اثبات ضرورت امامت در کلام اسلامی
ضرورت امامت به معنای وجوبِ بودنِ نظام امامت و وجوبِ وجودِ امام از طرف خداست. این ضرورت نیازمند بیان دلایل اثبات ضرورت امامت است.
مقدمه
میتوان گفت وجوب امامت مورد اجماع مسلمانان است، زیرا دیدگاه مخالف در این باره شاذّ بوده و قابل اعتنا نیست، اما درباره این که وجوب امامت عقلی است یا نقلی، و واجب علی اللّه است یا واجب علی الناس، دیدگاهها مختلف است. شیعه امامیه امامت را واجب علی اللّه میداند؛ از نظر آنان امامت از مصادیق لطف الهی است و لطف بر خداوند واجب است [۱] یعنی مقتضای حکمت خداوند است. کسی آن را بر خدا واجب نکرده است، بلکه خداوند به مقتضای حکمت خود آن را بر خود واجب کرده است؛ چنان که خداوند هدایت را بر خود واجب میداند: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى﴾ [۲]. گروهی از زیدیه و کیسانیه نیز درباره امامت طرفدار وجوب علی اللّه بودهاند [۳]. معتزله، اشاعره، ماتریدیه، اباضیه و گروهی از زیدیه امامت را واجب علی الناس دانستهاند. عدهای از معتزله وجوب امامت را عقلی و دیگران وجوب آن را نقلی شمردهاند [۴][۵].
از هشام بن عمر فوطی و ابوبکر اصمّ دو تن از متکلمان معتزله به عنوان منکران وجوب امامت یاد شده است. البته مخالفت آن دو نیز مشروط است. هشام وجوب امامت را به حاکم بودن عدل در جامعه اسلامی مشروط کرده و ابوبکر اصم عکس آن را شرط وجوب امامت دانسته است[۶].
از دو فرقه محکّمه و نجدات از فرقههای خوارج نیز به عنوان منکران وجوب امامت یاد شده است [۷][۸].
یکی از دلایل وجوب امامت آیه اولی الأمر [۹] است، زیرا این آیه اطاعت از اولی الأمر را بر مؤمنان واجب کرده است، و وجوب اطاعت از اولی الأمر بدون تحقق آن امکان پذیر نیست، بر این اساس وجود امام واجب خواهد بود [۱۰]، دلیل دیگر بر وجوب امامت، حدیث من مات است، زیرا مطابق این حدیث هر کس بدون شناخت امام زمان خود از دنیا برود، به مرگ جاهلیت مرده است: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»[۱۱][۱۲].
عدهای از متکلمان اسلامی حدیث مزبور را دلیل وجوب امامت دانستهاند، زیرا مطابق این حدیث، معرفت امام در هر زمانی یک تکلیف شرعی است، لازمه آن این است که هیچگاه زمان از امام خالی نباشد [۱۳][۱۴].
عدهای از متکلمان، سیره مسلمانان را دلیل وجوب امامت شمردهاند، زیرا از سیره مسلمانان روشن میشود که آنان وجوب امامت را امری مسلم و تردید ناپذیر تلقی کردهاند. اختلاف آنان مربوط به مصداق امامت بوده است، نه اصل امامت [۱۵] ابوعلی و ابوهاشم جُبّایی و برخی دیگر به اجماع صحابه بر وجوب امامت استدلال کردهاند[۱۶][۱۷].
برخی از متکلمان به لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی بر وجوب امامت استدلال کردهاند، زیرا تحقق این امور که مطلوب شارع است، بدون امام امکان پذیر نیست [۱۸]. وجوب دفع ضررهای بزرگ از دیگر دلایل متکلمان بر وجوب امامت است، زیرا بدیهی است که اگر در جامعه رهبری دانا و توانا وجود داشته باشد زمینههای رشد و صلاح مردم فراهم خواهد بود و اگر وجود نداشته باشد، عکس آن رخ خواهد داد، و در نتیجه، از نبود امام زیان بزرگی به جامعه وارد میشود، و دفع چنین زیانهایی در شریعت واجب است. بنابراین، وجود امام واجب خواهد بود[۱۹][۲۰].
ضرورت وجود امام
دلیل عقلی
دلیل عقلی بر ضرورت وجود امام به دو وجه تقریر میشود:
وجه اوّل
بیان این وجه متوقّف بر چند مقدمه است:
- از یک طرف انسانها در دنیا ناگزیرند که با یکدیگر به صورت تعاون و اجتماع زندگی کنند.
- و از طرف دیگر، با ظهور تمدّن و اجتماع طبعا بین افراد برخورد و تزاحم به وجود خواهد آمد؛ زیرا جلب منافع و دفع ضرر و حسّ استخدام از غرائز و جبلّیات بشر است، و هر کس دوست دارد به تمام لذائذ و مشتهیات خود برسد و بر علیه هر گونه مزاحمی اقدام مینماید، بنا بر این نزاع و تشاجر و مخاصمات پدید میآید و منجرّ به قتل و غارت و خرابی عمران و قطع نسل و اختلال نظام خواهد شد.
- در این صورت حتما باید قانونی در میان آنها حکومت کند که معاش آنها را منظّم کند و راه صحیحی را برای زندگی در پیش پای آنان قرار دهد، و آن قانون، شریعت است که امور دنیوی را اصلاح میکند و در راه حفظ حقوق و عدم تعدّی و تجاوز و تجاسر به دیگران، مردم را تربیت میکند و راهی را برای رسیدن به خدا معیّن میکند و آنها را به عالم ماوراء طبیعت و مادّه متوجّه نموده و به یاد آخرت و نتیجه اعمال میاندازد، و ندای رحیل را برای سفرِ به سوی خدا در گوش آنان مینوازد و آنها را میترساند و دعوت حق را به آنها ابلاغ میکند و به صراط مستقیم رهبری مینماید.
- این اساس تربیت شرعی باید به دست انسانی مؤیَّد به آیات و بیّناتی (که آن معجزه است) از جانب خداوندتعالی انجام بگیرد تا مردم دعوت او را بپذیرند و نوع بشر در مقابل او خاضع گردند. و لذا در سنّت حق تعالی ارسال چنین فردی، لازم و حتمی است.
از آنجا که خداوند در عنایت به نظام عالم از ریزش باران دریغ نمیکند؛ چون زمین در پرورش درختان و گیاهان و حیوانات و انسانها به باران محتاج است، همین طور نظام عالم، بینیاز از امامی نیست که صلاح دنیا و آخرت را به انسانها بفهماند. آری کسی که در نظام احسن آفرینش از رویاندن موی ابروان به جهت زیبایی و برخی حکمتهای دیگر مضایقه نکرده، چگونه ممکن است از فرستادن امامی که وجودش رحمهً للعالمین و هدایتگر به صراط مستقیم است، خودداری کند؟ بنابر این، لطف و عنایت از مقام منیع خداست که چنین شخصی را ایجاد فرموده تا سبب دستگیری و نجات بشر در دنیا و آخرت باشد و این شخص خلیفه خدا در زمین و امام و هدایتگر انسانهاست.
اگر کسی شبهه کند که: این دلیل فقط دلالت بر لزوم فرستادن پیامبر از جانب خداوند مینماید که دارای شریعت و قانون باشد و خود آن پیامبر مبیّن شریعت خویش باشد و دلالت بر لزوم امام ندارد!
در پاسخ گفته میشود: همانطور که بشر احتیاج به پیامبر صاحب شریعت دارد، نیازمند به حافظ آن شریعت و کفیل و قیّم آن نیز هست؛ زیرا برای مردم حفظ جمیع احکام شریعت و کتاب الهی مقدور نیست. علاوه بر این که کتاب خدا هم به تنهایی مبیّن جمیع احکام - به گونه ای که نیاز به امام را در مراجعات رفع کند - نخواهد بود؛ زیرا در کتاب خدا مجمل و مفصّل، محکم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقیّد، ناسخ و منسوخ، بطون و دقایق غامضه و اسرار ملکوتیه به اندازه ای وجود دارد که احاطه بر معرفت آنها برای غیر نبی و وصی او، ممکن نیست. پس وجود امام عالِم به جمیع احکام و احتیاجات بشر و حافظ و قیّم و مفسّر و مبیّن کتاب خدا، ضروری است.
اگر کسی شبهه کند و (در مقابل برهان فوق) بگوید: اگر حکمای خبیر و عقلای هر ملّت، «قانون عدل» را طبق آراء و سلیقه خود بر آن ملّت اجرا کنند و افراد را تحت تربیت صحیح بر پیروی از آن قانون عادت دهند و از دوران کودکی با تلقینات روحی، روح کودک را از دروغ و دزدی و هر گونه خیانت و جنایتی بر حذر دارند، در این صورت چه نیازی به امام داریم؟ زیرا اگر فایده امام حفظ مردم از تعدّیات و تجاوزات و... است، این فایده به غیر امام نیز ممکن است و تجربه هم بر آن گواه است.
در پاسخ گفته میشود: نقش امام تنها حفظ نظام اجتماع نیست[۲۱] و همانطور که بیان شد مقام امام منحصر به حفظ عدالت و توازن در حقوق نیست، بلکه امام رابط و واسطه بین خالق و مخلوق است و عالِم به نیازهای مادی و معنوی، دنیوی و اُخروی مخلوقات است و چون بشر در عالَم طبیعت قدم نهاده و از نسیم عالَم قدس به دور افتاده و از نفحات ربّانی و جلوههای ملکوتی محروم مانده، در خودش نگرانی و اضطراب مشاهده میکند، (خواه متمدّن باشد، خواه نباشد، و خواه در اجتماع زندگی کند یا نکند) و امنیت از این نگرانی و اضطراب با مراجعه به امام و با تعلّم و پیروی از او حاصل میشود.
بنا بر این اگر فرض کنیم انسانی تنها، بدون هیچ رابطه ای (با زن و فرزند، پدر و مادر، خواهر و برادر، شریک و همسایه، حاکم و محکوم، رئیس و مرئوس) در جزیره ای سبز و خرّم زندگی کند و از همه مواهب مادّی نیز بهره مند شود، باز هم این نگرانی و اضطراب در او هست و خاطرِ پریشان او را رنج میدهد و هر لحظه که به یاد نقاط ضعف و نقصان خود میافتد، در پریشانی واقع میشود و حسّ دوری از حریم امن الهی - که منزلگاه واقعی اوست - تمام نعمتهای این جزیره خرّم و سبز و دل انگیز را بر او تلختر از زهر میکند و لذّت استفاده از مناظر زیبای آنجا را از او میگیرد و آن را همچون هیاکل غول و دیو جلوه میدهد؛ لذا تا انسان با خدای خویش انس نگیرد، آرامش برای او حاصل نگردد و آرامش او فقط و فقط با انس به خداست که ﴿أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[۲۲].
ذکر خدای تعالی و آرامش و سکون خاطر در دل جای نمیگیرد مگر به تعلیم مربّیِ کامل که همه راههای آخرت را طی نموده و زبانش به «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» گویاست و تنها اوست که شایستگی مقام امامت و هدایتگری را دارد.
بر محقّق و ناقدِ بصیر و مؤمنِ خبیر پوشیده نیست که این نحوه از استدلال بر لزوم امام را که مبتنی بر حفظ اجتماع و تمدّن بشر و بر اساس رعایت حقوق و عدم تجاوز به دیگران و پیدایش مدینه فاضله بر پایه تعاون بقاء (نه تنازع بقاء) است، بسیاری از متکلّمین اقامه نموده و با این برهان و نظیر آن خواستهاند مسئله لزوم نیاز به وجود امام را اثبات کنند. ولی باید دانست و اعتقاد قلبی داشت که مقام امام از این مسئولیّت بالاتر و وظیفه او با ارجتر است، چنان که در روایات بسیار به این امر مهمّ تصریح شده مانند آن که: «حیات بشر به او بستگی دارد و اگر او نباشد زمین اهلش را در کام خود فرو میبرد»[۲۳] و «او ریسمان خداوند»[۲۴] و «اسم اعظم»[۲۵] و «آیت کبرای حق»[۲۶] و «قوام عالم»[۲۷] و «والیان امر خداوند»[۲۸] و «مایه حیات دلها» و «باعث اطمینان قلوب» و... است.
وجه دوّم
وجه دوم این است که: آیا افراد بشر به خودی خود و به تنهایی میتوانند سعادت و شقاوت خود را تشخیص دهند و به موجبات آن پی ببرند؟ شکی نیست در این که بشر به تنهایی از تشخیص آن عاجز است و راهی را که انسان باید برای رسیدن به سعادت ابدی و دوری از شقاوت سرمدی سلوک کند و طریقی را که باید سبیل خود قرار دهد تا حسن عاقبت و سعادت را در بر داشته باشد و از شقاوت و خسران نجات یابد، اجلّ و برتر از آن است که هر شخصی و فردی به خودی خود بتواند پیدا کند و به آن برسد، بلکه محتاج به کسی خواهد بود که عالم و دانا باشد.
به عبارت بهتر میگوییم: انسان را سعادتی است که نیکوترین حالات اوست و شقاوت و بدبختی است که بدترین حالات اوست و شناسایی سعادت و شقاوت از عهده بشر خارج است؛ زیرا بدیهی است که شناخت این امر محتاج است به این که شخص عالِم باشد و آنچه حقیقت اوست بشناسد و پی به حقیقت عالَم و اجزاء آن برده باشد و کیفیت ابتداء خلقت و بازگشت و عاقبت خود را بداند و نیز باید بداند که آیا غیر از این عالم و زمان و مکان، عالم دیگری هست، یا منحصر به همین عالم است و غیر از این لذات و آلام؛ لذائذ و آلامی هست یا خیر؟ و جزئیات هر یک و آنچه باعث سعادت و شقاوت است را بداند! و کدام عاقل است که بگوید خداوند دانا و حکیم این امر را به عهده بشر گذاشته و انسان توانای به این امر است؟ عجز آدمی از آن روشنتر است که بتواند دعوی این امر کند یا اقامه دلیل بر امکان آن نماید! انسانی که از رسیدن به حقیقت و سرّ کوچکترین امری از امور عاجز است و هر چند شب و روز بر او بیشتر بگذرد و اندیشه و تأمل بیشتر نماید، عجز او آشکارتر گردد! پس واضح است که بشر به انفراد و تنهایی به این امر نمیتواند برسد.
آیا بشر میتواند به اجتماع و تبادل افکار، عهده دار این امر بزرگ باشد؟ به یقین این امر به اجتماع نیز حاصل نمیشود؛ زیرا واضح است که عده ای از عقلاء و دانشمندان عالم پس از زحمات زیاد و صرف عمر، از رسیدن به حقیقت اشیاء اظهار عجز کردهاند، به علاوه آنچه را که با کمال فکر و اندیشه دانسته و دریافتهاند با نتیجه آنچه دانشمندان دیگر به زحمت و فکر و ریاضت دریافته و فهمیدهاند مخالف میبینند، و لذا همین اختلاف، کاشف از عجز بشر میباشد، علاوه بر اینکه لازم میآید که خداوند حکیم بشر را خود سر، واگذاشته باشد تا به اجتماع، راه سعادت را کشف کند!
چگونه کسی که خودش به سعادت مقصود نرسیده میتواند دیگران را به سعادت برساند؟ و جز انبیاء و اوصیاء کیست که ادعای این امر نماید و بگوید من نجات دهنده بشر بوده و راه نجات و سعادت را میدانم و خداوند حکیم مرا دانا فرموده و برای راهنمایی بشر فرستاده است؟ فقط انبیاء و اوصیاء هستند که با صدای بلند گفتهاند ما برگزیدگان از طرف پروردگار عالم بوده و ما را به واسطه لطف و محبّت خود به سوی بندگان فرستاده و ما را به حقیقت امر و به راه سعادت و شقاوت واقف نموده و هر کس از ما پیروی نماید او را به سعادت میرسانیم و از زیان و خسران نجاتش میدهیم و با ما علامات و نشانههائی است که دلیل صدق و راستی ماست، بیایید بشنوید و چند قدمی با ما بردارید، اگر زیان و خسران دیدید برگردید و ما را ملامت نمائید!
در این صورت حکم خِرَد چیست؟ و عقل چه میفهمد و چه میگوید؟ آیا غیر از این است که میگوید بشر ناچار و ناگزیر است از این که متابعت این شخص کند تا از وادی حیرت نجات یابد و به سعادت مطلوب نائل گردد؟
از این بیان ظاهر شد که وجود انبیاء در عالم به حکم عقل ضرورت دارد و مدّعی نبوّت باید دو امر را دارا باشد: اول این که به راه هدایت و سعادت از طرف پروردگار آگاه باشد و در ثانی دارای نشانه ای بر صدق دعوی خود باشد؛ اگر چه امر اول خود دلیل و برهان روشنی بر صدق دعوی اوست و لکن از آن جایی که عامه بشر در ابتداء امر جاهل و نادان میباشند، ناگزیر از این است که علامت بر صدق کلمات خود داشته باشد و لذا قرآن مجید در ذکر قصه هر پیامبری میفرماید که او را فرستادیم و با او بود آیات بیّنات[۲۹].
حالِ بشر و انبیاء مانند کسانی است که در بیابان تاریکی راه را گم کرده و حیران و سرگردان باشند و هیچ راه نجاتی برای خود نبینند و میدانند اگر راه را پیدا کنند به مقصد و سعادت رسیده و از ظلمات، خلاصی مییابند و نیز اگر رجوع به دانش خود کنند میدانند که مجتمعاً یا منفرداً راه را نتوانند پیدا کنند و در این حال مشاهده کنند که کسی از میان برخواسته با کمال اطمینان و سکینه و وقار میرود و میگوید: ای گمشدگان راه و مقصد و گمراهان بیابان حیرت و ضلالت! خداوند عالم راه را به من آموخته و مرا مأمور نموده که شما را به راه هدایت راهنمایی کنم و به سر منزل سعادت برسانم؛ به راهی که من میروم بیائید و پیروی من نمایید و با من نشانههای راستی و درستی است و ببینید که هیچ تزلزل و شکی در مدعای خود ندارد و با او دلائل و نشانههای بسیاری بر راستی و درستی او است...؛ در این صورت آیا عقل حکم نمیکند که باید پیروی از این شخص نمود؟ و آیا در این مثال، گمشدگان پیروی او نخواهند کرد و درنگ خواهند نمود؟!
جستارهای وابسته
- هدایت
- ولایت (ولایت تکوینی؛ ولایت تشریعی؛ ولایت امر)
- خلافت
- شهادت
- ملک
- حکم
- وراثت (وراثت زمین؛ وراثت کتاب)
- حجت
- تمکین فی الارض
- امت وسط
- اصطفا
- اجتبا
- امامت در قرآن
- آیات امامت
- امامت در حدیث
- امامت در کلام اسلامی
- امامت در حکمت اسلامی
- امامت در عرفان اسلامی
- امامت از دیدگاه بروندینی
- امامت امامان دوازدهگانه
- شؤون امام
- صفات امام
- راه تعیین امام
- امامان دوازدهگانه
- امامت امام على
- امامت امام حسن مجتبى
- امامت امام حسين
- امامت امام سجاد
- امامت امام باقر
- امامت امام صادق
- امامت امام كاظم
- امامت امام رضا
- امامت امام جواد
- امامت امام هادى
- امامت امام حسن عسکری
- امامت امام مهدى
- امامان از اهل بیت پیامبر خاتم
منبعشناسی جامع امامت
منابع
پانویس
- ↑ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
- ↑ بیگمان آنچه بر ما مقرّر است رهنمود است؛ سوره لیل، آیه: ۱۲.
- ↑ قواعد العقاید، ص۱۱۰.
- ↑ قواعدالعقائد، ص۱۱۰؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۵؛ تلخیص المحصل، ص۴۰۶؛ کشف المراد، ص۲۹۰؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی؛ دانشنامه کلام اسلامی؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی؛ دانشنامه کلام اسلامی؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ ارشاد الطالبین، ص۳۲۷؛ الملل والنحل، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی؛ دانشنامه کلام اسلامی؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ سوره نساء آیه ۵۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹؛ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
- ↑ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۷۶ـ ۹۵؛ اثبات الوصیه، ج۱، ص۱۱۲ـ ۱۱۵؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۵۰ و ۲۰۴، احادیث ۲۵۹ و ۴۰۳؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱۲، ص۲۷۷؛ ج۱۳، ص ۱۸۸، احادیث ۱۵۶۳۶ و ۱۶۸۱۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۲۵.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی؛ دانشنامه کلام اسلامی؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹؛ شرح الفقه الأکبر، ص۱۷۹؛ النبراس، ص۵۱۴؛ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی؛ دانشنامه کلام اسلامی؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ شرح العقاید النسفیه، ص۱۱۰؛ نهایة الاقدام، ص۴۷۹؛ غایة المرام، ص۳۶۴.
- ↑ المغنی فی أبواب التوحید والعدل، الإمامة، ج۱، ص۴۷.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی؛ دانشنامه کلام اسلامی؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ غایة المرام فی علم الکلام، ص۳۶۶؛ الألفین، ص۷ـ۸.
- ↑ تلخیص المحصل، ص۴۰۷.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی؛ دانشنامه کلام اسلامی؛ ج۱، ص ۶۹.
- ↑ اگر چه آن هم بر وجهی که ذکر میشود به غیر امام محقق نمیشود و تجربه هم بر خلاف آنچه که ذکر کردهاند گواهی میدهد.
- ↑ «آگاه باشید! با یاد خداوند دلها آرام مییابد» سوره رعد، آیه ۲۸.
- ↑ «کما عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ لَمَاجَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا كَمَا يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ». (بحارالانوار، ج۳۶، ص۲۵۹ حدیث ۷۹).
- ↑ «عن أبی جعفر(ع): آل محمّد(ص) هم حبل الله الذی أمرنا بالاعتصام به، قال الله: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ﴾». (تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۹۴ حدیث ۱۲۳).
- ↑ فی الحدیث: «إنّ أمیرالمؤمنین(ع) مرّ فی طریق فسایره خیبریّ فمرّ بواد قد سال، فرکب الخیبری مرطه و عبر علی الماء، ثمّ نادی أمیرالمؤمنین(ع): یا هذا! لو عرفتَ ما عرفتُ لجزتَ کما جزتُ، فقال له أمیرالمؤمنین(ع): مکانک، ثمّ أومأ بیده إلی الماء فجمد و مرّ علیه، فلمّا رأی الخیبری ذلک أکبّ علی قدمیه، و قال له: یا فتی! ما قلتَ حتّی حوّلت الماء حجراً؟ فقال له أمیرالمؤمنین(ع): فما قلتَ أنتَ حتّی عبرتَ علی الماء؟ فقال الخیبریّ: أنا دعوتُ الله باسمه الأعظم، فقال له أمیرالمؤمنین(ع): و ما هو؟ قال: سألته باسم وصیّ محمّد(ص). فقال أمیرالمؤمنین(ع): أنا وصیّ محمّد. فقال الخیبریّ: إنّه لحقّ، ثمّ أسلم». مدینة المعاجز، ج۱، ص۴۳۰، حدیث ۲۹۰.
- ↑ فی الحدیث: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا آيَةَ اللَّهِ الْعُظْمَى». الإقبال، ج۲، ص۶۰۸؛ المزار الکبیر، ج۲۰۶.
- ↑ در زیارت جامعه: «سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْكَانَ الْبِلَادِ». من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۰ در حدیث دیگر: «نَحْنُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ» (تفسیر القمی، ج۲، ص۶۱) در روایت دیگر: «هُمْ قُوَّامُ الْأَرْضِ وَ بِهِمْ يَنْزِلُ الْغَيْثُ» (تفسیر الفرات الکوفی، ج۱۷۲) در باب زیارت بقیع وارد شده: «السَّلَامُ عَلَيْكُمُ الْقُوَّامَ فِي الْبَرِيَّةِ» (کافی، ج۴، ص۵۵۹).
- ↑ در احادیث وارد شده که امام باقر(ع) فرمودند: «نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ بَابُ اللَّهِ وَ نَحْنُ لِسَانُ اللَّهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ». کافی، ج۱، ص۱۴۵، حدیث ۷.
- ↑ ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ﴾ «و بیگمان پیش از تو پیامبرانی به سوی قوم آنان فرستادیم که برای آنها برهانها (ی روشن) آوردند» سوره روم، آیه ۴۷؛ و بسیاری از آیات دیگر که به این مطلب اشاره میکند.