غلو در کلام اسلامی
غلوّ به معنای زیادهروی و تجاوز از قدر و منزلت هر چیز، در اصطلاح یعنی انسان چیزی را که به آن اعتقاد دارد، از حد خود بالاتر ببرد. غالی در اصطلاح شیعه شخصی است که مقامات و فضائلی را درباره اهل بیت (ع) ادعا میکند که واقعیت ندارند و اهل بیت(ع) هم آنها را مطرح نکردهاند، مانند ادعای نبوت و الوهیت. جهل و ناآگاهی مردم و احساس محبت زیاد نسبت به اهلبیت از عوامل اصلی گرایش افراد به غلو بوده است، هرچند موضع امامان شیعه در مقابل جریان غلات، همواره مخالفت شدید و ابراز برائت از ایشان و پرهیز دادن شیعیان از تعامل با آنها بوده است.
معناشناسی
غلات جمع «غالی» و در فارسی، معادل «گزافهگو» است غلوّ به معنای تجاوز از حدّ و افراط به کار برده میشود و تقصیر به معنای کوتاهی و تفریط است. مسعودی مینویسد: «غلات یا غالیه، اسمی است عام برای فرقههایی که درباره حضرت رسول یا ائمه (ع) به خصوص حضرت علی بن ابی طالب (ع) غلو کرده و به ایشان مقام الوهیت دادهاند[۱].[۲]
غلو در اصطلاح یعنی انسان چیزی را که به آن اعتقاد دارد، از حد خود بالاتر ببرد. غالی در اصطلاح شیعه شخصی است که مقامات و فضائلی را درباره اهل بیت (ع) ادعا میکند که واقعیت ندارند و خود اهل بیت (ع) هم آنها را مطرح نکردهاند، مانند ادعای نبوت و الوهیت و تفویض برای امامان. برای نمونه شخصی از امام باقر (ع) پرسید: غالی کیست؟ امام باقر (ع) فرمود: «قومی هستند که درباره ما مطالبی میگویند که ما درباره خود نگفتهایم»[۳].[۴]
سبب پیدایش غلات
علی (ع) دارای همه صفات پسندیده و عالی انسانی و جامع همه اخلاق فاضله و اوصاف ربانی بود. او پناه فقرا و مستمندان و یار مظلومان و خصم ظالمان بود. او حاکمی عادل و جنگجویی دلاور و زاهدی پارسا بود. هیبت امام، دل همه شجاعان آن روزگار را تسخیر و رأفت و مهربانیاش دل هر ستمدیده را تسلی بخش بود. شجاعتش زبانزد خاص و عام و دوست و دشمن بود. اما در کنار آن با دیدن یتیمی اشک از دیدگان مبارکش سرازیر میشد و دلش به حال مظلومی میلرزید.
امیرالمؤمنین (ع) همچون رسول خدا (ص) در صراط مستقیم حق، ثابت قدم بود و هرگز ملامت ملامت کنندگان او را از راه حق باز نداشت. او با حق بود و حق هم با او بود. او تالی تلو قرآن بود و هرگز از آن جدا نشد. او سخنان محکم و کلمات کوبنده داشت که در برابر کلامش همه را مبهوت و مسحور میساخت و گاه از آینده خبر میداد که همه خبرهایش به درستی به وقوع میپیوست. تردیدها را از بین میبرد و به دلها قوت میبخشید. خلاصه مظهر حق و عدل بود و تمام صفات خدایی در علی پسر ابی طالب تجلی کرده بود که هر صاحب خرد و عقلی را به شگفتی وا میداشت.
آنها که در ایمانشان ضعف و سستی داشتند و حقایق عالم را نمیشناختند و نسبت به شناخت خدا ناتوان بودند و نمیدانستند هر چه هست فقط از خداست و نخوانده بودند که قرآن میگوید: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى﴾[۵]، آنها که درک نکرده بودند خدا به هر که خواهد همه چیز خواهد داد وقتی علی آن عالم دانا، دلاور زاهد، عابد شب زندهدار، سخنگوی توانا، ثابت قدم عادل، و غیبگوی راستگو را میدیدند به شک و تردید فرو میرفتند که نکند خدا در او حلول کرده باشد، نکند او خالق باشد، نکند او الله است. آنان بدین ترتیب به انحراف و کجروی فرو غلتیدند و وسوسه و توطئه کسانی که با اصل اسلام مخالف بودند به این اندیشه کج کمک کرد تا جایی که جمعی غلو کردند و گفتند: خدا در وجود علی حلول کرده است و پس از چندی یک باره گفتند: علی خود خداست، او خالق ماست و در کنار ماست.
اما علی (ع) با اعتقادی راسخ و ایمانی محکم به جنگ این خرافهها رفت و تا نابودی و ریشهکن ساختن آن گروه منحرف از پای ننشست[۶].
نهی از غلو
در قرآن و روایات از غلو در دین نهی شده است، برای نمونه قرآن کریم فرموده: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ﴾[۷] و پیامبر گرامی اسلام فرمودند: «از غلو در دین بپرهیزید زیرا کسانی که قبل از شما بودند به خاطر غلو در دین هلاک شدند»[۸] و فرمودند: «دو گروه از امت من بهرهای از اسلام ندارند، کسانی که دشمن اهل بیت من هستند و غلوکنندگان در دین که از دین خارج شده اند»[۹]. همچنین حضرت علی (ع) فرمود: «از غلو درباره ما بپرهیزید»[۱۰] و نیز فرمودند: «دو گروه درباره من هلاک شدند، دوستداران غالی و دشمنان قالی (کینهورز)»[۱۱].
همانطور که از روایات متعدد و نصوص بالا استفاده میشود غلو در دین حرام است و در برخی از موارد به کفر و شرک و انکار ضروری دین میانجامد و حکم به قتل غالی داده میشود و امامان (ع) همیشه از غالیان برائت و بیزاری میجستند[۱۲].[۱۳]
غلات چند دستهاند: بعضی از آنان علی (ع) را خدا، برخی او را پیامبر و بعضی از غلات نیز به الوهیت پیامبر اکرم (ص) معتقد شدهاند و جمعی نیز امام یا رهبر خود را در این حد دانسته و درباره او غلو میکنند.
شهرستانی در مورد «غالی» میگوید «آنان، گاه ائمه خویش را از فرط گمراهی به خدا تشبیه کردند و گاه از عدم درایت، خدا را با خلق برابر کردند[۱۴]. آنان در هر شهری لقبی دارند، در اصفهان به «خرمیه و کودیه» (کردیه)، در ری به «مزدکیه و سنبادیه»، در آذربایجان به «ذقولیه»، در ماوراءالنهر به «مبیضه»... مشهورند[۱۵].[۱۶]
عقاید غلات
در علم کلام و رجال شیعه، غلوّ بر دو قسم غلو در ذات و غلو در صفات (به ویژه صفت عصمت و علم غیب امامان) مطرح است و همان طور که ذکر شد آن قدر موارد غلو از نظر مورد و کیفیت گسترده است که بین خود علمای شیعه اختلافات متعددی درباره میزان و معیار غلو وجود دارد، محقق خویی در این باره میفرماید: غلو دارای درجاتی است و ممکن است شخصی که دارای درجه پایینی از غلو است، اشخاصِ درجه بالا را از غلات بداند و آنها را لعنت کند[۱۷]؛ مثلاً در گذشته شیخ صدوق و دانشمندان قم سهوالنبی را جایز میدانستند و معتقد بودند پیامبر میتواند سهو کند و کسانی که سهوالنبی را قبول نداشتند غالی میشمردند[۱۸]، در مقابل شیخ مفید و علمای بغداد سهوالنبی را قبول نداشتند و طرفداران سهوالنبی را مقصّر در حق ائمه میدانستند[۱۹]، یا عدهای معتقدند امامان علم به «مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ» و همه جزئیات عالم دارند ولی عدهای دیگر معتقدند ائمه (ع) فقط در مواردی که خداوند بخواهد علم به جزئیات دارند[۲۰].
همچنین در علم رجال هم راویان متعددی را به اتهام غلو از درجه اعتبار ساقط کرده و روایات آنها را قبول نمیکنند، در حالی که هیچ مدرکی بر غلو برخی از این راویان وجود ندارد[۲۱]. برای نمونه در رجال ابنغضائری راویان بسیاری متهم به غلو شدهاند تا جایی که میگویند تضعیفات ابنغضائری به تنهایی معتبر نیست[۲۲].
به هرحال عقاید غلات را در سه دسته کلی میتوان تقسیمبندی کرد:
- اعتقاد به الوهیت و خدایی امامان و اثبات صفاتی مثل خالقیت و رازقیت برای آنها[۲۳]؛
- اعتقاد به نبوت بعضی از ائمه (ع)[۲۴]؛
- اثبات علم غیب ذاتی و مطلق برای ائمه (ع)[۲۵].
یکی از ضررهای غلات این بود که باعث شدند برخی از عقاید ناصحیح مثل حلول و تناسخ و تشبیه در افکار قسمتی از شیعیان وارد شود و قسمتی از عقاید حقه شیعه، در سایه غلو تحریف شود و زمینههای استهزاء شیعیان را فراهم آورد، در عقاید صحیحی مثل خلافت حقه امیرالمؤمنین (ع)، مهدویت، رجعت، تأویل قرآن، بداء، شفاعت و... . مثلاً درباره خلافت حقه امیرالمؤمنین (ع) گفته شد: عبدالله بن سبا اولین کسی است که ادعا کرده علی (ع) جانشین پیامبر است[۲۶]. درباره مهدویت گفته شد: محمد حنفیه همان مهدی است که قیام میکند[۲۷]. درباره رجعت که معنی صحیح آن بازگشت عدهای از مردگان به این دنیا در هنگام انقلاب مهدی (ع) و قبل از قیامت است[۲۸]، گفته شد: رجعت برگشت روح بعد از مردن به بدن دیگر است[۲۹]. درباره بداء گفته شد: بداء یعنی ظاهر شدن چیزی برای خداوند بعد از خفاء آن و تغییر نظر در تصمیمگیری خداوند[۳۰] و تأویل قرآن را «تفسیر به رأی و توجیه آیات قرآن برطبق عقاید خود و حلال کردن حرامها» معرفی کردند[۳۱] و شفاعت را دستمایه گناهان قرار داده و گفتند هرچه میخواهی گناه کن که ائمه (ع) آن را شفاعت خواهند کرد[۳۲].
و اما تعریف حلول و تناسخ و تشبیه و تفویض که از عقاید غلات هستند از این قرار است:
- حلول: در لغت به معنی جای گرفتن چیزی در چیز دیگر است، به نحوی که شیء اول به شیء دوم اختصاص یابد، در این حالت شیء اول را حال و شیء دوم را محلّ گویند[۳۳].
- تناسخ: در اصطلاح مشهور به معنی انتقال روح از بدنی به بدن دیگر در همین جهان است[۳۴].
- تشبیه: مانند کردن خداوند به موجودات محسوس است[۳۵].
- تفویض: تفویض در بحث عقاید به معانی گوناگونی استعمال شده است که مهمترین آنها چهار معنی است[۳۶]:
- خدا انسان را خلق کرده و او را در کارهایش واگذاشته تا هرکاری که میخواهد انجام دهد، بدون اینکه در اعمال او نقشی داشته باشد و در همین مورد امام صادق (ع) فرمود: «نه جبر است و نه تفویض، بلکه امر بین امرین است»[۳۷].
- تفویض در آفرینش: خداوند پیامبر و امامان را آفرید و سپس خلق کردن و زنده کردن و میراندن و روزی دادن و تربیت انسانها را به آنها سپرد که این نوع از تفویض به دو صورت قابل تصور است:
- امامان با قدرت و اراده خود و بدون دخالت خداوند چنین کارهایی را انجام میدهند. این صورت، کفر و شرک صریح است و عقلاً و نقلاً بطلان آن ثابت شده است.
- امامان مقارن با اراده و کمک الهی و با قدرتی که خداوند به آنان داده است، چنین کارهایی را انجام میدهند. این صورت اگرچه محال عقلی نیست و اثباتاً امکان دارد ولی در مقام ثبوت و وقوع، روایات ما چنین مطلبی را (به غیر از مورد معجزه) نفی میکنند؛ زیرا در معجزه مدعی باید نوعی کار خدایی انجام دهد تا ثابت شود از طرف خدا آمده است.
- تفویض در تشریع که خود دو نوع است:
- خداوند تعیین همه حلالها و حرامها را مستقلاً به معصومین (ع) سپرده است که این نوع باطل است و آیه ۳ و ۴ سوره نجم آن را ردّ میکند.
- از آنجا که پیامبر به کمال عقلی و معنوی رسیده و جز حق و صواب را برنمیگزیند، خداوند تعیین برخی از رکعات نماز و مستحبات را به ایشان سپرده و سپس تصمیم پیامبر را با وحی تأیید کرده است. این نوع از تفویض مورد تأیید برخی از روایات است[۳۸].
- تفویض در اداره جامعه: خداوند امور اجتماعی و سیاسی و تعلیم و تربیت بندگان را به اهل بیت (ع) سپرده و مردم وظیفه دارند در این امور از اهل بیت (ع) پیروی کنند که در آیات و روایات متعددی به این مطلب اشاره شده است[۳۹].[۴۰]
در مجموع غلات گرچه فرقههای متعددی هستند اما اصول اعتقادی مشترکی در میان آنها وجود دارد که میتوان آنها را در این موارد خلاصه کرد: ۱. اعتقاد به الوهیت رهبر یا امام، یا اعتقاد به حلول جوهر نورانی الهی در امام با رهبر؛ ۲. بداء؛ ۳. تشبیه؛ ۴. رجعت؛ ۵. تناسخ[۴۱].
حدّ و مرز غلو
ابتدا غالی به کسانی گفته میشد که قائل به الوهیت یکی از ائمه(ع) یا قائل به حلول روح خدایی در جسم امام باشد[۴۲]؛ امّا غلوّ به مفهوم گستردهتری نیز به کار برده شده است: «إِلَيْنَا يَرْجِعُ الْغَالِي وَ بِنَا يَلْحَقُ التَّالِي»[۴۳]: به سوی ما غلوّکننده برمیگردد و کسانی که ما را ترک کردهاند به ما ملحق میشوند. در روایات دیگری به جای تالی لفظ «مقصّر» آورده شده است[۴۴] که به معنای تندروی و کندروی در مقامات ائمه(ع) استعمال شده است. در این نگاه معنا و مضمون مَحدَّد و مشخصی برای غلوّ عرضه نشده است.
با نگاه توسعه یافتهتری میتوان گفت اعتقاد غلوّآمیز در افرادی که به غلوّ نسبت داده میشوند کاملاً تابع دیدگاه افراد نسبت به ائمه(ع) است. ازآنجاکه دیدگاههای اعتقادی اصحاب ائمه(ع) درباره مسائل مختلف اعتقادی، به ویژه امر امامت و علم آنها به غیب و مراتب معنوی و مقام آنها در عالم تکوین بسیار متفاوت است، به تعدد دیدگاههای اعتقادی میتوان مراتبی از غلوّ و تقصیر را به صورت تشکیکی مطرح کرد. حتی میتوان نتیجه ارزشمندی را در این رابطه فرض کرد و آن این است که شهادت به غلوّ در مورد یک فرد بیش از اِخبار از یک اظهار نظر شخصی از اعتقاد شهادت دهنده در مقایسه با دیدگاه اعتقادی فردی که در مورد او این شهادت مطرح شده نیست. از آنجا که این شهادت یعنی نسبت دادن به غلوّ یک شهادت نسبی، دارای مراتب، بلکه چه بسا معانی متعددی داشته باشد؛ بنابراین مبتنی بر حس یا حدس قریب به حس نیست.
اما ازآنجاکه «غلوّ» بار منفی دارد و عنوان «غالی» مفهوم ضد ارزشی القا میکند، هیچ یک از غلات نمیگویند ما غالی هستیم، بلکه خود را در مسیر میانه و خطّ اعتدال معرفی میکنند و بقیه را به تقصیر متّهم میکنند.
اصطلاح «غلوّ» و «تقصیر» دقیقاً شبیه اصطلاح «تندروی» و «کندروی» از نظر سیاسی است؛ بنابراین: اظهار نظرهای ارائه شده در کتابهای رجالی دو مشکل اساسی دارد:
- غلوّ امری است ذات مراتب و معانی متعدد و اِخبار از یک امری این چنینی فایده خاصی ندارد و قابلیت استناد برای ردّ روایات او نیست.
- علمای رجال برای تشخیص غالی بودن راوی، روایاتی را که آن شخص نقل کرده است، مورد بررسی قرار میدادهاند و از طریق «متنشناسی» پی میبردند که متن حدیث، حاوی غلوّ است؛ یعنی از غلوّ در متن درمییافتند روایتکننده روایت غالی است؛ حال آنکه ملازمهای میان این دو امر وجود ندارد.
اگر بخواهیم شاهدی بر این عدم ملازمه و در واقع مشخص نبودن معنای غلوّ بیاوریم میتوان به موارد چندی اشاره کرد:
ابوجعفر محمد بن سنان زاهدی از سران مفوّضه یا غلات شمرده میشود و از طرف دیگر احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی از مشایخ علمای قم و از سران اعتدالیون محسوب میشود. بنا به نظریه صاحب این دیدگاه نباید ارتباطی روایی میان این دو فرد برقرار باشد؛ زیرا در مورد احمد بن محمد بن عیسی گفته شده است که عدهای از صاحبان کتب و راویان را به دلیل نقل از ضعفا از قم اخراج کرد؛ حال آنکه روایات بسیار زیادی را از طریق محمد بن سنان زاهدی نقل کرده است. تنها در وسایل الشیعه و کتب اربعه در ۶۵۲ سند، احمد بن محمد عیسی مستقیماً از محمد بن سنان روایت نقل کرده است[۴۵]. یا میبینیم روایات محمد بن سنان به وفور در کتابهای شیخ صدوق و استاد او محمد بن حسن بن الولید که از نظریهپردازهای خط اعتدال محسوب میشوند، وجود دارد.
صاحب این دیدگاه معتقد بود محمد بن سنان رهبری خط تفویض را بر عهده داشته است. با این رویهای که از احمد بن محمد بن عیسی، صدوق و ابن ولید گفته شد، نظریه و قضاوت نویسنده در مورد ابن سنان مورد خدشه قرار میگیرد. اگر صاحب این دیدگاه نخواهد پاسخ دهد که همه این اسناد و اخبار جعلی است و در اثر دسیسه مفوّضه در دوره غیبت صغرا به درون کتابهای این بزرگان و دیگر علمای قم وارد شده است، پاسخ میدهیم: این احتمال را اگر در کتابهای روایی این بزرگان بپذیریم ـ که نمیپذیریم ـ در کتابهای تألیفی این افراد چنین احتمالی پذیرفتنی نیست. کتاب اعتقادات، عیون اخبار الرضا(ع)، معانی الاخبار، التوحید و من لایحضره الفقیه که صدوق در ذیل روایات آن توضیحاتی عرضه کرده است، نشاندهنده اعتقادات و مبانی کلامی علمای قم میباشد. چنین احتمالی در این دسته از روایات پذیرفتنی نیست.
یکی دیگر از شواهدی که میتواند موضع و دیدگاه صاحب این اندیشه را خدشه پذیر سازد، اعتقادات و مبانی کلامی است که در کتابهای کلامی و اعتقادی افراد به اصطلاح معتدل و میانهرو به زعم صاحب دیدگاه وجود دارد که در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم. ابن قبه که مورد تجلیل نویسنده میباشد گرچه علم غیب ائمه(ع) را نپذیرفته است، اما اظهار معجزه به وسیله آنها را کاملاً پذیرفته است[۴۶].
شیخ صدوق که از دیگر افراد خطّ اعتدال محسوب میشود، عصمت ائمه(ع) را در کتب اعتقادی خود پذیرفته است. زیارت جامعه کبیره که حاوی بخشهایی است که جنبه فوق بشری و علم غیب، حیات پس از مرگ، خزینهدار علم الهی بودن و ولایت تکوینی ائمه(ع) را مطرح کرده است، در کتاب روایی صدوق آورده شده[۴۷] و وی هیچ پاورقی و ردیهای در ذیل آنها نیاورده است.
عبارت «بِكُمْ يُنَزِّلُ اللَّهُ الْغَيْثَ»: خداوند به وسیله شما [ائمه] باران از آسمان به زمین نازل میکند که از مصادیق بارز جنبه فوق بشری ائمه است و تصرف آنها را در عالم تکوین افاده میکند، در چند جای کتاب روایی صدوق آمده است[۴۸] و اگر این مسئله در ردیف مسائل غلوّ میبود، در تمامی کتب معتبر اربعه شیعه نمیآمد[۴۹].
مورد دیگر روایتی از امام صادق(ع) است که نشان میدهد زمین بدون وجود امام اهل خود را فرو میبرد: «لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ»[۵۰].
درست است که این روایت را کلینی در کافی آورده است و کلینی به قول نویسنده محترم سردمدار خطّ غلات و مفوّضه است؛ اما در کتب اهل اعتدال مضمون این حدیث مکرّر به غیر این لفظ آمده است.
حتی در نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) در گفتگویی با کمیل در مورد دانش و دانشوران شبیه این مضمون را آورده است: «بلی زمین تهی نمیماند از کسی که حجت برپای خداست یا پدیدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیدههاست تا حجت خدا باطل نشود و نشانههایش از میان نرود»[۵۱].
از این فراتر روایت دیگری را شیخ صدوق به عنوان نشانههای امام آورده است که از جهات متعددی غیرعادی بودن و فرابشری بودن ائمه(ع) را اثبات میکند[۵۲]. صدوق این روایت را در کتاب من لایحضره الفقیه آورده است. این کتاب به منزله کتاب فتوایی و رساله او محسوب میشود و در آغاز آن به صحت آنچه در این کتاب آورده است، اعتراف کرده است و به عنوان حجت میان خود و خدایش به آن استناد میورزد. برخی بر این اعتقادند صدوق از آنچه در مقدمه گفته در عمل برگشته است (در میانه کتاب). اگر اینگونه باشد، پس چه معیار و میزانی میماند که مفوّضه را از علمای قم و خطّ اعتدال جدا سازیم[۵۳].
نفی غالیگری در سخنان پیشوایان اسلام
از پیامبر گرامی اسلام (ص) و علی (ع) و سایر ائمه معصومین (ع) روایات زیادی در مذمت و نهی غلو وارد شده است که در اینجا به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
- پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «يَا عَلِيُّ مَثَلُكَ فِي أُمَّتِي مَثَلُ الْمَسِيحِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ افْتَرَقَ قَوْمُهُ ثَلَاثَ فِرَقٍ فِرْقَةٌ مُؤْمِنُونَ وَ هُمُ الْحَوَارِيُّونَ وَ فِرْقَةٌ عَادُوهُ وَ هُمُ الْيَهُودُ وَ فِرْقَةٌ غَلَوْا فِيهِ فَخَرَجُوا عَنِ الْإِيمَانِ وَ إِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ فِيكَ ثَلَاثَ فِرَقٍ فَفِرْقَةٌ شِيعَتُكَ وَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ فِرْقَةٌ عَدُوُّكَ وَ هُمُ الشَّاكُّونَ وَ فِرْقَةٌ تَغْلُو فِيكَ وَ هُمُ الْجَاحِدُونَ وَ أَنْتَ فِي الْجَنَّةِ يَا عَلِيُّ وَ شِيعَتُكَ وَ مُحِبُّ شِيعَتِكَ وَ عَدُوُّكَ وَ الْغَالِي فِي النَّارِ»؛ یا علی، مثل تو در امت من مانند مثل عیسی بن مریم است که قوم او به سه فرقه تقسیم شدند: حواریون، که مؤمن بودند، دشمنان او که یهودیانند و فرقهای که در حق او غلو کردند و از ایمان بیرون رفتند. امت من درباره تو نیز به سه دسته تقسیم میشود: شیعیان و پیروان تو که مؤمنانند؛ دشمنانت که درباره تو بدگمانند؛ و گروهی که درباره تو غلو کنند و ایشان منکر حق هستند. و شیعیانت بهشتیاند و دشمن و فلوکننده درباره تو در دوزخ است»[۵۴].
- از امام صادق (ع) نیز نقل شده است که فرمود: «گوش و چشم و گوشت و خون من از غلات بیزار است. خدا و پیغمبرش از ایشان بیزارند. غلات بر دین من و پدران من نیستند»[۵۵].
- حضرت رضا (ع) هم فرموده است: «غلات، کافرند و مفوضان، مشرکند. هر که با ایشان بنشیند و بیامیزد و بخورد و بیاشامد و بپیوندد و ازدواج کند و... از ولایت خدا و ولایت ما اهل بیت، بیرون است»[۵۶].
- و نیز امام رضا (ع) فرموده است: «خدایا، من از هر توان و نیرویی بیزاری میجویم. به سوی تو میگرایم. توان و نیرویی جز از جانب تو نیست. خدایا، من بیزاری میجویم از کسانی که برای ما آنچه را سزاوار نیست ادعا میکنند. خدایا، من به سوی تو بیزاری میجویم از کسانی که درباره ما آنچه را که خود نگوییم میگویند. خدایا، آفرینش مخصوص تو و روزی از جانب تو است. تو را میپرستیم و از تو یاری میجوییم. خدایا، تو خالق ما و خالق پدران پیشینیان و پدران آیندگانی. ربوبیت جز برای تو سزاوار نیست و خدایی جز تو را نشاید»[۵۷].
- دانشمندان و بزرگان شیعی هم غلات را کافر دانستهاند؛ فی المثل، شیخ صدوق در خصوص آنان میگوید: «آنان کافر به خدایند و از یهود، نصارا، مجوس، قدریه، حروریه و از تمامی اهل بدعت، بدترند. و خداوند به هیچ چیز مثل کوچک نمودن آنان در نظر مردم کوچک نشده است»[۵۸].[۵۹]
غلات و شیعیان
شاید برای برخی که در تاریخ، مطالعاتی دارند این سؤال به وجود آمده باشد که چرا در برخی از منابع تاریخی، غلات از شمار شیعیان ذکر شدهاند؟
در پاسخ باید گفت که اولاً در روزگاران اخیر، این مسأله بیشتر از سوی مستشرقان و غربیان که معمولاً اطلاعات اسلامی خود را از منابع مخالف شیعه میگیرند، دامن زده شده است. آنان پیوند نزدیکی بین عقاید شیعه و دیدگاههای غلات زدهاند و تا آنجا پیش رفتهاند که شیعه بودن را مترادف غالی بودن دانستهاند، به عنوان مثال در دائرة المعارف اسلام ذیل کلمه «غلات» آمده است: «تفکر مربوط به غیبت امام (مهدویت) برای نخستین بار توسط غلات مطرح شد و نیز مسأله «عصمت امام» و مخالفت با ابوبکر و عمر را برای اولین بار، غلات مطرح کردند»[۶۰].
و یا مستشرقی که کتاب تاریخ شیعه را نوشته است مهمترین طوایف و فرقههای شیعه را «سبائیه» و «کیسانیه» دانسته است و وقتی به بررسی تاریخ شیعه میپردازد تنها از دو طایفه فوق و سایر غلات یاد میکند و از فرقههای دیگر همچون امامیه و زیدیه هیچ نامی نمیبرد.
وی در خصوص مذهب شیعه میگوید: «شیعه از حزب سیاسیی که امویها آن را در «بحرورا» مغلوب کردند متفرع شد و توسعه پیدا کرد تا توانست اقدام به یک جنبش سیاسی و اجتماعی و دینی و جهانی کند!»[۶۱].
بنابراین، اولاً آوردن نام غلات در ردیف شیعیان کار مستشرقین و غربیها بوده است. ثانیاً نسبت دادن غلات به شیعه ناشی از این است که غلات عموماً تفکرات و اندیشههای خود را در مورد ائمه شیعه ابراز کردهاند؛ لذا همین باعث شده که آنها را در شمار شیعیان آورند. ثالثاً نسبت غلات به شیعه، همواره در طول تاریخ، حربهای در دست مخالفان شیعه بوده است. آنان هرگاه که خواستهاند شیعه را بکوبند و اندیشههای والای این مذهب را بایکوت نمایند، از این تهمت بهره جستهاند. در این ماجرا دو گروه دخالت داشتهاند: دسته اول، حکام جور و سلاطین و پادشاهان ستمگر بودهاند که برای سرکوبی شیعیان و خاموش کردن ندای حقطلبی آنان، غلات را به شیعه نسبت میدادند و دسته دوم، علمای مخالف شیعه بودند که برای غیر اسلامی نشان دادن افکار شیعه و رواج مذهب خود به این تهمت، دست میزدند[۶۲].
دیدگاه متکلمان درباره غلو
شیخ مفید در کتاب«تصحیح اعتقادات»، غلات و مفوضه را تعریف و اندیشه آنها را تبیین میکند: تعریف غلات: «غلاتِ متظاهر به اسلام کسانی هستند که امیرالمؤمنین و ائمه (ع) را به الوهیت و نبوت و فضایلی فراتر از حد معلوم در دین و دنیا نسبت میدهند و از اعتدال بیرون میروند. آنان گمراه و کافر هستند و امیرالمؤمنین درباره آنها به قتل و سوزاندن دستور داد و ائمه (ع) درباره آنان به کفر و خروج از اسلام داوری کردند»[۶۳].
تعریف مفوضه: «منظور از مفوضه کسانی بودند که به غلات از جهت عقیده و به خصوص اباحهگری نزدیک بودهاند؛ اما فرق آنها با غلات در این بود که آنها ائمه را مخلوق قلمداد میکردند و لکن خلقت و رزق سایر موجودات و کلیه امور به آنها تفویض شده است»[۶۴].[۶۵]
علامه مجلسی نیز در تعریفی مشابه، غلو را چنین توصیف میکند: «غلو درباره پیامبر و ائمه (ع) اعتقاد به الوهیت آنان یا مشارکت آنان با خدای متعال در معبودیت یا در آفرینش و رزق یا اعتقاد به حلول خدای متعال در آنها با اتحاد خدا با آنان یا آگاهی از غیب بدون وحی و الهام الهی یا باور به نبوت ائمه یا تناسخ آنان یا باور به بینیاز کردن معرفت آنها از عبادات و ترک معاصی است»[۶۶].
دیگر متکلمین و محدثین شیعه نیز تعاریفی نزدیک به همین دیدگاه پیش نهادهاند. از مجموع تعریفهای شیخ مفید، علامه مجلسی و دیگر نظریهپردازان امامیه برمیآید که هسته مرکزی غلو، اعتقاد به الوهیت و ربوبیت ائمه، اباحهگری و نفی یا بیاعتنایی به احکام شریعت بوده است. کانونیترین مفهوم تفویض نیز تصدی رزق و آفرینش مخلوقات از سوی ائمه و استقلال در حوزههای ربوبی است. همین باورهای الحادی بود که تنفر و لعن اهل بیت را برانگیخت. نخستین رهیافت و جدیترین رهاورد تدبر در تعاریف این است که هیچ یک از آنها اعتقاد به معصومیت و منصوصیت و علم الهی را پوشش نمیدهد و مصداق غلو و تفویض نمیداند. بازخوانی تعاریف تفویض و غلو، پژوهشگر را به این فرضیه ره مینماید که باور به نص و عصمت برآمده از متن کتاب و سنت و سابقه دوانده تا عصر رسول است و نسبت و قرابت به تبیین و تشریعهای نیوی میرساند، نه ترفند مفوضه و غلات. با این فرض، کی و کجا شیعه باور به الوهیت و ربوبیت ائمه را روا میدارد؟ کدام منبع شیعی، استقلال ائمه از پروردگار را تجویز یا ترویج میکند؟ با کدام پشتوانه تئوریک میتون پیاپی شیعه را از قرن چهارم و پنجم تا قرن حاضر در تسخیر تقویض و غلوانگاشت؛ یعنی اعتقاد به الوهیت و ربویت امام یا استقلال از پروردگار در تصرف عالم یا اباحهگری؟[۶۷]
تهمت غلو درباره اهل بیت به اندیشه شیعی
وهابیان ادعا میکنند: شیعیان را براستی میتوان اهل غلو نامید؛ زیرا آنان درباره اهل بیت(ع)، خصوصاً امام اولشان، ویژگیها و تواناییهایی را نسبت میدهند که خارج از ظرفیت بشر است. آنان امامان خود را در حدّ خدا بالا میبرند. در زیارتنامههای امامانشان چنان آنان را میستایند که گویا خدا هم به امامانشان نیازمند است؛ برای نمونه، آنان به امامان خود خطاب میکنند و میگویند: «بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ...».
پاسخ
در این باره چند نکته یادآوری میشود:
نکته نخست: «غلو» در لغت به معنی «تجاوز از حد است»[۶۸]. ابن منظور بین تعدی و غلو فرق قائل است. وی میگوید: «تعدی به معنای تجاوز از حد است؛ ولی غلو به معنای تجاوز زیاد از حد است»[۶۹].
خداوند آن دسته از اهل کتاب، که عیسی مسیح(ع) را خدا نامیدند، به «غلو» متصف کرده، میفرماید: ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ﴾[۷۰] این نشان میدهد نسبت دادن خدایی به بشر، غلو و زیادهگویی است. مراد از غلو در اصطلاح، همین است؛ یعنی درباره پیشوایان دین، زیادهگویی شود تا آنجا که آنان را تا حد خدایی بالا ببرند.
علامه مجلسی مینویسد: «غلو در اسلام عبارت است از اعتقاد به خدایی پیامبر(ص) و امامان معصوم و افراد دیگر یا باور به شریک بودن ایشان با خدا در معبودیت یا در آفرینش خلق و اعطای روزی یا در صفات ذاتی خدا؛ مانند قدرت، علم و رحمت یا اعتقاد به حلول خدا در افراد و متحد شدن خدا با آنان یا اعتقاد به علم غیب آنان بدون وحی یا الهام یا قول به این که ائمه اطهار(ع) پیامبرند یا اعتقاد به اینکه آنان ارواحشان به تناسب در جسد یکدیگر رفته است یا قول به اینکه معرفت به مقام آنان، باعث اسقاط تکلیف از بنده میشود»[۷۱].
شهرستانی - از دانشمندان اهل سنت - معنای اصطلاحی غلو را «اعطای مقام الوهیت به پیشوایان دینی» دانسته است[۷۲]. گفتنی است هیچ شیعه دوازده امامی، چنین باورهایی نسبت به امامان خود ندارد. آنان امامان خود را مخلصترین بنده خدا میدانند و هرگز آنان را از مقام بندگی فراتر نمیبرند، حتی برای آنان مقام تشریع هم قائل نیستند، تا چه برسد به مقام خدایی. شیعیان آنچه از مراتب فضل و کمال برای اهل بیت(ع) قائلاند، از قبیل تصرف در عالم تکوین، اعجاز و علم غیب، همه را به اذن خدا میدانند؛ مانند اعجازی که قرآن به عیسی مسیح(ع) نسبت میدهد. آیا اگر کسی بگوید عیسی مسیح(ع) به اذن خدا مرده را زنده میکرد، دچار «غلو» شده است؟!
نکته دوم: برخی از افراد امت درباره امام علی(ع) گرفتار پدیده غلو شده و میشوند و در منابع اهل سنت نیز وارد شده است؛ از جمله آمده است که پیامبر(ص) به امیر مؤمنان(ع) فرمود: «يَا عَلِيُّ إِنَّمَا مَثَلُكَ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَثَلِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ أَحَبَّهُ قَوْمٌ فَأَفْرَطُوا فِیهِ»؛ «یا علی! مثال تو در این امت همانند مثال عیسی بن مریم است، قومش او را دوست داشتند، پس درباره وی افراط کردند»[۷۳].
این گروههای افراطی در کتابهایی مانند ملل و نحل شهرستانی و کتاب الفرق بین الفرق بغدادی معرفی شدهاند. اینان کسانی هستند که قائل به الوهیت علی(ع) شدهاند؛ همانگونه که گروهی از مسیحیان درباره عیسی مسیح(ع) چنین گفتهاند؛ ولی سخن این است که اینها چه ارتباطی با شیعیان دوازده امامی دارند؟! کدام شیعه درباره امیرمؤمنان(ع) چنین سخنی گفته است؟! یکی دانستن شیعیان دوازده امامی با این گروه از غالیان، ریشه در نا آگاهی و جهالت دارد یا از سر عداوت و دشمنی است. چگونه میتوان چنین دروغی را به شیعیان نسبت داد، در حالی که امروز در هر جای عالم میتوان صدای اذان شیعیان را شنید که با صدای بلند میگویند: «أَشْهَدُ أَنَ عَلِيّاً وَلِيُّ اللَّهِ»؛ آیا کسی که هر صبح و شام شهادت میدهد علی(ع)، ولی خداست، میتواند او را هم زمان، خدا بداند؟! چگونه چنین اتهامی را میتوان به شیعیان نسبت داد، در حالی که «غالیان»، هم توسط امامان بزرگوار و هم توسط دانشمندان بزرگ شیعه به عنوان «کافر و گمراه» معرفی شدهاند؟!
امیرمؤمنان علی(ع) میفرماید: «أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِمَّنْ يَغْلُو فِينَا وَ يَرْفَعُنَا فَوْقَ حَدِّنَا كَبَرَاءَةِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ(ع) مِنَ النَّصَارَى»؛ من از کسانی که درباره ما غلو میکنند و ما را بیش از حد ما بالا میبرند به خدا تبری میجویم، همانگونه که عیسی بن مریم از نصاری تبری جست»[۷۴]. امام رضا(ع) در اعلام انزجار از غلات میفرماید: «الْغُلَاةُ كُفَّارٌ... خَرَجَ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَلَايَةِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ وَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ «غالیان کافرند، هرکس با آنان نشست و برخاست داشته باشد از ولایت خدا و رسول خدا و ولایت ما اهل بیت خارج میشود»[۷۵]. شیخ مفید - از دانشمندان بزرگ شیعه - درباره غلات مینویسد: «غلات، گروهی از تظاهر کنندگان به اسلاماند که امیرمؤمنان و فرزندانش را به الوهیت و نبوت توصیف نموده و در حق آنان از حد اعتدال تجاوز کردهاند؛ آنان گمراه و کافرند»[۷۶].
شیخ صدوق - از دیگر علمای شیعه - مینویسد: «اعتقاد ما درباره غلات و مفوضه این است که آنها کافر و بدتر از یهود، نصاری، مجوس، قدریه، حروریه و دیگر فرقههای گمراه هستند»[۷۷]. جالب آنکه علامه مجلسی پس از یادکرد اقسام غلات مینویسد: «باور ما این است که هر یک از اینها سبب خروج از دین است، چنانچه دلیلهای عقلی و نقلی از آیات و روایات بر آن دلالت میکند و اگر احیاناً در روایات، حدیثی باشد که موهم یکی از اقسام غلو باشد، باید آن را تأویل برد و اگر قابل تأویل نباشد، از افترائات غالیان است»[۷۸]. بنابراین، یکی دانستن غلات با شیعیان، افترای بزرگی است.
نکته سوم: «غلو» عمدتاً مربوط به مباحث کلامی و اعتقادی است. باورهای کلامی را باید از کتابهای کلامی جستوجو کرد نه در کتابهای حدیثی و روایی؛ چه بسا مؤلفان کتابهای حدیثی درصدد تجمیع روایات ـ اعم از صحیح و غیر صحیح ـ بودهاند؛ بنابراین نمیتوان به صِرف وجود روایات ضعیف، پیروان یک مکتب را به چیزی متهم کرد!!
اگر بنا باشد به دلیل چند روایت ضعیف که موهم غلو است یا به دلیل وجود غالیانی که خود را منتسب به شیعه کردهاند، شیعه را به غلو متهم کرد، پس با سایر مسلمانان چه باید کرد؟ زیرا بین سایر مسلمانان نیز از این گروههای افراطی یا روایات اغراقآمیز یافت میشود، حال آیا میتوان به همین دلیل، همه اهل اسلام را به «غلو» متهم کرد؟!
از غلاتی که منتسب به اهل سنتاند میتوان غلات راوندیه را نام برد؛ غلاتی که رئیس آنها عبدالله راوندی است. آنان در آغاز به الوهیت منصور عباسی و نبوت ابومسلم خراسانی اعتقاد داشتند که پس از قتل ابومسلم خراسانی در سال ۱۴۱ به اتهام زندقه سوزانده شدند. از این فرقه، گروههایی چون ابومسلمیه ابوهریریه، رزامیه و هاشمیه منشعب شدند[۷۹]. حال آیا میتوان به صرف اینکه این گروه خود را منتسب به اهل سنت میدانند، وهابیان را - که خود را از جماعت اهل سنت میپندارند - به «غلو» متهم کرد؟! همین طور، اگر وجود چند روایت غلوآمیز، دلیل بر این باشد که آن را به عنوان یک باور کلامی به پیروان یک مکتب نسبت داد، پس با روایات غلوآمیزی که در منابع حدیثی مورد قبول وهابیان آمده است چه باید کرد؟!
برای مثال آمده است پیامبر(ص) فرمود: «اگر بنا بود بعد از من پیامبری فرستاده شود، عمر به عنوان پیامبر فرستاده میشد»[۸۰]. با این روایت غلوآمیز چه کسانی را به غلو متهم کنیم؟! یا در روایت وارد شده است که عمر در مسجد مدینه، آن هم در حال ایراد خطبه به ساریه - فرمانده لشکر اسلام در نهاوند - با صدها فرسخ فاصله، فرمان داد که خود را به کوه برساند و خداوند صدای عمر را با آن همه فاصله - از مدینه تا نهاوند - به گوش ساریه رساند و باعث نجات وی شد[۸۱]؛ با این حدیث اغراق آمیز چه کنیم؟ در روایات آمده است که عمر صدای اذان را اول بار مستقیم از جبرئیل شنید و آنگاه پیامبر توسط عمر اذان را آموخت و آن را به بلال فرمان داد تا در اذانها بگوید[۸۲].
ترمذی - صاحب یکی از کتب سته مورد قبول وهابیان - نقل میکند که ابوبکر گفت: سمعت رسول الله(ص) يقول: ما طلعت الشمس على رجل خير من عمر؛ «تا کنون خورشید بر شخصی بهتر از عمر نتابیده است»[۸۳]. آیا عمر از همه پیامبران و از شخص پیامبر(ص) هم بهتر است؟ چرا وهابیان از این روایت احساس غلو نمیکنند؟! اگر شبیه همین عبارات را شیعه درباره علی(ع) نقل میکرد، وهابیان چه میکردند؟ آیا فریاد برنمیآوردند که شیعیان حرفهای غلوآمیز بلکه کفرآمیز بر زبان جاری میکنند؟ ولی حالا که این سخنان بلکه بسی شگفتآورتر، درباره عمر صادر شده است، هیچ اشکالی ندارد!
همچنین اگر شبیه این سخنان از پدر معنویشان ـ ابن تیمیه ـ صادر شود، هیچ مشکلی ندارد. ابن تیمیه که آنگونه جسارت آمیز در برابر فضائل اهل بیت(ع) موضعگیری میکند، درباره خودش که میرسد میگوید: نحن لا نحس من أنفسنا عجزا عن إبراء الأكمه و الأبرص و إحياء الموتى و نحو هذه الأمور؛ «ما در خودمان نسبت به بینا کردن کور، شفا دادن بیماری برص و حتی زنده کردن مردگان و مانند آن، عجزی سراغ نداریم»[۸۴]. چگونه است وهابیان که کمترین فضیلت اهل بیت پیامبر(ص) را حمل بر غلو میکنند، این جا که نوبت به پدر فکریشان میرسد، هیچ واکنشی نشان نمیدهند؟!
نکته چهارم: اما این که گفته شد شیعیان در زیارتنامهها، امامانشان را چنان بالا میبرند که گویا خدا به آنان نیاز دارد، مثلاً میگویند: «بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ، بکم یرسل السماء، بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ...»؛ «خدا به وسیله شما باران را نازل میکند به وسیله شما فتح میکند و.... در پاسخ به این سخن، گفتنی است که خداوند در انجام کارها به هیچ چیز و هیچ کس نیاز ندارد؛ ولی نیاز نداشتن به معنی این نیست که در امور جاری عالم ارادهاش را از مسیر اسباب جریان نمیدهد؛ بلکه بر اساس قاعده أبى الله أن يجري الأمور إلا بأسبابها، خداوند خود این عالم اسباب را آفرید و ارادهاش را بر مجرای همین اسباب جاری میسازد، این به معنی نیاز داشتن نیست.
خداوند مدبر امور است؛ حتی میفرماید از مشرکان هم اگر سؤال شود که ﴿وَمَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ﴾[۸۵] آنان پاسخ خواهند داد: خداوند؛ ولی از آن طرف قرآن تدبیر امور را به فرشتگان دیگر نسبت میدهد: ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا﴾[۸۶].
این نسبتهای دوگانه، هیچ ناسازگاری با هم ندارند؛ زیرا این عالَم، عالم اسباب است و این چیزی است که خدا آن را اینگونه خواسته است؛ در واقع خداوند که تدبیرکننده ذاتی و استقلالی است – تدبیر عالم را از مسیر فرشتگانش انجام میدهد، نه آنکه خداوند برای تدبیر عالم به فرشتگان نیاز دارد.
همین نسبتهای دوگانه را در جاهای دیگر شاهد هستیم؛ از این رو، خداوند از یک طرف، گرفتن جان را به خود نسبت میدهد: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[۸۷] و از سوی دیگر آن را به فرشته مرگ منسوب میکند: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[۸۸].
از این روشنتر؟! شکی نیست که خداوند عذاب کننده (معذِّب) است؛ ولی در عین حال میفرماید: ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾[۸۹].
اکنون پرسش این است: آیا خداوند برای عذاب مشرکان، نیازی به مؤمنان داشت؟! آیا وهابیان این آیه را غلو میدانند؟! خطاب ﴿يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾[۹۰] چه فرقی با خطاب «بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ» دارد؟ هر پاسخی وهابیان در ﴿يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾ دادند، ما نیز در امثال «بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ» میدهیم. تازه تعبیر به «بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ» میتواند بدین معنی باشد که خدا به خاطر شما باران را نازل میکند، نه این که به معنی «باء سببیت» باشد.
وهابیان درباره آیه ذیل چه میگویند؟ این که میفرماید: ﴿لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ﴾[۹۱]. آیا به نظرشان این هم غلو است؟ آیا اینجا هم میگویند خدا برای دفع شر از برخیها به افراد دیگر نیاز داشت؟!
گذشته از آن، چنین تعبیراتی در منابع روایی - که مورد قبول وهابیان است - وارد شده است. آیا وهابیان، خودشان را هم به غلو متهم میکنند؟ به روایات ذیل توجه شود:
- احمد بن حنبل و ابن عساکر از امیرمؤمنان علی(ع) روایت کردهاند که از پیامبر(ص) شنید: «الأبدال يكونون بالشام و هم أربعون رجلا كلما مات رجل أبدل الله مكانه رجلا يسقى بهم الغيث و ينتصر بهم على الأعداء و يصرف عن أهل الشام بهم العذاب»؛ «ابدال» در شاماند، آنان چهل تن هستند، هر وقت یکی از آنها از دنیا برود، خداوند جای وی فرد دیگری را قرار میدهد؛ به وسیله آنها باران میفرستند و با آنان شما را بر دشمنان نصرت میدهد و از اهل شام به وسیله آنان عذاب را دور میکند»[۹۲].
- طبرانی در الاوسط از انس نقل میکند که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «لن تخلوا الأرض من أربعين رجلا مثل إبراهيم خليل الرحمن فبهم يسقون و بهم ينصرون، ما مات منهم أحد إلا أبدل الله مكانه آخر»؛ «زمین از چهل مرد مانند ابراهیم خلیل خالی نمیشود، شما به وسیله (خاطر) آنان سیراب میشوید و بر دشمنان پیروز میگردید؛ از این گروه نمیمیرند، مگر آنکه خدا مردی دیگر را جایگزینش میکند»[۹۳].
- ابن عساکر از ابن مسعود نقل کرده که پیامبر(ص) درباره ابدال فرمود: «فبهم يحيى و يميت و يمطر و ينبت و يدفع البلاء»؛ «خداوند به وسیله (خاطر) آنان زنده میکند، میمیراند، باران میفرستد، گیاهان را میرویاند و بلا را دفع میکند»[۹۴].
- ابن حبان از ابوهریره نقل میکند: لن تخلوا الأرض من ثلاثين مثل إبراهيم خليل الله، بهم تغاثون و بهم ترزقون؛ «زمین هرگز از سی نفر، که مثل ابراهیم خلیلاند، خالی نمیشود. به وسیله آنان باران بر شما میبارد و روزی داده میشوید»[۹۵].
آیا به صرف وجود این گونه روایات، میتوان همه مسلمانان، حتی خود وهابیان، را به غلو متهم کرد؟ این منطق اگر درست باشد، پس باید از خدا گرفته تا پیامبر(ص) و همه امتش را به غلو متهم کرد!!
شیعیان به تبعیت از امامان بزرگوارشان همواره از غالیان تبری جسته، آنان را کافر و گمراه میدانند. هیچ شیعه اثنی عشری، احدی را در حدّ خدایی بالا نبرده و نمیبرد. آنچه شیعیان برای امامان خود از اعجاز و ولایت تکوینی قائلاند همه آنها را به اذن الهی دانسته که آن بزرگواران بر اثر بندگی خالصانه خدا به آن مقامات بلند رسیدهاند؛ بنابراین، نسبت غلو دادن به شیعیان یک اتهام بیاساس است[۹۶].
پرسش مستقیم
منابع
پانویس
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۱۴۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۱۶.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۷۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۳۱۶.
- ↑ «و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند» سوره انفال، آیه ۱۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۱۷.
- ↑ «ای اهل کتاب! در دینتان غلوّ نورزید» سوره نساء، آیه ۱۷۱؛ سوره مائده، آیه ۷۷.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۲۱۵.
- ↑ من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۰۸.
- ↑ غررالحکم و دررالکلم، ج۲، ص۳۲۴.
- ↑ نهج البلاغة، حکمت ۱۱۸، ص۴۸۹.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۷۵.
- ↑ سلیمانیان، مصطفی، مقامات امامان، ص ۴۱.
- ↑ الملل و النحل، ج۱، ص۱۳۳.
- ↑ الملل و النحل، ج۱، ص۱۳۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۱۶.
- ↑ معجم الرجال، ج۱۹، ص۱۳۶؛ مثل نصربن صباح.
- ↑ الفقیه، ص۲۹۶.
- ↑ مقالات کنگره شیخ مفید، ج۱، ص۳۲.
- ↑ اوائل المقالات، ص۶۸.
- ↑ تنقیح المقال، ج۱، ص۲۱۲؛ کلیات فی علم الرجال، ص۹۲.
- ↑ کلیات فی علم الرجال، ص۷۵ و ۱۰۹.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۱۴۷ و ۱۹۲ و ۱۹۴ و ۲۰۷؛ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۲۶۸، احادیث ۱۰ و ۲۰ و ۲۲ و ۲۱ و ۴۷ و ۵۰ و ۵۳ و ۶۵ و ۶۹.
- ↑ اختیار معرفه الرجال، ص۱۶۰ و ۱۹۴؛ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۲۹۱، ح۴۸ و ۵۷.
- ↑ اختیار معرفه الرجال، ص۱۸۸ و ۱۹۳؛ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۲۹۲، ح۹ و ۵۰ و ۵۳ و ۹۱.
- ↑ مذاهب اسلامیین، ج۲، ص۱.
- ↑ مذاهب اسلامیین، ج۲، ص۷۱؛ مقالات الإسلامیین، ص۱۴.
- ↑ الهیات، ج۲، ص۲۸۷.
- ↑ المقالات و الفرق، ص۴۵.
- ↑ ملل و نحل، ج۱، ص۱۴۹؛ بحارالأنوار، ج۲، ص۹۴ و ۱۰۹ و ج۴۷، ص۲۶۹، ح۴۲؛ بدایة المعارف، ج۲، ص۹۷.
- ↑ التمهید فی علوم القرآن، ج۳، ص۳۰؛ تفسیر نمونه، ج۲، ص۳۲۰؛ بحارالأنوار، ج۸۹، ص۹۷، ح۷۴؛ مانند آیات: سوره آل عمران، آیه ۱۴۵؛ سوره مؤمنون، آیه ۴۴؛ سوره مائده، آیه ۳ و ۹۳؛ سوره نساء، آیه ۲۸؛ سوره مجادله، آیه ۱۳؛ سوره شوری، آیه ۵۰.
- ↑ عدل الهی، ص۲۴۷؛ بحارالأنوار، ج۸، ص۳۴ به بعد؛ المیزان، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ ر.ک: دلائل الصدق، ج۱، ص۱۳۸؛ مقالات الإسلامیین، ص۵ و ۱۲ و ۱۴؛ الغدیر، ج۲، ص۲۳۱ و ۲۵۲.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ص۳۲۵؛ ملل و نحل، ج۲، ص۵۵؛ بحارالأنوار، ج۴، ص۳۲۶ و ج۲۵، ح۱۸.
- ↑ مقالات الإسلامیین، ص۶؛ نهج البلاغه، خ ۱۸۶، فقرة ۱؛ بحارالأنوار، ج۳، ص۲۸۷، ح۲ و ۳ و ۱۰ و ۱۳ و ۱۸ و ۳۰ و ج۲۵، ح۱۸.
- ↑ غالیان، ص۲۲۶.
- ↑ بحارالأنوار، ج۴، ص۱۹۷: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ، وَ لكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ».
- ↑ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۳۳۲ و ۳۴۰ و ۳۴۴، و ج۱۰۱، ص۳۴۲؛ ر.ک: چهل حدیث، امام خمینی، حدیث ۳۲.
- ↑ ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾ «آنچه خداوند از (داراییهای) اهل این شهرها بر پیامبرش (به غنیمت) بازگرداند از آن خداوند و پیامبر و خویشاوند و یتیمان و مستمندان و در راه مانده است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه پیامبر به شما میدهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز میدارد دست بکشید و از خداوند پروا کنید که خداوند، سخت کیفر است» سوره حشر، آیه ۷؛ بحارالأنوار، ج۹۶، ص۱۰۳.
- ↑ سلیمانیان، مصطفی، مقامات امامان، ص ۴۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۱۶.
- ↑ بعضی از محققان معتقدند وجود چنین فرقههایی که معتقد به غلوّ به این معنا باشند، در صدر اول اسلام مشکوک است و بیشتر این فرقهها و فرقهتراشی ساخته و پرداخته بافتههای دشمنان شیعه است که کم کم در افواه، زبان به زبان گشته است و به صورت فرقههایی موجود در تاریخ در کتب کلامی و تاریخ فرق و ادیان به ثبت رسیده است، اما بعضی از روایات آنها را تأیید میکند (ر.ک: شیخ طوسی، الامالی، ص۶۵۰؛ مرتضی عسگری، عبدالله بن سبا، ج۲ - ۳).
- ↑ عبدالواحد محمد آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص۱۱۸.
- ↑ ر.ک: عیاشی، تفسیرالعیاشی، ج۱، ص۶۳.
- ↑ برای دسترسی به اطلاع بیشتر و آمار دقیق نقلها در موارد آن میتوانید به نرم افزار «درایة النور» برنامه رایانهای رجال مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی مراجعه نمایید یا ر.ک: ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج۲، صص۲۹۵ و ۶۵۲ - ۷۰۵، ذیل مشایخ «احمد بن محمد بن عیسی».
- ↑ نویسنده مکتب در فرآیند تکامل در ضمایم کتاب که اعتقادات ابن قبه را آورده است، به این مطلب اشاره شده است.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۶.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۵۹۶؛ همو، عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۲۷۶.
- ↑ شیخ طوسی، التهذیب الاحکام؛ ج۶، ص۵۴؛ ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۵۷۷.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۹؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۶ و ۱۹۸؛ همو، کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۰۱ و ۲۰۴.
- ↑ ر.ک: سیدجعفر شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص۳۸۸. عبارت امام(ع) در نهج البلاغه، شرح صبحی صالح، ص۴۹۷، کلمات قصار، شماره ۴۱۸، اینگونه است: «اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ».
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه. متن عربی این روایت چنین است: «عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا(ع) قَالَ لِلْإِمَامِ عَلَامَاتٌ يَكُونُ أَعْلَمَ النَّاسِ وَ أَحْكَمَ النَّاسِ وَ أَتْقَى النَّاسِ وَ أَحْلَمَ النَّاسِ وَ أَشْجَعَ النَّاسِ وَ أَسْخَى النَّاسِ وَ أَعْبَدَ النَّاسِ وَ يُولَدُ مَخْتُوناً وَ يَكُونُ مُطَهَّراً وَ يَرَى مِنْ خَلْفِهِ كَمَا يَرَى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا يَكُونُ لَهُ ظِلٌّ وَ إِذَا وَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ وَقَعَ عَلَى رَاحَتَيْهِ رَافِعاً صَوْتَهُ بِالشَّهَادَتَيْنِ وَ لَا يَحْتَلِمُ وَ تَنَامُ عَيْنُهُ وَ لَا يَنَامُ قَلْبُهُ وَ يَكُونُ مُحَدَّثاً وَ يَسْتَوِي عَلَيْهِ دِرْعُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ لَا يُرَى لَهُ بَوْلٌ وَ لَا غَائِطٌ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ وَكَّلَ الْأَرْضَ بِابْتِلَاعِ مَا يَخْرُجُ مِنْهُ وَ تَكُونُ رَائِحَتُهُ أَطْيَبَ مِنْ رَائِحَةِ الْمِسْكِ وَ يَكُونُ أَوْلَى بِالنَّاسِ مِنْهُمْ بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَشْفَقَ عَلَيْهِمْ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أُمَّهَاتِهِمْ وَ يَكُونُ أَشَدَّ النَّاسِ تَوَاضُعاً لِلَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ يَكُونُ آخَذَ النَّاسِ بِمَا يَأْمُرُ بِهِ وَ أَكَفَ النَّاسِ عَمَّا يَنْهَى عَنْهُ وَ يَكُونُ دُعَاؤُهُ مُسْتَجَاباً حَتَّى إِنَّهُ لَوْ دَعَا عَلَى صَخْرَةٍ لَانْشَقَّتْ بِنِصْفَيْنِ وَ يَكُونُ عِنْدَهُ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ سَيْفُهُ ذُو الْفَقَارِ وَ يَكُونُ عِنْدَهُ صَحِيفَةٌ يَكُونُ فِيهَا أَسْمَاءُ شِيعَتِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ صَحِيفَةٌ فِيهَا أَسْمَاءُ أَعْدَائِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ تَكُونُ عِنْدَهُ الْجَامِعَةُ وَ هِيَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فِيهَا جَمِيعُ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وُلْدُ آدَمَ وَ يَكُونُ عِنْدَهُ الْجَفْرُ الْأَكْبَرُ وَ الْأَصْغَرُ إِهَابُ مَاعِزٍ وَ إِهَابُ كَبْشٍ فِيهِمَا جَمِيعُ الْعُلُومِ حَتَّى أَرْشِ الْخَدْشِ وَ حَتَّى الْجَلْدَةِ وَ نِصْفِ الْجَلْدَةِ وَ ثُلُثِ الْجَلْدَةِ وَ يَكُونُ عِنْدَهُ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ(س)».
- ↑ مینایی، بهروز، اندیشه کلامی عصمت ص ۲۷۰-۲۷۶.
- ↑ تاریخ شیعه و فرقههای اسلام، ص۱۸۳.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۱۱.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۱۱.
- ↑ اعتقادات صدوق، ص۱۴۱.
- ↑ اعتقادات صدوق، ص۱۳۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۲۴.
- ↑ دائرة المعارف اسلام، لیدن، ۱۹۳۸.
- ↑ فلوتن، تاریخ شیعه یا علل سقوط بنی امیه، ص۱۲۷.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۳۲۶.
- ↑ تصحیح اعتقادات الإمامیة، ص۱۳۱.
- ↑ تصحیح اعتقادات الإمامیة، ص۱۳۳-۱۳۴.
- ↑ علیپور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص ۱۳۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۲، ص۳۴۶.
- ↑ علیپور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص ۱۳۳.
- ↑ مفردات الفاظ القرآن، ص۶۱۳، «غلو».
- ↑ لسان العرب، ج۱۵، ص۱۳۲، «غلو».
- ↑ «ای اهل کتاب! در دینتان غلوّ نورزید» سوره نساء، آیه ۱۷۱.
- ↑ بحار الانوار، ج۲۵، ص۳۴۶.
- ↑ الملل و النحل، ج۱، ص۹۳.
- ↑ کنز العمال، ج۲، ص۵۰۰، ح۴۵۹۶.
- ↑ عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص٢٠١.
- ↑ عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ تصحیح اعتقادات الإمامیة، ص۱۳۱.
- ↑ اعتقادات فی دین الامامیه، ص۹۷.
- ↑ بحار الانوار، ج۲۵، ص۳۴۶.
- ↑ فرق الشیعه، ص۴۶ - ۴۹.
- ↑ مجمع الزوائد، ج۹، ص۶۹: لو كان الله باعثا رسولا بعدي لبعث عمر بن الخطاب.
- ↑ ر.ک: کنزالعمال، ج۱۲، ص۵۷۱ - ۵۷۴؛ الاصابه، ج۳، ۵: فقال في إثناء خطبته: يا سارية الجبل الجبل، و رفع صوته فألقاه الله في سمع سارية فانحاز بالناس إلى الجبل.
- ↑ بغیة الباحث، ص۵۱.
- ↑ سنن الترمذی، ج۵، ص۲۸۱، ح۳۷۶۷: «فلقد سمعت رسول الله(ص) يقول: ما طلعت الشمس على رجل خير من عمر».
- ↑ النبوات، ج۱، ص۳۲.
- ↑ «بگو چه کسی از آسمان و زمین به شما روزی میرساند یا کیست که بر گوش و دیدگان (شما) چیرگی دارد و چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون میآورد و چه کسی امر (آفرینش) را کارسازی میکند؟ خواهند گفت: خداوند؛ بگو پس آیا پرهیزگاری نمیورزید؟» سوره یونس، آیه ۳۱.
- ↑ «آنگاه، به فرشتگان کارگزار،» سوره نازعات، آیه ۵.
- ↑ «خداوند، جانها را هنگام مرگشان و آن (جان) را که نمرده است هنگام خوابیدن آن میگیرد و آن را که مرگش را رقم زده است نگاه میدارد و دیگری را تا زمانی معیّن رها میکند؛ بیگمان در این، نشانههایی است برای گروهی که میاندیشند» سوره زمر، آیه ۴۲.
- ↑ «بگو: آن فرشته مرگ که بر شما گماردهاند جان شما را میستاند سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید» سوره سجده، آیه ۱۱.
- ↑ «با آنان پیکار کنید تا خداوند آنها را به دست شما عذاب کند و خوارشان گرداند و شما را بر آنان پیروزی دهد و دلهای گروهی مؤمن را خنک گرداند» سوره توبه، آیه ۱۴.
- ↑ «با آنان پیکار کنید تا خداوند آنها را به دست شما عذاب کند و خوارشان گرداند و شما را بر آنان پیروزی دهد و دلهای گروهی مؤمن را خنک گرداند» سوره توبه، آیه ۱۴.
- ↑ «پس آنان را به اذن خداوند تار و مار کردند و داوود جالوت را کشت و خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود میخواست بدو آموخت، و اگر خداوند برخی مردم را با برخی دیگر باز نمیداشت، زمین تباه میگردید امّا خداوند بر جهانیان بخششی (بزرگ) دارد» سوره بقره، آیه ۲۵۱.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۱۱۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۱، ص۲۸۹.
- ↑ المعجم الاوسط، ج۴، ص۲۴۷.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۱، ص۳۰۴.
- ↑ المجروحین، ج۲، ص۶۱؛ الدر المنثور، ج۱، ص۳۲۰.
- ↑ رستمنژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه، ص ۱۰۳-۱۱۲