معتمد عباسی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۴۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث عباسیان است. "معتمد عباسی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

المعتمد علی الله (۲۵۶- ۲۷۹ ق.)

پس از مهتدی، ترکان احمد بن متوکل را از زندان بیرون آوردند و بالقب المعتمد علی الله به خلافت نشاندند. معتمد در نخستین اقدام، پایتخت را از سامرا به بغداد باز گرداند[۱] و بدین وسیله ضمن به دست آوردن حمایت و پشتیبانی اعراب، دستگاه خلافت را از چنگ ترکان به در آورد. به گفته مورخان، معتمد جوانی بی‌کفایت و ناتوان و عیاش بود[۲] و بیشتر اوقات خود را به لهو و سماع و باده گساری می‌گذراند؛ از این‌رو برادرش، طلحه، ملقب به الموفق کارها را به دست گرفت و از خلافت جز نامی برای معتمد باقی نماند. موقق مردی کاردان و با شهامت بود و برای غلبه بر مشکلات دائماً تلاش می‌کرد. وی با شایستگی، گروه‌های مختلف سپاه را گرد آورد و از آنان برای دفع شورشیان و مدعیان قدرت استفاده کرد؛ بدین ترتیب با مشغول کردن امرا و لشکریان ترک، آنان را از تهدید و تعرض نسبت به دستگاه خلافت بازداشت و نیروی آنان را متوجه مخالفان کرد.[۳].

شورش زنگ

در حالی که غلامان ترک در عصر دوم عباسی در اوج قدرت بودند و خلفای عباسی را از تخت به زیر می‌کشیدند و خلیفه دلخواه خود را به خلافت برمی‌داشتند، عده بسیاری از غلامان زنگی (سیاه) در شوره‌زارهای جنوب عراق و هورهای منطقه بین النهرین، با مشقت و بدبختی زندگی می‌کردند. این بردگان که به دسته‌های چند صد نفری تقسیم می‌شدند، به کارهای سخت اشتغال داشتند و از کمترین امکانات زندگی محروم بودند. همزمان با تحمل آن همه سختی و فشار، عده‌ای از آن بردگان با گروه‌های خوارج ارتباط یافتند و خوارج آنان را از داشتن حق حیات و برخورداری از عدالت اقتصادی و اجتماعی آگاه کردند. این آگاهی‌ها موجب شد که روز به روز بر نارضایتی بردگان از خلافت عباسی افزوده شود تا آنکه در دور خلافت مهتدی مردی مشهور به صاحب الزنج (سالار زنگ) این بردگان را با خود همدست کرد و با نوید رهایی از آن همه محنت و مذلت، آنان را به قیام بر ضد دستگاه خلافت فرا خواند.

در اصل و منشأ صاحب الزنج محل اختلاف و تردید است. برخی وی را از اعراب طایفه عبدالقیس و بعضی دیگر او را ایرانی دانسته‌اند. او خود را علی بن محمد بن احمد بن عیسی بن زید بن علی بن حسین(ع) معرفی کرد و به اعتبار علوی بودنش داعیه امامت داشت. در جوانی، یک چند معلمی کرد و مدتی بعد به منتصر عباسی پیوست و جزء نزدیکان او شد، سپس به احساء و بحرین رفت و مدعی امامت شد و گروهی از مردم فقیر و بینوا را که متأثر از عقاید خوارج بودند فراهم آورد؛ آنگاه به دعوت زنگیان مرداب‌های میان واسط و بصره پرداخت و سوگند خورد که حقوق آنان را از حکومت‌گران ظالم و ستمگر بازستاند. صاحب الزنج قیام خود را در ۲۷ رمضان ۲۵۵ ق. آغاز کرد و با استفاده از آشفتگی‌های دور خلافت مهتدی؛ سپاه او را شکست داد؛ زیرا مهتدی به واسطه گرفتاری به کار ترکان، مجال پرداختن به او را نیافت. پس از مرگ مهتدی، کار صاحب الزنج بالا گرفت و چون تعداد یارانش زیاد شد، در روز عید فطر با آنان نماز گزارد و از بدبختی و ستمی که می‌کشیدند سخن گفت و به آنان نوید آزادی و پیروزی داد. وی به یاران خود فرمان داد تا بر صاحبان خویش قیام و اموال ایشان را غارت کنند و زنان و دختران آنها را به اسارت گیرند و در بازارها بفروشند[۴]. سپاه زنگ به‌سرعت در عراق و خوزستان پراکنده شد و قادسیه و اُبله و عبادان و اهواز را در خطر انداخت، در همین زمان، سالار زنگ شهری به نام مُختاره بنا کرد و آنجا را پایتخت خود قرار داد و با آنکه خود را از اولاد علی(ع) می‌دانست، با گستاخی، آن امام و نیز عثمان و طلحه و زبیر و عایشه را بر منبر لعن کرد. گسترش کار صاحب الزنج مردم ایالات را از یک سو و دستگاه خلافت را از دیگر سو در هول و هراس انداخت. از این‌رو، هنگامی که معتمد به خلافت رسید، در صدد دفع خطر آنان بر آمد. وی در آغاز، یکی از سرداران ترک به نام جعلان را به جنگ زنگان فرستاد. آنان در نبردی سخت جعلان را به قتل رساندند و سپاهش را پراکنده ساختند و شهر ابله و اهواز را تصرف کردند و به باد غارت و ویرانی دادند. مدتی بعد، بر بصره دست یافتند و آنجا را پس از غارت به آتش کشیدند[۵]. چندی بعد، رامهرمز و واسط و نعمانیه را در نوردیدند و راه را بر حاجیان مکه گرفتند و کشتی‌های آنان را چپاول کردند و درصدد دست‌اندازی به پایتخت خلافت برآمدند. معتمد وقتی اوضاع را چنین دید، تمام همت خود را در دفع آنان به کار بست؛ لذا موسی بن بغا را با نیرویی بسیار به جنگ آنان فرستاد، اما موسی نیز کاری از پیش نبرد و سپاه او مکرر شکست خورد. عجز و ناتوانی سپاهیان ترک، خلیفه را بر آن داشت تا تمام نیروی خود را به فرماندهی الموفَّق برای نبرد با زنگان به کار گیرد. موفق ابتدا در نزدیکی واسط اردوی سالار زنگ را در هم کوبید و اهواز را باز پس گرفت و صاحب الزنج را در مختاره محاصره کرد[۶]؛ آنگاه آب و خوردنی را از شهر باز گرفت و چون محاصره به طول انجامید، مردم شهر امان خواستند و صاحب الزنج را رها کردند. در نتیجه، وی بیشتر یاران خود را از دست داد و با عده معدودی از شهر گریخت؛ اما موفق در صفر ۲۷۰ ق. او را گرفت و سر از تنش جدا کرد و نزد خلیفه فرستاد[۷]. بدین‌گونه این نهضت طولانی، که قیامی اجتماعی بود، پس از چهارده سال فرو نشست و جز شهرها و روستاهای ویران و جان‌ها و اموالی که عرصه قتل و غارت شده بود، چیزی از آن باقی نماند.[۸].

تأسیس دولت طولونی در مصر (۲۵۴-۲۹۲ ق.)

دولت طولونی نخستین حکومت نیمه مستقل ترک در قلمرو مسلمانان است. بنیادگذار این دولت کم‌دوام، احمد بن طولون، یکی از غلامان ترک، بود. طولون خود از جمله غلامانی بود که نوح بن اسد سامانی - عامل بخارا- او را به رسم هدیه نزد مأمون فرستاده بود[۹]. وی با بهره گرفتن از استعداد و کاردانی خویش خیلی زود در بغداد و سامرا به مشاغل بزرگ دست یافت. پس از مرگ طولون، فرزندش احمد، مقام او را به دست آورد و در ردیف فرماندهان بزرگ جای گرفت. با این همه کار احمد در دور خلافت معتز رونق بیشتری یافت؛ زیرا این خلیفه، بایکباک ترک را به امارت مصر برگزید و او نیز احمد را به نیابت خود به آن دیار فرستاد[۱۰] و خود در پایتخت بماند. احمد در سال ۲۵۳ با سپاهی فراوان به مصر رسید و برای غلبه بر قلمرو خویش و رفع موانع و مشکلاتی که بر سر راه داشت زحمت بسیار کشید و مدعیان و مخالفان را منکوب کرد. پس از مرگ بایکباک، یکی دیگر از ترکان به نام یارجوخ، که احمد بن طولون داماد وی بود، به امارت مصر رسید. وی احمد را در مقام خود ابقا کرد و دامنه قدرت او را بیفزود تا آنکه به سال ۲۵۹ ق. یارجوخ نیز درگذشت و خلیفه، احمد بن طولون را مستقیماً بر مصر گمارد. از آن پس، احمد دولت نیمه مستقل طولونی را به وجود آورد و عزل و نصب قضات و والیان و امیران سپاه را شخصاً بر عهده گرفت. از بخت نیک احمد، در این زمان موفق، برادر خلیفه، که حکمران واقعی دستگاه خلافت به شمار می‌رفت، سرگرم سرکوب کردن شورشیان زنگ بود؛ از این‌رو مجال مناسبی برای جاه‌طلبی‌های احمد فراهم آمد، به گونه‌ای که با استفاده از این فرصت، به سال ۲۶۴، شام و فلسطین را نیز به قلمرو خود ملحق کرد. گسترش سریع قلمرو طولونیان نه تنها موفق، بلکه والیان موصل و عراق و طرسوس را به وحشت انداخت. بدین سبب آنان، به رغم روابط نیکوی معتمد با احمد بن طولون، خلیفه را واداشتند تا فرمان لعن او را در مسجدالحرام و دیگر ولایات صادر کند. از این‌رو، کار احمد رو به ضعف نهاد؛ چنانکه مدتی بعد، سپاه او در طرسوس شکست خورد و چون عده‌ای از سپاه او نیز از شدت سرما تلف شدند، ناچار به شام بازگشت و در همان جا بر اثر یک بیماری سخت در سال ۲۷۰ ق. جان سپرد[۱۱]. پس از مرگ احمد، یاران و سپاهیانش خُمارویه، فرزند دلیر وی، را به امارت برداشتند. خمارویه در کوتاه زمانی بر اوضاع نا آرام مصر و شام چیره گردید و در پاسخ به گستاخی موفق، که خلیفه را بر لعن پدر وی واداشته بود، فرمان داد تا او را بر منابر لعن کنند. وقتی موفق چنین دید، به یاری سپاهیانی که والیان موصل و ارمنستان و جبال به کمک او فرستاده بودند، دمشق را تصرف کرد؛ اما خمارویه خیلی زود دمشق را بازپس گرفت و موصل و بخش‌هایی از جزیره را نیز به قلمرو خود افزود و موفق را ناچار به پذیرش صلح کرد، به شرط آنکه امارت شام و مصر برای سی سال در اختیار خمارویه و فرزندانش قرار گیرد[۱۲]. فراغت خمارویه از درگیری‌های داخلی، مجالی برای وی فراهم کرد تا بارها به قلمرو رومیان حمله کند و پیروزی‌های مهمی به دست آورد. در همین حال، مرگ موفق و ابن کنداج، والی موصل، به سال ۲۷۸ ق. و مرگ معتمد به سال ۲۷۹ ق. راه را برای گسترش نفوذ و سلطه طولونیان باز کرد؛ زیرا خمارویه با برقراری روابطی نیکو با جانشین معتمد، امارت استیلای خود را تداوم بخشید، خاصه آنکه این تفاهم و دوستی با ازدواج المعتضد با قطر الندی، دختر خمارویه، استحکام بیشتری یافت[۱۳]. پس از مرگ خمارویه به سال ۲۸۲ ق. دولت طولونی دچار ضعف و زوال گردید؛ زیرا دوران ده ساله سه تن از جانشینان وی، یکسره با هرج و مرج و آشوب همراه بود. سپاهیان مکرر بشوریدند و درگیری و رقابت داخلی در خاندان طولونی به وجود آمد و مدعیان قدرت از اطراف و اکناف سر بر آوردند تا آنکه سپاهیان مکتفی (۲۸۹-۲۹۵ ق.) که در تعقیب قرامطه به شام آمده بودند هم شام و هم مصر را تصرف کردند و پس از تسخیر فسطاط، پایتخت طولونیان، باقیمانده افراد آن خاندان را به بغداد انتقال دادند و در نتیجه، دولت نیمه مستقل طولونی پس از ۳۸ سال پایان یافت[۱۴].

گروهی از محققان دوره حکومت طولونیان را در مصر، یکی از اعصار طلایی تاریخ آن سرزمین می‌دانند[۱۵]؛ زیرا در دوران حکومت آنان فُسطاط از نظر بزرگی و عظمت و ثروت ممتاز بود. افزون بر آن، آثار هنری و معماری فراوانی چون پادگان وسیع القطائع، جامع ابن طولون و ساختمان‌های عام‌المنفعه‌ای که آنان تأسیس کردند، آوازه شکوه و جلال آن خاندان را در همه جا گسترش داد.[۱۶].

تأسیس دولت صفاری (۲۵۲-۲۹۸ ق.)

یعقوب بن لیث به سال ۲۵۳ ق. دولتی بنیان کرد که با توجه به اشتغال وی و خاندانش به رویگری، به صفاریان[۱۷] شهرت یافت. از آنجا که تأسیس این دولت با شورش‌های خوارج در سیستان و خراسان ارتباط نزدیکی دارد، لازم است برای آشنایی با چگونگی آن، موضوع را از آن شورش‌ها دنبال کنیم. پیش از این، درباره شورش‌های خوارج سیستان و خراسان در دور خلافت هارون الرشید سخن گفتیم. این خوارج پس از مرگ حمزه آذرک، همچنان به غارت و چپاول شهرها و روستاها ادامه دادند و در نتیجه، به‌تدریج موقعیت اجتماعی خود را از دست دادند و دشمنی و نفرت عامه را بر ضد خود برانگیختند[۱۸]؛ از این‌رو از زمان خلافت الواثق بالله (۲۲۷-۲۳۲ ق.) مردم داوطلبانه برای دفع خطر و فتنه خوارج، دسته‌های سازمان یافته‌ای به وجود آوردند. این دسته‌ها که مطوعه خوانده می‌شدند[۱۹]، بدون ارتباط با خلیفه و کارگزاران وی و به میل خود، گروه‌های مجهز و مسلحی تشکیل دادند و با خوارج که مزاحم زندگی و موجب قتل و غارت آنان بودند به نبرد پرداختند. یکی از رؤسای این مطوعه صالح بن نصر بود که به سال ۲۳۷ ق. به بهانه دفع خوارج، مطوعه و عیاران سیستان را- از جمله یعقوب و برادرانش که در این زمان به صحنه سیاست گام نهاده بودند - جمع کرد[۲۰] و بر بُست غلبه یافت و پس از قتل حاکم آن دیار و غلبه بر خوارج زرنگ، قدرت و شوکت بسیار یافت؛ اما او نیز برخلاف عهد و پیمان مطوعه و عیاران، خیلی زود داعیه غارتگری و تجاوز یافت و نارضایتی یاران خود را فراهم ساخت تا آنجا که عیاران سیستان به رهبری یعقوب بن لیث، از غارتگری و تجاوزخویی صالح به جان آمدند و کارهای او را خلاف غیرت و مردانگی دانستند[۲۱] و با او به مخالفت برخاستند و او را که گریخته بود، تعقیب کردند و پس از نبردی سخت شکست دادند و جایش را به درهم بن نصر سپردند. درهم در آغاز، یعقوب و یارانش را استمالت کرد؛ اما چندی بعد، از شجاعت و قدرت یعقوب و نفوذ وی در میان عیاران بیمناک گشت و آهنگ کشتن او کرد و چون یعقوب از قصد وی آگاه شد، او را کنار زد و خود به سال ۲۴۷ ق. قدرت را به دست گرفت. وی پس از جلب حمایت مطوعه و عیاران، تمام همت خود را برای دفع خوارج به کار گرفت و پس از اهتمام بسیار، سرانجام به سال ۲۵۱ ق. آخرین گروه خوارج به سرکردگی عمار خارجی را از میان برداشت[۲۲] و راه را برای جاه‌طلبی‌های خود هموار ساخت. یعقوب پس از فتح بُست آهنگ هرات کرد و بعد از تسخیر آنجا، پوشنگ و کرمان و فارس را به قلمرو خود افزود. همزمان با فتوحات یعقوب، امارت محمد بن طاهر در خراسان دچار ضعف و فتور گردید؛ به گونه‌ای که علویان، طبرستان و ری را تصرف کردند و ماوراءالنهر نیز از طاعت طاهریان سر فرو پیچید. از این‌رو، یعقوب فرصت مناسبی به دست آورد تا برای فتح نیشابور و برانداختن دولت طاهری برخیزد. به گفته گردیزی، (چون یعقوب نزدیک دروازه نیشابور رسید، محمد بن طاهر به او پیغام داد که اگر به فرمان امیرالمؤمنین آمدی، عهد و منشور عرضه کن تا ولایت به تو سپارم وگرنه، باز گرد. یعقوب در جواب، شمشیر از زیر مصلی بیرون آورد و گفت: عهد و لوای من این است»[۲۳]. آنگاه وارد نیشابور شد و محمد را در بند کرد و اموال و کسان او را به سیستان فرستاد (۲۵۹ ق.)[۲۴]. بدین ترتیب، یعقوب بساط دولت طاهریان را که به فرمان خلیفه حدود نیم قرن در خراسان امارت می‌کردند، برچید و استیلای واقعی عباسیان را در مشرق جهان اسلام برای همیشه از میان برد و راه را برای حکومت‌ها و دولت‌هایی چون سامانیان و غزنویان و سلجوقیان باز کرد که حاصل آن، ایجاد عظیم‌ترین شکاف در تمامیت ارضی خلافت عباسی و استقلال نسبی نواحی شرقی آن بود.

از بخت بلند یعقوب، هنگامی که او پا به عرصه سیاست نهاد، خلفای عباسی زیر سلطه جابرانه قشون ترک، کوچک‌ترین اختیار و قدرتی از خود نداشتند و اغتشاشات و قیام‌هایی که در نواحی مختلف امپراتوری اسلامی به وقوع می‌پیوست، موقعیت آنان را چنان متزلزل کرده بود که خلیفه حتی به اطاعت ظاهری یعقوب نیز راضی و خشنود بود؛ اما خیلی زود معلوم شد که یعقوب نه تنها حاضر به اطاعت از خلیفه نیست، بلکه برای نابودی بنیاد خلافت عباسی به طور جدی می‌کوشد. از این‌رو، پس از آنکه بر حسن بن زید در طبرستان پیروز شد، از اطاعت معتمد سر فرو پیچید و خلیفه ناتوان در یک برخورد منفعلانه، جمعی از غلامان او را که در بغداد بودند بازداشت کرد و عبیدالله بن طاهر را واداشت تا حاجیان گرگان و مازندران و خراسان را که از مکه به بغداد می‌رفتند در خانه خود گرد آورد و نامه‌ای که خلیفه در باب خلع و لعن یعقوب به وی نوشته است بر آنها بخواند[۲۵]. چون یعقوب از این موضوع اطلاع یافت، آهنگ فارس کرد و پس از تسخیر آن دیار، از راه اهواز و خوزستان رهسپار بغداد شد. خلیفه چون از پیشروی‌های یعقوب اطلاع یافت، به‌شدت نگران شد و برای جلب دوستی وی به دست و پا افتاد و کس نزد او فرستاد تا خواست خود را برای بازگشتن او از عراق باز گوید و یعقوب که به قدرت فراوان خود متکی بود از خلیفه خواست که نه فقط ولایت تمام خراسان و فارس و کرمان و سند را با صاحب شرطگی بغداد و سامرا بدو سپارد، بلکه تمام کسانی را که در خانه عبیدالله طاهر حاضر بوده‌اند فرا خواند و رضایت‌نامه خلیفه را از یعقوب به اطلاع آنان برساند[۲۶]. دستگاه خلافت در این زمان به سبب استیلای زنگیان بر بخش‌های مهمی از عراق و خوزستان در مخاطره بود و چون امکان هم‌پیمانی یعقوب و سالار زنگ نیز وجود داشت، موفق برادر خلیفه، پیکی نزد یعقوب فرستاد و شروط وی را پذیرفت[۲۷] و او را مطمئن کرد که با او مخالفتی ندارد و از اقدام خلیفه در خلع و لعن وی نیز خشنود نبوده است. موفق بدین‌گونه یعقوب را با خدعه و نیزنگ از اتحاد با صاحب الزنج بازداشت و رضایت او را به دست آورد تا جایی که یعقوب در صدد برآمد تا معتمد را از خلافت بردارد و موفق را به جای وی بنشاند[۲۸] و بدین وسیله امارت استیلای خود را که به زور شمشیر به دست آورده بود، به امارت استکفا، که از نظر عامه مشروع‌تر بود، تبدیل کند. بنابراین، نهانی با موفق مکاتبه کرد و قصد خود را با او در میان نهاد؛ اما موفق خلیفه را از این توطئه با خبر و یعقوب را همچنان به وعده‌های دروغین دل‌گرم ساخت[۲۹] و چون یعقوب، بی‌خبر از این خدعه، برای تصرف بغداد حرکت کرد، خلیفه به تجهیز لشکر پرداخت و برای تشویق آنان بُردِ پیامبر را به تن کرد و قضیب منسوب به آن حضرت را به دست گرفت و پیشاپیش لشکر به لعن و نفرین یعقوب پرداخت. دو سپاه در جمادی الآخر ۲۶۲ ق. در محلی به نام دَیْرُ العاقُول[۳۰] به هم رسیدند[۳۱] و پس از نبردی خونین، یعقوب برای نخستین بار شکست خورد و سپاهش رو به هزیمت نهاد[۳۲] و تا واسط و خوزستان و فارس عقب نشست[۳۳]. با وجود این، یعقوب دیگر بار به جمع آوری و تجهیز سپاه پرداخت و در جندی‌شاپور اردو زد و چون خلیفه هنوز هم از تهدید و خطر یعقوب بیمناک بود، کس نزد وی فرستاد تا او را دلجویی کند و به بازگشت تشویق نماید[۳۴]. یعقوب فرستاده خلیفه را پذیرفت و پس از شنیدن پیام، پاسخ داد که به خلیفه بگو: من اکنون بیمارم. اگر بمیرم، هر دو از دست یکدیگر آسوده می‌شویم و اگر بمانم، جز شمشیر میان ما نخواهد بود[۳۵]. فرستاده بازگشت و اندکی بعد یعقوب در شوال ۲۶۵ ق. بدرود حیات گفت.

پس از یعقوب سپاهیان او برادرش، عمرو بن لیث، را به امارت برداشتند. عمرو در آغاز کار نامه‌ای به معتمد نوشت و اظهار اطاعت کرد. خلیفه نیز برای آنکه از شر او در امان ماند و بی‌دغدغه بتواند فتنه زنگیان را فرو نشاند، امارت فارس و سیستان و خراسان و سند و صاحب شرطگی بغداد و سامرا را، در برابر سالی بیست میلیون درهم، بدو واگذاشت؛ اما مدتی بعد، چون آشوب زنگ فرو نشست، خلیفه که از جاه‌طلبی و قدرت نمایی عمرو بیمناک شده بود وی را از امارت خراسان عزل کرد و فرمان داد تا او را بر منابر لعن و نفرین کنند[۳۶]. از این‌رو، عمرو به فارس و خوزستان لشکر کشید و به سال ۲۷۱ ق. با سپاه موفق جنگ درانداخت؛ اما سپاهش شکست خورد و او خود به کرمان و سیستان گریخت[۳۷]. با وجود این، مدتی بعد، عمرو مقام پیشین را به دست آورد و پس از آنکه کار سیستان و خراسان را سامان بخشید، راه فارس در پیش گرفت و لشکر موفق را در استخر شکست داد و بر شیراز و اهواز و شوشتر نیز تاخت برد. موفق که چنین دید در صدد دفع عمرو برآمد، اما مرگ امانش نداد و به سال ۲۷۸ ق. وفات یافت و چون معتمد نیز به فاصله‌ای کوتاه پس از او درگذشت (۲۷۹ ق.)، کار عمرو بالا گرفت. وی در آغاز، با المعتضد بالله (۲۷۹-۲۸۹ ق.)، خلیفه جدید، روابطی نیکو برقرار ساخت و با ارسال هدایایی فراوان نظر او را جلب کرد، به گونه‌ای که معتضد برای او عهد و لوا فرستاد و امارت مناطقی را که تصرف کرده بود برای او امضا کرد؛ اما چون عمرو مردی بلند پرواز و جاه‌طلب بود، از خلیفه خواست تا امارت ماوراءالنهر را که از دیرباز در دست سامانیان بود به او بسپارد. معتضد بر اثر اصرار عمرو، فرمان امارت آن سرزمین را برای او فرستاد، در حالی که پنهانی کس نزد اسماعیل بن احمد سامانی فرستاد و او را به جنگ عمرو تشویق کرد و حمایت خود را از وی اعلام داشت. سرانجام، نبردی میان اسماعیل سامانی و عمرو در جنوب جیحون در گرفت. در آن نبرد، امیر سامانی سپاه عمرو را تارومار کرد و او را به اسارت درآورد و نزد خلیفه به بغداد فرستاد (۲۸۷ ق.)[۳۸]. خلیفه مدتی عمرو را در بند کرد و چندی بعد فرمان قتل او را صادر کرد (۲۸۹ ق.)[۳۹] هر چند مرگ زودهنگام یعقوب، او را از آرزوی نابود کردن خلافت عباسی بازداشت و عمرو بن لیث نیز به سبب بلند پروازی و زیاده‌طلبی کاری از پیش نبرد، اما خلفای عباسی نیز هیچ‌گاه نتوانستند مجدداً بر سرزمین‌های شرقی خلافت تسلط یابند؛ زیرا این صفاریان بودند که راه را برای تأسیس دولت‌های مستقل در مشرق هموار ساختند و طعم استقلال و استقلال‌طلبی را به آنان چشانیدند. با آنکه دولت صفاری با شکست و اسارت عمرو از هم پاشید، افراد دیگری از آن خاندان در دوره‌های بعد حکومت‌های کوچکی به وجود آوردند و در فواصل زمانی گوناگون تا اواخر قرن نهم هجری در صحنه سیاسی ایران باقی ماندند. از این‌رو، خاندان صفاری را می‌توان به چهار شاخه تقسیم کرد:

  1. شاخه اصلی که تا غلبه سامانیان فرمان راندند و عبارتند از: یعقوب بن لیث صفاری (۲۵۲-۲۶۵ ق.)؛ عمرو بن لیث (۲۶۵-۲۸۸ ق.)؛ طاهر بن محمد بن عمرو (۲۸۸-۲۹۶ ق.)؛ لیث بن علی (۲۹۶-۲۹۸ ق.)؛ محمد بن علی بن لیث (۲۹۸ - تا استیلای سامانیان).
  2. شاخه‌ای که از سال ۲۹۹ ق. تا پایان حکومت غزنویان حکمرانی کردند و از امارت عمرو بن یعقوب بن محمد بن عمرو به سال ۲۹۹ ق. آغاز شد و تا حکومت نصر بن احمد در دوره سلطنت مودود غزنوی به سال ۴۴۰ ق. ادامه یافت.
  3. شعبه‌ای که از دوره سلجوقیان تا استیلای مغول، حکومت را در سیستان به دست داشتند و با امارت بهاءالدوله طاهر بن نصر به سال ۴۶۵ آغاز شد و تا حکومت تاج الدین نصر به سال ۶۱۸ ادامه یافت.
  4. شاخه‌ای که تحت فرمان سلاطین مغول از سال ۶۱۸ ق. تا سال ۸۸۵ ق. حکومت کردند. این دوره از امارت صفاریان با حکومت رکن الدین ابومنصور در سال ۶۱۸ ق. آغاز شد و به حکومت شمس الدین محمد به سال ۸۸۵ ق. انجامید[۴۰].[۴۱].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. نک: الکامل، ج۷، ص۴۵۵.
  2. الفخری، ص۲۳۴؛ تاریخ الخلفاء، ص۲۳۴.
  3. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۲۳.
  4. نک: مروج الذهب، ج۲، ص۴۴۷.
  5. تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۸۲-۴۸۳؛ لسترنج، گی، جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ص۴۹.
  6. الکامل، ج۷، ص۴۴۳.
  7. تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۷۷؛ مروج الذهب، ج۲، ص۶۰۵-۶۰۷؛ الکامل، ج۷، ص۳۹۹-۴۰۶.
  8. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۲۳.
  9. وفیات الاعیان، ج۱، ص۱۷۳.
  10. الکامل، ج۷، ص۱۸۷.
  11. وفیات الاعیان، ج۱، ص۱۷۴؛ کتاب الولاة والقضاة، ص۲۳۱؛ الکامل، ج۷، ص۴۰۸.
  12. کتاب الولاة والقضاة، ص۲۳۷- ۲۳۸.
  13. مروج الذهب، ج۴، ص۲۳۳۔۲۳۴؛ الخطط، ج۲، ص۱۰۰.
  14. نک: مروج الذهب، ج۲، ص۲۴۶-۲۴۷؛ سلسله‌های اسلامی، ص۷۶۔ ۷۸.
  15. سلسله‌های اسلامی، ص۷۷.
  16. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۱۲۶.
  17. صفار در لغت به معنای رویگر است.
  18. نک: تاریخ سیستان، ص۱۸۰ به بعد.
  19. الکامل، ج۷، ص۱۸۴.
  20. الکامل، ج۷، ص۱۸۴.
  21. تاریخ سیستان، ص۱۹۸.
  22. تاریخ سیستان، ص۱۹۹۔۲۰۰؛ احسن التقاسیم، ص۳۰۶.
  23. زین الاخبار، ص۳۰۹.
  24. تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۹۷-۴۹۸.
  25. تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۱.
  26. وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۱۶.
  27. وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۱۶.
  28. زین الاخبار، ص۳۱۱.
  29. زین الاخبار، ص۳۱۱.
  30. محلی میان مدائن و نعمانیه و در پانزده فرسخی بغداد در کنار دجله (نک: معجم البلدان، ج۲، ص۵۹۰).
  31. تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۰۴-۵۰۵.
  32. مروج الذهب، ج۲، ص۲۰۰؛ تاریخ سیستان، ص۲۳۲.
  33. تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، ص۲۶۱-۲۷۰.
  34. الکامل، ج۷، ص۳۲۵.
  35. نک: الکامل، ج۷، ص۳۲۵.
  36. الکامل، ج۷، ص۴۱۴.
  37. الکامل، ج۷، ص۴۱۴.
  38. الکامل، ج۷، ص۵۰۰.
  39. الکامل، ج۷، ص۵۱۶.
  40. نک: سلسله‌های اسلامی، ص۱۶۲-۱۶۴؛ لین پول، استانلی و دیگران، تاریخ دولت‌های اسلامی و خاندان‌های حکومت‌گر، ج۱، ص۲۲۹-۲۳۰.
  41. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص۱۲۸.