تابعین در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

«تابعین» کسانی هستند که رسول خدا(ص) را درک نکرده‌اند، این طبقه بعد از صحابه رسول الله(ص) هستند و مطالب خود را از صحابه دریافت نموده‌اند. پس بین تابعین و رسول خدا(ص) یک واسطه-یعنی صحابه پیغمبر-هست. برخی از تابعین بیش از صد نفر از صحابه را درک کرده‌اند و برخی موفق به درک صحابه کمتری شده‌اند.

جلال الدین سیوطی در مورد مفسرین این طبقه می‌نویسد: طبقه تابعین. ابن تیمیه می‌گوید: داناترین مردم به تفسیر اهل مکه هستند؛ زیرا آنها از شاگردان ابن عباس هستند مثل مجاهد، عطاء بن ابی رباح، عکرمه غلام ابن عباس، سعید بن جبیر، طاووس و غیر این ها. همچنین در کوفه اصحاب ابن مسعود به تفسیر عالم‌ترند. و علمای اهل مدینه در تفسیر مثل زید بن اسلم که پسرش عبدالرحمان بن زید و مالک بن انس از او اخذ کرده‌اند... و آنها عبارتند از: حسن بصری... عطاء بن ابی سلمه خراسانی، محمد بن کعب قرظی، ابوالعالیه، ضحاک بن مزاحم، عطیه عوفی و قتاده[۱].

ابن عباس شاگرد امیرالمؤمنین(ع) است. وی در مکه و بصره، قرآن تدریس می‌کرده است. نوشته‌اند که او شب‌ها را تا صبح-علی الخصوص در ماه مبارک رمضان- به قرآن مشغول بوده است. ابن مسعود هم در تفسیر از شاگردان نزدیک امیرالمؤمنین بوده است. وی در کوفه قرآن تدریس می‌کرده و شاگردانی تربیت کرده است. ابوالدرداء از شاگردان ابن مسعود است. از امیرالمؤمنین(ع) نیز استفاده کرده است[۲] و او در شام اقامت داشت[۳]. بنابراین بسیار روشن و ثابت است که علم تفسیر توسط شاگردان امیرالمؤمنین(ع) در بلاد مختلف منتشر شده است. و چنان که پیشتر اشاره شد، کسانی که علوم اسلامی را در بلاد مختلف گسترش دادند همه از شاگردان امیرالمؤمنین(ع) بودند، و لذا هر جا نشانی از علم باشد منشأ آن امیرالمؤمنین(ع) است، و ما اعلمیت امیرالمؤمنین(ع) پس از رسول خدا(ص) را در همۀ علوم اثبات خواهیم کرد. به اعتقاد ابن تیمیه در طبقه تابعین داناترین افراد به قرآن شاگردان ابن عباس هستند. متأسفانه علی‌رغم این که ابن عباس نزد ما محترم است اما بعضی از شاگردان وی شخصیت مثبتی ندارند. بررسی شخصیت و شرح حال تک تک مفسرین در طبقه تابعین از حوصله این بحث خارج است؛ لذا اجمالا به شرح حال مشاهیر آنها می‌پردازیم.[۴]

حسن بصری

او در زمان حکومت عثمان و خلافت امیرالمؤمنین زندگی می‌کرد. وی نیز از سوی ائمه جرح و تعدیل قدح شده است. ابن حجر در مورد وی می‌گوید: كان يرسل كثيرا ويدلس؛ او احادیث مرسل زیادی دارد و تدلیس هم می‌کند. تدلیس یکی از اسباب جرح است، و اگر موجب جرح راوی نباشد روایت او را مجروح می‌کند. ابوبکر بزار معتقد است: کان يروي عن جماعة لم يسمع منهم فيتجوز ويقول حدثنا وخطبنا[۵]؛ او از جماعتی که از آنها حدیث نشنیده روایت می‌کند و پا را فراتر می‌گذارد و می‌گوید بر من حدیث کردند و خطبه خواندند. ابن حجر می‌گوید: گفتن «حدثنا» در چنین موردی کذب است نه تدلیس و کذب از تدلیس بدتر است[۶].

ملا علی قاری هم در شرح سخن ابن حجر می‌گوید: هرگاه حدیثی با لفظ صریح در شنیدن از راوی نقل شود در حالی که جایز نباشد یعنی از الفاظ أخبرنی یا حدثنی یا سمعته که بر شنیدن مستقیم و بدون واسطه دلالت کند استفاده شود و حال آنکه روای از ایشان نشنیده، چون در طبقۀ بالاتری هستند ناقل حدیث دروغگو محسوب می‌شود و نه مدلسه[۷].

علاوه بر نقاط ضعف فوق، وی با امیرالمؤمنین(ع) هم مخالف بوده است. براساس برخی اقوال روزی حسن بصری مشغول وضو بود و آب زیادی مصرف می‌کرد. حضرت امیر به وی متذکر شدند که مصرف این همه آب اسراف است. او در پاسخ امیرالمؤمنین(ع) گفت: ریختن این مقدار آب اسراف است ولی این همه خون که تو ریختی اسراف نبود![۸].[۹]

مجاهد (متوفای ۱۰۱)[۱۰]

ابن حبان وی را در شمار ضعفا آورده است. برخی معتقد بودند که مجاهد شاگرد عالمان یهودی بود و گاهی مطالب اهل کتاب را به عنوان تفسیر نقل می‌کرده است. ذهبی می‌نویسد: ابوبکر بن عیاش می‌گوید: به اعمش گفتم بر چه اساسی تفسیر مجاهد با تفاسیر دیگر مخالف است؟ گفت وی این تفاسیر را از اهل کتاب گرفته است[۱۱]. این موضوع از برخی مطالب تفسیری مجاهد نیز قابل استفاده است. به عنوان مثال ذهبی تفسیر مجاهد را ذیل آیه ﴿عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا[۱۲] می‌نویسد: ومن أنكر ما جاء عن مجاهد في التفسير في قوله تعالى: ﴿عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا[۱۳] قال: يجلسه معه على العرش[۱۴]؛ و از تفاسیر منکر چیزی است که مجاهد در تفسیر آیه ﴿عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا گفته: پیامبر همراه خدا در عرش می‌نشیند.

این قول مبتنی بر تجسیم است؛ چراکه بر اساس آن خداوند در عرش می‌نشیند و پای خود را روی کرسی می‌گذارد، نزد خداوند برای یک نفر جا هست که رسول خدا(ص) آنجا خواهد نشست. اعتقاد به تجسیم ریشه در اعتقادات اهل کتاب دارد؛ لذا روشن است که مجاهد در تفسیر این آیه از اهل کتاب متأثر شده است. فخر رازی در ذیل آیه: ﴿لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ[۱۵] می‌گوید: شاگردان ابن عباس از او نقل کرده‌اند: حضرت یعقوب برای حضرت یوسف ممثل شد پس یوسف پدرش را دید در حالی که انگشت به دندان می‌گزد و به او می‌گوید: آیا مرتکب عمل فجار می‌شوی در حالی که نام تو در زمرۀ انبیاء نوشته شده است پس یوسف از او حیا کرد و این قول عکرمه، مجاهد، حسن بصری، سعید بن جبیر، قتاده، ضحاک، مقاتل و ابن سیرین است[۱۶]. در این تفسیر به حضرت یوسف(ع) نسبت فسق داده شده است.

مطمئنا ابن عباس اجل از آنست که به پیغمبری از پیامبران خدا نسبت فسق دهد، سعید بن جبیر هم شخص شریف و جلیل القدری است و مدارک و شواهد فراوانی حاکی از آنست که وی از داشتن چنین عقیده‌ای منزه است. بنابراین افرادی چون مجاهد این مطلب را از اهل کتاب اخذ کرده و به ابن عباس و سعید بن جبیر نسبت داده‌اند. به هر حال این تفسیر نزد عقلاء مردود است.[۱۷]

عکرمه مولی ابن عباس (متوفای ۱۰۴)

«عکرمه» غلام بوده است. از وی به «عکرمۀ بربری» تعبیر می‌کنند. وی کذاب، ناصبی و دارای عقیدۀ خوارج بوده است. در برخی منابع آمده که خوارج مغرب عقاید خود را از عکرمه گرفته‌اند. در مورد وی نوشته‌اند: كان يرى رأي الاباضية[۱۸]؛ او بر عقیدۀ اباضیه بود.

فالخوارج الذين بالمغرب عنه أخذوا[۱۹]؛ خوارج مغرب عقاید خود را از وی اخذ کرده‌اند. یحیی بن سعید، عکرمه را کذاب می‌دانسته است[۲۰].

راوی می‌گوید: به منزل علی بن عبدالله بن العباس رفتم دیدم عکرمه را با طناب به در مستراح بسته، به او گفتم: از خدا نمی‌ترسی؟ مگر کسی با غلام خود چنین رفتار می‌کند! علی بن عبدالله بن عباس گفت: إن هذا الخبيث يكذب على أبي[۲۱]؛ این خبیث به پدرم دروغ می‌بندد.

سعید بن مسیب که از بزرگان تابعین است به خدمتکارش گفت: يا برد، إياك أن تكذب علي كما يكذب عكرمة على ابن عباس[۲۲]؛ ای برد، مبادا بر من دروغ ببندی چنان که عکرمه بر ابن عباس دروغ می‌بست.

قاسم بن محمد -که از فقهای مدینه بود- گفته است: عكرمة كذاب[۲۳]. ابن سیرین می‌گوید: ما يسؤني أن يكون من أهل الجنة ولكنه كذاب[۲۴]؛ ضرری به من نمی‌رسد از این که عکرمه اهل بهشت باشد لکن او کذاب است.

ابن ابی ذئب می‌گوید: رأيت عكرمة وكان غير ثقة[۲۵]؛ عکرمه را دیدم و او غیر ثقه است.

محمد بن سعد صاحب کتاب الطبقات الکبری معتقد است: ليس يحتج بحديثه ويتكلم الناس فيه؟[۲۶] به حدیثش احتجاج نمی‌شود و مردم دربارۀ او سخن می‌گویند.

عکرمه نماز خواندن را خوب نمی‌دانست، ذهبی در این باره می‌نویسد: یحیی بن سعید می‌گوید: سوگند به خدا! برای من نقل شد که در نزد ایوب سخن از عکرمه به میان آمد و این که او نماز خواندن را بلد نبود! سپس ایوب با تعجب گفت: مگر عکرمه نماز می‌خواند؟![۲۷].

ذهبی می‌نویسد: عکرمه در ایام حج گفته است: وددت أن بيدي حربة فأعترض بها من شهد موسما يمينا وشمالا؛ دوست داشتم در دست من شمشیری بود تا با آن به کسانی که به موسم حج از راست و چپ حاضر می‌شوند حمله کنم.

یعقوب حضرمی از جدش چنین نقل می‌کند: وقف عكرمة على باب المسجد وقال: ما فيه إلا كافر[۲۸]؛ عکرمه بر در مسجد رسول خدا(ص) ایستاده بود و می‌گفت: در این مسجد کسی نیست مگر کافر!

عکرمه معتقد بوده که حکمت وجود آیات متشابه در قرآن گمراه کردن مردم است. از وی نقل کرده‌اند: إنما أنزل الله متشابه القرآن ليضل به[۲۹]؛ خداوند متشابهات را در قرآن نازل کرده تا به واسطه آنها مردم را گمراه کند. ذهبی پس از نقل این عبارت از عکرمه بی‌درنگ می‌گوید: ما أسوأها عبارة بل أخبثها[۳۰]؛ این بدترین بلکه خبیث‌ترین عبارت است.

عکرمه به بازار می‌رفته و ادعا می‌کرده که آیه تطهیر دربارۀ زنان پیامبر[۳۱] است و هر کس می‌خواهد من با او در این باره مباهله می‌کنم[۳۲]، این در حالی است که عایشه و ام سلمه که هر دو از زنان رسول خدا(ص) بودند، اعتراف می‌کنند که این آیه مربوط به ما نیست[۳۳]. عکرمه در بین مردم عصر خود هم اعتباری نداشته است، نقل شده که، عکرمه و کثیر عزه کیسانی[۳۴] در یک روز مردند مردم کثیر را تشییع کردند، اما جنازۀ عکرمه روی زمین ماند و چند سیاه پوست حمال پول گرفتند و او را به خاک سپردند[۳۵]. با وجود این همه قدح و جرح عکرمه، بخاری از وی روایت نقل می‌کند. ولی مسلم او را مردود می‌داند، و چون عکرمه-علی رغم این همه ضعف و جرح-از رجال بخاری است لذا ابن حجر عسقلانی برای توجیه وی تا آبروی بخاری و کتابش را حفظ کند تلاش فراوانی کرده است[۳۶]. در منابع معتبر ما نیز در مورد عکرمه روایت هست که یکی از آقایان آن را نشانۀ تأیید عکرمه خیال کرده‌اند؛ لذا نسبت به وی حسن ظن دارد. اما-اگر مقصود از عکرمه در این روایت همین عکرمه مولی ابن عباس باشد-هیچ دلالتی بر مدح وی ندارند. بلکه بر اساس همین روایت نیز وی مذموم است.

مرحوم کلینی نقل می‌کند: ابوبصیر از امام باقر(ع) نقل می‌کند و می‌گوید ما به همراه حمران نزد امام باقر(ع) بودیم که غلامی وارد شد و عرض کرد. فدایت شوم عکرمه در حال مرگ است. او بر عقیدۀ خوارج بود و به منزل امام باقر(ع) هم آمد و شد داشت امام باقر(ع) به ما فرمود: منتظر باشید تا باز گردم عرض کردیم: بله. طولی نکشید که ایشان بازگشت و فرمود: چنان چه پیش از قرار گرفتن نفس در محل خودش عکرمه را می‌دیدم کلماتی به او می‌آموختم که از آنها نفع برد لکن وقتی او را دیدم که نفس وی در محلش قرار گرفته بود عرض کردم فدایت شوم آن کلام که به حال او نفع داشت چیست؟ فرمود: سوگند به خدا آن عقیده‌ای است که شما برآنید پس به مردگان خود هنگام مرگ شهادت بر ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و ولایت ما اهل بیت را تلقین کنید[۳۷].

پس اولاً: معلوم نیست عکرمه‌ای که در این روایت از او نام برده شده همان غلام ابن عباس باشد[۳۸].

ثانیا: چنان چه این همان عکرمه باشد، روایت دلالتی بر مدح وی ندارد. در این روایت تصریح شده که عکرمه بر عقیدۀ خوارج بود، و نیز به روشنی بیان گردیده که ملاقات امام باقر(ع) با وی پس از مرگ او بوده است. از این‌رو به دست حضرت هدایت نشده و بر همان عقیدۀ خوارج از دنیا رفته است. به همین جهت امام باقر(ع) ملاقات خود را با عکرمه، به حال او نافع ندانسته است. روشن است که اگر وی برای هدایت شدن اهلیت داشت، امام باقر از هدایت او دریغ نمی‌کردند. چنان که حضرت امام حسین(ع) به هنگام احتضار اسامه به بالین وی رفت و جهت رفع نگرانی و اضطراب او ادای دین‌اش را بر عهده گرفت[۳۹] با این که اسامه-چنان که نوشته اند-جزء معدود کسانی بود که با امیرالمؤمنین(ع) بیعت نکرده بودند.

همچنین امام صادق(ع) از سید حمیری دستگیری و او را به تشیع مشرف ساختند. در حالی که وی بر عقیدۀ کیسانیه بود[۴۰]. سید حمیری پس از شرف هدایت به دست امام صادق(ع) در ضمن شعر بلندی[۴۱] می‌‌گوید: تجعفرت باسم الله والله أكبر.

در منابع معتبر موارد زیادی از هدایت گمراهان به دست ائمه(ع) ذکر شده است. بنابراین چنان چه عکرمه هم اهلیت هدایت را داشت حتما هدایت می‌شد. اما امام باقر(ع) تصریح می‌کند که عکرمه را دیرتر از موقعی که به حالش نفع داشته، ملاقات کرده است. در رجال کشی این موضوع به صورت روشن‌تر بیان شده است. او روایت را به سند دیگری چنین نقل می‌کند: امام باقر(ع) فرمود: چنان چه عکرمه را هنگام احتضار ملاقات می‌کردم به او نفع می‌رساندم به امام صادق(ع) عرض شد: به چه چیزی او را منتفع می‌شده فرمود: عقیده‌ای را که شما بر آن هستید به وی تلقین می‌کرد اما او را ملاقات نکرد و به او نفع نرساند[۴۲].

بنابراین هیچ دلیلی برای حسن ظن به عکرمه وجود ندارد و قرائن حاکی از آن است که وی عقیدۀ خوارج را داشته و شخص منحرفی بوده است؛ لذا کشی پس از نقل این حدیث می‌گوید: وهذا... لم يوجب لعكرمة مدحا بل أوجب ضده[۴۳]؛ و این روایت موجب مدح عکرمه نیست بلکه ضدش واجب است. مرحوم علامۀ حلی در مورد عکرمه می‌نویسد: إنه ليس على طريقنا ولا من أصحابنا[۴۴]؛ او در طریق ما شیعیان نیست و از اصحاب علماء شیعه شمرده نمی‌شود.

سید ابن طاووس می‌فرماید: حدیثی وارد شده که شهادت می‌دهد او بر غیر راه مستقیم است و حالش در این جهت ظاهر است و نیازی به اعتبار روایت نیست[۴۵].

قرائنی هست بر این که عکرمه، اشخاصی چون ابن عباس و دیگران را برتر از امام باقر(ع) می‌دانسته است. در تنقیح المقال می‌نویسد: وی ابن عباس و غیر او را بر امام باقر(ع) تفضیل می‌داده است[۴۶]. یکی از آقایان بر این باور است که چون عکرمه شاگرد ابن عباس است، قدح و ذم وی موجب خدشه دار شدن ابن عباس خواهد شد؛ در نتیجه روایات ابن عباس از بین می‌رود. اما این سخن صحیح نیست؛ زیرا اولا: جرح و تعدیل باید بر اساس ضابطه و حجت باشد. و ثانیا: روایات ابن عباس از طریق افراد مورد اعتماد و محترم مثل سعید بن جبیر هم نقل شده است. عکرمه از سوی برخی ائمه مذاهب اربعه مثل احمد بن حنبل و مالک بن انس نیز قدح شده است[۴۷].

در سیر اعلام النبلاء می‌نویسد: احمد بن زهیر گفت: از یحیی بن معین شنیدم که می‌گوید: مالک بن انس نام عکرمه را در موطا ذکر نمی‌کند فقط به دلیل این که عکرمه پیرو اعتقاد صفریه بود[۴۸].

و در جای دیگر می‌گوید: كان مالك لا يرى عكرمة ثقة... قال أحمد بن حنبل:... عكرمة مضطرب الحديث[۴۹]؛ مالک عکرمه را ثقه نمی‌دانست... و احمد بن حنبل گوید: عکرمه در نقل حدیث مضطرب است. ائمه جرح و تعدیل اهل سنت نیز همان طور که بیان شد او را رد کرده‌اند. جالب آنکه جرح عکرمه از سوی عالمان سنی به خاطر اتهام وی به تشیع نبوده است. وی به عقیده خوارج رمی شده است. همچنین او را کذاب دانسته‌اند. این نحوه از جرح با رمی به تشیع -که در مورد افرادی مثل عطیة صورت گرفته- متفاوت است. از این‌رو اگر ما در مورد عطیه عوفی توقف کنیم. در مردود بودن عکرمه نمی‌توان تردید کرد.[۵۰]

ضحاک بن مزاحم (متوفای بعد از ۱۰۰)

وی نیز نزد ائمه جرح و تعدیل مجروح است. عده‌ای هم شاگردی وی نزد ابن عباس را مورد تردید قرار داده‌اند، و حتی گفته‌اند حضور هیچ یک از صحابه را درک نکرده است. یحیی بن سعید در مورد وی می‌گوید: الضحاك ضعيف عندنا[۵۱]؛ ضحاک نزد ما ضعیف است.

ابن عدی در الکامل فی الضعفاء می‌نویسد: ضحاک بن مزاحم به تفسیر شناخته شده، اما روایاتش از ابن عباس، ابی هریره و همه کسانی که از آنها روایت می‌کند محل تردید است[۵۲].

مزی نیز می‌نویسد: لم يثبت له سماع من أحد من الصحابة[۵۳]؛ سماعی از هیچ یک از صحابه برای وی ثابت نشده است.

عبدالملک بن میسره هم می‌گوید: الضحاك لم يلق ابن عباس[۵۴]؛ ضحاک، ابن عباس را ملاقات نکرده است.

ذهبی، ابن جوزی و عقیلی هم معتقدند او ضعیف است و ابن عباس و دیگر صحابه را ندیده است. و در نسب وی گفته‌اند: كانت امه حاملا به سنتين[۵۵]؛ مادرش دو سال به او حامله بوده است.[۵۶]

عطیة بن سعد عوفی (متوفای ۱۱۱)

وی شاگرد ابن عباس و ابوسعید خدری است. بعضی از ائمه جرح و تعدیل اهل سنت عطیة را به خاطر تشیع ضعیف می‌شمارند. ذهبی در مورد او می‌نویسد: تابعی مشهور و ضعیف است که از ابن عباس، ابوسعید خدری و ابن عمر روایت می‌کند. ابوحاتم می‌گوید: حدیثش نوشته می‌شود ولی ضعیف است. سالم مرادی می‌گوید: عطیه شیعه بود. احمد بن حنبل می‌گوید: حدیثش ضعیف است. نسائی و جماعتی دیگر می‌گوید: ضعیف است[۵۷]. ابن جوزی در کتاب الموضوعات[۵۸] ادعاء اجماع بر ضعف او می‌کند. با این اوصاف از اهل سنت می‌پرسیم که اگر عطیه ضعیف است، چرا او را جزء مفسرین می‌شمارید، و از وی حدیث نقل می‌کنید؟

تضعیف عطیه بیشتر به خاطر تشیع اوست. به وی گفته شد که امیرالمؤمنین(ع) را سب کند! اما حاضر به این کار نشد، و به همین جهت مورد ضرب و شتم قرار گرفت. ابن سعد می‌نویسد: فكتب الحجاج إلى محمد بن القاسم الثقفي ادع عطية، فإن سب علي بن أبي طالب وإلا فاضربه ۴۰۰ سوطا واحلق رأسه ولحيته[۵۹]؛ حجاج به محمد بن قاسم ثقفی نوشت که عطیه را بخوان پس اگر علی بن ابی طالب را سب کرد او را رها کن و الا به او ۴۰۰ ضربه شلاق بزن و مو و ریش او را بتراش.[۶۰]

قتادة بن دعامة (متوفای ۱۱۸)

وی بر مذهب قدریه و مروج آن بوده است[۶۱]. حاکم نیشابوری در مستدرک نقل می‌کند: القدرية مجوس هذه الامة[۶۲]؛ قدریه مجوس این امت هستند. قتاده، معروف به تدلیس بود. ذهبی می‌نویسد: مدلس وقد رمي بالقدر[۶۳]. و نیز روایات را به صورت مرسل هم نقل می‌کرد[۶۴].

وی از عمر بن سعد روایت می‌کرد[۶۵]. و عمر بن سعد کسی است که یحیی بن معین در مورد او می‌گوید: كيف يكون من قتل الحسين ثقة؟[۶۶]. چطور ممکن است که قاتل حسین ثقه باشد؟ از شعبی پرسیدند: آیا قتاده را دیده‌ای؟ گفت: آری! گفتند: آیا در تفسیر و حدیث می‌توان به او اعتماد کرد؟ گفت: قتادة حاطب ليل[۶۷]؛ این سخن کنایه از آن است که وی دقت لازم را در نقل احادیث نداشته است، و روایات صحیح و غیر صحیح را با هم جمع می‌کرده است.

سیوطی می‌نویسد: وكان يحيى بن سعيد لا يرى إرسال قتادة شيئا ويقول: هو بمنزلة الريح[۶۸]؛ یحیی بن سعید اهمیتی به مرسلات قتاده نمی‌داد و آنها را به منزلۀ باد می‌دانست. نقل شده که روزی قتاده وارد منزل ابوبرده -فرزند ابوموسی اشعری- شد و قسم یاد کرد که: والله الذي لا إله إلا هو ما يسألني اليوم أحد من الحلال والحرام إلا أجبته. یعنی به خدایی که غیر او خدایی نیست کسی امروز در مورد حلال و حرام از من سؤال نخواهد کرد مگر آنکه به او پاسخ خواهم گفت. ابوحنیفه سؤالی مطرح کرد و بعد به اصحاب خود گفت: لئن حدث بحدیث لیکذبن ولئن قال برأی نفسه لیخطئن یعنی اگر به حدیثی استناد کند دروغ گفته و حدیث را جعل کرده است و اگر نظر خود را بگوید دو خطا کرده است.

قتاده از پاسخ سؤال ابوحنیفه درماند. سپس گفت: سلوني عن التفسير؛ یعنی در مورد تفسیر از من بپرسید-. ابوحنیفه سؤال دیگری مطرح کرده ولی قتاده قادر به پاسخ گفتن نبود. این بار قتاده گفت: سلوني عما اختلف فيه العلماء؛ یعنی در مورد مسائلی که علما در آنها اختلاف دارند از من بپرسید-. ابوحنیفه برای بار سوم سؤالی مطرح کرد، اما باز هم قتاده از جواب دادن عاجز بود؛ لذا برخاست و با حالت خشم و غضب به سوی منزل خود روانه شد[۶۹].[۷۰]

محمد بن شهاب زهری (متوفای ۱۲۴)

وی را فقیه، محدث و مفسر معرفی کرده‌اند. زهری عمر خود را در کاخ‌های بنی امیه و در خدمت عبدالملک بن مروان، هشام بن عبدالملک و یزید بن عبدالملک گذرانده است. به عبارت دیگر وی عالم دربار بوده است، از این‌رو برخی او را عامل بنی امیه و برخی شرطه بنی امیه نامیده‌اند. در مورد زهری نوشته‌اند: زهری همواره، در خدمت عبدالملک و سپس، در خدمت هشام بن عبدالملک بود و همچنین تا پایان عمر در خدمت یزید بن عبدالملک بود[۷۱].

حاکم نیشابوری و ابن عساکر می‌نویسند: کان يعمل لبني امية[۷۲]؛ او سرباز بنی امیه بود.

حضرت امام سجاد(ع) نامه‌ای به زهری نوشته است. در بخشی از این نامه خطاب به وی چنین می‌فرماید: بدان کمترین چیزی که پنهان کرده‌ای و دم فرو بسته‌ای آنست که به همدمی ظالم در وحشت او تن داده‌ای و راه رسیدن به مقصود را برای وی آسان گردانیده‌ای؛ چراکه هر گاه تو را به حضور‌طلبیده به او نزدیک شده‌ای و هر گاه به تو توجه کرده به وی پاسخ مثبت داهای... تو را محور قرار داده‌اند که آسیاب ستم‌هایشان گرد تو می‌چرخد و پلی قرار داده‌اند که در گرفتاریهایشان از تو عبور می‌کنند و تو را از نردبان گمراهی خود، دعوت کننده به پرچمشان و راهرو راهشان قرار داده‌اند... از این کار پرهیز کن تا بالا روی و در این کار عجله کن تا بزرگ شوی... آیا نمی‌بینی که در جهل و غرور فرو رفته‌ای و مردم در سختی و گرفتاری واقع شده‌اند... اما بعد پس از آن چه در آن هستی روی گردان تا به صالحان ملحق شوی... تو را چه می‌شود که از خواب بیدار نمی‌شوی... [۷۳].

زهری از رجال صحاح سته است[۷۴] و ابن تیمیه وی را اعلم از حضرت امام باقر(ع) می‌داند![۷۵] و البته از مثل ابن تیمیه عجیب نیست که سرباز بنی امیه را از اهل بیت رسول خدا(ع) اعلم بداند! جهت پرهیز از اطالۀ کلام به همین مقدار از معرفی مفسران اهل سنت اکتفا می‌شود، اما آن چه از همین مختصر روشن و هویدا گردید آنست که هیچ یک از مفسران مورد قبول اهل سنت نه در طبقۀ صحابه و نه در طبقۀ تابعین، شایسته اعتماد نیستند.[۷۶]

مقاتل بن سلیمان أزدی (متوفای ۱۵۰)

وی نیز از سوی ائمه جرح و تعدیل اهل سنت تضعیف شده است. دارقطنی در الضعفاء والمتروکین، عقیلی در الضعفاء الکبیر، ابن جوزی در الضعفاء والمتروکین و ذهبی در المغنی فی الضعفاء مقاتل بن سلیمان را وارد کرده‌اند[۷۷]. ابن مبارک در مورد او گفته است: ما أحسن تفسيره، لو كان ثقة[۷۸]؛ تفسیرش چقدر نیکوست، اگر می‌شد که او ثقه باشد.

وکیع بن جراح او را کذاب معرفی کرده است، و نسائی می‌گوید: كان مقاتل يكذب[۷۹]؛ مقاتل همواره دروغ می‌گفت.

ابن حبان نیز می‌گوید: كان مقاتل يأخذ عن اليهود والنصارى علم القرآن... وكان يكذب مع ذلك في الحديث[۸۰]؛ مقاتل همواره علم قرآن را از یهود و نصاری فرا می‌گرفت... و به همین خاطر در حدیث هم دروغ می‌گفت.

یحیی بن معین در مورد وی گفته است: ليس حديثه بشيء[۸۱]؛ حدیث او به حساب نمی‌آید. بخاری نیز می‌گوید: سكتوا عنه -یعنی علمای حدیث او را ترک کرده‌اند[۸۲].[۸۳]

زید بن أسلم (متوفای ۱۳۶) و فرزندان او

زید غلام عمر بن خطاب بوده است. حماد بن زید می‌گوید: وارد مدینه شدم در حالی که مردم دربارۀ زید بن أسلم سخنانی می‌گفتند، از عبیدالله بن عمر بن خطاب[۸۴] پرسیدم: ما تقول في مولاكم قال:... إنه يفسر القرآن برأيه[۸۵]؛ شما دربارۀ غلامتان چه می‌گویید گفت:... همانا قرآن را طبق نظر خود تفسیر می‌کرد.

و بر اساس روایات فریقین تفسیر قرآن به رأی حرام است؛ پیامبر اکرم در این باره می‌فرمایند: «من فسر القرآن برأيه فقد افترى على الله الكذب»[۸۶]؛ هر کس قرآن را به رأی خود تفسیر کند در حقیقت به خدا دروغ بزرگی بسته است. و در جای دیگر آمده است: «من فسر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده في النار»[۸۷]؛ هر کس قرآن را بر اساس نظر خود تفسیر کند جایگاهش در آتش است.

این فرد با این توصیفات همان کسی است که سیوطی در مورد وی گفته بود: وعلماء أهل المدينة في التفسير: زيد بن أسلم الذي أخذ عنه ابنه عبدالرحمان بن زيد[۸۸]؛ و از علمای تفسیر مدینه زید بن اسلم است که فرزندش عبدالرحمان بن زید بن اسلم و از او حدیث اخذ کرده است. عبدالله بن زید بن اسلم متوفای ۱۶۴، عبدالرحمان بن زید بن اسلم متوفای ۱۸۲ و اسامة بن زید بن اسلم متوفای در حکومت منصور دوانقی سه برادرند که هر سه از پدر خود -زید بن اسلم- روایت می‌کنند. ذهبی در الکاشف در مورد عبدالرحمان می‌گوید: ضعفوه[۸۹]- یعنی همه او را تضعیف کرده‌اند-. دارقطنی او را در کتاب الضعفاء والمتروکین آورده است[۹۰].

احمد می‌گوید: عبدالله ثقة والآخران ضعيفان[۹۱]؛ عبدالله ثقه است و برادران دیگر وی ضعیف هستند. ابن حجر در تقریب التهذیب و بسیاری از علما عبدالرحمان بن زید بن اسلم را تضعیف کرده‌اند[۹۲]. خلاصۀ مباحث مقدماتی در مناظره، استدلال بر اساس مبانی مخالف و استناد به منابع خصم ضروری است. به همین جهت لازم بود، هر چند به صورت اجمالی، نسبت به علما، کتب، مبانی و احادیث اهل سنت، شناختی حاصل گردد. آشنایی با منابع و مبانی مخالفان علاوه بر طریقیت در مناظره و مباحثه به خودی خود موضوعیت هم دارد. از این‌رو به اختصار کتب حدیث اهل سنت معرفی گردید. مباحثی در مورد ائمه اربعه، علما و ضوابط جرح و تعدیل اهل سنت مطرح شد. به قدر ضرورت راجع به مفسرین سنی مطالبی ارائه گردید و روشن شد که در هیچ یک از این موارد نمی‌توان به اهل سنت اعتماد کرد.[۹۳]

منابع

پانویس

  1. طبقة التابعين. قال ابن تيمية، أعلم الناس بالتفسير أهل مكة، لأنهم أصحاب ابن عباس، كمجاهد وعطاء بن أبي رباح وعكرمة مولى ابن عباس وسعيد بن جبير وطاووس وغيرهم؛ وكذلك في الكوفة أصحاب ابن مسعود؛ وعلماء أهل المدينة في التفسير، مثل زيد بن أسلم الذي أخذ عنه ابنه عبدالرحمن بن زيد ومالك بن أنس... ومنهم الحسن البصري... وعطاء بن أبي سلمة الخراساني ومحمد بن كعب القرظي وأبو العالية والضحاك بن مزاحم وعطية العوفي وقتادة؛ الاتقان، ج۲، ص۴۹۸-۵۰۰، حدیث ۶۳۹۸ و ۶۴۰۷.
  2. المناقب، ص۱۰۲.
  3. تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۲۳.
  4. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۴۹.
  5. تقریب التهذیب، ج۱، ص۱۶۰؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۶۶؛ تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۳۵.
  6. نخبة الفکر، ص۲۲۹؛ شرح نخبة الفکر، ج۱، ص۴۱۹؛ تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۳۵.
  7. متى (وقع) أي الحديث بصيغة صريحة لا يجوز فيها أي في السماع وهي لفظ أخبرني أو حدثني أو سمعته والحال أنه ثبت عدم السماع، (كان) أي الراوي (كاذبا) وليس بمدلس أصلا؛ شرح نخبة الفکر، ج۱، ص۴۱۹.
  8. احتجاج، ج۱، ص۱۷۱. در روایتی امیرالمؤمنین(ع) او را سامری این امت معرفی کرد. و او را از دشمنان حضرت امیر(ع) معرفی کرده‌اند و از جنگ‌های آن حضرت ناراحت بود و با این ناراحتی از دنیا رفت. برای اطلاع بیشتر دربارۀ وی ر.ک: احتجاج، ج۱، ص۴۰۲؛ بحار الانوار، ج۳۲، ص۲۲۵؛ ج۴۱، ص۳۰۲.
  9. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۵۱.
  10. نقل‌های دیگر در وفات او: ۱۰۲، ۱۰۳ و ۱۰۴.
  11. قال أبو بكر بن عياش: قلت للأعمش: ما بال تفسير مجاهد مخالف؟... قال: أخذها من أهل الكتاب؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۴۳۹، ص۷۰۷۲.
  12. «و پاره‌ای از شب را بدان (نماز شب) بیدار باش که (نمازی) افزون برای توست باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ستوده برانگیزد» سوره اسراء، آیه ۷۹.
  13. «و پاره‌ای از شب را بدان (نماز شب) بیدار باش که (نمازی) افزون برای توست باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ستوده برانگیزد» سوره اسراء، آیه ۷۹.
  14. میزان الاعتدال، ج۳، ص۴۳۹، ص۷۰۷۲.
  15. «اگر برهان پروردگار خویش را نمی‌دید» سوره یوسف، آیه ۲۴.
  16. تمثل له يعقوب، فرآه عاضا على أصابعه ويقول له: أتعمل عمل الفجار وأنت مكتوب في زمرة الأنبياء؟ فاستحي منه، وهو قول عكرمة ومجاهد والحسن وسعيد بن جبير وقتادة والضحاك ومقاتل وابن سيرين؛ تفسیر کبیر، ج۱۸، ص۴۴۳.
  17. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۵۲.
  18. انساب الاشراف، ج۹، ص۲۸۵؛ الانساب، ج۴، ص۱۹۷، حدیث ۱۱۸۳؛ تاریخ الاسلام، ج۷، ص۱۸۰؛ الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۹۲؛ تاریخ دمشق، ج۴۱، ص۱۱۸ و ۱۲۱؛ تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۳۷؛ تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۲۷۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۲؛ مغانی الاخیار، ج۳، ص۳۸۹، حدیث ۱۸۲۵؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۵، حدیث ۵۷۱۶.
  19. مقدمه فتح الباری، ص۴۲۶.
  20. تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۲۸۲.
  21. میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۴؛ ر.ک: تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۲۸۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۳؛ شذرات الذهب، ج۱، ص۱۰۳؛ المعارف، ج۱، ص۱۰۲.
  22. ثقات ابن حبان، ج۵، ص۲۳۰؛ تاریخ دمشق، ج۴۱، ص۱۰۹؛ تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۲۸۰.
  23. تاریخ دمشق، ج۴۱، ص۱۰۶؛ تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۲۸۶؛ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۸.
  24. سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۵؛ مغانی الاخیار، ج۳، ص۳۸۹، حدیث ۱۸۲۵؛ الکامل فی الضعفاء، ج۱، ص۵۳.
  25. سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۵؛ مغانی الاخیار، ج۳، ص۳۹۰.
  26. الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۹۲.
  27. يحيى بن سعيد يقول: حدثوني -والله- عن أيوب أنه ذكر له أن عكرمة لا يحسن الصلاة، قال أيوب: وكان يصلي؟!؛ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۷؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۵؛ تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۲۸۴؛ تاریخ دمشق، ج۴۱، ص۱۱۷.
  28. میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۵؛ تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۲۷۸؛ تاریخ الاسلام، ج۷، ص۱۰۸؛ تاریخ دمشق، ج۴۱، ص۱۱۸.
  29. سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۳۳؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۴، حدیث ۵۷۱۶.
  30. سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۳۳؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۴، حدیث ۵۷۱۶.
  31. الصواعق المحرقه، ج۲، ص۴۲۱؛ عكرمة ينادي به في السوق.
  32. تفسیر ابن ابی‌حاتم رازی، ج۹، ص۳۱۳۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج۶، ص۳۶۵؛ ج۵، ص۱۹۸ وقال عكرمة: من شاء باهلته أنها نزلت في أزواج النبي(ص).
  33. تفسیر ابن ابی‌حاتم رازی، ج۹، ص۳۱۳۳؛ تفسیر ابن کثیر، ج۶، ص۳۶۷؛ اسد الغابه، ج۳، ص۶۰۷؛ الدر المنثور، ج۵، ص۱۹۸.
  34. عزه نام زنی است که کثیر عاشق او شده بود.
  35. میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۶، حدیث ۵۷۱۶؛ تهذیب الکمال، ج۲۰، ص۲۹۰.
  36. مقدمۀ فتح الباری، ص۴۲۷.
  37. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: كُنَّا عِنْدَهُ وَ عِنْدَهُ حُمْرَانُ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مَوْلًى لَهُ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا عِكْرِمَةُ فِي الْمَوْتِ وَ كَانَ يَرَى رَأْيَ الْخَوَارِجِ وَ كَانَ مُنْقَطِعاً إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ(ع) فَقَالَ لَنَا أَبُو جَعْفَرٍ(ع) أَنْظِرُونِي‌حَتَّى أَرْجِعَ إِلَيْكُمْ فَقُلْنَا نَعَمْ فَمَا لَبِثَ أَنْ رَجَعَ فَقَالَ أَمَا إِنِّي لَوْ أَدْرَكْتُ عِكْرِمَةَ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ النَّفْسُ مَوْقِعَهَا لَعَلَّمْتُهُ كَلِمَاتٍ يَنْتَفِعُ بِهَا وَ لَكِنِّي أَدْرَكْتُهُ وَ قَدْ وَقَعَتِ النَّفْسُ مَوْقِعَهَا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا ذَاكَ الْكَلَامُ قَالَ هُوَ وَ اللَّهِ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ فَلَقِّنُوا مَوْتَاكُمْ عِنْدَ الْمَوْتِ شَهَادَةَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ الْوَلَايَةَ»؛ کافی، ج۳، ص۱۲۳، حدیث ۵؛ تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۸۷-۲۸۸، حدیث ۶؛ وسائل الشیعه، ج۲، ص۴۵۸، حدیث ۲۶۴۲.
  38. تنقیح المقال، ج۲، ص۲۵۶.
  39. مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۶۵؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۸۹.
  40. بحارالانوار، ج۳۷، ص۳؛ ج۴۲، ص۷۸؛ کمال الدین، ج۱، ص۴۲-۴۳؛ رجال کشی، ص۲۸۷.
  41. برخی نسبت این قصیده را به سید حمیری منکر شده‌اند و او را کیسانی مذهب می‌شمارند مروج الذهب، ج۳، ص۷۹ اما بزرگان شیعه وی را تجلیل می‌کنند و معتقدند که ایشان در گفتگو با امام صادق(ع) از عقیده خود دست کشید و به امامت امام صادق(ع) معتقد شد. ر.ک: سفینة البحار، ج۲، ص۴۲۷، ماده حمر.
  42. «... فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) لَوْ أَدْرَكْتُ عِكْرِمَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ لَنَفَعْتُهُ فَقِيلَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) بِمَا ذَا كَانَ يَنْفَعُهُ قَالَ يُلَقِّنُهُ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يُدْرِكْهُ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) وَ لَمْ يَنْفَعْهُ»؛ کافی، ج۳، ص۱۲۲، حدیث ۳؛ تهذیب الاحکام، ج۱، ص۲۸۸، حدیث ۶؛ من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۱۳۴؛ رجال کشی، ص۲۱۶؛ معجم رجال الحدیث، ج۱۲، ص۱۷۷، حدیث ۷۷۵۲؛ وسائل الشیعه، ج۲، ص۴۰۸، حدیث ۲۶۴۱.
  43. رجال کشی، ص۲۱۶.
  44. الخلاصة، ص۲۴۵.
  45. ورد حديث يشهد بأنه على غير الطريق، وحاله في ذلك ظاهر لا يحتاج إلى اعتبار رواية؛ تحریر طاووسی، ص۴۳۶؛ منتهی المقال، ج۴، ص۳۱۴.
  46. وإنه يفضل عليه ابن عباس وغيره؛ تنقیح المقال، ج۲، ص۲۵۶.
  47. سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۱.
  48. قال أحمد بن زهير سمعت يحيى بن معين يقول: إنما لم يذكر مالك عكرمة -يعني في الموطأ- قال: لأن عكرمة كان ينتحل رأي الصفرية...
  49. سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۱.
  50. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۵۳-۲۶۳.
  51. میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۲۶، حدیث ۳۹۴۲.
  52. ضحاك بن مزاحم إنما عرف بالتفسير، فأما رواياته عن ابن عباس وأبي هريرة وجميع من روي عنه، ففي ذلك كله نظر؛ الکامل فی الضعفاء، ج۴، ص۹۶؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۲۶، حدیث ۳۹۴۲؛ تهذیب الکمال، ج۱۳، ص۲۹۷؛ المغنی فی الضعفاء، ج۱، ص۴۹۴؛ الضعفاء الکبیر، ج۲، ص۲۱۸، حدیث ۹۴۴؛ تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۹۸، حدیث ۷۹۴.
  53. تهذیب الکمال، ج۱۳، ص۲۹۲.
  54. الجرح والتعدیل، ج۵، ص۳۶۶؛ تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۹۸، حدیث ۷۹۴.
  55. تهذیب الکمال، ج۱۳، ص۲۹۶؛ مشاهیر علماء الامصار، ج۱، ص۱۹۴، حدیث ۱۵۶۲.
  56. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۶۳.
  57. تابعي شهير، ضعيف، يروي عن ابن عباس وأبي سعيد الخدري وابن عمر... قال أبو حاتم: يكتب حديثه، ضعيف. قال سالم المرادي: كان عطية يتشيع... وقال أحمد بن حنبل: ضعيف الحديث... قال النسائي وجماعة: ضعيف؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۷۹، حدیث ۵۶۶۷.
  58. الموضوعات، ج۱، ص۱۱۴: فقد ضعفه الجماعة.
  59. الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۰۴؛ المنتخب من ذیل المذیل، ج۱، ص۱۲۸؛ الاعلام زرکلی، ج۴، ص۲۳۷.
  60. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۶۵.
  61. سیراعلام النبلاء، ج۵، ص۲۷۱؛ تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۹۳.
  62. المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۵۹، حدیث ۲۸۶.
  63. المغنی فی الضفعاء، ج۳، ص۳۸۵، حدیث ۵۰۲۸.
  64. تهذیب التهذیب، ج۸، ص۳۱۹؛ تحفة التحصیل فی ذکر رواة المراسیل، ج۱، ص۲۶۴. تدلیس به اندازه‌ای قبیح است که برخی در تقبیح آن گفته‌اند: «لأن أزنی أحب إلی من أن ادلس» اگر زنا کنم بهتر از آنست که در نقل روایت تدلیس کنم. ر.ک: الجرح والتعدیل، ج۱، ص۱۷۳؛ الفصول فی الاصول، ج۳، ص۱۸۹؛ رسائل ابن حزم، ج۳، ص۱۷۷.
  65. تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۵۶.
  66. تهذیب الکمال، ج۲۱، ص۳۵۷.
  67. الکامل فی الضعفاء، ج۱، ص۵۵؛ تهذیب التهذیب، ج۸، ص۳۱۷؛ سیر اعلام النبلاء، ج۵، ص۲۷۲.
  68. تدریب الراوی، ج۱، ص۱۶۹.
  69. تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۴۸.
  70. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۶۶.
  71. لم يزل الزهري مع عبدالملك، ثم مع هشام بن عبدالملك. وكان مع يزيد بن عبدالملك، وقد استقضاه؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۱۷۸.
  72. معرفه علوم الحدیث، ج۱، ص۹۹؛ تاریخ دمشق، ج۲۰، ص۵۹.
  73. «... وَ اعْلَمْ أَنَّ أَدْنَى مَا كَتَمْتَ وَ أَخَفَ مَا احْتَمَلْتَ أَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِيقَ الْغَيِّ بِدُنُوِّكَ مِنْهُ حِينَ دَنَوْتَ وَ إِجَابَتِكَ لَهُ حِينَ دُعِيتَ... جَعَلُوكَ قُطْباً أَدَارُوا بِكَ رَحَى مَظَالِمِهِمْ وَ جِسْراً يَعْبُرُونَ عَلَيْكَ إِلَى بَلَايَاهُمْ وَ سُلَّماً إِلَى ضَلَالَتِهِمْ دَاعِياً إِلَى غَيِّهِمْ سَالِكاً سَبِيلَهُمْ... احْذَرْ فَقَدْ نُبِّئْتَ وَ بَادِرْ فَقَدْ أُجِّلْتَ... أَ مَا تَرَى مَا أَنْتَ فِيهِ مِنَ الْجَهْلِ وَ الْغِرَّةِ وَ مَا النَّاسُ فِيهِ مِنَ الْبَلَاءِ وَ الْفِتْنَةِ... عَنْ كُلِّ مَا أَنْتَ فِيهِ حَتَّى تَلْحَقَ بِالصَّالِحِينَ... مَا لَكَ لَا تَنْتَبِهُ مِنْ نَعْسَتِكَ‌...»تحف العقول، ص۲۷۷-۲۷۵. این نامه از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار است و در درجۀ بالای فصاحت قرار دارد به همین جهت در منابع ذکر شده است. اما برخی منابع جهت مخفی ساختن فضایل و مناقب اهل بیت(ع) بدون ذکر نام نگارندۀ نامه فقط متن آن را نقل کرده‌اند. غزالی در احیاء العلوم ضمن اشاره به رفت و آمد زهری با دستگاه بنی امیه می‌نویسد: كتب إليه اخ له في الدين برادر دینی وی به او نوشت.
  74. تهذیب الکمال، ج۲۶، ص۴۲، حدیث ۵۶۰۶.
  75. منهاج السنة، ج۲، ص۲۸۲.
  76. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۶۸.
  77. الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۷۳؛ التاریخ الکبیر، ج۸، ص۱۴، حدیث ۱۹۷۶؛ الضعفاء عقیلی، ج۴، ص۲۳۹؛ الکامل فی الضعفاء ابن عدی، ج۶، ص۴۳۵؛ الضعفاء والمتروکین دارقطنی، ج۱، ص۲۳، حدیث ۵۲۸؛ الضعفاء والمتروکین ابن جوزی، ج۳، ص۱۳۶، حدیث ۳۴۰۳؛ المغنی فی الضعفاء، ج۲، ص۴۲۷، حدیث ۶۴۰۱؛ تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۲۴۹.
  78. الضعفاء عقیلی، ج۴، ص۲۴۰.
  79. الجرح والتعدیل، ج۸، ص۳۵۴؛ میزان الاعتدال، ج۴، ص۱۷۳؛ تاریخ دمشق، ج۶۰، ص۱۲۱؛ تهذیب الاسماء، ج۱، ص۶۵۰.
  80. الضعفاء والمتروکین لابن جوزی، ج۳، ص۱۳۷، حدیث ۳۴۰۳.
  81. الضعفاء والمتروکین لابن جوزی، ج۳، ص۱۳۶؛ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۶۸؛ تهذیب الکمال، ج۲۸، ص۴۴۵.
  82. مقدمۀ فتح الباری، ص۴۸۱؛ منهج النقد فی علوم الحدیث، ج۱، ص۱۱۲.
  83. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۷۰.
  84. عبیدالله بن عمر همان کسی است که هرمزان را کشت.
  85. الکامل فی الضعفاء، ج۳، ص۲۰۸؛ تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۲۸۹؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص۹۸، حدیث ۲۹۸۹.
  86. وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۱۰۹، حدیث ۳۳۵۶۷.
  87. تفسیر کبیر، ج۷، ص۱۴۸.
  88. الاتقان، ج۲، ص۴۹۹، حدیث ۶۳۹۸.
  89. الکاشف، ج۱، ص۶۲۸، حدیث ۳۱۹۶.
  90. الضعفاء والمتروکین، ج۱، ص۱۵، حدیث ۳۳۲.
  91. میزان الاعتدال، ج۲، ص۵۶۴، حدیث ۴۸۶۸.
  92. الضعفاء الصغیر، ج۱، ص۷۴، حدیث ۲۰۸؛ الجرح والتعدیل، ج۲، ص۲۸۵؛ ج۵، ص۵۹، ۲۳۳؛ الضعفاء اصفهانی، ج۱، ص۱۰۲، ۱۲۲؛ تقریب التهذیب، ج۱، ص۳۴۰، حدیث ۳۸۶۶؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص۵۶۴، حدیث ۴۸۶۸.
  93. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۷۱.