عباسیان در معارف و سیره امام صادق
پایان حکومت اموی و آغاز حکومت عباسی
تازههای سیاسی
در این مرحله تاریخی حیات نظام اموی، پس از آنکه این نظام در دیدگاه امّت اسلام همه توجیهات مدنی، عقیدتی و یا سیاسی خود را از دست داد، و در دست او بهجز منطق شمشیر که آخرین اهرم قدرت در اداره امور جامعه میشود باقی نماند، به خودی خود رو به سقوط و افول رفت و علیرغم خشونت و سنگدلی آخرین خلیفه اموی (مروان) که به قاطعیت معروف بود منطق شمشیر نیز نتوانست در برابر اراده امت دوام چندانی بیاورد. امّت اسلام ضرورت رهایی از طغیان اموی را درک کرده و به این باور رسیده بود که باید در برابر آن بهپا خیزد. دیگر آنقدر ستمهای بنی امیه نسبت به خاندان پیامبر اکرم در ذهن امّت اسلام متراکم شده بود که دیگر چیزی به دست واعظان درباری باقی نمانده بود تا قرآن و حدیث را ابزار دفاع از صورت کریه و استبدادی حکومت بنی امیه کنند. ظلم و ستم بیحدّی که از مسموم کردن امام حسن مجتبی(ع) به دست معاویه آغاز شد سپس سبّ و لعن حضرت علی(ع) که برادر پیامبر اکرم(ص) و پسر عموی او و داماد گرامیش بوده به نحوی که سبّ و لعن آن حضرت را به عنوان سنّت قرار داد، سپس قتل امام حسین(ع) ریحانه رسول خدا و خاندان و یاران پاکش به دست یزید و عمّال پلید او همچنین واقعه حرّه که واقعه بسیار دردناکی بوده و در آن یزید بیعت بندگی از مردم مدینه گرفته و مدینه را سه روز بر سپاهیان خود مباح کرد. امّت اسلام کلام عبدالملک مروان را فراموش نمیکنند که گفت: هرکس مرا به پرهیزکاری سفارش کند گردنش را با شمشیر میزنم[۱] و همچنین کشتن زید بن علی(ع) و به دار کشیدن و آتش زدن پیکر شریفش به دست طاغوت زمان هشام بن عبدالملک.
مردم میدیدند که والیان اموی گذشته از گرفتن مالیاتهای سخت، خود نیز اهل فساد بوده و بهوسیله اشاعه روح قبیلهای وحدت صفوف امّت اسلام را از بین برده و آنها را دوباره به طایفههای گوناگون متفرق کرده بودند. آنان حتّی در پرداختها، امتیازات خانوادهای و قبیلهای را روا میداشتند و مسلمانان غیر عرب را تحقیر کرده، آنها را برده خود میدانستند. اینچنین بود که در عرصه فکر و اندیشه و فقه نظریاتی پیدا شد که هیچ گونه مشروعیتی برای نظام اموی قایل نبود و این افکار در میان همه اقشار جامعه گسترش یافته، علیرغم موضع منفی سلطنت نسبت به علویان، مدح آنان در میان مردم رایج گشته و آنان بدون ترس از جلوگیری دستگاه دولت به مدح و ثنای علویان میپرداختند. اینچنین بود که امّت به واسطه تراکم ظلم اموی این آمادگی را پیدا کرد تا هر جانشینی که بخواهد او را از کابوس حکومت اموی برهاند قبول کند، شاید که به این وسیله به عدالت و مساوات دست یابد. چنین جوّی باعث بروز گرایشها و دعوتهای سیاسی شد که در راستای دستیابی به خلافت، امّت را به زیر پرچم خود خوانده و به سمت خود تحریک میکردند. کما اینکه امّت هم به دنبال نجاتدهندهای میگشتند و همین امر باعث شد که مسأله مدعیان مهدویت در میان جامعه رایج شده و راه خود را باز کند. از دیگر سو، برنامههای امام صادق(ع) گسترش بسیاری یافته، یاران آن حضرت زیاد شده و امّت فرهنگ آن حضرت را پذیرفته بود.؛ چراکه تأثیر این فرهنگ را در اندیشهها و تصمیمگیریهای خود دیده بود امری که به سطح خاصّی از افراد که تحت نظر مستقیم حضرت امام بودند، یا دایرهای خاصی محدود نمیگردید. بلکه امام صادق(ع) در جایجای کشور اسلام درخشیده و آوازهاش در هر خانهای داخل شده بود. تا جایی که به تنها مرجع روحی تبدیل شده بود که دلها از همهجا بهسوی او گرایش پیدا کرده و برای حلّ مشکلات فکری، عقیدتی و سیاسی به آن حضرت پناهنده میشدند.
این مرجعیت منحصر به عامه مردم نبوده بلکه امام صادق(ع) حتّی مرجع علما و دانشمندان و محلّ رجوع سیاستمداران امّت بود. این سفیان ثوری است که میگوید: بر امام صادق(ع) داخل شدم و به آن حضرت عرض کردم: مرا به وصیتی سفارش کنید که بعد از شما آن را حفظ کنم. آن حضرت فرمودند: آیا واقعاً آن را حفظ خواهی کرد ای سفیان؟ گفتم: بله ای پسر رسول خدا(ص). امام صادق(ع) فرمودند: ای سفیان، دروغگو مردانگی ندارد و حسود راحتی، انسان رنجیده برادری و متکبّر دوستی نداشته و بداخلاق هرگز به آقایی دست پیدا نمیکند[۲]. سفیان ثوری بار دیگری هم به نزد امام صادق(ع) رفت و دستورات و تعالیم بیشتری از آن حضرت طلب کرد. امام صادق(ع) به او فرمودند: ای سفیان، دست نگه داشتن در هر کار شبههناکی بسیار بهتر از فرورفتن در گرداب هلاکت است. اگر گفتن حدیثی را ترک گویی بسیار بهتر است از اینکه حدیثی بگویی که آن را به خوبی بررسی نکرده باشی. هر حقّی را حقیقتی و هر درستی را نوری است. پس هر روایتی که موافق با کتاب خدا بود آن را بگیرید و روایاتی که مخالف با کتاب خدا است ترک گویید[۳]. سفیان ثوری دیدارهای دیگری نیز با امام صادق(ع) داشته و روابط او با حضرت امام صادق(ع) از نوع رابطه شاگرد و استاد بوده است.
از دیگر دانشمندانی که نزد امام صادق(ع) میرفته و از وجود مبارک آن حضرت استفاده میبرده است، حفص بن غیاث است. او یکی از بزرگان و مشاهیر زمان خود و یکی از محدّثان بنام زمان خویشتن بوده است. او از امام صادق(ع) میخواست که او را ارشاد و نصیحت کند. امام صادق(ع) به او فرمودند: اگر میتوانید از معروف شدن و مشهور شدن خود جلوگیری کنید، این کار را انجام بدهید. اگر مردم تو را تعریف و تمجید نکردند، هیچ زیانی به تو نخواهد رسید- تا آنجا که فرمودند:- «إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تَخْرُجَ مِنْ بَيْتِكَ فَافْعَلْ فَإِنَّ عَلَيْكَ فِي خُرُوجِكَ أَنْ لَا تَغْتَابَ وَ لَا تَكْذِبَ وَ لَا تَحْسُدَ وَ لَا تُرَائِيَ وَ لَا تَتَصَنَّعَ وَ لَا تُدَاهِنَ»؛ اگر میتوانی از خانه خارج نشوی این کار را بکن. چرا که در خارج شدن از خانه و رفتن در میان جامعه مسئولیتهای سنگینی متوجّه تو خواهد شد و باید که غیبت نکنی، دروغ نگویی، حسد نورزی، ریا نکنی و چاپلوسی روا مداری. ابو حنیفه نیز فرصت حضور در محضر امام صادق(ع) و استماع حدیث از آن حضرت را مغتنم شمرده و درباره امام صادق(ع) میگفت: من فقیهتر از جعفر بن محمد(ع) ندیدهام. مالک بن انس نیز از جمله کسانی بود که در نزد امام صادق(ع) حاضر میشد تا به وسیله آداب آن حضرت تربیت شده و به هدایت آن حضرت راه یابد. او میگفت: هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و بر دل هیچ بشری خطور نکرده است که با فضیلتتر از جعفر بن محمد صادق را در علم و عبادت و ورع ببیند. و همچنین گفته است: من مدّتی با جعفر بن محمد رفت و آمد داشتم. امّا او را جز در یکی از این سه حالت ندیدم. یا در حال نماز، یا در حال روزه و یا در حال قرائت قرآن بود. ندیدم که هرگز از رسول خدا(ص) روایت کند مگر اینکه با طهارت بود. هیچگاه کلام بیهوده نمیگفت. او از عالمان، عابدان و زاهدانی بود که از خداوند میترسند[۴]. منصور که خود از کینهتوزترین دشمنان امام صادق(ع) بوده است درباره آن حضرت اینگونه شهادت داده است که: جعفر بن محمد از آن دسته کسان است که خداوند درباره آنان فرموده: ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا...﴾[۵]؛ سپس این کتاب را به آن بندگان خود که آنان را برگزیده بودیم، به میراث دادیم و از جمله کسانی بوده که خداوند آنان را انتخاب کرده و در کارهای خیر همیشه بر دیگران سبقت میگیرند[۶].
امام صادق(ع) فقط مرجع دانشمندان، فقها، محدّثان و رهبر نهضت فکری و علمی زمان خود نبوده است. بلکه آن حضرت مرجعی برای سیاستمداران و انقلابیون نیز بوده است.؛ چراکه آن حضرت رهبر حقیقی خطّ انقلابی علوی بوده است. میبینیم زید شهید فرزند امام زین العابدین(ع) درباره قیام خود به آن حضرت رجوع کرده و با آن حضرت مشورت کرده است. زید درباره امام صادق(ع) اینگونه سخن رانده است: در هر زمانهای مردی از ما اهل بیت وجود دارد که حجّت خدا بر بندگان اوست و حجّت زمان ما، برادرزاده من جعفر است. هرکس از او تبعیت کند گمراه نخواهد شد و هرکس با او مخالفت کند، هیچگاه راه هدایت نخواهد پیمود[۷]. امام صادق(ع) هیچگاه جدای از قیام زید نبوده بلکه همیشه به کمک مالی و دعایی به نهضت زید پرداخته و چنانچه که در بحثهای سابق گذشت، همواره همگان را به شرکت در آن قیام تشویق کرده و توجیه مینمود[۸]. علویانی هم که از نسل امام حسن مجتبی(ع) بودند، مانند عبدالله بن حسن و یا عمر اشرف فرزند امام زین العابدین(ع)، آنان نیز همواره به امام صادق(ع) رجوع کرده و در مسائل مهم با آن حضرت مشورت میکردهاند و هیچکدام از آنان در کارهای انقلابی و نهضت مسلّحانه بدون دستور آن حضرت وارد عمل نمیشدهاند. ازهمینرو بود که در میان اقشار مختلف جامعه آن زمان، این باور پیدا شده بود که خطّ تحت رهبری امام صادق(ع)، همان خطّی است که میتواند جایگزین حکومت اموی شود. این حقیقتی است که نمیتوان آن را به فراموشی سپرد. کما اینکه به زودی خواهیم گفت که مهمترین فرماندهان حرکت عبّاسی و برنامهریزان آنها و فرماندهان نظامی آنها، در دل معتقد بودهاند که امام صادق(ع) برای تصدّی خلافت از دیگران سزاوارتر بوده و قوّت، قدرت، پختگی و کارآزمودگی اداره قیام و رهبری آن را دارا است، و این از نیروی الهی و جایگاه مردمی آن حضرت نشأت گرفته بود؛ لذا است که میبینیم ابو سلمه خلّال و ابو مسلم خراسانی در اوّلینبار با آن حضرت به عنوان خلیفه بیعت کردند و بعضی از اصحاب آن حضرت نیز تأکید بسیاری بر ضرورت اعلام جهاد از طرف امام صادق(ع) داشتند.
امّا آنچه که سزاوار است به آن توجّه شود این است که امام صادق(ع) این جایگاه مقدّس را در دلهای مردم بهواسطه معادلات سیاسی خلق السّاعه به دست نیاورده بود. بلکه رویدادها و شرایط مختلفی به وقوع پیوست تا این جوّ را به وجود آورد و این باور را که امام صادق(ع) و تنها او در چنین جایگاهی قرار داشته و میتواند جایگزین شایسته سیاسی و فکری حکومت اموی بوده و به جای حکومت ظالم اموی، خلیفه شرعی مسلمانان باشد. تلاش خستگیناپذیر و رویه اصلاحی که امام صادق(ع) و ائمّه قبل از او(ع) بنا نهادند و ایجاد نسلهای پیشرو، موجب انگیزش این بیداری در امّت گشته و نقطه عطفی تاریخی در حیات امّت اسلام خلق کرد که باعث شد امّت اسلام از غنای فکری که این برهه طلایی برای ما به یادگار گذاشته است بهرهمند گردد. در چنین شرایط حسّاسی امام صادق(ع) در برابر تحرّکات منفی که سعی در به انحراف کشیدن مسیر مردم و بردن آنها به سوی مکاتب انحرافی جدید داشتند به شدت مراقب بودند. از همینجاست که بسیاری از راهنماییهای امام به اصحاب آن حضرت در این رابطه صادر شده است و در برابر نمایشات سیاسی دروغین که بعضی از انقلابینمایان اجرا میکردهاند بیطرفی پیشه میکرده است، و این مطلب به این دلیل بوده که آن حضرت به اغراض و مطامع آنان کاملا آگاهی داشته است. و از همین گرایشات سیاسی که برای به دست گرفتن خلافت و درآوردن فرصت از چنگ رقیبان مردم را به ضرورت قیام برضدّ امویان تحریک میکرد، گرایش عبّاسیان بود.[۹].
حرکت عبّاسیان، پیدایش و روشها
قبلا به هسته شکلگیری قیام بنی عبّاس و انگیزه آنان برای طمع در به دست گرفتن خلافت اسلامی اشاره کردهایم[۱۰]. و در آنجا ذکر کردهایم که ابو هاشم از مردان بنام گروه طرفدار اهل بیت(ع) بوده و هشام بن عبدالملک بسیار از او هراس داشته.؛ چراکه میدانست او دارای لیاقت علمی و سیاسی میباشد که او را شایسته رهبری میکند. بنابراین هشام بن عبدالملک تصمیم به ترور ابو هاشم گرفت. هنگامی که ابو هاشم مکر هشام را احساس کرد از او برحذر شد و به محمد بن علی بن عبدالله بن عبّاس وصیت کرد تا اتباع او را بعد از او در مبارزه با امویان رهبری نماید که این کار در سال ۹۹ هجری به وقوع پیوست. این وصیت بذر طمع را در حرکت محمد بن علی بن عبدالله بن عبّاس کاشت و او گمان کرد که دیگر رهبر شده و خلیفه آینده است. این بهترین فرصت بود تا او برای خود به تبلیغات بپردازد. به همین جهت مخفیانه کسانی را به خراسان فرستاد تا به نام او به دعوت مردم بپردازند. او این کار را تا سال ۱۲۵ هجری ادامه داد و در آن سال از دنیا رفت. پس از او سه پسر از او باقی ماندند که ابراهیم امام، سفّاح و منصور هستند[۱۱]. و پیدا است که ابراهیم امام بوده که برنامهریزی قیام دولت عبّاسیان را انجام داده است.؛ چراکه او از نظر هوش و ذکاوت و پختگی و کاردانی و برنامهریزی از دو برادر خود برتر بوده است و بعدا به این نکته اشاره خواهیم کرد.
ابراهیم فعّالیت خود را در راه دعوت عبّاسیان آغاز کرد. او ابتدا شروع به بیان احادیث و سخنرانی در رابطه با اهمیت قیام و انقلاب و نجات مظلومان نموده و خود را شریک درد و رنج مردم ساده معرّفی کرد. او محبّت به مظلومان و لعنت بر ظالمان را آغاز نمود. مبلّغان ابراهیم در شهرهای خراسان پخش شدند و اثر بزرگی در آنجا بهجا گذاشتند. از آن جمله میتوان به زیاد مولی حمدان، حرب بن قیس، سلیمان بن کثیر، مالک بن هیثم و دیگران اشاره کرد. داعیان عبّاسی بر سر این کار جان باختند. بعضی از آنها شکنجه و مثله شده و بعضی دیگر به حبس افتادند[۱۲]. امّا پیشاهنگ این دعوتکنندگان و فعّالترین و زیرکترین آنان، ابو مسلم خراسانی بود[۱۳]. روش سیاسی عبّاسیان- برای گمراه کردن امّت- متضمّن چندین شیوه بود که مطابق با واقعیت موجود جامعه و از مقبولیت عامّه برخوردار بود؛ لذا است که میبینیم این دعوت با پاسخ مثبت و سریع مردم روبرو شده و محرومین و ستمدیدگان به آن گرایش پیدا کردند.[۱۴].
منابع
پانویس
- ↑ سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص۲۱۹.
- ↑ بحار الانوار، ج۷۸، ص۲۶۱.
- ↑ اصول کافى، ج۱، ص۶۹، ح۱؛ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۸۱؛ بحار الانوار به نقل از کافى، ج۲، ص۱۶۵؛ الامام الصّادق و المذاهب الاربعة، ج۲، ص۳۲۲.
- ↑ خولى، مالک بن انس، ص۹۴؛ محمد ابو زهره، کتاب مالک، ص۲۸.
- ↑ «سپس این کتاب را به کسانی از بندگان خویش که برگزیدهایم به میراث دادیم و برخی از آنان، ستمکاره با خویشند و برخی میانهرو و برخی با اذن خداوند در کارهای نیک پیشتازند» سوره فاطر، آیه ۳۲.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۸۳، به نقل از خود امام صادق(ع)، همچنین مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۱۴۲، به نقل از خود آن حضرت.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۲۹۹.
- ↑ ر.ک: صفحه ۱۷۵ به بعد.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۲۱۵.
- ↑ ر.ک: صفحه ۷۹ به بعد، بحث آغاز رهایى.
- ↑ الآداب السلطانیة، ص۱۲۷.
- ↑ تاریخ ابن ساعى، ص۳.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۴۰- ۳۴۴.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۲۲.