نسب بنی تجیب

این طایفه در شمار اعراب کهلانی[۱]  و از شاخه‌های بنی سکون بن اشرس بن کنده هستند که نسب از عدی و برادرش سعد فرزندان اشرس بن شبیب بن سکون بن اشرس بن کنده می‌‌برند[۲]. عدی و سعد از مادری از قبیله مذحج به نام تجیب بنت ثوبان بن سلیم بن ذهل (رهاء) زاده شدند[۳]؛ این انتساب موجب شد تا از ایشان و فرزندانشان با نسبت «تجیبی» یاد شود[۴]. عدیّ بن أشرس فرزندانی به اسامی: سوم، عامر، أداة و أندی[۵]، و سعد بن أشرس پسرانی به نامهای: أسامه، أعجم، أیدعان، معاویه، أواب، عبداللّه، نصر و عضاة[۶] داشتند که هر یک با قرار گرفتن در رأس طوایف فروتر، طایفه بزرگ بنی تجیب را پدید آوردند. از فروعات و شاخه‌های متعدد و بسیار بنی تجیب می‌‌توان از بنی سَوم[۷]، بنی عامر[۸]، بنی أداة[۹]، بنی أندی[۱۰]، بنی أعجم[۱۱]، بنی أیدعان[۱۲]، بنی أواب[۱۳]، بنی بذی[۱۴]، بنی زمیل (زمیله)[۱۵]، بنی سعد[۱۶]، بنی عباد[۱۷]، بنی فردم[۱۸]، بنی قتیره[۱۹]، بنی قرناء[۲۰]، بنی قرناء[۲۱]، بنی فهم بن اداة[۲۲]، بنی‌صمادح[۲۳]، بنی‌ذی النون[۲۴]، بنی‌الأفطس[۲۵]، بنی أسد بن مره[۲۶]، بنی سلمة بن مره معروف به «بنی درمکه»[۲۷]، بنی مهاجر[۲۸]، بنی حمی بن عامر[۲۹]، بنی خلاوة بن معاویه[۳۰] بنی فصال[۳۱]، بنی عتاهیه[۳۲] و بنی دحیم[۳۳] نام برد.[۳۴]

منازل و مساکن بنی تجیب

طایفه تجیب اصالتی یمنی داشتند آنان نیز همراه با دیگر کندیان، در حضرموت و در قسمت مرکزی و شمال غربی دره حضرموت، در کنار قبیله بنی صدف و به همراه قبایل سکون - از تیره‌های قبیله کِنده - و شاخه‌هایی از قبایل حِمیَر و همدان سکونت داشتند[۳۵]. جمعی از ایشان نیز، در ابتدای دره حضرموت در دهر ساکن بودند[۳۶]. همچنین از منطقه الکسر - در وسط حضرموت که شامل روستاهای زیاد از جمله روستای بزرگ هَینَن - می‌شد هم، به عنوان دیگر سکونتگاه‌های شاخه تُجیب یاد شده است. روستای هینن محل سکونت دو شاخه از طایفه بنی تجیب به نام‌های بنی سهل و بنی بدّا - که در زمان همدانی بالغ بر ۲۰۰ سواره آماده رزم داشت - بود[۳۷]. قریه حَوره نیز دیگر روستای این منطقه بود که حضور دو شاخه بنی حارثه و بنی محریه[۳۸] از تجیب در آن گزارش شده است[۳۹]. قرای قُشاقِش - در بلندای کوه - صوران، سَدیَة الرأس و منوب نیز از دیگر روستاهای الکسر بودند که مردمانی از طوایف تجیب در آن سکونت داشتند[۴۰]. دره‌های رخیه و دهر و نیز دره‌های دیگر این منطقه با روستاهای بسیارش هم، از دیگر منازل تجیب در منطقه به شمار می‌‌آمدند که در آن، همراه با دیگر طوایف کنده - چونان صدف - زندگی به سر می‌‌کردند[۴۱]. غمر ذی کنده نیز از دیگر مناطق یمن بود که پیوسته به نام کندیان مشهور و معروف بود و چهار قبیله صدف، تجیب، عباد و بنی معاویه کنده در آن سکونت داشتند[۴۲]. ضمن این که از بلاد رِیدَة اَرَضین - که با روستاهای زیادش، مسکن بنی‌عباد کنده بود - می‌توان به عنوان دیگر منزلگاه‌های قبیله بنی تجیب نام برد[۴۳].

بنی تجیب‌ها پس از پذیرش اسلام و در پی فتوحات اسلامی، علاوه بر یمن، با هجرت به مناطق دیگر از جمله کوفه، مصر، لیبی و اندلس[۴۴] و نیز شام، آن مناطق را منزل و مأوای خود قرار دادند[۴۵]. از بین طوایف تجیب، بنی دحیم در حلب سوریه[۴۶] و جمعی از بنی عامر در شرق حمص[۴۷]منزل گزیدند؛ ضمن این که جمع زیادی از آنان نیز مصر را محل سکونت خود برگزیدند که از جمله آنان می‌‌توان به طوایف بنی ایدعان[۴۸]، بنی قرناء[۴۹]، بنی فهم[۵۰]، بنی فصّال[۵۱]، بنی سعد[۵۲]، بنی زمیل (زمیله)[۵۳]، بنی عتاهیه[۵۴]، بنی عباد[۵۵]، و نیز جمعی از مردم طوایف بنی عامر[۵۶] و بنی قتیر[۵۷] اشاره کرد. علاوه بر آن، بنی سَوم[۵۸] و بنی خلاوه در فسطاط[۵۹]، و طایفه فردم نیز در صعید[۶۰]سکونت داشتند. این جمعیت انبوه، دارای خطه ای در مصر بودند که به نامشان «تجیب» خوانده می‌‌شد[۶۱] از جمله رجال بزرگ بنی تجیب قیسیة بن کلثوم بن حباشه سومی بود که در دوران جاهلیت از جایگاه و منزلت ویژه ای برخوردار بود[۶۲]. وی در فتوحات مصر از جمله فتح فسطاط حضور داشت و پس از فتح آن، در محله الرایه جبانه ای (کوچه) را به خود اختصاص داد و در آن منزل گزید[۶۳]. با آغاز فتوحات افریقا و در پی آن فتح اندلس، جمعی از آنان از مصر به نقاط غربی‌تر از جمله جبل برقه غربی رفتند و همراه با برخی دیگر از قبایل یمنی در آنجا ساکن شدند[۶۴] بنی قتیر از جمله این طوایف بودند که طرابلس و مغرب را به عنوان محل زندگی خود برگزیدند[۶۵]. اندلس هم شاهد مهاجرت جمع کثیری از بنی تجیبی‌ها پس از فتحش بود[۶۶]. مردمان این طایفه بزرگ، در زمان ملوک الطوایفی نفوذ زیادی در شبه جزیره ایبری پیدا کردند و در شهرها و مناطق بسیاری از جمله سرقسطه، دروقه و قلعه ایوب سکونت داشتند[۶۷]. از جمله این طوایف بنی مهاجر بودند که ابتدا در دروقه و قلعه ایوب سکونت گزیدند؛ اما به مرور سرقسطه و... را نیز بر بلاد سرزمینی خود افزودند[۶۸] علاوه بر آل مهاجر، بنی افطس نیز از دیگر تجیبی‌هایی بودند که در اندلس و در بطلیوس، یابره و غرب اندلس سکونت داشتند[۶۹]. ضمن این که بنی صمادح از ساکنان المریه اندلس[۷۰] و از بنی‌ذی النون هم به عنوان ساکنان دیگر مناطق اندلس[۷۱] یاد شده است. جمع زیادی از بنی عتاهیه نیز در اندلس زندگی می‌‌کردند. آن با تسلط بر برخی قلعه‌های این مناطق در آن به زندگی می‌‌پرداختند[۷۲]. مرسیه اندلس[۷۳] و برشانه[۷۴] نیز پذیرای جمعی دیگر از مردم این قوم بود.[۷۵]

بنی تجیب و اخبار جاهلی این قوم

از معدود اخبار جاهلی این قوم می‌‌توان به خبر اسارت عمرو بن قیسبه - رییس بنی سوم در ایام جاهلی - به‌دست بنی حارث بن کعب و اطلاع دادن زیرکانه او به قومش از اسارت خود اشاره کرد[۷۶]. ضمن این که غارت حسان بن منذر بن ضرار ضبی و اسارت جمعی از مردم بنی سوم از جمله دختر ربیعة بن عبداللّه (سلمة) بن ربیعة بن سلمة بن حارث بن سوم[۷۷] و نیز قتل جفنة بن قتیره - جد معاویة بن حدیج - به دست بنی نهد، از دیگر اخبار این قوم در ایام جاهلیت برشمرده شده است. جفنه که به اسارت بنی نهد در آمده بود پس از یک روز اسارت، از نهدی‌ها آب طلب کرد. آنها جهت تحقیر او در بغلیه ای (ظاهرا ظرفی شبیه کتری یا آفتابه) مقداری آب برای وی بردند. او قسم خورد که اگر بمیرد از آب داخل بغلیه نخواهد نوشید. نهدی‌ها نیز تعمداً بغلیه را هر روز پر آب می‌‌کردند و کنارش می‌‌گذاشتند، جفنه از آن آب ننوشید تا این که بعد از چند روز هلاک شد[۷۸]. این واقعه در اشعار شعرا و نوحه گران آن روز بازتابی خاص یافت[۷۹]. زیاد بن حارثة بن عوف بن قتیره معروف به «ابن هندابه» نیز از دیگر رجال جاهلی بنی تجیب است که نامی از او در حوادث ایام جاهلی به میان آمده است. زیاد از شجاعان و تک سواران این قوم بود که موفق شد دو بار حصین ذی الغصه حارثی را به اسارت در آورد؛ چندان که در مقام تحقیر و استهزاء حصین ذی الغصه می‌‌گفت: «اگر من اسبم را هم می‌‌فرستادم حصین را به اسارت می‌‌گرفت»[۸۰]. حضور حارثة بن سلمه رییس سکون در «یوم محیّاة» - که در آن معاویة بن کنده کشته شد، - [۸۱] و نیز مشارکت عوف بن قتیره در نبرد مشهور جاهلی «یوم نجباه» هم از دیگر اخبار جاهلی است که نامی از بنی تجیب و افراد طوایفش در آن به ثبت و ضبط رسیده است. در این جنگ داخلی، که بین بنی سکون و بنی معاویه - هر دو از شاخه‌های فروتر کنده - اتفاق افتاد، عوف بن قتیره فرماندهی بنی سکون را بر عهده داشت. این جنگ خونین، با کشته شدن بسیاری از افراد دو طرف خاتمه یافت[۸۲]. ریاست تجیب در جاهلیت و بخشی از دوره‌های اسلامی در خاندان قیسبة بن کلثوم بن حباشة بن عمرو بن وائل بن سوم بود[۸۳].[۸۴]

اسلام بنی تجیب

نقل شده است نمایندگان تجیب - که سیزده مرد بودند و زکات اموال خود را هم همراه آورده بودند، - در سال نهم هجرت به حضور پیامبر(ص) آمدندو با ایشان دیدار کردند. پیامبر(ص) از دیدارشان شاد شد و به بلال دستور داد از ایشان به خوبی پذیرایی کند و جوایز بهتری [در قیاس با دیگر قبایل] به ایشان بپردازد. بلال همچنین کرد و به آنها بیشتر از آنچه به نمایندگان دیگر جایزه داده می‌‌شد، جایزه داد. پس از اهداء هدایا، پیامبر(ص) از آنها پرسید: «آیا کسی از شما باقی مانده است که جایزه نگرفته باشد؟» گفتند: «آری؛ نوجوانی که از همه کوچکتر است و او را کنار بارهای خود گذاشته ایم». فرمود: «او را پیش ما بفرستید». نوجوان پیش نبی خاتم(ص) آمد و گفت: «من هم یکی از افراد همین گروه ام که هم اکنون حضور شما بودند و حوایج ایشان را برآوردی، لطفاً حاجت مرا هم برآور». رسول خدا(ص) فرمود: «حاجت تو چیست؟» گفت: «از خداوند بخواه که مرا بیامرزد و رحمت فرماید و بی‌نیازی مرا در دلم قرار دهد». پیامبر(ص) عرض کرد: «پروردگارا او را بیامرز و غریق رحمت فرما و دلش را بی‌نیاز گردان». سپس دستور فرمود جایزه او را هم به اندازه دیگران پرداختند. و ایشان همگی به سرزمین خود برگشتند، آنان در مراسم حج سال دهم هجرت در منی به حضور پیامبر(ص) آمدند و آن حضرت، از ایشان درباره آن نوجوان سؤال فرمود گفتند: «هیچ کس را چون او ندیده ایم؛ چراکه هر چه خداوند روزیش می‌‌کند، قانع و خشنود است»[۸۵]. از جمله وفود کنندگان بنی تجیب که نامی از ایشان در برخی منابع آمده می‌‌توان به نام افرادی چون مرثد بن عبداللّه بن مجالد[۸۶]، قیسبة بن کلثوم بن حباشه[۸۷]، شریک بن ابی الأعقل بن سلمة بن عمیره تجیبی سومی[۸۸] و معاویة بن حدیج بن جفنه[۸۹] اشاره کرد. در برخی منابع با تعابیری مشابه، از ستایش این قوم توسط نبی اکرم(ص) خبر داده شده، این روایت را: اسلم سالمها الله و غفار غفر الله لها و تجيب اجابت الله و رسوله[۹۰]، به نقل از ایشان در وصف بنی تجیب و بعضی دیگر از قبایل نقل کرده‌اند.[۹۱]

بنی تجیب و فتوحات اسلامی

از حوادث مهم به وقوع پیوسته در صدر اسلام، فتوحات اسلامی است که به نظر می‌‌رسد بنی تجیب نیز در آن، چونان سایر قبایل عرب - خصوص قبیله مادری‌اش کنده - نقشی فعال و گسترده داشتند. اما چون در نقل گزارشات به ویژه اخبار فتوح، حضور قبایل کوچکتر تحت شعاع حضور قبایل بزرگتر یا شاخه‌های بالاتر این قبایل قرار گرفته است، از این رو، نام و نشان چندانی از قبایل کوچکتر از جمله قبیله بنی تجیب با وجود قبیله مادری شان، دیده نمی‌شود. با این حال، معدود اخبار و گزارشات به دست آمده از این قوم، از حضور جمع زیادی از آنان در فتوحات اسلامی به‌ویژه در وقایع مربوط به فتوحات مصر حکایت دارد. بنی تجیب را بخشی از قوای نظامی بنی کنده و بنی سکون گفته‌اند که به فرماندهی حصین بن نمیر سکونی و معاویة بن حدیج در فتح ایران از جمله نبرد بزرگ قادسیه (سال ۱۴ هجری) مشارکت داشتند[۹۲]. اندکی بعد، آنان به جمع رزمندگان در جبهه مصر پیوستند و در کنار برخی دیگر از قبایل، شاکله اصلی لشکر اسلام را در فتح مصر (سال ۲۰ هجری) به فرماندهی عمرو بن عاص را تشکیل دادند. تجیبی‌ها در فتح فسطاط[۹۳] و نیز قلعه بابلیون مشارکت جستند چندان که شاعرشان در افتخار به این فتح چنین سرود: وبابليون قد سعدنا بفتحها و حزنا لعمر الله فيئا و مغنما[۹۴]

به نظر می‌‌رسد آنها در فتح اسکندریه نیز حضور داشتند. پس از انجام این فتح، معاویة بن حدیج بن جفنه جهت ارائه گزارش از سوی فرماندهی کل فتوحات مصر نزد عمر بن خطاب رفت[۹۵]. علاوه بر معاویة بن حدیج، مالک بن عتاهیه - از اصحاب پیامبر(ص) - [۹۶] خیثمة بن خیوان تجیبی سومی - از روؤسای بنی سوم - [۹۷] قیسیة بن کلثوم سومی[۹۸] و برادرش حارثة بن کلثوم بن حباشه[۹۹]، شریک بن ابی الاعقل (الاغفل) بن سلمة بن عمیره تجیبی سومی[۱۰۰]، حیوة بن مرثد تجیبی[۱۰۱]، ابوسعید مسلمة بن مخرمة بن سلمه تجیبی زمیلی[۱۰۲] شریک بن سوید بن همام تجیبی فرنانی[۱۰۳] در کنار طوایفی چون بنی ایدعان[۱۰۴]، بنی عتاهیه[۱۰۵]، بنی عامر[۱۰۶]، بنی سوم[۱۰۷]، و بنی سعد[۱۰۸] هم از جمله بنی تجیبی‌هایی به شمار آمده‌اند که در فتوحات مصر در سال ۲۰ هجری حضور داشتند.

مردمان این طایفه بزرگ و در رأس شان معاویة بن حدیج به فتح مصر اکتفا نکردند و پس از فراغت از فتوحات مصر به جانب غرب رفتند و در فتوحات شمال افریقا شرکت جستند. بی‌شک معاویة بن حدیج و فرزندانش چهره بزرگ بنی تجیب در این فتوحاتند. معاویه در سال ۳۱ هجری همراه با عبدالله بن سعد بن ابی سرح در فتح نوبه شرکت کرد و در این جنگ موسوم به یوم دمقله (دهقله) یک چشم خود را از دست داد[۱۰۹] وی در سال ۳۴ و ۴۰ و ۵۰ هجری چندین بار به سمت مغرب لشکر کشید[۱۱۰] که حاصل آن را فتح شهر بنزرت و دستیبابی بر جزیره صقلّیه (سیسیل) گفته‌اند[۱۱۱]. در سال ۳۴ هجری و در پی حمله قیصر روم به قرطاجنه و شکست آنان، جرجیر پادشاه قرطاجنه نزد معاویه رفت و از او یاری خواست. معاویه به سرداری معاویة بن حدیج سپاهی را به یاری او فرستاد. او در قونیه با سپاه سی هزار نفره رومیان مواجه شد اما ابن حدیج آنان را در ناحیه قصر الاحمر در هم شکست جلولاء را در محاصره گرفت و سپس آن را فتح کرد و با غنایم بسیار بازگشت[۱۱۲]. وی همچنین در سال ۴۵ هجری از سوی معاویة بن ابوسفیان جهت انجام فتوحات جدید به افریقا فرستاده شد. قیصر روم سپاهی را از راه دریا به کمک فرستاد اما اعراب موفق شدند این سپاه را ساحل اجم در هم بشکند[۱۱۳]. معاویه بن خدیج در سال ۵۰ نیز بار دیگر به همراه عبدالملک بن مروان به سمت مغرب لشکرکشی کرد[۱۱۴]. علاوه بر معاویة بن حدیج، ابوعمرو سالم بن غیلان اندائی - از موالیان بنی اندی - در فتوحات زمان حکومت مروانیان[۱۱۵] و نیز عبدالرحمن بن معاویة بن خدیج فرمانده نیروی دریایی جنگ‌های تابستانه به فرماندهی عبدالله بن عقبه فهری در دوران حکومت مروان بن محمد[۱۱۶] هم از دیگر تجیبی‌های شرکت کننده در فتوحات دوران بنی امیه یاد شده است. ضمن این که فتح اندلس نیز از دیگر حوادث بزرگ اسلامی است که در آن جمعی از بنی تجیبی‌ها از جمله عمیرة بن مهاجر بن نجده عامری و سپس برادرش عبدالله حضور داشتند. عمیره و عبدالله از بزرگان بنی عامری بودند که همراه با موسی بن نصیر از مصر به اندلس رفتند و در فتوحات آن سرزمین شرکت کردند[۱۱۷]. همچنین، حضور جمعیت انبوه تجیبی‌ها در اندلس و به امارت رسیدن برخی از آنها[۱۱۸] نیز می‌‌تواند نشانی دیگر از نقش مهم و اساسی آنها در فتح اندلس داشته باشد.[۱۱۹]

بنی تجیب و خلافت عثمان

حوادث دوران عثمان و قیام مردمی علیه او نیز، از دیگر حوادث مهم صدر اسلام است که در آن به نام برخی مردم بنی تجیب پرداخته شده است. انتصاب فرمانداران فاسد و ناکارآمد، و نیز انحرافات گسترده ای که در انحاء مختلف سیاسی - عقیدتی در دوران خلافت عثمان در سرتاسر بلاد اسلامی بروز کرد، نارضایتی طیف گسترده ای از مردم را موجب شد. بزرگان و آزادگانی از بلاد اسلامی در برابر پایمال شدن اصول اسلامی، سکوت خود را شکستند و به اعتراض علیه او پرداختند، که کِنانَة بن بِشْر بن عتاب بن عوف سکونی تجیبی در کنار بزرگانی از مصر نظیر سودان بن حمران، خالد بن ملجم و عبدالله بن سوداء از جمله آنان بودند[۱۲۰]. معترضان عراق و مصر و دیگر بلاد اسلامی، با نامه نگاری زمانی را تعیین کردند تا جهت اعتراض به وضعیت موجود، رو سوی مدینه آوردند. کنانة بن بشر از جمله این افراد بود که همگام با دیگر معترضان از شهرهای دیگر - از جمله کوفه و بصره - و همراه با بزرگانی چون سودان بن حمران و قتیرة بن بلال سکونی و پانصد یا هزار تن از مردم مصر به فرماندهی عبدالرحمن بن عدیس بلوی، در شوال سال ۳۵ هجری از شهرهای خود خارج شدند[۱۲۱]. آنان ابتدا در نزدیکی مدینه در محلی به نام ذی مروه اجتماع کردند[۱۲۲] و اندکی بعد، به مدینه وارد شدند. با رایزنی‌های انجام گرفته، آنها ضمن ابلاغ اعتراضات خود به عثمان، تعهداتی را جهت اصلاح امور مسلمین از او اخذ نمودند و سپس، به شهرهای خود بازگشتند. اما در میانه راه، به یکی از غلامان عثمان که سوار بر شتری از شتران عثمان عازم مصر بود، برخوردند. آنان در بازرسی از او نامه ای یافتند که در آن خطاب به عبدالله بن سعد بن ابی سرح - والی عثمان در مصر - از او خواسته شده بود تا با مخالفان به محض ورود به شدت برخورد کند. از جمله کسانی که در این نامه، نامی از ایشان به میان آمده بود عبدالرحمن بن عدیس و کنانة بن بشر بودند که در آن، عبدالله بن سعد مأمور شده بود که دست پایشان را خلاف هم قطع کند و بگذارد در خون خود بغلطند تا بمیرند[۱۲۳]. پس معترضان به سرعت به مدینه بازگشتند و با نشان دادن نامه به عثمان و دیگر مردم، خواستار توضیح او شدند. عثمان ضمن رد نوشتن این نامه، بر پایبندی خود بر قول و قرارهایش با آنان - که عمل بر اساس کتاب خدا و سنت رسول(ص) و عمل در راستای رضای معترضان بود، - تأکید ورزید. اما توضیحات او معترضان - از جمله کنانة بن بشر - را مجاب نکرد و آنان همچنان از بی‌اعتمادی خود به عثمان پای می‌‌فشردند. کنانه ضمن انتقاد از عملکرد عثمان، خطاب به او گفت: «چگونه به گفتار بی‌کردار تو راضی شویم حال آنکه تعهد کردی و علی(ع) را در این امر، ضامن قرار دادی و جماعتی از معاریف و ثقات صحابه را بر اقرار خویش و ضمانت علی(ع)، گواه گرفتی چندان که ما راضی شدیم و به منازلمان بازگشتیم؛ بعد، نامه بدین مضمون نوشتی و عهد شکستی. تو خود بگو که ما بر عهد و قول تو چگونه اعتماد کنیم؟»[۱۲۴] این اقدام و دیگر اقداماتی صورت گرفته از سوی دو طرف، مذاکرات را عملاً به بن بست کشاند تا این که سرانجام با بالا گرفتن کار، معترضان به منزل عثمان یورش آوردند و او را به قتل رساندند. کنانة بن بشر را از جمله این هجمه کنندگان به عثمان گفته‌اند. نقل است وی در این حمله، با میلۀ آهنین(گرز) بر پیشانی و جلو سر عثمان کوفت و در پی آن، دیگران بر عثمان هجمه آوردند و او را هلاک کردند[۱۲۵]. برخی هم گفته‌اند او با پیکانی را که در دست داشت به بیخ گوش عثمان فرو برد چندان که از حلقش در آمد و بعد شمشیرش را بر آورد و بر او زد تا کشته شد[۱۲۶]. وساطت کنانه بین وابستگان عثمان و معترضان، جهت دفن غلامان کشته شده عثمان در این واقعه، نیز از دیگر مواردی است که در آن به نام کنانة بن بشر و طایفه تجیب اشاره شده است[۱۲۷].[۱۲۸]

بنی تجیب و حکومت امام علی(ع)

بخش عظیمی از مردمان بنی تجیب و طوایف نامدارش، پس از فتوحات اسلامی، مصر را منزل و مأوای خود قرار داده بودند؛ با توجه به فاصله مصر از عراق و شام و نیز اقداماتی که معاویه انجام داد[۱۲۹]، شاید انتظار حضور گسترده از بنی تجیب - در قیاس با دیگر طوایف کنده - در تحولات و حوادث عراق و حتی شام، انتظار بجا و مقبولی نباشد. با توجه به فاصله زیاد مصر از عراق، شاید انتظار حضور گسترده سکونی‌های مصر - در قیاس با دیگر طوایف کنده - در تحولات و حوادث عراق، انتظار بجا و مقبولی نباشد. مضاف بر این که معاویه نیز با اقدامات خود سدی بزرگ در برابر پیوستن پیوستن جمع زیاد مصریان به سپاه امام علی(ع) و حتی سپاه شام ایجاد کرد. معاویه پیش از حرکت به سوی صفین، به مصریان مخالف امام علی(ع) از جمله معاویة بن خدیج و حصین بن نمیر سکونی که در آن زمان به توسط نامه مخفیانه با معاویه ارتباط برقرار نموده بودند، نامه نوشت و از آنها خواست چنانچه قیس بن سعد - فرماندار امام علی(ع) در مصر - جهت پیوستن به صفین دست به اقدامی زد، شورش کنند و آن سامان را به تصرف خود درآورند[۱۳۰]. با این حال، آوردگاه صفین شاهد حضور برخی سکونی‌های مصر بود که چهره شاخص آنان، معاویه بن حدیج (خدیج) کندی است. سخنان معاویه بن خدیج بعد از قتل حوشب و ذوالکلاع در سوگ شامیان کشته شده و در پی آن سخنان او با معاویة بن ابوسفیان در این باره[۱۳۱] و نیز حضور او در جمع شهود شامی جریان حکمیت[۱۳۲] از جمله اخباری است که حکایت از حضور معاویة بن خدیج و احتمالاً برخی دیگر از سکونی‌های مصر در نبرد صفین دارد.

البته برخی از اخبار هم از حضور جمع زیادی از مردم طوایف سکون، سکاسک و صدف - از فروعات قبیله کنده‌ - [۱۳۳] در سپاه شام حکایت دارد چندان که گفته شده آنان در کنار قبایل یمنی عک، حمیر، لخم، اشعر و سکاسک، بیشترین مدافعان جبهه معاویه را تشکیل می‌‌دادند[۱۳۴] در ادامه این گزارش آمده که معاویه به وقت پیکار صفین، شاخه‌های بنی سکون را رو در روی کندی‌های عراق به فرماندهی اشعث بن قیس قرار داده بود[۱۳۵] بر این اساس، این احتمال که جمعی از تجیبی‌های ساکن شام از جمله بنی دحیم[۱۳۶] و بنی عامر[۱۳۷] نیز در این سپاه حضور داشته باشند، بعید نمی‌نمایاند. در مقابل این دسته از سکونی‌ها، جمعی از مردمان شاخه عراقی این قوم بودند که در جنگ صفین به دفاع از امام علی(ع) بر آمدند که از جمله آنان می‌‌توان به بجی (نجی) حضرمی بن سلمة بن حشم و پسرانش در این نبرد اشاره کرد. در این جنگ، هفت تن از پسران نجی به نامهای مسلم، حسین، عمران، اسقع(عقبه)، نعیم، علی و حمزه در رکاب امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسیدند[۱۳۸].

پس از جنگ صفین، معاویة بن ابوسفیان در صدد تصرف مصر بر آمد اما چون از جانب مصریان نگرانی‌هایی داشت نامه ای به مسلمة بن مخلد انصاری و معاویة بن خدیج کندی - سران عثمانی و مخالفان بزرگ حکومت امام علی(ع) در بلاد مصر - نوشت و در آن، از تصمیم خود در ارسال قریب الوقوع سپاهش گفت. این دو کسانی بودند که با علی(ع) بیعت نکردند و از اطاعت اوامر نوابش در مصر سر می‌‌تافتند. چون نامه به‌دست مسلمه و معاویة بن خدیج رسید، از این تصمیم شاد شدند و پاسخش را به استبشار و معاونت دادند و از یاری او با برانگیختن عدّه و عُدّه بسیار، خبر دادند. معاویه با دریافت وعده یاری آنان، عمرو بن عاص را در سال ۳۸ هجری با ۶۰۰۰ سپاهی روانه مصر کرد[۱۳۹]. محمد بن ابوبکر هم به امام علی(ع) نامه نوشت و ایشان را از حمله نیروهای عمرو بن عاص مطلع کرد. حضرت هم در پاسخ، ضمن ایراد مطالبی از محمد خواست تا کنانة بن بشر[۱۴۰] را که به نیکخواهی و دلیری و تجربه شهره است به مقابله آنها فرستد[۱۴۱]. پس محمد بن ابوبکر، دو هزار سواره را به فرماندهی کنانة بن بشر به نبرد سپاهیان شامی فرستاد. با آغاز جنگ و پس از متحمل شدن شکست‌های متوالی بر سپاه شام، عمرو بن عاص از معاویة بن خدیج یاری‌طلبید و او هم که جمع کثیری از مصریان را گرد خود فراهم آورده بود، به یاری عمروعاص شتافت و از پشت سر به کنانة و بشر و سپاه اندکش حمله ور شد و او را از هر طرف در محاصره گرفتند. کنانه در حالی که آیه شریفه ﴿وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ ٱللَّهِ كِتَـٰبًۭا مُّؤَجَّلًا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ ٱلدُّنْيَا نُؤْتِهِۦ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ ٱلْـَٔاخِرَةِ نُؤْتِهِۦ مِنْهَا وَسَنَجْزِى ٱلشَّـٰكِرِينَ[۱۴۲] را قرائت می‌‌کرد از مرکب پیاده شد و به نبرد پرداخت و جنگید تا این که به شهادت رسید. در پی شهادت کنانه، سپاه محمد بن ابوبکر متفرق شدند[۱۴۳]محمد با مشاهده این وضعیت، بازگشت و در راه به خرابه‌ای پناه برد. عمرو عاص هم وارد فسطاط شد و جای محمد نشست، معاویة بن خدیج به جستجوی محمد بن ابی‌بکر برآمد و پس از پرس و جو از چند غیر مسلمان، از محل اختفای وی باخبر شد. آنها محمد بن ابوبکر را در حالی که نزدیک بود از تشنگی جان دهد، از خرابه بیرون کشیدند و به طرف فسطاط روان شدند. در این هنگام، عبدالرحمان بن ابی‌بکر - برادر محمد بن ابوبکر - که همراه عمرو بن عاص به مصر آمده بود با اطلاع از اسارت محمد، از عمرو بن عاص خواست تا به معاویة بن خدیج دستور دهد از کشتن برادرش خودداری کند. عمرو عاص هم بلا فاصله برای معاویه پیام فرستاد که محمد را نزدش بفرستد[۱۴۴]. اما معاویة بن خدیج از استرداد او به عمرو بن عاص ممانعت کرد و گفت: شما پسر عموی من کنانة بن بشر را کشتید حال من محمد را رها کنم؟ به خدا قسم هرگز این کار را نخواهم کرد، و سپس این آیه را قرائت نمود ﴿أَكُفَّارُكُمْ خَيْرٌۭ مِّنْ أُو۟لَـٰٓئِكُمْ أَمْ لَكُم بَرَآءَةٌۭ فِى ٱلزُّبُرِ[۱۴۵] وی در پاسخ به محمد بن ابوبکر که از او طلب آب کرد، با یادآوری تشنه کشته شدن عثمان از دادن آب به او امتناع کرد[۱۴۶]. پس از سخنان کوتاهی که بین آنها رد و بدل شد، معاویة بن خدیج به محمد بن ابوبکر گفت: من تو را از روی ظلم نمی‌کشم، بلکه بخاطر انتقام خون عثمان، می‌کشم. محمد گفت: تو را با عثمان چکار؟ عثمان بر خلاف حق عمل کرد، و احکام قرآن را تغییر داد، و خداوند هم فرموده: ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُو۟لَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلْكَـٰفِرُونَ[۱۴۷] ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُو۟لَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّـٰلِمُونَ[۱۴۸] ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُو۟لَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلْفَـٰسِقُونَ[۱۴۹] ما نسبت به اعمال و کردار او اعتراض کردیم و از وی خواستیم از خلافت کنار رود، او هم کنار نرفت. مردم هم جمع شدند و او را کشتند. این سخنان معاویة بن خدیج را بسیار ناراحت و غضبناک کرد؛ از این رو، محمد را جلو کشیده گردنش را زد و بعد او را داخل الاغ مرده‌ای گذاشت و آتش زد[۱۵۰]. معاویه بن خدیج پس از شهادت محمد بن ابی‌بکر، از مردم مصر برای معاویة بن ابی‌سفیان بیعت گرفت[۱۵۱].

معاویة بن خدیج در سال ۴۷ هجری مزد حمایت هایش را از معاویه و دولت اموی گرفت و پس از عزل عبدالله بن عمرو بن عاص از حکومت مصر، استاندار معاویه بر مصر شد[۱۵۲]. نقل است روزی عبدالرحمان بن ابی‌بکر در ایام امارتش بر مصر، بر معاویة بن حدیج که از اسکندریه آمده بود، گذشت پس به او گفت: «ای معاویه، پاداشت را از معاویه گرفتی، محمد بن ابی‌بکر را کشتی که ولایتدار مصر شوی و اینک ولایتدار شدی». گفت: «محمد بن ابی‌بکر را به سبب رفتاری که با عثمان کرده بود کشتم». عبد‌الرحمان گفت: «اگر فقط خونخواه عثمان بودی در کارهای معاویه شرکت نمی‌کردی و وقتی عمرو بن عاص با اشعری چنان کرد، پیش از همه بر نمی‌جستی که با او بیعت کنی»[۱۵۳]. معاویه بن خدیج مردی ملعون و خبیث بود. وی از سرسخت‌ترین دشمنان امام علی(ع) بود[۱۵۴] و بر این اساس، امام علی(ع) را سب می‌کرد. داوود بن ابی‌عوف می‌گوید: «معاویة بن خدیج در مسجد مدینه بر حسن بن علی(ع) وارد شد، امام حسن(ع) به او گفتند: ای معاویه تو علی را سب می‌کنی، به خداوند سوگند روز قیامت او را مشاهده خواهی کرد که بر چهره منافقان تازیانه می‌زند و آنها را دور می‌کند»[۱۵۵] - [۱۵۶].[۱۵۷]

بنی تجیب و تعامل با دولت اموی

تجیبی‌ها ارتباط وثیق و عمیقی با دولت بنی امیه در تمام ادوار آن داشتند. چندان که از برخی طوایف آن همچون بنی زُمَیل (زمیله) به عنوان شیعیان عثمان و بعد امویان یاد کرده‌اند[۱۵۸]. آنان علاوه بر همراهی و همکاری با معاویة بن ابوسفیان در مواجهه با دولت علوی(ع) که به شرح آن پرداخته شد، زمامداری مناطق و عهده داری مناصب دولتی بنی امیه از مهمترین عملکردهای بنی تجیب در مواجهه با امویان به شمار می‌‌رود. امارت معاویة بن حدیج بر مصر در دوران حکومت معاویة بن ابوسفیان و سپس یزید بن ابوسفیان از جمله این موارد است[۱۵۹]. معاویة بن خدیج همچنین، فتوحاتی در غرب اسلامی داشت و بدین سبب مدتی را به امارت قیروان اشتغال داشته است چندان که از او آثاری در این منطقه برجای مانده بود که از جمله آنان می‌‌توان به چاههای معروف به آبار حدیج اشاره کرد[۱۶۰]. معاویة بن ابوسفیان در سال ۴۵ عقبة بن نافع فهری را به امارت افریقا گماشت و معاویة بن خدیج را به مصر خواند[۱۶۱]. ابن حدیج در سال ۴۷ هجری بار دیگر پس از عزل عبدالله بن عمرو بن عاص به امارت مصر رسید[۱۶۲] و تا سال ۵۰ یا ۵۱ هجری که مسلمة بن خالد جای او را گرفت[۱۶۳]، همچنان بر این منصب باقی ماند[۱۶۴]. علاوه بر معاویة بن حدیج، از برخی فرزندان و نوادگان او هم در شمار صاحب منصبان دولت‌های اموی و عباسی نام برده شده که ابومعاویه عبدالرحمن بن معاویة بن حدیج تجیبی(م ۹۵) از جمله آنهاست. عبدالرحمن عهده دار همزمان مناصب قضاء و رییس پلیسی مصر برای عبدالعزیز بن مروان بود[۱۶۵]. عبدالله بن عبدالرحمن بن معاویة بن خدیج تجیبی والی اسکندریه[۱۶۶] و نیز فرماندار مصر در سال ۱۵۲ هجری برای منصور دوانیقی[۱۶۷]، هشام بن عبدالله بن عبدالرحمن بن معاویة بن خدیج تجیبی حاکم برقه مصر و رییس پلیس فسطاط[۱۶۸] و هبیرة بن هاشم بن عبدالله بن عبدالرحمن بن معاویة بن خدیج تجیبی رییس پلیس عباسیان در سال ۱۹۶ هجری[۱۶۹] هم از دیگر کارگزاران این خاندان تجیبی به شمار رفته‌اند. ضمن این که سلمة بن سلیمان بن ابی صالح را نیز از دیگر عمال تجیبی منصور دوانیقی در مصر گفته‌اند[۱۷۰]. عبدالله بن قیس امیر عتبة بن ابوسفیان بر مصر[۱۷۱]، عیاض بن غنم امیر اسکندریه در سال ۸۴ هجری[۱۷۲]، مهاجر بن أبی المثنی تجیبی (۹۱ هجری) رییس پلیس اسکندریه[۱۷۳]، عبدالرحمن بن حسان صاحب شرطه عبدالعزیز بن مروان[۱۷۴] و حسّان بن عتاهیة بن عبد الرّحمان امیر مروان بن محمد - آخرین خلیفه اموی - بر مصر[۱۷۵]، هم از دیگر کارگزارانی هستند که به این قوم منسوبند.

علاوه بر آن، تجیبی‌ها در برخی قیامها و خیزش‌ها و حوادث منطقه مصر در دوران بنی امیه نقشی فعال و اساسی داشتند که اقدام مهاجر بن ابی المثنی تجیبی در سال ۹۱ هجری در ترور والی مصر[۱۷۶] و نیز فرماندهی قیام قراء در مصر علیه امیرشان در سال ۱۱۷ هجری توسط شریح بن صفوان[۱۷۷] از جمله آنهاست. مهاجر بن ابی المثنی تجیبی - از شاخه بنی فهم تجیب - رییس پلیس شهر اسکندریه در سال ۹۱ هجری بود. او و حدود صد تن از مردم مصر در کنار مناره شهر با هم همپیمان شدند تا قرة بن شریک - والی مصر - را در زمانی خاص ترور کنند. خبر این گردهمآیی و تصمیم شان توسط مردی به نام ابوسلیمان به قره رسید. قره که در اسکندریه به سر می‌‌برد قبل از متفرق شدن آن جمع، خود را به سرعت به آنها رساند و در مناره شهر آنان را به محاصره گرفت. در پی این اقدام، محبوسین مجبور به معرفی فرماندهان خود شدند. از این رو فرماندهانشان از جمله مهاجر بن ابی المثنی دستگیر و سپس کشته شدند[۱۷۸].

شرکت عبدالرحمن بن محسن أندائی - از موالیان بنی اندی بن عدی - در قتل عبدالله بن زبیر (سال ۷۳ هجری) نیز از دیگر اخبار مهم بنی تجیب در این دوره گزارش شده است. عبدالرحمن عریف موالیان تجیب به شمار می‌‌رفت و در دیوان مصر از عطایای ویژه ای برخوردار بود[۱۷۹]. او را قاتل ابن زبیر گفته‌اند[۱۸۰]. نقل است وی از افراد سپاه مالک بن شراحیل خولانی بود که از سوی عبدالعزیز بن مروان برای کمک به حجاج بن یوسف ثقفی در نبرد با ابن زبیر فرستاده بود. عبدالرحمن بن محسن در این جنگ، به دست خود ابن زبیر را کشت و شمشیرش را به غنیمت گرفت. این شمشیر نزد فرزندان او باقی بود و مایه افتخار آنان بود[۱۸۱].[۱۸۲]

بنی تجیب و سرزمین اندلس

با فتح اندلس در سال ۹۲ هجری، این سرزمین پذیرای جمع زیادی از مردم عرب از طوایف و قبایل مختلف از جمله بنی تجیب و فروعاتش شد. تجیبی‌ها در اندلس عمدتاً در مناطق سرقسطه، دروقه و قلعه أیوب ساکن بودند[۱۸۳]. عمیرة بن مهاجر بن نجدة بن شریح عامری و سپس برادرش عبدالله از بزرگان بنی عامری بودند که همراه با موسی بن نصیر از مصر به اندلس رفتند و در فتوحات آن سرزمین شرکت کردند[۱۸۴]. پس از فتح اندلس، عمیره به مدت دو سال، امارت برشلونه را برای برخی حکام آنجا عهده دار گردید[۱۸۵]. از نسل عمیره و برادرش - عبدالله - در اندلس، معاریف و رجال بزرگی برخاستند که از جمله آنها می‌‌توان به عبدالرحمن بن عبدالعزیز بن عبداللّه بن مهاجر، فرماندار دروقه[۱۸۶]، محمد الاعور بن عبدالرحمن بن عبدالعزیز]] از قیام کنندگان در سرقسطه[۱۸۷]، محاصر بن هاشم بن محمد الأعور فرماندار ناصر - خلیفه اموی اندلس - در سرقسطه[۱۸۸]، محمد بن هاشم بن محمد الأعور وزیر برادرش محاصر[۱۸۹]، عبد الرحمن بن یحیی محمد بن هاشم وزیر معروف به «سماحه»[۱۹۰] و عبداللّه بن حکم المقتول بن عبدالرحمن بن محمد بن هاشم بن محمد الأعور[۱۹۱] اشاره کرد. عبدالله، منذر بن یحیی - امیر سرقسطه و یکی از بنی اعمام خود - را در مجلسی، در حضور مردم، غافلگیرانه کشت و جای او نشست. اما امارتش در این شهر، بیش از یک ماه نکشید و توسط سلیمان بن هود کشته شد[۱۹۲]. این امارت، آخرین حکمرانی بنی عمیره و بنی عبدالله بن مهاجر در سرقسطه بود[۱۹۳]. سلیمان الشویرب بن منذر بن عبدالرحمن بن عبدالعزیز بن عبداللّه بن مهاجر، نیز از دیگر رجال نام آور بنی عامر بن عدی بود که امارت قلعه ایوب را برای ناصر - خلیفه اموی اندلس - بر عهده داشت[۱۹۴] به نظر می‌‌رسد در پی یک شورش، این قلعه از کنترل او خارج شد و سلیمان در تلاش برای فتح مجدد آن، کشته شد. بعد قتل او، ناصر، امارت قلعه ایوب را به حکم بن منذر بن عبد الرحمن بن عبدالعزیز بن عبداللّه بن المهاجر - برادر سلیمان الشویرب - سپرد[۱۹۵]. از حکم بن منذر مذکور، فرزندانی چون هاشم و عبدالعزیز متولد شدند[۱۹۶]. هاشم از قیام کنندگان و همراهان غالب مولی ناصر - خلیفه اموی اندلس - در قیامش بود که به دست محمد بن ابی عامر کشته شد[۱۹۷]. در این واقعه عبدالعزیز بن حکم - برادر هاشم بن حکم - ابن ابی عامر را در جنگ با برادرش - هاشم - همراهی کرد و بدین جهت، پس از شکست هاشم بن حکم، ابن ابی عامر او را به امارت قلعه ایوب منتصب کرد[۱۹۸].

بنی صمادح هم از دیگر طوایف بنی تجیب بودند که در اندلس جایگاهی ویژه داشتند. از این قوم در شمار پادشاهان المریه در اندلس در ایام ملوک الطوایفی یاد شده است. نخستین پادشاه این حکومت، معن بن صمادح بود که در سال ۴۴۴ هجری به حکومت رسید. زعامت بنی صمادح بر این منطقه همچنان ادامه یافت تا اینکه در سال ۴۸۴ توسط یوسف بن تاشفین - از سلاطین قدرتمند مرابطه - منقرض شدند[۱۹۹]. بنی افطس از ملوک بطلیوس و بابره و امارت‌های غربی اندلس[۲۰۰] و نیز بنی ذو النون هم از دیگر طوایف این قوم بودند که در اندلس به حکومت دست یافتند.[۲۰۱]

مشاهیر بنی تجیب

از اعلام و رجال معروف این قوم - علاوه بر نام مشاهیر و بزرگانی که در متن به نام آنها پرداخته شد - می‌‌توان از شعرایی چون ربیعة بن عبداللّه (سلمة) بن ربیعه معروف به «ابن غزاله» شاعر جاهلی[۲۰۲]، عمرو بن سیار (نیل)[۲۰۳]، عباد بن زید عبادی[۲۰۴]، شریک بن ابی الأعقل[۲۰۵]، قیسبه و حارثه فرزندان کلثوم بن حباشة بن عمرو بن هدم[۲۰۶] و یزید بن درج[۲۰۷] نام برد. از دیگر معاریف و مشاهیر بنی تجیب می‌‌توان از رجالی چون أبو بلال عامر بن عمرو بن حذافة از اصحاب پیامبر(ص)[۲۰۸]، حدیج بن جفنة بن قتیره رییس جاهلی این قوم که تمام طوایف سکون به ریاست او گردن نهادند[۲۰۹] بشر بن سلمان بن عوف - صاحب مرباع تجیب - [۲۱۰] ضحاک بن قیس بن نعمان بن حوثره - فرمانده پادگان سند و از کشته شدگان در سند همراه با حکم بن عوانه کلبی - [۲۱۱] عائشة بن مالک بن ذی الوشاح[۲۱۲]، محمد بن عبدالرحمن بن بسطام- هر دو از اشراف این قوم - [۲۱۳] یاد کرد. محدثانی چون عبدالله بن بجی حضرمی از تابعین و راویان امام علی(ع)[۲۱۴] و پسرش عبدالله[۲۱۵]، ابوسعید مسلمة بن مخرمة بن سلمه تجیبی زمیلی از تابعین[۲۱۶]، عدی و مالک بن بدا بن اداة بن عدی[۲۱۷]، ابوعبدالله محمد بن رمح بن مهاجر تجیبی[۲۱۸]، ابومحمد وفاء بن سهیل بن عبدالرحمن[۲۱۹]، عمرو بن خلف بن عمر زمیلی[۲۲۰]، ابواسحاق ابراهیم بن سعید بن عروه تجیبی عامری[۲۲۱]، شعیب بن یحیی بن سائب عبادی[۲۲۲]، عمر بن مصعب بن ابی عزیز عبادی[۲۲۳]، عمیرة بن تمیم بن جزء فرنائی[۲۲۴]، ابوعمرو سعد بن مالک تجیبی خلاوی[۲۲۵]، عبدالله بن محمد مکنی به «ابن افطس»[۲۲۶]، ابو حفص حرملة بن عمران تجیبی[۲۲۷]، ابوحفص حرملة بن یحیی بن عبدالله زمیلی تجیبی راوی و فقیه اهل سنت[۲۲۸] و سوید بن قیس تجیبی اندائی که نزد عبدالعزیز بن مروان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بود[۲۲۹]، هم، از دیگر مشاهیر این قوم نام برده شده‌اند. ضمن این که عبدالعزیز بن هاشم بن عبدالعزیز بن حکم معروف به «زاهد» و از ساکنان دروقه[۲۳۰]، أسیر بن عمرو بن سیار بن مره فقیه[۲۳۱]، ابن عیاش محمد بن عبدالعزیز بن عبدالرحمن ادیب و شاعر بنی تجیب در اندلس[۲۳۲]، ادریس بن ابراهیم بن عبدالرحمن قاضی اندلس[۲۳۳]، حویة بن رواع از اشراف این قوم[۲۳۴]، عبدالرحمن بن قیسیة بن کلثوم بن حباشه سومی از روؤسای بنی سوم بن عدی[۲۳۵] و از اشراف و ممدوحان آنها در مصر[۲۳۶]، لبید بن عقبه سومی از اشراف مصر[۲۳۷]، حمیر بن وائل سومی از اشراف مصر[۲۳۸] و نیز، محمد بن هذیل المغفل بن محمد بن هاشم بن محمّد الأعور - از صاحب منصبان وزارت - [۲۳۹] از دیگر رجال و معاریف بنی عامر بن عدی در اندلس برشمرده شده است.

از موالیان شهیر این قوم هم که نامی از ایشان در جریده تاریخ باقی مانده است می‌‌توان به نام ابوعبدالله احمد بن یحیی بن وزیر بن سلیمان بن مهاجر[۲۴۰] مولی قیسیة (قیسبة) بن کلثوم سومی[۲۴۱] و از موالیان آل الأدرد بن رفاعة بن کثیف تجیبی[۲۴۲]، از محدثان و عالم به شعر و ادب و اخبار و انساب[۲۴۳]، ابوالمیثا ایوب بن قسطنطین[۲۴۴]، معاویة بن سعید بن شریح بن عزره تجیبی مصری - مولی بنی فهم بن اداة بن عدی - [۲۴۵] ابوالربیع سلیمان بن برد بن نجیع ایدعانی راوی و فقیه اهل سنت[۲۴۶]، ابومروان حبیب بن شهید قتیری مولی عقبة بن بجره تجیبی قتیری[۲۴۷]، سعید بن شریح بن عروه کندی تجیبی راوی و شاعر[۲۴۸]، ابوشبیب]] شاعر[۲۴۹]، ابوبرده احمد بن سلیمان بن برد[۲۵۰] و ابوزرعه بلال تجیبی برنیلی[۲۵۱] - هر دو از محدثان و راویان احادیث اهل سنت، - اشاره کرد.[۲۵۲]

منابع

پانویس

  1. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۶.
  2. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۹؛ دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۱، ص۲۴.
  3. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۲؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۶.
  4. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۶؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۵۵.
  5. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱.
  6. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۲.
  7. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۵۵.
  8. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ سمعانی، الأنساب، ج۹، ص۱۵۲؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۰۶.
  9. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱.
  10. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ سمعانی، الأنساب، ج‌۱، ص۳۵۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۸۷.
  11. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۷۴؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۹۶.
  12. سمعانی، الأنساب، ج‌۱، ص۴۰۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۹۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۵۶.
  13. سمعانی، الأنساب، ج‌۱، ص۳۸۰؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۹۲.
  14. سمعانی، الأنساب، ج‌۱، ص۸۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۲۴.
  15. سمعانی، الأنساب، ج‌۶، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۷۵؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۴۸۰
  16. سمعانی، الأنساب، ج‌۷، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۱۷.
  17. سمعانی، الأنساب، ج‌۹، ص۱۷۷ - ۱۷۸؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۱۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۷۱۹.
  18. سمعانی، الأنساب، ج‌۱۰، ص۱۷۸؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۴۲۰؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۹۱۴.
  19. سمعانی، الأنساب، ج‌۱۰، ص۳۴۲؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۱۵.
  20. سمعانی، الأنساب، ج‌۱۰، ص۳۹۰ - ۳۹۱. برخی منابع از ایشان با عنوان «بنی قَرنان» یاد کرده‌اند. (ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۲۸؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۹۴۶)
  21. سمعانی، الأنساب، ج‌۱۰، ص۳۹۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۲۹.
  22. المزی، تهذیب الکمال، ج۲۸، ص۱۷۴؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۹۰.
  23. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۵۰.
  24. ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  25. ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۹۷.
  26. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۹.
  27. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۹. آنها را بواسطه نام مادرشان «درمکه بنت عبد اللّه بن سعد بن مرّه» بدین نام خوانده‌اند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۶؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۹.)
  28. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۵۰۰؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۳۱.
  29. زبیدی، تاج العروس، ج۱۹، ص۳۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۳۰۳.
  30. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۴۷۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۳۵۳.
  31. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۸۴.
  32. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۸؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۱.
  33. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۳۶.
  34. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  35. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۵ - ۸۸.
  36. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۴.
  37. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸.
  38. بنی محریه از أبناء أعجم بن سعد اشرس به شمار می‌‌رفتند. (حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸)
  39. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸.
  40. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸.
  41. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸.
  42. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۵.
  43. محمد بن احمد بن عمر، ادوار تاریخ الحضری، جده، مکتبة الارشاد، بی‌تا، ص۵۸.
  44. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸.
  45. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۳۶ و ۶۴۰.
  46. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۳۶. بنی دحیم در حلب سوریه به عدل و امانت معروف بودند چندان که مثل عرب قرار گرفته بودند: «کانّه ابن دحیم» (بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۳۶)
  47. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۴۰.
  48. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۱۱.
  49. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۰۴.
  50. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۹۰.
  51. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۸۴.
  52. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۵۰۱.
  53. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۷۶.
  54. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۱.
  55. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۴۴.
  56. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۴۰.
  57. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۰۴.
  58. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۵۵۶.
  59. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۲۲.
  60. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۸۱.
  61. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۶؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۲۰۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۱۶. سمعانی مکان این خطه را در فسطاط دانسته است. (سمعانی، الانساب، ج‌۳، ص۲۰)
  62. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۳۸۸.
  63. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۶۵.
  64. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸.
  65. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۰۴.
  66. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰ - ۴۳۱.
  67. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸.
  68. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۵۰۰. نیز ر.ک: بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۳۱.
  69. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۹۷. نیز ر.ک: ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  70. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۵۰.
  71. ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  72. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۸.
  73. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۵۳.
  74. ر.ک: زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۲۰۸.
  75. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  76. او پس از اسارت، در حالی که بر روی تپه ای نگهداری می‌‌شد، سواری از کنارش رد شد. پس او بر آخر زین اسب آن مرد - که از کنار طایفه عمرو می‌‌گذشت - پیغامی نوشت و بدین ترتیب قومش را از اسارت خود با خبر کرد. (عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۶)
  77. عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۸.
  78. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۳
  79. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۳
  80. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۴.
  81. ابن عبد ربه، الغقد الفرید، ج۳، ص۳۴۱.
  82. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۴.
  83. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۶.
  84. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  85. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۳. نیز ر.ک: ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۰۸ - ۳۰۹.
  86. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۲.
  87. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۱۵۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۳۸۸.
  88. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۲۳۴؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۶، ص۲۸۰؛ سیوطی، در السحابه فی من دخل مصر من الصحابه، ص۶۹.
  89. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۱۹.
  90. دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۱، ص۲۴۴؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۴، ص۴۳۸؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۵۹۷.
  91. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  92. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۵۲۶.
  93. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۶۵.
  94. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸.
  95. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۲۰. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۱۹۳ - ۱۹۴.
  96. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۱.
  97. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۱۵۸؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۵۸۱؛ سمعانی، الانساب، ج۷، ص۳۰۳.
  98. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۶۵.
  99. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۱۹۳ - ۱۹۴.
  100. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۲۳۴؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۶، ص۲۸۰.
  101. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۸۹.
  102. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۷۵.
  103. سمعانی، الانساب، ج۱۰، ص۳۹۰ - ۳۹۱.
  104. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۱۱.
  105. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۱.
  106. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۴۰.
  107. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۵۵۶
  108. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۵۰۱
  109. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۲۰؛ زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۱. نیز ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۳۸۰
  110. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۲۰؛ زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۰.
  111. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۱.
  112. ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۳۱۴ و ج۴، ص۲۳۶.
  113. ابن خلدون، تاریخ، ج۶، ص۱۴۱.
  114. ابن عساکر، تاریخ مدینه و دمشق، ج۱۵، ص۳۱۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۶۳.
  115. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۵۹ - ۳۶۰؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۸۷.
  116. ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۱۶۶.
  117. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  118. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸
  119. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  120. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۴۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۵.
  121. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۸. بلاذری ضمن معرفی کنانة بن بشر به عنوان رییس اهل مصر در این خیزش، تعداد مصری‌ها را در این قیام ۴۰۰ یا ۵۰۰ یا ۷۰۰ یا ۹۰۰ برشمرده است. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۴۸ - ۵۴۹)
  122. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۹.
  123. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۱۲. نیز بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۵۵.
  124. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۱۴.
  125. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۹۳ - ۳۹۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۲۹. نیز ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۴
  126. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۹۳.
  127. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۴۱۴.
  128. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  129. معاویه پیش از حرکت به سوی صفین، به مصریان مخالف امام علی(ع) از جمله معاویة بن خدیج و حصین بن نمیر که در آن زمان با معاویه آغاز به مکاتبه کرده بودند و از پس انبوه مصریان طرفدار حضرت بر نمی‌آمدند، نامه نوشت و از آنها خواست چنانچه قیس بن سعد - فرماندار امام علی(ع) در مصر - از جای خود جنبید، شورش کنند و آن سامان را به تصرف خود درآورند. (نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۲۸)
  130. معاویه پیش از حرکت به سوی صفین، به مصریان مخالف امام علی(ع) از جمله معاویة بن خدیج و حصین بن نمیر که در آن زمان با معاویه آغاز به مکاتبه کرده بودند و از پس انبوه مصریان طرفدار حضرت بر نمی‌آمدند، نامه نوشت و از آنها خواست چنانچه قیس بن سعد - فرماندار امام علی(ع) در مصر - از جای خود جنبید، شورش کنند و آن سامان را به تصرف خود درآورند. (نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۲۸)
  131. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۵۴ - ۴۵۵.
  132. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۹۶؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۰۷.
  133. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۲۷.
  134. منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص۳۳۰.
  135. . نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۲۷.
  136. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۳۶. بنی دحیم در حلب سوریه ساکن بودند و در آنجا مثل عرب در عدل و امانت بودند چندان که گفته می‌‌شد: «کانّه ابن دحیم» (بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۳۶)
  137. جمعی از بنی عامری‌ها در شرق حمص منزل داشتند. (بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۴۰)
  138. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۴۰۴.
  139. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۳۱۳.
  140. کنانه را از سران شیعه اولی در مصر گفته‌اند. (بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۱۱)
  141. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۰۲؛ ثقفی کوفی، الغارات، ج۱، ص۲۷۹؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸۴.
  142. «و هیچ کس جز به اذن خداوند نخواهد مرد؛ که سرنوشتی است «با هنگام» و هر کس پاداش این جهان را بخواهد به او از آن می‌دهیم و آنکه بهره جهان واپسین را بجوید از آن به او خواهیم داد؛ و به زودی سپاسگزاران را پاداش می‌دهیم» سوره آلعمران، آیه ۱۴۵.
  143. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۳۱۴.
  144. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۰۳ - ۱۰۴؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۳۱۴.
  145. «آیا کافران شما (مردم مکّه) بهتر از آنانند یا شما را در کتاب‌ها (ی آسمانی) امان نامه‌ای است؟» سوره قمر، آیه ۴۳.
  146. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۰۴؛ ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه، ص۱۴۸؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۳۱۴.
  147. «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند کافرند» سوره مائدهّ، آیه ۴۴.
  148. «و هر کس از آن در گذرد کفّاره (گناهان) اوست و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند ستمگرند» سوره مائده، آیه ۴۵.
  149. «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند نافرمانند» سوره مائده، آیه ۴۷.
  150. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۰۴ - ۱۰۵؛ ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه، ص۱۴۹. مسعودی با نقل روایتی مختلف از این ماجرا نقل کرده که: محمد به جهت آنکه یارانش او را ترک کردند شکست خورد و در خانه ای در مصر مخفی شد اما دشمنان محل اختفایش را پیدا کردند و او را در محاصره گرفتند. پس محمد با یارانی که همراهش بودند، بیرون آمدند و جنگیدند و به شهادت رسیدند. معاویة بن خدیج و عمرو بن عاص جنازه او را در لای خر مرده ای کردند و آتش زدند. (مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۰۹)
  151. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۰.
  152. ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۱۷۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۲.
  153. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۲۹.
  154. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۵۲.
  155. ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه، ص۱۴۹.
  156. با نگاهی اجمالی به مقاله معاویة بن خدیج، پژوهه، نوشته طاهره رضایی.
  157. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  158. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۷۶ - ۴۷۷.
  159. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۱۱۶؛ زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۰.
  160. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۱.
  161. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۳۷.
  162. ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۱۷۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۲.
  163. ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه، ص۱۵۰.
  164. ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه، ص۱۵۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۳۸۱.
  165. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۱۰.
  166. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۹، ص۴۵۹.
  167. ابن خلدون، تاریخ، ترجمه، ج۳، ص۴۲۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۹، ص۴۵۹؛ زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۹۵.
  168. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۱۰، ص۸۱.
  169. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۸، ص۷۶.
  170. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۷۸.
  171. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۷۷.
  172. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۹.
  173. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۳۱۰.
  174. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۱.
  175. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۵
  176. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۳۱۰.
  177. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۹.
  178. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۳۱۰؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۳۲.
  179. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۰.
  180. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۰.
  181. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۰.
  182. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  183. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  184. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  185. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  186. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  187. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  188. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  189. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  190. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰ - ۴۳۱.
  191. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  192. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  193. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  194. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  195. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  196. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  197. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱. جهت مطالعه این قیام ر.ک: ابن بسام، الذخیره فی محاسن اهل الجزیره، ج۷، ص۴۸ - ۵۰.
  198. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  199. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۵۰؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۰۷. نیز ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱. ضمن این که قلقشندی از او با نام «معطن بن صمادح» یاد کرده است. (قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۱۶)
  200. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۹۷. نیز ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  201. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  202. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۸ نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۹. ضمن این که ابن حجر هم از او با نسبت ربیعة بن سلمة (عبدالله) بن حارث بن سوم بن عدی یاد کرده است. (ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۴۲۶) او را همچنین، بواسطه مادرش غزاله بنت قنان از قبیله بنی ایاد، «ابن غزاله» خواندند. (عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۸)
  203. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۶.
  204. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۷۸.
  205. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۲؛ ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۲۳۴.
  206. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۲.
  207. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱. آمدی از او با نام و نسب «یزید بن ذرح سکونی» یاد کرده است. (آمدی، المؤتلف و المختلف فی اسماء الشعراء، ص۱۵۲)
  208. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۶؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۳، ص۴۵۱، ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۳۰.
  209. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۳
  210. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۵. مِرْبَاع ربع یک چهارم غنیمت جنگی را می‌‌گفتند که در زمان جاهلیت سهم رهبر بود. (ابن اثیر، النهایه، ج۲، ص۱۸۶ و ۳۶۹؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱۱، ص۱۳۵؛ محمود شکری الألوسی، بلوغ الإرب فی معرفة احوال العرب، ج۱، ص۲۵۰ - ۲۴۹.)
  211. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱
  212. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۲.
  213. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۴۵۵.
  214. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۴۰۲ - ۴۰۳.
  215. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۴۰۴.
  216. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۷۵.
  217. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۱، ص۲۲۳.
  218. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۶
  219. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۴۰۱.
  220. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۳۱۹.
  221. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۵۲.
  222. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۷۸.
  223. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۷۸ - ۱۷۹.
  224. سمعانی، الانساب، ج۱۰، ص۳۹۱.
  225. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۴۷۴.
  226. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۹۷.
  227. سمعانی، الانساب، ج‌۳، ص۲۰.
  228. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۳۲۰.
  229. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۰.
  230. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  231. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۶. نیز ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۴۰؛ ابن حجر، تقریب التهذیب، ج۲، ص۳۷۴.
  232. زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۲۰۸.
  233. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۵۳.
  234. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۳
  235. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۵۸۱؛ سمعانی، الانساب، ج۷، ص۳۰۳.
  236. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۵، ص۳۵۲.
  237. ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص۲۵۶.
  238. ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص۲۵۶.
  239. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  240. دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۴، ص۱۹۷۷ - ۱۹۷۸؛ مقریزی، المقفی الکبیر، ج۱، ص۴۵۳؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱، ص۵۱۹.
  241. یاقوت حموی، معجم الادباء، ج۲، ص۵۵۴؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱، ص۵۱۹. برخی منابع او را مولی بشر بن کلثوم گفته‌اند. (سمعانی، الانساب، ج۷، ص۳۰۳؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۵۶.)
  242. دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۴، ص۱۹۷۷ - ۱۹۷۸؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۷، ص۱۷۸؛ مقریزی، المقفی الکبیر، ج۱، ص۴۵۳.
  243. سمعانی، الانساب، ج۷، ص۳۰۳؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۵۶؛ یاقوت حموی، معجم الادباء، ج۲، ص۵۵۴.
  244. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۵۵.
  245. المزی، تهذیب الکمال، ج۲۸، ص۱۷۴.
  246. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۴۰۲.
  247. سمعانی، الانساب، ج۱۰، ص۳۴۲
  248. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۱، ص۱۰۳؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۹
  249. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۹
  250. سمعانی، الانساب، ج۳، ص۴۰۲
  251. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۷۳؛ سمعانی، الانساب، ج۲، ص۱۸۷.
  252. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت