورد» سوره نساء، آیه ۱۷۲.
- ↑ «به راستی آنان که گفتند: خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند در حالی که مسیح (می) گفت: ای بنی اسرائیل! خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید؛ بیگمان هر که برای خداوند شریک آورد خداوند بهشت را بر او حرام میگرداند و جایگاهش آتش (دوزخ) است و ستمگران را هیچ یاوری نیست» سوره مائده، آیه ۷۲.
- ↑ «یهودیان گفتند عزیر پسر خداوند است و مسیحیان گفتند: مسیح پسر خداوند است؛ این گفتار، سر زبان آنهاست که با گفته کافران پیشین همانندی میکند؛ خداوندشان بکشاد! چگونه (از حقّ) باز گردانیده میشوند؟» سوره توبه، آیه ۳۰.
- ↑ المیزان، ج۳.
- ↑ ترجمه تفسیر المیزان، ج۶، ص۱۱۲.
- ↑ پرتوی از قرآن، ج۵، ص۲۱۱.
- ↑ برگزیده تفسیر نمونه، ج۱، ص۳۰۱.
- ↑ ترجمه تفسیر المیزان، ج۵، ص۲۴۷.
- ↑ سعیدیانفر و ایازی، فرهنگنامه پیامبر در قرآن کریم، ج۲، ص ۳۳۹.