ام‌سلمه در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۰۵:۵۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث ام‌سلمه است. "ام‌سلمه" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

هند بنت ابی امیه معروف به "ام سلمه از همسران رسول اکرم (ص) است که در سال چهارم هجری، بعد از شهادت همسر اول خودف با آن حضرت ازدواج کرد. او از اول مسلمانانی است که به حبشه و مدینه هجرت کرد. آیه تطهیر در منزل ایشان نازل شده است و بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) همواره مدافع اهل بیت (ع) از جمله در داستان فدک و جنگ جمل بود.

نسب ام سلمه

هند بنت ابی امیه معروف به "ام سلمه، نام او هند[۱] و به نقلی رمله بود[۲]. او دختر ابی امیة بن مغیرة بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم بود[۳]. نام پدرش حذیفه[۴] و به قولی سهیل[۵] و ملقب به زادالرکب بود؛ چرا که یکی از بخشنده‌ترین مردم عرب و در بخشش شهره عام و خاص بود[۶]. او بدون رفیق سفر نمی‌کرد. همیشه با خود آن قدر زاد و توشه بر می‌داشت که حتی رفیقش را نیز کفایت می‌کرد[۷]. مادر او، عاتکه بنت عامر بن ربیعه کنانی[۸] و دختر عموی ابوجهل[۹] و خالد بن ولید بود[۱۰].[۱۱]

ام سلمه پیش از هجرت در خانواده‌ای شریف در مکه متولد شد؛[۱۲] اما زمان ولادتش به طور دقیق مشخص نیست. با توجه به تاریخ وفات و طول عمرش می‌توان حدس زد که ۲۰ سال و اندی پیش از هجرت به دنیا آمده است[۱۳].

اسلام آوردن ام سلمه

ام‌سلمه از نخستین زنانی بود که مسلمان شد. نخست همسر ابی‌ سلمه عبدالله بن عبدالأسد بن هلال مخزومی[۱۴]، پسر عمه[۱۵] و برادر رضاعی[۱۶] پیامبر(ص) بود. این دو از اول مسلمانانی بودند که به حبشه هجرت کردند[۱۷] و در آنجا دخترشان، زینب متولد شد[۱۸]. پس از مدتی به مکه بازگشتند و از آنجا به مدینه هجرت کردند[۱۹]. گفته‌اند وی اول زنی بود که به مدینه هجرت کرد[۲۰].[۲۱]

ام سلمه و هجرت به مدینه

ام سلمه می‌گوید: “هنگامی که تصمیم گرفتیم به مدینه هجرت کنیم، شوهرم مرا بر شتر سوار کرد و فرزندم سلمه را در دامنم نهاد و مهار شتر را گرفته، حرکت کردیم. اقوام من سر راه ما آمده و به ابوسلمه گفتند: تو اختیار خود را داری ولی نمی‌گذاریم این زن را با خود هر روز از شهری به شهر دیگری ببری، پس افسار شتر را از دست شوهرم گرفته و مرا با فرزندم بازگرداندند. از طرفی، بستگان ابوسلمه گفتند: ما هم راضی نیستیم فرزندمان نزد شما باشد؛ به این ترتیب فرزندم را از من گرفتند و ابوسلمه هم تنها به مدینه رفت.

پس از این ماجرا هر روز به ابطح می‌آمدم و در فراق شوهر و فرزندم گریه و زاری می‌کردم، تا اینکه حدود یک سال به همین صورت گذشت. روزی یک نفر از بستگانم وقتی حال مرا دگرگون دید، به دیگر بستگانم گفت: "شما چرا میان او و فرزند و شوهرش جدایی انداخته‌اید؟" در این هنگام، بستگانم گفتند: اگر می‌خواهی نزد شوهرت بروی، آزاد هستی و فامیل ابوسلمه هم فرزندم را به من بازگرداندند.

آنگاه شتری تهیه کردم و به همراه فرزندم راه مدینه را در پیش گرفتم، در حالی که موجود زنده‌ای جز شترمان همراه ما نبود. وقتی به منزل تنعیم رسیدم عثمان بن طلحه (از بزرگان مکه و کلید دار خانه کعبه) مرا دید و گفت: "ای دختر ابوامیه! به کجا می‌روی؟" گفتم: می‌خواهم به مدینه نزد شوهرم بروم. او پرسید: کسی همراه تو هست؟ گفتم: جز خدا و این طفل کسی را ندارم. او گفت: "عجب! چگونه پیاده خواهی شد؟" پس از همان جا مهار شتر مرا گرفت و با من به سوی مدینه حرکت کرد. به خدا قسم، تا جایی که من می‌شناسم در عرب بزرگوار‌تر از وی ندیدم. هرگاه به منزلی می‌رسیدیم شتر را می‌خوابانید، سپس خود در عقب درختی پنهان می‌شد تا من پیاده شوم و آنگاه به شتر رسیدگی می‌کرد و دور از ما در سایه درختی می‌خوابید. هنگام حرکت نیز شتر را آماده ساخته و نزدیک من می‌خوابانید و خود در محلی پنهان می‌شد تا من خود سوار شوم و لباس‌هایم را مرتب نمایم، سپس مهار شتر را می‌گرفت و به راه می‌افتاد. پیوسته این کارها را انجام می‌داد تا اینکه در نزدیک مدینه به قریه بنی عمرو بن عوف رسیدیم، پس گفت: "شوهر تو در این قریه است. من هم نزد ابوسلمه رفتم و عثمان بن طلحه به مکه برگشت".

ام سلمه همواره می‌گفت: خانواده‌ای را سراغ ندارم که به اندازه خاندان ابوسلمه در راه اسلام رنج کشیده باشند و همسفری به بزرگواری و شرافت عثمان بن طلحه ندیدم. گویند این اولین هودجی بود که از مکه به مدینه هجرت کرد[۲۲].

ام سلمه وقتی به مدینه وارد شد خود را دختر ابی‌امیة بن مغیره مخزومی معرفی کرد ولی مردم حرف او را قبول نکردند تا آنکه گروهی از آنان که می‌خواستند به حج بروند به ام سلمه گفتند: آیا برای خویشان خود نامه نمی‌نویسی؟ ام سلمه نامه‌ای برای خویشانش نوشت و به آنها داد؛ هنگامی که آنان به مدینه بازگشتند سخن ام سلمه را قبول کردند و این باعث فزونی احترام او شد[۲۳].[۲۴]

شهادت ابوسلمه همسر ام سلمه

در جنگ احد ابوسلمه بر اثر تیری که ابوسلمه[۲۵] یا ابواسامه[۲۶] به بازویش زد زخمی شد؛ از این‌رو، پس از جنگ احد، به مدت یک ماه برای معالجه زخمش در مدینه ماند تا اینکه نسبتاً بهبود یافت. سپس به فرمان رسول خدا(ص) در سی و پنجمین ماه محرم از هجرت، به فرماندهی گروهی از مسلمانان منسوب و برای هجوم به بنی‌اسد عازم قطن شد[۲۷]. پس از مأموریت به مدینه، در هشتم صفر سال چهارم هجری، زخم‌هایش سرباز کرد و بر اثر آن، در هشتم جمادی الآخر همان سال درگذشت[۲۸].

ام‌سلمه، از وی، صاحب چهار فرزند شده بود: سلمه، عمر، دره و زینب[۲۹]. نام زینب، "بره" بود، و زمانی که با عنوان ربیبه وارد خانه پیامبر(ص) شد، حضرت، او را زینب نامید[۳۰].[۳۱]

ام سلمه و ازدواج با پیامبر(ص)

روزی ام سلمه به ابوسلمه گفت: “من از پیامبر(ص) شنیدم که می‌فرمود: " وقتی همسر زنی از دنیا می‌رود و آن زن بعد از مرگ همسرش ازدواج نمی‌کند و هم چنین وقتی مردی، همسرش از دنیا می‌رود و او بعد از وی ازدواج نمی‌کند، در حالی که آن دو از اهل بهشت باشند، خداوند آن دو را در بهشت به هم می‌رساند". پس با هم عهد ببندیم که نه من بعد از تو ازدواج کنم و نه تو بعد از من”. ابوسلمه گفت: “اگر حرفی به تو بگویم از من اطاعت می‌کنی؟” ام سلمه گفت: “بله”. ابوسلمه گفت: “وقتی من از دنیا رفتم تو ازدواج کن” و دعا کرد خداوند شوهری بهتر از خودش را نصیب او کند[۳۲].

پس از آنکه ام سلمه به مدینه رفت، شوهرش ابوسلمه در جنگ احد مجروح شد و پس از هشت ماه به علت همان زخم از دنیا رفت. ام سلمه هنگام مرگ شوهرش بی‌تابی می‌کرد، ابوسلمه برای آرام کردن او روایت زیر را که از رسول خدا(ص) شنیده بود، برایش نقل کرد: «اذا اصابت احدکم مصیبة فلیقل انا لله و انا الیه راجعون اللهم عندک احتسب مصیبتی فأجرنی بها و ابدلنی خیرا منها»؛ هرگاه مصیبتی به یکی از شما رسید، پس باید بگوید «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ». خدایا! این مصیبت را در راه تو به حساب می‌آورم، پس به خاطر آن به من پاداش بده و بهتر از آنرا به من عنایت فرما[۳۳].

ام سلمه می‌گوید: “این جمله را گفتم و دعا کردم اما با خود می‌گفتم چه کسی بهتر از ابوسلمه نصیبم خواهد شد تا اینکه ابوبکر و عمر از من خواستگاری کردند اما نپذیرفتم[۳۴]، پس پیامبر اسلام(ص)، حاطب بن ابی‌بلتعه[۳۵] را برای خواستگاری من برای خودشان فرستادند، در جواب گفتم: به رسول خدا(ص) بگویید اولاً، سن من بالا رفته است و از جوانی گذشته‌ام؛ ثانیاً، من زنی بچه‌دار هستم و اگر ازدواج کنم بچه‌هایم بی سرپرست خواهند شد؛ ثالثاً، از بستگان من کسی حاضر نیست عقد مرا به عهده بگیرد و رابعاً، من زنی غیور و بی اندازه حسود هستم و می‌ترسم نتوانم از عهده وظایف برآیم. رسول اکرم در پاسخ فرمودند: "اولاً، "به لحاظ سن، من از تو مسن‌ترم. پس بر زن عیب نیست با مردی ازدواج کند که به لحاظ سن، از او مسن‌تر است؛ ثانیاً فرزندانت را تو خود سرپرستی خواهی نمود؛ ثالثاً، بستگانت چه حاضر باشند و چه غایب، با پیشنهاد من مخالفت نخواهند کرد و رابعاً، دعا می‌کنم تا خدا حسادت را از دل تو ریشه‌کن کند”.

وقتی که جواب رسول خدا(ص) به ام سلمه رسید، به پسر بزرگش (عمر) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، گفت: “برخیز و مرا به ازدواج پیامبر(ص) درآور”. این ازدواج در ماه شوال سال چهارم هجری واقع شد[۳۶]. حضرت، خود خطبه عقد را جاری فرمود[۳۷]. گفته‌اند نجاشی، مهریه او را که چهارصد دینار بود، هنگام عقد پرداخت کرد[۳۸]. پیامبر(ص) بالشتی با لایه‌ای از لیف خرما و قدح و کاسه و دستاسی را مهریه‌اش قرار داد[۳۹][۴۰].

ام‌سلمه نقل کرده است: "وقتی حضرت(ص) مرا عقد کرد، از خانه خودم به حجره همسر مرحومش، زینب دختر خزیمه که به ام‌المساکین معروف بود رفتم. در آن خانه، جوال کوچکی بود. درون آنرا نگاه کردم دیدم مقدار کمی جو در آن است. دستاس و کاسه و دیگچه‌ای هم بود و چون به آن دیگ نگریستم، اندکی پیه و چربی بود. جو را برداشتم و دستاس کردم و در کاسه ریختم و همان چربی اندک را خورش قرار دادم و این، خوراک پیامبر(ص) و همسرش در شب عروسی بود"[۴۱].

او هفت سال با آن حضرت زندگی کرد[۴۲]؛ اما از ایشان دارای فرزندی نشد[۴۳]. وی پس از وفات پیامبر(ص) نیز روزگاری دراز زنده بود[۴۴].

علاقه پیامبر(ص) به ام سلمه

عروه می‌گوید: “به عایشه گفتم: خاله جان! کدام یک از همسران رسول خدا(ص) در نظر او برگزیده‌تر و محبوب‌تر بودند؟ او گفت: من در این باره زیاد نیندیشیده‌ام ولی به هر حال زینب دختر جحش و ام سلمه در نظر رسول خدا(ص) منزلت ویژه‌ای داشتند و آن دو محبوب‌ترین زنان آن حضرت بودند"[۴۵].

ام سلمه می‌گوید: "وقتی رسول خدا(ص) با من ازدواج کرد، دستاس و زیرانداز آن را آماده کردم و اندک جوی را که در خانه بود آرد کردم و با اندک دنبه‌ای آمیختم. رسول خدا(ص) نیز شب را در خانه من گذراند و صبح به من فرمود: "تو در نظر شوهرت محترم و کریم هستی؛ اگر می‌خواهی، هفت روز پیش تو بمانم. البته اگر هفت روز پیش تو بمانم پیش دیگر همسرانم نیز هفت روز خواهم ماند"[۴۶].

پس از اینکه رسول خدا(ص) با ام سلمه ازدواج کرد به او فرمود: “من مقداری مشک و حله‌ای را برای نجاشی هدیه فرستاده‌ام ولی چنین می‌بینم که نجاشی از دنیا رفته است و هدیه‌ای که برای او فرستاده‌ام به خودم بازگردانده می‌شود و هرگاه به دستم رسید مال تو خواهد بود”. همان‌گونه که پیامبر(ص) فرموده بود نجاشی از دنیا رفته بود و هدیه آن حضرت به خودشان بازگردانده شد. رسول خدا(ص) به هر یک از همسران خویش مقداری مشک داد و باقی مانده آن و حله را به ام سلمه بخشید[۴۷][۴۸].

ام سلمه و حضور در جنگ‌ها

ام سلمه می‌گوید: "من در جنگ خندق در تمام مدت همراه رسول خدا(ص) بودم و با آنکه هوا بسیار سرد بود پیامبر(ص) خود نیز در خندق پاسداری می‌دادند. شبی ایشان را دیدم که برخاستند و مدتی نماز خواندند، سپس از خیمه خود بیرون رفته و ساعتی دیده‌بانی کردند”[۴۹].

وی در غزوات مریسیع[۵۰]، بنی‌قریظه[۵۱]، خیبر[۵۲]، حدیبیه[۵۳]، فتح مکه[۵۴] و طائف[۵۵] همراه رسول خدا(ص) و در حجه‌الوداع[۵۶] نیز حاضر بود. او هفت سال با آن حضرت زندگی کرد[۵۷]؛ اما از ایشان دارای فرزندی نشد[۵۸]. وی پس از وفات پیامبر(ص) نیز روزگاری دراز زنده بود[۵۹].

ام سلمه و آیه تطهیر

ام سلمه می‌گوید: “آیه ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۶۰]، در خانه من و در روزی که پذیرایی پیامبر(ص) با من بود، نازل شده است و در آن زمان هفت نفر در خانه بودند: جبرئیل، میکائیل، رسول الله(ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) و من که کنار در بودم. زمانی که پیامبر(ص) در خانه من بود، فاطمه، علی، حسن و حسین(ع) را خواند و جبرئیل هم آمد؛ پس کساء خیبری را بر ایشان پوشانید و سپس فرمود: "خدایا! اینان خانواده من هستند، «اللهمَّ أَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً»؛ خدایا! پلیدی را از اینان دور ساز و ایشان را پاک گردان". من گفتم: یا رسول الله! من هم از اهل بیت شمایم؟ حضرت فرمود: "ام سلمه، عاقبت تو به خیر و سعادت است و تو از زن‌های رسول خدایی".

جبرئیل گفت: یا محمد! درباره خود و علی و فاطمه و حسن و حسین بخوان: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۶۱].[۶۲].

حمایت از وصی رسول خدا(ص)

ام‌سلمه پس از خدیجه (س)، بهترین زنان پیامبر به شمار می‌آید. ایشان پس از وفات حضرت(ص) بر عهد خود باقی ماند و تغییر و تغیّری در او حاصل نشد و همان طور که خدا امر کرده بود در خانه‌اش به سر می‌برد[۶۳]. او به وصی رسول خدا(ص) کمک و از مواضعش دفاع می‌کرد و دشمنانش را می‌راند[۶۴]. او پیش و پس از جنگ جمل، احتجاجاتی قوی با عایشه کرد[۶۵]. وی در زمان جنگ جمل و راه‌اندازی خون‌خواهی عثمان در مکه بود و می‌گفت: "ای مردم! شما را به تقوای الهی امر می‌کنم. اگر از علی(ع) تبعیت کردید، پس بدان راضی خواهید شد. به خدا قسم کسی بهتر از او در زمان شما ندیدم"[۶۶]. ایشان پس از حرکت طلحه و زبیر و عایشه به سوی بصره، نامه‌ای به حضرت علی(ع) نوشت و در آن، خروجشان را به اطلاع حضرت رساند. در این نامه آمده است: ".. اما بعد طلحه و زبیر و عایشه قصد سوئی دارند. آنها همراه عبدالله بن عامر به سوی بصره خارج شدند و گمان می‌کنند عثمان، مظلوم کشته شده است و خون عثمان را طلب می‌کنند. خداوند، کار ایشان را از تو کفایت کند و شرشان را به خودشان برگرداند؛ ان شاء‌الله. به خدا قسم! اگر نهی خداوند در خروج زنان از خانه‌هاشان و وصیت رسول خدا(ص) در زمان وفاتش نبود، هر آینه شخصاً با تو می‌آمدم؛ ولی فرزندم عمرو بن ابی‌سلمه را که از بهترین مردم نزد رسول خدا(ص) بود نزد تو فرستادم[۶۷] تا در خدمت شما باشد". حضرت(ع) نیز ام‌سلمه را مورد ستایش قرار داد و عمل او را ستود[۶۸].

ایشان افزون بر این نامه، پسرش سلمه را نیز به سوی حضرت فرستاد تا با دشمنانش بجنگد[۶۹]. پسر دیگر او، عمر نیز والی حضرت در فارس و بحرین بود[۷۰] و همراه حضرت(ص) در جنگ جمل می‌جنگید[۷۱]. از بیهقی نقل شده است که چون عایشه پس از رجوعش از جنگ جمل به ام‌سلمه وارد شد. ام‌سلمه قسم یاد کرد به علت جنگ با علی بن ابی‌طالب(ع) هرگز با او صحبت نکند[۷۲].[۷۳]

ام سلمه و مناظره با عایشه

هنگامی که طلحه و زبیر تصمیم گرفتند بیعت با علی(ع) را بشکنند و علیه او قیام کنند، به مکه نزد عایشه، همسر پیامبر اسلام(ص) رفته و او را تحریک کردند که با ایشان حرکت کند. عایشه در جواب آنها گفت: “اگر ام سلمه، همسر دیگر پیامبر(ص) بپذیرد من هم می‌پذیرم؛ زیرا موقعیت ام سلمه بهتر از من است”. پس حرکت کرد و به سوی منزل ام سلمه آمد. ام سلمه از دیدن وی شاد شد و از او پرسید: چه شده است که به دیدن من آمده‌ای؟!

عایشه گفت: “طلحه و زبیر می‌گویند امیرالمؤمنین عثمان مظلوم کشته شد”. ام سلمه گفت: “عایشه! دیروز او را کافر می‌خواندی! چه شده امروز او را امیرالمؤمنین می‌دانی و از کشته شدن مظلومانه او خبر می‌دهی؟ تو چه می‌خواهی و چه نقشه ای کشیده‌ای؟”. عایشه گفت: “تصمیم دارم برای اصلاح امت محمد خروج کنم. اگر تو هم با من همراهی کنی امید است خدا کار این امت را اصلاح کند”.

ام سلمه آهی کشید و گفت: “عایشه! چه می‌گویی؟ خروج کنم با آنکه از پیامبر(ص) خدا پیشاپیش مطلبی را شنیده‌ام؟ تو را به خدایی که راست و دروغ تو را می‌داند قسم می‌دهم به یاد داری روزی را که رسول خدا(ص) در خانه تو بود و نوبت پذیرایی او با تو بود و من در خانه خود حریره‌ای پختم و به خانه تو آوردم، پس رسول خدا(ص) فرمود: " روزگاری نمی‌گذرد که سگ‌های حوأب (نام برکه‌ای در عراق) بر یکی از زن‌های من که به پشتیبانی جمعیت ستمکاری خروج کرده، حمله می‌کنند و به طرف او پارس می‌کنند؟ "من از شنیدن این جمله بر خود لرزیدم و کاسه از دستم افتاد، رسول خدا(ص) به من فرمود: ام سلمه! چه شده است؟" گفتم: یا رسول الله! چگونه بر خود نلرزم و ظرف از دستم نیفتد، زیرا چه اطمینانی است که آن زن من نباشم؟ آنگاه تو بر گفته من خندیدی، پیامبر(ص) متوجه تو شد و فرمود: "می‌خندی؟! گمان می‌کنم آن زن تو باشی. تو را به خدا سوگند، به یاد داری در یکی از مسافرت‌ها شبی در راه بودیم و پیامبر(ص) بین من و علی بن ابی طالب در حرکت بود و برای ما حدیث می‌فرمود، آنگاه تو شترت را بین او و علی بن ابی طالب(ع) راندی و میان او و رسول خدا(ص) فاصله‌ای ایجاد شد و پیامبر(ص) با تازیانه‌ای که در دست داشت به سر و صورت شتر تو کوبید و فرمود: " آری، گرفتاری علی از دست تو یک روز و دو روز نیست و آزارت یک بار و دو بار نیست. ولی آگاه باش او دشمنی ندارد مگر منافق دروغ‌گو”.

تو را به خدا سوگند، به یاد داری در آخرین بیماری رسول خدا(ص)، پدر تو، ابوبکر و عمر وارد شدند و احوال پیامبر(ص) را پرسیدند، و سپس رسول خدا(ص) از مرگ خود خبر داد. آنها پرسیدند: مرگ، حتمی است؟ پیامبر(ص) فرمود: "آری حتمی است". سپس پرسیدند: آیا کسی را خلیفه و جانشین خود قرار داده‌ای؟ پیامبر(ص) فرمود: "خلیفه من کسی است که کفش مرا می‌دوزد" و هنگامی که از خانه بیرون آمدند، علی(ع) را دیدند که کفش‌های پیامبر(ص) را اصلاح می‌کند”.

آن‌گاه ام سلمه گفت: “عایشه! آیا علیه علی خروج کنم با وجود آن مطالبی که از پیامبر(ص) درباره وی شنیده‌ایم؟” پس عایشه هم به طلحه و زبیر پیام فرستاد که من خواسته شما را نمی‌پذیرم؛ ولی نیمه‌های شب صدای شترانی که در حال کوچ بودند شنیده شد[۷۴].

هنگامی که ام سلمه شنید عایشه تصمیم دارد علیه علی بن ابی‌طالب(ع) قیام کند و سخنان او بی‌اثر بود، با فرستادن نامه‌ای او را از حرکت نهی کرد و مطالبی را به او گوشزد نمود تا شاید بتواند او را بازدارد؛ ترجمه نامه ام سلمه این‌گونه است: “عایشه! تو حریم رسول خدایی، پس احترام این حریم را نشکن و پرده حرم را پاره مکن و از حکم قرآن که به نشستن در خانه دستور داده، خارج نشو؛ پس تو خود را در دیدگاه دیگران قرار مده.

پیامبر تو را دید و شناخت و اگر چنین کاری (قیام علیه علی(ع)) روا بود آنرا به تو می‌فرمود، نه آنکه تو را از آن بازدارد. پس آنچه را دستور داده انجام بده و از مخالفت وی بترس و گفته‌های رسول خدا را یاد کن؛ آنچه درباره آواز سگان حوأب فرمود را به خاطر داشته باش و جمله ما للنساء و للغزو زنان را با جهاد چه‌کار، را فراموش مکن. پیامبر تو را از تاخت و تاز در شهرها بازداشت و اگر ستون اسلام انحرافی بیابد زنان نمی‌توانند آنرا برطرف کنند، و اگر رخنه و شکافی پیدا کند زنان نمی‌توانند آنرا مرمت کنند. آنچه برای زنان پسندیده است آن است که چشم از نامحرم بپوشند و خود را از شدت حیا بپوشانند و رفت و آمد خود را کم کنند.

اگر رسول خدا را در این صحرا و یا در یکی از منازل بین راه ملاقات کنی چه خواهی گفت با آنکه پرده‌اش را دریدی؟ کارهایت بر خدا پوشیده نیست و بر پیامبر(ص) وارد خواهی شد. به خدا قسم، اگر کارهای تو را من انجام داده بودم و به من می‌گفتند به بهشت وارد شو، به خاطر این پرده‌دری از رسول خدا(ص) شرمگین بودم، پس، از خدا بترس و خانه‌ات را حصار خود، و قبرت را پشت پرده خانه‌ات قرار بده تا با این حال رسول خدا(ص) را ملاقات کنی که با این عمل خدا را اطاعت کرده و با نشستن در خانه دین را یاری نموده ای”. عایشه در پاسخ گفت: “چنین نیست که تو تصور کرده‌ای، اکنون که امت دو دسته شده و پرچم مخالفت را برافراشته‌اند من قیام می‌کنم تا شاید میان آنها صلح ایجاد کنم و آتش فتنه را فروبنشانم”[۷۵].

ام سلمه و دفاع از اهل بیت(ع)

ام سلمه تا لحظه مرگ همواره نسبت به خاندان پیامبر(ص) عشق می‌ورزید و از روی ایمان و علاقه‌ای که به خاندان رسالت داشت، بی‌پروا از ولایت و امامت امیرمؤمنان(ع) و اهل بیت پیامبر(ع) دفاع می‌کرد و حقایقی را که به صورت حدیث یا شأن نزول آیات ولایت در مقام امامان معصوم و پیشوایان راستین اسلام به یاد داشت، در جامعه خفقان‌زده پس از رحلت پیامبر و فضای مسموم آن دوران، بازگو می‌کرد و از گفتن حقایق و بیان فضایل امام علی(ع) و فرزندانش دریغ نمی‌ورزید.

پس از آنکه حضرت زهرا(س) خطبه طولانی را برای پس گرفتن فدک بیان کرد و ابوبکر از آن حضرت شاهد خواست، ام سلمه برخاست و با این بیان بر ابوبکر اعتراض کرد: “ای ابوبکر آیا درباره فاطمه، دختر رسول خدا(ص) چنین گفتاری سزاوار است؟! به خدا سوگند؛ او حوریه‌ای است به صورت بشر؛ به خدا او در دامان پرهیزکاران تربیت شده و پیوسته در حمایت ملائکه آسمان‌ها بوده و در دامان مادرانی پاک رشد نموده است؛ بنابراین او بهترین و برترین تربیت یافتگان است. آیا گمان می‌کنید پیامبر(ص) میراثش را بر او حرام کرده و به او اطلاع نداده است؟ با آنکه خدا به او دستور داده ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۷۶]. یا آنکه تصور می‌کنی پیامبر(ص) به فاطمه اطلاع داده و او با امر پدر مخالفت کرده و آنچه را که حق او نیست، می‌خواهد؛ با آنکه او بهترین و سیده زنان عالم و هم پایه مریم، دختر عمران است و کسی است که با پدرش، مقام رسالت پایان یافته است. به خدا سوگند، پیامبر(ص) نه از سرما و گرما بر زهرا(س) ناراحت بود و پیوسته دست راستش را بالین وی و دست چپش را روپوش او قرار می‌داد. ابوبکر! دست نگهدار، زیرا پیامبر(ص) کارهای شما را می‌بیند و روزی را که نزد خدا می‌روی، به خاطر بیاور؛ وای بر شما که به زودی نتیجه کردارتان را خواهید دید”.

راوی می‌گوید: ابوبکر به جهت این اعتراض، حقوق یک سال ام سلمه را از بیت المال قطع کرد[۷۷].[۷۸].

عبدالله بن سنان می‌گوید: “از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: " زنی از انصار دوستدار ما اهل بیت بود و بسیار از حال ما می‌پرسید. یک روز که قصد دیدار ما را داشت عمر بن خطاب او را دید و به او گفت: " ای پیر زن انصاری! کجا می‌روی؟ " او در پاسخ گفت: "به سوی خاندان محمد می‌روم تا بر ایشان سلام کنم و پیمان خود را با آنها تازه کنم و حقشان را به جا آورم". عمر به او گفت: "وای بر تو، آنها امروز بر تو و ما حقی ندارند، آنها در روزگار پیامبر(ص) حق داشتند ولی امروز دیگر حقی ندارند، پس بازگرد". آن زن بازگشت و نزد ام سلمه رفت. ام سلمه به او گفت: "چرا دیر آمدی؟" او در پاسخ گفت: "در راه، عمر بن خطاب را دیدم" و آنچه را عمر گفته بود به ام سلمه گفت. ام سلمه به او گفت: "عمر دروغ گفته است، حق خاندان محمد(ص) تا روز قیامت همچنان واجب خواهد بود"[۷۹].

روزی به ام سلمه، خبر رسید یکی از موالیانش (غلامانش) به علی(ع) بد می‌گوید. او را خواست و به او گفت: "فرزندم، به من خبر رسیده که تو به علی(ع) بد می‌گویی؟" او گفت: "آری". ام سلمه گفت: "مادرت در عزایت بگرید، بنشین تا حدیثی را که از رسول خدا(ص) درباره علی(ع) شنیده‌ام برایت بگویم تا دیگر این کار را نکنی". پس از خواندن حدیث، غلام ام سلمه گفت: "عقده دلم را گشودی، خدا به تو خیر دهد. به خدا دیگر هرگز به علی(ع) ناسزا نخواهم گفت"[۸۰][۸۱].

شخصیت وجودی ام‌سلمه

وی پس از حضرت خدیجه(س) از لحاظ فهم از کامل‌ترین زنان پیامبر(ص) و راجح‌ترینشان به لحاظ عقل و تمام‌ترینشان از نظر مشورت و طیب‌ترینشان از لحاظ اخلاق بود و به علت فطانت، حکمت، تدبیر و بصیرتش او را مثال می‌زدند[۸۲]. بیان حضرت(ص) در حدیبیه، اشاره‌ای است به وفور عقل و رأی درستش[۸۳]. رسول خدا(ص) بعد از نوشتن عهد نامه حدیبیه به اصحاب خود فرمود: “قربانیان خود را ذبح کنید و سرهایتان را بتراشید”. اصحاب خودداری کرده گفتند: چگونه قبل از طواف خانه و سعی بین صفا و مروه قربانی کنیم؟ حضرت سخت اندوهناک شد و اندوه خود را با ام سلمه در میان گذاشت. ام سلمه گفت: “یا رسول الله! شما خودت قربانی کن و سر را بتراش”. رسول خدا(ص) نیز چنین کرد، پس مردم هم با یقین و یا با تردید، قربانی کردند[۸۴]

عذر ام سلمه برای رسول خدا(ص) در امر ازدواج نیز دلیلی دیگر است بر کمال عقل و حسن ادبش و اینکه او سنجیده عمل می‌کرد[۸۵].[۸۶].

شخصیت روایی

ام سلمه احادیث فراوانی از پیامبر(ص) نقل کرده است و کتاب‌های اهل سنت نوشته‌اند که “مسند” او سیصد و هفتاد و هشت حدیث دارد، اما چنین فهرستی از احادیث نقل شده از ام سلمه در منابع شیعه تهیه و منتشر نشده است. همچنین او از حضرت فاطمه(س) حدیث روایت کرده است و گروهی از او حدیث شنیده‌اند که نام آنان در منابع آمده است. اکثر روایات مربوط به سفیران قریش در حبشه و مناظرات ایشان با جعفر بن ابی طالب در حضور نجاشی از طریق ام سلمه نقل شده است[۸۷]. بعضی روایات نیز از امام باقر(ع) در این باره نقل شده است[۸۸].

پسرانش سلمه، عمر و دخترش زینب و برادرش عامر و برادرزاده‌اش مصعب بن عبدالله از او روایت کرده‌اند، موالیانش، عبدالله بن رافع، نافع، سفینه، پسرش، ابوکثیر و خیره، مادر حسن بصری نیز از او روایت کرده‌اند، همچنین صحابه‌ای چون صفیه بنت شیبه، هند بنت حارث، قبیصه بنت ذؤیب و عبدالرحمن بن حارث. از تابعین نیز، ابوعثمان نهدی، ابووائل، سعید بن مسیّب، ابوسلمه، حمید پسر عبدالرحمن بن عوف، عروه، ابوبکر بن عبدالرحمن، سلیمان بن یسار و دیگران، از او روایت نقل کرده بودند[۸۹].[۹۰]

برخی از این روایات عبارت‌اند از:

  1. روزی عبدالرحمان بن عوف نزد ام سلمه آمد و گفت: “ای مادر! من از زیادی اموالم می‌ترسم؛ زیرا امول من از همه قریش زیادتر است و می‌ترسم باعث هلاکت اخروی من شود”. ام سلمه به او گفت: “پسرک من، انفاق کن که از رسول خدا(ص) شنیدم بعضی از اصحاب و یاران من (به جهت کارهایی که انجام می‌دهند) پس از مردن مرا نخواهند دید!”. عبدالرحمان در راه بازگشت، به عمر بن خطاب برخورد و گفته ام سلمه را برای او نقل کرد. عمر شتابان نزد ام سلمه آمد و گفت: “مادر! آیا چنین مطلبی را از پیامبر(ص) شنیده‌ای و آیا من از آن افرادم؟” ام سلمه گفت: “نمی‌دانم، اما پس از تو به کسی اطمینان نمی‌دهم که از این افراد نباشد” [۹۱].
  2. عمر، پسر ام سلمه، نقل می‌کند مادرم گفت: روزی رسول اکرم(ص) با علی(ع) به خانه من تشریف آورد و پوست گوسفندی خواست و بر این پوست مطالبی نوشت تا آنکه پوست ساق هم از نوشته پر شد، سپس آنرا به من داد و فرمود: “پس از من هر که با دادن این نشانه‌ها آنرا از تو خواست، آنرا به وی بسپار”. پس از مدتی پیامبر(ص) رحلت کرد و مردم با ابوبکر بیعت کردند. پس مادرم به من گفت به مسجد برو و ماجرا را به من خبر بده. من نیز به مسجد رفتم و دیدم ابوبکر به منبر رفته، خطبه خواند و پس به خانه خود بازگشت. وقتی که عمر خلیفه شد مادرم همان کار را از من خواست و در زمان خلافت عثمان نیز همان کار را به من گفت. روزی که مردم با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت می‌کردند، من هم به مسجد آمده و میان جمعیت نشستم. پس از آنکه علی(ع) از منبر پایین آمد، مرا دید و به من فرمود: “برو از مادرت اجازه بگیر، می‌خواهم او را ملاقات کنم”. من نزد مادرم آمده و گفتم: امیرالمؤمنین می‌خواهد شما را ببیند. او گفت: “من هم منتظر او بودم!” علی(ع) وارد شد و فرمود: “ام سلمه آن امانت را با این نشانه‌ها به من بده”. پس مادرم برخاست و از میان صندوق کوچکی آن امانت را بیرون آورد و به آن حضرت سپرد؛ سپس به من گفت: “فرزندم! دست از او بر مدار که پس از پیامبر(ص) امامی جز او سراغ ندارم”[۹۲].
  3. مفضل بن عمر می‌گوید: “امام صادق(ع) در پایان حدیثی طولانی فرمود: "پیامبر خدا(ص) به ام سلمه فرمودند: " ای ام سلمه! گفتار مرا بشنو و گواه باش که علی بن ابی طالب(ع) در دنیا و آخرت برادر من است؛ ای ام سلمه! بشنو و شاهد باش که علی بن ابی طالب(ع) در دنیا و آخرت قائم مقام من است. ای ام سلمه! از من بشنو و گواه باش که علی بن ابی طالب(ع) پرچمدار من در دنیا و حامل پرچم حمد است در آخرت؛ ای ام سلمه! از من بشنو و گواهی بده که علی بن ابی طالب وصی و جانشین من بعد از من و در هم کوبنده دشمنان من و حامی و حافظ شرف حوض من است. ای ام سلمه! گفتار مرا بشنو و گواه باش که علی بن ابی طالب(ع) از سالار مسلمانان و امام تقوا پیشگان و رهبر دست و رو سپیدان و کشنده ناکثین و مارقین و قاسطین است". ام سلمه گفت: "ای پیامبر خدا(ص)! ناکثان چه افرادی هستند؟" پیامبر(ص) فرمود: "آنان که در مدینه با علی(ع) بیعت می‌کنند و در بصره آن بیعت را می‌شکنند". ام سلمه گفت: "قاسطان چه کسانی هستند؟ پیامبر(ص) فرمود: "معاویه و همدستان او از مردم دمشق". ام سلمه گفت: "مارقان چه کسانی هستند؟ پیامبر(ص) فرمود: "اشخاصی که در نهروان صف آرایی می‌کنند"“[۹۳].
  4. حمران گوید: “از امام باقر(ع) درباره اینکه مردم می‌گویند نامه مهر شده‌ای به ام سلمه داده شده، پرسیدم، امام(ع) فرمود: "چون پیامبر(ص) درگذشت، علمش و سلاحش و هر چه نزد او بود (از نشانه‌های امامت) به علی(ع) به ارث رسید، سپس به حسن(ع) و پس از او به حسین(ع) رسید و چون نگران بودیم گرفتار شویم (و در کربلا آن اسلحه به دست دشمن بیفتد) حسین(ع) آنرا به ام سلمه سپرد و سپس علی بن حسین(ع) آنرا از او گرفت. گفتم: آری، چنین است، سپس به پدرت رسید و پس از وی به شما رسید؟ امام(ع) فرمود: "همین‌طور است"“[۹۴]. نقل شده است وقتی علی(ع) تصمیم گرفت در عراق اقامت کند نامه‌ها و وصیت‌نامه خود را به ام سلمه سپرد و وقتی که حسن بن علی(ع) به مدینه بازگشت آنها را به وی داد[۹۵]
  5. ام سلمه گوید: “شنیدم پیامبر اسلام(ص) می‌فرمود: "هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر که علی را دشمن دارد مرا دشمن داشته است و دشمن من، دشمن خداست".
  6. هم چنین ام سلمه گوید: “شنیدم از رسول خدا(ص) که می‌فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَ الْحَوْضَ»؛ علی با قرآن و قرآن با علی است این دو از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض کوثر به من ملحق شوند[۹۶].
  7. ابن مسلم می‌گوید: “با حسن بصری و انس بن مالک به خانه ام سلمه رفتیم. انس بر در خانه نشست و ما وارد خانه شدیم و بر ام سلمه سلام کردیم. ام سلمه پاسخ داد و از حسن بصری پرسید: تو کیستی فرزندم؟ او گفت: "حسن بصریم، آمده‌ام تا حدیثی را که از پیامبر(ص) درباره علی(ع) شنیده‌ای برایم بگویی". ام سلمه گفت: " به خدا برایت حدیثی را خواهم گفت که خود با گوش‌هایم از رسول خدا(ص) شنیدم وگرنه هر دو کر شوند و با این دو چشمم دیدم وگرنه کور شوند و دلم آنرا حفظ کرده وگرنه مهر بر آن نهاده شود و لال شوم اگر نشنیده باشم که رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: " ای علی! هر بنده‌ای که خدا را ملاقات کند و منکر ولایتت باشد چون پرستنده بت خدا را ملاقات کرده است"“[۹۷].
  8. روزی ام سلمه در حجره خود شنید که پیامبر(ص) می‌فرماید: “ای مردم! وقتی من در کنار حوض کوثر می‌ایستم شما را می‌آورند. پس عده‌ای از شما به طرف حوض می‌آیید و عده‌ای از آن دور می‌شوید، شما را صدا می‌کنم تا پیش من بیایید، اما منادی از طرف خدا می‌گوید: " یا رسول الله! اینان بعد از تو، راه شما را تغییر دادند". پس به شما می‌گویم از من دور شوید”[۹۸].[۹۹]

ام سلمه و عزاداری برای امام حسین(ع)

هنگامی که حسین بن علی(ع) عازم عراق شد نامه و وصیت خود را به ام سلمه سپرد و به او فرمود: “هرگاه بزرگ‌ترین فرزندم آنرا خواست، به وی بسپار”. پس از شهادت امام حسین(ع) امام علی بن الحسین به مدینه بازگشت و ام سلمه امانت‌ها را به وی سپرد[۱۰۰].

ام سلمه می‌گوید: “شبی رسول خدا(ص) از خانه بیرون رفت و پس از مدتی طولانی خاک‌آلود و ژولیده موی بازگشت. پرسیدم: یا رسول الله(ص)! چه شده که شما را چنین می‌بینم؟ پیامبر(ص) فرمود: "مرا در این وقت شب به محلی از سرزمین عراق به نام کربلا بردند و محل کشته شدن حسین و عده‌ای از اهل‌بیتم را به من نشان دادند". سپس دست مبارک را گشود و فرمود: "این خاک، از خاک آنجاست، آنرا کاملاً حفظ کن". "آنرا گرفتم، شبیه خاک سرخ بود و در شیشه ریخته و سر آنرا محکم بستم تا وقتی که حسین(ع) از مکه به سوی عراق حرکت کرد. من هر شب و روز آن شیشه را می‌دیدم، حتی صبح روز عاشورا آن را به شکل اول دیدم اما هنگام عصر مشاهده کردم که گویا خون تازه است که در شیشه ریخته‌اند. پس ناله‌ام بلند شد و گریه‌ام شدت گرفت اما از ترس ملامت دشمنان سکوت کردم تا وقتی که خبر شهادت حسین(ع) به مدینه رسید[۱۰۱].

هنگامی که حسین(ع) عازم عراق شد ام سلمه گفت: “فرزندم، از این مسافرت صرف‌نظر کن و با رفتنت به عراق مرا محزون مکن؛ زیرا از جدّت، رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: "حسینم را در سرزمین عراق در محلی به نام کربلا شهید می‌کنند"“. امام حسین(ع) فرمود: “ای مادرم! من خود می‌دانم که چه می‌کنم، هر جا بروم مرا می‌کشند؛ به خدا قسم، روزی را که در آن روز کشته می‌شوم می‌دانم و آنکه مرا می‌کشد را می‌شناسم. محلی که در آنجا دفن می‌شوم را می‌دانم و کسانی را که از اهل‌بیتم با من کشته می‌شوند، می‌شناسم. ای مادر! می‌خواهی محل کشته شدن و دفن خود را به تو نشان دهم!” پس اشاره‌ای به طرف کربلا کرد، زمین‌ها هموار گردید تا آنکه خوابگاه و محل دفنش را مشاهده کردم و مکان لشکر و محل توقف ایشان را دیدم. سپس فرمود: “در اینجا اهل‌بیت من بی‌کس و تنها می‌گردند، فرزندان مرا می‌کشند و به غل و زنجیر بسته و آنها را اسیر می‌نمایند و آنها هرچه ناله کنند کسی آنان را یاری نمی‌کند”. سپس مشتی از خاک آنجا را به من داد و فرمود: “اینرا هم با آنچه جدّم به تو سپرده، نگهداری کن و هر وقت هر دو به خون تبدیل شد، بدان که شهید شده‌ام”[۱۰۲].

ابن عباس می‌گوید: “در خانه خوابیده بودم که ناگاه صدای ناله بلندی را از خانه ام سلمه شنیدم. به خانه وی رفتم، مردم مدینه نیز از زن و مرد به سوی خانه ام سلمه هجوم آوردند. به ام سلمه گفتم: ای أم المؤمنین! این ناله برای چیست؟ او به من پاسخی نداد و به طرف زن‌های بنی‌هاشم توجه کرد و گفت: "ای دختران عبدالمطلب! به من کمک کنید و با من بگریید، به خدا قسم، آقای شما، سید جوانان بهشت و سبط رسول خدا، حسین، را کشتند". پرسیدم: ای مادر مؤمنین! از کجا فهمیدی؟

ام سلمه گفت: "الان در خواب، رسول خدا(ص) را آشفته‌رو، افسرده، محزون و خاک‌آلود دیدم؛ علت آن را پرسیدم، پیامبر(ص) فرمود: "امروز فرزندم حسین و اهل بیت او را کشتند و من مشغول دفن ایشان بودم و اکنون از دفنشان فارغ شدم". از خواب بیدار شدم، گویا هیچ چیز نمی‌فهمیدم و عقلم را از دست داده بودم. پس به سراغ تربت حسین که جبرییل برای رسول خدا(ص) آورده و او به من سپرده بود و من آنرا در شیشه نگهداری می‌کردم، رفتم، دیدم خون تازه در شیشه در حال جوشیدن است". ام سلمه از آن خون برداشت و به صورت خود مالید و مردم آن روز را روز نوحه و ماتم قرار دادند، تا اینکه خبر رسید همان روز حسین بن علی(ع) شهید شده است”[۱۰۳].[۱۰۴].

وفات ام‌سلمه

او آخرین همسر رسول خدا(ص) بود که در ۸۴ سالگی وفات کرد[۱۰۵]. مؤرخان در سال وفاتش اختلاف کرده و وقوع آنرا در سال‌های ۵۹[۱۰۶]، شصت[۱۰۷]، عاشورای ۶۱[۱۰۸]؛ رمضان یا شوال ۶۲[۱۰۹] مطرح کرده‌اند. عده‌ای نیز تنها به طرح تاریخ وفاتش در ایام حکومت یزید بن معاویه بسنده کرده‌اند[۱۱۰]. پس از وفات، ایشان را در بقیع به خاک سپردند[۱۱۱].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹، ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۱۱، ص۶۰۳.
  2. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس التقیس، ج۱، ص۴۶۶.
  3. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۹؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۴؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۳.
  4. احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحقدة والمتاع، ج۶، ص۵۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۰.
  5. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۳، ص۶۰۳.
  6. نویری، نهایة الارب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص، ۱۷۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۰.
  7. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴.
  8. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، جا ص۶۹.
  9. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۳۶.
  10. شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، ج۵، ص۲۸۳.
  11. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۰؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۶۳؛ الهی‌زاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۵.
  12. سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۲۰۲.
  13. الهی‌زاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
  14. ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹.
  15. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۳، ص۱۶۴؛ نویری، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص۱۷۹.
  16. ابوالفرج شافعی حلبی، السیرة الحلبیه ج۳، ص۴۴۷.
  17. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹، احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶ ص۵۳.
  18. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹.
  19. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۴۵۹-۴۶۰.
  20. احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۸؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۲۸.
  21. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۰؛ علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۳.
  22. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۲-۳۲۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۳۴۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۰۵.
  23. .الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۹۵.
  24. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۴؛ الهی‌زاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
  25. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۱.
  26. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۶۰۳.
  27. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۶۰۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۲۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۴.
  28. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۳۲۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۲۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۶۰۴.
  29. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۳، ص۱۶۴.
  30. احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۲، ص۳۱۰؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۳۸.
  31. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۳؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۵.
  32. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۰۳.
  33. مسند ابن راهویه، اسحاق بن راهویه، ج۴، ص۱۲-۱۰.
  34. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۴۴۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱.
  35. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیة، ج۲، ص۴۴۷.
  36. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۸۶- ۹۱؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۰۳-۲۰۵.
  37. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹.
  38. شیخ طبرسی، أعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۷۷.
  39. فروع کافی، کلینی، ج۵، ص۴۹۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۲، ص۵۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴۵.
  40. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۵؛ الهی‌زاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
  41. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۳؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۲، ص۵۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۴۷.
  42. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷.
  43. ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰.
  44. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۳.
  45. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۱۸.
  46. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۹۳-۹۲.
  47. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۹۵.
  48. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۷.
  49. المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۶۴.
  50. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۴۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۰۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  51. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۰۸؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  52. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  53. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۲؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  54. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۲۹؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  55. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۲۶؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
  56. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۹۰؛ عزالدین ابن اثیر، اسد العغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۵۰.
  57. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷.
  58. ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰.
  59. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۳؛ علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۷؛ الهی‌زاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
  60. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  61. الأمالی، شیخ مفید، ص۳۸؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۵، ص۲۱۴.
  62. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۸.
  63. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۵۶؛ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۶.
  64. شیخ صدوق، امالی، ص۳۸۰؛ شیخ طوسی، امالی، ص۴۲۵-۴۷۹.
  65. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۷؛ شیخ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷.
  66. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۲۴.
  67. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۵۵-۴۵۶.
  68. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۰۶.
  69. جعفر، مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۸.
  70. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۳۶.
  71. احمد بن یحیی بلاذری، انساب. الاشراف، ج۱، ص۴۳۰؛ جعفر مرتضی عاملی، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۱۶۰.
  72. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۷.
  73. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۵-۱۶۶؛ علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۶؛ الهی‌زاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۸-۱۴۸۰.
  74. الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۴۳.
  75. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۲؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۸-۱۴۸۰.
  76. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  77. دلائل الامامة، محمد بن جریر طبری، ص۳۰.
  78. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۱؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.
  79. .روضه کافی، کلینی ۸، ص۱۵۶.
  80. . الأمالی، شیخ صدوق، ص۳۸۰.
  81. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۱.
  82. سید جمیلی، نساء النبی، ص۸۴.
  83. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۲، ص۲۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۱۵۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۶.
  84. تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، ص۳۱۲-۳۱۳؛ زوجات النبی(ص)، سعید ایوب، ص۶۴-۶۲.
  85. جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۳۴۵.
  86. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۵؛ علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۶؛ الهی‌زاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
  87. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۰، ص۲۱۹.
  88. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۱۴۷.
  89. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۶.
  90. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷؛ علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۳؛ الهی‌زاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
  91. الأمالی، شیخ مفید، ص۳۷.
  92. بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص۱۸۳.
  93. معانی الأخبار، شیخ صدوق، ص۲۰۴.
  94. اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۳۴۰.
  95. اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸.
  96. زوجات النبی)صل)، سعید ایوب، ص۶۲- ۶۰.
  97. «يا علي، ما من عبد لقي الله يوم يلقاه جاهدا لولايتك إلا لقى الله بعبادة صنم أو وثن»؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۳۱۵.
  98. زوجات النبی)صل)، سعید ایوب، ص۶۴ – ۶۲.
  99. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۷؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۱-۱۴۸۲.
  100. اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۳۵.
  101. الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۳۰.
  102. الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۲۵۳-۲۵۴.
  103. الأمالی، شیخ طوسی، ص۳۱۵.
  104. علی‌زاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۳۰؛ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۶۳؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۲-۱۴۸۳.
  105. ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۸۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۷، ص۲۸۴.
  106. احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۲.
  107. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۱.
  108. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶ ص۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۲.
  109. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص۱۸۰.
  110. ابو الفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۴۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۷.
  111. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۶۳؛ الهی‌زاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۳.