علم امام در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۳ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۰۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

رویکرد دانشمندان اسلامی درباره علم امامان (ع)

  1. شیخ صدوق، محمد بن بابویه (م ۳۸۱): وی امامان معصوم را دلیل و طریق به سوی خداوند و موضع علم و مبین وحی او می‌داند[۱]. از واژه‌هایی که او در عبارتش به کار برده، به خوبی استفاده می‌شود که علم امام از نگاه وی علم خطاناپذیر و ویژه‌ای است که تفسیر و تبیین وحی را شامل می‌شود و دلیل و راهنما به سوی خداوند است.
  2. محمد بن نعمان، معروف به شیخ مفید (م ۴۱۳): امامان(ع) قائم مقام انبیا در اجرا و برپا داشتن احکام، اجرای حدود، نگهداری قوانین و آموزش و تعلیم مردم هستند و همانند انبیا معصوم‌اند و در هیچ حکمی از احکام دین، سهو و نسیان بر آنان عارض نمی‌شود[۲]. سخن شیخ مفید نیز صراحت دارد که علم امامان(ع) در احکام و معارف دین، علمی خطاناپذیر است.
  3. سید مرتضی علم الهدی (م ۴۳۶): موارد بسیاری در کتاب و سنت وجود دارد که دانشمندان در فهم آن ناتوان مانده‌اند؛ از این رو وجود امام برای تفسیر و تبیین دین و قرآن، بعد از رحلت پیامبر(ص) ضروری است[۳].
  4. قاضی عبدالجبار معتزلی (م ۴۱۵): امیر مؤمنان(ع) در باب دانش به علومی دست یافته بود که دیگران به آن دست نیافته بودند... فضل عالم در اوقات مختلفی همچون هنگام تعلیم و پاسخ به پرسش‌ها ظاهر می‌گردد و آنچه در این مقام از آن بزرگوار ظاهر گشته، بیشتر است و از دقت در خطبه‌ها، اندرزها و مناظرات آن حضرت به خوبی آشکار است... اصول توحید، عدل و... از او اخذ شده و هیچ کس در این علوم با او همسان نیست. عبدالجبار معتزلی روایاتی را از امام(ع) ذکر می‌کند که فرموده است: «نزد من علومی است که حاملانی برای آن نمی‌یابم تا آن علوم را به آنان انتقال دهم». سپس می‌گوید: مجالی برای انکار این مطلب نیست که امیرمؤمنان(ع) دارای علم ویژه‌ای بوده است و تجربه، شاهد بر صدق و صحت آن است؛ زیرا هر مسئله‌ای از اصول دین و اصل شرع و فروع آنکه از حضرت سؤال می‌شد، پاسخ می‌داد و هرگز در پاسخ آن باز نمی‌ماند[۴].
  5. فخر رازی (م ۶۰۶): هر کس در دین، علی بن ابی طالب(ع) را پیشوای خود قرار دهد، همانا رستگار شده است؛ زیرا حضرت پیامبر(ص) فرموده است: «پروردگارا حق را بر محور وجود علی بچرخان». در جای دیگر می‌گوید: «هر کس در دینش علی بن ابی طالب(ع) را پیشوای خود قرار دهد، به یقین به دستگیره محکم خداوند تمسک جسته است»[۵]. وی امیرالمؤمنین(ع) را سررشته همه علوم و معارف دینی دانسته، دلایل گوناگون عقلی و نقلی بر این امر تقریر کرده است؛ از جمله این روایت که از رسول اکرم(ص) رسیده است: «أَقْضَاكُمْ عَلِيٌّ‌»؛ علی(ع) در دانش قضاوت، داناترین شماست. او می‌گوید: قضاوت نیازمند جمیع انواع علوم است؛ بنابراین برتری امام(ع) در قضاوت بر دیگران، برتری آن حضرت در تمام علوم است[۶].
  6. اخوان الصفا[۷]: این گروه از حکمای اسلامی، امامان را دارای علمی ویژه و الهی می‌دانند که دیگران در چنین علمی با آنان شریک نیستند. ولایت، مخصوص خاندان رسالت است. آنها در این امر نیازمند مدبر و عالم از غیر خودشان نیستند. مردم بر اسرار آنان دست نمی‌یابند. آنان از علم و عمل ویژه‌ای برخوردارند و به واسطه همین معرفت و عمل ویژه، از عالمان دیگر تمایز می‌یابند و از همین رو در خور ریاست و خلافت‌اند[۸].
  7. ابن عربی: وی می‌گوید: «علی از اصحاب دانش و از کسانی است که دانش الهی دارد؛ به گونه‌ای که هیچ کس دیگری غیر از او از چنین دانشی برخوردار نیست»[۹]. او معتقد است: وقوف بر علم غیب در مدت زمان خاصی، از جمله چیزهایی است که امام در امر هدایت و امامت بدان نیازمند است و پیش از آنکه پدیده‌ای در عرصه وجود ظهور یابد، امام به اراده حق از آن آگاهی می‌یابد. اگر آن چیز به نفع مردم باشد، خدا را بدان سپاس گوید و اگر از سنخ عقوبت و بلا بر شخصی معین باشد، بر اثر تضرع و شفاعت امام، از او منصرف می‌گردد[۱۰]. همو در جای دیگر می‌گوید: حضرت مهدی(ع) معصوم و علم او از طریق تنزیل و افاضه الهی است نه از طرق معمولی و قیاس... حضرت مهدی(ع) با اینکه دانش قیاس را می‌داند، هرگز بدان حکم نمی‌کند، بلکه تنها به چیزی حکم می‌کند که فرشتگان الهی از سوی خداوند به وی القا کرده‌اند[۱۱]. از مجموع گفته‌های «ابن عربی» در باب علم امام نکات ذیل استفاده می‌شود:
    1. امام باید اعلم مردم باشد.
    2. امام در امامتش نیازمند علم غیب است.
    3. امام در احکامی که بیان می‌کند، از خطا و نسیان پیراسته است.
    4. دانش امام از طرق ویژه‌ای افاضه می‌گردد.
    5. شریعت حقیقی محمدی(ص) صرفاً همان چیزی است که امام بیان می‌کند.
  8. ابن خلدون: این مورخ نامدار جهان اسلام که در بسیاری از علوم اسلامی تبحر داشت، اهل بیت رسول گرامی(ص) را دارای علوم الهی و خاص می‌دانست. او معتقد بود که طریق دستیابی اهل بیت(ع) به چنین علومی، ولایت و کرامت آن بزرگواران است.

وی دستیابی عموم بشر به علم غیب را ممنوع می‌شمارد؛ مگر کسانی که از طریق امر ولایت و رؤیای صادق، بر آن دست یازند و خاندان رسول خدا(ص) از کسانی‌اند که از دو طریق نامبرده به علم غیب رسیده‌اند.

او درباره امام صادق(ع) و علوم آن حضرت گفته است: برای جعفر صادق(ع) و امثال او از خاندان پیامبر(ص) پیشگویی‌های بسیاری روی داده است که مستندشان در این گونه اخبار، کشف آنان به سبب امر ولایت بوده است و هرگاه نظایر آن از یاران و اعقاب آنها که در شمار اولیا نیستند، انکارپذیر نباشد، پس خاندان رسول(ص) شایسته‌ترین مردم برای این گونه مراتب شریف و کرامات موهوب هستند؛ زیرا پیامبر(ص) فرمود: «در میان شما محدثانی[۱۲] وجود دارد».

وی درباره کتاب «جفر» که منسوب به امام صادق(ع) است، می‌گوید: و اگر استناد کتاب «جفر» به جعفر صادق(ع) درست باشد، بدون شک بهترین مستند خواهد بود؛ خواه به خود او یا به مردان بزرگ خویشاوندش نسبت داده شود؛ چه اینکه آنان از خاندان کرامت‌اند. پیش‌بینی او درباره برخی از خویشاوندانش به صحت پیوسته و واقع گردیده است... و هرگاه کسانی جز خاندان پیامبر(ص) صاحب کرامت باشند، شکی نیست که آن خاندان که متصف به علم و دیانت هستند و به اخبار نبوت آگاه‌اند و مشمول عنایت خدای تعالی می‌باشند، به طریق اولی شایسته کشف و کرامت‌اند؛ به سبب اصل کریمی که شاخه‌های پاکش بر آن گواه‌اند[۱۳].[۱۴]

سنخیت دانش امامان(ع)

با ادله عقلی و مؤیدات روایی اثبات می‌شود امامی که در جایگاه پیامبر(ص) قرار دارد و همه وظایف او را به جز أخذ وحی به عهده دارد، باید بر تمام شریعت، تفسیر کتاب الهی، تبیین غموض و پیچیدگی‌های معارف دین و همه آنچه مردم در امر هدایت بدان نیازمندند، آگاهی و بصیرت کامل داشته باشد و هیچ‌گونه خطا و اشتباه در آن راه نیابد.

اینک این پرسش مطرح می‌شود که آیا دانش امامان از سنخ دانش‌های عادی است که از راه تعلیم و استدلال به دست می‌آید یا از سنخ دیگری است؟ آیا می‌شود با علم معمولی به حقیقت شریعت و ظاهر و باطن آن و به علمی بدون خطا و اشتباه دست یافت؟ اگر این دو ویژگی (گستردگی و خطاناپذیری) در علم معمولی امکان‌پذیر نیست، باید دانش امامان از سنخ دیگری باشد.

راه‌های کسب معرفت: انسان از دو راه به معرفت می‌رسد: «با آموزش انسان‌های دیگر»، «با علم الهی و ربانی». راه نخست، راه معمولی و محسوس است که همه خردمندان بدان روش سیر می‌کنند و خود به دو گونه است: یکی از راه بیرون که با تعلیم حاصل می‌شود و دیگری از راه تفکر و تعقل. راه دوم (تعلیم ربانی) نیز بر دو گونه است: «وحی» و «الهام».

وحی: وقتی روح انسان به مرحله کمال رسد، آلودگی‌های طبیعت از دامنش پاک می‌شود؛ آنگاه خداوند متعال به حسن عنایت خود به چنین روحی توجهی خاص و لطفی ویژه نشان می‌دهد و سپس نقش تمامی علوم را در آن ترسیم می‌کند. بنابراین علم انبیا علم وحیانی است و از همه علوم بشر شریف‌تر و برتر است؛ زیرا بی‌واسطه از پروردگار گرفته می‌شود.

الهام: عبارت است از گونه‌ای آگاهی که نفس جزئی انسان بر حسب صفا و قابلیت استعداد خود از نفس کلی به دست می‌آورد، الهام، نمونه‌ای از وحی است. علمی که از وحی به دست آید، علم نبوی است، ولی علمی که از الهام حاصل آید، علم لدنی نامیده می‌شود. علم لدنی عبارت است از اشراق و سریان نور الهام در روح، پس از تسویه آن[۱۵].

علم امام، خواه از طریق الهام باشد یا نص و القای پیامبر(ص) و امام پیش از او، علم حصولی و عادی نیست که از طریق آموزش و استدلال مفاهیم به دست آید، بلکه علم ربانی و حضوری است. بنابراین ویژگی گستردگی و خطاناپذیری در آن نهفته است.

علامه محمد حسین مظفر در رساله علم امام می‌فرماید: «علم امام، حضوری یا امدادی[۱۶] است که پروردگار آن را عطا فرموده و به طریق الهام افاضه می‌شود یا از طریق پیامبر و امام دیگر به او القا می‌شود و چنین علمی ویژه امام است و دیگران از آن بهره‌ای ندارند»[۱۷].

بنیان‌گذار حکمت متعالیه، مرحوم صدرالمتألهین شیرازی نیز علم امام را علم لدنی و الهی می‌داند: علم امام همان عرفان شهودی است که منبعث از کشف الهی و الهام است، نه از طریق افاده و بیان بشری و روایت سمعی، اجتهاد رسمی یا استنباط فکری. علم امام، علم لدنی است که از خداوند فرا گرفته می‌شود؛ چون هر کس علمش را از روایت یا از مردم فرا گیرد، عالم حقیقی نیست، اما علم کسی که آن را از راه برهان تابناک قدسی یا الهام کامل الهی فرا گیرد، هیچ‌گاه زایل شدنی نیست، بلکه جاودانه و پایدار خواهد بود[۱۸].

دانشمندان و متکلمان امامیه به اتفاق، علم امام را علم ربانی و الهی می‌دانند که گزارش اجمالی از رویکرد آنان در آینده ارائه خواهد شد. این سنخ از علم از طرق ویژه‌ای به امام افاضه می‌گردد. این نکته نیز در اینجا درخور ذکر است که مراد از عموم علم امام و کیفیت حضوری بودن آن، این نیست که علم امام و احاطه علمی او به گونه علیت و معلولیت نیست؛ زیرا واضح است که علم به این معنا از خصایص ذات واجب‌الوجود است که احدی از ممکنات در آن با او شریک نیست، بلکه مراد از علم حضوری امام، انکشاف معلومات نزد اوست؟[۱۹].

شرک‌انگاری علم امامان

برخی به دلیل عدم توجه و بی‌دقتی درباره علم امام، از پذیرش گستره علمی امام ابا داشته، به کلی آن را انکار کرده‌اند. منشأ انکار آنان دو چیز است:

  1. این گستره علمی که شیعیان برای امام قائل‌اند، سر از شرک و غلو‌گرایی بر می‌آورد.
  2. با آیات قرآن سازگاری ندارد؛ زیرا در قرآن کریم آمده است که کسی به علم خداوند احاطه ندارد[۲۰].[۲۱]

تمایز علم خداوند و علم امام

شرک‌انگاری و غلوپنداری علم امام ناشی از عدم تمییز علم خداوند و علم امام است. اگر کسی به وجوه تمایز علم خدا و امام دقت کند، هرگز دچار چنین پندارهایی نخواهد شد. به طور کلی علم الهی از علم امام به وجوه ذیل تمایز می‌یابد:

  1. علم خدا عین ذات اوست، ولی علم امام، زائد بر ذاتش.
  2. علم خدا قدیم و ازلی است، اما علم امام، حادث و مسبوق به عدم و موهوب از سوی خداست.
  3. علم خدا نسبت به معلومات، به نحو علیت و معلولیت است و علم امام به نحو انکشاف.
  4. علم خدا نیازمند به توجه نیست، اما علم امام محتاج به توجه است.
  5. علم خدا نامحدود و لایتناهی است، ولی علم امام، محدود و متناهی[۲۲].

چنان که ذکرش رفت، انکار گستره علم امام و شرک انگاشتن آن ناشی از نا آگاهی از تفاوت‌های علم خدا و علم امام است؛ وگرنه با حفظ تمایزهای ذکر شده، مجالی برای انکار علم امام و شرک انگاشتن آن باقی نمی‌ماند. تنافی داشتن با آیات قرآن نیز پنداری دور از واقعیت است؛ زیرا علم خدا همانند دیگر صفاتش، عین ذات اوست. بنابراین همان‌گونه که احاطه به ذات حق محال است، احاطه به علم او نیز محال است. پس مقصود از علم در آیه نامبرده، علم به معلومات است و در آیه نیز استثنا شده است که خداوند به برگزیدگانش هرچه بخواهد، از معلومات خود می‌دهد و این استثنا قطعاً تحقق یافته است و خدا قادر است هر مقدار از علمش را به پیامبر و امام افاضه کند.

برخی چنین پنداشته‌اند که گستره علمی امام با آن دسته از روایاتی که علم امام را قابل فزونی دانسته‌اند، تنافی دارد[۲۳]، ولی باید توجه داشت که این روایات ناظر به علم عادی امام است و با وسعت علم امام ناسازگار نیست؛ زیرا افزایش علم امام در علوم عادی امام است و آن را نباید با علم وی به حسب مقام نورانیت خلط کرد. تجدد و تدریج به حسب علم عادی که مربوط به مقام عنصری اوست، مانع از تحقیق علم مقام نورانیت نیست، که اولین مخلوق و صادر نخست و فعلیت محض است. پس ممکن است که امام به حسب مقام نورانیت، به چیزی علم ثابت داشته باشد و علم به همان معلوم به حسب مقام عنصری، منوط به الهام جدیدی باشد[۲۴].[۲۵]

تکلیف‌آور بودن علم امام

آیا ائمه مجاز بوده‌اند از علم و دانش غیبی که ابزار امامت و لازمه رهبری و دفاع از دین بوده است، در امور شخصی نیز استفاده کنند یا نه؟ پس از اثبات علم الهی و موهوبی امام از منظر علامه جوادی آملی، اینک جای این پرسش باقی می‌ماند که آیا علامه، عمل بر اساس علم موهوبی را بر امام لازم می‌داند یانه؟ آیا امام در برابر علم خاص خود تکلیفی ندارد؟ مثلاً اگر فرد عادی، زمان امتحانش را بداند، خود را برای آن آماده و مطابق علم خویش عمل خواهد کرد. با این بیان، اگر امام معصوم بر اساس علم غیب خود از زمان شهادتش یا نتیجه جنگ و یا حیله دشمن آگاه باشد و قاتلش را نیز بشناسد، آیا باید بر اساس علم خود عمل نماید و در محل شهادتش حضور یابد؟ با وجود این که حفظ جان واجب است، تکلیف او چیست؟

از نظر علامه جوادی آملی، پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) دو علم دارند: علومی که از راه‌های عادی به دست می‌آید و علومی که از راه‌های غیرعادی و نامتعارف حاصل می‌شود. اگر علم از راه عادی به دست آمد و شرایط حجت شرعی تمام شد، تکلیف‌آور است، ولی علم غیب از راه عادی به دست نمی‌آید و علم به قضا و قدر و لوح محفوظ است و بنابراین امر و نهی و تکلیف به ارمغان نمی‌آورد. علم غیب امام مثل علمی است که فرشتگان دارند، ولی تکلیف به آن تعلق نمی‌گیرد. حکمت الهی بر این تعلق گرفته است که معصومان نیز مانند انسان‌های دیگر آزموده شوند. از این رو حضرات معصومین نیز مانند سایر مردم، مکلف به تکالیف الهی بودند و باید طبق علم عادی رفتار می‌کردند. آنان در مواردی که خداوند به آنها اجازه می‌داد، برای حفظ و عزت دین از علم غیب نیز استفاده می‌کردند، ولی اصل بر این است که در جریان امور ظاهری از علوم عادی بهره گیرند[۲۶].

بنابراین، آگاهی ائمه از سرنوشت غیبی‌شان تکلیف‌آور نبود و از این جهت از آن علم استفاده نمی‌کردند، مگر در موارد خاص که از سوی خداوند متعال مأمور به استفاده از آن می‌شدند وگرنه معیار تکلیف، علم عادی بود، نه علم ناعادی. از این رو اگر از راه‌های عادی به نقشه دشمن پی می‌بردند و شرایطشان مانند شرایط امام حسین (ع) نمی‌بود، حتماً برای خنثاکردنش اقدام می‌کردند[۲۷].[۲۸]

ادله عقلی ضرورت علم خطاناپذیر امام

حقیقت و سرشت امامت و وجه نیاز به امام، شرایط روشنی دارد. اگر سرشت و معنای امامت، مرجعیت و ولایت مطلق بر امت و استمرار وظایف نبوت است و امام، تالی تلو پیامبر(ص) و وارث تعالیم آسمانی آن حضرت و کارشناس حقیقی و حافظ دین و مجری صالح حدود الهی است، اتصاف وی به صفات پیامبر(ص) امری ضروری و عقلی است.

بنابراین آگاهی امام بر اسرار آیات قرآن و ژرفای معارف دین از اموری است که عقل آن را برای امام ضروری می‌شمارد؛ چراکه وظایف سترگ هدایت و تربیت معنوی و فکری امت، پاسداری دین از بدعت و تحریف و اجرای صحیح دستورات و حدود الهی، بدون آگاهی از دین و احاطه کامل بر آن امکان‌پذیر نیست.

گفتنی است در اینجا محور بحث، صرفاً آگاهی امام بر معارف دین است، اما علم امام به تمام دانستنی‌های گذشته، حال و آینده و آگاهی امام از غیب، از قلمرو بحث ما خارج و بررسی آن نیازمند تحقیقی مستقل است.

متکلمان بزرگ شیعه بر این امر تصریح کرده‌اند که آنچه از شرایط و اوصاف لازم امام است، همان برتری علمی و داشتن علم ویژه در معارف و احکام دین است، اما آگاهی از غیب و باطن افراد، از اوصاف لازم امام و شرط امامت نیست؛ هر چند که داشتن چنین علومی نیز برای آنان قابل اثبات است[۲۹].

اگر امام دارای علمی گسترده و خطاناپذیر نباشد، مردم به گفته‌های او در امور دین و اجرای قوانین و حدود آن اعتماد نمی‌کنند و به خود این اجازه را می‌دهند که پاره‌ای از نظریات خود را بر نظریات امام مقدم شمارند و خود را ملزم به اطاعت از امام ندانند. پس اطاعت مطلق از امام و اعتماد مردم به او منوط به آگاهی کامل و خطاناپذیر وی است[۳۰].

اگر امام بر شریعت احاطه علمی نداشته باشد، حجت خداوند بر بندگانش تمام نمی‌گردد؛ زیرا حجت الهی با امامت فرد جاهل تکمیل نمی‌گردد و گفتار و عمل او برای دیگران حجیت نخواهد داشت[۳۱].

افزون بر آنچه گذشت، اصولاً برتری و تقدم، در واژه «امامت» نهفته است؛ به این معنا که هر کس در هر امری پیشوا و هادی قرار داده شود، لزوماً باید در همان امر، مهارت و برتری داشته باشد؛ به ویژه اینکه نصب و تعیین امام از سوی خداوند است. بنابراین نصب چنین کسی به عنوان امام، در حالی که بر تمام داده‌های دین آگاهی کامل و خطاناپذیر ندارد، برخلاف حکمت الهی است و به نقض غرض منتهی می‌گردد و تداوم هدایت و پاسداری از دین محقق نمی‌شود[۳۲].

ادله درون‌دینی ضرورت علم خطاناپذیر امام

از منظر قرآن کریم، احادیث نبوی و بزرگان دینی نیز چنین علمی برای امام ضروری است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‌کنیم. قرآن کریم می‌فرماید: تنها کسانی درخور اطاعت و پیروی‌اند که خود هدایت شده باشند. قرآن کسانی را که به این اصل توجه ندارند و جز این می‌پندارند، توبیخ می‌کند و می‌فرماید: «این چگونه داوری‌ای است»؟[۳۳].

این آیه به دلالت التزامی می‌رساند که امام باید به طریق هدایت و حق، آگاهی کامل داشته باشد؛ چراکه به حق رسیدن و هدایت، فرع بر معرفت حق است. بنابراین کسی که به طریق هدایت که همان قوانین شریعت است، آگاهی نداشته باشد، در واقع به حق نمی‌رسد و هدایت نمی‌شود و درخور امامت و هدایت دیگران نیست و تنها کسی درخور اطاعت و هدایت‌گری است که به طریق رسیدن به حق آگاهی کامل داشته باشد.

از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: «کسی که مسلمانی را حاکم و والی قرار دهد، در حالی که می‌داند میان مسلمانان سزاوارتر از او به این امر و آگاه‌تر از او به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) وجود دارد، به خدا و همه مسلمانان خیانت کرده است»[۳۴].

در حدیثی دیگر آمده است: «کسی که در میان مردم شمشیر بکشد و آنان را به سوی خدا بخواند، در حالی که در میان مسلمانان داناتر از او باشد، چنین شخصی گمراه و زورگوست»[۳۵]. امیر مؤمنان(ع) در این باره فرموده است: «سزاوارترین مردم به سرپرستی امور آنان، قوی‌ترین آنان بر آن و داناترین مردم به امر الهی درباره آن است»[۳۶].

امام رضا(ع) در سخنان مبسوطی در وصف امام فرموده است: «امام از دیگران به دانش ویژه و شکیبایی خاصی ممتاز است... هیچ دانشمندی با او برابر نیست؛ جایگزینی ندارد و بدیل و نظیری برای او نیست... خدا، پیامبران و امامان را توفیق بخشیده و از خزانه علم حکم خود آنچه به دیگران نداده به آنان داده است... هرگاه خدای بنده‌ای را برای اصلاح امور بندگانش انتخاب کند، سینه‌اش را برای این کار بگشاید و چشمه‌های حکمت در دلش جاری سازد و علمی به او الهام کند که از این پس در هیچ پاسخی باز نماند و از راه درستی منحرف نگردد»[۳۷].[۳۸]

منابع

پانویس

  1. محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی، اعتقادات الصدوق، باب ۳۵.
  2. محمد بن محمد بن النعمان العکبری (شیخ مفید)، اوائل المقالات، ص۱۹.
  3. علم الهدی سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۷۹-۱۸۰.
  4. قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی فی التوحید و العدل، ج۲۰، ص۱۳۶- ۱۳۸.
  5. فخر الدین محمد بن عمر الرازی، التفسیر الکبیر، ج۱، ص۲۰۵.
  6. فخر الدین محمد بن عمر الرازی، الاربعین فی اصول الدین، ص۴۶۵ - ۴۶۸ و ۴۷۷.
  7. این گروه در قرن چهارم هجری می‌زیسته‌اند. موطن آنها در بصره بود و گروهی از آنان در بغداد بودند. اسامی و مشخصات آنان به صورت روشن و قابل اعتمادی ثبت نشده است. برخی افراد ذیل را جزو این جماعت دانسته‌اند: ابوسلیمان محمد بن معشر البستی، ابوالحسن بن معاوون الزنجانی، ابو احمد الهرجانی (مقدمه رسائل اخوان الصفا).
  8. رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا، ج۴، ص۳۷۵-۳۷۶.
  9. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج۱، ص۳۶۰.
  10. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج۳، ص۳۳۷- ۳۳۸.
  11. ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج۳، ص۳۳۷- ۳۳۸.
  12. «محدث» یعنی کسی که فرشتگان با او سخن می‌گویند؛ ولی او را نمی‌بینند. در حدیث دیگری آمده است: «اوصیای پیامبر(ص) کسانی‌اند که فرشتگان با آنان سخن می‌گویند» (محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۷۰).
  13. ابن خلدون، مقدمه، ص۳۳۴.
  14. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲، ص ۸۱.
  15. ابوحامد غزالی، مجموعه رسائل، الرسالة اللدنیة، ص۷۱-۷۴.
  16. علم انشایی، علمی است که هرگاه بخواهد و اراده کند که به چیزی عالم شود، به آن دانا شود. از این علم چنین تعبیر می‌شود که لو شاء أن يعلم لعلم. (ر.ک: محمد حسین مظفر، علم امام، ترجمه محمد آصفی؛ علامه طباطبایی، رساله علم امام؛ احمد مطهری و غلامرضا کاروان، علم پیامبر و امام در قرآن).
  17. محمد حسین مظفر، علم امام، ترجمه علی شیروانی، ص۳۹.
  18. صدرالدین محمد شیرازی، شرح اصول الکافی، ج۲، ص۴۷۸ و ۴۸۳.
  19. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲، ص ۷۱.
  20. ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ «و آنان بر چیزی از دانش وی جز آنچه او بخواهد چیرگی ندارند» سوره بقره، آیه ۲۵۵.
  21. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲، ص ۷۴.
  22. سید محمد علی قاضی طباطبایی، رساله در دلالت آیه تطهیر بر علم گسترده پیامبر و امام، ضمیمه هفده رساله فارسی، رضا استادی، ص۳۳۱-۳۳۲.
  23. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۵۶.
  24. علامه طباطبایی، پاسخ به قسمتی از کتاب عصای موسی، ضمیمه سرگذشت کتاب شهید جاوید، تألیف رضا استادی، حسن، ص۵۵۴ و ۵۴۷.
  25. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲، ص ۷۴.
  26. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۲، ص۲۲۵ و ۲۲۶؛ همو، نسیم اندیشه، دفتر اول، ص۸۶.
  27. عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۲، ص۲۲۵ و ۲۲۶؛ همو، نسیم اندیشه، دفتر اول، ص۸۶.
  28. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۱۴۷.
  29. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص۲۱؛ الشریف المرتضی علم الهدی، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۲۹.
  30. ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج۹، ص۱۱۵.
  31. علی رضا مسجد جامعی، معارف امامیه، ج۲، ص۶۷۲.
  32. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲، ص ۵۹.
  33. ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ «آیا آنکه به حقّ رهنمون می‌گردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمی‌یابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری می‌کنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵.
  34. متقی هندی، کنزالعمال، ج۴، ص۷۹.
  35. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۵، ص۲۷.
  36. شیخ صدوق، الخصال، ص۱۶۳.
  37. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۸۶-۲۹۰.
  38. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۲، ص ۶۰.